به گزارش خبرنگار سرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله عبدالله جوادی آملی در بیست و هشتمین جلسه درس خارج فقه نکاح که چهارشنبه 24 آذر ماه 1395 برگزار شد، به بررسی پذیرش یا عدم پذیرش شهادت زن در مسأله رضاع پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در این جلسه پس از مروری بر مسائل دهگانهای که مرحوم محقق در انتهای باب الرضاع کتاب شرایع ذکر کرده بود، گفت: برخی مثل مرحوم صاحب جواهر و مرحوم کاشف الغطاء به این مسائل یک مسئله دیگر را نیز اضافه کردهاند که موضوع آن بررسی شهادت زن در مسئله رضاع است.
وی افزود: در قبول یا عدم قبول شهادت زن در مسئله رضاع دو قول مطرح شده که قائلین به عدم قبول شهادت زن به شهرت، نفی خلاف، اتفاق علماء و اجماع تمسک کردهاند که در مقابلشان صاحب جواهر گفته با بررسی که ما انجام دادهایم به جز ابن ادریس و سعید، این قول قائلین چندانی ندارد لذا اجماعی در کار نیست.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: یکی دیگر از ادلهای که قائلین به عدم قبول شهادت زن در رضاع به آن استناد کردهاند، عبارت شیخ طوسی در مبسوط است که گفته است: «إنهم رووا انه لا یقبل شهادة المرأة» که صاحب جواهر در رابطه با این روایت میگوید: چنین مرسلهای در جوامع روایی ما نیست علاوه بر اینکه خود شیخ طوسی هم در برخی دیگر از ابواب فقهی مخالف این روایت عمل کرده است.
وی در ردّ دلیل سوم قائلین به عدم قبول شهادت زن در رضاع گفت: برخی برای این اثبات عدم قبول شهادت زن به اصل عدم حجیت شهادت که یک اصل اولی است استناد کردهاند که این اصل نیز با ادله معتبری که بعداً خواهیم آورد مردود است.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء خاطر نشان کرد: یکی دیگر از ادله مورد استناد قائلین به عدم قبول شهادت زن، این است که فقط در جایی شهادت زن مقبول است که مورد شهادت از «ما لا یُعلَم الّا من قِبَلِها» باشد در حالی که در مسئله رضاع مردان نیز میتوانند به این مسئله علم پیدا کنند لذا نمیتوان گفت چون رضاع از مسائلی است که «لا یُعلَم الّا من قِبَلِها» پس باید شهادت زن در این مسئله پذیرفته شود.
وی در ردّ استدلال فوق گفت: برخی مثل صاحب جواهر در پاسخ به این دلیل گفتهاند: شهادت باید «عن حسٍ» باشد لذا نیاز به دیدن امتصاص دارد و دیدن امتصاص متفرع بر دیدن قسمتی از پستان است که نگاه کردن به آن برای نامحرم حرام است لذا فقط زن است که میتواند بر این مسئله شهادت حسّی بدهد.
آیت الله جوادی آملی پس از بیان و ردّ ادلّه مخالفین به تبیین ادلّه موافقین شهادت زن پرداخت و گفت: در این مسئله علاوه بر اطلاقاتی که دالّ بر پذیرش شهادت زن به صور مختلفه است ادله خاصه نیز وجود دارد که در ادامه به بیان آنها خواهیم پرداخت.
وی بیان داشت: در شهادت لازم نیست که «عن حسٍ» باشد بلکه عنوان «حسی بودن» که در روایات اخذ شده است طریقیت دارد که ما را به علم به مورد شهادت برساند و الّا حسّی بودن موضوعیت ندارد لذا اگر در ما نحن فیه همه اعضای خانواده دیدند که این فرزند در دامان این زن بود و با شرائط خاصّه رضاع شیر خورد و «بیّن الرشد» شد، وقتی شهادت بر این رضاع دادند قاعدتاً چنین شهادتی چون عن علمٍ است، پذیرفته است چون مشمول «شهدوا بما علموا» است.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم خاطر نشان کرد: علاوه بر اشخاصی که بر رضاع شهادت میدهند، خود مرضعه نیز میتواند بر رضاع شهادت دهد و شهادت او مسموع است به شرطی که این شهادت با ادعایی مثل طلب اجرت یا مسائل مالی و غیر مالی دیگری همراه نباشد، چون در آنصورت نیاز به بیّنه خواهد داشت.
وی در ادامه به بیان روایات باب شهادت پرداخت و گفت: مرحوم صاحب وسائل در جلد بیست و هفتم وسائل، «کتاب الشهاداة» باب 24 از ابواب کتاب شهادات 51 روایت آورده که به ذکر برخی از آنها خواهیم پرداخت.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء عنوان داشت: مسئله رضاع نیاز به محکمه و قاضی ندارد بلکه همینکه شهادت داد محرمیّت ثابت میشود کما اینکه شهادت زن در مسائلی مثل رؤیت هلال نیز پذیرفته میشود چون موضوعاتی مثل استهلال «حق الله» است که با شهادت و بیّنه قابل اثبات است امّا موضوعاتی مثل اثبات روز اول ماه مبارک رمضان «حکم الله» است و «حکم الله» باید با اجتهاد فقیهانه حل شود لذا نیاز به حکم حاکم دارد و با امثال شاهد و بیّنه قابل اثبات نخواهد بود.
وی در بیان روایات قبول شهادت زن در مسئله رضاع روایت حلبی را به عنوان اولین روایت ذکر کرد و گفت: در این روایت شهادت زن را در مسائلی مثل بکارت و نفاس نافذ میداند و در مسائلی مثل دَین نیز به ضمیمه سوگند معتبر است.
آیت الله جوادی آملی سپس به بیان روایت ابی بصیر، روایت ابراهیم حارقی، روایت محمد بن فضیل و روایت عبدالله بن سنان پرداخت و عنوان داشت: این چند روایت از همان روایاتی است که مخالفین به مفهوم آن استناد کردهاند در این چند روایت حضرت فرموده شهادت زن در اموری مسموع است که اطلاع مرد سخت یا ناممکن باشد. و چون اطلاع زن در مسئله رضاع سخت نیست، پس شهادت زن در مسئله رضاع مسموع نیست.
