vasael.ir

کد خبر: ۶۵۹۲
تاریخ انتشار: ۰۲ آبان ۱۳۹۶ - ۱۳:۱۱ - 24 October 2017
عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) تبیین کرد/ بخش دوم

واکاوی اندیشه سیاسی مکتب حله و جبل عامل در دوره مغول

وسائل ـ مکتب حله و مکتب جبل عامل، دو مکتب دوره مغول و جانشینان مغول هستند؛ مکتب حله در حوزه سیاستی و حکومتی، درک درستی داشته است؛ با دستگاه مغول تعامل کرده و بعداً از طریق تعامل در آنها تصرف کرده است و آنها را شیعه کرده و باعث بسط و رشد شیعه در داخل ایران شده است؛ در اندیشه سیاسی هم مکتب حله به صورت ویژه رشد کرده است.

اندیشه سیاسی فقهای حله یک اندیشه ویژه است؛ یک اندیشه تصرفی در دستگاه سیاست است که موفق هم شده‌اند؛ فقهای مکتب حله برداشتشان این بود که جریان مغول، اثباتاً و نفیاً، در قبال خط اهل بیت علیهم السلام، نظری ندارد؛ یعنی لابشرط است؛ این جریان در نهایت برای ما به مراتب بهتر از جریانی است - خلافت عباسی - که بشرط لا است.

«العمل مع السلطان الجائر» کلید واژه اصلی فقه سیاسی ما در قرون بعد از غیبت امام زمان علیه السلام تا ظهور صفویه است؛ نحوه تعامل اینها نیز تعامل نسبتاً حداکثری بوده است.

آیا تعاملی از این بالاتر وجود دارد که خواجه نصیر، فقیه فیلسوف ما، وزیر اوقاف هلاکوخان و عملاً صدر اعظم هلاکوخان شده است؟ اینکه هلاکوخان دارد استفتائات خودش را از سید بن طاووس می پرسد و نشست و برخاست و شور با هم دارند.

یعنی ظاهراً روابط، روابط حسنه‌ای است؛ این روابط آن قدر حسنه است که بی واسطه، جانشینان هلاکوخان، مسلمان شدند؛ غازان‌خان و اینها که مسلمان شدند، جانشینان هلاکوخان هستند.

در همین راستا خبرنگار سرویس سیاست پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، گفت‌وگوی تفصیلی با حجت‌الاسلام احمد رهدار، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) داشته است که بخش دوم آن تقدیم می‌شود.

 

وسائل ـ آیا مغول‌ها تحت تأثیر فقهای شیعه قرار گرفته و به طور کلی عقایدشان را کنار گذاشتند؟

اینها مسلمان و کمی بعد از این شیعه اثنی عشری شدند؛ ببینید روند تصرف، واقعاً یک روند فوق العاده ای است؛ اینکه می گویم در روز، پانصد مجتهد به کلاس درس علامه حلی می آمدند، این آدم چنین کلاس درسی را چهار سال و خورده ای تعطیل کرده است و از حله بلند شده و در خدمت سلطان محمد خدابنده ( سلطان الجایتوی مغول) آمده است.

 بنابراین علامه حلی برنامه ای دارد؛ به دعوت سلطان الجایتو از حله به ایران آمده است و با فقهای سنی مناظره کرده و در طی این مناظره، سلطان محمد خدابنده شیعه اثنی عشری شده است؛ خدم و حشم او هم شیعه شده اند؛ هر روز به همراه سلطان سوار اسب و شترشان می شدند و به مدت چهار سال و خورده ای علامه حلی، شهر به شهر و ده به ده رفته و شیعه را تبلیغ کرده است.

هزاران نفر در ایران سراسر سنی را علامه حلی شیعه کرده است و تا زمانی که سلطان محمد خدابنده از دنیا می رود در ایران بود؛ وقتی سلطان محمد خدابنده از دنیا می رود، او به حله برمی گردد؛ جانشین سلطان محمد به علامه حلی گفت که شما در همان جایگاه و اعتبار که هستید تشریف داشته باشید و هرچه که بخواهید در اختیار شما قرار می دهیم؛ علامه حلی گفت نه، من کارم را کردم؛ این علامه ی حلی در دوران نوجوانی شاگرد خواجه نصیر بوده است؛ وقتی می گویم قبل از بلوغ به اجتهاد رسیده است و در دوران نوجوانی شاگردی کرده است، یعنی شاگردی اجتهادی کرده است.

این تحلیل که ما شیعیان با مغول ها جنگیده ایم، غلط است؛ مغول ها سه مرحله در ایران حضور داشتند؛ مرحله اولیه - مرحله حضور آنها در ایران -  حدود سی سال است؛ آنچه که از مغول ها  در ذهن ما است که آنها خراب کرده اند و قتل عام کردند و گردن زدند و کتابخانه آتش زدند و کتاب ها به دریاها ریختند، مربوط به مرحله اولیه است که مغول ها هنوز به عالمان ما نرسیدند؛ مربوط به پیش از رسیدن امثال خواجه نصیر به دستگاه مغولی است.

