به گزارش خبرنگار سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح چهارشنبه 6 اردیبهشت سال 1396 در نود و هفتمین جلسه درس خارج فقه نکاح در مسجد اعظم به تبیین جزئیات چگونگی فسخ عقد پس از اتداد احد الزوجین پرداخت.
وی در ابتدای این جلسه به بررسی محل نزاع در مسئله سببیّت کفر پرداخت و بیان داشت: کفر حدوثاً مانع نکاح است امّا در ما نحن فیه سخن از آن است که اگر در اثناء نکاح یکی از زوجین مرتدّ شدند حکم آن چیست؟ یا اگر زوجین کافر بودند و یکی مسلمان شد چه حکمی بر این نکاح مترتّب خواهد شد که فعلاً بحث ما در مورد فرع اول است یعنی جایی که احد الزوجین کافر شوند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء افزود: در اینکه احد الزوجین مشرک شوند یا کافر شوند یا به یکی از اقلیّتهای دینی گرایش پیدا کنند فرقی نیست و در همه صُور حکم به ارتداد آنها و بطلان نکاح شان میشود، هر چند در حکم ازدواج حدوثی با غیر مسلمان بین این سه طائفه فرق وجود دارد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم ضمن بیان برخی از احکام مترتّب بر ارتداد در اثناء نکاح بیان داشت: ارتداد در صورتی حاصل میشود که انکار ضروری دین مثل یکی از اصول دین مُحرز شود، یا شخص حکمی را انکار کند که به انکار ضروری دین منجر شود و الّا اگر حکم مورد انکار ضروری نباشد بلکه نظری باشد یا در حین انکار التفات نداشته باشد که انکار یک حکم منجر به انکار ضروری میشود، نمیتوان حکم به ارتداد او داد.
وی در تقریر کلام محقق کرکی در استحقاق تمام المهر در صورت ارتداد زوج، قبل الدخول گفت: ایشان قائل است مهر با عقد به عهده زوج میآید و استقرار مهر ربطی به دخول یا عدم دخول ندارد امّا طبق نصّ در مورد طلاق قبل الدخول ما قائل به نصف مهر میشویم ولی دلیلی نداریم که این حکم را به انفساخ قبل الدخول نیز سرایت دهیم، پس در صورتی که زوج قبل الدخول کافر شود و با این کفر انفساخ صورت گیرد، تمام مهر را باید به زوجه بدهد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در ردّ کلام محقق کرکی افزود: برخی به ایشان اشکال کردهاند که با انفساخ عقد کأن لم یکن تلقّی میشود و هر یک از طرفین باید عوضین را که با عقد مالک شده بودند به یکدیگر برگردانند، زن دیگر مُلزم به بضع نیست و باید مهر را برگرداند و مرد دیگر ملزم به مهر نمیباشد و لذا اگر دخول شده باشد که مهر مستقرّ است به خاطر استفادهای که از بُضع کرده، امّا اگر دخول نباشد، چون انفساخ حاصل شده و هر چیز به جای خود برگشته، زن هیچ سهمی از مهر نخواهد داشت.
وی ضمن متفاوت دانستن دو مقوله فسخ و انفساخ، به تفاوت بین انفساخ با ارتداد و انفساخ با سایر عیوب اشاره کرد و افزود: اگر عیبی مثل عَنن حاصل شود، انفساخ صورت میگیرد در حالیکه کسی مبدأ فاعلی برای عَنن نیست، امّا در انفساخ با ارتداد، شخص مرتدّ در این امر دخیل است و مبدأ فاعلی این انفساخ خود اوست، لذا نمیتوان جمیع آثار انفساخ با سایر عیوب را مترتّب بر انفساخ با ارتداد دانست.
حضرت آیت الله جوادی آملی اضافه کرد: برخی از احکام هستند که مستقیماً به خود عمل مربوطاند و برخی دیگر به فاعل آن عمل بازگشت دارند، مثلا در نماز رو به قبله بودن و طهارت مربوط به خود نماز است اما حجاب، جهر و اخفات احکام مربوط به فاعل نمازند که اگر این فاعل جنسیّتش متفاوت شود، آن حکم نیز با توجه به این تفاوت، تغییر خواهد کرد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء خاطرنشان کرد: بنابراین اگر مردی نماز مغرب استیجاری از طرف زن میخواند نباید نماز را اخفاتی بخواند یا نباید برای آن نماز حجاب بگیرد، چون این دو حکم از احکام مربوط به فاعل نماز است نه اصل نماز و با تغییر فاعل، حکمش متفاوت خواهد شد.
وی بیان داشت: در ارتداد نیز احکام ارتداد به اصل ارتداد برمیگردد نه مبدأ فاعلی آن که مرتد باشد، لذا اگر میگوییم ارتداد باعث بطلان عقد است، فرقی ندارد که این مرتدّ زن باشد یا مرد، در هر صورت حکم بطلان وجود خواهد داشت.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم خاطر نشان کرد: در روایت نیز به این نکته که احکام ارتداد به اصل ارتداد بازگشت دارند اشاره شده و آمده است«کسی که از اسلام رویگردان شود و نسبت به پیامبر کافر شود، توبهاش پذیرفته نیست، واجب القتل است و همسرش باید از او جدا شود» و اگر در مسئله نامی از زوج یا زوجه برده شده، خصوصیّتی ندارد و مانند جایی است که گفته میشود«رجل شک بین الثلاث و الأربع» که رجولیّت موضوعیّت ندارد بلکه مربوط به هر کسی است که بین سه و چهار شک کند چه مرد باشد و چه زن.
