به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل؛ حجت الاسلام و المسلمین مهدی طائب در جلسه دوازدهم درس گفتار فقه جهاد و دفاع به بررسی حد کفایت جهاد در اقوال علما و حکم فرار از معرکه جنگ در زمان تعین وجوب جهاد پرداخت.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائم اجمعین.
از مباحث گذشته دو نکته در باب کفایی بودن جهاد باقی مانده است که به آن اشاره میکنیم. وجوب کفایی آن وجوبی است که به امتثال بعضی از مکلفین، از دیگران ساقط میشود، ولی در توجه وجوب، با وجوب عینی فرقی ندارد.
حد کفایت جهاد از منظر شیخ طوسی
مرحوم شیخ طوسی میفرمایند: «و القدر الذی یسقط به فرض الجهاد عن الباقین أن یکون على کل طرف من أطراف بلاد الاسلام قوم یکونون أکفاء لمن یلیهم من الکفار.»[1] ایشان میفرماید جهاد واجب کفایی است و حدالکفایة در جهاد، این است که در نقاط تهدید، گروهی باشند که برای مقابله کافی هستند.
اما سوالی که اینجا مطرح میشود، این است که مراد ایشان از عبارت «قوم یکونون أکفاء» چیست؟ آیا مراد ایشان از «قوم یکونون أکفاء» این است که این قوم بالفعل، اکفاء هستند یا بالقوه؟ اگر مراد ایشان از «قوم یکونون أکفاء» نیروی بالفعل باشد، معنای عبارت ایشان این میشود که افرادی شمشیر به دست برای جهاد حاضر هستند؛ اما اگر مراد ایشان از «قوم یکونون أکفاء» این باشد که این افراد بالقوه اکفاء هستند، معنایش این است که اینها آماده نیستند. لزوماً برای این کار هم اراده ندارند، اما اگر اراده کنند، کافی هستند.
مراد شیخ طوسی از حد کفایت
اگر مراد شیخ از «قوم یکونون أکفاء» بالفعل باشد، جمله ایشان تام است. به عنوان مثال ما در حال حاضر از طرف پاکستان تهدیداتی داریم. گروههای قاچاقچی و تروریست از آنجا عبور میکنند و به داخل خاک ما میآیند. بر یکایک ما واجب است که در برابر اینها بایستیم و نگذاریم بیایند. چون گفتیم جهاد، واجب کفایی است که در آغاز آحاد مکلفین را دربرمیگیرد. بر همه ما شرکت در آن واجب است، اما ما میدانیم یک عدهای برای این کار سازماندهی شدهاند و در آنجا حضور دارند و در برابر این هجومها کافی هستند. در چنین شرایطی وجوب الجهاد از ما برداشته میشود؛ چون جهاد واجب کفایی است و الان هم به حد کفایت نیرو هست. به این نیروها اکفاء بالفعل میگویند.
اما اگر چنین نیرویی در آنجا نیست، بلکه مردم آنجا هم مسلمانهایی مانند ما هستند(ما مسلمان هستیم، مرز نشینها هم مسلمان هستند) آنجا هم معبر است، اگر آن مسلمانها به وظیفه جهاد عمل کنند، اکفاء هستند، اما اگر به وظیفه عمل نکنند، اکفاء نیستند و وجوب جهاد از ما برداشته نمیشود.
اشکالی بر حد کفایت مد نظر شیخ
اینکه آیا صرف وجود مکلف در آنجا ولو بالقوه باعث سقوط تکلیف میشود یا نه، ظاهر این جمله شیخ طوسی، اعم از بالفعل و بالقوه است. بنابراین به جمله شیخ اشکالی وارد است. ایشان باید این طور بفرماید: «قوم یکونون أکفاء لمن یلیهم من الکفار و یقومون»؛ اینها اگر اقدام کنند، اکفاء هستند، اما این در صورتی است که بدانیم آنها قیام میکنند. در آن صورت جهاد از ما ساقط میشود؛ والا اگر نیرو بالقوه وجود دارد، ولی این نیروی بالقوه قیام نمیکنند، در چنین شرایطی، تکلیف از ما ساقط نمیشود. پس وجوب کفایی در صورتی از ما ساقط میشود که نیروی کافی بالفعل وجود داشته باشد.
تعین و عدم تعین در واجب کفایی
قبلا بیان کردیم که جهاد، واجب کفایی است. واجب عینی هم ملازم با وجوب تعینی است؛ یعنی هر کجا واجب، واجب عینی است، تعینی هم هست. وجوب تعینی یعنی خطاب تکلیف، متعیناً شما را گرفته است. نماز، واجب عینی است، اما بر هر یک از ما تعین هم دارد. اما واجب کفایی، ملازم با تعین نیست؛ بلکه ممکن است تعین پیدا بکند و ممکن است تعین پیدا نکند.