وی افزود: ما چند نوع علم داریم، یک علمی که از طرق عادّی برای انسان حاصل میشود مثل علومی که از قواعد اصولی و فقهی برای انسان حاصل میشود و یک نوع از علم هم برای انسان از طرق غیر عادّی حاصل میشود، که آنچه در فقه و حقوق کاربرد دارد همان علمی است که از طرق عادّی برای انسان حاصل میشود و علم غیب نمیتواند سند فقهی باشد، چون فقه کوچکتر از آن است که علم غیب در آن راه داشته باشد، و علم غیب بزرگتر از آن است که در سطح فقه بیاید.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: برخی شبهه میکنند که ائمه همه بر شهادت خود علم داشتند، امام حسن میدانست آبی که مینوشد سمّی است، امیرالمومنین میدانست اگر آن روز به مسجد برود، شهید خواهد شد، پس چرا این بزرگواران با وجود علم به شهادت خود را در مهلکه قرار دادهاند؟ و متأسفانه کتبی مثل شهید جاوید نیز بر اساس همین شبهات نوشته شده است.
وی در پاسخ به این شبهه بیان داشت: بنای ائمه اطهار بر این بود که با علم غیب بین مردم حکم نکنند کما اینکه پیامبر فرمودند: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ» به این معنا که من در بین شما برابر شاهد و بینه حکم میکنم نه برابر علم غیب.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء اضافه کرد: هر چند بنای ائمه بر این بوده که از علم غیب استفاده نکنند اما در بعضی از مواقع به جهت اینکه موضوع از موضاعات مهمّه بوده، یا در جایی که بنای اظهار معجزه یا کرامت داشتند، از علم غیب در مسائل فقهی نیز استفاده میکردند.
وی روایت محمد بن قیس را به عنوان ششمین روایت در این جلسه مطرح کرد و در بیان آن گفت: در این روایت مسئله تربیع مطرح است، یعنی امیرالمومنین در جایی که یک زن بر موضوع وصیّتی شهادت داده است، حکم کردهاند که شهادت او نسبت به ربع مورد وصیّت نافذ است، چون برای اثبات ادعای او به چهار شاهد زن نیاز است و چون یک زن در اینجا شهادت داده است پس شهادت او در یک چهارم مورد شهادت نافذ خواهد بود.
آیت الله جوادی آملی با توجه به تکراری بودن مضامین برخی از روایات باب «ما تجوز شهادة النساء فیه و ما لا تجوز» به ذکر متن بقیّه آنها بسنده کرد و در جمعبندی آنها بیان داشت: از مجموع 51 روایتی که در این باب هست برمیآید که «فی الجمله» شهادت زن در مسئله رضاع مسموع است و این چهار دلیلی که منکران حجیت شهادت زن اقامه کردند ناتمام است.
وی در ادامه طبق روال هر چهارشنبه به بیان مسائل اخلاقی و معنوی پرداخت و گفت: وجود مبارک پیغمبر نقل کرد که نه من و نه هیچ پیامبری قبل از من کلمهای به عظمت «لا اله الا الله» نیاوردیم که این«لا اله الا الله» کلمه توحید است امّا با این حال خداوند در قرآن فرموده است: اکثر مؤمنین مشرک هستند: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ که این شرک از چند راه در وجود انسان وارد میشود.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم در بیان عوامل ایجاد شرک در انسان افزود: اینکه انسان خود را معادل خدا قرار دهد یا در مقابل او قرار بگیرد دو عاملی اساسی ایجاد شرک در انسان است.
وی خاطر نشان کرد: ممکن است کسی از روی نفهمی، جهل، سهو، نسیان یا غفلت رفتاری مشرکانه داشته باشد که چنین شرکی هر چند آثار وضعی خود را دارد اما به هر حال معصیت نیست، اما کسی که عامداً و عالماً خود یا دیگران را مقابل و معادل خدا قرار میدهد قطعاً معصیت کار است و همان کاری را کرده که شیطان انجام داده بود.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در تبیین دو عامل شرک گفت: اشتباه شیطان این نبود که معصیت کرد بلکه اشتباه او این بود که خود را در مقابل خدا قرار داد یا مثلاً مشکل قارون این نبود که مثل فرعون ندای ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ سر دهد، بلکه مشکل قارون این بود که گفت: این مالی که دارم من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم و با این حرف خود را معادل خدا قرار داده بود.
وی در لزوم پرهیز از تفکّر قارونی در زندگی گفت: برخی میگویند: چهل سال زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم یا برخی میگویند: چهل سال زحمت کشیدم تا اینهمه مال جمع کردم، که این نوع سخن گفتنها طبق همان تفکّر قارون است که خود را معادل خدا دیده بود.
آیت الله جوادی آملی عنوان داشت: در ذیل آیه شریفه ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ از حضرت سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک هستند؟ حضرت فرمود: همینکه میگویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ» این خود شرک به خداوند است.
وی افزود: اینکه برخی در آخر عمر و هنگام مرگ موفّق به گفتن «لا اله الا الله» نمیشوند به این معناست که در عمرشان موحّدانه زندگی نکردهاند و الا «لا اله الا الله» و سایر مضامینی را که از سوالات اول قبر به حساب میآیند همه ما در کودکی فراگرفتهایم امّا همانطور که در روایت نیز آمده است طامّه موت آنقدر روی دستگاه مغز و اعصاب انسان فشار میآورد که انسان بدیهیترین بدیهیات را نیز فراموش میکند تا اینکه بعد از هشتاد سال عذاب تازه یادش میآید که پیامبرش کسی بود که قرآن بر او نازل شده بود اما نام مبارک حضرت یادش نیست و باید دوباره آنقدر عذاب بکشد تا نام پیامبر نیز یادش بیاید.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: اینکه میگویند انسان باید با صلوات و ذکر پیامبر مأنوس باشد دلیلش همین است که رابطه با پیامبر برای انسان ملکه شود و اگر ملکه نشود سر بزنگاه یادش میرود و اگر انشاءالله ما بتوانیم از مقابل قرار دادن و معادل قرار دادن خود یا دیگران با خدا نجات پیدا کنیم و به آیه شریفه ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾ عمل کنیم امید است که حشرمان با اهل بیت باشد.
