vasael.ir

کد خبر: ۴۵۱۱
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۸ - 04 April 2017
قواعد فقه حکومتی؛ آیت الله خاتمی مطرح کرد/ جلسه 28

برخورد امیرالمؤمنین با تفکر اسلام رحمانی در حکومت خویش

پایگاه اطلاع رسانی وسائل ـ آیت الله خاتمی با اشاره به روایتی از مرحوم کلینی گفت: پیامبر خدا و امیرالمومنین(علیهم السلام) در عرصه حکومت از علم غیب استفاده نمی کردند لذا مشاهده می شود که در حکومت آن بزرگواران برخی استاندار می شدند که گرچه ظاهرالطلاح بودند اما در بُعد اندیشه مشکل داشتند مثل ابوموسی اشعری که مانند لیبرال ها صلح طلب بود و با جنگ میانه ای نداشت و به دنبال اسلام رحمانی بود.

به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله سیداحمد خاتمی، عضو شورای عالی حوزه های علمیه کشور و استاد درس خارج حوزه علمیه قم، 11 آبان ماه 1395 در جلسه بیست و هشتم درس خارج قواعد فقه حکومتی، سه مقدمه از نظریه حضرت امام(ره) را برای تبیین نظریه ایشان مطرح کرد و مورد بررسی قرار داد.

 

خلاصه درس گذشته:

آیت الله خاتمی با طرح نظریه شیخ الشریعه که «لا» را در ترکیب «لاضرر و لاضرار» نهی مولوی می‌داند، به نقد و بررسی این دیدگاه پرداخت و چهار نقد بر آن وارد دانست؛

1) اصل در معنای «لا» نفی است و آمدن اسم بعد از ماده «لا» دال بر نافیه بودن آن است و در صورتی «لا» ناهیه است که بعد از آن، فعل بیاید.

2) هر چند «لا» در نمونه هائی که شیخ الشریعه بیان کرد در معنای نهی است اما استعمال لفظ در معنای مجازی دال بر همیشگی بودن استعمال آن لفظ در معنای مجازی نیست.

3) در مقابلِ نمونه های شیخ الشریعه در استعمال «لا» در نهی، مثالهای مختلفی داریم بر استعمال «لا» در نفی.

4) مواردی که شیخ الشریعه مثال زده است اگر در معنای نفی به کار رود گویاتر و بلیغ‌تر خواهد بود. مثلا «لا رفث» و «لاجدال» و «لا فسوق» در آیه 197 سوره بقره اگر به صورت نفی معنا شود گویاتر خواهد شد؛ به این صورت که بگوئیم شارع در بسته حج، احرام و طهارت را دیده اما دروغ و جدال را ندیده و نمی پسندد. این معنای نفی از معنای نهی که شیخ‌الشریعه می‌گوید بلیغ‌تر است.

آیت الله خاتمی در پایان، به شکل گذرا نظریه حضرت امام(ره) را درباره این قاعده مطرح کرد و گفت: ایشان نهی را نهی مولوی سلطانی می‌داند و این نظریه مبتنی بر این است که ایشان ماده امر در لسان رسول الله را به معنای حکم سلطانی می‌دانند.

 

خلاصه درس حاضر:

آیت الله خاتمی با ذکر نظریه حضرت امام(ره) که «لا» را در «لاضرر» ناهیه و افاده نهی مولوی سلطانی می داند، به بیان مقدمات این نظریه پرداخت و اظهار داشت: این نظریه سه مقدمه دارد که مقدمه اول عبارت است از اینکه پیامبر اکرم(ص) شوؤن سه گانه 1.رسالت و نبوت 2.حکومت 3.قضاوت دارد که ثابت می کند نقش پیامبر فقط ابلاغ نیست بلکه حاکم و قاضی نیز است.         

وی در ادامه، زندگی حضرت امیر(ع) را به پنج دوره طفولیت، بعثت، هجرت، سکوت و دوره حکومت تقسیم کرد و گفت: سیره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مدینه منوره و سیره امیر المومنین علیه السلام در دوره حکومت، استفاده فراوان از واژه «امر» و «قضی» و «حکم» است.

