به گزارش خبرنگار سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح دوشنبه 28 فروردین ماه 1396 در نود و سومین جلسه درس خارج فقه در مسجد اعظم ضمن بحث بررسی حکم نکاح با «اهل کتاب» به تبیین معنای این واژه به لحاظ فقهی پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در ابتدای این جلسه از درس خارج نکاح به قول محقّق و صاحب جواهر در سببیّت کفر اشاره کرد و گفت: مرحوم محقّق قائلند نکاح دائم با زن کافره حرام و نکاح منقطع با او جایز است و نکاح با زن مشرکه چه دائم و چه غیر دائم جایز نیست، صاحب جواهر در رابطه با زن مشرکه نظر محقّق را دارند ولی نکاح با زن کافره را مطلقاً جایز میدانند و در پایان پس از بیان فتوا، آوردهاند: "بحمد الله این مشکل را امروز حلّ کردیم" که این جمله نشان از آن دارد که این بحث در زمان صاحب جواهر از مسائل به روز و مبتلاء به بوده است.
وی در رابطه با بحث سندی روایت یک باب هشتم از ابواب «ما یحرم بالکفر» بیان داشت: برخی این روایت را حمل بر تقیّه کردهاند در حالی که روات این حدیث از "اهل جراب النوره" نیستند.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در توضیح اصطلاح "من اهل جراب النوره"، افزود: این یک اصطلاح رجالی است و در رابطه با افرادی به کار برده میشود که وقتی از امام سئوالی را مطرح میکردند، امام از دادن جواب حقیقی إبا کرده و تقیّتاً جوابی ارائه میداده که اصحاب که از جواب واقعی خبر داشتند بین خودشان میگفتند "أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَة" که معادل فارسی آن میشود: "سرش را شیره مالاند".
وی خاطر نشان کرد: علاوه بر اینکه در سند روایت مشکلی نیست، دو قرینه دیگر نیز در روایت وجود دارد که دالّ بر غیر تقیّهای بودن این روایت است: یکی اینکه روای این روایت أبی بصیر است و نمیتوان گفت که حضرت سر أبی بصیر را شیر مالانده است، دوم اینکه حضرت در این روایت به ولایت خود نسبت به همه کنیزها صحب کردهاند که قاعدتاً نباید چنین حرفی نزد مخالفین و اهل تقیّه گفته شود.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء سپس وارد بحث «مجوس» شد و مقدمتاً بیان داشت: اولّا از آیات قرآن به خوبی اصل جواز نکاح با اهل کتاب استنباط میشود و ثانیاً با صفّبندی و مرزبندی که در سوره مبارکه حجّ آمده، معلوم میشود که اهل کتاب غیر از مشرکین هستند لذا مشرکین با کفّار موضوعاً و حکماً به کلّی متفاوتاند.
وی به دو تعبیر نامأنوس صاحب جواهر در ذیل بحث سببیّت کفر اشاره کرد و افزود: ایشان پس از بیان فتوا در این مسئله آورده است: "الحمدلله امروز این مشکل حل شد" و در جای دیگر در قضاوت نسبت به قول محقّق در مسئله آورده است: "هو فی غایة الضعف"، که این دو تعبیر در هیچ جای کتاب جواهر سابقه و لاحقه ندارد، لذا این دو تعبیر نشان دهنده این است که این مسئله از مسائل روز و محلّ ابتلاء در آن عصر بوده است.
حضرت آیت الله جوادی آملی بحث از مجوس را سختتر و دقیقتر از بحث سایر اهل کتاب دانست و در اشکالی به صاحب جواهر در تبیین معنای اهل کتاب گفت: هر چند صاحب جواهر سلطان فقه است و نسبت به آن تسلّط دارد امّا ایشان در مسائل کلامی قوّت چندانی ندارد مثلا در تبیین معنای کلامی اهل کتاب آورده است: مقصود از "اهل کتاب" یعنی: "آن ملتی که پیغمبرشان کتابی داشته باشد مثل قرآن و تورات و انجیل"، در حالیکه اهل کتاب مفهومی بسیار وسیعتر از این تعریف دارد و عبارت است از: "هر دین و آیینی را که پیغمبر داشته و معجزه آورده باشد و مردم او را پذیرفته و به منهاج او عمل کرده باشند ولو تابعین آن پیامبر یک خانواده باشند"
وی تصریح قرآن بر خالی نبودن زمین از حجّت منذِر را مورد بررسی قرار داد و افزود: قرآن کریم در دو جا به این نکته که هیچ زمانی، هیچ زمینی بدون وحی نیست، تصریح کرده است و در تبیین علّت آن آورده است: این کار را کردیم تا مردم علیه ما حجّت مستدلّ نداشته باشند که چرا ما را آفریدی و ما را از همه جا بی خبر گذاشتی و خوب و بد را به ما نیآموختی؟ که این استدلال به نوعی ح
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم پس از بیان لزوم بحث از عقل در علم اصول به علّت ذکر نشدن نام برخی از انبیاء در قرآن پرداخت و گفت: در قرآن آمده است: «از پیامبران قصّه برخی را برای شما گفتیم و برخی دیگر را نگفتیم» و این نگفتنِ قصّه برخی از انبیاء در قرآن به این دلیل است که انسان دست به تکذیب است و ممکن است با سیر در شرق و غرب عالم با مدرکی برخورد کند که دالّ بر وجود پیامبر در یک سرزمینی بوده و بعد بگوید چرا این پیامبر در قرآن نیامده؟ پس ما او را تکذیب میکنیم! لذا قرآن تصریح کرد که برخی از پیامبران نامشان در قرآن نیست تا جلوی چنین تکذیبهایی را بگیرد.