تقریر درس
بسم الله الرحمن الرحیم
افزودن یک مسئله دیگر به مسائل دهگانۀ محقق، توسط صاحب جواهر و دیگر فقهاء
مرحوم محقق در متن شرائع بعد از بیان اینکه شرائط نشر حرمت به وسیله رضاع چیست، دَه مسئله را به عنوان احکام رضاع ذکر کردند.[1] بعضی از فقها بعد از آن مسائل دَهگانه، یک مسئله دیگری به عنوان یازدهم مسئله ذکر کردند که حالا رضاع با چه چیزی ثابت میشود؟[2] ثبوت رضاع به وسیله آن شرائط است که باید از فحل واحد باشد، «إمرأة» از خود آن فحل شیر داشته باشد و امتصاص باشد، پانزده رضعه باشد، اینها را فرمودند؛ این ثبوت رضاع است؛ اما اگر بخواهیم در محکمه ثابت بکنیم که این پسر یا دختر از این زن با این شرائط شیر خورده است، با چه چیزی ثابت میشود؟ احکام رضاع را که اگر ثابت شد، چه کسی بر چه کسی حرام است، قلمرو حرمت تا کجاست؟ این را مرحوم محقق در طی مسائل دَهگانه بیان کردند؛ اما حالا از کجا ثابت بشود که این بچه فرزند شیری این زن یا این مرد است. این را به عنوان یازده مرحوم صاحب جواهر مبسوطاً بحث کرد،[3] مرحوم آقا شیخ حسن، پسر مرحوم کاشف الغطاء معروف، مفصّل بحث کرد[4] و دیگر فقها هم نظر دادند.
تبیین مسئله یازدهم/ بررسی پذیرش یا عدم پذیرشِ شهادت زن، بر رابطه رضاعی
عصاره آن بحث این است که برخیها گفتند که شهادتِ زن درباره رضاع مسموع نیست؛ چه این زن مرضعه باشد، چه دیگری؛ چه بگوید من شیر دادم، چه بگوید دیگری شیر داد، شهادتِ زن در مسئله رضاع مسموع نیست. اولاً ادّعای شهرت کردند، بعد توسعه دادند ادّعای نفی خلاف کردند، بعد توسعه دادند ادّعای اتفاق کردند، بعد توسعه بیشتری دادند و ادّعای اجماع کردند. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) بر همه اینها نظر میدهد و تحلیل میکند، میگوید ما بررسی کردیم، شهرتی در کار نیست، نفی خلافی در کار نیست، اتفاقی در کار نیست، اجماعی در کار نیست. مخالفان مسئله که میگویند شهادتِ زن ثابت کننده رضاع نیست ابن ادریس[5] است و سعید و مانند آن است که خیلی کم هستند، پس اجماعی در کار نیست.
ادله مخالفین پذیرش شهادت زن بر رضاع
از طرفی گفتند که مرسله مرحوم شیخ طوسی در مبسوط دلیل بر این است که شهادتِ زن مسموع نیست؛ زیرا مرحوم شیخ طوسی در مبسوط فرمود: «إنهم رووا انه لا یقبل شهادة المرأة».[6] مرحوم صاحب جواهر میفرماید: چنین مرسلهای و روایتی در جوامع و اصول اولیه ما نیست، در کتب اربعه نیست، جایی که مورد اعتماد باشد نیست.[7] این مرسلهای است که مرحوم شیخ طوسی در مبسوط ادّعا کرده و خود مرحوم شیخ طوسی هم برابر این مُرسله در بعضی از کتابهای فقهی خود عمل نکرده است؛ پس ما دلیلی نداریم که شهادتِ زن مسموع نیست. اگر به اصل تمسّک کنید که اصل عدم حجیت شهادت اوست، چه اینکه اصل اولی عدم حجیت است؛ این به وسیله ادلهای که ما بعد اقامه میکنیم بر حجیت و مسموع بودنِ شهادت زن، این اصل هم مقطوع است. پس اجماعی در کار نیست، مرسله مبسوط اعتباری ندارد، اصل عدم حجیت به وسیله دلیلی که ما اقامه میکنیم بر حجیت شهادتِ زن، این اصل هم مقطوع است.
استدلال بر قاعده «ما لا یُعلَم الّا من قِبَلِها» بر پذیرش شهادت زن در رضاع
میماند این حرف؛ آن حرف این است که شهادت زن در جایی مسموع است که اطلاع پیدا کردن مرد به آن مطلب دشوار باشد، مثل حمل، بکارت، کارهای قابلهگی و مانند آن. در مواردی که اطلاع مرد نسبت به او دشوار است، شهادت زن مسموع است؛ اما رضاع از مواردی نیست که اطلاع مرد دشوار باشد؛ مردهایی که در خانه هستند میبینند که این زن دارد بچه را شیر میدهد، حالا لازم نیست که آن عضو نامَحرم را ببیند. پس اطلاع مرد نسبت به رضاع این کودک، آسان است، دشوار نیست و چون شهادت زن در اموری مسموع است که اطلاع مرد دشوار باشد و اینجا چون اطلاع مرد دشوار نیست پس شهادت زن مسموع نیست؛ این دلیل چهارم است.
استهلال، یعنی رؤیت هلال، آن بعضیها را که گفتند مسموع نیست ـ که در بحث قبل اشاره شد ـ روایت هم هست. درباره این استهلال که آیا منظور استهلال رؤیت هلال است یا آن استهلالی که کودک در هنگام زایمان آن نالهای که دارد آن صدایی که دارد، آن صدا را او شنیده میتواند شهادت بدهد؟ به هر تقدیر این دلیل چهارم آنهاست که میگویند شهادت زن در جایی مسموع است که اطلاع مرد سخت باشد. در جریان رضاع اطلاع مرد سخت نیست، پس شهادت زن مسموع نیست. مرحوم صاحب جواهر و سایر بزرگانی که بر این دلیل نقد دارند، میگویند اگر بخواهد ببیند که این بچه امتصاص میکند، چون شهادت «عن حسٍ» است، این پستان را در کام گذاشته، نه اینکه از بیرون ببیند که حرکتی هست و نبیند که این کودک دارد امتصاص میکند، نمیتواند شهادت بدهد. اگر بخواهد امتصاص کودک؛ یعنی مکیدن کودک لبه پستان را ببیند، باید آن عضو را ببیند، این میشود معصیت؛ لذا «یعسر اطلاع الرجل» بر آن رضاع با خصوصیاتش و چون جزء اموری است که اطلاع مرد سخت است، شهادت زن مسموع است. دلیلی بر قبول شهادت نیست؛ نه اجماعی در کار است، نه مرسله مبسوط اثر دارد، نه میشود به آن اصل بسنده کرد، چون که مقطوع به دلیل است، نه میشود به این ضابطه؛ جایی که اطلاع مرد به آنجا سخت است، آنجا شهادت زن مسموع است و چون در مسئله رضاع، اطلاع زن سخت نیست، شهادت زن مسموع نیست. هیچ کدام از این امور چهارگانه نمیتواند دلیل باشد.