استاد درس خارج در پایان با اشاره به روایتی از مرحوم کلینی گفت: پیامبر خدا و امیرالمومنین (علیهم السلام) در عرصه حکومت از علم غیب استفاده نمی کردند لذا مشاهده می شود که در حکومت آن بزرگواران برخی استاندار می شدند که گرچه ظاهر الطلاح بودند اما در بُعد اندیشه مشکل داشتند مثل ابوموسی اشعری که مانند لیبرال ها صلح طلب بود و با جنگ میانه ای نداشت و به دنبال اسلام رحمانی بود.

 

تقریر درس

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ‏ إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ‏ لَا تُکْثِرَ عَلَیْهِ‏ السُّؤَالَ‏ وَ لَا تَأْخُذَ بِثَوْبِهِ وَ إِذَا دَخَلْتَ عَلَیْهِ وَ عِنْدَهُ قَوْمٌ فَسَلِّمْ عَلَیْهِمْ جَمِیعاً وَ خُصَّهُ بِالتَّحِیَّةِ دُونَهُمْ وَ اجْلِسْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَا تَجْلِسْ خَلْفَهُ وَ لَا تَغْمِزْ بِعَیْنِکَ وَ لَا تُشِرْ بِیَدِکَ‏  وَ لَا تُکْثِرْ مِنَ الْقَوْلِ قَالَ فُلَانٌ وَ قَالَ فُلَانٌ خِلَافاً لِقَوْلِهِ وَ لَا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ تَنْتَظِرُهَا حَتَّى یَسْقُطَ عَلَیْکَ مِنْهَا شَیْ‏ءٌ وَ الْعَالِمُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْغَازِی فِی سَبِیلِ اللَّهِ.[1] امیر المومنین علی می فرماید: از حقوق عالم این است که از او زیاد سوال نکنی و به پیراهنش نچسبی؛ اگر وارد بر عالم شدی و جمیعتی کنار او بودند به همه آنها سلام کن اما سلام ویژه برای او داشته باش. روبروی او بنشین و پشت او ننشین. وقتی آنجا هستی با چشم و دست به کسی اشاره نکن. در نزد او از دیگران نقل نکن تا او را خفیف کنی. از همنشینی با او خسته نشو که مَثَل عالم مَثَل درخت خرما است که اگر بنشینی همانطور که از درخت خرما ریزش می کند از عالم نیز مطلب به تو ارائه می شود. عالم بالاتر از روزه دار نمازگزار و مجاهد فی سبیل الله است.

علم عالم برای گمراهان مانند چراغ است مانند علامه حلی که برای شاه خدابنده چراغ بود و او را به مکتب تشیع داخل کرد.

 

مقدمه:

سخن پیرامون مراد از هیئت ترکیبیه بود. گفتیم دو گرایش وجود دارد؛ گرایش اول گرایش نافیه بودن «لا» در لاضرر بود که سه دیدگاه شیخ انصاری و مرحوم آخوند و فاضل تونی در این رابطه بیان شد. گرایش دوم این بود که «لا» ناهیه است. دو نظر ذیل این گرایش بود که عبارت است از نظر شیخ الشریعه که می فرمود «لا» ناهیه است لذا هم در عرصه ضرر هم در عرصه ضرار نباید به خود و دیگران ضرر وارد کرد. امام(ره) نظر دیگری دارند که عبارت است از ناهیه بودن «لا» و اینکه نهی، مولوی سلطانی است. البته نظریه امام همراه مقدماتی است که بیان می شود.

 

مقدمات نظریه حضرت امام(ره):

مقدمه اول: همانا رسول الله صلی الله علیه و آله دارای سه شأن هستند که عبارتند از:

1. شأن نبوت و رسالت؛ کما اینکه در این آیه اشاره شده است:«اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اَللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اَللّهَ وَ کَفى بِاللّهِ حَسِیباً﴿الأحزاب‏، 39﴾ [آری این روش خداست درباره] آنان که همواره پیامهای خدا را به مردم می رسانند و از [عظمت و مقام] او می ترسند و از هیچ کس جز او واهمه ندارند و برای حسابرسی [کار با ارزش اینان] خدا کافی است.»
در این جایگاه و شأن پیامبراکرم فقط پیام آور است یعنی مامور رساندن پیام الهی به مردم است. این شأن را فقیه در زمان غیبت کبری دارد و پیام الهی را در عرصه های گوناگون ابلاغ می کند.

