به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاعرسانی وسائل، حجتالاسلام و المسلمین ابوالقاسم یعقوبی، نماینده ولی فقیه در استان خراسان شمالی و امام جمعه بجنورد، در جلسه نوزدهم درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی که بیست و یکم آبان 95 با حضور طلاب و روحانیون سطح چهار حوزه علمیه استان در محل حسینیه شهدای مصلای امام خمینی (ره) بجنورد برگزار شد، در ادامه روایات اثباتکننده موضوع ولایت فقیه، با تشریح روایت مقبوله عمر بن حنظله تأکید کرد که این حدیث جنبه ولایی و قضایی فقها را اثبات میکند.
خلاصه درس گذشته:
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی با اشاره به روایت عمر بن حنظله از امام صادق (ع) مبنی بر نبردن داوری و قضاوت به نزد حکومت طاغوت، اظهار کرد: بنا به تأکید امام صادق (ع) هر کس چه حق و چه باطل برای قضاوت و داوری پیش حکومت طاغوت برود حتی اگر حق خود را هم بگیرد آن حق، حرام است، اگرچه حق برای وی ثابت باشد؛ اما به دلیل آنکه ساز و کار طاغوتی و مخالف شیعه است اشکال دارد.
وی با بیان اینکه راوی از امام(ع) میپرسد پس در اختلافات خود به کجا مراجعه کنیم، افزود: امام میفرماید: برای حل اختلافات خود نزد کسانی بروید که از راویان حدیث ما باشند، در حلال و حرام ما صاحبنظر باشند؛ یعنی فقیه باشد و تنها راوی بودن کفایت نمی کند و احکام ما را به درستی بشناسد و اسلامشناس و متخصص باشد.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی ادامه داد: امام صادق (ع) میفرماید: شیعهای که زیر بار حکم شرعی چنین فقیهی نرود بدون شک حکم الهی را سبک شمرده، حرف ما را رد کرده و در مقابل ما ایستاده است، کسی که حرف ما را نپذیرد و رد کند گویی حرف خدا را نپذیرفته و رد کرده است و کسی که دستور امام خود را رد کند گناه آن در حد گناه شرک به خدا و کبیره است.
امام جمعه بجنورد با اشاره به آیات 58 تا 68 سوره نساء، افزود: با توجه به این آیات درک روایت فوق آسانتر میشود؛ زیرا خداوند در این آیات تأکید میکند که اگر در مسائل اجتماعی و سایر مسائل بین شما اختلافی پیش آمد برای داوری و رفع آن پیش خدا و رسول او و اولیالامر بیایید و از آنها اطاعت کنید.
وی ادامه داد: در این آیات خداوند تأکید کرده اولیالامری که از او اطاعت میکنیم باید همسنخ با رسول و خدا باشد؛ یعنی در داخل مسیر باشد نه اینکه فرد فاسد، فاسق، فاجر و گناهکاری اولیالامر بشود و بگوییم قرآن گفته از هر اولیالامر و هرکسی که بر سر کار آمد اطاعت کنید، دنبال او بروید و حرفهای او را قبول کنید، نه اینجور نیست.
خلاصه درس حاضر:
امام جمعه بجنورد با اشاره به حدیث مقبوله عمر بن حنظله، اظهار کرد: وقتی امام (ع) در این حدیث تأکید میکند برای حل خصومتها و مشکلات حقوقی خود به طاغوت مراجعه نکنید بلکه سراغ علما و فقهای دارای این شرایط بروید، این ارجاع، یک ارجاع ولایی است نه یک ارجاع فقهی خشک و خالی.
حجتالاسلام و المسلمین یعقوبی ادامه داد: امام (ع) این فقها را توصیف کرده و میفرماید: اسلامشناس باشد، معرفت او نسبت به دین بالا باشد، حلال و حرام را بهخوبی تشخیص دهد و با احادیث و سخنان ما آشنایی داشته باشد.