استدلال بر اطلاقات ادلّه بر پذیرش شهادت زن در رضاع
اما دلیل بر قبول شهادت، درست است که عدم حجیت دلیل نمیخواهد، همان اصل عدم اعتبار شهادت است؛ اما دلیل قبول شهادت زن در مسئله رضاع چیست؟ میفرماید اطلاقات ادله شهادت زن که شهادت زن مسموع است و در شهادت دو زن به منزله یک مرد هستند و در مواردی که دو شاهد لازم است، باید دو تا زن به اضافه یک مرد شهادت بدهند، همه این موارد به اطلاق شامل میشود؛ چه رضاع و چه غیر رضاع را. گذشته از اینکه ما در موارد خاصی هم میتوانیم به نصوص خاصه تمسک بکنیم؛ پس اینها دلیل هست.
ما فعلاً برخی از روایاتی که به آن در مسئله رضاع استدلال و استشهاد شده آنها را بخوانیم تا برسیم به حرف تازهای که برخیها نقل کردند، گفتند که شهادت زن چون چهار نفر باید باشند تا مطلب ثابت بشود، اگر یک زن شهادت داد، یک چهارم مطلب ثابت میشود؛ در مسئله دیون، در مسئله حقوق، در مسئله اموال، در مسئله میراث و در مسئله وصیت، در اینگونه از مسائل اگر یک زن شهادت داد، یک چهارم حق ثابت میشود؛ دو زن شهادت دادند دو چهارم ثابت میشود که میشود نصف و اگر سه زن شهادت دادند سه چهارم و اگر چهار زن شهادت دادند تمام مطلب؛ یعنی چهار چهارم ثابت میشود. این را از برخی از اهل سنّت هم نقل کردند.
اشکال به استدلال بر اطلاقات ادله برای پذیرش شهادت زن در رضاع
میفرمایند چنین چیزی ما دلیل نداریم، اولاً و ثانیاً بر فرض اگر درست باشد این درباره دیون و اموال است که تفکیکپذیر است، رُبع و ثُلث و مانند آن دارد؛ اما مسئله رضاع که اینها را بر نمیدارد. رضاع اگر حاصل شد که نشر حرمت میکند، اگر حاصل شد که نشر حرمت نمیکند. یک دوم حرمت، یک سوم حرمت، یعنی چه؟! اگر آن پانزده رضعه حاصل شد، حرمت حاصل میشود؛ اگر پانزده رضعه حاصل نشد، حرمت حاصل نمیشود؛ دیگر یک دوم حرمت و یک سوم حرمت ندارد! پس اصل مطلب تام نیست؛ ثانیاً بر فرض تام باشد این توزیع و این تقسیم در مسئله رضاع راه ندارد.
بررسی شرط حسی بودن شهادت در مسئله رضاع
حالا قبل از اینکه به آن مرحله برسیم به مرحلهای که گاهی شهادت لازم نیست «عن حسٍ» باشد، بلکه «عن علمٍ» هم هست، این چند تا روایت را بخوانیم، چون آخرین بحثی که ممکن است دیگر باز نگردیم، این است که شهادت درست است که باید «عن حسٍ» باشد که فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع»؛[8] اما اگر همه اعضای خانواده و بستگان دو طرف دیدند که این کودک در دامن این زن تربیت شد و شیر او را خورد، دیگر «بیّن الرشد» شد؛ این شخص علم پیدا میکند. وقتی علم پیدا کرد، مشمول «شهدوا بما علموا» میشود، وقتی «شهدوا بما علموا» شد میشود نافذ. پس لازم نیست که خود انسان ببیند، اگر به صورت قطع علم دارد؛ آن کنایه از آن است که مطلب برای شما ثابت شده باشد. دیدن و شهود طریقیت دارد، نه موضوعیت. اگر طریقیت دارد حالا همه اعضای خانواده و فامیل مرتّب میدانند که این بچه چند ماه تحت شیردادنِ این زن بود، همه میدانند؛ برای این مرد یقین حاصل میشود که این بچه فرزند شیری این زن است، این را میتواند شهادت بدهد؛ برای اینکه مشمول «شهدوا بما علموا» است؛
بررسی پذیرش شهادت مرضعه
منتها حالا شهادتِ خود مرضعه قبول است یا نه؟ چون خبر، شهادت، اقرار، ادّعا و حرف اهل خُبره اینها پنج شش عنوان فقهی و حقوقی است که از هم جدا هستند، آیا خود مرضعه اگر شهادت بدهد مسموع است یا نه؟ چرا مسموع نباشد؟! او یک وقت شهادت میدهد که این با ادّعا همراه است و میخواهد اجرت بگیرد، این باید بینه اقامه کند؛ چون ادّعاست که من این کودک را چند ماه شیر دادم یا پانزده رضعه شیر دادم. این گفتن، ادّعایی است که به دنبال آن اجرت را به همراه دارد؛ اما اگر در صدد اخذ اجرت نباشد فقط برای مَحرمیت میخواهد شهادت بدهد چرا مسموع نباشد؟! نباید گفت اینجا ادّعاست، نه بلکه اینجا شهادت است. پس شهادت در همه موارد هست و گاهی هم «شهدوا بما علموا» هست.
بررسی روایات مستدلّه در مسئله شهادت بر رضاع
حالا ما تبرّکاً روایتهایی که مرحوم صاحب وسائل در جلد بیست و هفتم وسائل، «کتاب الشهاداة» باب 24 از ابواب کتاب شهادات ذکر میکند بخوانیم؛ چون گوشهای از این حرفها را در کتاب «القضاء و الشهاداة» ذکر میکنند، همه حرفها در آنجا نیامده است، آنجا فقط درباره قضاست که اگر قاضی بخواهد در مقابل یمین، برابر بیّنه حکم بکند، بینه گاهی همه زن است گاهی همه مرد است، گاهی مختلف است؛ آیا شهادتِ زن در «حق الله» قبول است یا نه؟ در «حق الناس» قبول است یا نه؟ این را کتاب قضا و شهادت به عهده دارد؛ اما در مسائل حقوقی، در مسئله رضاع، الآن میخواهند بدانند که این مَحرم او هست یا نه؟ این دیگر کاری به محکمه قضایی ندارد؛ این شهادت مسموع است و حکم شرعی هم ثابت میشود؛ نظیر همان استهلال و رؤیت هلال است که دیگر احتیاجی به مسئله قضا ندارد که برود محکمه و این شخص شهادت بدهد. اگر دو تا شاهد عادل شهادت دادند که ما ماه را دیدیم؛ چون اصل وجوب صوم «حکم الله» است؛ اما ثبوت موضوع «حق الله» است که حالا امروز اول ماه مبارک رمضان است یا نه؟ این «حق الله» است؛ اما اینکه در ماه مبارک رمضان باید روزه گرفت، این «حکم الله» است و «حکم الله» را باید با اجتهاد فقیهانه حل کرد؛ اما «حق الله» را باید با موضوعات، یا خود آدم ببیند، یا شاهدَین شهادت بدهند و مانند آن.