وی اصطلاح «اهل کتاب» را یکی از اصطلاحات مجعوله توسّط متأخرین دانست و افزود: هر چند در قرآن کریم خطاب ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ وجود دارد و منظور از آنهم پیروان ادیان خاصّی از بین همه ادیان است، امّا با توجّه به اینکه قرآن تصریح کرده، قصّه بسیاری از پیامبران را در قرآن نیاورده، لذا اگر آنها هم ثابت شود که معجزه داشتند و دارای شریعت و منهج خاصّی بودند و طرفدارانی هم داشتهاند، آنها هم اهل کتاب تلقّی میشوند لذا محدودیتی که صاحب جواهر در تبیین معنای اهل کتاب آورده بودند روا نیست و این اصطلاح معنایی فراتر از آن دارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در رابطه با اهل کتاب بودن زرتشتیان عنوان داشت: به چند قرینه میتوان ادّعا کرد که شرائط اهل کتاب در پیروان این دین وجود دارد: اول اینکه قرآن در بین سایر ادیان مثل یهود و نصارا و سابئین و ... مجوس را نیز ذکر کرده است، دوم اینکه وجود نسخههایی از کتاب مجوسیان در موزهها غرب و همچنین وجود نسخی نزد خود زرتشتیان که ادّعا میکنند از آیینهای زرتشتی در آن وجود دارد، دلیل خوبی بر صاحب منهج بودن پیامبر این قوم است، ثالثاً روایاتی وجود دارد که در آنها احکام مجوس همانند سایر اهل کتاب است.
وی در بررسی روایات مربوط به نکاح مجوسیّه، به روایت یک باب شش اشاره کرد و در تشریح آن بیان داشت: در این روایت اجازه ازدواج دائم با مجوسیّه داده نشده ولی نسبت به ملک یمین اجازه داده است.
حضرت آیت الله جوادی آملی در پایان روایت دوم باب شش را مورد بررسی قرار داد و گفت: در این روایت سائل از امام رضا میپرسد: آیا کنیز نصرانی را میتوان از نصارا خریداری کرد؟ حضرت فرمود: بخر و بفروش، سائل میپرسد: نکاح نیز میتوان کرد؟ حضرت اندکی درنگ کرد و سپس به سائل نگاه کرد و به طور آهسته فرمود: برای تو حلال است. البته این روایت درباره مجوس نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
نظر نهایی مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در این سبب ششم، فرق بین نکاح دائم و نکاح منقطع بود که نکاح دائم را نسبت به اهل کتاب جائز ندانستند و نکاح منقطع آنها را جائز دانستند. فرمودند: "لا یجوز للمسلم نکاح غیر الکتابیة إجماعاً"، این درباره مشرکین است که فرق بین نکاح دائم و نکاح منقطع نیست که مطلقا ممنوع است. "و فی تحریم الکتابیة من الیهود و النصاری روایتان أشهرهما المنع فی النکاح الدائم و الجواز فی المؤجل و ملک الیمین". بعد فرمودند: "و کذا حکم المجوس علی أشهر الروایتین".[1] این شش قولی که صاحب حدائق[2] اشاره کرده است یا هفت قولی که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) دارد، محل تنازع فتوایی و فکری فقها بود. بعضی از مسائل فقط در کتابها محل اختلاف است، برخیها هم در جامعه محل اختلاف است، چون محل ابتلاست. مرحوم صاحب جواهر این مسئله را محل اختلاف در جامعه هم تشخیص داده است؛ لذا بعد از بحث مبسوطی که درباره نکاح با کتابی و کتابیه دارند، میفرماید "بحمدالله"! این مشکل حل شده است. این تعبیر را شما در بحثهای دیگر نمیبینید، میفرماید: "بحمدالله"! امروز این مشکل حل شده است که توانستیم بگوییم فرقی بین نکاح دائم و نکاح منقطع نیست، نکاح مشرک و مشرکه باطل است وضعاً و حرام است تکلیفاً، اهل کتاب مطلقا نکاحشان جائز است و اگر نهیایی هم هست محمول بر کراهت است، بعد در پایان مسئله میفرماید: امروز "بحمدالله" این مشکل حل شده است. این نشان میدهد که گذشته از اینکه اختلاف نظر در کتابها هست، اختلاف عمل در جامعه هم بود.
مطلب دوم آن است که اگر ما بخواهیم وارد بحث بعدی که «مجوس» است بشویم، باید قبلاً «اهل کتاب» را و «کتابیه» را معنا کنیم. قبل از ورود به بحث «مجوس» که یک بحث کلامی را هم به همراه دارد، تتمه بحثی که مربوط به حمل بعضی از روایات بر تقیّه است آن را ذکر بکنیم تا وارد بحث «مجوس» بشویم. برخی از آقایان گفتند این روایتی که دلالت بر جواز دارد حمل بر تقیّه است؛ نظیر روایت یک باب هشت؛ یعنی وسائل جلد بیستم، صفحه 545 روایت یک باب هشت میفرماید به اینکه این جائز است. برخیها خواستند بگویند به اینکه این جواز حمل بر تقیّه است. "سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَهُ امْرَأَةٌ نَصْرَانِیَّةٌ لَهُ أَنْ یَتَزَوَّجَ عَلَیْهَا یَهُودِیَّةً فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ مَمَالِیکُ لِلْإِمَامِ وَ ذَلِکَ مُوَسَّعٌ مِنَّا عَلَیْکُمْ خَاصَّةً فَلَا بَأْسَ أَنْ یَتَزَوَّجَ»؛ این سخن از جواز مطلق نکاح اهل کتاب است، این را خواستند حمل بر تقیّه بکنند. عبارتی که مرحوم صاحب جواهر دارد که رُوات این حدیث از کسانی نیستند که «من اهل جراب النوره".
