به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح دوشنبه 9 اسفند ماه 1395در هفتاد وپنجمین جلسه درس خارج فقه نکاح درمسجد اعظم به بررسی مسئله پنجم که ازدواج مُحرِم بود، پرداخت.
حضرت آیت الله جوادی آملی در این جلسه از درس خارج نکاح پس از مروری کلّی بر مباحث مطرح شده در مسئله پنجم، بیان داشت: بر خلاف آنچه که برخی از فقهاء پنداشتهاند، حکم نکاح با ذات البعل و معتّده رجعیّه به ما نحن فیه تسرّی پیدا نمیکند و تفاصیلی که در آنجا بود و بین حالت علم و جهل و حالت آمیزش و عدم آمیزش فرق گذاشته بود، در عقد مُحرم در حال إحرام جاری نیست چون این مسائل تعبّدی است و باید به مورد نصّ اکتفا کرد، لذا جریان دادن آن در سایر فروعات نیاز به دلیل دارد که در موضوع مسئله پنجم چنین دلیل وجود ندارد و فقط در برخی از روایات تفصیل بین علم و جهل مطرح شده و حرفی از تفصیل بین حالت آمیزش و غیر آمیزش وجود ندارد.
وی سپس به تفاوت أحکام مربوط به عمل و أحکام مربوط به عامل اشاره کرد و گفت: گاهی حکمی روی عملی بما هو عمل رفته و گاهی حکم ناظر به عامل آن عمل است و بین ایندو تفاوت بیّنی وجود دارد چون اگر حکم روی عمل رفته باشد مثل جایی که گفته میشود «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ» در اینجا نماز چه مستحبی باشد، چه واجب باشد چه نیابتی باشد چه قضا باشد چه اداء باشد و ... باید حتماً با طهارت باشد چون حکم طهارت روی نماز بما هو عملٌ رفته است، اما اگر حکمی روی عمل نرفته باشد بلکه ناظر به عامل آن باشد در آنجا باید تک تک افراد آن عمل بررسی شود چون هر عاملی احکام خودش را دارد مثلا پوشاندن سر بانوان در حالت نماز مربوط به نماز نیست بلکه مربوط به عامل آن است لذا اگر عامل آن نماز تفاوت کرد مثلا مردی به نیابت از زنی نمازی خواند لازم نیست احکام منوب عنها را رعایت کند بلکه او نیز یک عامل جداگانهای است که احکام خاصّ خودش را دارد.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در تطبیق قاعده فوق نسبت به موضوع مسئله پنجم افزود: حکم حرمت و بطلان نکاح در حال إحرام حکمی است که روی عمل رفته و نه روی عامل، لذا هر جا که إحرام باشد این حکم نیز در پی آن خواهد آمد و فرقی بین حالات مختلف عامل آن وجود ندارد لذا اگر عامل نائب باشد یا وکیل باشد یا مباشر، هیچ خللی در جریان این حکم به وجود نمیآید همچنین فرقی نمیکند که این إحرام، إحرام عمره باشد یا حجّ، حجّ مستحبی باشد یا واجب، چون در حکم روی عمل رفته است لذا در همه حالات آن جاری است.
وی در رابطه با روایات مربوط به مسئله پنجم خاطر نشان کرد: روایات مسئله پنجم سه دسته هستند که در سه مبحث از مباحث فقهی آمدهاند، یک دسته از این روایات که در باب محرّمات احرام آمدهاند چون فقط در مقام بیان محرّمات إحرام هستند، حرفی از أحکام وضعی عقد در حال إحرام در آنها نیست بلکه بیشتر به حرمت کار و میزان کفّاره آن اشاره شده است، دسته دیگر این روایات، در باب نکاح آمده که در آنها محور اصلی بحث در رابطه با حرمت محدود و حرمت دائم است لذا در رابطه با کفّاره و امثاله بحثی نشده است.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در بررسی روایات باب دوازدهم از ابواب «ما یحرم علی المحرِم» گفت: در ده روایتی که در این باب آمده فقط حکم وضعی بطلان و میزان کفاره مطرح شده و هیچ سخنی از حرمت أبدی این نکاح به میان نیامده است.
وی سپس وارد تشریح روایات باب پانزدهم از ابواب «تروک احرام» شد و افزود: در روایت دوّم باب آمده است: اگر مردی در حال احرام، با زنی تزویج کند باید بین آن دو جدایی افکنده شود و ایندو به هم حرام أبدی خواهند شد.
حضرت آیت الله جوادی آملی در تفسیر فراز «یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا» از روایت دوم گفت: این فراز فقط در صدد این نیست که به مخاطب بفهماند نکاح باطل است، بلکه علاوه بر بیان حکم وضعی در صدد اثبات این مطلب است که حکومت باید از باب اجرائیات در زندگی اینها دخالت کند و نگذارد که اینها با هم زیر یک سقف زندگی کنند.
وی در تبیین روایت سوم بیان داشت: در این روایت حضرت علی در رابطه با مردی که به وسیله عقد مالک بضع زنی شده است، فرمودهاند: نکاح اینها باطل است و باید بین اینها جدایی افکنده شود، که در این روایت نیز علاوه بر بیان حکم وضعی، یک حکم حکومتی نیز مطرح شده که مربوط به قسم اجرائیات حکومت است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم سپس به سه طائفه از روایات موجود در مسئله پنچم پرداخت و افزود: وجه مشترک هر سه طائفه این است که همه این نوع نکاح را باطل میدانند و عمده بحث در این سه طائفه، رفع تعارض بین روایات دال بر حرمت ابدی و روایات که دال بر عدم حرمت أبدی میباشد که میتوان روایات طائفه سوّم را که تفصیل بین حالت علم و جهل قائل شده، به نوعی وجه الجمع بین دو طائفه متعارض دانست.
وی روایت اول از باب 31 ابواب «ما یحرم بالمصاهره» را یکی از روایات طائفه سوم دانست و در بحث سندی آن گفت: این روایت از نظر سند مشکلی ندارد، مگر در «مثنّی» که این اسم بین نه نفر مشترک است و برخی موثّق و برخی مجهول هستند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء برای حل این مشکل سندی چند راه حل از فقها مطرح کرده و افزود: یک راه حل را مرحوم صاحب راض ریاض مطرح کردهاند که در این روایت چون راوی قبل از «مثنّی»، «محمد بن أبی نصر بزنطی» است و او از اصحاب اجماع است لذا نقل «مثنّی» از «محمد بن أبی نصر بزنطی» مورد اعتبار است که این رواه حل را برخی نپذیرفتهاند.
