vasael.ir

کد خبر: ۶۴۸۷
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۶ - 15 October 2017
درس گفتار فقه القضاء، حجت الاسلام والمسلمین ارسطا/ جلسه ۳

پایان رساندن یک امر از طریق گفتار یا عمل معنای لغوی قضا است

وسائل- حجت الاسلام والمسلمین ارسطا با اشاره به معانی لغوی مطرح شده درباره کلمه قضا گفت: همه فقها و لغویون با همان ارتکاز عرفی چنین فهمیده اند که معانی مختلف کلمه قضا را می شود به معنای واحدی برگرداند که به نظر می رسد اگر در معانی مختلف کلمه قضا تأمل شود معنای دقیق انهاء یعنی پایان رساندن یک امر از طریق گفتار یا عمل است و امور دیگر جزو آثار این معنا تلقی می شود.

به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حجت الاسلام والمسلمین محمد جواد ارسطا؛ عضو هیئت علمی پردیس دانشگاه تهران در سومین جلسه درس گفتار فقه القضاء به تبیین معنای جامع لغوی قضا پرداخت.

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثمان در مورد معنای لغوی کلمه قضا بود و دیدیم که تا 13 معنا برای کلمه گفته شده و همچنین دیدیم که بعضی از مفسرین و فقها سعی کرده اند که معانی 13 گانه را به یک معنای واحد ارجاع دهند و در مورد اینکه آن معنای واحد چه معنایی است با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

 

بازگرداندن معانی مختلف قضا به معنای واحد

در نهایت اگر در این خصوص بخواهیم اظهار نظر کنیم به نظر می رسد که اینطور می توان گفت: تمامی فقهایی که سعی کرده اند بین معانی مختلف قضا جمع کنند در واقع متوجه یک نکته شده اند و آن نکته قرابت فراوان این معانی به همدیگر است به گونه ای که می شود تمامی این معانی را مصادیق متعدد یک معنای واحد به حساب آورد. بر این اساس قضا در واقع می شود مشترک معنوی؛ زیرا مشترک معنوی لفظی است که دارای یک معنای اصلی است و مصادیق متعدد دارد، این مصادیق هر کدامشان ممکن است ویژگی هایی داشته باشند که باعث شود از مصداق های دیگر جدا شوند ولی همه در آن معنای واحد اشتراک دارند مثل کلمه انسان که بر زید و بکر و عمر و خالد و افراد دیگر انسان صدق می کند و تمامی این افراد در آن معنای اصلی انسان که عبارت از حیوان ناطق باشند شریکند در این حال هر کدام ویژگی هایی دارند که از مصادیق دیگر آن را متمایز می کند. عمر یک ویژگی هایی دارد که در خالد نیست. خالد یک خصوصیتی دارد که در بکر نیست. همین باعث می شود که ما از یکدیگر متمایز می شویم.

 

دلیل اشتراک معنوی

اگر کسی بگوید که به چه دلیلی قضا دارای یک معنا است و مصادیق آن متعدد است؟ می توانیم در پاسخ استدلال کنیم به آن معنایی که در اذهان عرفیه مرتکز است، به عبارت دیگر کسانی که با یک زبان آشنا هستند وقتی که یک واژه را در موارد مختلف استعمال می کنند با همان فهم عرفی خودشان که در واقع شکلی از تبادر است متوجه می شوند که این معانی مختلف همه از جنس مصادیق یک معنای واحد هستند. پس بر اساس این بیان می شود ادعا کرد که معانی مختلف کلمه قضا در واقع از باب مصادیق معنای واحد هستند.