وی در جمعبندی مطالب فوق گفت: از مطالب فوق دو نکته روشن میشود، یکی اینکه در مسئله «ارتداد» هیچ فرقی بین زن و مرد نیست و اینکه ارتداد درست است سبب انفساخ است، ولی مبدأ اختیاری دارد؛ بنابراین میتوان در برخی از احکام بین انفساخ حاصله با سایر عیوب و انفساخ حاصله با ارتداد فرق گذاشت.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء سپس به بررسی روایات مربوط به ارتداد از ابواب حد المرتدّ پرداخت و شرح روایت سوم باب اول بیان داشت: در این روایت آمده است«هر مسلمی که از اسلام برگردد، خونش مباح و همسرش از او مباین است» در این روایت هر چند لفظ «مسلم» با حالت مذکّر آمده، ولی مانند روایت «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ» است که جنسِت در آن مطرح نیست.
وی در تفاوت انفساخ با طلاق عنوان داشت: طلاق باید در حضور دو شاهد و در طهر غیر مواقعه باشد و در صورتی که قبل از آمیزش باشد باید نصف مهر را به زن پرداخت کند، اما در صورت انفساخ عوضین به صاحبانشان برمیگردند لذا نمیشود طبق گفته صاحب جامع المقاصد تمام مهر را قبل از دخول قائل شد، چون با انفساخ همه چیز به حالت اوّلش برمیگردد و نیز نمیتوان قول برخی از فقهاء را مبنی بر استحقاق نصف المهر قائل شد، چون انفساخ با طلاق فرق ماهوی دارند و قابل قیاس نیستند.
حضرت آیت الله جوادی آملی در ادامه طبق روال هر چهارشنبه به تبیین مسائل اخلاقی پرداخت و در شرح فراز «بتجلّی الاعظم» از دعای شب مبعث گفت: همه خلقت و آفرینش تجلّیات خداوند هستند و تجلّی معنای واژه آیه است که در قرآن آمده است، امّا این تجلّیات از حیث رتبه با یکدیگر متفاوتند و بالاترین رتبه در تجلّیات الهی متعلّق به وجود مبارک رسول الله است که در فرازی از دعای شب مبعث به آن اشاره شده است.
وی در تبیین فرازی از دعای امام کاظم در شب مبعث عنوان داشت: یکی از فرازهای این دعا قریب به مضامینی است که در دعای ابوحمزه نیز وجود دارد و اشاره به سیر و سلوک الی الله دارد که این راه برای سالک بسیار قریب و نزدیک است و رسیدن به هدف در این راه بستگی به عزم و اراده خود انسان دارد.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم افزود: لازمه رسیدن به مقصد در سلوک الی الله گذشتن از نفس است و باید حجاب نفس کنار گذاشته شود تا انسان به سر منزل مقصود برسد؛ برخی در این راه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» طی مسیر میکنند، برخی «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» راه میپیمایند و برخی نیز ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ در این مسیر سلوک میکنند که بهترین راه همین راه آخر است.
وی به ضرورت بنای حوزههای علمیّه بر علوم عقلی تأکید کرد و بیان داشت: روایات اخلاقی و ادعیه را نمیتوان با درس و بحث فهمید، این روایتها سالهاست که در حال خاک خوردن هستند و مثل روایت لاتنقض نیست که با هفت هشت سال درس خواندن بتوان به فهم آن نائل آمد بلکه نیاز به یک مقدّماتی از علوم عقلی دارد که متأسفانه در حوزه هیچ توجهّی به آن نشده که اگر توجّه شود یقیناً انسان عوض میشود و به معنای واقعی «روحانی» خواهد شد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در تشریح فراز «أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ الا تحجبهم الأعمال دونک» افزود: در حجاب بین انسان و هر چیزی، یک حاجب وجود دارد، یک محجوب عنه و یک محجوب، اما در حجاب بین انسان فقط دو طرف وجود دارد چون در این رابطه حاجب و محجوب یکی است، انسان خود حجاب اس و برای رسیدن به خدا باید از خود رد شود تا به محجوب عنه برسد که این گذشتن نیاز به یک عزم و اراده جدّی دارد که در کمتر کسی یافت میشود.
وی به روایت «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» اشاره داشت و گفت: دلیل افضلیّت خون شهید این است که هر جایی که خون شهید ریخته شود، آنجا را پاک و طیّب و طاهر میکند و اگر گفته شده مداد عالم بالاتر از خون شهید است چون مداد عالم توانایی بیشتر در پاکسازی محیط اطراف و ذهن و جان مردم دارد، لذا اگر این قلمها و این مرکّبها نتواند کشور را پاک و طیّب کند فضیلتی نیز در کار نخواهد بود.
خلاصه درس جلسه گذشته
حضرت آیت الله جوادی آملی در جلسه پیش، پس از بیان سیر مبحث «سببیت کفر» در شرایع به تبیین فرع دوم از مقصد اول پرداخت.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در ضمن بررسی احکام مختلف زوجیّت در صورت اختلاف در دین، حکم مسأله تغییر دین أحدالزوجین در حین زوجیّت را نیز تبیین کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق کرکی(رضوان الله علیه) در اسباب تحریم، بعد از ذکر آن اسباب پنجگانه؛ یعنی «نَسَب»، «رضاع»، «مصاهره»، «استیفای عدد» و «لعان»، جریان «کفر» را مطرح کرد که تاحدودی برخی از آن مباحث اشاره شد.