پس جلد 27 وسائل، باب بیست و چهارم «بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ»،[9] «تجوز» یعنی «تنفذ». کجا شهادت زن نافذ است و کجا شهادت زن نافذ نیست؟ چون چند روایت است، صحیح در آن است، موثق و حَسن و مانند آن هم ممکن است داشته باشد، دیگر لازم نیست ما اسناد تکتک اینها را بخوانیم.
روایت اول/ روایت حلبی
روایت دوم این باب که مرحوم کلینی[10] از «علی بن ابراهیم عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ»؛ حالا چون علی بن ابراهیم به اعتبار «أبیه» هاشم هست یا صحیحه است یا حَسنه. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام)» نقل میکند که «سُئِلَ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِی النِّکَاحِ»، حضرت در ذیل آن فرمود که «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِی الْمَنْفُوسِ وَ الْعُذْرَةِ وَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَهُ یُحَدِّثُ أَنَّ أَبَاهُ أَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَجَازَ شَهَادَةَ النِّسَاءِ فِی الدَّیْنِ مَعَ یَمِینِ الطَّالِبِ یَحْلِفُ بِاللَّهِ أَنَّ حَقَّهُ لَحَقٌّ»؛[11] در مسئله نفاس، در مسئله بکارت؛ «عذراء» یعنی باکره؛ «منفوس» در مسئله نفاس که این کودک از او به دنیا آمده است؛ در مسئله «عذراء بودن»؛ یعنی باکره بودن و در مسئله نفاس، شهادت او مسموع است و باز نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت زن را در دَین نافذ دانست؛ البته به ضمیمه سوگند طلبکار.
روایت دوم/ روایت ابی بصیر
روایت چهارم این باب است که ابی بصیر میگوید من از حضرت سؤال کردم: «عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ»، حضرت فرمود: «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ وَحْدَهُنَّ عَلَی مَا لَا یَسْتَطِیعُ الرِّجَالُ النَّظَرَ إِلَیْهِ»،[12] این همان روایتی است که مخالفان به آن استدلال کردند. حضرت فرمود که شهادت زن در اموری مسموع است که اطلاع مرد سخت باشد. حالا به مفهوم این تمسک کردند که اطلاع زن در مسئله رضاع سخت نیست، پس شهادت زن در مسئله رضاع مسموع نیست.
روایت سوم/ إِبْرَاهِیمَ الْحَارِقِیِّ
روایت پنجم این باب از وجود مبارک امام صادق است که «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیمَا لَا یَسْتَطِیعُ الرِّجَالُ أَنْ یَنْظُرُوا إِلَیْهِ وَ یَشْهَدُوا عَلَیْهِ وَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُنَّ فِی النِّکَاحِ وَ لَا تَجُوزُ فِی الطَّلَاقِ»؛[13] در جایی که اطلاع مرد سخت باشد، مثل حمل، عذراء بودن، نفاس مثل حرف قابله که این کودک زنده به دنیا آمده یا مثلاً در شرایط خاص بود، اینها کارهایی است که اطلاع مرد سخت است، در اینگونه از موارد شهادت زن نافذ است. منکران قبول شهادت زن در مسئله رضاع، به این طایفه از نصوص استدلال کردند که اشاره شد این تام نیست.
روایت چهارم/ روایت محمد بن فضیل
روایت هفتم این باب که مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ میگوید من از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردم، «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِی نِکَاحٍ أَوْ طَلَاقٍ أَوْ رَجْمٍ؟» حضرت فرمود: «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیمَا لَا تَسْتَطِیعُ الرِّجَالُ أَنْ یَنْظُرُوا إِلَیْهِ وَ لَیْسَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ وَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُنَّ فِی النِّکَاحِ إِذَا کَانَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ»؛[14] در اموری که اطلاع مردها دشوار است، مثل حاملگی و بکارت و قابلگی و اینها، شهادت زن نافذ است. در اموری که اطلاع مرد آسان است، مفهومش این است که شهادت زن نافذ نیست.
روایت پنجم/ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ
چندین روایت به این مضمون است؛ در روایت دهم است که «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ وَحْدَهُنَّ بِلَا رِجَالٍ فِی کُلِّ مَا لَا یَجُوزُ لِلرِّجَالِ النَّظَرُ إِلَیْهِ» که این مستمسک بود برای کسانی که میگفتند جریان رضاع «مما یعسر الإطلاع» است، پس شهادت زن نافذ نیست؛ در حالی که نقد این بزرگوار این است که اطلاع پیدا کردنِ مرد بر رضاع خیلی آسان است و این سخت نیست. پرسش: ...؟ پاسخ: البته، الآن دیگر میشود با ابزار تشخیص شد؛ اما اینچنین نیست که در هر خانهای دستگاه باشد و آدم بفهمد این دارد امتصاص میکند یا امتصاص نمیکند! بله، الآن حل کرد؛ اما الآن بفهمند که واقعاً این کودک این پستان را در کام گرفته و دارد میمکد و شیر وارد دهن او شده است، با دستگاه میشود فهمید؛ اما اینطور نیست که در هر خانهای اینطور باشد، مخصوصاً در روستاها که آنجاهایی که این رسم کم و بیش هنوز هست.
بررسی حجیّت علوم غیر عادّی مثل علم غیب
روایت دوازدهم هم به همین مضمون است. یکی از سؤالهایی که به جواب آن فرصت نکردیم، همان فرمایش مرحوم کاشف الغطاء که البته باید در اصول مطرح بشود، یک مسئله اساسی برای تخییر اصول است که علم حجت است؛ اما علم عادی؛ یک علم فقیه یا علم اصولی علمهایی است که از راه عادی حاصل میشود؛ اما علم غیب، اشرف از آن است که کاربرد فقهی داشته باشد. این حرف حالا غیر از کاشف الغطاء ما نمیدانیم چه کسی گفته باشد. کاشف الغطاء فقیهی است که مرحوم صاحب جواهر در جواهر تصریح میکند که من به حدّت ذهن کاشف الغطاء کسی را ندیدم![15] این «یجب یحرم، یجب یحرم»، این «الاحوط کذا، الاحوط کذا» در فرمایشات کاشف الغطاء خیلی کم است، او هم مسلط بر فقه بود. این حرف از غرر فرمایشات مرحوم کاشف الغطاء است که علم غیب سند فقهی نیست.
