به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله سید احمد علم الهدی، عضو خبرگان رهبری و امام جمعه شهر مقدس مشهد در سی و دومین جلسه درس خارج فقه الحکومه که در اول آذرماه سال 94 در مدرسه سلیمانیه مشهد برگزار شد با بیان آیات وجوب کفر به طاغوت و روایات منع تحاکم به طاغوت به تبیین «جواز اقامه الحکم فی عصر الغیبه» پرداخت.
خلاصه درس گذشته
امام جمعه مشهد در خصوص ضرورت تشکیل حکومت دینی و حرمت حکومت طاغوت به آیه نفی سبیل استشهاد کرد و گفت: گرچه برخی به استناد روایتی از امام رضا(علیه السلام) که سبیل را برهان و دلیل معنی کرده است می خواهند دلالت آیه را در مانحن فیه تضعیف کنند اما به دلیل ذیل فرمایش حضرت، معنای سبیل اعم از دلیل و بحث است که حاکمیت مقبول و پذیرفته شده را نیز در بر می گیرد. یعنی حاکمیت کفار از ناحیه انبیا مورد پذیرش قرار نمی گرفت و لذا ایشان را به قتل می رساندند.
وی در ادامه به سومین دسته از آیاتی که بالملازمه بر ضرورت تشکیل حکومت در عصر غیبت دلالت می کند اشاره کرد و گفت: دسته سوم آیاتی است که ضرورت کفرورزی به طاغوت و عدم تسلیم در برابر وی را بیان می کنند؛ از جمله می توان به آیه 60 سوره نساء اشاره کرد که با توجه به معنای طاغوت می توان این نتیجه را گرفت که حاکم غیر دینی که انسان را از راه حق منصرف می کند و باز می دارد طاغوت است.
خلاصه درس امروز
آیت الله علم الهدی در ادامه بحث پیرامون وجوب کفر به طاغوت گفت: مرحوم علامه طباطبایی در مورد آیهالکرسی میفرماید که کفر جنبهی ترک دارد و کفر به طاغوت فقط به این نیست که انکاری در قلب باشد؛ بلکه به این است که جبههگیری در برابر طاغوت داشته باشیم و با آن برخورد کنیم.
وی در ادامه در جواب کسانی که روایات باب «منع تحاکم به طاغوت» را به عصر حضور محدود می دانند گفت: این اتفاقا دلالت قطعیتر دارد بر وجوب اقامهی حکم؛ زیرا امام صادق علیه السلام در زمانی که دادگاههایی وجود داشته، باز خودشان محکمههایی به وجود آوردند؛ پس در زمان غیبت هم تشکیل دادگاهها واجب است و چون تشکیل دادگاه، مستلزم تشکیل حکومت است، بایستی حکومت عدلی تشکیل بشود.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ادامه بحث در مورد وجوب کفر به طاغوت
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِیدًا[1]
گفته شد که محور بحث تبیین دو نکته است: معنای طاغوت و معنای کفر؛ کفر به طاغوت به معنای عدم تسلیم در مقابل طاغوت است. مرحوم راغب در مفردات در تبیین معنای کفر میفرماید: و قد یعبّر عن التّبرّی بالکفر نحو: ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ ...الآیة [العنکبوت/ 25][2]
استدلال ایشان به آیهی شریفهی قرآن (عنکبوت 25) است: ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ نَاصِرِینَ [3]
در روز قیامت جهنمیان به یکدیگر کفر میورزند. در روز قیامت جای کفر و ایمان نیست و این که بعضی به بعضی کفر میورزند یعنی بعضی از بعضی تبرّی میکنند.
مؤمنین به یکدیگر ابراز محبّت میکنند ولی کفّار نسبت به هم بیزار میشوند؛ زیرا هر کافری منشأ جهنمی شدنش را کفار دیگر میداند. راغب در تبیین این معنا به آیهی دیگری هم استشهاد میکند:
وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ[4]
ابراهیم (علیه السلام) مرد توحید است و منظور وی این است که من بیزاری میجویم از آنچه که شما میپرستید.