وی اضافه کرد: در حلّ مشکل سندی این روایت برخیها از نظر عمل اصحاب این را تقویت کردند که این راه حل نیز تام نیست چون روایات باب متعدّد است و معلوم نیست که مستند اصحاب این روایت بوده باشد.
حضرت آیت الله جوادی آملی پس از تجلیل علمی از علّامه شعرانی به راه حلّ ایشان اشاره کرد و بیان داشت: مرحوم علّامه شعرانی از راه تشخیص، در صدد حلّ مشکل سندی این روایت برآمدهاند به این بیان که: راوی و مروی عنه در یک زمان و زمین میزیستهاند و این نُه نفری که به نام «مثنّی» هستند همهشان که در عصر و مکان واحد نبودهاند، لذا باید بررسی کنیم که کدامیک از این «مثنّی»ها هم عصر و هم مکان با مروی عنه بودهاند و از این راه بین مشترکات تشخیص دهیم و سپس وثاقت او را بررسی کنیم که این راه حلّ از همه راهها موجّهتر است ولی به هر حال فی الجمله با سند روایت اول مشکلی نداریم.
وی در تبیین محتوایی روایت اول گفت: این روایت بین حالت علم و جهل تفصیل داده و حرمت ابدی را مخصوص حالتی دانسته که عاقد عالم به حکم عقد در حال إحرام بوده باشد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم اشارهای نیز به روایت دوم این باب داشت و سپس وارد بیان مسائل معنوی و اخلاقی شد و خطاب به شاگردان گفت: سعی کنید در این ایّام فاطمیّه خطبه نورانی فدک را مباحثه و تدریس کنید.
وی بیان داشت: همانطور که از مباحث موجود در خطبۀ ابتدایی کافی که خطبۀ بسیار پر باری است بر میآید مرحوم کلینی از علمای عقل محور بودند و شرح خطبههای حضرات معصومین هم نیاز به همین عقل محوری دارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در بین مباحث اخلاقی اشارهای به خاطره مرحوم رحیم ارباب از اولین جلسه حضورش در کلاس میرزا جهانگیرخان کرد و افزود: ایشان در زمانی که ما خدمتشان میرسیدیم فرمودند: اولین جلسهای که رفتم به درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی، ایشان داشتند نهج البلاغه تدریس میکردند و بحث در علم واجب تعالی به جزئیات بود که جزئیات متغیر هستند؛ گاهی هستند و گاهی نیستند. ما به جزئیات علم داریم و علم ما مثل معلوم است؛ که این مباحث در فراز «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ» از نهج البلاغه آمده بود که این مباحث از مباحث مهم عقلی است و فهم آن کار هر کسی نیست.
وی افزود: یکی از خطبههای مهم نهج البلاغه که شارحان زیادی بر آن شرح نوشتهاند و برخی مانند کلینی و ملاصدرا از زیبایی و بار علمی موجود در این خطبه به إعجاب آمدهاند، خطبه حضرت قبل از عزیمت به جنگ صفّین است که در آن یکی از شبهات مادّیین جواب داده شده است.
حضرت آیت الله جوادی آملی در تبیین شبهه مادّیّین گفت: آن شبهه مادّیین این است که خدا عالَم را از چه خلق کرد؟ خدا عالَم را یا «من شئ» خلق کرد یا «من لا شئ»؟ از دو طرف نقیض که بیرون نیست. اگر خدا عالم را «من شئ» خلق کرده باشد؛ پس قبلاً اشیائی بوده، موادی بوده، ذرّاتی بوده که خدا نداشت؛ این را نمیشود قبول کرد که قبلاً یک سلسله بودند که خدا نداشتند! و اگر «من لا شئ» خلق کرده باشد، «لا شئ» که عدم است و عدم که نمیتواند ماده قرار بگیرد، خدا از عدم چیزی بسازد! و شئ هم که خارج از دو طرف نقیض نیست، پس خالقی در کار نیست.
وی در پاسخ به این شبهه به استناد مرحوم کلینی به فرازی از نهج البلاغه اشاره کرد و افزود: مرحوم کلینی فرمودهاند: حضرت امیردر این خطبه قبل از جنگ صفّین به ما فهماند که نقیض «من شئ»، «من لا شئ» نیست، چون «من لا شئ» هم موجبه است بلکه نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است. لذا اصل سؤال مادّیّین غلط است چون خدا جهان را «لا من شئ» خلق کرده است و این نکته مهم را از فراز «خلق العالم لا من شئ» از خطبه قبل از جنگ صفّین نهج البلاغه در آورده است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم پس از این کشف این إعجاب علمی و کلامی در نهجالبلاغه بیان داشت: این فراز از نهج البلاغه که موجب تعجّب بزرگانی مثل کلینی و ملّاصدرا شده است عیناً در خطبه فدکیّه نیز وجود دارد جایی که حضرت در حمد خدای تعالی فرموده است: : «الحمد لله الذی خلق الاشیاء لا من شئ» و همین عظمت علمی و معنوی است که حضرت را از معدود کسانی قرار داده که جبرئیل مستمرّاً بر ایشان نازل میشده است.
وی ضمن تأکید بر مطالعه و مباحثه خطبههای حضرت زهرا و حضرت علی، خاطر نشان کرد: فرازهایی مثل «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوع» که در نهج البلاغه آمده است مثل «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» نیست که با هشت، نه سال درس خواندن قابل حلّ باشد بلکه چنین عباراتی را بدون استاد رفتن و مجاهده علمی و معنوی و به کار بردن علوم عقلی نمیتوان فهمید.
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله پنجم از مسائل ششگانه مقصد دومی که مرحوم محقق(رضوان الله علیه) مطرح کردند این بود که «إذا عقد المحرم على امرأة عالماً بالتحریم حرمت علیه أبداً و لو کان جاهلاً فسد عقده و لم تحرم»؛[1] این مقصد دوم درباره حرمت عینی است و حرمت عینی غیر از حرمت ابدی است، در برابر حرمت جمعی است. حرمت عینی یعنی با این زن نمیتواند عقد همسری منعقد کند، اگر شرائط عوض شد میتواند؛ ولی اگر شرائط محفوظ است نمیتواند. حرمت جمعی آن است که جمع بین این زن و زن دیگر ممکن نیست. در مسئله پنجم فرمود که اگر چنانچه مُحرِمی عقدی کند به عنوان عقد ازدواج؛ اگر عالم به حرمت بود این زن بر او حرام ابدی میشود و اگر عالم به حرمت نبود و جاهل بود این عقد باطل است؛ چون عقد باطل است، حرمت آن مربوط به همین بیگانه بودن است. بعد از انحلال عقد و فاصله گرفتن، دوباره میتواند عقد بکند.