این یک اصطلاح رجالی است، و آن اصطلاح این است که اصحاب با هم یک رمز و رازی داشتند. "جراب"؛ یعنی مَشک و خیک؛ پوست گوسفند را به صورت یک ظرف در میآوردند، گاهی به صورت مَشک بود که آب میکشیدند، گاهی به صورت ظرفهای دیگری بود که در آن شیره میریختند، کره میریختند، ماست میریختند، دوغ میریختند، برای اینها ظرفی بود، برای اینها یک ظرف نشکنی بود، این را میگفتند "جراب". "جراب" مثل «کتاب"، جمع آن "جُرُب" است مثل «کُتب». این است که در جواهر دارد از جُرب نیست، "من جراب النورة» نیست،[3] ناظر به این قسمت است. "نوره" هم که همین داروی نظافت است. یکی از مصارف این جراب همان داروی نظافت است که حمامیها داخل آن میریختند، بعد تقسیم میکردند. اگر یک کسی بیگانه بود و از دیار ناآشنا بود و میآمد که نفوذی عمل بکند، حضرت یک فتوایی میداد که مطابق با مرام اهل بیت(سلام الله علیهم) نبود. این شخص وقتی بیرون میرفت و میگفت من از امام این را شنیدم، اصحاب میدانستند که امام به او چه گفت، گفتند: "أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَة".[4] این مَثَلی که در عربها هست، مشابه آن در بین ما فارسی زبانها هست، میگوییم: «سرش را شیره مالیده»؛ این "سرش را شیره مالیده" یعنی حق را به او نگفته، مطلب صحیح را به او نگفته، او را از خود رد کرده است. در ادبیات فارسی این است که میگوییم: "سرش را شیره مالیده"، آنها میگفتند: "أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَة"؛ از آن مَشک داروی نظافت یک چیزی به او داد؛ یعنی مطلب حق را به او نگفت، یعنی باور نکنید، این تقیّه است "أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَة".
صاحب جواهر که میگوید این روایت یک باب هشت را نمیشود حمل بر تقیّه کرد و نمیتوان گفت: «أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَة»، ناظر به این داستان است، چرا نمیشود؟ «لدلیلین و لقرینتین»: یکی اینکه روات آن شیعه خالصاند و شاگردان امام هستند، مخصوصاً «أبی بصیر»، او نقل کرده است. دوم اینکه حضرت در حضور مخالف خود و در حضور این نفوذیها نمیفرماید که «هؤلاء ممالیک لنا»! این برای خواص شیعه است، این یک راز و رمزی است که به خواص اصحابشان میگویند، این را حضرت به بیگانه نمیتواند بگوید که اینها «ممالیک لنا»؛ ما اجازه دادیم با اینها ازدواج کنید! پس طبق این دو قرینه: یکی اینکه این راوی «أبی بصیر» است و نمیشود گفت که حضرت(سلام الله علیه) سر «أبی بصیر» را شیره مالید! دوم اینکه در همین روایت آمده که اینها ممالیک ما هستند، معلوم میشود که براساس ولایت حرف میزند، براساس همان حرفی که ما شیعهها درباره امامت معتقد هستیم دارد حرف میزند. پس این را نمیشود حمل بر تقیّه کرد. این توضیح برای آن بود که این اصطلاح «من جراب النورة» که در جواهر آمده، ناظر به چه نکتهای است. حالا وارد اصل مسئله بشویم.
تاکنون ثابت شد به اینکه اصل جواز از قرآن کریم به خوبی برمیآید. اگر یک روایتی مخالف اصل جواز بود، مخالف قرآن است؛ چون آیه سوره مبارکه «مائده» آخرین سوره است و اصرار وجود مبارک پیغمبر، اصرار وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) این است که این نسخپذیر نیست، این حرف اول را میزند و این اصل جواز را ثابت کرد، و ناسخ ﴿وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ﴾[5] هم هست، با ﴿لا تَنْکِحُوا﴾[6] سوره مبارکه «بقره» هم رابطه ندارد؛ چون آن مربوط به مشرکین است، و این آیه سوره مبارکه «حج» هم حرف اول را میزند که مرزبندی شده؛ یعنی مؤمنین و یهودیها و مسیحیها و سابئین و مجوسیها و مشرکین، اینها هم صفبندی شده؛ این چند طایفه را که سوره مبارکه «حج» نقل میکند، معلوم میشود که اهل کتاب غیر از مشرکین هستند، پس اینها مرزبندی شده است.