به عنوان مثال دفن میت، انقاذ غریق و یادگیری صنعتی که گذران زندگی مسلمانها به آن نیاز دارد، واجب کفایی است. یعنی به آحاد مکلفین خطاب میشود که درباره این امور قیام کنید. اما اینگونه امور بر هیچ یک از مکلفین تعین ندارد؛ بلکه اگر هر کدام اقدام کردند و موضوع محقق شد، تکلیف از دیگران ساقط میشود.
به عنوان مثال در جایی میتی وجود دارد، فردی هم آن میت را دفن کرد. 50 نفر دیگر در اینجا هستند که بر همگی واجب است به دفن میت اقدام کنند. اما این یک تکلیف تعینی نیست؛ بلکه هر کسی اقدام کرد و میت دفن شد، دیگر مسئله تمام است.
گاهی موارد واجب کفایی هم معین و هم متعین بر یک فرد میشود؛ مثل زمانی که میت وجود دارد و یک نفر هم بیشتر برای دفن او نیست. در چنین شرایطی این واجب از کفایی بودن نمیافتد، اما این واجب کفایی در این فرد، تعین پیدا میکند.
زمان تعین وجوب الجهاد بر مکلفین
مرحوم علامه در کتاب تذکره سه مورد را فرموده است که در این سه مورد، جهاد تعین پیدا میکند. مسئله اول، «ذا التقى الزحفان و تقابل الصفان، حرم على من حضر الانصراف و تعین علیه الثبات، لقوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الأدبار[2].»[3]
مرحوم علامه حلی میفرماید وقتی که درگیری به صف آرایی بیانجامد؛ یعنی او خاکریز زده، شما هم خاکریز زدهاید. او نیرو قرار داده، شما هم نیرو قرار دادهاید و دو صف روبه روی هم قرار گرفتهاند. «حرم على من حضر الانصراف و تعین علیه الثبات»؛ آن کسی که در این خط هست، نبرد برایش تعین پیدا میکند و باید معیناً بایستد.
تأملی در کلام علامه
بعد علامه برای اثبات کلام خودش استناد میکند به این آیه: «یا أیها الذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الأدبار؛ وقتی با کفار روبه رو شدید، دیگر حق برگشتن ندارید.» این مطلب علامه صحیح نیست. نبرد در صورتی تعین پیدا میکند که نیرو به اندازه کفایت نباشد. واجب کفایی این را میگوید.
فرض میگیریم دو جبهه روبه روی هم ایستادهاند. در این خط هم 500 نفر ایستادهاند. من هم در این خط هستم، ولی ناگهان با من تماس میگیرند که اتفاقی برای خانوادهام پیش آمده و لازم است به عقب برگردم. من میبینم که نیروی جایگزین من وجود دارد. نیروی جایگزین به جای من میآید و من به عقب میروم. این کار من بلااشکال است. در حالی که طبق این فتوای مرحوم علامه، اگر درگیری شروع شد، دیگر حق بازگشت وجود ندارد.
دقت داشته باشید که ما دنبال این مطلب بودیم که بگوییم، واجب کفایی هرگز واجب عینی نمیشود، بلکه واجب کفایی همیشه کفایی است. یعنی اگر به اندازه کفایت بود و او انجام داد، وجوب از شما برداشته میشود. بله ممکن است در صورتی که افراد به اندازه کفایت نباشند، واجب کفایی تعین پیدا کند.
حالت دیگری که میتوان در نظر گرفت این است که من در خط مقدم هستم و جنگ هم شروع شده است. میبینم که نیرو به اندازه کفایت هست؛ ولی من بدون هیچ دلیلی عقب میروم و جایگزین من میایستد. این عمل من اشکالی ندارد؛ ولی مرحوم علامه میفرماید که این عمل حرام است. ایشان برای اثبات نظر خودش به این آیه استناد کرد: «یا أیها الذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الأدبار»[4]
حرمت مضاعف فرار از معرکه
اما این آیهای که علامه به آن استناد کرد، دلالتی بر این مطلب ندارد. چون این آیه حرمت فرار را از جنگ میگوید و ربطی به واجب کفایی و واجب عینی ندارد و بلکه حکم دیگری است. شما در برابر دشمن، حق فرار ندارید. به عبارت دیگر اگر کسی در جهاد شرکت نکند، این حرمت ترک الجهاد را دارد؛ اما اگر کسی در جهاد شرکت کند و فرار کند، به دو جهت عقاب میشود؛ یک، ترک الجهاد. دو، فرار از برابر دشمن. فرار از برابر دشمن، ضرر مضاعفی دارد و آن تضعیف روحیه خودی و تقویت روحیه دشمن است. این آیه به حرمت فرار در مقابل دشمن اشاره میکند و ربطی به تعین ندارد.