وی با بیان اینکه ما باید از این حدیث جنبه ولایی را استنباط کنیم نه تنها جنبه قضایی، اضافه کرد: حتی اگر تنزل کنیم و قبول کنیم حاکم به منزله قاضی است میگوییم: عیبی ندارد؛ اما منحصر به قاضی نیست. وقتی تنزل کنیم حاکم هم به معنای قاضی و هم به معنای والی شده و هر دو را شامل میشود.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی با اشاره به آیات قرآنی گفت: هر جا در قرآن کلمه طاغوت به کار میرود جنبه مدیریت، تدبیر و ولایت طاغوت مطرح است که همه انبیاء آمدند تا ولایت الله را به مردم نشان بدهند و ولایت طاغوت را کنار بگذارند.
خاطرنشان کرد: با استفاده از این نکتهها و وقتی صدر و ذیل حدیث را نگاه کنیم میتوانیم بگوییم در بخش روایات، حدیث عمر بن حنظله یکی از بزرگترین منابع برای اثبات ولایت فقیه است.
وی تصریح کرد: با توجه به نظر شیخ انصاری و مرحوم صاحب جواهر این حدیث تنها درصدد مطرح کردن بحث قضاوت تنها نیست بلکه میخواهد مسئله مهمتری را مافوق آن مطرح کند و آن این است که باید همیشه محوریت جامعه اسلامی در مقابل طاغوتها حفظ شود، آنها برای خود محور دارند جامعه اسلامی هم باید برای خود محور داشته باشد، آنها به طاغوت مراجعه میکنند ما باید به یاقوت رجوع کنیم.
تقریر درس:
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث عمر بن حنظله را مطرح و عرض کردیم که امام (ع) در این حدیث به آیههای قرآن اشاره کردهاند، این آیهها را هم تلاوت کردیم و گفتیم از مجموع آنها به دست میآید که دو مسئله طاغوت و ولی الله مهم هستند و این دو در تقابل هم قرار دارند.
در ابتدای این روایت هم در عبارت «فتحاکما الى السلطان او الى القضاه» دو تعبیر آمده است، از امام (ع) سؤال میکنند که بین اصحاب شما اختلافی در مورد دِین یا ارث و میراث پیدا شده و برای داوری پیش سلطان یا قاضیهای طاغوت رفتند.
از صدر حدیث پیدا است که سلطان یک نفر بوده و قاضی کس دیگر است؛ چون «أو» دارد یا این یا آن، ظاهر حدیث نشان میدهد که گاهی پیش حاکم جور رفته و گاهی سراغ کسی رفتهاند که زیر مجموعه حاکم؛ یعنی همان قاضی است.
پس از صدر این حدیث استفاده میشود که اگر شیعیان برای داوری پیش سلطان؛ یعنی آن رییس و زعیم قوم رفتند و یا یک مرحله پایینتر به فرد قاضی که در این مجموعه خدمت میکند مراجعه کنند، «یحل ذلک» آیا این روا است؟ درست است؟ جایز است؟
امام (ع) در جواب این سؤال قاضی را از سلطان جدا نمیکند و در جواب میفرماید: «من تحاکم الیهم فی حق او باطل فانما تحاکم الی الطاغوت»؛ هرکس از شما شیعیان در بحث قضاوت و داوری برای گرفتن حق خود پیش این مخالفین برود، نمیفرماید پیش سلطان یا قاضی برود همه را یکی به حساب آورده است، پس گویی به طاغوت پناه برده و زیر سلطه طاغوت قرار گرفته است، اگر هم برفرض بتواند حق خود را طبق قانون از آنها بگیرد حقش حلال نبوده و سُحت و حرام است ولو حق خودش باشد؛ چون اسلام این چارچوب و ساز و کار را قبول ندارد.
بعد هم امام (ع) آیه شریفه را خوانده و فرمودند علت حرام بودن این حق این است که «لانه اخذه بحکم الطاغوت و قد امر الله ان یکفر به»؛ زیرا حق خود را به وسیله و دستور طاغوت گرفته است.
مفهوم طاغوت در آیات قرآن
میخواهم زاویه دیگری از این حدیث نقل کنم که به ذهنم آمده است، البته فقها این بحث را مطرح نکردهاند و آن این است که امام (ع) در این حدیث یک آیه قرآن را خوانده که در آن کلمه طاغوت وجود دارد، باید در مورد طاغوت نگاهی به فرهنگ قرآن بیندازیم و ببینیم در نگاه و فرهنگ قرآن طاغوت یعنی چه و چه کسی است؟ اگر این روشن شود حدیث مقداری بازتر و روشنتر میشود.