راغب در ادامه میگوید: و یقال: کَفَرَ فلان بالشّیطان: إذا کفر بسببه، و قد یقال ذلک إذا آمن و خالف الشّیطان معنای آن این است که وقتی کسی ایمان آورد، با شیطان مخالفت کند و تسلیم او نشود.
فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله .. کفر به طاغوت در واقع تبری و جدا شدن از آن است.
پس این که در آیه وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ علت این که معنای تبری را عدم تسلیم دانستیم این است که بحث آیهی قرآن در تحاکم است و تبری در این مقام به معنای عدم تسلیم در آن تحاکم است.
پس معنای آیه این میشود که افراد مأمورند که در مقابل طاغوت تسلیم نشوند.
مرحوم علامه طباطبایی در مورد آیهالکرسی میفرماید که کفر جنبهی ترک دارد و کفر به طاغوت فقط به این نیست که انکاری در قلب باشد؛ بلکه به این است که جبههگیری در برابر طاغوت داشته باشیم و با آن برخورد کنیم.[5]
پس بنا به فراز «و قد امروا ان یکفروا به...» اگر به معنای جبههگیری در مقابل طاغوت باشد، چگونه میشود تسلیم آن بشویم؟ اگر ما باشیم و معنای طاغوت و کفر؛ این آیه ظهور در وجوب تشکیل حکومت ندارد، ولی نصّ است بر وجوب کفر به طاغوت.
اثبات وجوب کفر به طاغوت از طریق دیگر
مطلب دیگری که در اینجا مطرح میشود این است که طریق دیگری هم برای وجوب کفر به طاغوت و حرمت تبعیت از او در این آیه داریم و غیر از مسیر فوق است:
با رجوع به خود آیهی شریفه (60 نساء)که فراز: «یریدون ان یتحاکموا» تقریباً جملهی وسط آیه است و کنار هم قرار دادن صدر و ذیل آیه، عنوان آیه این است که کسانی که میپندارند ایمان آوردهاند (یا واقعاً ایمان نیاوردهاند و اظهار ایمان به نفاق میکنند یا این که جهل مرکّب دارند و خیال میکنند که ایمان آوردهاند) میتوان این مطلب را فهمید که تحاکم به طاغوت دلیل بیایمانی است و این مخصوص زمان خاصی نیست؛
اگر جملهی «و قد امروا ان یکفروا به» هم نبود، علامت بیایمانی افراد -که شیطان اراده کرده آنها را گمراه کند، آن گمراهی بعید که قابل هدایت نباشند- تحاکم به طاغوت است.
مرحوم علامه طباطبایی جملهی جالبی در ذیل این آیه دارند:
یتحاکمون عند التنازع إلى الطاغوت و هم أهل الطغیان و المتمردون عن دین الله المتعدون على الحق، و قد أمروا فی هذه الکتب أن یکفروا بالطاغوت، و کفى فی منع التحاکم إلیهم أنه إلغاء لکتب الله و إبطال لشرائعه.[6]
اگر هیچ دلیل دیگری برای کفر به ایشان نداشتیم، همین که کفر به طاغوت نداشتند و ارادهی تحاکم به طاغوت داشتند، دلیل کافی است برای این که اینها تمام شرایع را باطل کردهاند و کافر شدهاند.
به غیر از این دو آیهی دیگر هم در قرآن داریم که به همین معنا دلالت میکنند: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً[7]
به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن حقیقى نخواهند بود، مگر آنکه تو را در آنچه میان خود نزاع و اختلاف دارند به داورى بپذیرند؛ سپس از حکمى که کردهاى در وجودشان هیچ دل تنگى و ناخشنودى احساس نکنند، و به طور کامل تسلیم شوند.
کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ[8]
مردم [در ابتداى تشکیل اجتماع] گروهى واحد و یک دست بودند [و اختلاف و تضادى در امور زندگى نداشتند]، پس [از پدید آمدن اختلاف و تضاد] خدا پیامبرانى را مژده دهنده و بیم رسان برانگیخت، و با آنان به درستى و راستى کتاب را نازل کرد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داورى کند. [آن گاه در خود کتاب اختلاف پدید شد] و اختلاف را در آن پدید نیاوردند مگر کسانى که به آنان کتاب داده شد، [این اختلاف] بعد از دلایل و برهانهاى روشن و آشکارى بود که براى آنان آمد، [و سبب آن] برترى جویى و حسد در میان خودشان بود. پس خدا کسانى را که ایمان آوردند، به توفیق خود به حقّى که در آن اختلاف کردند، راهنمایى کرد. و خدا هر که را بخواهد به راهى راست هدایت مىکند.