بنابراین اگر زمانیکه در خط مقدم هستیم، من از خط مقدم بروم، در حالیکه جایگزین ندارم و نیروی اکفاء هم وجود ندارد، در اینجا وجوب جهاد تعینی میشود. در این صورت حرام است عقب بروم. اما اگر به اندازه کفایة وجود دارد و جایگزین من هم هست و رفتن من مصداق فرار نیست، اشکالی ندارد. این مسئله اولی بود که مرحوم علامه در این باب فرمودند.
مسئله دوم که علامه میفرماید در چنین شرایطی جهاد تعین پیدا میکند، این است: «إذا نزل بالبلد الکفار، تعین على أهله قتالهم و دفعهم.» ایشان میفرماید زمانی که به شهر شما حمله کردند، جهاد تعین پیدا میکند. اینجا هم علی الاطلاق، جهاد تعین پیدا نمیکند و باید یک قیدی اضافه میکرد که «إذا نزل بالبلد الکفار و لم یکن هناک من یدفعهم، تعین على أهله قتالهم و دفعهم.» وقتی که نیرویی به شهر شخص حمله کند و نیروی مدافعی نباشد، جهاد بر شخص تعین پیدا میکند؛ اما اگر به شهر ما حمله کردند و به اندازه کفایت هم نیرو وجود داشت، باز هم در اینجا وجوب جهاد، تعینی نیست.
مسئله سومی که علامه میفرماید جهاد در آن شرایط تعین پیدا میکند، این زمان است: «إذا استنفر الإمام قوما، وجب النفیر معه، لقوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا ما لکم إذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم إلى الأرض[5]» زمانیکه امام به یک عده خاصی میگوید شما به جنگ بیایید. یعنی پیامبر و امام، کسانی را به طور مشخص برای حضور در جهاد تعیین کنند.
حرمت مضاعف فرار از دعوت امام
اینجا دو مطلب وجود دارد؛ مطلب اول این که اگر رسول الله(ص) دستور حرکت بدهد و این تعدادی که حضرت میفرمایند، افزون بر اکفاء باشند و ما بدانیم که 500 نفر کافی است، ولی پیغمبر اکرم(ص) به هر دلیلی 1000 نفر را خواسته، آیا در اینجا جهاد بر این 1000 نفر تعین پیدا میکند؟
اگر این 500 نفر نروند، ترک الجهاد محسوب نمیشود و جهاد هیچ گاه تعین پیدا نمیکند. چون نیروی اکفاء در اینجا هستند؛ اینها فقط از باب رد دعوت امر رسول الله(ص) عقوبت میشوند.
به عبارت دیگر وقتی پیامبر اکرم(ص) قومی خاص را دعوت کرد، دو تکلیف در اینجا وجود دارد؛ تکلیف اول جهاد است و تکلیف دوم اطاعت از رسول است. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»[6] اگر رسول الله(ص) برای کار مباحی دستور دهند(مثل این که پیامبر اکرم(ص) بفرمایند منحصراً از آب فرات بنوشید) این امر مباح با دستور پیامبر(ص) به یک امر واجب تبدیل میشود. این امر وجوب ذاتی پیدا نمیکند؛ بلکه فقط وجوب تبعیت از رسول(ص) پیدا میکند.
اگر پیامبر(ص) بر قوم خاصی فرمودند به جنگ بروید، در اینجا اگر نیروی برای جهاد به صورت اکفاء نیست، تکلیف شرکت در جنگ به دلیل عدم الاکفاء تعین پیدا میکند و به دلیل امر رسول(ص) وجوب عینی مییابد. بنابراین اگر پیامبر اکرم(ص) به یک عدهای خاص دستور شرکت در جنگ را صادر کردند و آن عده هم نرفتند و نیروی کافی هم در جبهه حضور نداشت، آنها در اینجا دو گناه انجام دادهاند؛ یک، ترک جهاد. دو، ترک اطاعت از رسول الله(ص). بنابراین نَفر رسول و امام از باب جهاد، تعین نمیآورد، بلکه اگر نیرو به صورت اکفاء نیست، تعین پیدا میکند. ولی اگر اکفاء هست، از باب اطاعت امر رسول، تعین پیدا میکند.