این دو فتوا؛ یعنی حرمت ابدی در صورت علم و حرمت محدود در صورت جهل، محصول جمع بین سه طایفه از نصوص است. در مسئله تزویج «ذات البعل» یا در «عدّه» ملاحظه فرمودید که دو تفصیل بود: یک تفصیل بین علم و جهل بود، یک تفصیل بین آمیزش و عدم آمیزش بود. اگر عالم بود حرمت ابدی میآورد، جاهل بود حرمت محدود و اگر آمیزش کرد حرمت ابدی میآورد، آمیزش نکرد حرمت محدود. در خصوص این مسئله فرقی بین آمیزش و عدم آمیزش نیست. برخیها خواستند حکم نکاح حال إحرام را همانند حکم نکاح به «ذات البعل» یا «فی العدّة» قرار بدهند که دو تفصیل مطرح است: یک تفصیل بین علم و جهل، یک تفصیل بین آمیزش و عدم آمیزش؛ لکن این امر چون تعبدی است، یک؛ و تفصیل بین آمیزش و عدم آمیزش در مسئله ذات البعل و عقد در حال عدّه است و در اینجا نیست، دو؛ لذا فرقی بین آمیزش و عدم آمیزش نخواهد بود. تنها تفصیلی که در مسئله است تفصیل بین علم و جهل است. این سه طایفه از روایات را که از دیرباز ذکر کردند، مرحوم آقای خوانساری(رضوان الله علیه) یک قدری بازتر بیان کرده و یک توضیحی هم دادند به اینکه این «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا» چیست؟
روایات باب «تروک إحرام» قسمت مهم آن مربوط به مسئله حرمت این کار در حال إحرام است. حرمت ابدی میآورد یا نمیآورد را مطرح نمیکنند، فقط از این جهت محور بحث قرار گرفت که این کار حرام است. یکی از چیزهایی که به عنوان قاعده فقهی باید به هر حال مطرح بشود؛ چون در طرح اصل بحث ملاحظه فرمودید که این حکم، حکم إحرام است؛ چه إحرام حج و چه إحرام عمره؛ عمره هم چه عمره مفرده و چه عمره تمتّع؛ چه واجب و چه مستحب؛ چه بالأصالة و چه بالنیابة؛ نیابت هم چه بالتبرّع و چه بالإجارة، همه این موارد را میگیرد، چرا؟ برای اینکه این نه تنها در مسئله «حج»، در مسئله «صلات» هم هست، این باید جزء قواعد فقهیه ما باشد.
قاعده این است که احکامی که در اسلام ذکر شده، گاهی مربوط به خود عمل است، گاهی مربوط به عامل؛ آن حکمی که مربوط به عمل است، در تمام این صور باید ملاحظه بشود؛ یعنی چه واجب و چه مستحب، چه بالأصالة و چه بالنیابة، چه بالتبرّع و چه بالإجاره باید ملاحظه بشود. اگر گفتند «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»،[2] یا صلات باید به طرف قبله باشد، صلات باید در حال طهارت باشد، این حکم «صلات» است نه «مصلِّی»؛ در جمیع موارد همین است. اگر حکم برای إحرام بود، این برای إحرام است نه برای مُحرِم. بنابراین مُحرِم هر کسی میخواهد باشد، این حکم، حکم إحرام است و باید محفوظ باشد. و اما اگر احکامی داشتیم برای آن عامل بود نه برای عمل، هر عاملی حکم خاص خودش را انجام میدهد؛ مثلاً جهر و اخفات، حالا اگر یک مردی نیابةً میخواهد نماز قضای یک زن را انجام بدهد، حتماً یعنی حتماً این نماز مغربین را باید آشکارا جهر بخواند، نباید بگوید که چون منوب عنه من زن است و نماز او اخفاتی است من آهسته بخوانم؛ چون جهر و اخفات که مربوط به نماز نیست، پوشاندن بدن که مربوط به نماز نیست، پوشاندن سر یا نپوشاندن در حال إحرام که مربوط به إحرام نیست، این مربوط به مُحرِم است. اگر مردی بالنیابة از طرف زن دارد حج انجام میدهد، او حتماً باید سر را برهنه کند، نباید بگوید چون منوب عنه من زن است، زن میتواند سرش را بپوشاند، چون حج مربوط به إحرام نیست، بلکه مربوط به مُحرِم است؛ مُحرِم «کائناً ما کان». بنابراین یک قاعده فقهی باید مبسوطاً جمعآوری بشود، شواهد آن، ادله آن، آثار آن ذکر بشود که این آقا چنانچه دارد قضای نماز زن را میخواند، او که نباید بدنش را بپوشاند! او که نباید نماز را آهسته بخواند! چون پوشاندنِ تمام بدن به استثنای وجه و کفین و مانند آن برای مصلِّی است، نه برای صلات. مصلِّی اگر زن بود آنطور است و اگر مرد بود طور دیگری است. جهر و اخفات حکم مصلِّی است، نه برای صلات. این مرد دارد نماز اجارهای زن را میخواند حتماً باید بلند بخواند مغربین را، برای اینکه جهر و اخفات وظیفه نمازگزار است، نه حکم نماز؛ جریان إحرام هم همینطور است.
در جریان إحرام گفتند اگر مرد بود حتماً باید سر را برهنه کند و نپوشاند، حتماً زن باید مثلاً صورت را نپوشاند؛ این فرق بین زن و مرد و فرق بین مُحرِمهاست، نه حکم إحرام. بنابراین این قاعده حالا یا هست و ما خبر نداریم یا جای آن خالی است که در مسئله «نیابت»؛ چه در مسئله «حج»، چه در مسئله «نماز» و چه در مسائل دیگر که محل ابتلاء هست و فراوان هم هست مثل قضای نماز میت و مانند آن، آنجا که حکم برای عمل است مشترک است و آنجا که حکم برای عامل است هر عاملی حکم خاص خود را دارد؛ چه بالأصالة و چه بالنیابة.
