به گزارش خبرنگار سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، آیت الله عبدالله جوادی آملی در سی و هفتمین جلسه درس خارج فقه نکاح که چهارشنبه 8 دی ماه 1395 برگزار شد، اسباب تحریم در نکاح و اولویت بین آن ها را مورد بررسی قرار داد.
حضرت آیت الله جوادی آملی در این جلسه از درس خارج نکاح پس از مروری بر مباحث گذشته به بیان تفکیک بین «ملکیت» و «ولدیت» در موضوع «عبد» و «اماء» پرداخت و گفت: دو امر «ملکیت» و «وُلدیت» دو امر متفاوت از یکدیگر هستند و به خاطر همین تفاوت، فروعاتی در بحث به وجود آمده که در ادامه به بیان آنها خواهیم پرداخت.
وی افزود: اگر پدری با کنیز فرزندش یا فرزندی با کنیز پدرش شبهةً آمیزش کرد، حدّی در کار نیست اما اینکه فرزند متعلّق به کیست و ملکیّت این مولود متعلّق به کیست، دو مسئله متفاوتاند که باید پاسخ داده شود.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: اگر إبن با جاریه پدر آمیزش کرده باشد، بچهای که به دنیا میآید مِلک آن پدر است، چون کودک تابع جاریه است و جاریه مال پدر است امّا فرزند پسر است و از حیث نسب به إبن تعلّق دارد لذا چون نوه مالک به حساب میآید و از طرفی هم عمودین بر هم ملکیّت ندارند این مولود حراً به دنیا آمده و نیاز به قیمتگذاری و عتق ندارد.
وی در مورد فرعی که پدر با مملوکة پسرش شبهةً آمیزش میکند، گفت: بچهای که از چنین آمیزشی به دنیا آمده، بچه پدر است، ولی ملک پسر است و چون از حیث نسب برادر مالک به حساب میآید، محذوری در ملکیّت او وجود ندارد و علی القاعده چون عبد به دنیا آمده، عبد باقی خواهد ماند، امّا روایت بر خلاف قاعده دستور به فک او داده و پدر را موظّف کرده تا با پرداخت قیمتش، او را عتق کند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء سپس به بررسی روایت مربوط به آمیزش پدر و پسر با مملوکههای یکدیگر پرداخت و در بیان روایت اول افزود: در روایت پنجم از باب 67 از ابواب «حُکْمِ تَزْوِیجِ الْأَمَةِ بِغَیْرِ إِذْنِ سَیِّدِهَا» سماعه از امام صادق در رابطه با زنی پرسیده که نزد قومی رفت و یکی از این قوم به زعم اینکه او حرّة است با او ازدواج کرد و فرزندی هم به بار آمد، سپس مولایش آمد و با اقامه بیّنه مدعی شد که این زن مملوکه او بوده است و خود زن نیز به این ادّعا اقرار کرد. امام صادق فرمودند: هم زن و هم بچه او به مولایش برگردانده شوند اما مولای کنیز، بچه را پس از قیمتگذاری و دریافت مبلغ، به پدرش برگرداند؛ سماعة میگوید: به امام عرض کردم اگر پدرش پول نداشت چه کند؟ حضرت فرمودند: پدرش در جور کردن آن مبلغ تلاش کند تا فرزندش را بگیرد، باز سماعه میگوید: اگر پدرش تلاش کرد و نتوانست چه؟ امام فرمودند: در اینجا امام (حکومت) آن مبلغ را باید پرداخت کند.
وی در بررسی سندی روایت بیان داشت: در رابطه با روایات سماعه معمولا گفته میشود «موثّقه سماعه» و اگر احیاناً به روایات او اطلاق «مضمره» شود، اینطور نیست که واقعاً مضمره باشد چون سماعه نزد حضرت مشرف میشد و در حالیکه کاغذ و قلم در دست داشت از ایشان سؤال میپرسید و در اول صفحه مینوشت: «سألت أبا جعفر» یا «سألت أبا عبدالله علیه السلام» و بعد به دنبال آن دیگر به جای اسم حضرت به ضمیر کفایت میکرد و به نوشتن «سألته» بسنده مینمود؛ لذا نمیشود این روایات را مضمره حساب کرد.
آیت الله جوادی آملی در توضیحاتش نسبت به روایت سماعه گفت: یکی از مسائل مهمّی که در اسلام به آن اهمیّت ویژهای داده شده، مسئله رحامت و عاطفه است و به خاطر همین اهمیّت است که در روایت سماعه مالک را ملزم میکند تا فرزند را به پدرش بفروشد و حکم میکند که اگر پدر هم پول خرید فرزندش را نداشت برای اینکه کیان خانواده حفظ شود، حکوم باید از بیتالمال قیمت فرزند را بپردازد تا به هر قیمتی که شده فرزند به دامان خانوادهاش برگردد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: از روایت سماعه خواستهاند فرق بین آمیزش پدر با جاریه پسر و آمیزش پسر با جاریه پدر را که مرحوم محقق بیان کرده بود استفاده کنند که بعید است این تفکیک از این روایت استفاده شود اما مطالب دیگری از این روایت استفاده میشود که در ادامه به بیان آنها خواهیم پرداخت.