وقتی ما آیههای قرآن را نگاه بکنیم میبینیم در بیشتر آیات قرآن که در آنها راجع به طاغوت صحبت میشود مقصود از طاغوت همان سردمدار و جلودار کفر است، کسی که عدهای را به دنبال خود به راه انداخته و به تعبیر قرآن، ولی است.
«والذین کفروا اولیائهم الطاغوت»؛ پس طاغوت در فرهنگ قرآن نقش ولی را ایفا میکند؛ یعنی جلوداری، پیشوایی و رهبری، تقریباً همه آیههایی که میخوانیم این نکته را اثبات میکند. این نگاه در ذهن شما باشد، عرض کردم در کتابهای فقهی در جایی ندیدهام که فقها از این زاویه در مورد حدیث فوق بحث کنند.
مثلاً «اذْهَبا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»، این آیه در قرآن سه مرتبه؛ در آیات 24 و 43 سوره طه و آیه 17 سوره نازعات آمده است، سه مرتبه به همین شکل «اذْهَبا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» خطاب به موسی آمده؛ یعنی این فرعون طغیانگر و طاغوت است، سمت حرکت به سوی قله ظلم و کفر است؛ پس معلوم میشود قرآن به کسی که در رأس طغیان و جریان فساد و ظلم قرار دارد طاغوت و طاغی میگوید.
جای دیگر در سوره فجر آیه 10 و 11 میفرماید: «وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ»، فرعون ذیالاوتاد؛ یعنی فرعونی که انسانها را بهصورت میخکوب اعدام میکرد به این صورت که چهار دست و پای آنها را به دیوار میخ میزد و پرس میکرد تا بمیرند، افراد را چهارمیخ به دیوار میخکوب میکرد تا بمیرند، بعضی گفتهاند معنای ذیالاوتاد این است.
وتد به معنای میخ است و فرعون ذیالاوتاد یعنی فرعونی که دارای میخ بود، در ظلمش اینطوری بود و اینگونه انسانها را از بین میبرد «الذین طَغَوْا فِی الْبِلادِ»؛ این فرعونیان در بلاد، طغیان میکردند، طاغوت آنها در رأس بود و بقیه از او تبعیت میکردند و در شهرها طغیان میکردند.
پس طاغوت کسی است که در جامعه خرابکاری میکند، فردی نیست بلکه جامعه را به ناامنی و فساد میکشاند.
همچنین در آیه 256 سوره بقره میخوانیم «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ» هر کس به طاغوت کفر بیاورد ایمان به خدا آورده است؛ یعنی طاغوت در مقابل خدا قرار دارد و همانطور که خدا مولای همه انسانهای حقپرست است طغیانگران هم برای خود مولا دارند.
به تعبیر قرآن «حَسْبُنَا اللَّهُ و نِعْمَ المولی و نعم النصیر»؛ یعنی خدا نِعم المولی است؛ پس معلوم میشود یک المولی به نام طاغوت هم داریم چون خود را مولا حساب میکردند؛ لذا این افراد در مقابل خدا کسی را درست کرده بودند که برای آنها خدایی کند؛ ازاینرو میگفتند شاه خدای روی زمین است. در ایران ما هم پیش از انقلاب این عبارت بسیار بر زبانها جاری میشد.
طاغوت یعنی کسی که به منزله خدایی از او حساب میبردند، گاهی در مقابلش رکوع میکردند، برخی سجده میکردند، در فیلمها میبینیم که برخی افراد در مقابل شاه بیشتر از پیش خدا خم میشوند و رکوع غلیظ بهجا میآورند.
پس کفر به طاغوت و ایمان به خدا در مقابل هم قرار میگیرد، کدام خدا؟ همان خدایی که مولای حق است و طاغوت هم که مولای باطل است.
خداوند در آیه 257 سوره بقره که جزء آیهالکرسی است میفرماید: «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت»؛ اولیای کسانی که کافر هستند طاغوت است، اولیاء جمع ولی بوده و به معنای کسی است که جامعه را سرپرستی، اداره و تدبیر میکند.