حتی شما حق ندارید که در این مرحله آنها را با عقلانیت اسلامی ارزیابی کنید؛ عقلانیت آنها در این مرحله عقلانیت شمنی است؛ شما اگر هر قرائتی از اسلام داشته باشید، اسلام هیچ وقت اجازه نمی دهد که شما بروید آدم هایی را که به یک معبد و پرستشگاه پنا برده اند، قتل عام کنید؛ حتی اگر پناه هم نیاورده باشند، اسلام به شما اجازه نمی دهد که کودک، زن، آدم ناتوان و پیرمردی که با شما جنگ ندارد، بکشید؛ ضمناً منطق جنگ آن موقع، اقتضائات خودش را داشته است؛ در هر حال حاکم مغولی به عالَم اسلامی حمله کرده است.

جالب است بدانید که چرا مغول به عالم اسلامی حمله کرده است؟ چنگیز خان یک کاروان تجاری چهل شتر اسباب و وسایل و چیزهایی که برای تجارت در اختیار داشته، برای حاکم خوارزم - که مسلمان سنی متعصب است - فرستاده است و گفته که ما این اجناس را داریم و می خواهیم با شما تجارت کنیم؛ سلطان خوارزم هرچهل بار شتر را مصادره کرده است؛ همه ی آدم هایی که آمده اند را - به جز دو نفر - گردن زده است؛ آن دو نفر را هم مثله کرده است؛ گوش هایش را بریده است؛ بینیش را بریده است؛ ریش هایش را کنده است و با حالت تحقیر  اینها را پیش چنگیز فرستاده است؛

چنگیز هنوز حمله نکرده است و احتیاط کرده و  یک کاروان کوچک تر با چهار ، پنج بار شتر جنس  همراه دو، سه نفر آدم فرستاده و گفته ما می خواهیم تجارت کنیم؛ آن شخص احمق دوباره اینها را گردن زده و بار را مصادره کرده و پیکی هم نفرستاده است؛ شما اگر به جای چنگیز باشید چه کار می کنید؟ خوب دیگر، چنگیز حمله کرده و خوارزم را با خاک یکسان کرده است و همه آنها را از دم تیغ گذرانده است؛

خوب، جنگ است، گل و بلبل که رد و بدل نمی شود؛ آمده دیده که اینجا کسی نیست و هوس کرده است که می شود تا آخر هم رفت؛ حمله کرده و شهر به شهر را گرفته است؛ منطق جنگ آن موقع هم اقتضاء چیزهایی را داشته است؛ می گویند که چرا شهر را با خاک یکسان کرده است؟ اینها که هواپیما نداشتند که وقتی می خواهند بغداد را ساقط کنند بروند بمباران کنند و برگردند؛ یا کشتی هایی داشته باشید و اصلاً کاری با منطقه ی وسط نداشته باشید و بروید دور بزنید و در ساحل منطقه ای که می خواهید خراب کنید پیاده شوید؛  مثلاً می خواهید بروید تروا را بگیرید، کشتی هایتان را ببرید کنار تروآ و بعد حمله کنید؛

طرف از مغولستان که آن طرف چین است می خواهد بیاید و بغداد را ساقط کند؛ این باید بیاید زمین به زمین و شهر به شهر را بگیرد؛ راهش هم این است که مردم آن شهر، صد در صد تسلیم شوند – مانند حله – و یا اینکه صد در صد حذف شوند؛ کارشناسی نظامی این را می گوید؛ چون اگر قرار باشد من این شهر را بگیرم و هنوز تکلیفم را هم با این شهر مشخص نکرده ام از آن بگذرم، چه تضمینی وجود دارد که بعد از اینکه هنوز ده کیلومتر از شهر خارج نشده ام، کسی نیاید اینها را ساماندهی کند و از پشت به من حمله کند؟ لذا مجبور بودند و منطق جنگ آن موقع این اقتضاء  را داشته است که شما باید یا تسلیم محض و یا تخریب محض کنید.

 

وسائل ـ یعنی تخریب‎ شهرها و جنایت‌های مغولان نوعی تاکتیک نظامی خشن برای تسلط کامل بر بلاد و رسیدن به هدفشان بوده است؟

بله؛ بخشی از آن طبیعی بوده و منطق جنگ آن موقع بوده است؛ ما  بیش از چهار قرن - از نیمه قرن هفت تا مثلاً نیمه ی قرن دوازده – وقتی در داخل ایران جنگیدیم، همین کاری را کردیم که هلاکوخان کرده است؛ آقامحمد خان قاجار وقتی کرمان و یا تفلیس را گرفت، چه کار کرد؟ هفت هزار جفت چشم از مردان آنها در آورد؛ درست است که زن و کودک نکشت اما دیگر مردی داخل شهر نگذاشت؛ خوب  بعد از این می خواهد برود جای دیگری را بگیرد، نباید هم مردی در اینجا بماند.