وی خاطر نشان کرد: آن نکته اساسی که از این روایت استفاده میشود این استکه، ممکن است کسی به خاطر معاملهای که کرده یا به خاطر اتفاقی که برایش افتاده و خسارتی وارد کرده، بدهکار باشد یا به عبارتی «دین» بر گردنش باشد که در اینصورت طبق آیه شریفه ﴿وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَة﴾ نباید او را به زندان برد و دستبند بر دستش زد بلکه باید دید اگر او واقعاً توان کسب ندارد و به همین خاطر از عهده دیونش بر نمیآید، حکومت اسلامی باید دیونش را بپردازد، نه اینکه بانک او را دستبند بزند و به زندان ببرد؛
رئیس بنیاد وحیانی اسراء افزود: در سوره مبارکه «توبه» آمده است: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ وَ الْعامِلینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمینَ﴾، و «غارم» یعنی بدهکار و در بدهکار باید به «میسره» او نگاه شود و اگر دیگر انتظار کشیدن و ترقّب اثری ندارد، حکومت اسلامی باید که دَین او را بپردازد..
حضرت آیت الله جوادی آملی طبق روال هر چهارشنبه مباحث پایانی این درس را به بیان مسائل معنوی و اخلاقی اختصاص داد و گفت: خطبه متّقین که در نهج البلاغه سید رضی متعرّض آن شدهاند، در واقع حدود 20 صفحه دارد که ایشان قسمتی را در یک خطبه هفت الی هشت صفحهای و بقیه را به صورت پراکنده و در قطعات چند سطری بیان کردهاند.
وی ادامه داد: یکی از آن تکّههای چند سطری که چندین قرینه وجود دارد که قسمتی از خطبه همام یا همان خطبه متّقین است خطبه 220 نهج البلاغه است که در آن به بیان صفات ساکلین طریق الی الله، پرداخته شده است.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم در تبیین این خطبه افزود: حضرت در این خطبه اولّین صفت سالک الی الله را با عبارت «قَدْ أَحْیَا عَقْلَه» بیان داشته به این معنا که سالک الی الله کسی است که عقلش او را زنده نگه داشته و در جای دیگری از نهج البلاغه نیز با عبارت «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل» از تعطیلی عقل به خداوند پناه برده و از این طریق خواستهاند بفهمانند که اگر عقل کسی بمیرد و تعطیل شود، آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد.
وی در بیان بقیّه صفات اهل سیر و سلوک بیان داشت: از دیگر صفاتی که برای اهل سیر و سلوک در این خطبه آمده است «امات نفسه» است به این معنا که سالک الی الله «نفس مسوّله» یا «نفس اماره بالسوء» خود را اماته کرده است و در این راه به جایی رسیده که «حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ» یعنی بدنش نحیف و لاغر شده است و «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» یعنی نورانیتی در قلب او پیدا شده که بسیاری از اشیاء را میبیند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء عنوان کرد: هر چند حقائق عالم بر اکثر مردم پوشیده است امّا گاهی در جایی که مصلحت ایجاب میکرد اهل بیت پردهها را کنار میزدند و برخی حقائق را به بعضی از مردم نشان میدادند نظیر دو جریان تقریباً شبیه هم که برای امام سجاد و امام باقر در صحرای عرفات اتفاق افتاد که ضمن بیان آن جمله نورانی «کثر الضجیج و قل الحجیج» با آن نورانیتی که داشتند به آن شخص سائل صحرای عرفات را نشان دادند که پر از حیوانات است و فقط چندتا انسان در آن میان مشاهده میشود و آن حیوانات همانهایی بودند که در مقابل امامشان ایستاده بودند.
وی افزود: در خطبه 220 آمده است کسی که به این درجه از مراحل سیر و سلوک برسد و این صفات در او پدیدار شود، راه حقّ نیز برای او روشن خواهد شد و دیگر تردید و تحیّر نخواهد داشت؛ او دیگر به «باب السلام» که از ابواب بهشت است وارد شده و به مقام سلام و سلامت الهی نائل گشته است جایی که فرشتگان در بدو ورود به او میگویند: ﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدین﴾.
حضرت آیت الله جوادی آملی در رابطه با هدف دارد بودن عالم گفت: هیچ حرکتی لغو و بدون هدف نیست لذا حرکت سالک در سیر الی الله نیز بدون هدف نخواهد بود چون حرکت انسان به سمت خدا بسان حرکت «قسری» نیست که به محض اتمام حرکت متحرک نیز باز ایستد بلکه حرکت انسان «حرکت طبعی» است که تا به مقصد نرسد باز نخواهد ایستاد و نشان اینکه انسان به هدف رسیده است یا نه، این است که ببیند آیا در قلبش طمأنینه و آرامش دارد یا نه؟
وی خاطر نشان کرد: اگر کسی به مرحله ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾ رسید و و طمأنینه در قلبش ایجاد شد، بقیه راه را او نمیرود بلکه از این به بعد خداوند است که او را سیر میدهد چون بقیّه راه دیگر مقدور او نیست و این خود خداوند است که در این مرحله او را به سمت خودش سیر میدهد که انشاء الله نصیب همه ما بشود.
مروری بر مباحث جلسه قبل
در «مصاهره» چند فرع را مرحوم محقق(رضوان الله علیه) بیان کردند که گرچه خود این فروع فعلاً محل ابتلا نیست، لکن در روایات مربوط به این فروع برخی از نکات فقهی خوب و فایدهای استفاده میشود. تاکنون روشن شد که «مصاهره» به أحد امور خمسه حاصل میشود که اگر یک آمیزش مشروعی به وسیله «عقد دائم» یا «عقد منقطع» یا «مِلک یمین» یا «تحلیل منفعت» یا «تحلیل انتفاع» حاصل بشود، این «مصاهره» است.