این «کفر» یک وقت در حدوث است و یک وقت در بقاء؛ در حدوث روشن شد که اگر «أحد الطرفین» زوجین مشرک یا مشرکه بودند و دیگری مسلمان بود، این نکاح باطل است و اگر اهل کتابی بودند احتیاط واجب در مسئله عقد دائم است و احتیاط مستحب در عقد انقطاعی است.
اگر ارتداد حاصل بشود؛ یعنی در اثنای زوجیّت «أحد الزوجین المسلمین» مرتد بشود؛ گاهی هر دو مسلماناند، گاهی هر دو کافرند، چون برای هر ملتی یک نکاحی است آن از بحث بیرون است؛ یک وقت است که حدوثاً هر دو مسلماناند، ولی بقائاً «أحدهما» از اسلام برمیگردد.
این نیاز به بحث دارد؛ یک وقت است که هر دو غیر مسلماناند، ولی در بقاء یکی برمیگردد توبه میکند و مسلمان میشود، این هم محتاج به بحث است. این دو فرع اخیر را جداگانه بحث کردند؛ یعنی آنجایی که «أحد المسلمین» مرتد میشود و آن جایی که «أحد الکافرین» توبه میکند و مسلمان میشود.
فعلاً بحث در اول است؛ یعنی آنجایی که «أحد المسلمین» ـ معاذالله ـ مرتد میشود.
این ارتداد یک وقت است ملحد میشود، یک وقت است مشرک میشود، یک وقت است به یکی از اقلیتهای دینی یهودی یا مسیحی میشود، به هر تقدیر این نکاح باطل خواهد بود؛ زیرا ارتداد مسلمان چه به الحاد، چه به شرک، چه به یهودیت فرقی ندارد.
ممکن است در مقام حدوث بین ملحد و همچنین مشرک از یک طرف، و بین اهل کتاب از طرف دیگر فرق باشد؛ ولی در مقام بقاء اگر ـ معاذالله ـ مسلمانی مرتد بشود و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انکار کند و او را تکذیب کند، فرقی ندارد؛ چه ملحد بشود، چه مشرک بشود و چه کتابی، حکم همان ملحد را دارد، اینجا دیگر جای احتیاط نیست و یقیناً نکاح باطل است.
در جریان «ارتداد» فروع فراوانی مطرح است: یکی درباره اصل بقای نکاح است که باطل میشود؛ یکی تکلیف مَهر است که بین قبل از آمیزش و بعد از آمیزش فرق است؛ یکی اینکه ارث نمیبرد، چون «أحد ملّتین لا یتوارثان»؛ غیر مسلمان از مسلمان ارث نمیبرد و مانند آن.
انکار ضروری مستحضرید که در باب «طهارت» روشن شد که انکار حکمی از احکام اسلام از آن جهت که انکار حکم است ارتدادآور نیست، انکار اصلی از اصول دین مثل توحید، نبوت و اینها ارتدادآور است.
ولی اگر آن مطلب، نظری بود، پیچیده بود و شخص انکار کرد، این موجب ارتداد نیست، چون شاید نظرش به نفی این حکم رسیده است؛ ضروری نیست بلکه نظری است و اگر حکمی ضروری بود و این شخص التفات نداشت که انکار ضروری به انکار نبوت برمیگردد، باز هم مستلزم ارتداد نیست؛ ولی اگر انکار ضروری طوری بود که خواه ناخواه به انکار اصل نبوت و دین برمیگردد؛ بله چنین انکار ضروری ارتدادآور است.
غرض آن است که انکار توحید یا انکار نبوت ارتدادآور است، انکار اصل دین ارتدادآور است؛ اما انکار ضروری مقیّد است به اینکه شخص بداند که انکار این مطلب انکار آورنده آن مطلب است.
اگر کسی ـ معاذالله ـ نماز را انکار کند؛ یعنی آن کسی که این را آورد من او را قبول ندارم ـ معاذالله ـ؛ این انکار ضروری، مستلزم انکار اصلی از اصول دین است. آن اگر برای کسی ثابت بشود و بداند که غدیر «حقٌ لا ریب فیه کما هو کذلک»، عالماً عامداً با اینکه «کالشمس فی رائحة النهار» مسئله غدیر ثابت شد و معنای آن هم روشن شد، برای او نظری نیست، بله، برمیگردد؛ برای اینکه بازگشت این در حقیقت ـ معاذالله ـ به انکار نبوت است.
پس اگر چنانچه اینچنین شد که ارتدادی حاصل شد اصل نکاح باطل است؛ اما یک بحث درباره «مهریه» است که بین آمیزش و بعد از آمیزش فرق است یا نه؟ یک بحث درباره «ارث» است و بحثهایی که مربوط به ارث است.
یکی از فروعات مسئله ارتداد که بینونت زوج و زوجه را به همراه است مسئله «عدّه» است که این زن باید عدّه وفات نگه دارد؛ چون مرد اگر مرتد شد، مثل مُرده است. اگر مسلمانی ـ معاذالله ـ بهایی بشود عالماً عامداً این به منزله مرگ اوست؛ لذا زن باید عده وفات نگه بدارد.