اما این آیه: «یا أیها الذین آمنوا ما لکم إذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم إلى الأرض» در مقام تعین الجهاد به امر رسول نیست. این آیه به مسلمانان میگوید که چرا رسول را عصیان میکنید؟! رسول وقتی میگوید برای نماز به مسجد بیایید، میروید، ولی وقتی که شما را به جهاد دعوت میکند، نمیروید. آیا به زندگانی دنیا راضی شدهاید؟
این آیه به صدد بیان تعین بعد از نفر نیست، بلکه به صدد بیان حرمت عصیان در ترک الجهاد است.
نگاهی دیگرباره به استدلال سعید بن مسیب
مطلب بعدی این است که گفتیم اکثریت مطلق میگویند جهاد کفایی است؛ اما سعید بن مسیب معتقد بود که جهاد، عینی است. یکی از دلایل ایشان برای عینی بودن جهاد، این روایت نبوی بود که می گفت: «من مات و لم یغز و لم یحدّث نفسه بغزو مات علی شعبة من النّفاق؛ اگر کسی بمیرد و اصلاً در راه خدا نبردی نکند و هرگز پیش خود هم فکر نبرد نداشته باشد، از دنیا میرود در حالی که در زمره منافقین است.»
مرحوم صاحب جواهر به این روایت اشکال گرفت. ایشان گفت که اولاً ناقل این روایت ابوهریره دروغگو است. ثانیا روایت مرسله است. اما ما گفتیم این روایت میتواند وجه درستی داشته باشد و اگر این روایت درست باشد، دامنهاش امروز خیلی فراگیر است. به عبارت دیگر اگر مسئله جهاد به طور کلی در ذهن شخصی نباشد، طبق این روایت دارای نفاق است. بنابراین اگر این روایت درست معنا شود و دلیل داشته باشد، برای ما تکلیفی میآورد.
ما دیدیم این مطلب در قرآن هم شاهد دارد. شاهد قرآنی آن آیات 90 تا 93 سوره توبه است. این آیات را در مجموع اگر مورد دقت قرار دهیم، میبینیم خدای متعال نبرد و یا نیت نبرد را خواسته است.
خدای متعال فرمود: «وَ جَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُواْ اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»[7] خدای متعال در این آیه فرمود کسانی هستند که برای نرفتن به جهاد ادعای عذر میکنند و اجازه مرخصی میخواهند که به جهاد نیایند. یک عدهای هم نشستند و به دنبال عذر نبودند که اینها خدا و رسول را تکذیب کردند.
این عذرخواهان به قرینه آیات بعدی دو دسته هستند؛ یک دسته آنهایی که واقعاً عذر دارند، مانند کسانی که مشکل جسمی دارند. یک دسته هم دروغ میگویند. آیه بعدی به گروه اول میپردازد که واقعاً عذر دارند. میفرماید: «لَّیْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَ لاَ عَلَى الْمَرْضَى وَ لاَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»[8] خدای متعال میفرماید بر کسانی که توانایی شرکت در جهاد را ندارند، اشکالی نیست؛ به شرط این که برای خدا و رسولش خیرخواهی کنند.
در آیه بعدی خدای متعال می فرماید: «وَ لاَ عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّواْ وَّ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ»[9] در این آیه هم خدای متعال میفرماید بر کسانی که توانایی مالی برای شرکت در جهاد را ندارد، اعتراضی وارد نیست.
بعد در آیه بعدی میفرماید: «انَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاء رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ»[10] اعتراض فقط به کسانی وارد است که با وجود توانایی مالی و جسمی، از تو میخواهند که با معذورین از جهاد در خانه بنشینند. این آیه ثابت میکند که باید به جهاد رفت و یا نیت جهاد داشت.
ما دو آیه دیگر به عنوان مؤید برای این مطلبی که بیان کردیم، میآوریم. خدای متعال می فرماید: «وَ إِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَّعَهُمْ شَهِیدًا»[11] عدهای از شما هستند که در جهاد کندی میکنند. اگر دچار مصیبت شوید، میگوید خوب شد که نرفتم والا کشته شده بودم.
«وَ لَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمْ تَکُن بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا»[12] اما اگر ببیند که از جنگ غنیمتی گرفتهای، میگوید ای کاش من هم همراه شما به جهاد میآمدم.
این آیه وصف حال کسانی است که به جنگ نیامدهاند و نیت رفتن به جهاد را هم نداشتهاند. این آیه طبق نظر بسیاری از مفسرین، در حکایت حال منافقین است.
1 المبسوط/ج2/ص2
2 انفال/15
3 تذکره الفقهاء/ج9/ص9
4 انفال/15
5 توبه/38
6 نساء/59
7 توبه/90
8 توبه/91
9 توبه/92
10 توبه/93
11 نساء/72
12 نساء/73
و صلی الله علی محمد و آل محمد.
پایان.
120/907/د