تفکیک بین «ملکیت» و «ولدیت» در موضوع «عبد» و «اماء»
مطلب دیگر آن است که در جریان «مِلک یمین» و «تحلیل منفعت» و «تحلیل عین»، بین مالک و بین أب ممکن است فرق باشد؛ اگر مالکِ جاریه با خود جاریه آمیزش کرد، فرزند او؛ هم مملوک اوست و هم فرزند اوست. ولی اگر چنانچه مالکِ جاریه، این جاریه را برای دیگری «تحلیل منفعت» کرد یا «تحلیل انتفاع» و فرزندی هم به بار آمد، فرزند آن شخص است از نظر نَسَب و مِلک این مالک است از نظر مسائل مالی. براساس تفکیکی که بین مسئله «ملکیت» و «ولدیت» است، اینجا یکی ـ دو فرع مطرح شد. حالا ببینیم این فرقی که مرحوم محقق در شرائع بین پدر و پسر گذاشت، این فرق تام است یا نه؟
تفکیک در احکامِ آمیزشِ پدر و پسر، با کنیز یکدیگر
مرحوم محقق(رضوان الله علیه) فرمودند به اینکه «لو کان هناک شبهة»؛ اگر پدری با جاریه پسر آمیزش کرد، اگر عمدی بود که زناست و حدّ دارد و اگر شبهه بود «سقط الحدّ»، چون دارد: «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»،[1] این حکم حدّی، «و لو حملت مملوکة الأب من الإبن»؛ اگر پسر با جاریه پدر شبهةً آمیزش کرد «و لو حملت مملوکة الأب من الإبن مع الشبهة»، حدّ نیست.
بررسی حکم «نَسَب» و «ملکیّت» در مولد از آمیزش پدر و پسر، با کنیز یکدیگر
دو مطلب میماند: یکی اینکه این بچه، بچه کیست؟ یکی اینکه مِلک کیست؟ بچه این پسر است که شبهةً آمیزش کرد. مِلک آن پدر است، برای این کودک تابع جاریه است و جاریه مال پدر است. پس بین پدری و بین مالک بودن فرق است. «و لو حملت مملوکة الأب»؛ جاریه پدر در اثر آمیزش پسر، باردار شد و این آمیزش هم به شبهه بود؛ اگر عمدی باشد که زناست و حدّ دارد و اگر شبهه باشد این دو فرع باید از هم جدا بشود. این بچه، بچه این پسر است؛ ولی مال پدر است. «و لو حملت مملوکة الأب من الإبن مع الشبهة عتق»، ـ این متن باید «أُعتق» باشد ـ چرا «أُعتقَ»؟ برای اینکه او نه اینکه برده بود و باید آزاد بشود، اصلاً حُرّاً به دنیا میآید؛ زیرا گرچه مادر او مملوکه است، ولی پسرِ مالک خواهد بود؛ زیرا این پسر که با جاریه پدر آمیزش کرد و پدرِ این فرزند شد، این فرزند میشود نوه آن مالک اصلی و انسان مالک عمودین نمیشود؛ چه «بلاواسطه»، چه «مع الواسطه». همانطوری که انسان مالک پدر و جدّ و جدّ اعلی نمیشود؛ شخص هم مالک فرزند و نوه و نتیجه هم نخواهد شد، «أُعتقَ». «و لا قیمة علی العبد»، چرا؟ برای اینکه اصلاً این بچه آزاد به دنیا آمده؛ نه اینکه برده بود و بعد آزاد شد، آزاد به دنیا آمده؛ حالا که آزاد است دیگر مِلک کسی نیست.
تأکید بر تفاوت حکم «نسب» و «ملک» در «عبد» و «أماء»
در مواردی دیگر که تحلیل میشد، بین فرزندی و مِلک فرق بود؛ برای اینکه هیچ کدام جزء عمودین نبودند؛ یعنی اگر کسی جاریه خود را برای بیگانه تحلیل کرد، آن بیگانه با این جاریه آمیزش کرد و فرزندی به دنیا آمد؛ این فرزند، فرزند آن بیگانه است، اولاً؛ و مِلک این کسی است که تحلیل کرده، ثانیاً؛ اما اگر پسری با جاریه پدر خود آمیزش بکند و فرزند به دنیا بیاید، این فرزند، فرزند پسر است؛ ولی مِلک کسی نیست، چرا؟ زیرا خود این پسر که مالک نبود، آن پدر که مالک است میشود جدّ این فرزند و هیچ کسی مالک «أحد العمودین» نمیشود؛ لذا این کودک حُرّاً به دنیا میآید، نه اینکه آنامّای قبل از عتق برده باشد و بعد آزاد بشود. چه اینکه در خرید برده میگویند اگر کسی پدر خود را بخرد یا پسر خود را بخرد، براساس اینکه مِلک محقق میشود او مالک خواهد شد و از آن جهت که شخص مالک عمودین نمیشود، این مِلک به اندازه اینکه حقیقت بیع محقق بشود حاصل خواهد شد؛ یعنی آنامّای قبل از عتق مالک میشود و بعد هم آزاد میشود؛ اما اینجا چون مسئله مِلک و مانند آن نیست، این کودک حُرّاً به دنیا میآید؛ لذا فرمودند: «عتق و لا قیمة» کسی تفریط نکرده است. اینکه در فرع دوم فرمودند: «لم ینعتق» ـ آنجا هم مناسب بود که بفرماید: «إنعتق» ـ برای اینکه شخص مالک برادر میشود، در اینگونه از موارد بین فرزندی و ملکیت فرق است. این بچهای که به دنیا آمده، بچه پدر است، ولی ملک پسر است؛ برادر پسر هست و ملک پسر، محذوری ندارد.