در پایان جلسه قبل سخنی از مرحوم محقق ثانی(محقق کرکی) در جامع المقاصد[1] نقل شد، بعد قبول صاحب ریاض نقل شد،[2] بعد نقد برخی از متأخران نقل شد.
دیگران فرمودند به اینکه اگر یک ارتدادی حاصل بشود و این ارتداد اگر از ناحیه زن باشد، چون باعث انفساخ عقد است و سبب این انفساخ خود این زن هست، اگر قبل از آمیزش باشد هیچ سهمی از مهر ندارد، چرا؟ چون او خودش سبب انفساخ عقد است؛ و اگر مرد باشد و قبل از آمیزش باشد، فرمایش مرحوم محقق ثانی در جامع المقاصد این است که تمام مهر را باید این مرد بپردازد، چرا؟ برای اینکه سبب استحقاق مهر عقد است.
عقد تمام مهر را ملک زن میکند؛ حالا در یک نصف آن ملک لازم، در نصف دیگر ملک متزلزل باشد یا مثلاً متوقف بر آمیزش باشد؛ یا نه، همه را «بالفعل» مالک است، ولی اگر طلاقی قبل از آمیزش واقع شد باید به نصف اکتفا کند. «علی أیّ حالٍ» مقتضای عقد این است که زن استحقاق تمام مهر را دارد، این مطلب اول؛ و اگر طلاقی قبل از آمیزش واقع شد آن مهر نصف میشود، این «للنص الخاص» است و این مربوط به طلاق است.
چون عقد سبب تام است برای ملکیّت تمام مهر، آن مهر اگر «مَهر المسمی» باشد، تمام مهر را زن میطلبد. اگر مهر باطل باشد یا مهری ذکر نشده باشد، تمام «مَهر المثل» را زن مالک میشود، هیچ وجهی برای تنصیف نیست مگر قیاس و قیاس هم که باطل است.
در مسئله «طلاق» قبل از آمیزش ما نص خاص داریم که مهر نصف میشود؛ اما ارتداد قبل از آمیزش به چه دلیل ملحق به طلاق قبل از آمیزش است؟!
پس عقد سبب مستقل است برای ملکیت «تمام المهر»، یا «مهر المسمی» یا «مهر المثل»، این یک؛ نصف کردن و تنصیف مهر در خصوص طلاق «خرج بالنص»، این دو مطلب؛ و چون قیاس انفساخ به طلاق باطل است، وجهی برای سرایت دادنِ حکم طلاق به حکم انفساخ نیست، این سه مطلب؛ پس تمام مهر را مرد باید بپردازد، این چهار مطلب. این خلاصه فرمایش مرحوم محقق ثانی است.
مرحوم صاحب ریاض بعد از نقل فرمایش مرحوم صاحب جامع المقاصد فرمود: «و هو الأقوی»، این پذیرفته است؛ اما محققان بعدی که تا نوبت به مرحوم صاحب جواهر[3] رسید.
بخش سوم فرمایش مربوط به این آقایان است و آن این است که ما قبول داریم که عقد نکاح سبب تام است برای ملکیت تمام مهر، این را قبول کردیم؛ اما انفساخ معنای آن این است که کل عقد از بین رفته است و چون منفسخ است، عِوضین به صاحبان اصلیشان برمیگردد.
یعنی زن که بُضع را با تمکین در اختیار مرد قرار داد، الآن برمیگردد به خود زن و مستقل میشود، مرد که مهر را تملیک کرده بود به زن، برمیگردد به ملک مرد، مالک میشود؛ خاصیت انفساخ این است. اگر عقد نکاح یا عقد بیع فسخ شد یا اقاله شد، اثر آن چیست؟ این است که هر عوضی به صاحب آن برمیگردد.
اینجا تمکین بُضع برمیگردد به صاحب آن و دیگر تمکین نمیکند، مهر هم برمیگردد به صاحب آن و تسلیم نمیکند؛ اما در مسئله طلاق «خرج بالدلیل». مرحوم محقق ثانی میگوید که تمام مهر را باید داد و اگر در طلاق قبل از آمیزش نصف میشود «خرج بالدلیل»؛ این بزرگوارها میگویند وقتی انفساخ حاصل شد تمام مهر برمیگردد به زوج و اگر نصف مهر را در حال طلاق میدهند میگویند «خرج بالدلیل».
اینها میگویند اگر نصف مهر را در صورت طلاق قبل از آمیزش به زن میدهند «خرج بالدلیل»؛ مرحوم محقق کرکی میگوید آن نصفی که نمیدهند «خرج بالدلیل». اینها میگویند خاصیت انفساخ این است.
مطلب بعدی آن است که ما یک «فسخ» داریم و یک «انفساخ»؛ در جریان عیوب حادثه حالا یا بَرَص است یا بیماریهای خاص است که بعضی از بیماریها سبب انفساخ است، مشترک است بین مرد و زن؛ این بیماری چه در مرد حاصل بشود و چه در زن، باعث انفساخ عقد است. بعضی بیماریها مثل عَنَن و مانند آن مختص مرد است و بعضی از بیماریها مختص زن؛ اینگونه از بیماریها باعث انفساخ عقد است و کسی مبدأ فاعلی نیست.