در این آیه سه مرتبه خداوند این نکته را بیان میکند که آمدن دین برای هدایت مردم است در آنچه که در آن اختلاف دارند. اصلاً نزول کتاب و ... برای این بوده که انبیاء میان مردم حکم کنند.
آیه شریفه، حکم «باغی» را مشخّص میکند و میفرماید که باغی آن کسی است که بعد از حکم خدا، باز هم اختلاف کند.
با این همه تأکیدات آیات شریفه، نمیتوان قائل شد که در دوران غیبت امام عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) ما برای تحاکم و ... به طاغوت مراجعه کنیم و حکومت دینی تشکیل ندهیم.
روایات منع تحاکم به طاغوت
به غیر از این آیات، روایاتی داریم که به همین دلالت میکنند. مرحوم شیخ در تهذیب روایت مسندی از ابیبصیر نقل میفرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ- وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکّامِ فَقَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ عَلِمَ أَنَّ فِی الْأُمَّةِ حُکَّاماً یَجُورُونَ أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَعْنِ حُکَّامَ أَهْلِ الْعَدْلِ وَ لَکِنَّهُ عَنَى حُکَّامَ أَهْلِ الْجَوْرِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّهُ لَوْ کَانَ لَکَ عَلَى رَجُلٍ حَقٌّ فَدَعَوْتَهُ إِلَى حُکَّامِ أَهْلِ الْعَدْلِ فَأَبَى عَلَیْکَ إِلَّا أَنْ یُرَافِعَکَ إِلَى حُکَّامِ أَهْلِ الْجَوْرِ لِیَقْضُوا لَهُ لَکَانَ مِمَّنْ حَاکَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ.[9]
اگر حقی از تو به گردن کسی بود و زمانی که تو به دادگاه عدل دعوتش کردی، نپذیرفت و خواست که به حکام جور مراجعه کنید، این از همان کسانی است که مصداق یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت هستند و ایمان نیاورده و منافق میباشد.
روایت دیگری که مرحوم شیخ در تهذیب از ابابصیر نقل میفرمایند به این شرح است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ الْغَنَوِیِّ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَیُّمَا رَجُلٍ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَخٍ لَهُ مُمَارَاةٌ فِی حَقٍّ فَدَعَاهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ إِخْوَانِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ فَأَبَى إِلَّا أَنْ یُرَافِعَهُ إِلَى هَؤُلَاءِ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ الْآیَةَ.[10]
همچنین روایت دیگری که عیاشی از یونس مولی علی عن ابی عبدالله علیه السلام نقل نموده است:
تفسیر العیاشی عَنْ یُونُسَ مَوْلَى عَلِیٍّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ کَانَتْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَخِیهِ مُنَازَعَةٌ- فَدَعَاهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمَا- فَأَبَى إِلَّا أَنْ یَرْفَعَهُ إِلَى السُّلْطَانِ- فَهُوَ کَمَنْ حَاکَمَ إِلَى الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ- إِلَى قَوْلِهِ بَعِیداً [11]
روایت دیگری نیز از ابابصیر از امام صادق علیه السلام:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ- وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکّامِ فَقَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ عَلِمَ أَنَّ فِی الْأُمَّةِ حُکَّاماً یَجُورُونَ أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَعْنِ حُکَّامَ أَهْلِ الْعَدْلِ وَ لَکِنَّهُ عَنَى حُکَّامَ أَهْلِ الْجَوْرِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّهُ لَوْ کَانَ لَکَ عَلَى رَجُلٍ حَقٌّ فَدَعَوْتَهُ إِلَى حُکَّامِ أَهْلِ الْعَدْلِ فَأَبَى عَلَیْکَ إِلَّا أَنْ یُرَافِعَکَ إِلَى حُکَّامِ أَهْلِ الْجَوْرِ لِیَقْضُوا لَهُ لَکَانَ مِمَّنْ حَاکَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ.[12]
این چهار روایت در تفسیر برهان در ذیل آیهی 60 نساء (ج5ص266) نقل شده است.[13]
نکتهای در این روایات است که اگر ما باشیم و این روایات، ممکن است دلالت بر حرمت نداشته باشند، زیرا روایت مربوط به جایی است که تحاکم به حاکم دینی امکان داشته باشد و این در زمان معصوم علیه السلام بوده است. (هر چهار روایت از امام صادق علیه السلام است) حضرت در آن زمان افرادی را در مدینه و کوفه و شهرهای دیگر شیعهنشین معین کرده بودند که شیعیان برای اختلافاتشان به ایشان مراجعه کنند و به حکام خلیفه مراجعه ننمایند.
