به گزارش خبرنگار وسائل، جنگ جمل که جنگ امام علی با ناکثین و بیعتشکنان است یکی از مهمترین جنگهای صدر اسلام است که هم به لحاظ فقهی و هم به لحاظ اخلاقی مورد بحث و تحقیق واقع شد است.
این نوشتار سعی دارد بر این جنگ گذری داشته باشد و درسهای عبرتانگیز و مهم آن را برشمارد و نشان دهد؛ جنگ جمل، جنگ حق علیه باطل بود که نشانههای آن نیز وجود داشت و دقت در این نشانهها حق بودن امام علی(ع) را میرساند علاوه بر اینکه لغزش خواص و مهربانی و نرمش امام علی(ع) در برخورد با مخالفین و عفو و بخشش آنان از نکات قابل دقت در این جنگ است.
مساله عبرتآموز دیگر این جنگ توحیدآموزی و تدریس توحید در جنگ توسط امام علی(ع) بود که نشان از لازم بودن جریان توحید در همه شئون زندگی در مقابل جریان سکولار دارد.
جنگ و فتنه جمل به ظاهر پدیده پیمانشكنى طلحه و زبیر است و آن دو بیعت خود را كه نخست با كمال میل و آزادى با على(ع) انجام داده بودند شكستند و در ظاهر، نخست اظهار داشتند كه براى انجام عمره از مدینه به مكه می روند، و چون به مكه رسیدند به عایشه و كارگزاران عثمان كه با اموال مسلمانان و به طمع تصرف آنها و از بیم امیرالمؤمنین على(ع) به آن شهر گریخته بودند، پیوستند و همگى هماهنگ شدند كه باید خون عثمان را مطالبه كرد.
البته این خون خواهی ظاهر امر بود تا این افراد بتوانند مردم را فریب دهند و به دور خویش جمع کنند و این در حالی بود که خود ایشان از عوامل کشته شدن عثمان بودند. در هر حال جنگی بین این افراد و امیر المومنین علی(ع) در گرفت که به دلیل اینکه عایشه بر شتری سرخ موی سوار بود به جنگ جمل شهرت یافته، و افرادی چون طلحه و زبیر که بیعتشان را با امام علی(ع) شکسته و به اصطلاح پیمان شکنی کرده بودند به ناکثین معروف شدند.
این جنگ از اهمیت ویژه ای برخوردار است و از آنجا که اولین جنگ بین مسلمانان بعد از صدر اسلام است حاوی نکاتی و عبرتهای زیادی است که در این نوشتار به برخی از آنها اشاره می شود و مسلما نگاه همه جانبه به این جنگ در این مجال نمی گنجد اما به قول معروف «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید» ما نیز سعی کردهایم به زوایای مختلفی از این جنگ نگاه کنیم و آنچه را که عبرت انگیز است مورد کنکاش قرار دهیم.
عدم دستگیری مخالفان قبل از اظهار مخالفت
طلحه و زبیر که به بهانه انجام عمره از حضرت علی(ع) اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند و خارج شدند. امام(ع) به ایشان خبر داده بود که آنان انگیزهای جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانهای بیش نیست و هنگامی که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنی بر پرهیز از هر گونه مخالفتی با حضرت به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود.
وقتی حضرت(ع) از انگیزه آنان نزد ابن عباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادی و آنان را به بند نکشیدی و به زندان نفرستادی؟» امام(ع) در پاسخ فرمود: «ای فرزند عباس! آیا به من دستور میدهی قبل از نیکی و احسان، به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم».[1]
ظاهر سخن امام(ع) این است که قبل از ارتکاب جرم هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن جایز نیست و تنها پس از ارتکاب جرم است که می توان مجرم را دستگیر کرد. نظیر این سخن را امام(ع) در برخورد با خریت بن راشد نیز فرموده است. خریت بن راشد که از اصحاب امام(ع) بود، پس از ماجرای حکمیت در مقابل امام(ع) ایستاد.
او به علی(ع) گفت: «به خدا سوگند! از این پس دستوراتت را اطاعت نخواهم کرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد. امیر مؤمنان(ع) فرمود: «مادرت به سوگت نشیند! اگر چنین کنی، پیمان خود را شکستهای، پروردگارت را نافرمانی کردهای و جز به خودت به کسی زیان نرسانده ای! به من بگو دلیل این تصمیم تو چیست؟»
خریت دلیل تصمیم خود را پذیرش حکمیت بیان کرد و حضرت از او خواست که باهم بنشینند و درباره حکمیت با هم بحث کنند تا شاید خریت هدایت شود و خریت با تعهد به اینکه فردا خدمت حضرت شرفیاب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعین می گوید: «پس از این گفتگو من به منزل خریت رفتم ولی آثار ندامت در او دیده می شد و از تصمیم خود درباره جدایی از حضرت با یارانش سخن می گفت. فردای آن روز خدمت حضرت علی(ع) رسیدم و آنچه را از خریت روز گذشته مشاهده کرده بودم، به امام(ع) گفتم.»