جریان حرمت عقد، حکم إحرام است، نه مُحرِم. إحرام چون اینچنین است این شخص مُحرِم میخواهد بالأصاله باشد، میخواهد بالنیابة باشد، نیابت هم از مرد باشد یا نیابت از زن باشد، فرقی نمیکند؛ این توسعه در طرح اوّلی بحث برای آن است که این حکم إحرام است، نه حکم مُحرِم. حرمت إحرام اقتضا میکند که این مسائل را به همراه داشته باشد.
روایت باب دوازدهم را یک مروری بکنیم تا این بحث به پایان برسد. این سه طایفه از کجا پیدا شده؟ و چرا در باب إحرام این تفصیل نکاح وارد نشده؟ برای این است که روایاتی که در کتاب حج و عمره در باب إحرام ذکر شده، محور اصلی سؤال و جواب به إحرام برمیگردد که چه چیزی إحرام را فاسد میکند و چه چیزی إحرام را فاسد نمیکند و مانند آن؛ خیلی درباره حرمت ابدی و امثال ابدی بحث نیست؛ آیا کفاره دارد یا ندارد؟ بدنه دارد یا ندارد؟ بحث است. اما روایتهایی که در باب نکاح وارد شده محور اصلی آن این است که حرمت محدود میآورد یا حرمت دائم میآورد، دیگر صحبت از این نیست که آیا کفاره بدنه دارد یا کفاره بدنه ندارد؟ از این بحث نیست. محور اصلی سؤال و جواب نکاح در حال إحرام حرمت ابدی و غیر ابدی است. محور اصلی بحث در عقد در حال إحرام در کتاب حج و عمره، این است که کجا إحرام باطل است، کجا کفاره دارد و کجا کفاره ندارد و مانند آن است.
روایتهای باب دوازده از این جهت مشکل را حل نمیکند که حرمت ابدی دارد یا حرمت ابدی ندارد. دوباره یک مرور گذرا داشته باشیم. وسائل جلد دوازده صفحه 436 باب چهارده از ابواب «ما یحرم علی المحرِم» این است:
روایت اوّل دارد که «لَیْسَ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ» و اگر تزویج کرد باطل است؛ اما حالا حرمت ابدی میآورد یا نمیآورد، این محور سؤال و جواب نیست؛ محور این است این عقد در حال إحرام باطل است.
تتمه آن روایت دوم که مرحوم صدوق نقل کرد این است که اگر مردی از انصار در حال إحرام عقد کرد حضرت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نکاح او را باطل کرد.
روایت سوم این است که اگر کسی در حال إحرام عقد ازدواج را انشاء کند نکاح او باطل است.
روایت چهارم این است که مردی از انصار عقد کرد در حال إحرام، حضرت نکاح او را باطل کرد.
روایت پنجم این است که مُحرِم همانطوری که نمیتواند عقد بکند، شاهد عقد هم نمیتواند باشد.
روایت ششم آن این است که «لَیْسَ یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ» که تزویج کند ولو برای مُحِلّ.
روایت هفتم این است که مُحرِم نه خودش عقد کند و نه برای دیگری و نه شاهد عقد باشد، وگرنه نکاح او باطل است.
روایت هشتم که آن دو توجیه را داشت و گذشت.
روایت نهم این است که «الْمُحْرِمُ لَا یَتَزَوَّج» اگر آن کار را بکند نکاح او باطل است.
روایت دهم هم مسئله بدنه و کفاره شتر را مطرح میکند.[3]
هیچ یعنی هیچ! اصلاً درباره حرمت ابدی این دَه روایت بحث نکرده است. محور سؤال و جواب روایات باب إحرام این است که این نکاح باطل است و کفاره دارد. از ابدیت إحرام سخنی به میان نیامده است؛
اما حالا بعد از این قسمت، روایتهای باب پانزده را جداگانه ذکر کردند. روایات باب پانزده؛ یعنی وسائل جلد دوازدهم صفحه 439 به این صورت است: مُحرِم اگر این کار را بکند «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا». یک بیان لطیفی مرحوم آیت الله خوانساری دارد که این «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا» یعنی چه؟ اینکه گفتید نکاح باطل است، آیا منظور آن است که حکومت باید دخالت کند مواظب باشد اینها کنار هم زندگی نکنند؟ چون شما که گفتید نکاح باطل است، این عقد باطل است؛ عقد باطل است یعنی اینها نامحرَم هستند. این «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا» یعنی چه؟ یعنی همان «نِکَاحُهُ باطلٌ» را میخواهد بگوید؟ یا نه، حکومت مواظب باشد که اینها با هم زندگی نکنند؟ «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا ثُمَّ لَا یَتَعَاوَدَانِ أَبَداً» اینجا هم سهتا مسئله است: بطلان نکاح از یک سو؛ مسئولیت اینکه با هم زندگی نکنند زیر یک سقف، از سوی دیگر؛ حرمت ابدی حکم سوم است.
روایت دوم این باب هم همین سه حکم را دارد؛ مُحرِمی است که ازدواج کرده فرمود: «فُرِّقَ بَیْنَهُمَا»، یک؛ «وَ لَا یَتَعَاوَدَانِ أَبَداً»، دو. آن بطلان هم که از اینجا معلوم میشود، سه. «وَ الَّذِی یَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ وَ لَهَا زَوْجٌ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا وَ لَا یَتَعَاوَدَانِ أَبَداً». این حرمت ابدی از این طایفه استفاده میشود. پس بنابراین در اینکه حرمت ابدی میآورد؛ هم از روایات باب نکاح بر میآید که باز دوباره آنجا را مرور میکنیم، هم از روایات باب إحرام، منتها در باب دیگر؛ یعنی باب پانزده. طایفه دیگر روایتی است که میگوید که نکاح، نکاح باطلی است، ولی حرمت ابدی نمیآورد.
روایت سوم باب پانزده از ابواب «تروک إحرام» که روایت آن قبلاً خوانده شد، از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است که «قَضَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام فِی رَجُلٍ مَلَکَ بُضْعَ امْرَأَةٍ»؛ به وسیله عقد مالک شد؛ یعنی به زعم خود بر او مشروع شد، «وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَبْلَ أَنْ یَحِلَّ»؛ قبل از اینکه از إحرام بیرون بیاید این کار را کرد. «فَقَضَى» وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) «أَنْ یُخَلِّیَ سَبِیلَهَا» ـ ببینید این دخالت حکومت است، این است که مرحوم آقای خوانساری(رضوان الله علیه) میفرماید: «فُرِّقَ بَینَهُما» از این سنخ است، از این شاهد میخواهند کمک بگیرند ـ حضرت امیر(سلام الله علیه) دستور داد که اینها در زیر یک سقف با هم زندگی نکنند، جدا بشوند از هم، وگرنه اینکه فرمودند: «نِکَاحُهُ باطِلٌ»، دیگر «فُرِّقَ بَینَهُمَا» نمیخواهد. وقتی امام میگوید این نکاح باطل است، بعد دستور بدهد که اینها را از هم جدا کنید؟!