اگر یک روایتی با اصل جواز مخالف بود، مخالف قرآن است. نعم! اگر یک روایتی دلالت میکرد بر اینکه نکاح دائم جائز نیست، بلکه نکاح منقطع جائز است؛ یا مؤجَّل اینطور باشد، دائم اینطور باشد، ملک یمین اینطور باشد، اینها قابل قبول است؛ برای اینکه اینها یا تخصیص است یا تقیید است. عام قرآن کریم تخصیصپذیر است، اطلاق قرآن کریم تقییدپذیر است؛ اما اصل جواز را نمیشود نفی کرد، چون مخالف قرآن کریم است. پس اصل جواز یک امر قطعی است و روایتی هم که ثابت بکند که نکاح دائم جائز نیست هم نبود؛ برای اینکه روایتهای فراوانی هم دلالت میکرد بر جواز، آن روایت که صریح در جواز است و نمیشود دست به آن زد، آن نهی را حمل بر کراهت میشود کرد و مانند آن.
این نکته را شما اگر فرصت کردید و پژوهش تاریخی کردید؛ چون شما به هر حال با کتاب جواهر تا حدودی مأنوس هستید، ایشان در طی این بحثها هیچ جا نفرمود که «الحمدلله» امروز این مشکل حل شده است. این همه مطالبی که ایشان میفرمایند در پایان نمیگوید که این مشکل «الحمدلله» حل شده است، و اینطور حمله بکند به مرحوم محقق و بگوید که این حرف مرحوم محقق «فی غایة الضعف» است؛ این هم خیلی کم است. به هر حال یا اصلاً تعبیر اینچنینی ندارد، یا اگر هست در حدّ این است که «فهو غیر مرضی لنا»، «فهو مثلاً ضعیف»؛ اما بگوید آنچه را که مصنف گفته است «هو فی غایة الضعف»، این خیلی مأنوس نیست که صاحب جواهر نسبت به مرحوم محقق اینگونه حرف بزند. این قرینهها نشان میدهد که یک مسئله روز بود که بعد بگوید امروز «بحمدالله» مشکل حل شده است. محل ابتلاء بود به هر چه هست.
آنچه که حل نشد و هنوز هم در حوزهها حل نشده است و نمیشود، مسئله «اهل کتاب» است. شما وقتی که درباره «مجوس» وارد بحث بعدی که مقام بعدی بحث است که مرحوم محقق میفرماید که «و کذا» در مجوس هم «أشبه روایتین» همین است که با یهودیها و مسیحیها یک حکم دارند؛ اینجا هم مرز را جدا کرد، یک؛ هم به جای «أشهر روایتین»، «أشبه روایتین» تعبیر کرد که ضعیفتر از أشهر است، دو؛ برای اینکه مسئله «مجوس» خیلی روشن نشده است.
مرحوم صاحب جواهر با همه سلطنت فقهی که دارد، میدانید که در کلام آنقدر قوی نیست. ایشان در مسئله مجوس بودن و اهل کتاب بودن که معنای اهل کتاب چیست؟ چه کسی اهل کتاب است؟ میگوید در بعضی از فِرَق، پیامبرشان کتابی نداشت و اگر یک سلسله مطالبی بود، اصل معنا را ذات أقدس الهی به آن پیامبر القا فرمود؛ نظیر حدیث قدسی یا نظیر روایات؛ چون این روایات به هر حال وحی الهی است، از آن جهت که ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾[7] که ـ معاذالله ـ این فرمایش را ندارند، ﴿یُوحی إِلَیَّ﴾ این احکام را دارند. الآن این هزار حکم واجب نماز و سه هزار حکم مستحب نماز که مرحوم شهید آن الفیه را نوشته برای بیان احکام وجوبی نماز، این نفلیه را نوشته برای بیان سه هزار حکم مستحبی نماز، یک چندتا از آن در قرآن کریم است، بقیه به وسیله اهل بیت(سلام الله علیهم) است، اینها هم که ـ معاذالله ـ از خودشان نمیگویند، همه اینها به وحی الهی است که به وسیله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حل شده است. اگر روایتی باشد که دون حدیث قدسی است یا حدیث قدسی باشد که دون قرآن کریم است؛ مثل اینکه مرحوم صاحب جواهر این را کتاب نمیداند. اینها خیال کردند «اهل کتاب» یعنی آن ملتی که پیغمبرشان یک کتابی داشته باشد، اگر مثل قرآن نشد مثل تورات یا انجیل باشد؛ در حالی که این هیچ معیاری ندارد. اگر کسی پیغمبر بود، معجزه آورد، مردم هم بررسی کردند که این معجزه آورد و پیامبر است، حرفهای او را پذیرفتند، به او ایمان آوردند، به شرعه و منهاج او عمل میکنند. او در حدّ حدیث قدسی سخن بگوید پیغمبر است و آنها اهل کتاب هستند، او در حدّ روایت حکم الهی را بیان کند پیغمبر است و آنها اهل کتاب هستند.
«اهل کتاب» که اصطلاح خاص و تعبّد روایی و قرآنی نیست، «اهل کتاب» یعنی کسی که نبی دارد، نبوت را قبول کرده، وحی را قبول کرده، رسالت را قبول کرده، معاد را قبول کرده همانطوری که توحید را قبول کرده است، اصول دین را دارد، توحید و وحی و معاد را دارد، اینها را دارد، شرعه و منهاج را دارد؛ پس او اهل کتاب است. هیچ دخیل نیست که این پیغمبر کتاب بیاورد یا نیاورد، بلکه باید دین بیاورد و دین هم آورده است. معجزه آورد و ثابت شد که پیغمبر است، مردم هم به نبوت او و رسالت او ایمان آوردند، او هم با احادیث قدسی احکام الهی را بیان میکند یا با روایات احکام الهی را بیان میکند؛ پس نبی است. ما عنوان اینکه اگر کتاب بیاورد، حکم آن این است را که نداریم؛ اما چون آنها منقرض شده بودند، تنها یهودی و مسیحی و بخشی هم مجوس مانده بود و اینها دارای تورات و انجیل بودند، میشدند اهل کتاب.
