به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی صبح چهارشنبه 4 اسفند ماه 1395در هفتاد و دومین جلسه درس خارج فقه نکاح درمسجد اعظم به تبیین پیدایش قواعده فقهی و اصولی پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در این جلسه از درس خارج نکاح ضمن تبیین انواع سؤال و جوابهایی که از محضر ائمه میشد، بیان داشت: ائمه چند نوع سؤال و جواب داشتند، یک نوع سؤال و جواب عمومی بود که مربوط به روابط با توده مردم بود و در موضوعات مختلف فقهی و کلامی مطرح میشد، نوع دیگر سؤال و جوابها مربوط به شاگردان خاصّشان بود که این شاگردان، دست پرورده خود حضرات ائمه در زمینههای فقهی و کلامی و تفسیر و بخش کمی هم در علوم معنوی و مکاشفات و ریاضتهای امامت و خلافت و ولایت بودند.
وی در رابطه با عنایت ائمه نسبت به مجتهد پروری از شاگردان خاصّ و با استعداد افزود: در دو روایت از روایات ابواب صفات القاضی این مضمون تکرار شده که: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ» که خطاب این روایت با افرادی مثل «زراره»، «حمران»، «أبان» بوده است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم به یک نمونه از سیره مجتهد پروری اشاره کرد و گفت: به عنوان مثال امام رضا، مرکب مخصوص خود را شبانه فرستادند و «احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی» را به میهمانی دعوت کردند و اینچنین شاگردان خاصّ خود را مورد لطف و کرامت قرار میدادند. و در یکی از روایات کتاب «احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی» امام رضا خطاب به او فرمودهاند«عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ» که این خطاب نشان از وجود استعداد اجتهاد در احمد و عنایت امام برای شکوفایی این استعداد دارد.
وی ضمن اینکه جریان اجتهاد را در علوم دیگری مثل کلام و تفسیر نیز جاری دانست، افزود: همانطور که قواعد فقهی در ضمن روایات فقهی بیان شده، قواعد تفسیر و کلامی نیز در ضمن روایاتی که مخاطب آن شاگردان کلامی و تفسیری ائمه بودند بیان شده و نیاز است که این قواعد نیز استنباط شوند و اینطور نیست که فقط کسی که توانایی استخراج قواعد فقهی را داشته باشد مجتهد باشد، بلکه استنباط قواعد کلامی و تفسیری نیز نیاز به اجتهاد دارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء شیوه برخورد امام با شاگردانشان را متفاوت دانست و گفت: ما در شاگردان امام صادق دو هشام داریم یکی «هشام بن سالم» و یکی «هشام بن حکم» که به خاطر تفاوت استعداد ایندو امام یکی را امر به مناظره و یکی را از مناظره نهی میکردند.
وی به جریان مناظره منصور بن حازم با اهل سنت اشاره کرد و گفت: چون منصور توانایی خاصّی در مناظره داشت امام او را به این کار تشویق میکردند و وقتی که جریان یکی از مناظرات خود را برای امام تشریح کرد حضرت از او ابراز رضایت کردند و برای او دعا کردند.
حضرت آیت الله جوادی آملی بار دیگر تفاوت استعداد شاگردان ائمه را یادآور شد و بیان داشت: همانطور که در روایت آمده است: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» و فهم آن فقط از عهده شاگردانی بر میآمد که به صفت « امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان» رسیده باشند و در حدّ انبیای الهی نائل شده باشند.
وی افزود: تنها کتاب آسمانی که با وصف «مهیمن» توصیف شده، قرآن است و لذا اهل بیت هم که عِدل قرآن هستند این صفت را دارا هستند، پس چون کسی نمیتواند به مقام قرآن برسد ، مقام اهل بیت نیز دور از دست رس خواهد بود، امّا رسیدن به مقام اولیاء و انبیاء برای همه مقدور است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم خاطر نشان کرد: قرآن اگر دین و قرآن و اهل بیت را به یک لیوان تشبیه کنیم، نیمی از این لیوان از آن متن عربی بودن آن است که با درس و بحث و فراگیری علومی مثل عربی و تفسیر و نحو، قابل فهم است و نیمی دیگری از آن که همان «علیٌّ حکیم» است دیدنی نیست و نمیشود آن را با درس و بحث فهمید و اصلاً خواندنی و شنیدنی نیست و ذوات مقدّسه ائمه، عِدل هر دو نیمه این لیوان هستند و لذا نمیشود به مقام آنها رسید.
وی القاء نیمه دوم قرآن توسط اهلبیت را مختصّ به شاگردان خاصّ ائمه دانست و گفت: در جریانی نقل شده که ذریح محاربی در جلسهای خدمت امام صادق بود، وقتی که بیرون آمد عدّهای که از جمله زراره در بین آنها بود از او پرسیدند، چه شنیدی؟ و چه گفتی؟ او در جواب گفت: سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم﴾ یعنی چه؟ وحضرت در جواب فرمودند: منظور از این آیه : «لِقَاءُ الْإِمَام» است. زراره و دیگران از این جواب متعجب شدند که از کجای این آیه این جواب در آمده؟ خدمت حضرت رسیدند و عرضه داشتند: ما مدّتها خدمت شما بودیم ولی این تفسیر را از این آیه از شما نشنیده بودیم، حضرت فرمودند: چه کسی میتواند حمل کند آنچه را که از اسرار ما به ذریح حمل کردیم؟ که این جمله نشان از آن دارد که گاهاً اصحاب خاصّی مثل زراره هم استعداد حمل اسرار و روایات معنوی را نداشتهاند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء زیارت جامعه کبیره را برجستهترین زیارت اهل بیت عنوان کرد و گفت: بسیار از فقرات این دعا مثل فقره «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» درست است که جمله خبریّه است اما به داعی انشاء ایراد شده به این معنا که به ما نیز استعدا حمل علم و سرّ خود را بدهید.