 

تبیین نظریه مختار

حالا آن معنای واحد چیست؟ دیدیم که معنای واحد را به صورت های مختلفی بیان کرده بودند. به نظر می رسد که ما اگر در معانی مختلف کلمه قضا تأمل کنیم می توانیم تمام این معانی را برگردانیم به یک معنای واحد که عبارت باشد از به پایان رساندن یک امر از طریق گفتار یا عمل، همانطور که مرحوم آقای مصطفوی تعبیر کرده بودند. به تعبیر ایشان الانهاء فی قولٍ أو عمل به معنا الاتمام والبلوغ الی النهایة فی قولٍ أو عمل. رسیدن به نهایت، به پایان رسیدن و یا به پایان رساندن یک عمل، حالا آن عمل چه از سنخ گفتار باشد و یا از سنخ فعل یا عمل. لازمه انهاء و به پایان رساندن حتمیت هم است. چنان که در کلام آیت الله سبزواری اینطور آمده بود. ایشان آن معنای واحد را الحتم و الانقطاع دانسته بودند. به نظر می رسد که فرمایش ایشان قابل قبول است لکن به این صورت که لازمه به پایان رساندن حتمیت است. وقتی که یک کاری به پایان می رسد یعنی قطعیت پیدا می کند. همچنین در کلام جناب آیت الله مکارم هم این تعبیر را دیدیم: به پایان رساندن و جدا ساختن. ایشان دو تعبیر آورده بودند: پایان دادن و جدا ساختن.

به نظر می رسد فرمایش ایشان با آنچه آقای مصطفوی گفته اند و ما پذیرفته ایم، یکی است؛ چون جدا ساختن یکی از راه های به پایان رساندن یک موضوع است.

پس به این ترتیب اگر بخواهیم جمع کنیم بین سخن مرحوم آیت الله مصطفوی و مرحوم آیت الله سبزواری و جناب آیت الله مکارم شیرازی به این صورت می شود که معنای دقیق آن معنایی است که مرحوم آقای مصطفوی گفته اند که لازمه انهاء و به پایان رساندن حتمیت است که در کلام آقای سبزواری آمده پس مرحوم آقای سبزواری به لازمه آن معنا توجه کرده اند چنانچه جناب آیت الله مکارم علاوه بر پایان دادن که همان معنای اصلی باشد، جدا ساختن را هم مطرح کرده اند. رابطه این جدا ساختن با پایان دادن این است که ما بگوییم جدا ساختن یکی از راه های به پایان رساندن یک موضوع است. پس به این ترتیب جمع می شود بین کلام مرحوم آقای مصطفوی و کلام مرحوم آقای سبزواری و کلام جناب آیت الله مکارم.

همچنین دیدیم که مرحوم شیخ انصاری هم فرموده بودند اتمام الشیء این هم که دقیقا نظر مرحوم آقای مصطفوی است ولی شیخ انصاری یک تعبیری هم اضافه کرده بودند: و الفراق عنه. این و الفراق در واقع لازمه به پایان رساندن است یا اثری است که بر به پایان رساندن و پایان دادن یک امر مترتب می شود. اما مرحوم فاضل هندی تعبیر کردند به فصل الامر (حل و فصل یک موضوع) کاملا واضح است که حل و فصل کردن یک موضوع هم با به پایان رساندن و پایان دادن قابل جمع است. به این صورت که حل و فصل کردن هم در واقع از آثار پایان دادن است. به این ترتیب کلام مرحوم شیخ انصاری و مرحوم فاضل هندی هم با آنچه که ما گفتیم و در کلام مرحوم آقای مصطفوی آمده قابل جمع است در واقع الفراق لازمه پایان دادن است. الفصل لازمه پایان دادن است.

باقی می ماند آنچه در کلام جناب آیت الله سبحانی آمده بود به تبعیت از ابن فارس در مقاییس اللغة.

ابن فارس در مقاییس اللغة گفته بود که: له اصلٌ صحیحٌ یدُلُّ علی إحکام أمره و إتقانه و إنفاذه. آن معنای واحد را إحکام و إتقان (محکم ساختن و متقن ساختن) و انفاذ (نافذ قرار دادن و به جریان انداختن) دانسته بود.