اما ارتداد در عین حال که سبب انفساخ است مبدأ فاعلی دارد، خود شخص باعث شده است که عقد منفسخ شد، نمیشود این را مثل عنن یا بیماریهای دیگر که عارض میشوند و تحت اختیار کسی نیست قرار داد؛ لذا آنجایی که زن مرتدّه میشود میگویند او چون سبب فسخ است هیچ سهمی از مهر ندارد. فرق گذاشتند بین آنجایی که مرد مرتد بشود یا زن.
بنابراین اگر تعبیر به انفساخ میشود معنای آن این نیست که جریان ارتداد در جمیع احکام حکم انفساخ به وسیله عیوب را دارد، نه! چون یک مبدأ فاعلی دارد، یک سبب مختار دارد، ممکن است بین انفساخِ حاصل از ارتداد و انفساخِ حاصل از عیوب دیگر فرق گذاشت، درباره مهر بین ارتداد زن و ارتداد مرد فرق گذاشت.
اما درباره اصل بطلان نکاح فرقی نیست، چرا؟ چون بعضی از امور است که برای خود این نکاح است، برای زوج یا زوجه نیست؛ این را عرف میفهمد، بنای عقلا هم همین است، ظهور لفظ هم همین است، متکلم هم همین را اراده کرده است. یک وقت است که نه، حکم برای خود این عمل نیست، برای عامل است.
بیان آن قبلاً هم بیان شد؛ ما در مسئله «نماز» دو گونه احکام داریم: یک سلسله احکام برای خود نماز است، فرقی بین زن و مرد نیست؛ نماز ظهر چهار رکعت است، نماز عصر چهار رکعت است، نماز صبح دو رکعت است.
یک سلسله احکام مربوط به جهر و اخفات است، این برای نماز نیست بلکه برای نمازگزار است؛ نمازگزار اگر مرد بود باید جهر باشد، اگر زن بود باید اخفات باشد؛ مسئله جهر و اخفات که برای نماز نیست، مسئله سَتر که برای نماز نیست؛ مسئله قبله، مسئله طهارت، اینها برای نماز است؛ هیچ نمازی بدون قبله نیست، هیچ نمازی بدون طهارت نیست. اما باید بپوشاند، وجه و کفّین مستثناست، این برای نمازگزار است نه برای نماز؛ لذا بین زن و مرد فرق است.
جهر و اخفات برای خواننده نماز؛ یعنی قرائت کننده نماز است نه برای خود نماز؛ لذا بین زن و مرد فرق است. پس دو نحوه احکام ما در نماز داریم. اگر زنی مُرد و مردی دارد نماز قضای او را انجام میدهد، این نماز از او فوت شده است، نه خصوصیت نمازگزار؛ لذا مرد اگر دارد نماز قضای زن را انجام میدهد نماز مغرب را باید بلند بخواند.
این نمازگزار چه اینکه بالأصل باشد، چه اینکه أجیر باشد چه اینکه مُهدیِ ثواب باشد، در هر سه حال باید که نماز مغرب را بلند بخواند. این جهر و اخفات برای نمازگزار است، نه برای نماز! در إحرام هم همینطور است؛ یک سلسله احکام است برای إحرام است که زن و مرد ندارد.
یک سلسله احکام است برای مُحرم، که چه کسی سر را بپوشاند و چه کسی صورت را بپوشاند، این برای مُحرم است نه إحرام؛ لذا احکام زن در حال إحرام با احکام مرد در حال إحرام خیلی فرق میکند.
در جریان «ارتداد» حکم برای ارتداد است نه مرتد، هر کسی باشد؛ مثل اینکه حکم نماز این است که با طهارت باشد، حکم نماز این است که رو به قبله باشد.
اگر ما در این روایتی که جلسه قبل خواندیم؛ نه جامع بود و نه شامل هر دو طرف شد بلکه درباره خصوص مرد بود، میگوییم زن هم اینچنین است؛ برای اینکه حکم ارتداد این است، مرتد هر کس که میخواهد باشد.
ارتداد باعث بطلان نکاح است؛ خواه زوج، خواه زوجه. این روایتهایی که در آن روز خوانده شد، نه اطلاق داشت و نه تصریح به تفصیل؛ اما همه فتوا دادند که شامل هر دو گروه میشود.
درباره «نکاح» هیچ تفصیلی نیامده، درباره «حدود» و «دیات» مفصلاً روایات فراوانی آمده است. در باب «نکاح»، روایت دو باب یک «محمد بن مسلم» میگوید از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردیم: «عَنِ الْمُرْتَدِّ»، دیگر مرتدّه نیست یا ارتداد نیست؛ اگر ارتداد بود شامل هر دو میشد و اگر مرتد و مرتدّه بود، به تفصیل شامل هر دو میشد؛ اما فرمود مرتدّ. «فَقَالَ مَنْ رَغِبَ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ کَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَی مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بَعْدَ إِسْلَامِهِ فَلَا تَوْبَةَ لَهُ وَ قَدْ وَجَبَ قَتْلُهُ وَ بَانَتْ مِنْهُ امْرَأَتُهُ»؛[4]
این نکاح میشود باطل، زن از او جدا میشود. از همین مسئله فهمیدند که اگر زن مرتد شد، این نکاح هم باطل میشود، چرا؟ روی خصوصیتهای این مسئله روشن شد که این حکم برای ارتداد است نه مرتد.