وی سپس ضمن بیان مقام بالای علمی آقا سید احمد خوانساری، افزود: ایشان از شاگردان ممتاز مرحوم شیخ انصاری بودهاند و کتابی دارند در شرح مختصر النافع که در آن کتاب بر قول سید مرتضی ایراد گرفتهاند به اینکه: بر قول سید مرتضی مبنی بر حرمت ازدواج زانی با زانیه ذات البعل، هیچ روایت معتبرهای وجود ندارد و اجماع نیز در اینجا غیر معتبر است ولی چون مرحوم محقّق اجماع سید مرتضی را در حدّ شهرت قبول کرده است، ما در اینجا قائل به احتیاط ازدواج زانی با زانیه ذات البعل میشویم و در صورتی که این دو خلاف احتیاط با هم ازدواج کردند ما قائل به احتیاط در طلاق هستیم که چون نمیدانیم این زن بر او حرام بود یا نه احتیاطاً او را طلاق دهد.
حضرت آیت الله جوادی آملی در نقد بر سید مرتضی گفت: وقتی که یک نفر در یک استدلال دو ادّعا دارد و در یک ادّعای آن پا در هواست چطور میشود ادّعای دوم او را قبول کرد. سید مرتضی دو ادّعا دارند یک ادّعایشان این است که در مسئله روایات زیادی وجود دارد در حالی که این ادّعا در نهایت ضعف است چون از ابتداء تا انتهای بحار را که بررسی کنید هیچ روایتی بر این قول وجود ندارد و ادّعای دیگرشان وجود اجماع در مسئله است که خودشان در این قول متفردّند و هیچ کس دیگری با ایشان در این قول همراهی نکرده است.
وی گفت: در این مسئله مستند ما در قول به جواز، آیه ﴿أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ و قاعده «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُحَرِّمُ الْحَلَالَ» است که این قاعده در ضمن پنج روایت که برخی از آنها صحیحه هستند آمده و جایی را برای شکّ باقی نمیگذارد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: نسبت به قاعده قاعده «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُحَرِّمُ الْحَلَالَ» کم لطفی شده، چون قاعدهای مانند استصحاب فقط چند روایت به عنوان پشتوانه آن وجود دارد و آن روایات نیز به زحمت اگر به حدّ تواتر برسند! اما این قاعده، پنج روایت در تأیید و پشتوانه آن وجود دارد که برخی از این پنج روایت صحیحهاند، لذا اگر این قاعده صاحب میداشت و اگر ما جمود نمیکردیم به اینکه دیگران گفتند مشکلی در این مسئله نداشتیم.
وی بار دیگر به شیوه فعلی حوزه در دلّالی علوم انتقاد کرد و گفت: راه نجات حوزه از وضع فعلی این است که به تولید علم بازگردند نه اینکه حرف دو عالم دیگر را با کمی حذف و اضافه، تکرار کنند.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء از زبان شیخ حسن کاشف الغطاء، اشکالی هم به شهید ثانی در مسالک کرد و افزود: شهید در استدلالشان از قیاس اولویّت استفاده کردهاند در حالیکه در قیاس اولویّت اول باید کشف ملاک شود و بعد باید ملاک در مقیس علیه نیز وجود داشته باشد در حالی که این دو شرط در قیاس شهید وجود ندارد چون شاید در تزویج ذات البعل خصوصیّتی وجود داشته که در زنای با او وجود ندارد لذا نمیتوان گفت چون تزویج با ذات البعل، حرمت ابدی را به همراه دارد پس به طریق اولی زنای با ذات البعل باعث حرمت ابدی خواهد شد.
وی ضمن تبیین شیوههای رفع تعارض حدیث، گفت: برخی روایات دالّ بر تحریم را حمل بر تقیّه کردهاند چون موافق با قول اهل سنت است در حالی که حمل بر تقیّه به این سادگی نیست بلکه در حمل بر تقیّه باید دقت شود، چون صِرف مطابقت با قول اهل سنت نمیتواند مجوّز حمل روایت بر تقیّه باشد بلکه منظور مطابقت قول امام با قول رایج در آن زمین و زمان است لذا اگر قول امام با قول یکی از ائمه اهل سنت در یک زمان و زمین دیگر مطابق باشد، این مطابقت مجوّز حمل روایت بر تقیّه نیست لذا اگر امثال مرحوم بروجردی اصرار بر زنده کردن فقه مقارن داشتند به جهت کشف همین مطابقتها بوده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحثهای قبل اشاره شد که ائمه(علیهم السلام) چند نوع سؤال و جواب داشتند؛ یک سؤال و جواب عمومی بود که توده مردم از ایشان مطالبی را سؤال میکردند که غالباً هم مسائل فقهی سؤال میکردند و اینها جواب میدادند و اگر مکاتبه بود نامه مینوشتند. در بعضی از موارد هم احتجاج بود، چون احتجاجها غالباً به مسائل کلامی بر میگشت. اما آنکه خودشان رسماً تربیت میکردند، بخشی را در فقه تربیت میکردند، بخشی را در کلام تربیت میکردند، بخشی را هم در علوم معنوی و مکاشفات و ریاضتهای امامت و خلافت و ولایت و اینها تربیت میکردند.
این اصل کلی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) این را در جلد 27 وسائل صفحه 62 جریان «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ»، را ذکر میکنند، این نسبت به توده مردم نیست، نسبت به افرادی مثل «زراره»، «حمران»، «أبان» و اینگونه از افراد است.