2. شأن حکومت؛ سابقا این شأن را در بحث فقه حکومت بیان کردیم. ولایت پیامبر خدا بر شما از خودتان بیشتر است. کما اینکه در این آیه آمده است؛ اَلنَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...﴿الأحزاب‏، 6﴾ یعنی اگر نبی اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد که شما فلان سفر را انجام بدهی، نمی توانی بگوئی: «الناس مسلّطون علی انفسهم» لذا من نمی خواهم بروم، قصه قصه حاکمیت است. «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ﴿النساء، 59﴾؛ ای اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت می  باشند] اطاعت کنید.»
تکرار لفظ اطیعوا گویای این نکته است که پیامبر مضافا بر اینکه مُبلّغ عن الله است، حاکم نیز هست. قرآن می فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اَللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً﴿الأحزاب‏، 36﴾: و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کنند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد؛ و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقیناً به صورتی آشکار گمراه شده است.»

شأن نزول آیه[2] عبارت است از اینکه زید بن حارثه برده ای بود که مسلمان شد و بعد آزاد شد؛ پدرش آمد او را ببرد گفت من نمی آیم می خواهم کنار رسول الله بمانم. نهایتا در جنگ موته شهید شد. پیامبرخدا برای از بین بردن روحیه اشرافی گری در مساله ازدواج، اراده کردند که زینب دختر عمه خودشان را به عقد زید که پسرخوانده پیامبر بود در بیاورد؛ وقتی زینب مطلع شد ناراحت شد که من خودم را آماده کرده بود که با شما ازدواج کنم! عبدالله برادر زینب نیز ناراحت شد که زید ریشه ندارد و از قریش نیست لذا این آیه نازل شد. وقتی پیامبر دستوری می دهد که زینب و عبدالله حق بیان نظر ندارند. البته مورد مخصص نیست. لذا این ازدواج صورت گرفت اما نتوانستند با یکدیگر زندگی مسالمت آمیز داشته باشند لذا کار به طلاق کشیده شد. زینب با روحیه ای که داشت آسیب روحی دید لذا پیامبر خدا برای التیام آسیب روحی زینب و اینکه ازدواج با همسر سابق پسرخوانده جایز است از طرف خدا مامور شد که با زینب ازدواج کند. در این قصه، دروغ پردازان قلم فرسائی کرده و جعلیات را ثبت کردند. بخشی از دروغ های سلمان رشدی مربوط به همین دروغ ها است.
شاهد در این است که بعد از دستور خدا و پیامبر خدا، زینب و عبدالله حق اظهار نظر را ندارند.

3. شأن قضاوت؛ گر چه قضاوت شأنی از شؤون حکومت است اما خصوصیت دارد. پیامبر قاضی است آنچه را گفت همه باید بگویند چشم. «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴿النساء، 65﴾: به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن حقیقی نخواهند بود، مگر آنکه تو را در آنچه میان خود نزاع و اختلاف دارند به داوری بپذیرند؛ سپس از حکمی که کرده ای در وجودشان هیچ دل تنگی و ناخشنودی احساس نکنند، و به طور کامل تسلیم شوند.»
ذیل آیه روایتی است که اگر پیامبر خدا حکمی صادر کرد و کسی در دلش ایراد گرفت که این چه حکمی است؟ لکان بذلک مُشرِکاً، زیرا در عمق قلبش ایمان به خدا و پیامبر ندارد. قال ابو عبد الله علیه السلام لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شریک له و أقاموا الصلوة و آتوا الزکاة و حجّوا البیتَ و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشی‏ء صنعه الله أو صنعه النبی صلى الله علیه و آله و سلم الأصنع خلاف الذی صنع، أو وجدوا ذلک فی قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین، ثم تلا هذه الایة «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» ثم قال ابو عبد الله علیه السلام: فعلیکم بالتسلیم. ]3[
پس در این مقدمه در مقام اثبات این هستیم که نقش پیامبر فقط ابلاغ نیست بلکه حاکم و قاضی نیز است.         