فقها جایگزین امامان معصوم در عصر غیبت هستند
«یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ» آیه 60 سوره نساء که در همین روایت خواندیم، از امام (ع) سؤال میکنند که عدهای برای مسائل دینی و اجتماعی خود نزد مخالفان میروند، امام فرمود: این رجوع به طاغوت است؛ یعنی این افراد امام حق خود را گم کردهاند، این افراد امام دارند و نباید نزد طاغوت بروند، اگر امام معصوم دارند که چه بهتر اما اگر به امام معصوم دسترسی ندارند فقهای دارای این ویژگیها جایگزین امامان معصوم هستند.
پس اصلاً بحث، بحث ولی و رهبری و ولایت است نه بحث قضاوت تنها. هم از فضای آیاتی که در جلسه قبل خواندیم و هم از این آیات که راجع به طاغوت است، جمعبندی کرده و میگوییم طاغوت یعنی کسی که در مقابل ولایت حق، ادعای ولایت دارد.
خداوند در آیه 36 سوره نحل میفرماید: «وَلَقَد بَعَثنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسولًا أَنِ اعبُدُوا اللَّهَ وَاجتَنِبُوا الطّاغوتَ»؛ همه انبیاء آمدند تا به مردم بگویند بندگی خدا را کرده و از طاغوت گریزان باشند، گریزان بودن از طاغوت یعنی ولایت طاغوت را قبول نکرده و بنده طاغوت نشوید اگر قرار است بنده باشید پس بنده خدا باشید.
شاید بتوان آیه 76 سوره نساء را هم در همین زمینه آورد؛ «وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ»؛ کافرها در مسیر طاغوت مبارزه میکنند یعنی فرمانده و رهبر آنها طاغوت است اما «الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» مؤمنان در مسیر خداوند مبارزه میکنند.
این تقسیمبندی و این نوع نگاه قرآن نکته بسیار مهمی را به ما میآموزد که هر جا در قرآن کلمه طاغوت به کار میرود جنبه مدیریت، تدبیر و ولایت طاغوت مطرح است که همه انبیاء آمدند تا ولایت الله را به مردم نشان بدهند و ولایت طاغوت را کنار بگذارند.
عصاره حرف انبیاء همین است که «اعبدوالله واجتنوا الطاغوت»؛ انبیای الهی آمدند تا عبودیت را نهادینه و منیّت را ریشهکن کنند، عصاره حرکت همه انبیاء نهادینه کردن عبودیت و ریشهکن کردن منیّت بود که طاغوت همان منیّت است، وقتی فرعون میگوید: «أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی» این به معنای منیت است، در وجود طاغوتها منیّت ریشه داشته و در وجود انبیاء عبودیت ریشه دارد، جنگ بین منیت و عبودیت است.
وقتی آن محب اهل بیت از امام (ع) سؤال میکند ما چهکار کنیم؟ از نظر ظاهری ولایت را که از شما گرفتهاند، امام هستید ولی ولیِّ جامعه نیستید، اداره جامعه هم به دست این افراد که اهلیت ندارند افتاده است، ما چهکار کنیم؟ آیا به دم و دستگاه اینها برویم، طرح دعوا کنیم، مسئله خود را مطرح کنیم و حق خود را از کسانی که حق ما را خوردهاند باز بگیریم؟ برویم یا نرویم؟
امام (ع) در جواب میفرماید: خیر نروید؛ زیرا رجوع به این دستگاه و افراد رجوع به طاغوت است و آیهای هم که میآورد میفرماید: عدهای میخواهند به طرف طاغوت گرایش پیدا کنند «یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُرُوا بِهِ»؛ یعنی فرهنگ قرآن کفر به طاغوت است نه گرایش به طاغوت و امام (ع) هم از همین نکته استفاده میکند.