الآن مگر این روایتهایی که در باب شکوک آمده در هیچ روایتی مطلق هست یا تصریح به حال زن شده؟ یا نه، غالب این روایات دارد که «رجل شک بین الثلاث و الأربع»؛ از حضرت سؤال کردند که یک مرد دارد نماز میخواند شک کرده که نماز او سه رکعت است یا چهار رکعت؟ با اینکه در سؤال «رجل» است؛ اما میگویند از این روایت معلوم است که حکم شک بین سه و چهار را سؤال کرده و حضرت هم این را گفته است؛ آن شککننده چه مرد باشد و چه زن، با اینکه سؤال درباره مرد است.
وقتی بگویند «رجل شک بین الثلاث و الأربع»، اینجا میفهمند که حکم شک دارد بیان میشود، نه شاک.
اینجا هم در جریان «ارتداد» حکم ارتداد دارد مشخص میشود نه مرتد؛ حالا مرتد یا زن است یا مرد. اگر مرد ـ معاذالله ـ مرتد شد «بَانَتْ مِنْهُ امْرَأَتُهُ» و اگر زن مرتده شد «بانت من زوجها»؛ حکم برای ارتداد است، نه مرتد.
شما ببینید اصلاً اشکال به ذهن کسی نمیآید. این همه طلبههایی که دارند تازه شرح لمعه میخوانند، این روایتها را وقتی که میخوانند اصلاً به ذهن هیچ کسی نمیآید که این شخص از امام سؤال کرده «رجل شک بین الثلاث و الأربع»، چرا شما میگویید زن اگر شک بکند اینطور است؟ میگوید این را میفهمم که این شخص دارد حکم شک را سؤال میکند نه شاک را.
این فهم عمومی معلوم میشود که در فضایی این حکم نازل شده است که مورد پذیرش مجیب و سائل است. اینجا هم همین طور است؛ ارتداد این بطلان را میآورد، مرتد هر کس میخواهد باشد.
پس این دو نکته روشن است: یکی اینکه در مسئله «ارتداد» هیچ فرقی بین زن و مرد نیست. یکی اینکه ارتداد درست است سبب انفساخ است، ولی مبدأ اختیاری دارد؛ لذا میتوان فرق گذاشت بین اینکه مرد مرتد بشود یا زن مرتد بشود.
اگر زن مرتد شد سهم خود را از مهر «بالکل» ساقط کرده است؛ اما اگر مرد مرتد بشود احیاناً ممکن است نصف مَهر را بپردازد، چه اینکه جامع المقاصد گفته چه اینکه صاحب ریاض قبول کرده است. ببینید با اینکه درباره اصل ارتداد است؛ چون ارتداد درست است سبب انفساخ است، ولی مبدأ فاعلی مختار دارد.
یک حکم برای ارتداد است که سبب انفساخ عقد است، یک حکم برای آن مبدأ فاعلیاش است که او سبب فسخ است. زن اگر چنانچه مرتدّه بشود، او عمداً سهم خودش را از مهر ساقط کرده است و مرد اگر مرتد بشود حرف صاحب جامع المقاصد مطرح است؛ حالا برخی از بزرگان مثل صاحب ریاض قبول کردند و بعضی مثل صاحب جواهر قبول نکردند، ولی زمینه بحث هست.
روایت سوم این باب هم این است که «کُلُّ مُسْلِمٍ بَیْنَ مُسْلِمِینَ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ» و وجود مبارک پیغمبر(صلَّی الله علیه و آله و سلّم) را و نبوت او را تکذیب کرد، این شخص «دَمَهُ مُبَاحٌ لِمَنْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْهُ وَ امْرَأَتُهُ بَائِنَةٌ مِنْهُ».[5]
اول اگر «کُلُّ مُسْلِمٍ بَیْنَ مُسْلِمِینَ» به همین بود، ممکن بود انسان بگوید به اینکه نظیر اینکه فرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ»،[6] ولو مسلمه هم نداشته باشد ما میفهمیم که این حکم اسلام است؛ چه زن و چه مرد؛ از اینکه فرموده است: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ» میفهمیم؛ گرچه بعضی از نقلها گفتند «مسلمة» هم هست.
اینجا که فرمود: «کُلُّ مُسْلِمٍ» ممکن است این امور را بفهماند، اما به قرینه اینکه دارد: «بَانَتْ مِنْهُ امْرَأَتُهُ»، معلوم میشود این مرد را میخواهد بگوید، بعد روی قرائن تفاهم عرفی معلوم میشود که این حکم ارتداد را دارد بیان میکند. روایتهای بعدی هم که در باب پنج و مانند آن آمده، آنها هم همینطور است.
بنابراین این بیان مرحوم محقق ثانی گرچه مورد پذیرش صاحب ریاض است، ولی نمیتواند تام باشد. حکم برای ارتداد است، مرتد هر کس میخواهد باشد.
گرچه مرد و زن خصیصه مربوط به خودشان را دارند، ولی در اصل نکاح که محور بحث است، حکم ارتداد بطلان نکاح است؛ چه زن، چه مرد؛ مثل اینکه شک بین دو و سه یا یک و دو در نماز دو رکعتی باعث بطلان نماز است، شک کرد و شک هم مستقر شد، فکر کرد به جایی نرسید، این شک باعث بطلان نماز است؛ نمازگزار حالا یا زن است یا مرد.