امام صادق علیه السلام دو چیز را قرار دادند، یکی همین ریش سفیدی که از جریانسازیهای ایشان بود (بزرگانی از قبایل و ... را برای رفع اختلاف بین شیعیان قرار داده بودند) که شیعه را به صورت یک انسجام و تشکیلات در مقابل تشکیلات حاکم تقویت و توسعه دادند. (حتّی برای حلّ فصل برخی اختلافات مالی، مبلغی را به یکی از حکام منصوب از جانب خودشان قرار داده بودند) لذا حضرت میفرمایند کسی که از این محکمههای تشکیل شده با اذن نظام رویگردانی کنند و به محکمههای دستگاههای حکومتی مراجعه کنند، مصداق آیات نهی از تحاکم به طاغوت هستند.
حال ممکن است این نکته مطرح شود که روایات امام علیه السلام مربوط به زمان خودشان و دادگاههای تشکیل شدهی خودشان بوده است.
جواب این است که این اتفاقا دلالت قطعیتر دارد بر وجوب اقامهی حکم؛ زیرا امام صادق علیه السلام در زمانی که دادگاههایی وجود داشته، خودشان محکمههایی به وجود آوردند؛ پس در زمان غیبت هم تشکیل دادگاهها واجب است و چون تشکیل دادگاه، مستلزم تشکیل حکومت است، بایستی حکومت عدلی تشکیل بشود.
اگر پیکرهی جریانی شیعه شکل نمیگرفت و حفظ نمیشد، شیعه باقی نمیماند؛ حتی اگر حاکم جور، علماء را به عنوان قاضی بگمارد، باز هم اثری ندارد، زیرا تحاکم در زمانی که حکومت دست دیگری است ضامن اجرایی ندارد (محاکمه و تعیین حق کافی نیست، اجرای آن مهمتر است) در چنین وضعیتی اگر قاضی حکم بر ضرر کسی که وابسته به دستگاه حکومتی است صادر نماید، هیچ اثری نخواهد داشت./229202//ر
پی نوشت:
[1] . سوره نساء آیه 60
[2] . مفردات ألفاظ القرآن؛ ص: 714؛ کفر ؛ ص : 714
[3] . سوره عنکبوت، آیه 25
[4] . سوره ابراهیم، آیه 22
[5] . ترجمهی تفسیر المیزان، جلد 2؛ صفحهی 526
[6] . المیزان؛ جلد 4؛ صفحهی 403
[7] سوره نساء، آیه 65
[8]. سوره بقره، آیه 213
[9] . الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج7، ص: 411؛ باب کراهیة الارتفاع إلى قضاة الجور ؛ ج 7، ص : 411
[10] . الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج7، ص: 411؛ باب کراهیة الارتفاع إلى قضاة الجور ؛ ج 7، ص : 411
[11] . تفسیر العیاشى ج 1 ص 254.
[12] . الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج7، ص: 411؛ باب کراهیة الارتفاع إلى قضاة الجور ؛ ج 7، ص : 411
[13] . (روایات تهذیب در جلد6 ص219و220 و روایات تفسیر عیاشی در ج1ص281)