در دو جای قرآن کریم ذات أقدس الهی، بعد از آن اصل کلی؛ اصل کلی قرآن این است که هیچ زمانی، هیچ زمینی بدون وحی نیست: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ فرمود برای ما فرق نمیکند چه شرق چه غرب، مگر میشود ما یک ملتی را رها بکنیم و پیامبر نفرستیم! این برهان سوره مبارکه «نساء» یک برهان عام قطعی است، این برای نبوت عامه است، فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛[8] ما اگر انبیا نفرستاده بودیم و مرسلین نمیفرستادیم، بشیر و نذیر نفرستیم و نمیفرستادیم، مردم علیه ما احتجاج میکردند. برای اینکه ما محجوج نشویم و مردم علیه ما استدلال نکنند، انبیا را فرستادیم. مردم میتوانند علیه ما استدلال کنند بگویند خدایا! تو که ما را آفریدی؛ ما نه از گذشته خبر داریم که از کجا آمدیم؟ نه از آینده خبر داریم، ما فقط یک چالهای میبینیم به نام «قبر»، از آن به بعد چه خبر داریم؟ و این همه اسرار عالم، اشیای عالم که در عالم است نمیدانیم کدام خوب است و کدام بد است؟ تو باید برای ما پیغمبر بفرستی.
این را عقل میفهمد، یک؛ در برابر خدا موضع میگیرد، دو؛ خدا حرفی برای گفتن ندارد، این سه؛ فرمود ما انبیا فرستادیم که مردم علیه ما حجت نکنند، این معنای حجیت عقل است: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. «بَعد» هم مستحضرید که ظرف است مفهوم ندارد؛ ولی چون در مقام تهدید است مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا را نمیفرستادیم مردم احتجاج میکردند، مخصوصاً در معاد؛ به من میگفتند خدایا! تو که میدانستی ما بعد از مرگ به چنین جایی میآییم، چرا راهنما نفرستادی؟ حجیت عقل یعنی این!
تهی بودنِ دست «اصول» از علم یعنی همین؛ «اصول» به جای اینکه باید از عقل بحث کند، از علم بحث کرده است، از حجیت علم بحث کرده، حجیت علم قابل بحث است که ما بحث بکنیم که آیا علم حجت است؟! آنکه علمی است و نفسگیر است عقل است که آیا عقل حجت است یا نه؟ حداقل 25 اصل است که با آن اصول، عقل سامان میپذیرد، این را باید «اصول» احصا کند؛ وگرنه علم حجت است، قطع حجت است، این مگر حرف علمی شد؟! چه کسی است که در کره زمین مخالف حجیت قطع باشد؟! چه کسی است که به قطع قطّاع اعتنا بکند؟! آنکه اصل است در «اصول» نیست، ولی آنکه علمی نیست آمده در «اصول».
به هر تقدیر در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» فرمود به اینکه ما انبیا را فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، این احتجاج عقلی است. حالا روایاتی که دارد: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْنِ»،[9] یک؛ در بخشی از روایات دیگر مستقیماً مرحوم کلینی نقل کرد که خدا عقل را حجت قرار داد، دو؛ اینها برگرفته از همین آیه نورانی سوره مبارکه «نساء» است.
پس عقل میگوید ممکن نیست خدا مردم یک عصر و مصری را بدون راهنما بفرستد؛ حالا یا پیغمبر است یا اگر پیغمبر نیست امام است و جانشینان امام هستند، پس بدون حجت نیست. همین معنا را قرآن کریم در چند جا بیان کرد: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ فرمود هیچ امتی نبود که پیغمبر نداشته باشد. ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾؛[10] یعنی ما این «لا إله إلا الله» را به تمام مردم روی زمین گفتیم. «أرسلنا رسلنا فی کل» منطقه که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾، یک؛ ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾، دو؛ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ میشود «إلا الله»؛ ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ میشود «لا إله». ما برای همه مردم در هر زمان و زمینی راهنما فرستادیم تا بگویند: «لا إله إلا الله»؛ منتها این «لا إله إلا الله» در آن آیه به این صورت آمد که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾، یک؛ ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾، دو؛ این ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ میشود «لا إله»، ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ میشود «إلا الله».
بعد هم در چند جا فرمود اینکه ما میگوییم هیچ ملتی نیست مگر اینکه ما راهنما فرستادیم؛ برای اینکه بعد میخواهیم به شما بگوییم: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ﴾؛[11] ﴿کَیْفَ کانَ﴾، ﴿کَیْفَ کانَ﴾، به شما بگوییم بروید ببینید عبرت بگیرید. آن طرف آب، این طرف آب، خاور دور، باختر دور، شما که دسترسی ندارید، آن روز کشتی عادی نبود، چه رسد به کشتی اقیانوسپیما. مگر میشود خداوند یک ملتی را در آن طرف دنیا، آن طرف شرق، این طرف غرب، خاور دور، باختر دور خلق بکند و راهنما نفرستد! این ممکن نیست. در چند جا قرآن فرمود که انبیا فراواناند: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾؛[12] قصه بعضی از انبیا را ما گفتیم، قصه بعضی از انبیا را نگفتیم، عمداً نگفتیم؛ برای اینکه اگر میخواستیم سرنوشت آنها را بگوییم، بعد باید بگوییم: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ﴾، شما هم که دست به تکذیب هستید. ما تا بگوییم آن طرف آب پیامبری فرستادیم، فوراً تکذیب میکنید؛ این طرف آب پیامبر فرستادیم، فوراً تکذیب میکنید. لذا در این دو بخش از قرآن فرمود ما خیلیها را نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا﴾، خیلی در قرآن نیست، ﴿مِنْهُمْ﴾ هست؛ اما در روایات است.