امام(ع) فرمود: «او را رها کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، از او می پذیریم و اگر خودداری کرد، او را تعقیب می کنیم.» عبدالله می گوید: «به امام(ع) گفتم: چرا اکنون او را نمیگیری و در بند نمیکنی؟»
امام(ع) فرمود: «اگر این کار را با هر کس که به او گمان بد داریم، انجام دهیم، زندانها را از آنها پر میکنیم و من برای خود جایز نمی دانم که بر مردم یورش برم و آنان را زندان و مجازات کنم تا اینکه مخالفت خود را با ما اظهار کنند.»[2]
از طرف دیگر نهی از منکر به معنی پیشگیری از وقوع گناه و جرم است و روشن است که موضوع و مورد آن قبل از ارتکاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، کیفر و مجازات نامیده میشود.
در توضیح آن می توان گفت: اگر کسی مقدمات جرم و توطئه ای را انجام نداده باشد و دلیل و شاهد خارجی وجود نداشته باشد که او تصمیم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طریق علم غیب از قصد و نیت او آگاه شده است در این صورت امام(ع) تنها به استناد علم غیب خود برای جلوگیری از جرم دست به اقدامی نمی زند، عدم برخورد امام(ع) با ابن ملجم با اینکه بارها به کشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نیز از همین قبیل است بلکه بر اساس سخن حضرت در ماجرای خریت میتوان گفت حتی اگر کسی با زبان اظهار مخالفت نماید تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمیکرد.
ولی اگر کسی در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طوری که شواهد و قراین خارجی گویای این است که او در آینده دور یا نزدیک مرتکب جرم خواهد شد، در این صورت بر حکومت اسلامی واجب و لازم است که به هر وسیله ممکن از وقوع آن جلوگیری کند. همان گونه که در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است که از کشته شدن انسان بی گناه جلوگیری نمایند، هر چند به کشته شدن شخصِ مهاجم منجر شود.
بهترین شاهد بر این جمع، اقدام امیر مؤمنان(ع) در برخورد با ناکثین است. آن حضرت پس از آگاهی از حرکت ناکثین به سرعت از مدینه حرکت کرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسان های بی گناه جلوگیری کند. البته باید توجه داشت که اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پیشگیری دارد و باید به حداقل اکتفا شود.
لغزش خواص
شاید لغزش خواص از مهمترین عبرتهایی باشد که به ذهن هر خواننده تاریخ صدر اسلام میرسد که چگونه افرادی با آن همه سابقه و قرابت به رسول خدا اینگونه لغزیدند و در مقابل خلیفه بر حق مسلمین شوریدند.
طلحه و زبیر در مکه به عایشه پیوستند و به بهانه خونخواهی عثمان تمام کسانی که در زمان عثمان بیت المال مسلمانان را به یغما برده بودند و با به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) مقام و موقعیت خود را از دست داده بودند و کسانی که خویشان و بستگانشان به دست آن حضرت در جنگ های صدر اسلام کشته شده بودند و خلاصه کسانی که تحمل عدالت آن حضرت را نداشتند، گرد خود جمع کردند و پرچم مخالفت علیه حکومت آن حضرت برافراشتند.
با تقسیم اموالی که از بیت المال مسلمانان به تاراج رفته بود و فریب عده ای جاهل و ناآگاه سپاهی تهیه کرده، به سوی بصره حرکت کردند. سپاه ناکثین ابتدا از سپاه عثمان بن حنیف حاکم بصره از سوی امیر مؤمنان(ع) شکست خوردند و باهم قرار گذاشتند تا آمدن حضرت علی(ع) حکومت بصره در اختیار عثمان بن حنیف باشد و آنان در هر کجای بصره که بخواهند، ساکن شوند.