پاسخ به شبهۀ علم غیب ائمه به شهادتشان
اگر کسی بگوید مگر وجود مبارک امام حسن نمیدانست این سمّ دارد، اگر بگوید نمیدانست که عالِم به علم غیب نیست، اگر میدانست چرا نوشید؟ در جریان حضرت امیر آیا نمیدانست که در آن شب شهید میشود یا میدانست؟ اگر نمیدانست پس علم غیب ندارد ـ معاذالله ـ اگر میدانست که چرا رفته؟ جریان سید الشهداء هم همینطور است. متأسفانه همین کتاب شهید جاوید هم براساس همین است، نبودِ علم کلام این ضایعات را دارد. سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی ـ را خدا غریق رحمت کند ـ مدتها میخواستند به این بزرگوار بگویند که علم غیب سند فقهی نیست. الآن اگر آینهای غبار گرفته شما با تحت حنک که پاک نمیکنی، بلکه با حوله پاک میکنی، تحت حنک که برای این کار نیست؛ علم غیب برای کار فقهی نیست، علم غیب یک حساب دیگری دارد. این از حرفهای عرشی مرحوم کاشف الغطاء است حتماً این کتاب کشف الغطاء را در بحث علم امام ببینید؛ مثل اینکه آینه که گَرد گرفته، هیچ آدم عاقلی نمیآید با تحت حنک این را پاک کند؛ تحت حنک برای این نیست، با یک حوله یا پارچه پاک میکند. علم غیب برای فقه نیست، این با روابط عرشی است. صد در صد وجود مبارک امام حسن میدانست، صد در صد وجود مبارک امیرالمؤمنین میدانست، صد در صد وجود مبارک سید الشهداء میدانست، خودش فرمود: «خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیه».[16]
اختصاص علم غیب به علم کلام و عدم جریان آن در فقه
اگر کلام رایج باشد و اگر آن علم به اصول بیاید و در بحث حجیت قطع روشن بشود که فقه کوچکتر از آن است که با علم غیب کار داشته باشد و علم غیب بزرگتر از آن است که در سطح فقه بیاید، مسئله حل است.[17] این را مرحوم کاشف الغطاء از کجا استفاده میکند؟ از این «إنّما»! فرمود پیغمبر صریحاً اعلام کرد، چون محکمه قضا در آن روز در دست حضرت بود، ائمه هم همینطور: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»؛[18] من که در محکمه قضا نشستهام، برابر شاهد و قَسم حکم میکنم، نه برابر علم غیب.
عدم استفاده از علم غیب توسط معصومین در مسائل فقهی
شما اگر اختلاف داشته باشید، از طهارت تا دیات و از دیات تا طهارت، کسی بنا شد اجیر شده که مسجد را پاک کند، خلاف کرده مسجد هنوز آلوده است، این اجرت طلب کرده، این گفته که من دَه بار باید بشویم و شستم! اجرت میخواهد به آن شخص میگوید تو باید اجرت بدهی! حالا حضرت به علم غیب میداند که یک گوشه مسجد هنوز آلوده است. از طهارت تا دیات از دیات تا طهارت، هر جا محل اختلاف بود حضرت فرمود ما با شهادت و سوگند حکم میکنیم. بعد هم اعلام کرد و صریحاً فرمود، فرمود اگر کسی میداند که مال برای او نیست، آمده قَسم دروغ یاد کرده یا شاهد «زور» آورده و من هم برابر قَسم یا شاهد او حکم کردم، این مال را از دست من دارد میگیرد؛ اما «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[19] است، این آتش را دارد به همراه میبرد. من هم میبینم که او آتش را دارد به همراه میبرد؛ ولی من مأمور نیستم بگویم، اصلاً جهنم را خدا برای چه چیزی خلق کرده است؟ ما موظف نیستیم کار جهنمدار را بکنیم. اگر کسی شهادت خلاف داد یا قسَم دروغ خورد، از محکمه من و به دست من، این مال را گرفت: «قِطْعَةً مِنَ النَّار». این دین است! آن وقت این هم مسئله کلام را حل میکند، هم در مسئله اصول که چند جای آن ناقص است که نیاز به تتمیم و تکمیل دارد حل میکند که علم غیب، حجت فقهی نیست، حجت اصولی نیست، این درباره أرش و فرش است، کاری با آن ندارد.
عمل به علم غیب توسّط ائمه در مسائل مهمّه فقهی
غرض این است که یکی از سؤالها این است که اگر وجود مبارک حضرت امیر میداند که این شخص بیگناه است و آنها هم شهادت باطل دادند، آیا در اینگونه از موارد حکم به إعدام میکند یا نه؟ در خیلی از موارد شما دیدید که آنها برابر علم غیب عمل کردند برای اثبات معجزه، یا جهات دیگر، یا راههایی نشان میدهند که این حکم اجرا نشود؛ اگر به آن کارهای مهم برسد جلوی آن را میگیرند. عمل به علم غیب واجب نیست، نه اینکه اشکال داشته باشد، چون در بعضی از موارد اینها ا ظهار معجزه کردند.
روایت ششم/ روایت محمد بن قیس
به هر تقدیر این روایت پانزدهم دارد که «قَضَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(عَلَیْهِ السَّلَام) فِی وَصِیَّةٍ لَمْ یَشْهَدْهَا إِلَّا امْرَأَةٌ فَقَضَی أَنْ تُجَازَ شَهَادَةُ الْمَرْأَةِ فِی رُبُعِ الْوَصِیَّةِ»؛[20] آیا به این روایت عمل شده یا نه؟ در همه موارد شده یا نه؟ این مسئله تربیع و تنصیف و تثلیث و مانند آن، از اینگونه روایات برآمده که در یک مسئله که شخص وصیت کرد فلان مال را به فلان کس بدهید، شاهدی هم نبود مگر یک زن؛ حضرت چون چهار زن باید شهادت بدهند و چهار زن به منزله دو تا مرد هستند، به ربع این وصیت عمل کرده است؛ این از اینجا آمده است.