به نظر می رسد این هم در واقع اثر مترتب بر پایان دادن است. وقتی یک مطلبی به پایان می رسد یعنی انفاذ می شود. یعنی اینکه به صورت مستحکم و قطعی به انجام می رسد، دیگر حالت تردید و تعلیقی در آن وجود ندارد. این عدم وجود حالت تردید و تعلیق همان چیزی است که ابن فارس از آن تعبیر می کند به إحکام (محکم کردن و متقن کردن). پس به این ترتیب بین تمامی این معانی جمع می شود. همه این آقایان فقها و لغویون با همان ارتکاز عرفی خودشان چنین فهمیده اند که معانی مختلف کلمه قضا را می شود به معنای واحدی برگرداند. این معنای واحد را به صورت های مختلف گفتند که تصور این است که معنای دقیق در اینجا همان انهاء (به پایان رساندن) است و امور دیگر جزو آثار این معنا تلقی می شود. بر این اساس واژه قضا می شود از جنس مشترک معنوی.

 

احتمال دیگر در مسأله

اما یک احتمال دیگر هم در اینجا وجود دارد و آن احتمال این است که واژه قضا فقط یک معنا داشته باشد و اینطور نباشد که این موارد مختلفی که لغویین و مفسرین گفته اند هرکدام مصداقی از آن معنا باشد به گونه ای که این مصادیق با ویژگی های ممتازی که دارند از هم جدا شوند ولی در معنای واحد مشترک باشند، بلکه واژه قضا فقط یک معنا دارد و موارد استعمال متعدد آن هم از باب مصادیق مختلف نیست بلکه از باب داعی و دواعی مختلف است. دواعی استعمال در این موارد مختلف است نه اینکه مصادیق متعدد باشد.

توضیح اینکه گاهی اوقات کلمه ای را در یک معنا به کار می بریم و در آن معنا چیزی جز موضوعٌ له آن کلمه را قصد نمی کنیم و هیچ قصد دیگری نداریم، مثل اینکه به یک شخصی می گوییم که انت عالمٌ یا می گوییم یا أیها العالم که واقعا قصد ما همین است. اینجا کلمه عالم را در معنای موضوع له خودش ذات ثَبت له العلم به کار برده ایم. قصد دیگری از این واژه نداریم، اما گاهی ممکن است که ما داعی و انگیزه ای که برای استعمال یک کلمه در معنای موضوع له اش داریم انگیزه های دیگری باشد. مثل اینکه شخصی که ادعای علم می کند ولی نمی تواند از عهده اثبات این ادعا برآید ما به آن می گوییم انت عالمٌ. اینجا ممکن است قصد استهزاء و تحقیر داشته باشیم، یعنی تو چگونه عالمی هستی که نمی توانی به این سؤال واضح و روشن پاسخ دهی؟ یا او را مخاطب قرار دهیم ایها العالم پاسخ این سؤال چه می شود؟ در اینجا ما کلمه عالم را در همان معنای موضوع له به کار برده ایم و هیچ ویژگی ای هم این مصداق ندارد که او را از مصداق های دیگر جدا کند. قصد و غرض ما این است که می خواهیم برای رسیدن به یک مقصودی این واژه را در همان معنای موضوع له خودش به کار بریم.

مثال دیگر: استفهام یعنی طلب فهم. ما وقتی که صیغه استفهام را به کار می بریم معنای موضوع له اش طلب فهم یک امر است حال گاهی اوقات داعی و انگیزه ما برای استعمال استفهام ممکن است انکار باشد یعنی از صیغه استفهام استفاده می کنیم برای انکار یک مطلب مثل این آیه شریفه قرآن در سوره ابراهیم آیه 10: خداوند می فرماید «أفی الله شک فاطر السماوات والارض» آیا در خداوندی که خالق آسمان ها و زمین است شکی وجود دارد؟ انگیزه سؤال این بوده است که خداوند می خواهد انکار کند هر گونه شکی در وجود خالق آسمان ها و زمین را، این می شود داعی استعمال. پس صیغه استفهام در اینجا در همان معنای خودش به کار رفته که طلب فهم باشد و در معنای دیگری به کار نرفته است. یعنی نباید بگوییم که استفهام در اینجا انکار است و معنای انکار به کار رفته است. خیر؟ استفهام در همان معنای طلب فهم به کار رفته است الا اینکه داعی متکلم برای استعمال استفهام در اینجا انکار است، داعی و انگیزه اش طلب فهم نیست. موضوع له اش طلب فهم است. در همان معنای طلب فهم استعمال شده است. پس موضوع له همان طلب فهم است. مستعمل فیه هم همان طلب فهم است. لکن داعی و انگیزه ای که مستعمل داشته است انکار بوده.