حالا این 124 هزار پیغمبر نه، یکصد نفر؛ حالا آن 124 هزار هیچ! حداقل یکصد نفر، 25 نفر در قرآن کریم است؛ آن 75 تا که نیست. پس اکثریت قاطع انبیا، نام شریف آنها در قرآن کریم نیامده، اما برای ائمه است. شما در این جوامع روایی میبینید که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید که فلان پیامبر موعظه او این بود؛ این را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) نقل کرد، مرحوم فیض در وافی نقل کرد در باب «مواعظ الانبیاء». این را امام صادق(سلام الله علیه)از کجا میداند؟ فلان پیامبری که در فلان قسمت غرب بود یا شرق بود به امتش چنین فرموده است، این را از کجا میداند؟ این روی وحی الهی است. پس این یک اصل کلی است که هیچ زمان و زمینی بدون وحی نیست و معیار اهل کتاب بودن یعنی اهل دین بودن؛ خواه آن پیغمبر کتابی مثل تورات و انجیل بیاورد، خواه به صورت حدیث قدسی بیاورد، خواه به صورت روایت بیاورد.
این است که صاحب جواهر دارد که اینها که اهل کتاب نیستند و کتاب ندارند، یک سلسله معانی خدا به اینها گفته، اینها الفاظ خودشان را دارند، بله! معانی را گفته و الفاظ را به اختیار خودشان قرار دادند؛ مثل روایات ما، مثل احادیث قدسی ما. حدیث قدسی را گفتند لفظاً هم از خداست، منتها معجزه نیست. ما لفظ میخواهیم یا مطلب میخواهیم؟ این چیست که ایشان میگویند؟!
پرسش: ...؟ پاسخ: چه اولوا العزم باشد چه غیر اولوا العزم. برخی از انبیای غیر اولوا العزم زیر پوشش پیامبری هستند که اولوا العزماند؛ مثل حضرت لوط نسبت به حضرت ابراهیم. در قرآن کریم آمده خود حضرت لوط که پیامبر است به حضرت ابراهیم آمده که ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾،[13] حضرت لوط به حضرت ابراهیم ایمان آورد. غیر اولوا العزم زیر پوشش اولوا العزم هستند، همان خدا وحی میفرستد که به او ایمان بیاور! اینکه در قرآن کریم آمده حضرت لوط به حضرت ابراهیم ایمان آورد از همین قبیل است. پرسش: ...؟ پاسخ: این برای اهل کتابی است که ما در این خاورمیانه مأنوس هستیم؛ اما این دو آیه میفرماید که خیلی از انبیا بودند که ما قصهشان را برای شما نگفتیم. این 124 هزار پیامبر، آن هزار هیچ، 24 هم هیچ، یکصد نفر؛ قرآن کریم که 25 تا از آنها را آورده است. آن 25 نفر هم 25 تا کتاب ندارند. بنابراین اصلاً یعنی اگر این بحث کلامی در حوزه رواج داشت، هرگز صاحب جواهر این حرف را نمیزد.
اینها چون محل ابتلاء بود، وگرنه اگر کسی توحید را، وحی و نبوت و رسالت را، معاد را از راهنمایان الهی یاد بگیرد و ایمان بیاورد و به دستور آن شخص، پیامبر هم عمل بکند، این میشود اهل کتاب. ما اصطلاح «اهل کتاب» نداریم. این یک اصطلاحی است که بین متأخرین و مانند آنها جعل شده است یا اصطلاح فقهی است که رواج دارد، وگرنه قرآن کریم درست است که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾[14] دارد، دین خاص دارد؛ اما وقتی بررسی میکند میگوید مؤمن داریم، یهود داریم، مسیحی داریم، سابئین داریم و مجوس داریم و مشرک، اینها عناوین خاص است، بعد هم میفرماید که خیلیها را ما نگفتیم. پس اگر کسی از طرف خدا بیاید، معجزه داشته باشد، نبوت او ثابت بشود، ملت آن سرزمین او را با اعجاز بشناسند، به او ایمان بیاورند و راهنماییهای احکام و شریعت و منهاج او را که از طرف خدا میگوید قبول بکنند، میشود اهل کتاب؛ این هم مثل یهودی میشود، این هم مثل مسیحی میشود، نکاح او هم جائز میشود، تمام احکامی که برای یهود و مسیحی است برای او هم هست، جزیه هم اینچنین است، او نبوتی دارد. اگر خود قرآن کریم فرمود هیچ سرزمینی بدون وحی نیست و اگر خود قرآن در چند جا فرمود خیلیها را ما نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾ این است.