روایت 51 باب شش از ابواب «صفات القاضی» وسائل، جلد 27 صفحه 61 روایت 51 که از إبن ادریس نقل میکند که از کتاب «هشام بن سالم». این همان جزء اصول «أربع مأة» میتواند باشد، چون اینها هر کدام کتابی داشتند و بسیاری از اینها را مرحوم شیخ طوسی در فهرست خود دارند که «و له کتابٌ»، «و له کتابٌ»؛ یعنی همین. هشام یک کتابی هم دارد، از کتاب «هشام بن سالم» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که فرمود: «إِنَّمَا عَلَیْنَا أَنْ نُلْقِیَ إِلَیْکُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَیْکُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»؛ این اجتهادپروری است، گرچه در زمان خود آنها اجتهاد بسیار کم بود، هر مطلبی که لازم داشتند از خود امام(سلام الله علیه) سؤال میکردند؛ اما همیشه امام در دسترس نبود و همه اینها در محضر امام نبودند، در منطقههای دوردست بودند، در شهرها یا روستاهای دور دست بودند. حضرت به حمران و دیگران میفرمود که شما در مسجد مثلاً فلان شهر بنشین و فتوا بده! این بعد از آنکه این اصل کلی که «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ» حل شده باشد، اینها مجتهد شده باشند. «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ»، «وَ عَلَیْکُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا».
روایت دوم این که روایت 52 همین باب شش هست، از کتاب «احمد بن محمد بن أبی نصر»، این «أبی نصر بزنطی» شاگرد امام رضا(سلام الله علیه) بود. آن قصه معروف او که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) مرکوب مخصوص خود را شبانه فرستاده و «احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی» را به میهمانی دعوت کرده است، مربوط به همین است. این «احمد بن محمد بن أبی نصر» هم کتابی دارد؛ یعنی مطالب نورانی امام رضا(سلام الله علیه) را یکجا جمع کرده بود. در آن کتاب «احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی» شاگرد امام رضا(سلام الله علیه) آمده است: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ».
پس اصل پرورش مجتهد به وسیله وجود مبارک امام صادق، امام رضا و سایر ائمه(علیهم السلام) مطرح بود و این غیر از جواب سؤالهای عادی بود که افراد مسئله سؤال میکردند. این «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ» که اجتهاد است، نزد ما الآن وقتی میگویند مجتهد، ما منحصر میکنیم به مسائل فقهی؛ اما اگر مسائل کلامی باشد یا مسائل تفسیری باشد یا قاعده تفسیری یا قاعده کلامی را امام بفرماید؛ آنوقت آن شاگرد فروع تفسیری را استخراج کند یا فروع کلامی را استخراج کند شاید ما او را مجتهد ندانیم. اینکه مخصوص به فقه نیست، فرمود ما اصول را میگوییم شما تفریع کنید. گاهی یک سلسله قواعد کلی تفسیری است، گاهی کلامی است، گاهی فقهی است، چون آن روز همه این قسمتها را وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میپروراند.
مطلب بعدی درباره «هشامین» است. «هشام بن سالم» با «هشام بن حکم» اینها فرق دارند، چون مناظره با اشاعره، مناظره با معتزله به عنوان نظریهپرداز آن روز رواج داشت؛ حضرت به یکی از این دو هشام میفرماید به اینکه تو با هر کسی که نظریهپردازی میکند مباحثه نکن! برای اینکه «إنک تطیر و تقع»؛ تو یک مقداری اوج میگیری و پرواز میکنی، ولی سقوط میکنی، آن قدرت را نداری که پرواز خود را ادامه بدهی؛ اما این هشام «یطیر و لا یقع»؛ پرواز میکند، ولی سقوط نمیکند و نمیافتد. او مجاز است که با هر کسی مناظره کند؛ ولی تو مجاز نیستی با هر کسی مناظره کنی، «لأنک تطیر و تقع و هو یطیر و لایقع». این فرقی بود بین «هشامین».[1]
بنابراین اینکه فرمود: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ»، تلاش و کوشش اینگونه از احادیث پرورش مجتهد است در شئون مختلف؛ اولاً در خصوص فقه انسان سعی کند مجتهد باشد و ثانیاً اختصاصی به فقه ندارد، قواعد تفسیری که فرمودند، کلامی که فرمودند و مانند آن اینطور بود. یک وقتی ـ حالا نمیدانم در همین بحث بود یا بحث تفسیر ـ روایت «منصور بن أبی حازم» را خواندیم؛ مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) او از ایشان نقل میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود شما در آن محفلی که با اهل سنت مناظره کردی آن را بگو! او هم احتجاب کرده گفته که من در حضور شما بگویم درست نیست، حضرت فرمود نه، بگو! حضرت وقتی که اصرار کرد او گفت که من در آنجا وارد شدم با اهل سنّت مذاکره کردم، با متکلمان آنها مناظره کردم گفتم خدا را نمیشود با خلق شناخت، خلق را باید با خدا شناخت؛ «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یُعْرَفُونَ بِاللَّه»؛ ما هرگز خدا را که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[2] است و حقیقت نوری نامتناهی است، او را نمیتوانیم به وسیله مخلوقهای او بشناسیم، بلکه مخلوقهای او را به وسیله او میشناسیم، «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یُعْرَفُونَ بِاللَّه». حضرت فرمود: اینطور احتجاج کردی؟ عرض کرد: بله.[3]
مشابه این در روایت دیگر یک مطلب دیگری است که حضرت به شاگرد فرمود که اینها را از کجا یاد گرفتی که با او مناظره کردی؟ عرض کرد: «شئ علمناه منک»؛ ما چیزهایی است که از شما یاد گرفتیم. منتها این دو حدیث که یکی مربوط به «منصور بن أبی حازم» است، یکی مربوط به «عمرو بین عبید» ظاهراً، حضرت در یکی از این دو حدیث میفرماید: اینها را از چه کسی یاد گرفتید؟ عرض میکند از محضر شما یاد گرفتیم، منتها جمعبندی کردیم؛ یعنی در این مسائل کلامی ما دیگر مجتهد شدیم، این ادله را، این شواهد را کنار هم گذاشتیم و چنین مطلبی را استفاده کردیم. آنوقت حضرت خوشحال شد و دعا کرد درباره او، و آنها گفتند ما از غیر شما چیزی یاد نگرفتیم فقط از محضر شما آموختیم. حضرت نسبت به «منصور بن أبی حازم» تشویق کرد گفت بله اینچنین است، خدا را نمیشود با خلق شناخت. قهراً این ادلهای که ما اقامه میکنیم این ادلههای ابتدایی کف مسئله کلامی است، اگر تازه گویا باشد کف مسئله است. باید از برهان «لِم» شروع کرد؛ یعنی خدا را اوّل شناخت، به وسیله خدا جهان را شناخت. این هم دو مطلب که معلوم میشود اینها شاگردان متنوّعی که در رشتههای کلام یاد میدادند.