همانطور که ممکن است این مستعمل گاهی به انگیزه دیگری صیغه استفهام را به کار ببرد مثلا به انگیزه اظهار محبت. خداوند متعال در سوره طه آیه 17 خطاب به حضرت موسی می فرماید: «و ما تلک بیمینک یا موسی» اینجا صیغه استفهام موضوع له اش طلب فهم است و مستعمل فیه اش هم طلب فهم است لکن انگیزه خدا این است که به این ترتیب در واقع باب سخن را باز کند برای آنکه عنایت خود را نسبت به حضرت موسی نشان بدهد. وقتی حضرت موسی در جواب عرض می کند «قال هی عصای اتوکَّؤا علیها و اهُشُ بها علی غَنمی و لیَ فیها ماربُ اُخری». خداوند می فرماید «اَلقِها یا موسی» این عصا را که تو چنین استفاده هایی از آن می کنی برای ریختن برگ درختان جهت تغذیه گوسفندانت از آن عصا استفاده می کنی و بر آن عصا تکیه می دهی و چنین فوایدی را از آن عصا برداشت می کنی اکنون بر زمین بینداز ببین این عصا تبدیل می شود به یک مار بزرگی که بعدا می تواند سحر ساحران را خنثی کند. پس «ما تلک بیمینک یا موسی» آنجا صیغه استفهام موضوع له اش استفهام است و مستعمل فیه اش استفهام است لکن داعی استعمال چیز دیگری است.

ما استادی داشتیم که مطلبی را نقل می کرد درخصوص این آیه شریفه اما ربطی به موضوع اصلی بحث ما که قضا است ندارد ولی گفتنش خالی از لطف نیست. من نمیدانم از چه مأخذی ایشان این مطلب را نقل می کرد مأخذی برایش پیدا نکردم. نقل می کرد که وقتی خداوند این سؤال را از حضرت موسی پرسید، حضرت موسی از فرط اشتیاقی که از سخن گفتن با خداوند داشت با اینکه جواب این سؤال خدا فقط یک کلمه بود ولی سه جمله در جواب خدا بیان کرد. کافی بود حضرت موسی در جواب بگوید عصا ولی اینطور گفت «قال هی عصای» بعد اضافه کرد. خدا نگفته بود با این عصا چه کار می کنی؟ ولی حضرت موسی اضافه کرد و گفت «أتوکؤا علیها» من بر این عصا تکیه می کنم «و اهُشُّ بها علی غنمی» به وسیله این عصا برگ درختان را برای گوسفندان زمین می ریزم. باز اضافه کرد و «هی فیها مارب اخری» من فواید دیگری هم در این عصا دارم. خدا نپرسیده بود که این عصا به چه کار تو می آید اما حضرت موسی بعد از جمله اول سه جمله دیگر هم اضافه کرد از فرط اشتیاقی که به سخن گفتن با خدا داشت. استاد ما این را جمله ای از حضرت موسی نقل می کرد که اگر خشیت الهی نبود من تا قیامت با خدا در مورد این عصا صحبت می کردم.