پس از گذشت چند روز اصحاب جمل مشاهده کردند که با وضع موجود قدرت رویارویی با حضرت علی(ع) را ندارند؛ از این رو با نیرنگ و حیله برخلاف قرارداد صلح، شبانه بیت المال را تسخیر کردند و نگهبانان آن را پس از دستگیری کشتند. در این جریان 40 نفر از آنان به دست زبیر در حال اسارت اعدام شدند. آنان عثمان بن حنیف را تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند و آنگاه از بصره بیرون کردند.[3]
در جریان دستگیری عثمان بن حنیف 70 نفر از سبابجه به دست زبیر کشته شدند و گروهی از آنان که حفاظت از بیت المال را رها نکردند، شبانه مورد تهاجم نیروهای ناکثین قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسیر و به شهادت رسیدند. پس از دستگیری عثمان بن حنیف، «حُکَیم بن جَبَله» با 300 نفر از قبیله «عبدالقیس» قیام کرد که همگی به دست ناکثین کشته شدند.[4]
اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هیچ تلاش و کوششی برای سرکوب مخالفان خود کوتاهی نکردند و هر صدای مخالفی را با ارعاب، تهدید و شکنجه پاسخ می دادند و با تقسیم بیت المال بصره بین یاران خود به تقویت بنیه نظامی خود پرداختند. این لغزش خواص را می توان معلول عواملی چون ثروت اندوزی، مقام پرستی، حقد و حسد و موقعیت اجتماعی آنان دانست که به سه مورد آن اشاره می شود:
عوامل مخالفت با امام علی ثروت اندوزی و مقام پرستی حقد و کینه
طلحه و زبیر از ثروتمندان بزرگ عرب شمرده می شوند و این ثروتاندوزی آنان با سیره امام علی(ع) سازگار نبود چراکه او ثروتهای باد آورده را اخذ میکرد و آن دو تحمل این رفتار امام را نداشتند.
طلب پست و مقام از جمله مواردی است که باعث شد آن دو بر امام شورش کنند و همانگونه که امام به آنان فرمود: اگر حرص بر حکومت و مقام نداشتید تصمیم داشتم بخشی از آن را به شما بدهم.[5]
حضرت علی(ع) درباره عایشه فرمود: «افکار و عقدههای درونی که نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزاری به من رساند که درباره هیچ کس چنین آزاری روا نمیداشت. با این حال در آینده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسیدگی به اعمال با خداست، هر کس را بخواهد عفو میکند و هر کس را بخواهد عذاب میکند.»[6] این جمله امام(ع) به خوبی از کینه عایشه نسبت به وی خبر میدهد و یکی از علل شورش علیه امام بر حق مسلمین را به خوبی نشان می دهد.
برخورد امام علی با مخالفان
حضرت علی(ع) پس از آگاهی از شورش ناکثین، به منظور پیشگیری از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حرکت کرد تا از رسیدن آنان به بصره جلوگیری کند ولی با کمال تأسف در ربذه به او خبر رسید که اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شدهاند، لذا در ربذه برای تهیه نیرو توقف کرد. پس از آنکه از «ربذه» آماده حرکت به ذیقار شد یکی از یاران آن حضرت سؤالاتی از او کرد، که تا حد زیادی سیره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بیان میکند.
اسکافی میگوید: هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از ربذه به سوی بصره عزیمت کند، «رفاعة بن رافع» به پا خاست و چنین گفت: «ای امیر مؤمنان(ع) بر چه کاری تصمیم گرفتهای؟ و ما را کجا خواهی برد؟» حضرت علی(ع) فرمود: «آنچه نیت کردهام و تصمیم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذیرند و به آن پاسخ مثبت دهند.» رفاعه گفت: «اگر نپذیرفتند، چه؟»
حضرت علی(ع) فرمود: «آنان را فرا میخوانیم و از حق به اندازهای به آنان میبخشیم که امید داریم راضی شوند.» رفاعه گفت: «اگر راضی نشدند؟» علی(ع) فرمود: «تا وقتی که آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار میکنیم.» رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نکنند؟» علی(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع میکنیم.» رفاعه گفت: «نیکو تصمیمی است!»[7]
این گفتگو به خوبی نشان میدهد که روش حضرت علی(ع) در برخورد با مخالفان این بود که تا وقتی آنان در مقابل حکومت قیام مسلحانه نکنند متعرض آنان نشود.
تلاشهای امیرمؤمنان برای برقراری صلح
حضرت علی(ع) از همان ابتدا تلاش وسیعی را برای برقراری صلح و جلوگیری از خونریزی آغاز کرد. آن حضرت(ع) خاضعانه و با جدّیت به هر وسیله ممکن برای برقراری صلح و هدایت پیمانشکنان متوسل شد. به گونه ای که اگر کسی با قدرت، شجاعت و دلاوریهای او در جنگهای صدر اسلام آگاهی نداشته باشد، او را آنچنان ضعیف و ناتوان می پندارد که گویا برای حفظ پایههای حکومت خود قادر به اقدامی نیست و لذا از دشمن این گونه تقاضای صلح مینماید!
غافل از آنکه امیر مؤمنان(ع) در آن زمان در اوج قدرت به سر میبرد و شرایط از هر نظر به گونهای برای امام(ع) آماده بود، که هر انسان قدرت طلب را تشویق می کرد تا از فرصت به دست آمده نهایت بهره برداری و استفاده را برای سرکوب و خشکاندن ریشه مخالفان خود بنماید.