تبیینِ اولویّت فقهی نسبت به «نَسَب» و «رضاع» و «مصاهره»
در جریان «مصاهره» مثل «نَسَب» نیست که ما چنین اصلی داشته باشیم «یحرم من المصاهره ما یحرم من النَسَب» چنین چیزی نداریم؛ لذا در این اسباب تحریم اول «نَسَب» است، بعد «رضاع» که ملحق به «نَسَب» است؛ چون نصوص فراوانی در نشر حرمت «رضاع» آمده است که «یَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا یَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ»؛ حرمت جمعی میآورد، حرمت عینی میآورد، مَحرمیت میآورد، اینها آثار «رضاع» است؛ اما «مصاهره» مَحرمیت میآورد، حرمت جمعی میآورد، اما نه مثل «رضاع». مَحرمیت میآورد؛ برای اینکه «أم الزوجه» میشود مَحرم، ﴿وَ أُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ﴾ سوره «نساء» شامل حال او میشود، «أم الزوجه» است به مصاهره؛ اما جمع بین أختین که فرمود: ﴿وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ﴾، این کتاباً و سنةً تحریم شده است حرمت جمعی دارد. نسبت به «ربیبه» قبل از آمیزش حرمت جمعی دارد، بعد از آمیزش حرمت عینی و مَحرمیت دارد، ﴿وَ رَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾، این به وسیله روایات روشن میشود که گذشته از حرمت جمعی، حرمت ذاتی هم دارد، مَحرمیت هم میآورد.
ملتزم شدن بر خلاف قواعد به خاطر تبعیت از نصّ
ولی «و علی الأب فکّه»؛ پدر موظف است که قیمت این کودک را بدهد و او را آزاد کند. حالا این برای چیست؟ «تبعاً للنص» است؛ ببینیم آیا آن نص این تفسیر را به عهده دارد یا ندارد؟ «و علی الأب فکّه إلا إن یکون أنثی» که یک نص خاصی درباره برادر و خواهر هست که آن نص خاص درباره برادر و برادر نیست. الآن اگر پدر با مملوکه إبن آمیزش بکند و فرزندی به بار بیاید، این فرزند، فرزند پدر هست، اولاً؛ اگر پسر بود، برادر پسر هست، ثانیاً؛ و اگر دختر بود، خواهر پسر هست، ثالثاً؛ بین برادر و خواهر در مسئله ملکیت فرق است، رابعاً؛ و از نص میخواهند این فرق را به دست بیاورند؛ حالا آن یک فرق دیگری است که فعلاً محل بحث نیست. الآن فرقی که مرحوم محقق عهدهدار آن شد این است که اگر پسر با جاریه پدر آمیزش شبههای داشته باشد، یک حکم دارد و اگر پدر با جاریه پسر آمیزش شبههای داشته باشد، حکم دیگر دارد. در فرع اول این شخص «أعتق»؛ یعنی «إنعتق». در فرع دوم هم «ینعتق»، لکن پدر باید قیمت او را بپردازد، چرا؟ فرق این چیست؟ گفتند «للنص». آن روایتی که به آن تمسک کردند ببینیم تام است یا نه؟ و اگر تام بود برای هر دو فرع است یا نه؟
فرق بین آمیزش شبههای پدر با جاریه پسر و بالعکس در روایات
روایتی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) نقل کردهاند در جلد بیست و یکم، باب «بَابُ حُکْمِ تَزْوِیجِ الْأَمَةِ بِغَیْرِ إِذْنِ سَیِّدِهَا» ـ در این باب چند روایت است ـ باب 67 از ابواب نکاح «عبید» و «إماء»، روایت پنجم به این صورت است: ـ مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه)[3] چندین روایت را به این صورت بازگو کرد ـ «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْبَزَوْفَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ سَمَاعَةَ» ـ که «موثّقه سماعه» هم هست. «سماعه» از آن جهت که مشکل مذهبی داشت؛ ولی مورد اعتماد بود.