مطلب بعدی؛ اگر چنانچه یک پیامبری آمد به یک سرزمینی، اصلاً نپذیرفتند؛ حالا یا او را رجم کردند یا اخراج کردند: ﴿لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا﴾،[15] یا او را به قتل رساندند، اینها اهل کتاب نیستند. اما اگر چنانچه همه پذیرفتند یا گروه فراوانی پذیرفتند یا گروه اندکی ولو یک خانوار پذیرفته باشند، فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ﴾،[16] این «تنوین»، «تنوین وحدت» است؛ یعنی یک خانه، یک خانوار، ﴿غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ فقط یک خانوار به حضرتش ایمان آوردند، این میشود اهل کتاب؛ آنها اهل کتاب نیستند. مردم مکه قبل از فتح مکه مسلمان نبودند، اهل کتاب هم نبودند؛ بعد از فتح مکه حالا بعضی استسلام، بعضی اسلام؛ قبول کردند؛ آنوقت ذات أقدس الهی که وجود مبارک حضرت در مکه بود برای آنها قرآن فرستاد، ولی آنها قبول نکردند، آنها نه تنها مسلمان نبودند اهل کتاب هم نبودند، برای اینکه قبول نکردند. منظور از «اهل کتاب» آن است که برای یک ملتی پیامبر بیاید با معجزه، آنها شناسایی بکنند و ایمان بیاورند میشوند اهل کتاب، ولو یک عده دیگری مخالف باشند او را شهید بکنند. آنها که مخالف بودند و شهید کردند که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾[17] شدند که در حکم مشرکاند یا حقیقتاً مشرک هستند، آنها که قبول کردند اهل کتاب هستند. جناب صاحب جواهر و اینها دارند که معلوم نیست کتاب داشته باشند و کتابش لفظاً و معناً از خدا باشد. این فکر اصلاً تام نیست، همین که از طرف خدا وحی میآورد معیار نبوت است؛ چه کتاب باشد یا نباشد، چه به صورت حدیث قدسی یا نباشد، چه به صورت روایت باشد یا نباشد.
الآن میبینید که هزارها نفر از دیرباز زرتشت را یا بزرگوار دیگری را پیامبر خودشان میدانستند و به دین او، به آیین او احترام میکنند و برخی از فقهای ما هم نقل کردند که نسخههای اصلی برخی از این آیینهای زرتشتی در بعضی از کتابخانههای غرب اکنون هم وجود دارد و اینها هم میگویند بعضی از نسخهها پیش ما هست. پس اگر یک عدهای قیام کردند پیامبرشان را کشتند، نظیر اینکه یک عدهای هم قیام کردند بعضی از انبیایی که خودمان میدانیم شهیدشان کردند، معنای آن این نیست که آنها اهل کتاب نیستند. آنهایی که باور کردند و قبول کردند و ایمان آوردند و عمل میکنند که آنها اهل کتاب نباشند، آنها اهل کتاب هستند، اینها مخالف هستند. حالا اگر چنانچه در مدینه یا مکه یا در یکی از این شهرها امام(سلام الله علیه) ظهور کرد، یک عدهای پذیرفتند و یک عدهای هم مثل خوارج او را شهید کردند، نمیشود گفت که حضرت علی(سلام الله علیه) امام بود در بین مردم، او را شهید کردند، بله آنها که او را کشتند ناصبیاند مشرکاند ملحدند، بله درست است؛ اما آنهایی که قبول کردند که شیعه هستند. اگر کسی زرتشت را قبول کرده یا مجوس را قبول کرده و به آن آیین عمل کرده و تا الآن دارد عمل میکند، او هم اهل کتاب است.
«فتحصّل» معیار اصلاً کتاب نیست، معیار وحی است و نبوت و معجزه؛ اگر کسی معجزه بیاورد، نبوت او و رسالت او ثابت بشود، عدهای هم به او ایمان بیاورند و احکامی که او از طرف ذات أقدس الهی بیان میکند؛ خواه به صورت حدیث قدسی، خواه به صورت روایت، باور بکنند و عمل بکنند، آنها اهل کتاب هستند. حالا اگر تاریخ ثابت شد که آن طرف آب که بعد کشف بشود، مگر آمریکا قبلاً یک روستای دورافتاده بیشتر بود؟ بعد از کشف کریستف کلمب[18] شده شهر. حالا اگر ثابت بشود که مردم آن منطقه یک پیامبری داشتند و کتابی داشتند و نسخه خطیشان پیدا بشود، میشود اهل کتاب. حالا این روستاییهای پانصد سال قبل شده شهری امروز، یک مقداری از آسیا، یک مقداری از اروپا، یک مقداری از قارههای دیگر رفتند آنجا شده شهر بزرگ و کشور بزرگ، وگرنه اینها ریشه تاریخی که ندارند. حالا اگر مردم همان منطقه آن نسخه خطیشان پیدا بشود، میشوند اهل کتاب. معیار آن است که پیغمبری پیغمبر ثابت بشود، وقتی ثابت شد مسئله توحید تثبیت میشود، تثبیت کاملتر میشود، مسئله معاد تثبیت میشود، اصول دین تبیین میشود، فروع دین هم در حدی که آن پیامبر آورد عمل میشود، میشود اهل کتاب.
پس اینکه بگوییم فلان پیامبر کتابی نیاورده و یک سلسله معانی را خدا فرموده، الفاظ را خودش گفته، بله ممکن است اینچنین باشد؛ ولی این معیار نیست. اینکه ما حقیقت شرعیه نداریم که اهل کتاب یعنی یک کتابی داشته باشد که الفاظش را خدا گفته باشد نوشته شده باشد یا پیغمبر عین لفظ الهی را نوشته باشد؛ نظیر انجیل نظیر تورات مثلاً اینطور باشد که ما به موسای کلیم الواحی دادیم در همان میقات؛ چهل شبی که مهمان الهی بود، از قبیل باشد لازم نیست.