حالا اگر زن بود باید خودش را بپوشاند، مرد بود لازم نیست، این حرف دیگر است. این شک باعث بطلان است، زن و مرد احکام خاص خودش را ممکن است داشته باشد؛ اما این شک بین دو و سه، یک و دو در نماز دو رکعتی باعث بطلان نماز است.
اما وقتی فسخ شد نه طلاق! فسخ همین است؛ یعنی چیزی به صاحب آن برمیگردد. طلاق یک حکم شرعی است، فرمود طُهر غیر مواقعه باید باشد، یک؛ در حضور دوتا شاهد باشد، دو؛ اگر قبل از آمیزش باشد باید که نصف مهر را باید بدهد، سه؛ اینها جزء تعبّدیات و دستورات طلاق است.
اما این حرفها که درباره انفساخ نیست؛ اگر عقد منفسخ میشود خاصیت انفساخ این است که هر دو طرف به صاحبانش برمیگردد.
پس آنطوری که مرحوم صاحب جامع المقاصد میگوید انفساخ را نمیشود به طلاق قیاس کرد بلکه همه مهر را باید داد، ناتمام است؛ و آنکه بعضیها گفتند به اینکه مثل طلاق است و نصف مهر را باید داد، آن هم ناتمام است، هیچ چیزی را نباید داد.
آیا این است یا در خصوصیات مهر هم ممکن است انسان تجدید نظر بکند؟ ولی غرض این است که اصل ارتداد باعث انفساخ نکاح است. تتمه فرع ـ إنشاءالله ـ برای روز بعد.
اما چون روز چهارشنبه است یک مقداری این بحثهای مربوط به ایام مبعث و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است عرض کنیم. این دعاهایی که در شب مبعث یا روز مبعث است؛ البته فراغت داشتید خواندید.
اما هر کدام از این دعاها به نوبه خودش یک درسی است. در دعای شب مبعث آنجا خدا را قَسم میدهیم تعظیم میکنیم، میگوییم: «بتجلّی الاعظم»[7] کذا.
این ناظر به آن است که اصل خلقت تجلّی است طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج البلاغه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»؛[8] جهان تجلی خداست. این تجلّی و جلوه همان معنای آیه است که در قرآن کریم آمده است.
سراسر جهان آیت و علامت و نشانه قدرت خداست. از این آیت در روایت به تجلّی یاد میشود. خدا قرآن را آیت خود میداند.
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه از قرآن به عنوان تجلّی یاد کرده است، فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»؛[9] خدا در قرآن تجلّی کرده است. این کلمه «تجلّی، تجلّی» در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) کم نیست.
منتها آیات فرق میکنند؛ بعضی آیاتِ روشن هستند، بعضی آیاتِ تاریکاند، بعضی بزرگاند، بعضی کوچکاند. در جریان لیل و نهار فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾؛[10]
شب آیت ما هست، منتها آیت تاریک؛ روز آیت ماست، منتها آیه روشن. فرمود ما این آیه را تاریک کردیم: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾.
پس ما آیت روشن داریم، آیت تاریک داریم، آنجا که سایه است در سایه زمین قرار داریم، آن طرف زمین رو به آفتاب است و این طرف زمین که سایه است ما قرار میگیریم میشود شب. شب آیت خداست، منتها آیت تاریک؛ روز آیت خداست، منتها آیت روشن؛ پس فرق میکند.
این که در شب مبعث به خدا عرض میکنیم تجلّی اعظم؛ برای اینکه هیچ آیتی به عظمت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست.
این روایت نورانی را مرحوم مجلسی نقل کرد[11] و دیگران هم نقل کردند که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی»؛[12] از من آیتی بزرگتر در جهان نیست؛ منتها چون اهل بیت(سلام الله علیهم) نور واحدند، حکم درباره همه اینهاست. البته وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حساب او مشخص است.
در این بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی»؛ از من بزرگتر خدا آیتی خلق نکرد. این برای شب مبعث است.
در روز مبعث یک دعای نورانی دارد که امام کاظم(سلام الله علیه) این روایت را روز مبعثِ سال قبل که حضرت را میخواستند به زندان ببرند این دعا را خواند. یک سال تقریبی، دو روز کم؛ 25 رجب سال بعد بدن مطهر حضرت را از زندان درآوردند.
آن روزی که حضرت میخواست برود به زندان بغداد؛ یعنی 27 رجب بود، 27 رجب سال قبل به زندان برده شد، 25 رجب سال بعد جنازه مطهر حضرت را از زندان بیرون آوردند، این زندان اخیر یکسان طول کشید.
حضرت این دعای نورانی را خواندند که بخشی از این دعا در همان اوائل دعای «ابوحمزه ثمالی» هست که «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک»؛[13] خدایا اگر کسی بخواهد اهل سیر و سلوک بشود؛ نه سخت است و نه دور، خیلی راه نزدیک است، «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ»، چون هیچ حجابی بین تو و او نیست مگر خود این شخص.