بخش سوم شاگردانی بودند که در سطح انبیاء بودند. یک سلسله روایاتی از این ذوات قدسی رسیده است که فرمودند: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» یا «إِنَّ عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب»؛ نه تنها صعب است، بلکه مستصعب است «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛[4] فرمود ما یک سلسله احادیثی داریم که اینها را فقط انبیاء میفهمند، مرسلین میفهمند، ملائکه میفهمند، بعد شاگردان خاص ما. مستحضرید که همه انبیاء که اولوالعزم نیستند، همه ملائکه که جبرئیل نیستند؛ برخی از انبیاء مرحلهشان از مرحله امامت اهل بیت(علیهم السلام) مادون است، برای اینکه اهل بیت عِدل قرآناند و قرآن مثل تورات و انجیل نیست که فقط تصدیق کننده حرف انبیای قبلی باشد.
درباره تورات و انجیل دارد که اینها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾؛[5] یعنی چیزی که وجود مبارک ابراهیم آورد او تصدیق میکند، چیزی که وجود مبارک یعقوب آورد او تصدیق میکند؛ ولی خصیصه قرآن که با خاتمیت او همراه است، ضمن اینکه فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، فرمود: ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾،[6] این تنها در قرآن مخصوص خود قرآن است و در جای دیگری نیامده است. وصف خداست که مُهیمن است و تنها کتابی که هیمنه دارد و سیطره دارد قرآن است، درباره غیر قرآن که ما چنین تعبیری نداریم.
اگر این ذوات قدسی عِدل قرآناند که هستند؛ پس هیمنه دارند، مهیمن بر انسانهای کامل معصوماند. فرمودند ما یک سلسله احادیثی داریم که انبیاء و ملائکه باید بفهمند، «أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان».
جریان اینکه لیوان نیمی خالی است و نیمی پُر است برای بعضی از مسائل؛ درباره امور دینی این لیوان دین و لیوان قرآن و لیوان عترت هیچ کمبودی ندارد و هیچ جای آن خالی نیست؛ منتها نیمی از او عربی مبین است که میشود قابل درس و بحث و فهم، نیمی از او پُر است از «علیّ حکیم» که دیدنی نیست. در آغاز سوره مبارکه «زخرف» این را مشخص کرد، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾؛[7] ما این را عربی مبین قرار دادیم تا درس و بحث و تفسیر و اینها بشود. این نیمه اوّل، اگر تازه نیم اوّل باشد، شاید به کمتر از نیم، تا این مقداری که عربی مبین است قابل درس و بحث و خواندن و تلاوت و تفسیر و تأویل و تنزیل و اینهاست؛ اما آن نیمه دیگر که پُر است و «علیّ حکیم» است که دیده نمیشود، آن را انسان نمیتواند با درس و بحث بخواند؛ نه عبری، نه عربی، نه تازی و نه فارسی است، اصلاً لفظ نیست. فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾.[8] لذا اگر یک روایتی سند آن معتبر باشد یا کسی در محضر خود امام(سلام الله علیه) باشد و امام بفرماید به اینکه این آیه این مطلب را میگوید، ما میگوییم: «علی الرأس و العین»؛ برای اینکه این نیم پایین آن عربی مبین است، آن نیم بالا که عربی نیست تا ما بگوییم این با لغت سازگار نیست یا این با کلمه سازگار نیست یا با فعل سازگار نیست. نیم بالای آن «علیّ حکیم» است: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾؛[9] ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾، این نیم پایین آن است. این ذوات قدسی معادل کل این لیواناند، نه معادل آن عربی و معادل «علیّ حکیم»؛
لذا زراره و امثال زراره میگویند ما دیدیم که ذُریح محاربی خدمت امام(سلام الله علیه) مشرّف شد، از محضر امام درآمد گفتیم کجا بودی؟ چه گفتید؟ چه شنیدی؟ گفت خدمت حضرت بودم از آیهای سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم﴾[10] یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام(علیه السلام)»؛ من این را سؤال کردم حضرت هم آن را جواب دادند. زراره و اینها عرض کردند که از کجای این آیه استفاده میشود؟ سخن از امامت نیست، سخن از خلافت نیست! از کجای آیه امامت در میآید؟ شاید ذریح محاربی درست متوجه نشده است! آمدند خدمت حضرت عرض کردند که یابن رسول الله! این ذریح از خدمت شما بیرون آمده، ما از او سؤال کردیم که کجا بودی؟ چه چیزی سؤال کردی؟ گفت من سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم﴾ یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام»، از کجای این آیه استفاده میشود؟ فرمود این آیه همین را میخواهد بگوید. زراره عرض کرد که ما مدتها خدمت شما بودیم چرا به ما نفرمودید؟ فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح»،[11] ما یک حامل اسرار میخواهیم، شما یک حامل اسرار بیاور! تا ما با شما حرف میزنیم، میگویید این با فلان لغت سازگار است، با فلان قرائت سازگار است. ما که از این نیم عربی مبین حرف نمیزنیم، ما از آن نیم «علیّ حکیم» حرف میزنیم. اگر یک کسی مثل ذریح حامل اسرار ما بود ما هم میگفتیم برای او.