پس یک احتمال هم این است که ما اینجا قائل شویم به اینکه از قبیل مشترک معنوی نیست بلکه کلمه قضا یک معنا بیشتر ندارد و این موارد مختلف استعمالی که می بینید تفاوتش هم در داعی استعمال است و دواعی مختلفه وجود دارد. چگونه می توان این احتمال را اثبات کرد؟ بعضی از آقایان فقها گفته اند که راه اثبات آن این است که بگوییم اصل آن است که واضع در حین وضع یک معنای جامع قریب عرفی را لحاظ نکرده است. برای اینکه یک لفظ مشترک معنوی باشد لازمه اش این است که واضع در هنگام وضع یک معنا را وضع می کند می گوید من انسان را وضع می کنم برای حیوان ناطق. معنایی را که واضع قصد می کند به عنوان معنای موضوع له حیوان ناطق است بعد لفظ انسان را برای این معنا و این لفظ انسان مصادیق مختلف دارد، زید و بکر و عمر و خالد الی آخر. اگر شک کنیم که آیا واضع در هنگام وضع لفظ برای معنا، یک معنای جامع عرفی را لحاظ کرده و برای آن معنای جامع عرفی لفظ را وضع کرده است. اگر شک در این مطلب کنیم اصل عدم لحاظ جامع عرفی است. نتیجه این خواهد شد که کلمه قضا یک معنا دارد و آن معنا هم از باب معنای جامع عرفی نیست. بلکه یک معنا بیشتر در این میان وجود ندارد و آن معنا هم در همه مصادیق دیده می شود و آنچه که موجب تفاوت مصادیق با یکدیگر است دعاوی استعمال است. حال آیا اثری از نظر فقهی مترتب می شود بر اینکه ما قائل شویم به آن که قضا مشترک معنوی است یا خیر؟ پاسخ این است که خیر اثر فقهی مترتب نمی شود. چرا که در هر حال آن چه که متبع است همان ظهور کلمه است. این ظهور چه مستند به معنای حقیقی کلمه باشد و چه مستند به معنای حقیقی نباشد بلکه از قرائن فهمیده شود در هر حال ملاک همان معنای ظاهر است. الظهور الاستعمالی امر با این ظهور استعمالی است که با یک استناد معنی حقیقی کلمه فهمیده می شود یا اینکه استناد به قراین معتبرست. ما هستیم و ظهور و کلمه قضا.

 

بررسی معنای لغوی قضا در روایات

آخر این سخن اینکه کلمه قضا در روایات ما ظهور دارد به همان معنی حکم کردن و این حکم کردن با معنای حقیقی کلمه قضا ارتباطش آشکار شد به این صورت که معنای لغوی یا از قبیل مشترک معنوی عبارت است از انهاء (به پایان رساندن یک امر و یک موضوع) و کلمه قضا به معنای حکم کردن چون موجب به پایان رساندن دعوا می شود که در این معنا به کار می رود و یا اینکه بگوییم خیر قضا مشترک معنوی نیست و قضا یعنی انهاء و به پایان رساندن الا اینکه داعی و انگیزه ما برای استعمال کلمه قضا در این معنا این است که بخواهیم بگوییم، قاضی به انگیزه ای اقدام می کند به سخن گفتن، که موجب پایان یافتن دعوا می شود.پس می شود الانهاء بالقول. آن قول همان چیزی است که ما در اصطلاح از آن تعبیر می کنیم به حکم پس قاضی به پایان می رساند دعوا را از طریق قول. به این ترتیب انگیزه ما برای استعمال کلمه قضا در این فعلی که قاضی انجام می دهد آن است که می خواهیم بگوییم قاضی از طریق قولی که صادر می کند دعوای بین دو طرف یا چند طرف را ازطریق قول به پایان می رساند. به این ترتیب معنای لغوی کلمه قضا معلوم شد و اثر فقهی هم گفتیم که بر این مطلب مترتب نمی شود؛ چرا که معیار ما همان ظهور است اعم از اینکه آن ظهور مستند به قرینه باشد و یا مستند به معنای حقیقی لفظ باشد. ان شاءالله در جلسه آینده وارد معنای اصطلاحی کلمه قضا خواهیم شد./ف

 

تقریر فوق به تأیید نهایی مدرس گرامی نرسیده است.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۸ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۲۲:۵۲
طلوع افتاب
۰۶:۰۱:۴۷
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۶
غروب آفتاب
۲۰:۰۴:۱۹
اذان مغرب
۲۰:۲۳:۰۶