 با همه اینها، اسلام، این مدل جنگ را اجازه نمی دهد؛ عقلانیت اسلامی اجازه نمی دهد که شما زن و کودک بکشید و مسجد و معبد خراب کنید؛ اجازه نمی دهد که شما میراث فکری یک قوم را که کتاب و اینها است، داخل رودخانه بریزید؛ اجازه نمی دهد که وقتی شما به یک قومی حمله می کنید، عالمان آن قوم را گردن بزنید.

این سی سال اول مغول ها در ایران بود؛ بعد از این به علمای اسلام رسیدند؛ کسی مثل خواجه نصیر، وزیر اوقاف می شود و عملاً با حفظ سِمت، صدر اعظم هم است؛ کسانی مثل رشیدالدین فضل الله به دستگاه حکومت آمدند؛ به نظرم امثال خواجه نظام الملک  برای قبل تر هستند نه این دوره ؛ اما از بزرگان اهل سنت هم در این سیستم هستند؛ وارد شدن علماء به این سیستم، چند پیامد داشت.

 اولاً که واقعاً درصد توحش آنها را واقعاً گرفتند؛ یعنی شخص خواجه نصیر، مانع از کشته شدن صدها یا شاید هزاران نفر از نخبگان و علمای اسلام شد؛ همین  ابن ابی الحدید را گرفته بودند و به سقف بند کشیده بودند که جزو کسانی است باید او را گردن بزنند؛ خواجه نصیر آمد شفاعت کرد و نگذاشت که گردن او را بزنند؛ البته ابن ابی الحدید، پیرمرد بود و یک سال بعد از این ماجرا از دنیا رفت؛ علمای سنی هم که به دربار مغول ها رفتند همین طور بودند و اجازه ندادند که آنها با همان توحّش شمنی خودشان گردن بزنند و بکشند.

اما این طرف متقابلاً اتفاق دومی افتاده است، علاوه بر اینکه زهر توحّش آنها را گرفته اند، در آنها تصرف مذهبی و فکری نیز کرده اند؛ هم علمای شیعه و هم علمای اهل سنت در این جهت موفق بوده اند؛ بالآخره یک قوم فاتحی آمده و این کشور را گرفته است اما اینها کاری کرده اند که قوم فاتح به دینشان دربیاید و نه بالعکس.

کمی بعد از اینکه حمله مغول تمام شد و خلافت عباسی را هم ساقط کردند، جانشینان این فاتح – غازان خان و ... – مسلمان شدند و بعد از آن هم کسانی مانند علامه حلی توانستند اینها را شیعه اثنی عشری داغ بکنند؛ گنبد سلطانیه زنجان را سلطان محمد خدابنده ساخته و گفته است که حیف است که ائمه شیعه در بین عرب ها است و قبورشان پخش است؛این را ساخته که برود نبش قبر کند و ائمه را یک جا بیاورد، که البته موفق نشد.

برخلاف تصوری که فکر می کنیم مغول به ضرر ما تمام شده و به انحطاط ما کشیده شده است، خیلی از چیزهای ما در زمان مغول بسط پیدا کرده است؛ مکتب حله و فقهای حله متعلق به دوران مغول و در سایه تعامل با دولت مغول است که دارند بسط و رشد پیدا می کنند؛ بسیاری از شعرای ما مانند سعدی، مولوی، حافظ، خیام و .. متعلق به این دوران هستند.

 هرچه اینها خشن هستند، صوفی ها و عرفای ما  آدم های لطیف باطنی هستند؛ وقتی اینها با صوفی های ما برخورد کردند کلی جذب شدند؛ آدم های شمشیر به دست خشن، حالا رسیده اند به آدم های تسبیح به دست باطنی اهل خرابات؛ هرچه اینها خون ریزند، آنها صلح کل اند؛ وقتی هلاکوخان به خوارزم حمله کرد، برای نجم الدین کبری – که از عرفای معروف قرن هفتم است -  نامه نوشت که قرار است سه روز دیگر به خوارزم حمله کنیم و به حسب دستوری که داده ام قرار است خوارزم را با خاک یکسان کنیم، شما فرار کنید و در شهر نمانید؛ نجم الدین کبری برای هلاکوخان نامه می نویسد و می گوید از مروّت به دور است که در دوره آسایش مردم در کنارشان باشم و در دوره محنت مردم را رها کنم .نجم الدین کبری فرار نکرد، ماند و کشته شد.