برجستهترین زیارتی که برای اهل بیت(علیهم السلام) است همین زیارت «جامعه کبیره» است. این از بهترین یادگارهای امام هادی(سلام الله علیه) است و از غرر جملههای همین زیارت نورانی همین است: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»،[12] انسان وقتی وارد مشهدی از مشاهد این ذوات قدسی میشود، به این ذات مقدس عرض میکند ما شما را وسیله قرار میدهیم به برکت قرآن و به برکت عترت و به برکت شما، طوری توفیق بدهید که ما حامل علم شما باشیم. شما گفتید که علم ما را فقط انبیاء و اولیاء و ملائکه و عبد خاص حمل میکنند، ما آمدیم که این علم را حمل بکنیم.
این «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» مبتدا و خبر که نیست، این جمله خبریه که نیست؛ معمولاً دعا، زیارت، مناجات و اینها جملههای خبریهاند که به داعی انشاء القاء شدهاند؛ یعنی خدایا! توفیقی بده که من بتوانم علوم این خاندان را حمل بکنم، جزء ذریح بشوم. بخش اخیر این جمله بشوم که حدیث ما مستصعب است، «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا»، کذا و کذا و کذا، «أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، ما میخواهیم این بشویم. درست است آدم میرود آنجا صدها حاجت دارد، خود و دیگران، اینها منافات ندارد که آنها را هم آدم بخواهد و قضای حاجت را هم بخواهد و شفای مرض را هم بخواهد، مغفرت و توسل و شفاعت را هم بخواهد، این کلمات نورانی و این جملههای برجسته را هم بخواهد که یابن رسول الله! من آمدم تا برخی از اسرار نهانی و نهفته شما را حمل بکنم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ». این جمله خبریهای است که «القیت» به داعی انشاء؛ یعنی توفیقی بدهید، وگرنه زیارت نیست اوصاف آنها خواهد بود؛ اما زیارت و دعا و مناجات و اینها همه آنها جملههای خبریه هستند که به داعی انشاء القا شدند.
بنابراین اینها چند رشته داشتند؛ هم مسائل عادی را جواب میدادند، هم مجتهد فقهی و اصولی و تفسیری و کلامی تربیت میکردند، هم شاگردان ولایی تربیت میکردند. این هم یک بخش مربوط به «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ».
اما درباره مسئله بعدی که زنای به «ذات البعل» است. در بین محققین متأخر مرحوم آقا سید احمد خوانساری(رضوان الله علیه) از شاگردان ممتاز مرحوم آقا شیخ(رضوان الله علیه) است؛ هم مقام علمی ایشان ستودنی است، هم مقام قدس و تقوا. سیدنا الاستاد مرحوم محقق داماد که ما به عظمت فقهی ایشان کمتر دیدیم، بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی از ایشان سؤال میکردند که مرجع ما چه کسی باشد؟ از چه کسی تقلید کنیم؟ میفرمود: آقا سید احمد خوانساری. امام(رضوان الله علیه) در آن جریان شطرنج وقتی میخواستند از ناحیه مرحوم آقا سید احمد خوانساری چیزی مطرح کنند با جلال و شکوه از مرحوم آقا سید احمد خوانساری یاد کردند.
مرحوم آقا سید احمد خوانساری در همین جامع المدارک؛ این جامع المدارک شرح المختصر النافع مرحوم محقق است. این المختصر النافع را هم مرحوم صاحب ریاض شرح کرده است، هم ایشان شرح کردند. در مسئله زنای به «ذات البعل» میگوید به اینکه برخیها ادّعای اجماع کردند، محقق این را به شهرت اسناد داد، روایتی در مسئله نیست مگر در فقه الرضا، ما هم احتیاط میکنیم. حداکثر چیزی که انسان در مسئله زنای به «ذات البعل» دارد احتیاط است و از جهت هم احتیاط میکنند. فرمودند به اینکه اگر در عقد «ذات البعل» باشد، روایت معتبر داریم و عقد «ذات البعل» حرمت ابدی میآورد. اما زنای به «ذات البعل» بدون عقد ایشان میفرماید: «فادعی الإجماع علی الحرمة الأبدیة»، یک؛ ادّعایی شده است که سید مرتضی دارد. «و لیس نص بأیدینا»، روایتی ما در این باره ما نداریم. اگر یک اجماع معتبری بود دیگر انسان دنبال نص نمیگشت! روایتی نیست مگر همان که فقه منصوب به امام رضا(سلام الله علیه) که آن هم اصلاً در نسبت آن تردید است و مرحوم محقق اجماع را نپذیرفته، در حد شهرت قبول کرده است. «فمقتضی الاحتیاط اجتناب الزانی»، این احتیاط است. حالا اگر این زانی احتیاط نکرد، عقد کرد «و مع وقوع العقد بعد الزنا» نمیشود فتوا داد چون این زن بر این مرد حرام است این عقد باطل است و این زن بدون طلاق میتواند همسر دیگر بگیرد، آنجا هم احتیاط کردند فرمودند این مرد احتیاط بکند با این زن ازدواج نکند. حالا اگر آمد و عقد کرد، این عقد احتیاطاً باطل است؛ چون احتیاطاً باطل است نه جزماً، اگر این زن خواست شوهر بکند یا این شخص میخواهد فاصله بگیرد، احتیاطاً طلاق بدهد؛ برای اینکه ما نمیدانیم این عقد باطل است یا نه! چون نمیدانیم این زن بر او حرام بود یا نه! در همه محدوده با احتیاط ایشان فتوا دادند. فرمودند: «و مع وقوع العقد بعد الزّنا الاحتیاط بالطلاق لا تجویز ازدواجها مع الغیر بدون الطلاق و کذا الکلام فی المطلقة الرّجعیّة».[13]