معامله موثّقه با مضمرات سماعه
معمولاً میگویند «موثّقه سماعه» و اگر در بعضی از موارد دارد «مضمره سماعه»، اینطور نیست که واقعاً مضمره باشد. ایشان خدمت حضرت مشرف میشدند، کاغذ و قلم در دست داشتند و از حضرت مطالبی را استفتاء میکردند، سؤال میکردند و حضرت جواب میدادند. ایشان در اول صفحه مینوشت: «سألت أبا جعفر» یا «سألت أبا عبدالله علیه السلام»؛ یعنی اول اسم ظاهر را ذکر میکرد، بعد به دنبال آن «سألته، سألته، سألته» است. اینها را نمیشود مضمره حساب کرد، اینها همهشان مسند هستند؛ برای اینکه از اول اسم ظاهر آورد، بعد دیگر تمام این جملات را که نمیتواند بگوید «سألت أبا عبدالله». در همان اول دارد «سألت أبا عبدالله علیه السلام»، در سؤالهای بعدی «سألته، سألته، سألته»؛ لذا گرچه در بعضی از موارد از اینگونه از روایات به «مضمره» یاد میکنند؛ اما در بخشهای دیگر میگویند در «روایت سماعه»، «حدیث سماعه». معمولاً درباره روایات او اینچنین است؛ اگر آنجا احراز بشود که در مجلس او نبود و اسم ظاهر را قبلاً نیاورده بود، آنجا را میتوانند بگویند «مضمره»؛ اما الآن در غالب موارد چندین روایت است که از او نقل شده که دیگر نمیگویند «مضمره»، بلکه میگویند «حدیث سماعه»
بررسی روایت سماعه و تبیین موضوع آن
«عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنْ مَمْلُوکَةٍ أَتَتْ قَوْماً»؛ سؤال کردم یک جاریهای نزد عدهای آمده، «وَ زَعَمَتْ أَنَّهَا حُرَّةٌ»؛ گفت من آزاد هستم در حالی که کنیز بود، «فَتَزَوَّجَهَا رَجُلٌ مِنْهُمْ»؛ نزد یک گروهی آمده، یکی از آن گروه، آن قبیله با این جاریه که مدعی آزاده بودن بود ازدواج کرد، «وَ أَوْلَدَهَا وَلَداً»؛ فرزندی هم از این به بار آورد. این مقاربت، مقاربت شبهه است؛ برای اینکه این مِلک دیگری بود، «ثُمَّ إِنَّ مَوْلَاهَا أَتَاهُمْ»؛ مالک این زن نزد این گروه آمد، «فَأَقَامَ عِنْدَهُمُ الْبَیِّنَةَ»؛ شاهد آورد که این کنیز مِلک من است، «فَأَقَامَ» آن مالک «عند» این قوم «بیّنه»، بیّنه آورد که چه؟ «أَنَّهَا مَمْلُوکَةٌ»؛ این آزاد نیست، بلکه مِلک من است، این «ادّعا» و آن هم «بیّنه»؛ گذشته از اینکه بیّنه اقامه کرد، این زن هم اقرار کرد؛ «وَ أَقَرَّتِ الْجَارِیَةُ بِذَلِکَ»؛ پس هم طرف مقابل اقرار کرد و هم مدّعی شاهد اقامه کرد، اینجا حکم چیست؟ وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: «تُدْفَعُ إِلَی مَوْلَاهَا هِیَ وَ وَلَدُهَا»؛ این بچه، بچه آن قوم است؛ اگر پسر است، پسر آنهاست و اگر دختر است، دختر آنهاست؛ ولی مِلک این شخص است. این جاریه «تُدْفَعُ إِلَی مَوْلَاهَا هِیَ وَ وَلَدُهَا وَ عَلَی مَوْلَاهَا أَنْ یَدْفَعَ وَلَدَهَا إِلَی أَبِیهِ بِقِیمَتِهِ یَوْمَ یَصِیرُ إِلَیْهِ»؛ ـ حالا این بچه الآن بزرگ شد و بیشتر میارزد! ـ
رعایت مسائل عاطفی در تشریع احکام
فرمود به اینکه مسئله عاطفی و رحامت محفوظ بماند؛ این شخص که مالک جاریه است و مالک این بچه است، گرچه بچه، بچه او نیست، بچه آن قوم است، این شخص برای حفظ اصول خانوادگی و رحامت و مانند آن، با قیمت «یوم الإعطاء» این بچه را قیمت میکنند و به پدر این بچه میدهند. فرمودند به اینکه «وَ عَلَی مَوْلَاهَا أَنْ یَدْفَعَ وَلَدَهَا إِلَی أَبِیهِ بِقِیمَتِهِ یَوْمَ یَصِیرُ إِلَیْهِ»، چون الآن بزرگتر شد و بیشتر میارزد. «قُلْتُ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لِأَبِیهِ مَا یَأْخُذُ إبْنَهُ بِهِ قَالَ یَسْعَی أَبُوهُ فِی ثَمَنِهِ حَتَّی یُؤَدِّیَهُ وَ یَأْخُذَ وَلَدَهُ»؛ به حضرت عرض کردم اگر پدر پول ندارد این بچه را بخرد، چه باید کرد؟ اگر «لَمْ یَکُنْ لِأَبِیهِ مَا یَأْخُذُ إبْنَهُ» به این پول، حضرت فرمود: «یَسْعَی أَبُوهُ»؛ کار میکند پدر او، «فِی ثَمَنِهِ»؛ درباره بهای او، «حَتَّی یُؤَدِّیَهُ»؛ این ثمن را به مالک بپردازد، «وَ یَأْخُذَ وَلَدَهُ»؛ بچه خود را بگیرد. «قُلْتُ فَإِنْ أَبَی الْأَبُ أَنْ یَسْعَی فِی ثَمَنِ إبْنِهِ»؛ اگر پدر توان آن را ندارد یا نخواست کار کند تا پول در بیاورد که این بچه را بخرد چکار باید کرد؟ «قَال فَعَلَی الْإِمَامِ أَنْ یَفْتَدِیَهُ وَ لَا یُمْلَکُ وَلَدُ حُرّ»؛[4] امام در حکومت اسلامی موظف است پولی بدهد تا این بچه آزاد بشود؛ برای اینکه این بچه، بچه آزاد است، گرچه مادرش کنیز است، ولی پدرش آزاد است.
تطبیق موضوعات مطرح شده در روایت سماعه بر مدعای محقق
از این روایت خواستند فرق بین دو فرعی که مرحوم محقق(رضوان الله علیه) بیان کردند استفاده کنند. مرحوم محقق فرمود اگر پدر با جاریه پسر آمیزش بکند شبهةً باید قیمت بپردازد؛ ولی اگر پسر با جاریه پدر آمیزش بکند قیمت نباید بپردازد. بعید است این تفکیک از این روایت بخواهد استفاده بشود!