این معلوم میشود که قسمت اجرائیات است، قسمت حکومت است، نه صِرف حکم شرعی. حضرت «فَقَضَى أَنْ یُخَلِّیَ سَبِیلَهَا»؛ حکم کرد که اینها زیر یک سقف زندگی نکنند، «وَ لَمْ یَجْعَلْ نِکَاحَهُ شَیْئاً»؛ این نکاح چیزی نیست و یک کار لغوی بود، «حَتَّى یَحِلَّ»؛ تا از إحرام به در آید؛ مثل ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُم﴾؛[4] قتل صید بَرّی در حال إحرام حرام است،﴿وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا﴾ که این امر در مقام توهّم حذر است. مبادا در حال إحرام صید بَرّی داشته باشید! ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُم﴾؛ یعنی صید برّی، ﴿وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا﴾. اینجا هم فرمود که «فَقَضَى أَنْ یُخَلِّیَ سَبِیلَهَا وَ لَمْ یَجْعَلْ نِکَاحَهُ شَیْئاً حَتَّى یَحِلَّ»، «فَإِذَا أَحَلَّ»؛ از إحرام به در آمده، «خَطَبَهَا»؛ خِطبه کند، خواستگاری کند اگر خواست. «وَ إِنْ شَاءَ زَوَّجُوهُ» رها کند اگر خواست ازدواج کند با او «وَ إِنْ شَاءُوا لَمْ یُزَوِّجُوهُ»؛[5] اهلش اگر خواستند به او همسر میدهند، نخواستند نمیدهند. این روایت سوم که معتبر هم هست دلالت دارد بر اینکه نکاح در حال إحرام حرام است؛ اما حرمت ابدی نمیآورد.
روایت اُولی که چندین قسم بود و خوانده شد این بود که نکاح در إحرام حرام است. روایت باب چهارده که گفت باطل است روایت باب پانزده که حرمت ابدی میآورد. چه آنهایی که تعرّضی از ابدیت و عدم ابدیت ندارند، یک؛ چه آنهایی که گفتند حرمت ابدی است، دو؛ چه آنهایی که میگویند حرمت محدود است، سه؛ هر سه طایفه مشترک هستند که این نکاح باطل است. در بطلان این نکاح و در حرمت محدود آن تردیدی نیست؛ عمده آن است که روایتهایی که راجع به ابدیت سخن گفتند اینها معارض دارند. این روایت میگوید به اینکه اگر مُحرِمی در حال إحرام عقد کرد حرمت ابدی میآورد؛ این روایت سه باب پانزده که از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است فرمود نه، حرمت ابدی نمیآورد. اینها متباینان هستند. این راه حلّی که همه این بزرگان این راه را تقریباً طی کردند و مرحوم آقای خوانساری یک مقدار بازتر ذکر کرد، همین است که آن طایفه ثالثهای که در پیش داریم این شاهد جمع باشد. آن طایفه آن است که بین علم و جهل فرق گذاشته؛ حالا برسیم به آن طایفه ثالثه.
پس روایتهایی که در باب پانزده است، روایت اول آن که حرمت ابدی است، روایت دوم آن که حرمت ابدی است، روایت سوم آن میگوید حرمت ابدی نیست. روایت چهارم که مرحوم صدوق نقل کرد این است که «مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً فِی إِحْرَامِهِ فُرِّقَ بَیْنَهُمَا وَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ»؛[6] این «وَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ» شاید حرمت ابدی را برساند. حرمت ابدی قسمت مهم آن در باب «نکاح» است. در باب «إحرام» روایت یک و روایت دو که معتبر است حرمت ابدی را میرساند. روایت سوّم معارض اوست بالتباین میگوید حرمت ابدی ندارد.
حالا روایتهای باب 31 از ابواب «مصاهره»؛ یعنی وسائل جلد بیستم صفحه 491 باب 31 از ابواب «مصاهره»
روایت این است: مرحوم کلینی[7] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ» این یک طریق که میگویند طریق «سَهْلِ بْنِ زِیَاد» اگر مشکل داشته باشد طریق دیگری هست «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الْمُثَنَّى عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ وَ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أُدَیْمٍ بَیَّاعِ الْهَرَوِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی الْمُلَاعَنَةِ إِذَا لَاعَنَهَا زَوْجُهَا لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً»، این یک؛ «إِلَى أَنْ قَالَ وَ الْمُحْرِمُ إِذَا تَزَوَّجَ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ حَرَامٌ عَلَیْهِ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً»؛[8] این قید چون در کلام خود امام(سلام الله علیه) است و مقید کرده است، این میتواند شاهد جمع آن دو طایفه باشد.
این روایت از نظر سند مشکلی ندارد، مگر اینکه درباره «مثنّی» که میگویند تقریباً در هشت ـ نُه نفر مشترک است، هشت ـ نُه نفر به عنوان «مثنّی» معروف هستند؛ بعضیها موثق هستند و بعضیها مجهول هستند. سهتا راه دارد برای حلّ این اشکال: یک راه را مرحوم صاحب ریاض رفته که قبل از «مثنّی»، «محمد بن أبی نصر بزنطی» است که او از اصحاب اجماع است و آنچه را که این شخص که از اصحاب اجماع است نقل بکند مورد اعتبار است. مستحضرید که اینکه فلان شخص از اصحاب اجماع است «أجمعة الإصابة علی تصحیح ما یصح عنه»، این خیلی مورد قبول اصحاب نیست؛ بعضیها پذیرفتند، بعضیها نپذیرفتند؛ ولی مرحوم صاحب ریاض(رضوان الله علیه) از راه وقوع بعضی از اصحاب اجماع قبل از «مثنّی» این را تقویت کردند. برخیها از نظر عمل اصحاب این را تقویت کردند؛ این هم تام نیست، برای اینکه معلوم نیست اصحاب به این روایت عمل کرده باشند، چون روایتهایی که حرمت ابدی میآورد متعدّد است. برخیها از راه تشخیص است که راه فنّی هم همین است؛ تشخیص بین راوی.