روایات دیگر
روایت شانزدهم هم این است که «یَجُوزُ فِی رُبُعِ مَا أَوْصَی بِحِسَابِ شَهَادَتِهَا».[21]
روایت هفدهم هم این است که «لَا تُقْبَلُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِی رُؤْیَةِ الْهِلَالِ وَ لَا یُقْبَلُ فِی الْهِلَالِ إِلَّا رَجُلَانِ عَدْلَانِ»؛[22] اگر آنها در استهلال شبهه دارند به مناسبت همین روایات است.
روایت هیجدهم هم این است که «لَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِی الْهِلَالِ».[23]
روایت بیست این است که «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَجَازَ شَهَادَةَ النِّسَاءِ فِی الدَّیْنِ وَ لَیْسَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ»؛[24] مسائل حقوقی، مسائل مالی، شهادت زن به تنهایی کافی است.
روایت 21 دارد: «تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ»، در «عُذْرَةِ» یعنی عذراء بودن و باکره بود، «وَ الْمَنْفُوسِ» در جریان نفاس، «وَ قَالَ تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِی الْحُدُودِ مَعَ الرِّجَالِ».[25]
روایت 23 دارد: «تَجُوزُ شَهَادَتُهَا فِی الْوَلَدِ عَلَی قَدْرِ شَهَادَةِ امْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ»؛[26] به یک چهارم حساب میشود.
روایت 33 دارد که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند: «عَنِ امْرَأَةٍ شَهِدَتْ عَلَی رَجُلٍ أَنَّهُ دَفَعَ صَبِیّاً فِی بِئْرٍ فَمَاتَ قَالَ عَلَی الرَّجُلِ رُبُعُ دِیَةِ الصَّبِیِّ بِشَهَادَةِ الْمَرأةِ»؛[27] پس برای دیه هم که قابل تفکیک و تنصیف است به مقدار ربع ثابت میشود. البته این مربوط به بحث شهادت است یا بحث دیه که به این روایات به تنهایی میشود عمل کرد یا نه؟
روایت 43 وجود مبارک پیغمبر دارد که «أَجَازَ شَهَادَةَ النِّسَاءِ فِی الدَّیْنِ وَ لَیْسَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ».[28]
جمعبندی روایات باب ما تجوز شهادة النساء فیه و ما لا تجوز
51 روایت در این باب هست، از مجموع اینها بر میآید که «فی الجمله» شهادت زن مسموع است؛ حالا عدد و رقم آن البته یا چهار نفر هستند یا اگر با یمین ضمیمه میشود کمتر هستند، با رجل ضمیمه میشود کمتر هستند و مانند آن. پس اصل شهادت زن در مسئله رضاع مسموع است. این چهار دلیلی که منکران حجیت شهادت زن اقامه کردند ناتمام است. اصل بود، اجماع بود، مرسله مبسوط بود، خود شیخ طوسی بر خلاف این عمل کرده است و این روایاتی که دارد که شهادت زن در جایی که اطلاع مرد دشوار است، مسموع است و مفهوم آن این است که شهادت زن در جایی که اطلاع مرد دشوار نیست، مسموع نیست که پاسخ این هم داده شد.
بیان مسائل معنوی و اخلاقی
اما حالا چون روز چهارشنبه است یک مقدار بحث اخلاقی داشته باشیم که برای همه ما ضروری است. ایام میلاد وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است و مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) هم این را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که نه من و نه هیچ پیامبری قبل از من کلمهای به عظمت «لا اله الا الله» نیاوردیم: «مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِی مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛[29] توحید است. مشکل ما در این بخش از آیات قرآن کریم مشاهده میشود که ذات اقدس الهی فرمود: اکثر مؤمنین مشرک هستند: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾،[30] اگر به شرک نرسد امید مغفرت هست؛ اما وقتی به شرک رسید ولو شرک ضعیف، نجات پیدا کردن بسیار دشوار است. فرمود اکثر مؤمنین مشرک هستند: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾. حالا اکثر مردم در حجاز مشرک بودند حساب دیگر است؛ اما ﴿أَکْثَرُهُمْ﴾ اکثر مؤمنین است: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾.
عوامل ایجاد شرک در انسان
این شرک از چند راه وارد میشود که انسان با خدا چه طور دارد رفتار میکند. مقابل خدا بودن و معادل خدا بودن، این دو عامل از بدترین عوامل شرک است. یک وقت است کسی جاهلانه کاری انجام میدهد، حالا جهل او عذر اوست، «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِل»؛[31] این «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِل»؛ یعنی ما اگر خلاف کردیم روی مسئله شرک و اینها نبود، از نفهمی ما بود؛ «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِل»؛ اما کسی که این مسائل را آشنا و مطلع است، او یا مقابل خداست، یا معادل خداست و هر دو شرک است؛ اما آنجا که مقابل خداست، حرف ابلیس را میزند؛ چون اگر کسی خلافی را دارد انجام میدهد، اگر «للسهو» است، «للنسیان» است، «للغفلة» است، «للجهل» عذری است، «للاکراه» است، «للالجاء» است، «للاضطرار» است و «للجبر» است، به أحد این امور باشد با «حدیث رفع»[32] نفی شده است اینها که معصیت نیست؛ حالا بعد ممکن است که ضامن باشد؛ ولی معصیت نیست. اگر «للجهل» قصوری بود، «للسهو» بود، «للنسیان» بود، «للغفلة» بود، «للاضطرار» بود و «للالجاء» بود اینها بر اساس «حدیث رفع» نفی است، اینها که گناه نیست؛
معادل بدن گناه بدون عذر با شرک
اما آنجا که هیچ عذری ندارد، عالماً عامداً گناه میکند، روح این طبق تحلیل جناب صدر الدین قونوی به شرک بر میگردد. معنای آن چیست؟ معنای آن این است که خدایا! من هیچ عذری ندارم، تو گفتی نکن من میکنم. به نظر شما نباید باشد؛ ولی به نظر من باید باشد؛ این همان حرف شیطان است.