فرق بین «قرض» و «دین»
اما آن نکته اساسی که از این روایت استفاده میشود این است که میدانید ما در فقه کتاب «دَین» نداریم؛ اما کتاب «قرض» داریم. «قرض» عقد است، ایجاب است، قبول است و قابل بحث است؛ نظیر عقود دیگر؛ اما «دَین» جزء عقود نیست. گاهی انسان معامله سَلَفی کرده، بدهکار است؛ معامله نسیهای کرده، بدهکار است؛ دستش خورده مال کسی را شکسته، بدهکار است؛ «علی الید»[5] بود، بدهکار است یا غصب بود، بدهکار است؛ اینها مطلقا جزء دیون است. «دَین» عقدی باشد، ایجابی داشته باشد و قبولی داشته باشد و شرط ضمن عقد باشد اینها نیست؛ لذا ما در فقه کتابی به نام «دَین» نداریم؛ اما «قرض» مثل عقود دیگر عقد است؛ ایجاب دارد، قبول دارد. در مسئله «قرض» آنجا بخشی از احکام «دَین» را ذکر میکند. در مسئله «قرض» که ایجاب دارد و قبول دارد و کم فقهی دارد، مسئله «دَین» را آنجا ذکر میکنند که اگر کسی بدهکار بود این بدهکار را به زندان نمیبرند ﴿وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَة﴾[6]
وظیفه حکومت اسلامی در پرداخت دیون افراد بدهکار و بی درآمد
اگر دیگر حالا توان کسب ندارد، حکومت اسلامی باید دَین او را بپردازد، نه اینکه بانک او را دستبند بزند و به زندان ببرد؛ حکومت اسلامی یعنی این! چندین روایت است، اختصاصی به این روایت ندارد. میگویند برای اینکه یکی از مصارف غارمین که در سوره مبارکه «توبه» آمده است: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ وَ الْعامِلینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمینَ﴾،[7] «غارم»؛ یعنی بدهکار. کسی که بدهکار است که او را به زندان نمیبرند! کسی که بدهکار است دستبند نمیزنند! این ﴿وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَة﴾ و اگر دیگر انتظار کشیدن و ترقّب اثری ندارد، حکومت اسلامی باید که دَین او را بپردازد.
ملاحظه کردید این روایت با اینکه فعلاً محل ابتلا نیست؛ یعنی «مملوکه» و «عبد» و «أمه» و مانند آن مطرح نیست، یک بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) در «حدیث سماعة» دارد که حکومت اسلامی موظف است بدهی این شخص را بدهد. حالا یک وقت است این شخص در اثر معصیت و خلاف شرع، این کار را کرده؛ این نه تنها امام اسلامی و حکومت اسلامی دَین او را ادا نمیکنند، بلکه او را حدّ هم میزنند، حساب آن جداست که اگر با این پول عیاشی کرده یا معصیت کرده است؛ اما اگر نه، اگر در اثر این تحریمها یا علل و عوامل دیگر، کسی بیتقصیر کوتاه آورده و مدیون شده، او را دیگر به زندان نمیبرند؛ هم در روایات باب «قرض» آمده، هم در روایات باب «عبد» و «أمه».
بنابراین این تفصیلی که مرحوم محقق در متن شرائع دادند، از این روایت به هیچ وجه نمیشود استفاده کرد. روایت دیگری را هم که اینها ارائه نکردند. قاعده خاصی هم که در اینجا نیست که حالا در فرع اول پدر موظف باشد به فکّ این فرزند و در فرع دوم نباشد؛ اگر هست در هر دو جا هست و اگر نیست در هیچ جا نیست.
بیان مسائل اخلاقی و معنوی
حالا چون روز چهارشنبه است یک مقداری از احادیث نورانی این ذوات قدسی(علیهم السلام) بخوانیم، گرچه همه این کلمات احادیث نورانی آنهاست.
نکاتی پیرامون نقل خطبه همّام در نهج البلاغه
خدا مرحوم سید رضی را غریق رحمت کند؛ او حالا چه ابتکاری داشت و چه نکتهای داشت، آن خطبهای مفصّلی را که وجود مبارک حضرت امیر در وصف متّقیان بیان کرد، آن تقریباً بیست صفحه است. مرحوم سید رضی این را در هفت ـ هشت صفحه نقل کردند؛ بخشی از اینها را تکه تکه سه خط، چهار خط در خطبههای دیگر پراکنده کردند، شاید بخشی را هم اصلاً نقل نکرده باشند. مثل اینکه ایشان احساس کرده که این خطبه را نباید یکجا بیان کرد. این خطبه یکجا بود که به هر حال آن شنونده جان خود را از دست داد، «همّام» بود. منتها حالا یک وقت است که کسی این خطبهها را از زبان وجود مبارک حضرت میشنود: «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»؛[8] یک وقت است نه، اینقدر دلباخته این خاندان است که اگر یکجا هم این خطبه را بخواند ممکن است آسیب ببینید؛ لذا این خطبه بیست صفحهای را ایشان هفت ـ هشت صفحه آن را نقل کرده، بعد بقیه را قطعه قطعه در جاهای دیگر پراکنده نقل کرده است. در همین تمام نهج البلاغه که چاپ شده ـ هشت جلد است ـ در یکی از این مجلّدات هشتگانه کل این خطبه یکجا جمع شده است؛ بعد دو کار کرده: یکی اینکه کل این خطبه را یکجا جمع کرده، یکی اینکه آنجاها که سید رضی این خطبه را نقل کرده، ایشان به خط درشت نوشته؛ آنجا که ظاهراً نقل نکرده با خط ریز نوشته و این جملات را تقطیع کرد، بعد در ذیل آن نوشته که این جمله در فلان خطبه است، این جمله در فلان خطبه است، این جمله در فلان جمله است. این دو ـ سهتا کار این کتاب شریف تمام نهج البلاغه انجام داد.