خدا مرحوم استاد علامه شعرانی را غریق رحمت کند! او در بسیاری از این رشتهها متخصص بود، در رشته رجال هم همینطور بود، آدم با سنّ کم اینقدر ملّا که همه چیز بلد باشد! شما نمیدانم با تعلیقه ایشان بر وافی مرحوم فیض آشنا هستید یا نه؟ بسیار تعلیقه قوی دارد! اصول کافی هشت جلد است؛ مرحوم ملا صالح مازندرانی که داماد مرحوم مجلسی(رضوان الله علیهما) است، جلد اوّل و دوم و هشتم را شرح کرده است در دوازده جلد. مرحوم علامه شعرانی این را تعلیقه دارد که بخشی از این تعلیقهها قویتر از خود شرح مرحوم ملا صالح است. وافی را با آن عظمت تعلیقه زده است و شرح اصول کافی مرحوم ملا صالح که دوازده جلد تعلیقه زده که گاهی از خود متن قویتر است. سنّ هم خیلی نبود آدم اینقدر ملّا! ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾.[9] بعضی از علوم است که با بنای عقلا و فهم عرف و اینها جور در میآید؛ مثل فقه و اصول و مثل این چیزها؛ اما ریاضیات یک جان کَندنی میخواهد. خدا مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! ایشان میفرمودند که این مقاله دَه اصول تحریر اقلیدس مثل این است که آدم عَزرائیل را با همان زبان آذری، عَزرائیل را روبرو میبیند، چون هندسه، هندسه فضایی است. امروز حالا یک مقداری ترسیم سه بُعدی آسان است؛ اما آن وقتها استاد برای ما از مکعب سخن میگفت، ما مربع تحویل میگرفتیم؛ او از کره درس میگفت، ما دایره تحویل میگفتند؛ برای اینکه نقشه روی کاغذ دو سطحی است، سه سطحی که نیست، این را انسان باید آن سطح سوم که عمق است یا ارتفاع است از خود مایه بگذارد. غرض این است که آدم به این سنّ کمی، آنطور علمی که با بنای عقلا و فهم عرف و ظاهر این است، به هر حال این یک جان کَندن میخواهد؛ اگر کسی تجربه بکند معلوم میشود که با یکی دو مسئله سرش درد میآید. خدا ایشان را غریق رحمت کند!
در همین رجال ایشان میفرمود به اینکه ما مشترکات را از این راه تشخیص میدهیم: راوی و مروی عنه. به هر حال در یک زمان و زمینی زندگی میکرد، این نُه نفر به نام «مثنّی» همهشان که در یک خانه زندگی نمیکردند. اینها در زمان متعدّد و در زمین متعدّد زندگی میکردند. هر کدام راویان خاص دارند، یک؛ هر کدام مروی عنه مخصوص دارند، دو؛ ما از امتیاز بین راوی اینها و مروی اینها میفهمیم که کدام یک از این نُه نفر هستند. این راه بهترین راه است برای تشخیص اینکه «مثنّی» کدام «مثنّی» است. آن راه که اصحاب اجماع است که صاحب ریاض طی کرده، این ارزش بالغیر است؛ اینکه برخی از فقهای دیگر هم گفتند چون این روایت مورد عمل اصحاب است، این هم ارزش بالغیر است بر فرض تمامیت آن؛ چون ما روایات معتبر دیگری هم داریم. اما اینکه آدم از راه فنّی تشخیص بدهد به قرینه اینکه فلان شخص نقل کرده، این فلان شخص از آن «مثنّی»ی موثق نقل میکند، نه از «مثنّی»ی مجهول. این اثبات وثاقت خود «مثنّی» است، وصف به حال خود موصوف است از آن قبیل نیست. این راه سوم را هم طی کردند. به هر تقدیر این روایت میشود معتبر.
در این روایت معتبر آمده است که مُحرِم «إِذَا تَزَوَّجَ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ حَرَامٌ عَلَیْهِ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً».
پس «فهاهنا طوائف ثلاث»؛ یک: آنچه که در باب پانزده از ابواب «تروک إحرام» آمده، حرمت ابدی را میرساند. بخشی از روایات مثل دو و سه در باب پانزده، حرمت ابدی را میرساند. روایت سه باب پانزده حرمت محدود را میرساند، حرمت ابدی ندارد. این روایت یک باب 31 کتاب نکاح از ابواب «ما یحرم بالمصاهره»، فرق گذاشته بین عالم و غیر عالم؛ اگر کسی عالم به حکم بود حرمت ابدی میآورد و اگر عالم به حکم نبود حرمت ابدی نمیآورد؛ بین آمیزش و عدم آمیزش هم فرق نگذاشته و نمیشود این مسئله را با مسئله عقد ذات البعل قیاس کرد؛ لذا مرحوم محقق در متن شرائع آمده برابر همین فتوا داده است.
روایت دوم باب 31 که آن را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد این است که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ الْمُحْرِمِ یَتَزَوَّجُ قَالَ لَا وَ لَا یُزَوِّجُ الْمُحْرِمُ الْمُحِلَّ»؛[10] این دیگر حرمت ابدی را نمیرساند. «إِنْ زَوَّجَ أَوْ زُوِّجَ فَنِکَاحُهُ بَاطِلٌ».[11] روایت سه و دو باب 31 اینها حرمت ابدی را نمیرساند.
روایت یک تفصیل دارد بین حالت علم که حرمت ابدی میآورد و حالت جهل که حرمت ابدی نمیآورد و این روایت یک باب 31 شاهد جمع است بین آن دو طایفهای که در باب پانزده از ابواب «تروک إحرام» آمده است.
حالا این ایام فاطمیه که در پیش است این خطبه نورانی فدک را یک مقدار مباحثه کنید و یک مقدار هم تدریس کنید؛ ولی حواستان جمع باشد! آن سه ـ چهار جمله اول بدون استاد حل نمیشود.
یک خطبهای مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) ـ چون با کافی مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) آشنا هستید، ایشان این هشت جلد را که نوشته، شاید یک هفت هشت جایی حرف زده باشد، ایشان فرمایشی ندارند، فقط نقل میکنند. یکی فرق بین صفت ذات و صفت فعل است که یک ضابطه خوبی ایشان دارند؛ چون خود ایشان عقلمحور است ـ این خطبهای که ایشان دارند؛ یعنی خطبه خود مرحوم کلینی، این هفت هشت صفحه است در اوّل جلد اوّل. از بس این خطبه بلند و عمیق است که مرحوم میرداماد این خطبه را در الرواشح السماویه[12] جداگانه شرح کرده است.