حدیث عمر بن حنظله جنبه ولایی و قضایی فقها را اثبات میکند
با توجه به این ریشه قرآنی و اشارهای که امام (ع) به این نکته کردند مقداری فضای روایت روشنتر میشود که اینجا امام (ع) میخواهد چه بگوید؟ آیا میخواهد بفرماید که در مسائل قضایی و احکام فقهی به فقها رجوع کنید تا برای شما مسئله دینی بگویند، حق شما را بگیرند و داوری کنند؟ فقط در همین حد؟ یعنی امام میخواهد بفرماید که اگر مسئله شرعی و اختلافی داشتید نزد فقها بروید تا مسئله فردی شما را حل کند یا بالاتر از این است؟
این ارجاع، یک ارجاع ولایی است نه یک ارجاع فقهی خشک و خالی، آن هم با توضیحات و توصیفاتی که دادند و فرمودند: «ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا»، اسلامشناس باشد، معرفت او نسبت به دین بالا باشد، حلال و حرام را بهخوبی تشخیص دهد و با احادیث و سخنان ما آشنایی داشته باشد.
وقتی این اوصاف و صدر و ذیل روایت را کنار هم گذاشته و به تعبیر آیتالله جوادی آملی صدر حدیث و ساقه آن را کنار هم قرار دهیم، یک برداشت خواهیم داشت و آن این است که امام (ع) هم لفظ قاضی، هم لفظ حاکم و هم لفظ حَکم به کار برده و همه تعبیرات در این روایت وجود دارد.
دیروز در روایت خواندیم که «فرضوا به حکما»؛ به کسانی رجوع کنید که این ویژگیها را داشته باشند و اگر این ویژگیها را در کسی یافتید آن را حَکم خودتان قرار بدهید.
حَکم؛ یعنی داور و به معنای قضاوت است؛ البته دو جور قضاوت داریم؛ قضاوت شخصی و قضاوت جمعی، مثلاً گاهی دو قبیله به هم ریختهاند و یا دو کشور با هم جنگ کردهاند بالاخره باید کسی در بین این دو قوم و ملت قضاوت کرده و حَکم شود که اکنون از این بعد صرفنظر میکنیم.
اما ادامه حدیث که میفرماید: «إنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِمًا» چرا تعبیر عوض میشود؟ اگر امام میفرمود «انی قد جعلته علیکم حَکما» که بهتر بود، اَنْسب به سیاق بود، اگر بخواهیم سیاق روایت را حفظ کنیم اگر حتی منظور امام (ع) قضاوت تنها بود میفرمود: «فالیرضوا به حَکما فانی قد جعلته علیکم حَکما»، اگر اینگونه میفرمود که به قول امروزیها رُندتر بود و سیاق و روند بحث هم بهتر بود پس چرا فرمودند «حاکما»؟
پس تغییر تعبیر که فرمودند «حاکما» معلوم میشود در این حدیث موضوع فقط حَکمیت نیست حاکمیت هم هست، بله در هر حاکمی، حَکم هم هست، هر حاکمی قضاوت هم میکند حالا یا خود و یا نمایندگانش قضاوت میکنند.
بنابراین ما باید از این حدیث جنبه ولایی را استنباط کنیم نه تنها جنبه قضایی، حالا فوقش تنزل میکنیم، شما میگویید: حاکم بهمنزله قاضی هم هست میگوییم: عیبی ندارد؛ اما منحصر به قاضی نیست. وقتی تنزل بکنیم حاکم هم به معنای قاضی و هم به معنای والی شده و هر دو را شامل میشود.
خب حَکمیت و قضاوت هم جزء مسؤولیتهای هر حاکمی است، البته عکس این درست نیست؛ به این معنا که هر قاضی لزوماً والی نیست اما هر حاکمی لزوماً یا بهصورت مستقیم قاضی است یا باید قضات را نصب کند.
پس این تعبیر «انی جعلته علیکم حاکما» در کنار آن «حَکما» نشان میدهد که عنایتی به بحث ولایت و زعامت است، البته شرایط بهگونهای نبوده که امام (ع) بهصورت شفاف مطرح کند، معلوم است که اگر میگفت فقیه جامعالشرایط ولی امر مسلمین است بهتر بود؛ اما خب شرایط مهیا نبوده و امام تقیه کرده است.
ما باید همه این مسائل را هم در نظر گرفته و بدانیم امام (ع) با اشاره و رمز و کد، شیعه را به سمت جایگاه مناسب هدایت میکند.