بیان قرائنی بر اینکه خطبه 220 جزئی از خطبه همّام است
این خطبه220 نهج البلاغه که تقریباً سه سطر و نصف است، این هم جزء همان خطبه بیست صفحهای است که در اوصاف متّقیان «همّام» عرض کرد: «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِینَ»، در اوصاف آنها حضرت این سخنرانی را بیان فرمود، این سه سطر و نصف جزء همان خطبه است. حالا میبینید سبک این خطبه و قد و اندام این خطبه کجاست و چیست که آن اثر را گذاشته!
سید رضی(رضوان الله علیه) دارد که «من کلام له علیه السلام فی وصف السالک الطریق إلی الله سبحانه و تعالی»؛ آنکه اهل سیر و سلوک است و سلوک «إلی الله» دارد، وصف او چیست؟ میبینید این خطبه پیداست که نه اول آن «حمد» دارد؛ نه «اعوذ بالله» دارد، هیچ چیزی ندارد؛ پس معلوم میشود که وسط کلام است. اصل این سه سطر و نصف این است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَه»، چه کسی «أَحْیَا عَقْلَه»؟ معلوم میشود که مربوط به جملههای دیگر است.
بیان صفات اهل سیر و سلوک در خطبه 220
حضرت آن سالک را که وصف کرد، اوصاف او را که ذکر میکند، یکی پس از دیگری که آن اوصاف را که میشمارد میفرماید: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَه»؛[9] عقل او را زنده نگه داشت و بیدار نگه داشت. یک بیان نورانی حضرت در نهج البلاغه دارد که «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛[10] «سُبات» با «سین»، همان «سَبت»؛ یعنی تعطیلی. عرض کرد ما پناه میبریم به خدا از اینکه عقل یک جامعه تعطیل بشود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛ کسی عقل او تعطیل بشود، جامعهای عقل آنها تعطیل بشود. پس عقل هم باید زنده باشد، هم بیدار و یقظان باشد. در مسئله بیداری فرمود: «أَمْ لَیْسَ مِنْ نَوْمِکَ یَقَظَة»؛[11] ای خوابیده نباید بیدار بشوی؟! پس گاهی سخن از احیای عقل است، گاهی سخن از «ایقاظ النائم» است.
در اینجا فرمود که آن سالک «قَدْ أَحْیَا عَقْلَه وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»؛ این نفسی که یا «نفس مسوّله» است یا «نفس اماره بالسوء» است، اینها را اماته کرده است. «حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ»؛ این بدن وارسته او خیلی نحیف و لاغر شد، «وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ»؛ آن استخوانهای بدن او، آن اندام ستبر او در این راه سیر و سلوک باریک و لطیف شد، «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ»؛ آن نورانیت در قلب او پیدا شد و بسیاری از اشیاء را دید.
اشاره به کلام امام سجاد و امام باقر «کثر الضجیج و قل الحجیج»
گوشهای از اینها به وسیله امام معصوم(سلام الله علیه) گاهی ظهور میکند. جریان امام سجاد(سلام الله علیه)،[12] جریان امام باقر(سلام الله علیهما)[13] در هر دو جریان این اتفاق افتاد. آنها در سرزمین عرفات اشاره کردند که «کثر الضجیج قل الحجیج»؛ به حضرت عرض کردند که حاجیها زیادند، ولی ناله کم است! فرمود: خیر، این مقدار نالهای که میشنوید برای چند نفر است. ناله زیاد است؛ ولی حاجی کم است! یا سر و صدا زیاد است؛ ولی حاجی کم است! عرض کرد این دشت عرفات پُر است، چه جور کم است؟! فرمود: حالا نگاه کن! با آن نورانیتی که وجود مبارک امام سجاد برای آن شخص سائل، و با آن نورانیتی که وجود مبارک امام باقر برای آن شخص سائل، این دو امام(علیهما السلام) انجام دادند، دیدند صحرای عرفات است پُر از حیوانات، یک چندتا انسان در آن هستند. اینها در برابر امام زمانشان ایستاده بودند؛ نه به امامت وجود مبارک امام سجاد اقرار کردند و نه در عصر امام باقر(سلام الله علیه) به امامت باقر. این کسی که در برابر امام زمان خود ایستاده و میرود صحنه عرفات، حیوان است، او کاملاً حیوان دید. این «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» میشود. گاهی پرده را امام بر میدارد، گاهی اگر به دستور امام عمل بشود و این سیر و سلوک ادامه داشته باشد هست برای او.