او از برجستهترین شاگردان مرحوم آقا شیخ(رضوان الله علیه) بود و بسیاری از فقها در خدمت ایشان تلمّذ کردند؛ در قداست او، در فقه او، در دقت او هم بحثی نیست. حداکثر آمده احتیاط کرده است و از طرفی هم میبینید دوتا فرمایش مرحوم سید مرتضی دارد: یکی ادّعای اجماع دارد، یکی میگوید اخبار معروفهای ما در این زمینه داریم. این فرمایش مرحوم سید را که صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند این است: وسائل جلد بیستم، صفحه 436 دارد: «وَ قَالَ السَّیِّدُ الْمُرْتَضَى فِی الْإِنْتِصَارِ مِمَّا انْفَرَدَتْ بِهِ الْإِمَامِیَّةُ الْقَوْلُ بِأَنَّ مَنْ زَنَى بِامْرَأَةٍ وَ لَهَا بَعْلٌ حَرُمَ عَلَیْهِ نِکَاحُهَا أَبَداً وَ إِنْ فَارَقَهَا زَوْجُهَا وَ بَاقِی الْفُقَهَاءِ یُخَالِفُونَ فِی ذَلِکَ وَ الْحُجَّةُ فِی ذَلِکَ إِجْمَاعُ الطَّائِفَةِ ـ إِلَى أَنْ قَالَ ـ وَ قَدْ وَرَدَ مِنْ طُرُقِ الشِّیعَةِ فِی حَظْرِ مَنْ ذَکَرْنَاهُ أَخْبَارٌ مَعْرُوفَةٌ». شما یک دانه را در تمام این صد جلد پیدا بکنی پیدا نمیکنی! کسی که دوتا حرف میزند یکی اصلاً ریشه ندارد و به هواست! چگونه شما دومی آن را پیدا میکنید؟! ایشان میگوید اجماع طایفه است و در این زمینه اخبار معروفهای ما داریم. صد یعنی 120 جلد بحار را شما بگردید یک دانه پیدا نمیکنید! آن هم فقه الرضا که گفتند اصلاً کتاب حدیث نیست. غرض این است که این حدیث نیست ممکن است فتوای خود این شخص باشد. شما چگونه این را قبول میکنید؟! او دوتا حرف زد که یکی پای آن به هواست! اجماع را ادّعا کرده که محقق و امثال محقق نمیپذیرند. میگوید اخبار معروفهای وارد شده است، شاید آن مسئله عقد را با این خلط کرده است. ما یک دانه هم نداریم، شما میگویید چون اخبار معروفه داریم! کسی که دوتا حرف میزند یکی پای آن روی هواست، چطوری شما دومی آن را قبول میکنید؟!
با اینکه آیه دارد: ﴿أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾.[14] این قاعدهای که متأسفانه کسی به سراغ آن نرفته، قاعده فقهیه مسلّمهای است که بسیاری از مسائل از این قاعده در میآید که «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُحَرِّمُ الْحَلَالَ».[15] در پنج روایت که بعضیها صحیحه است و بعضیها هم غیر صحیحه است؛ یعنی حسنه و مانند آن است که صحیحه هم داخل آن است.
ما در مسئله قاعده استصحاب به تعبیر مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) فرمود ما اینجا چندتا روایت جمع بکنیم برای اینکه تضافر پیدا بشود تا سند درست کنیم؛ اما اینجا سند صحیحه و نقد است. شما یک سند صحیحه معتبری برای حدیث جریان استصحاب مثل این قاعده دارید؟ آنجا به تعبیر شیخ فرمود ما چندتا را جمع میکنیم برای اینکه تضافر بکنیم تا سند تأمین بکنیم. اینجا در پنج حدیث که داخل آن صحیحه هست فرمود: «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُحَرِّمُ الْحَلَالَ»؛ هم تحریم تکلیفی را در بر دارد و هم تحریم وضعی را، زیرا هم دارد: «لَا یُحَرِّمُ حَلَالًا حَرَام»،[16] «لَا یُحَرِّمُ الْحَرَامُ الْحَلَالَ»،[17] «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُفْسِدُ الْحَلَالَ»،[18] این تعبیرات مختلف در این پنج حدیث هست؛ یعنی تکلیفاً حرام نمیکند، وضعاً فاسد نمیکند، این یک قاعده فقهی است، چطور شما این را میگذارید کنار؟! در برابر هیچ! چگونه حرف سید مرتضی را قبول میکنید؟! این کسی که ادّعای اجماع میکند و بعد میگوید «وَ قَدْ وَرَدَ بِذَلِکَ أَخْبَارٌ مَعْرُوفَةٌ»، کجا هست این اخباری که شما شناختی، چرا ما نشناختیم و دیگران نشناختند؟! بنابراین در چند مورد آن هم بین زنای سابق و لاحق فرق گذاشتند که زنای سابق نشر حرمت میکند، زنای لاحق نشر حرمت نمیکند، در همان نصوصی که قبلاً خواندیم که اگر زنا قبل باشد «یحرِّم» و اگر بعد باشد «لا یحَرِّم»، هر دو در ذیل این عموم است. اگر این قاعده صاحب میداشت و اگر ما جمود نمیکردیم به اینکه دیگران گفتند مشکی در این مسئله نداشتیم.
قبلاً هم به عرض شما رسید بعضی فقیهاند و بعضی دلّال فقهاند. در این میدان که میروید مگر همه آنها تولید میکنند؟! تولید کننده آن کشاورز است، بعضی از دلّال میوهاند. شما در بین فقها که میروید، فلسفه همینطور است، کلام همینطور است، تفسیر همینطور است. بعضیها تولید دارند این میشود علامه طباطبایی، میشود فلان فقیه، میشود امام، میشود فلان؛ بعضی تولید ندارند بلکه حرفهای تولیدکننده را جابجا میکنند. مگر در میدان میوه، همهشان کشاورز هستند؟! یا همه آنها تولید کننده هستند؟! بعضی دلّالی دارند؛ یعنی میوههای تولیدشده را جابجا میکنند. یک وقت است حوزه خودش باغ و بوستان دارد، «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»[19] دارد؛ این خودش تولید میکند، فکر تولید میکند. یک وقتی تولیدشده را جابجا میکند؛ یا مینویسد یا میگوید یا نقل معنا میکند یا نقل لفظ میکند یا چهارتا کلمه کم میکند یا چهارتا کلمه زیاد میکند. بین تولید میوه و دلّالی میوه فقه، فلسفه، کلام خیلی فرق است!