پس با استفاده از این نکتهها و وقتی صدر و ذیل حدیث را نگاه کنیم میتوانیم اجمالاً استفاده کنیم که در بخش روایات، حدیث عمر بن حنظله یکی از بزرگترین منابع برای اثبات ولایت فقیه است.
در مورد سند این حدیث هم عرض کردیم که چون روایت مقبوله بوده و تلقی به قبول شده؛ درنتیجه سند آن اشکالی ندارد و همه بزرگان به این روایت استناد کردهاند.
این نگاهی دوباره به حدیث عمر بن حنظله از زاویه قرآنی و بحث طاغوت بود، حال چند مورد از روایات علما پیرامون بحث ولایت فقیه را بخوانیم و سپس اشکالی که آیتالله خویی وارد کردهاند را هم مطرح میکنیم.
فقها افزون بر نقش قضایی، مقام ولایت بر قضاوت هم دارند
شیخ انصاری (ره) نکتهای دارد، مرحوم شیخ انصاری اهل دزفول بوده و تقریباً عرب است و هرچند که عرب خالص نیست؛ اما با فرهنگ عرب آشنا است، هم مرحوم شیخ انصاری و هم مرحوم صاحب جواهر وقتی کلمه حاکم و حَکم را معنا میکنند میفرمایند این ادبیات، این معنا را میرساند.
مثلاً شیخ انصاری میفرماید: «القضاء لغة یستعمل فی معان الکثیرة»؛ قضاء در لغت معانی زیادی دارد، ازجمله «قَضی اَجَلاً» یعنی اجل او به پایان رسید که در قرآن وجود دارد، وقتی میگوییم نماز قضا یعنی «ما فاته» و آنچه فوت شده را اعاده کن و بیاور.
شیخ انصاری میفرماید: کلمه قضاء در قرآن معانی گوناگونی دارد ازجمله «منها الحَکم» یا «الحُکم»؛ یعنی حکم و داوری کردن که فرقی نمیکند، یک معنای قضاء داوری کردن است.
«و فی عرف الفقها استعمل طارتا فی الحکم بین الناس علی الوجه المخصوص»؛ لغت یک بحث بوده و عرف فقها و معنای اصطلاحی بحث دیگر است، یک معنای قضاء در عبارات فقها همین داوری کردن بین مردم به همان شیوه خاص است، مدعی و منکر کیست؟ مدعی شاهد و بینه و مدرک دارد؟ و ...
پس یک معنای قضاء «الحکم بین الناس علی الوجه المخصوص» بوده که اکنون معمول است، شاکی شکایت میکند، پروند، دادستان، نماینده دادستان، کیفرخواست و این موارد را دارد که این قضاوت میشود.
شیخ انصاری میفرماید: یک معنای دیگر اصطلاحی قضاء «والاخری الولایة الشرعیة علی الحکم المذکور»؛ ولایتی است که به او از ناحیه شرع بر این حکم سپردهاند؛ یعنی 1- میتواند قاضی نصب کند، 2- میتواند خود مستقیماً قضاوت کند و 3- میتواند حتی حکم قاضی را هم نقض کند.
پس ببینید ولایت بر قضاوت غیر از قضاوت است، قضاء تماماً به معنای قضاوت برای رفع خصومت نیست، این حرف را شیخ انصاری بیان میکند، این فقیه فحل که هم لغت شناس بوده و هم فقه شناس است، هم اصولی بوده و هم عاقل است و عقل او در مرحله عالی قرار دارد.
پس ما میتوانیم حتی کلمه قضاوت را هم به معنای ولایت معنا کنیم؛ این را برای چه گفتیم؟ برای اینکه روایتی به نام مشهوره ابی خدیجه داریم که بعداً مطرح میکنیم، در آن روایت بهجای «حاکما» کلمه «قاضیا» آمده و میفرماید: «فانی قد جعلته علیکم قاضیا» و برخی میگویند آن روایت این روایت را تفسیر میکند.
پس «حاکما» در این روایت به معنای «قاضیا» است، حال ما میخواهیم برعکس بگوییم، میگوییم خیر به دلیل اینکه قضاوت به معنای ولایت و حاکمیت هم هست، دلیل نمیشود که در این روایت «حاکم» به معنای قاضی است؛ زیرا قاضی علاوه بر معنای قضاوت، معنای ولایت و حاکمیت هم دارد؛ پس هیچ اشکالی ندارد که آن روایت «قاضیا» گفته و این روایت «حاکما» آورده است.