روشن شدن راه برای سالک طریق
«قَدْ أَحْیَا عَقْلَه وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ» تا به اینجا که «بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ»؛ این دیگر مثل فقیه بگوید «أحوط کذا» یا بگوید شبهه دارم، اینها نیست، راه برای او روشن است. اگر کسی «بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» در مسائل فتوایی تلاش و کوشش میکند، حق برای او روشن میشود؛ در راههای دیگر مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مانند آن تلاش و کوشش میکند، راه برای او روشن است. «لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ» با این نور راه را دید. دیگر تردید بکند و مشورت بکند و استخاره بکند نیست. «وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَی بَابِ السَّلَامَةِ»؛ اینطور نیست که حالا یک مقطعی این فیض نصیب او شده باشد، چون با این سیر و سلوکی که کرد او مرتّب این راه را میرود تا به «باب السلام» که از ابواب بهشت است، آنجا وارد میشود. این فرشتهها میگویند: ﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدین﴾.[14] میبینید آدم که میمیرد، مریض میشود و میمیرد؛ ولی درباره یحیی و عیسی(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَیْهِ...یَوْمَ یَمُوتُ﴾؛[15] یعنی در روز مرگ هم اینها سالماند. سلام خدا که خدا «هو المؤمن السلام»[16] از سلامت حکایت میکند. اینها در حین مرگ هم سالم بودند، سالم به دنیا آمدند و سالم هم مردند.
هدف دار بودن حرکت و سیر و سلوک در این دنیا
فرمود: «وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَی بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ»؛ دنیا را فرمودند: «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُم»،[17] آنجا میشود «دَارِ الْقَرَار».[18] حرکت هم بدون هدف نخواهد بود، ما لغو که نداریم؛ برای اینکه حرکت به سوی چیزی رفتن است و وقتی به آنجا رسید آرام میشود. حرکت با دوام محال است؛ یعنی ما چیزی داشته باشیم که دائماً حرکت بکند، این معلوم میشود که بیهدف است. همانطوری که حرکت بدون محرِّک مستحیل است؛ حرکت بدون هدف هم مستحیل است.
فرق بین حرکت «قسری» و حرکت «طبعی»
یک وقت حرکت «قسری» است تا این حرکت قسری تمام شد او باز میایستد؛ یک وقت حرکت «طبعی» و «طبیعی» است تا به مقصد نرسیده حرکت میکند و وقتی به مقصد رسید باز میایستد. «دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِینَةِ بَدَنِهِ»؛ این دو پای او آرام آنجا متوقف خواهد شد. «فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ»؛ از تلاش و کوشش آرام میگیرد، چون «دَارِ الْقَرَار» است و آسایش دارد، چرا؟ «بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَی رَبَّه»؛[19] این دل خود را به کار گرفته است. یک وقتی اعضاء و جوارح را براساس عادت کار میگیرد، این معیار نیست؛ یک وقتی قلب خود را که «قَلْبِی بِحُبِّکَ مُتَیَّما»[20] این قلب را به کار گرفته، قهراً خدا را راضی کرده، اگر خدا را راضی کرده معلوم میشود به دستور خدا عمل کرده که خدا را راضی کرده، پس میشود ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾،[21] اگر ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾ شد و طمأنینه هم که دارد، بقیه راه او را میبرند، معلوم میشود هنوز بین راه است.
طی آخرین مراحل سیر و سلوک پس از گذر از در جه نفس مطمئنه
ببینید این آیه سوره مبارکه «فجر» در بخش پایانی که فرمود: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾؛[22] اگر نفسی مطمئنه شد و در اثر «راضیة من الله و مرضیة لله» به مقام طمأنینه رسید، بقیه راه را دیگر مقدور او نیست که برود؛ مثل اینکه بقیه مطالب را انسان مقدور او نیست بفهمد. خیلی از چیزهاست که آدم آن کشش را ندارد که بفهمد، او را میفهمانند. خیلی از جاهاست که انسان کشش رفتن ندارد، او را میبرند. فرمود تا اینجا که آمدی مقدورت بود، از این به بعد هم باید بیایی، ولی تو نمیدانی ما میآوریم تو را ﴿ارْجِعی﴾؛ بیا داخل. اینکه فرمود: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعی إِلی رَبِّکِ﴾ معلوم میشود که در راه است، اگر در راه نباشد که دیگر رجوع نیست! مقصد کجاست؟ ﴿فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾.[23] پس اگر کسی دارای نفس مطمئنّه بود، «راضیة من الله سبحانه و تعالی» بود، «مرضیة من الله سبحانه و تعالی» بود، هنوز در راه است، بقیه راه را میبرند؛ لذا فرمود: ﴿ارْجِعی﴾ کی و کجا؟ ﴿إِلی رَبِّکِ﴾ در حالی که راضی هستی، در حالی که مرضی هستی، در حالی که مطمئن هستی، ﴿فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ که ـ إنشاءالله ـ امیدواریم روزی همه بشود./ف
پی نوشت:
[1] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص74.
[2] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، العلامه الحلی، ج2، ص232.
[3] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص405.
[4] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج21، ص 187 و 188، باب حکم تزویج الامه بغیراذن سیدها بدعوی الحریة و غیرها، وحکم المهر و الولد، ط آل البیت.
[5] مستدرک الوسائل، المحدث النوری، ج14، ص8.
[6] بقره/سوره2، آیه280.
[7] توبه/سوره9، آیه60.
[8] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج10، ص149.
[9] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص127.
[10] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص246.
[11] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص238.
[12] موسوعه الإمام العسکری(ع)، الشیخ ابوالقاسم الخزعلی، ج4، ص347.
[13] مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص318.
[14] زمر/سوره39، آیه73.
[15] مریم/سوره19، آیه15.
[16] اشاره به سوره حشر، آیه23.
[17] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص3.
[18] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص3.
[19] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص127.
[20] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص850.
[21] فجر/سوره89، آیه28.
[22] فجر/سوره89، آیه27 و 28.
[23] فجر/سوره89، آیه29 و 30