حالا یک کسی دوتا حرفی زده که پای آن به هواست! چگونه شما دومی را قبول میکنید؟! و در برابر آن این قاعده است که «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُحَرِّمُ الْحَلَالَ». خود امام(سلام الله علیه) به همین قاعده دارد استدلال میکند. آنجایی که به آن استدلال میکند میخواهد شاگرد بپروراند. با تمثیل دارد این را تقویت میکند میگوید به اینکه مثل این است که شما قبلاً از درخت میوه یک چیزی را سرقت کرده باشی، بعد بخری؛ آن میوهای که قبلاً چیدی حرام بود، اینکه مزاحم بعدی نیست، مزاحم صحت عقد بعدی نیست که این عقد بعدی حلال است و میشود برای شما باشد. این برای گسترش این قاعده است؛ یعنی اختصاصی به باب نکاح و طلاق و امثال آن ندارد؛ این درباره معاملات هم هست، معاملات هم که وسیع است اختصاصی به بیع ندارد. تمام این عقود معاملاتی چه اجاره، چه مضاربه، چه مزارعه، چه مساقات، چه مصالحه همه را شامل میشود. «إِنَّ الْحَرَامَ لَا یُحَرِّمُ الْحَلَالَ».
بنابراین حالا ما اگر به آن حد نرسیدیم که حضرت درباره ما بفرماید: «مَنْ یَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح»، اینها دیگر کف اجتهاد است، این مقدار را که آدم میتواند مجتهد بشود.
. این که قبلاً فرمایش مرحوم آقا شیخ حسن پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء را آوردیم در رد مسالک همین بود. خیلی از فقها ممکن است روی همین اولویتی که شهید ثانی در مسالک طی کرده از همان راه اولویت بگویند، بعد پسر کاشف الغطاء هم بگوید که شما از کجا اولویت را به دست میآوری؟ از کجا معلوم میشود که این اولویت دارد؟ عقد یک حکم دیگر دارد، شرع یک حکم دیگر دارد؛ زنای در حال احرام یک حکم دارد، عقد در حال احرام یک حکم دیگر دارد. بنابراین نمیشود گفت حالا چون عقد کردند اگر با عقد دخول باشد حرمت ابدی میآورد، بدون عقد به طریق اُولیٰ. این به طریق اُولیٰ در تعبدیات ما راه ندارد. آقا شیخ حسن پسر کاشف الغطاء او هم یک فقیه نامی بود، او در رد مرحوم شهید میفرماید از کجا شما اولویت را کشف میکنید؟! شاید خیلی از فقها این اولویت این کار را کرده باشند![20] پرسش: ...؟ پاسخ: اولویت در آنجای هست که دست خود ما باشد، در تعبدیات ما اولویت نداریم وگرنه «إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّین». در فضایی که عقل راه دارد، بله جای اولویت است؛ اما مصالح و مفاسد خفیه که در باب عبادات مطرح است دست ما نیست. حضرت در همان نفی قیاس فرمود که دورترین چیز از عقل مردم همان احکام فرعی و عبادی است؛
لذا فرمود به اینکه در دیه اگر یک انگشت را قطع بکنند دَه شتر، دو انگشت را قطع بکنند بیست شتر، سه انگشت را قطع بکنند سی شتر، چهار انگشت را قطع بکنند بیست شتر! فرمود «إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّین».[21] در مسائل معاملاتی جا برای اولویت هست، در مسائل عرفی جا برای اولویت هست، در مسائل کلامی وقتی خدای سبحان از گناهان بزرگ میگذرد از گناهان کوچک به طریق اُولیٰ؛ اینجاها جای اولویت است که بگوییم لطف خداست که وقتی از گناهان بزرگ میگذرد از گناهان کوچک هم یقیناً میگذرد. اما در بخشهای عبادی که اصلاً مرزبندی شده است و راهی برای فکر و اینها نیست، ما چه اولویتی داریم؟! ممکن است بعضیها نظیر مرحوم شهید طبق اولویت فتوا داده باشند.
مطلب بعدی این است که ما این بدایة المجتهد و نهایة المقتصد جناب إبن رشد را که آوردیم خواندیم؛ برای اینکه این فقه مقارن یک مقداری صورت بپذیرد و اینکه در بعضی از موارد مثل همین ابواب خود ما که ما قبلاً خواندیم مرحوم صاحب وسائل دارد که این روایات یا تصرف در هیئت میشود که حمل بر استحباب میشود یا تصرف در سند میشود که حمل بر تقیه است. اینکه ایشان فرمودند حمل بر تقیه میشود ما کجا میتوانیم حمل بر تقیه کنیم؟ در همین روایتهایی که مربوط به همین باب خصوصی بود که کراهت دارد ازدواج، ایشان فرمودند که حمل بر تقیه میشود؛ جلد بیستم، صفحه 440 فرمودند: «أَقُولُ وَ تَقَدَّمَ مَا یَدُلُّ عَلَى ذَلِکَ وَ عَلَى نَفْیِ التَّحْرِیمِ» که زانی میتواند با زانیه ازدواج کند «وَ یَأْتِی مَا یَدُلُّ عَلَیْهِ فِی الْمُتْعَةِ»، بعد میفرماید: «وَ کُلُّ مَا دَلَّ عَلَى التَّحْرِیمِ فَهُوَ مُحْتَمِلٌ لِلتَّقِیَّةِ لِأَنَّهُ مَذْهَبُ أَکْثَرِ الْعَامَّةِ وَ یَحْتَمِلُ الْحَمْلُ عَلَى الْکَرَاهَةِ لِمَا مَضَى»؛