چون از معنای قضاء یک جنبه حاکمیت میفهمیم؛ یعنی کسی که مشروعیت قضاء به دست او است، مگر الآن نمیگوییم قاضی بدون نصب فقیه مشروعیت ندارد؟ الآن در جمهوری اسلامی میگوییم باید قضاوت به دست فقیه جامعالشرایط و مجتهد باشد و چون در ایران مجتهد به آن اندازه نداریم مجبوریم تنزل کنیم و ولی فقیه میفرماید فلانی اگرچه مجتهد نیست اما میتواند قاضی باشد، اگر تنها قاضی القضات مجتهد باشد کافی است و اگر مابقی مجتهد نبودند عیبی ندارد.
این ولایت بر قضاء مرحله بسیار بالاتری از قضاء است، میتواند عزل کند و نصب کند، پس این روایت تنها نمیخواهد بحث قضاوت را مطرح کند که بعضیها اصرار دارند که این حدیث ربطی به ولایت و حاکمیت ندارد چون در اینجا کلمه والی به کار نرفته و تنها کلمات قاضی و حاکم آمده است. آیت الله خویی در اینجا اشکالی وارد میکنند که بعداً پاسخ آن را خواهیم گفت.
پس اجمالاً تا اینجا و با توجه لغات و واژههایی که در این حدیث به کار رفته، میگوییم برداشتی که بزرگان ما مثل امام خمینی (ره)، مرحوم نراقی، صاحب جواهر، مرحوم اردبیلی و دیگران از این حدیث کردهاند برداشتی بوده که اعم از قضاوت است.
پس این حدیث تنها درصدد بحث قضاوت تنها نیست بلکه میخواهد مسئله مهمتری را مافوق آن مطرح کند و آن این است که باید همیشه محوریت جامعه اسلامی در مقابل طاغوتها حفظ شود، آنها برای خود محور دارند جامعه اسلامی هم باید برای خود محور داشته باشد، آنها به طاغوت مراجعه میکنند ما باید به یاقوت رجوع کنیم.
آنها طاغوتی هستند ما باید به کجا مراجعه کنیم؟ وقتی امام (ع) میفرماید نسبت به طاغوت کفر پیدا کنید یعنی چهکار کنید؟ «حیارا سکارا»؟ حیران و سرگردان باشیم؟ آنجا نرویم پس به کجا برویم؟ شما میفرمایید به آنجا نروید پس به کجا برویم؟
راهنمایی و هدایت این است که شما بیراهه را معلوم کرده و بگویید از آن راه نروید راه درست این است. عرف جامعه هم اینگونه است که وقتی به کسی میگویید از اینجا نرو، نخستین سؤالی که میپرسد این است که پس از کجا بروم؟ که در پاسخ این سؤال باید بالاجبار بگوییم از این طرف برو.
امام (ع) میفرماید به طرف طاغوت نروید و نسبت به او کفر پیدا کنید، سؤال میکنیم ای امام بزرگوار! پس کجا برویم؟ میفرماید: بیایید در خانه کسانی را بزنید که مورد تأیید ما هستند، در این زمینه کد و آدرس داده و فرموده است این افراد راوی حدیث ما باشند، در حلال و حرام ما صاحبنظر باشند و عارف به احکام دین و دینشناس هم باشند، «فانی قد جعلته علیکم حاکما».
پس بنابراین تا اینجا متوجه شدیم که اثبات بحث ولایت فقیه از حدیث مقبوله عمر بن حنظله کار سختی نیست و طبق اصول فنی اثبات میشود.
این بحث ادامه داشته و مخالف و موافق و نظرات مختلف فقها را دارد. ظاهراً کلاسها هم بوی تعطیلی میدهد، برخی اربعینی، بعضی صفری، شماری صله رحمی و تعدادی تبلیغی هستند. انشاءالله خداوند همه را در هر کجا که هستند به سلامت ببرد و برگرداند.
/902/236/ر
مقرر: هادی رحیمی کوهستان