 

مقدمه دوم: دستورات و قضاوتهای پیامبر و امیرالمومنین(ع)

سیره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مدینه منوره و سیره امیر المومنین علیه السلام در دوره حکومت، استفاده فراوان از واژه امر و قضی و حکم است. این سه واژه در سیره امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام نیست.
دوره های زندگانی امیرالمومنین علیه السلام:

  1. دوره طفولیت
  2. دوره بعثت
  3. دوره هجرت
  4. دوره سکوت
    کاربرد واژه امر و حکم و قضی در این دوره ها از امیر المومنین علیه السلام نداریم. البته قضاوتهای امیرالمومنین در دستگاه خلافت خلفاء به این جهت بوده است که از قضاوت امور باز می ماندند لذا به امیرالمومنین علی علیه السلام مراجعه می کردند. فَقَالَ عُمَرُ: لَا أَبْقَانِیَ‏ اللَّهُ‏ بِأَرْضٍ لَسْتَ بِهَا یَا أَبَا الْحَسَنِ‏.[4] عمر گفت خدا برای من مشکلی را پیش نیاورد که امیر المومنین در آنجا نباشد. پس به عنوان مشاور از امیر المومنین در این دوره قضاوت داریم اما در عین حال امام علیه السلام خرده نمی گرفت چون اساس اسلام در خطر بود.
  5. دوره حکومت

 

مقدمه سوم:

گاهی بالقرینه لفظ «قال» بر حیثیت حکومتی دلالت می کند. قال رسول الله و قال علی؛ البته با قرینه باید فهمید.

امام خمینی(ره) به روایاتی استناد کرده اند که پیامبر خدا شأن قضاوت را درباره خودشان به کار برده اند و یا قضاوت کرده اند که عبارتند از:
روایت اول از کتاب شریف کافی: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ سَعْدٍ وَ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ‏ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ، وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ‏ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً، فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ‏ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ».[5]

سند روایت: علی بن ابراهیم عن ابیه سند رند کتاب کافی است.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ هِشَامِ‏ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله‏ إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ. [6]

سند دوم (تحویل السند) و عن محمد بن اسماعیل (بندقی از مشایخ کلینی و از مشایخ بلاواسطه ابن قولویه) عن الفضل بن شاذان جمیعا(یعنی ابراهیم و فضل بن شاذان) عن ابن ابی عمیر عن سعد بن ابی خلف(ثقه) عن هشام بن الحکم در کافی عن سعد و هشام بن الحکم( سعد بن ابی خلف و هشام صحابه بزرگوار امام صادق است که متخصص علم کلام بود که امام او را بسیار دوست می داشت. ابن ابی عمیر روایت می کند از کتاب سعد بن ابی خلف و همچنین هشام بن الحکم از مشایخ جناب ابن ابی عمیر است پس مناسب است ابن ابی عمیر بگوید سند من به دو نفر می رسد یکی سعد بن ابی خلف و یکی هشام بن الحکم ( در سندی آمده سعد بن هشام بن الحکم که چنین شخصی نداریم. در برخی روایات آمده سعد عن هشام بن الحکم که در رجال مرسوم نیست) پس حدیث صحیحه است.
متن روایت: پیامبر خدا فرمود من بر اساس ظواهر و بیّنات و قسم ها حکم صادر می کنم لذا هر کسی که من برای او حکم صادر کنم اما مال او نباشد(یعنی می داند که حقش نیست)...

معنای حدیث:

1. پیامبرخدا و امیرالمومنین در حکومت از علم غیب استفاده نمی کردند. استفاده خصوصی حتی در عرصه حکومت نمی کردند اما استفاده از علم غیب در حکومت حضرت مهدی(عج) خواهد بود چون قرار است انسان پست در حکومت نباشد کما اینکه در این آیه آمده است «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّکْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ اَلصّالِحُونَ﴿الأنبیاء، 105﴾؛ و همانا ما پس از تورات در زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به میراث می برند.»

2. امیرالمومنین علیه السلام بسیاری از حاکمانش را به علت دستبرد به بیت المال توبیخ کرده است. همچنین پیامبرخدا صلی الله علیه و آله وقتی خالد را به فلان قبیله می فرستد جنایت می کند می فرماید:«اللهم انی ابرئ الیک مما صنع خالد بن الولید»[7] پیامبر خدا علی علیه السلام را فرستاد تا دیه کشته ها را بدهد، سفارش کرد حتی خسارت ظرف غذای سگهایشان را نیز بپردازد.
بر اساس این جریانات این سوال مطرح می شود که «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» یعنی من بنا ندارم با علم غیب بر شما قضاوت کنم بلکه طبق شواهد حکم می کنم.