آخرین خط خطبه خود مرحوم کلینی عقلمحوری ایشان را مشخص کرده است. سطر آخر آن این است که «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ وَ اللّٰهُ المُوَفِّقُ»،[13] قطب فرهنگی ما شیعهها عقل است، «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ»، خیلی شیفته عقل است؛ لذا هر جا خطبههای خیلی بلند ببیند، چند جمله اگر مقدور شد و فرصت داشت حرف میزند: یکی فرق بین صفت ذات و صفت فعل است، یکی در باب «جوامع التوحید»، همین اوّلین حدیثی که هست آنجا نقل میکند. خطبههای نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) همه آنها یکسان نیستند.
مرحوم حاجآقا رحیم ارباب که ما خدمت ایشان مشرّف شدیم، او از شاگردان سابقهدار مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود. ایشان میگفتند اوّلین روزی که من رفتم به درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی، ایشان داشتند نهج البلاغه تدریس میکردند و بحث در علم واجب تعالی به جزئیات بود که جزئیات متغیر هستند؛ گاهی هستند و گاهی نیستند. ما به جزئیات علم داریم و علم ما مثل معلوم است؛ وقتی این جزئی هست علم داریم و وقتی نیست عمل نداریم. ذات أقدس الهی به جزئیات چگونه علم دارد؟ ـ معاذالله ـ مثل ما علم دارد که اگر جزئی باشد علم دارد، نباشد یعنی معدوم باشد علم ندارد، از این قبیل است؟! این است که یکی از عویصههای بحث فلسفی، علم واجب تعالی به جزئیات است «علی وجه لا یتغیر العلم بتغیر المعلوم». علم باید مطابق معلوم باشد، معلوم نیست؛ ولی علم باید باشد. معلوم روان است، ولی علم باید ثابت باشد. این جزء عویصات بحث فلسفی است. مرحوم حاجآقا رحیم ارباب میگفتند که آن روزی که من رفتم درس نهج البلاغه مرحوم جهانگیرخان قشقایی، ایشان داشتند این خطبه حضرت امیر(سلام الله علیه) را شرح میکردند که «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»،[14] خدای سبحان ناله تمام حیوانات در بیابانها و در دامنه کوه و دل کوه و زیر سنگ و غار میشنود، «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»؛ «نینان» جمع «نون» است و «نون» یعنی ماهی. این ماهیها که در دریاها میآیند، رفت و آمد میکنند، در جادهها ممکن است کسی با وسائل فنّی بفهمد که این اتومبیلی که آمده از چه سنخی بوده و با چه سرعتی رفته، چون خاک است و نشان میدهد؛ اما در آب، این ماهی که رفته، ماهی مذکر بوده یا مؤنث بوده، کوچک بوده یا بزرگ بوده، از کدام طرف آمده و به کدام طرف رفته، با چه سرعتی آمده، همه را خدا میداند. رفت و آمد ماهیها را در دریا، در آبها که چگونه رفته، از کجا آمده و با چه سرعتی رفته، او میداند. مرحوم حاجآقا رحیم میفرمود اوّلین روزی که من رفتم درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی، ایشان داشتند این قسمت را ذکر میکردند.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان «جوامع التوحید» جلد اوّل کافی دارد که این خطبهای که در نهج البلاغه است، بار دومی که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این نیروهایش را داشت تهییج میکرد، بسیج میکرد به طرف صفّین حرکت کنند، یک خطبهای خواند که خیلی آن خطبه بلند است؛ آن خطبه را مرحوم کلینی میخواهد نقل کند ـ این را عرض میکنم تا معلوم بشود که حضرت زهرا که بود؟! تنها در زدن و پهلو زدن و غضب فدک، اینها مظلومیت آنها نیست! ـ دارد که حضرت همه را جمع کرد، نیروها را جمع کرد تا اینکه به طرف صفّین بروند. یک خطبهای ایراد کرد که «بِأَبِی وَ أُمِّی»؛[15] پدر و مادرم فدای علی!
این را مرحوم کلینی در همین جلد اوّل کافی در باب «جوامع التوحید» نقل میکند که اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبر نباشد، هرگز نمیتوانند اینگونه سخن بگویند که مرحوم صدر المتألهین دارد که یک قیدی هم اضافه کنید در شرح اصول کافی که اینگونه حرف زدن از هر پیغمبری هم ساخته نیست، آن پیغمبرهای بزرگ در آن نباشند، وگرنه پیغمبرهای معمولی هم بعید است بتوانند مثل علی(سلام الله علیه) حرف بزنند! حالا راز این چیست که مرحوم کلینی این همه دارد سفارش میکند که این خطبه با عظمت است؟! آن نقطههای حسّاسی که مرحوم کلینی درباره خطبه حضرت امیر(سلام الله علیه) ذکر میکند، آن چند جملهای که باعث اعجاب مرحوم کلینی است و آن خطبه را به آن عظمت میستاید، 25 سال قبل از علی بن ابیطالب(سلام الله علیه)، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) همین خطبه را خوانده است. حالا معلوم میشود که زهرا کیست! آن شبهه، شبهه فلسفی است، امروز هم همین شبهه هست. شما این شبهه را با خیلی از آقایانی که چند دور درس خارج اصول گفتند مطرح کنید، ببینید اگر توانستند حل بکنند؟
آن شبهه مادّیین این است که خدا عالم را از چه خلق کرد؟ ما میگوییم این مسجد را، این بِنا را، این زمین به هر حال کسی که خلق کرد از یک چیزی خلق کرد. شبهه مادّیین که منکر خدا هستند میگویند خدا عالَم را از چه چیزی خلق کرد؟ خدا عالَم را یا «من شئ» خلق کرد یا «من لا شئ»؟ از دو طرف نقیض که بیرون نیست. اگر خدا عالم را «من شئ» خلق کرده باشد؛ پس قبلاً اشیائی بوده، موادی بوده، ذرّاتی بوده که خدا نداشت؛ این را نمیشود قبول کرد که قبلاً یک سلسله بودند که خدا نداشتند! اگر خدا این عالم را «من شئ» خلق کرده باشد، پس معلوم میشود ذرّاتی بود و خدا نداشت. اگر «من لا شئ» خلق کرده باشد، «لا شئ» که عدم است و عدم که نمیتواند ماده قرار بگیرد، خدا از عدم چیزی بسازد! و شئ هم که خارج از دو طرف نقیض نیست، هر دو طرف آن هم که مشکل است. چهار یعنی چهار مطلب! شئ از دو طرف نقیض خارج نیست، یکی «من شئ» است و یکی «من لا شئ»، هم «من شئ» محال است و هم «من لا شئ» محال. این شبهه مادّیین است که خدایی ـ معاذالله ـ در کار نیست.