وقتی غرور و خودبینی را بگذارد کنار، میتواند به فیض تو برسد. «لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ عَزْمُ إِرَادَةٍ ٍ یَخْتَارُکَ بِهَا»؛ خدایا! من میدانم، مسافر به هر حال راهتوشه میخواهد، شما فرمودید انسان مسافر «إلی الله» است، فرمودید: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾[14] اما تقوا درجاتی دارد: بخشی از تقوا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[15] است، بخشی از تقوا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[16] است، بخشی از تقوا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[17] است.
من فهمیدم بهترین توشه خداخواهی است: «قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ عَزْمُ إِرَادَةٍ یَخْتَارُکَ بِهَا»؛ یک اراده مصمّم، یک اراده قطعی که فقط تو را بخواهد و من با این اراده آمدم.
برای من روشن شد که بهترین زاد برای کسی که میخواهد رحلت «إلی الله» داشته باشد، نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، نه «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»، بلکه ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾، «قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ عَزْمُ إِرَادَةٍ» و من مصمّمانه دارم میآیم.
حالا معلوم میشود که این روایتها مثل «لَا تَنْقُضِ»[18] نیست. این «لَا تَنْقُضِ» را غالب طلبهها میفهمند؛ اما این را شما چند بار باید بگویید تازه تصور بکنند! این روایتها دارد خاک میخورد!
اخلاق که میگویند در حوزه باید باشد، اخلاق یک بحث پانسمانی است، عمده عقل است، علم حوزوی باید روی عقل باشد، آن است که آدم را میسازد. آدم شب و روز این روایت را بحث بکند، درس بگوید و مباحثه بکند، یقیناً آدم عوض میشود.
هفتهای یک روز درس اخلاق بگوید، مثل اینکه هفتهای یک روز یک جا را پانسمان بکند. آنچه را که حوزه را حوزه میکند عقل است. این روایاتی که دارد خاک میخورد اینها باید بحث بشود.
آدم خدا را اراده بکند یعنی چه؟ خدا به ما نزدیک است یعنی چه؟ ما یک اضافه داریم، یک مضاف داریم، یک مضاف الیه داریم و یک وسط؛ یک محجوب داریم، یک محجوب عنه داریم و یک حاجب؛ بسیاری از روایات ما این است که بین خدا و انسان هیچ حجابی نیست مگر خود آدم.
ما در حجاب سه چیز لازم داریم: محجوب، محجوب عنه، حاجب؛ این دیوار حاجب است بین ما و کسانی که آن طرف دیوار قرار دارند، این پرده حاجب است بین ما و کسی که پشت پرده است؛ اما این ائمه فرمودند خیر! این سه طرف داشتن در حقیقت حجاب دخیل نیست، آنچه که اساس حجاب است دو چیز است: محجوب و محجوب عنه.
گاهی خود این شخص دیوار است، خود این شخص پرده است «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا» اعمال انسان که نمیگذارد تو را ببیند، عمل ما که از ما جدا نیست و من با یک اراده مصمّم تو را میخواهم! «وَ قَدْ نَاجَاکَ بِعَزْمٍ لِإِرَادَةِ قَلْبِی»، با این وضع دارم میآیم.
اینهاست که هم دوای حوزه است، هم درد حوزه را بیان میکند، هم علاج حوزه است، هم آدم را روحانی میکند.
چرا میگویند قلم عالم بهتر از دماء شهداست؟ دماء شهداء اثر آن این است که ما در زیارت وارث و غیر وارث میگوییم که شما کشور را پاک کردید: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»،[19] و کشوری که شهید در آن میآرمد طیب و طاهر است؛ از آن طرف هم همه از وجود مبارک حضرت نقل کردند که مداد علماء أفضل از دماء شهداست،[20]
چرا ما کشور را طیّب و طاهر نکنیم؟ چرا حوزه آن قدرت را نداشته باشد که کشور را طیّب و طاهر بکند؟ اینها درس میخواهد. «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» درباره کسی است که شهید شد. اگر دماء آنها نسبت به مداد اینها ضعیفتر است و مداد اینها برتر از دماء آنهاست، چرا این مرکّبها نتواند کشور را طیّب و طاهر بکند؟ پس راه دارد، چرا ما آن راه را نرویم؟ امیدواریم که به برکت قرآن و عترت حوزهها اینچنین باشد!/902/241/ح
[1] جامع المقاصد فی شرح القواعد، المحقق الثانی(المحقق الکرکی)، ج12، ص409 و 410.
[2] ریاض المسائل، السیدعلی الطباطبائی، ج11، ص270 و 272.
[3] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج30، ص47 و 48.
[4] الکافی، الشیخ الکلینی، ج7، ص256، ط.الإسلامیة.
[5] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج28، ص324، ابواب حد المرتد، باب1، حدیث3، ط آل البیت.
[6] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط.الإسلامیة.
[7] کلیات مفاتیح الجنان، عباس قمی، ص246.
[8] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.
[9] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص103.
[10] سوره اسراء: 17، آیه12.
[11] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج23، ص206، ط موسسه الوفاء.
[12] مناقب آل أبی طالب (ع)، ابن شهرآشوب، ج2، ص294.
[13] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص815.
[14] سوره بقره: 2، آیه197.
[15] علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.
[16] علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.
[17] سوره بقره: 2، آیه165.
[18] وسائل الشیعه، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج2، ص356، ابواب الحیض، باب44، حدیث2، ط آل البیت.
[19] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص723.
[20] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص399.