ما چند گونه میتوانیم تعارض دو روایت را حل کنیم: یکی اگر عام و خاص یا مطلق و مقید بود و تعارض ابتدایی بود، اینها تعارض ندارند در حقیقت؛ مطلق و مقید و عام و خاص یک چیز بینالمللی است. شما مرتّب میبینید که در مجالس بینالمللی تبصرهای میآورند برای یک ماده، این تبصره واحده به منزله تخصیص آن عام یا تقیید آن مطلق است و یک امر عرفی است. این قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هست؛ بعد از اسلام در حوزه مسلمین است، در حوزه غیر مسلمین است، یک قانونی وضع میکنند، بعد میبینند بعضی از جاهای آن مشکل دارد، یک تبصره واحده میآورند برای تقیید آن و تخصیص آن، تبصره واحده برای همین است. این تقیید مطلق یا تخصیص عام یک چیز رایجی است، این خیلی تُند نیست سهل المؤونه است. تخصیص و تقیید این است. تصرّف در هیئت هم با شواهد خارجی که حمل بر استحباب بکنیم و بگوییم اینها مثبتیناند، فاضل و مفضولاند، اعلیٰ و افضل دارند، این هم خیلی سخت نیست؛
اما حمل بر تقیه خیلی دشوار است! قبلاً این کتاب را که خواندیم برای همین است. خدا مرحوم آقای بروجردی را غریق رحمت کند که این بدایة المجتهد و نهایة المقتصد را ایشان باب کرده است. ما اگر ندانیم کدام فتوا در عصر امام صادق(سلام الله علیه) در آن زمان و زمین رایج داشت چطور میتوانیم حمل بر تقیه کنیم؟! حمل بر تقیه روی آن اصرار دارد که «إلا و لابد» باید احراز بکنیم. آن جایی که امام صادق(سلام الله علیه) فتوا داد آنجا مثلاً ابو حنیفه حضور داشت، پیروان او حضور داشتند، فتوای او رایج بود و حضرت ناچار بود تقیه کند. حالا اگر ابوحنیفه در شهری دیگر بود اینجا کسی نبود، اینجا شافعی بود که موافق با آن بود، چگونه ما حمل بر تقیه بکنیم؟! اگر صاحب وسائل گفت که این «یحمل علی التقیه» همینطور روی هوا! یا یک جان کَندن فقه مقارن میخواهد! حالا حضرت این فتوا را در مسافرت فرمود، در آن شهر باید ثابت بشود که فتوای رایج فتوایی بود که امام تقیه کرده؛ وگرنه امام در مدینه یک فتوایی بفرماید، فلان کس در بلخ یک چنین فتوایی داده، ما این را حمل بر تقیه بکنیم؟! این نفوذی ندارد در آنجا! اصلاً این کتاب فقه مقارن و امثال مقارن را ایشان رواج داد تا معلوم بشود که نمیشود همینطور حمل بر تقیه کرد. اگر یک فتوایی مطابق با اهل سنّت بود، صاحب وسائل این کار را میکند میگوید فتوای خیلیها اینطور است؛ همینطور!
اگر ثابت بشود که این روایت را حضرت در زمان و زمینی فرمود که در آن زمان یا در این زمین، فتوای فلان فقیه اهل سنّت رواج داشت و او بانفوذ بود، «یحمل علی التقیه»؛ اما در آنجا اگر از این فتوا خبری نبود، در شهری دیگر یک کسی نفوذ داشت ما چگونه حمل بر تقیه بکنیم؟! چه اینکه اگر چیزی مخالف قرآن بود مضروب است، این باید به کل قرآن عرضه بشود.
غرض این است که داشتنِ یک فقه مقارن برای حمل بر تقیه ضروری است یا نجات از تقیه. خیلی از موارد است که موافق آنهاست و معارض ندارد. ما اگر یک معارضی داشته باشیم حمل بر تقیه میکنیم و اگر معارض نداشته باشد که حمل بر تقیه نمیکنیم. اگر یک مطلبی در مسافرتی از حضرت سؤال کردند و این حضرت فتوای رایج اهل سنّت آنجا را گفت ولو معارض ندارد؛ اما ما وقتی تحقیق تاریخی کردیم دیدیم این روایت را حضرت در آن مسافرت فرمودند، در شهری فرمودند که فتوای آنها رواج داشت، آنها هم «یذبحون ابنائهم» بودند، با اینکه معارض ندارد حمل بر تقیه میکنیم یا لااقل به آن عمل نمیکنیم، احتیاط میکنیم، با قواعد عامه میسنجیم. به «أحد انحاء» احتمال تقیه بدهیم یک احتمال معقول، به قواعد اصلی مراجعه میکنیم. داشتنِ یک فقه مقارن برای یک فقیه متذلّع لازم است.
پی نوشت:
[1] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج47، ص408، ط موسسة الوفاء..
[2] نور/سوره24، آیه35.
[3] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص86، ط ـ الإسلامیة.
[4] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج25، ص95، ط موسسة الوفاء.
[5] بقره/سوره2، آیه97.
[6] مائده/سوره5، آیه48.
[7] زخرف/سوره43، آیه3.
[8] نمل/سوره27، آیه6.
[9] نمل/سوره27، آیه6.
[10] حج/سوره22، آیه29.
[11] الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط ـ الإسلامیة.
[12] المزار الکبیر، الشیخ ابوعبدالله محمدبن جعفر المشهدی، ص530.
[13] جامع المدارک، السیداحمدالخوانساری، ج4، ص234.
[14] نساء/سوره4، آیه24.
[15] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص426، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب6، حدیث11، ط آل البیت.
[16] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص435، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب11، حدیث9، ط آل البیت.
[17] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص421، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب11، حدیث5، ط آل البیت.
[18] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص430، ابواب مایحرم بالمصاهرة ونحوها، باب11، حدیث8، ط آل البیت.
[19] الغارات(ط ـ الحدیثة)، ابراهیم الثقفی، ج1، ص239.
[20] أنوار الفقاهة(کتاب النکاح)، الشیخ حسن کاشف الغطاء، ص123 و 124.
[21] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص57، ط ـ الإسلامیة.