مرحوم کلینی میگوید به اینکه اینها یک مغالطه کردند؛ اینها نمیدانند که ما هم نمیدانستیم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در این خطبه به ما فهماند که نقیض «من شئ»، «من لا شئ» نیست، «من لا شئ» هم که موجبه است. نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است. شما از ما سؤال کنید عالَم را از چه خلق کرد؟ آیا «من شئ» خلق کرد؟ میگوییم نه، «من لا شئ» خلق کرد؟ میگوییم سؤالتان غلط است چون «من لا شئ» موجبه است. این «من لا شئ» نقیض «من شئ» نیست؛ نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است، نه «من لا شئ»؛ چون «نقیض کل رفع أو مرفوع». ما میگوییم این دومی حق است. خدای سبحان بدیع است، نوآور است، «لا من شئ» خلق کرد. مرحوم کلینی میگوید: علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) این شبهه فلاسفه مادی را پاسخ داد که خدای سبحان «خلق العالم لا من شئ». این اعجاب مرحوم کلینی است در همان جلد اول کافی باب «جوامع التوحید».
بعد خطبه نورانی فدک را که ببینید، میبینید 25 سال قبل از اینکه علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) این خطبه را بخواند، وجود مبارک زهرا(سلام الله علیها) همین خطبه را خواند: «الحمد لله الذی خلق الاشیاء لا من شئ»، این میشود زهرا(سلام الله علیها)! اگر مرحوم کلینی در باب فضائل حضرت زهرا(سلام الله علیها) در مولد و تاریخ ولادت حضرت دارد که «وَ کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیلُ»،[16] «کان» که فعل ماضی مستمر است. بعد از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتّب در طی این 75 یا 95 روز جبرئیل میآمد «کَانَ یَأْتِیهَا» که مفید استمرار است و اسرار عالَم را و آنچه که برای ذرّیه آن حضرت «إلی یوم القیامة» اتفاق میافتد، برای حضرت زهرا(سلام الله علیها) میگفت، بعد حضرت زهرا(سلام الله علیها) اینها را تلقّی میکرد و بعد املاء میکرد به علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) که کاتب این وحی بود، از همین قبیل است. حالا معلوم میشود که شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) چیست و چرا حالا آدم اینقدر ناله میکند! و این خطبه فدکیه را اگر توانستید؛ البته برای دوستانتان تدریس کنید یا خودتان مباحثه کنید و اما این سه چهار جمله بیشتر نیست این خطبه حضرت؛
غالباً خطبهها اینطور است، خطبهها درسی است. خطابهها را میشود مطالعه کرد؛ اما خطبه را بعید است که آدم بدون درس و استاد بفهمد. حتماً یعنی حتماً! این خطبهها یعنی آن سه چهار جمله اول، درسی است. در یکی از خطبهها وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیها) دارد که هر چیزی که بتوانید بشناسی مخلوق است، خالق آن است که قابل شناخت نیست «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوع»[17] این مثل «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[18] نیست که هشت دَه سال درس خواندن، این گوی و این میدان! شما بروید مطالعه کنید مباحثه کنید این «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوع» را بدون استاد حل کنید! این مثل «لَا تَنْقُض» نیست که بعد از هشت دَه سال درس خواندن حل بشود، این یک جان کَندن میخواهد، یک علمی میخواهد به نام علم عقلی که چرا خدا قابل شناخت نیست؟ پس ما چه کسی را میپرستیم؟ چه کسی را میشناسیم؟ آیا ما مکلف به برهان هستیم یا مکلف به عرفان هستیم؟ آیا هر دو محال است یا عرفانش محال است و برهانش میسور است؟ فرمود هر چه قابل شناخت است و شناختنی است، او خدا نیست «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوع» آن دیگر صانع نیست. پس ما باید چه کسی را بشناسیم؟ و اگر او را نشناسیم چه کسی را عبادت بکنیم؟ ما به کدام اسمی از اسمای او آشنا هستیم؟ این گفتههای ائمه(علیهم السلام) همینطور خاک میخورد.
حالا ایام فاطمیه است این خطبه را زیارت یعنی زیارت! زیارت بکنید. این سه چهار جمله اوّل آن را به خاطر بسپارید که چرا صدیقه کبری(سلام الله علیها) فرمود عالم را «لا من شئ» خلق کرد، نه «من لا شئ». «من لا شئ» محال است، یک؛ «من شئ» هم محال است، دو؛ نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است، نه «من لا شئ»، چون «نقیض کل رفع أو مرفوع»؛ نقیض هر چیزی عدم اوست. «من شئ» که موجبه است، «من لا شئ» هم موجبه است، «لا من شئ» سالبه است. حشر همه شیعیان علی با خاندان علی(سلام الله علیهما) باشد.
پی نوشت:
[1] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، المحقق الحلی، ج2، ص236، ط.اسماعیلیان.
[2] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص33.
[3] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج12، ص436 و 439، ابواب تروک الاحرام، باب15، حدیث10، ط آل البیت.
[4] مائده/سوره5، آیه95.
[5] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج12، ص440، ابواب تروک الاحرام، باب15، حدیث3، ط آل البیت.
[6] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج12، ص440، ابواب تروک الاحرام، باب15، حدیث4، ط آل البیت.
[7] الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص426، ط.الاسلامیه.
[8] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص491، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب31، حدیث1، ط آل البیت.
[9] مائده/سوره5، آیه54.
[10] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص491، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب31، حدیث2، ط آل البیت.
[11] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص491، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب31، حدیث3، ط آل البیت.
[12] الرواشح السماویة، محقق الداماد، ص39.
[13] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص9، ط.الاسلامیه.
[14] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج10، ص188.
[15] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص136، ط.الاسلامیه.
[16] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص458، ط.الاسلامیه.
[17] التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.
[18] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج2، ص356، ابواب الحیض، باب45، حدیث2، ط آل البیت.