امیر مؤمنان(ع) از نظر شخصیت اجتماعی در موقعیتی به سر میبرد که فضایل و کمالاتش سراسر جهان اسلام را پر کرده بود و مسلمانان تنها او را نجات دهنده خود میدانستند. از نظر شجاعت به گونهای بود که نام مبارکش لرزه بر اندام شجاعان و دلاوران عرب میافکند و اینک نمونهای از تلاش های آن حضرت در برقراری صلح.
امیر مؤمنان(ع) در ذیقار نامهای به سران ناکثین نوشت و در آن بزرگی گناهانی که در بصره مرتکب شده بودند نظیر کشتار مسلمانان و شکنجه عثمان بن حنیف، را به آنان یادآوری کرد و از آنان خواست که از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپیوندند.
حضرت(ع) این نامه را توسط صعصعة بن صوحان یکی از یاران خود به سوی طلحه و زبیر و عایشه فرستاد. ولی نامه امام(ع) در آنها هیچ تأثیری نکرد، چه اینکه آنان گوش خود را بر هر صدای حقی بسته و تصمیم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[8] در نوبت دیگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوی آنان فرستاد و به او فرمود: «بیعت مرا به ایشان متذکر شو!»[9] در نامه دیگری امیر مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شیخ المهاجرین» و از زبیر با عنوان «تک سوار قریش» یاد کرد.[10]
بار دیگر امام(ع) قعقاع بن عمرو صحابی معروف رسول خدا(ص) را به سوی سران ناکثین فرستاد. قعقاع تا حدی آنان را متمایل به صلح کرد. هنگامی که گزارش مذاکرات خود را خدمت امام(ع) عرض کرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب کرد.[11] و نیز نامهای توسط عمران بن الحصین خزاعی به آنان نوشت. در مأموریت دیگری ابن عباس را فقط نزد زبیر فرستاد تا شاید او را که نرمش بیشتری داشت به خود جذب کند.
بار دیگر امام(ع) عبدالله بن عباس، و زید بن صوحان که پیامبر اکرم(ص) بر بهشتی بودن او شهادت داده بود نزد عایشه فرستاد تا بلکه شخصیت آنان، عایشه را از موضع گیریش پشیمان کند؛ ولی عایشه در پاسخ استدلال و نصیحت و خیرخواهی آنان گفت: «من دیگر سخنان علی را پاسخ نمیگویم، زیرا من در بحث به پای او نمیرسم.»[12]
وقتی سپاه ناکثین و سپاه حضرت علی(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هیچ جنگی رخ نداد. در این مدت امیر مؤمنان(ع) فرستادگانی فرستاد و آنها را از جنگ و خونریزی برحذر داشت.[13]
در این زمان حضرت قرآنی به دست ابن عباس داد و به او فرمود بیعت مرا به آنها متذکر شو و از آنان بخواه قرآن را به حکمیت بپذیرند ولی آنها سرمست از قدرت و نیروی خود پاسخ دادند: «ما پاسخی جز شمشیر نداریم». ابن عباس پاسخ سران ناکثین را به حضرت علی(ع) رساند، عرض کرد: «آنها جز با شمشیر با تو برخورد نخواهند کرد، قبل از اینکه به تو حمله کنند به آنان حمله کن». در همین حال باران تیر از سوی سپاه ناکثین به طرف یاران حضرت باریدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمیکنی که آنها چگونه رفتار میکنند؟ دستور ده تا دفاع کنیم».
پیشوای مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اینکه بار دیگر عذر و حجت را بر آنها تمام کنیم».[14] حضرت علی(ع) در این نبرد از تمام وسایلی که ممکن بود ناکثین را از خواب غفلت بیدار کند و از بروز جنگ جلوگیری کند یا لااقل موجب تنبه گروهی از آنان گردد، استفاده کرد./703/241/ح
علی علوی
پی نوشتها:
[1]. الجمل، ص 166-167
[2]. الغارات، ج1، ص332 335؛ تاریخ طبری، ج4، ص88.
[3]الجمل، ص 281- 282
[4].شرح نهج البلاغه ، ج9، ص321 322.
[5]. تاریخ یعقوبی ج 2 ص 180
[6] احادیث ام المومنین، ج1، ص246.
[7] همان، ج14، ص17؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، 3/494 495؛ ابن اثیر، الکامل، ، ج3، ص224.
[8]الجمل، ص313 314.
[9] همان، ص314 318.
[10] احادیث ام المؤمنین، ج1، ص199.
[11] فروغ ولایت، ص400.
[12]احادیث ام المومنین، ج1، ص213 215.
[13] همان، ج1، ص213؛ الاخبار الطوال، ص147.
[14]الجمل، ص336 339.