مالک اشتر آمده خدمت امیرالمومنین گفت خوهشا ابوموسی اشعری را از استانداری کوفه برندارید امام علی نیز پذیرفت زیرا مالک اشتر مورد قبول علی علیه السلام بود. در جنگ جمل ابوموسی _ مثل لیبرالها که می گفتند جنگ خوب نیست از مرگ حرف نزنید _ می گفت امیرالمومنین امام خوبی است اما با او وارد جنگ نشوید. امیرالمومنین عده ای را فرستاد تا او را عزل کند، ابوموسی آنها را تهدید کرد لذا امیر امومنین به مالک گفت عزل ابوموسی کار توست؛ مالک به کوفه رفت و ابوموسی در حال سخنرانی بود که مالک رسید و گفت از منبر پائین بیا که دگر جای تو نیست، تو استاندار منصوب امام علی نیستی. تنها حاکمی که در دوران فرمانداریش تغییر نکرد قصم بن عباس فرماندار مکه بود. فرمانداری استان فارس ( که شامل یزد، بوشهر، کرمان بوده است) سه بار تغییر کرده است.
پس پیامبر می فرماید: من بر اساس ظواهر حکومت می کنم، لذا وجود اشکالات در حکومت بشری طبیعی است. بله اگر حکومت، حکومت فرشته ها بود این اشکالات نبود. اما اگر حکومت بشری باشد گاهی برخی انسان های پست پیدا می شوند و در جامعه اخلال ایجاد می کنند مانند خالد بن ولید در حکومت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.

منبع مطالعه فردا: از مجموعه آثار امام ج 4؛ بدایه الدرر ص 66 «فصل حول المذهب المختار فی معنی المختار».

/902/239/ر

 

مقرر: حسن حسینعلی

 

پاورقی:

[1] . الکافی، کلینی،(ط- الإسلامیة) ؛ بَابُ حَقِّ الْعَالِمِ‏ ج‏1 ؛ ص37 ح 1.
[2] . تفسیر نور الثقلین، ج‏4، ص: 281؛ ح 127 ؛ و ذلک ان رسول الله صلى الله علیه و آله خطب على زید بن حارثة زینب بنت جحش...
[3] . تفسیر نور الثقلین، ج‏1، ص511، ح 374 عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد البرقی عن أحمد بن محمد بن ابى نصر عن حماد بن عثمان عن عبد الله الکاهلی قال: قال ابو عبد الله علیه السلام و ذکر مثله سواء.
[4] . بحار الأنوار؛ مجلسى، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق.ج‏30 ؛ ص690؛ سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، عبد الملک بن حسین ج 3 ص 69. ؛ وَعَن أبی سعید الْخُدْرِیّ سمع عمر یَقُول لعَلی وَقد سَأَلَهُ عَن شَیْء فَأَجَابَهُ أعوذ بِاللَّه أَن أعیش فِی قوم لست فیهم یَا أَبَا الْحسن وَعَن یحیى بن عقیل قَالَ کَانَ عمر یَقُول لعَلی إِذا سَأَلَهُ فَفرج عَنهُ لَا أبقانی الله بعْدک یَا عَلیّ.
[5] . الکافی؛ کلینی؛ (ط- دارالحدیث) ؛10- بَابُ أَنَّ الْقَضَاءَ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ‏ ج‏14 ؛ ص656 ح 14623
[6] . الکافی؛ کلینی (ط- الإسلامیة)؛ بَابُ أَنَّ الْقَضَاءَ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ‏؛ ج‏7 ؛ ص414 ح 1.
[7] . صحیح البخاری؛ ج 9 ص 73 ح 7189  از نرم افزار مکتبه الشامله.

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۱۳ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۴۰:۵۲
طلوع افتاب
۰۶:۱۴:۳۶
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۵۶
غروب آفتاب
۱۹:۵۲:۳۴
اذان مغرب
۲۰:۱۰:۳۹