اشتباه شیطان، معادله با خداوند
مشکل شیطان این نبود که معصیت کرد، مشکل شیطان شرک او بود. گفت نظر شما این است؛ اما ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾![33] نظر من طور دیگر است؛ مقابل خدا قرار گرفتن، میشود شرک. یا معادل خدا قرار گرفتن است؛ معادل خدا این است که بگوید این کار را من کردم یا من و خدا با هم کردیم؛ این حرفی که خطر آن دامنگیر قارون شد، در ما هم از این خطر کم نیست؛ مشکل قارون چه بود؟ او که مشکل فرعون را نداشت؛ او که ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[34] نگفت، ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[35] نگفت، گفت این مالی که میبینید من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾،[36]
لزوم پرهیز از تفکّر قارونی
شما میگویید خدا داد چیست؟! اینکه ـ خدایی ناکرده ـ از زبان ما بیرون میآید که ما چهل سال زحمت کشیدیم این شدیم، این همان حرف است. این اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است. درون این حرف را بشکافی همان است، من خودم چهل سال زحمت کشیدم به اینجا رسیدم؛ من چهل سال زحمت کشیدم پیدا کردم؛ هر چه بخواهید حرف قارون را بشکافی بیش از این در نمیآید: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾. خود را معادل خدا دیدن، در مسئله نعمت علم یا نعمت مال؛ این شرک است. آنچه که ما را تهدید میکند اینهاست، اگر به این حد نرسد، این ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾؛[37] این دو خطر یا مقابل خدا قرار گرفتن یا معادل خدا قرار گرفتن، این شرک است.
تبیین دو نوع شرک رایج در بین مؤمنین
در ذیل همین آیه از وجود مبارک حضرت سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک هستند؟ ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾، فرمود همین که میگویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»؛[38] اگر فلان کس نبود، مشکل ما حل نمیشد. آنهایی که جاهلانه، عوامانه میگویند، جهل آنها عذر آنهاست؛ اما اگر از ما این حرف شنیده بشود که «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»، یا «اول خدا دوم فلان شخص»؛ این را شما وقتی بشکافید همان معادل در میآید. فرمود این چه حرفی است؟! به حضرت عرض کردند پس ما چه بگوییم؟ فرمود بگویید خدا را شکر میکنیم که به دست فلان طبیب، مشکل ما حل شد، خدا را شکر میکنیم که از راه مشکل ما را حل کرد، او وسیله است و او ابزار کار است. چه کسی به او علم داد؟ چه کسی قلب او را متوجه ما کرد؟ این توحید است. آنها که در هنگام مرگ به گفتن «لا اله الا الله» موفق هستند، معلوم میشود که عمری را موحّدانه زندگی کردند. بعضیها میخواهند بگویند؛ ولی به زبانشان نمیآید؛ البته موحّد هستند و ـ إنشاءالله ـ بخشوده هستند؛ ولی نمیآید.
علت فراموشی نام خدا و ائمه در شب اول قبر
اولین بار سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) این حدیث را نقل کردند، بعد ما در بحار مرحوم مجلسی دیدیم، در جوامع روایی دیگر هم هست. در سؤال قبر که تلقین میکنند: «إِذَا أَتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَان»؛[39] میبینید در تلقین الفبای دین را به میت یاد میدهد. از اینها سادهتر! ما بچههای خود را به اینها یاد میدهیم که خدا هست، پیغمبر هست و امام دوازده تاست همین است. این ابتداییترین سؤال و سادهترین سؤال دینی ماست، اینها را ما در تلقین به میت میگوییم؛ اما یادش نیست، طامّه موت آن قدر روی مغز و اعصاب و دستگاه ادراکی فشار میآورد که انسان، بدیهیترین بدیهیات یاد انسان نیست. طامّه موت اینطور است؛ البته متوجه میشود. ما داریم الفبای دین را یادش میدهیم. آن فرشتهها(علیهما السلام) هم که میآیند الفبای دین را سؤال میکنند، مسائل علمی را که سؤال نمیکنند. ربّ تو چه کسی است؟ قبله تو چیست؟ کتاب تو چیست؟ دین تو چیست؟ این را آدم میشود نداند؟! یک عده یادشان نیست. آن روایتی را که سیدنا الاستاد نقل کرد این بود که وقتی سؤال میکنند: «مَنْ نَبِیُّک»[40] یادش نیست، کسی که با پیغمبر رابطه نداشت یادش نیست، چه رسد به ائمه. بعد از احقابی از عذاب ـ یعنی هشتاد سال[41] ـ تازه یادش میآید میگوید پیغمبر من کسی است که بر او قرآن نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست؛ این چه میشود؟ اینکه مدام گفتند صلوات بفرستید، ذکر کنید، تا ملکه بشود، اگر ملکه نشد، آدم یادش میرود و اگر ما ـ إنشاءالله ـ از مقابل قرار دادن، خود یا دیگری، از معادل قرار دادن، خود یا دیگری نجات پیدا کنیم، ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾. ـ إنشاءالله ـ امیدواریم حشر همه اینها با اهل بیت باشد./424/ف
پی نوشت:
[1] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص228 و 231.
[2] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی، ج29، ص309 و 344.
[3] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی، ج29، ص344.
[4] أنوار الفقاهة(کتاب النکاح)، الشیخ حسن کاشف الغطاء، ص87 و 89.
[5] السرائر، ابن ادریس الحلی، ج2، ص116.
[6] جامع المدارک، السیداحمد الخوانساری، ج6، ص132.
[7] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی، ج29، ص344.
[8] مفاتیح الشرائع، الفیض الکاشانی، ج3، ص287.
[9] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص350، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[10] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج7، ص390.
[11] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص351، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[12] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص351، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[13] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص352، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[14] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص353، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[15] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی، ج13، ص35. : .
[16] نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، حسین بن نصر الحُلوانی، ص86.
[17] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج1، کاشف الغطاء، ص66 و 67.
[18] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج7، ص414.
[19] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج7، ص414.
[20] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص355، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[21] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص355، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[22] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص355، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[23] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص356، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[24] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص356، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[25] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص356، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[26] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص357، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[27] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص359 و 360، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[28] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص363، بَابُ مَا تَجُوزُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِیهِ وَ مَا لَا تَجُوزُ، ط آل البیت.
[29] التوحید، الشیخ الصدوق، ص18.
[30] یوسف/سوره12، آیه106.
[31] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص564.
[32] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص369، بَابُ جمله مما عفی عنه، ط آل البیت.
[33] اعراف/سوره7، آیه12.
[34] قصص/سوره28، آیه38.
[35] نازعات/سوره79، آیه24.
[36] قصص/سوره28، آیه78.
[37] نساء/سوره4، آیه31.
[38] تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج2، ص476.
[39] زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، العلامه المجلسی، ص353.
[40] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج3، ص238.
[41] معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص221.