غرض این است که در جریان حضرت ابراهیم صحف ابراهیم یا زبور داود هم گفتند یک سلسله مواعظ هست. در فرمایش صاحب جواهر دارد که مثلاً زبور یک سلسله مواعظ است، بله هر چه میخواهد باشد. این شخص از طرف خدا آمده، یک؛ معجزه آورده، دو؛ نبوت او ثابت شد، سه؛ مردم هم به او ایمان آوردند، چهار؛ به هر حال شرعه و منهاجی دارد؛ یا میگوید که شریعت انبیای قبلی را من امضا کردم، یا حرف تازهای دارد. در هر دو حال یک دینی است. اینها ایمان دارند و اینها هم حکم یهودی و مسیحی دارند، اینطور نیست که یک حقیقت شرعیهای باشد به نام اهل کتاب که حکم روی اهل کتاب رفته باشد، حکم روی امت پیغمبر رفته است. اگر پیغمبری نبوت او با همین اصول یاد شده تثبیت بشود، قوم او میشوند جزء اقلیتهای دینی.
روایت شش این باب به این صورت است، درباره مجوس و مانند آن روایت متعدّدی در کتاب «جهاد» است؛ اما بالاخره اهل مجوس که برخیها میگویند نسخههای اصلی حرفهای زرتشت در کتابخانههای غرب هنوز هست یا برخی از زرتشتیهای ایران معتقدند که آن آیینهایشان و آن دستورهایشان هنوز پیش اینها هست، میشود گفت که اینها حکم اهل کتاب را دارند.
روایت یک باب شش یعنی وسائل جلد بیستم صفحه 543 «بَابُ جَوَازِ نِکَاحِ الْأَمَةِ الذِّمِّیَّةِ بِالْمِلْکِ» این روایت هم که معتبر است مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِما السَّلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ یَتَزَوَّجُ الْمَجُوسِیَّةَ فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ إِذَا کَانَتْ لَهُ أَمَةٌ مَجُوسِیَّةٌ فَلَا بَأْسَ»؛ او نمیتواند ازدواج کند، ولی اگر چنانچه کنیز داشته باشد بله ملک یمین او عیب ندارد که بعضیها خواستند فرق بگذارند بین نکاح و ملک یمین، خواستند از این روایت استفاده کنند؛ منتها مواظب باشد که از او فرزندی به دنیا نیاید.
روایت دوم این باب را که مرحوم شیخ طوسی «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الدِّینَوَرِیِّ» نقل میکند این است که میگوید: «قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فِی النَّصْرَانِیَّةِ أَشْتَرِیهَا وَ أَبِیعُهَا مِنَ النَّصَارَی»، حضرت فرمود: «اشْتَرِ وَ بِعْ قُلْتُ فَأَنْکِحُ قَالَ فَسَکَتَ عَنْ ذَلِکَ قَلِیلًا ثُمَّ نَظَرَ إِلَیَّ وَ قَالَ شِبْهَ الْإِخْفَاءِ هِیَ لَکَ حَلَالٌ»، معلوم میشود آن جایی که میفرمود نه، یا حمل بر کراهت میشود یا حمل بر تقیّه. اینجا حضرت اطراف را نگاه کرد دید کسی نیست، فرمود بله برای تو حلال است. البته این درباره این روایت دوم درباره مجوسیت نیست.
روایت مجوسیت که ـ إنشاءالله ـ بحث بکنیم، وسائل جلد پانزدهم «کتاب الجهاد» ابواب «جهاد العدو» باب 49؛ یعنی جلد پانزدهم صفحه 126 و 127 نُهتا روایت دارد که بسیاری از اینها مربوط به حکم مجوسیهاست.
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص238.
[2] الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، الشیخ یوسف البحرانی، ج24، ص137 و 138.
[3] جواهر الکلام، الشیح محمدحسن النجفی، ج30، ص39.
[4] الإستبصار، شیخ الطائفه، ج4، ص 174 و 175.
[5] ممتحنه/سوره60، آیه10.
[6] بقره/سوره2، آیه221.
[7] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص74، ابواب مایحرم بالکفره ونحوه، باب27، حدیث5، ط آل البیت.
[8] نساء/سوره4، آیه165.
[9] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص16، ط.الاسلامیة.
[10] نحل/سوره16، آیه36.
[11] آل عمران/سوره3، آیه137.
[12] غافر/سوره40، آیه78.
[13] عنکبوت/سوره29، آیه26.
[14] آل عمران/سوره3، آیه64.
[15] اعراف/سوره7، آیه88.
[16] ذاریات/سوره51، آیه26.
[17] آل عمران/سوره3، آیه21.
[18] کریستف کلمب (کریستوبال کُلُن) سوداگر و دریانورد اهل جنُوا در ایتالیا بود که بر حسب اتفاق قاره آمریکا را کشف کرد. او که از طرف پادشاهی کاستیل (بخشی از اسپانیا) مأموریت داشت تا راهی از سمت غرب به سوی هندوستان بیابد، در سال ۱۴۹۲ میلادی با سه کشتی از عرض اقیانوس اطلس گذشت؛ امّا به جای آسیا به آمریکا رسید. کلمب هرگز ندانست که قارهای ناشناخته را کشف کرده است.