قومی بودند که زیادی مستعد بودند؛ اینکه گفته می شود آنها آدم های بی عقلی هستند، این طور نیست؛ توحش دارند؛ اما بی عقل نیستند؛ آدم بی عقل خواجه نصیر را وزیر خودش نمی گذارد؛ رشیدالدین فضل الله را  در سیستمش نمی گذارد؛ بلکه آدم های بی عقل تر از خودش را می گذارد؛ آدم های بی عقل نمی توانند دویست سال، بر یک چهارم کره زمین حکومت کنند؛ اکثر حاکمان ایلخانان و مغول خودشان ریاضیدان و منجّم هستند.

 چند سال قبل، از جمله کارهای خوش ذوقی که تلویزیون ما انجام داد، سریال غیاث الدین جمشید کاشانی بود؛ غیاث الدین جمشید کاشانی در دستگاه ایلخان مغولی بود که رصد خانه اش را تأسیس کرد و فقط هم آن ایلخان می فهمید که او چه کسی است چون   خودش ریاضیدان بود؛ لذا به او امکانات می داد؛ سریال نیز نشان می داد که چقدر علیه او سخن چینی می شد که او را از اعتبار بیندازند و اجازه به او نداد تا اینکه رصد خانه را تأسیس کرد؛ هرچند در آخر آدم های ناسالم آمدند و غیاث الدین را کشتند.

 

وسائل ـ سؤالی اینجا وجود دارد از طرفی مغول‌ها عقاید قبل از ورود به اسلام آوردن را کنار گذاشتند و حتی جزو شیعیان شدند، از طرفی برخی از رفتارها مثل قصد نبش قبر کردن قبور ائمه اطهار علیهم السلام توسط سلطان محمد خدابنده - که به آن اشاره فرمودید و قصد آوردن ایشان به ایران - چنان که همین مسأله درباره برخی از شاهان دوره‌های دیگر همانند دوره صفویه نیز وجود دارد که مخالفت قطعی نسبت به شرع مقدس دارند – این مسائل نشاندهنده این است که آنها با تمام وجود، پیرو اهل بیت(ع) نبودند و نسبت به بعضی از گزاره های دینی به صورت علنی مخالفت نشان می دادند؟

شما که از جانشینان هلاکوخان، انتظار سیدبن طاووس نماز شب خوان را که ندارید؛ در تاریخ داریم – هرچند نمی دانم تا چه اندازه اعتبار و صحت تاریخی دارد – که مادر هلاکوخان که از دنیا رفت، علمای سنی او را تحریک کرده بودند که اگر او را داخل قبر بگذارند، نکیر و منکر می آیند سوالاتی می پرسند و او هم توانایی پاسخگویی ندارد و بعد عذابش می کنند.

علمای سنی او راهنمایی کرده بودند که خواجه نصیر، علامه دهر است، او را بکش و کنار مادرت دفن کن، او هم به مادرت می گوید که چه جوابی بدهد؛ طرف با همه ارادتی که به خواجه نصیر داشت، آمد به او گفت با همه احترامی که برایت قائل هستم و با وجود دوست داشتن تو ، من نمی خواهم مادرم عذاب شود، بنابراین باید تو را بکشم؛ خواجه نصیر هم به او گفت که امر به ید سلطان است.

 همان طور که می گوییم اگر سر و کارت با کودک افتاد زبان کودکی گشا، با حاکم مست شمشیر به دست هم اگر سر و کارت بیفتد که نمی توانی با زبان عقلی فلسفی حرف بزنی؛ خواجه نصیر هم گفت که امر به ید سلطان است، اما یک سوال، و آن اینکه مگر خود شما می دانید؟ دو روز دیگر خود شما می میرید؛ اگر داخل قبر از شما سوال بپرسند خود شما هم نمی دانید؛ بهتر نیست که من بمانم و همراه شما باشم؟ او هم فکری کرد و در جواب گفت که بله بهتر است، اما با مادرم چه کار کنم؟ خواجه نصیر هم در جواب گفت: همان هایی که تو را پیش من فرستادند، آدم های جاهلی نیستند؛ همان ها را ببر که پیش مادرت باشند.

اینها تازه مسلمان هستند و هیچ اطلاعی ندارند؛ در ماجرای حمله به بغداد، هلاکوخان آمد با خواجه نصیر مشورت کرد که می خواهم حمله کنم اما منجمان و ستاره شناسان اینجا من را ترسانده اند – چیزی فراتر از فال بینی بوده و به صورت تخصصی از نجوم بوده است -  و گفته اند ما در طالع شما این را نمی بینیم؛ اینها یک سلسله مقدسی هستند – خلفای عباسی نان سادات بودنش را می خوردند – اگر به اینها حمله کنی و حکومتشان را ساقط کنی، سیستم خودت خیلی زود برچیده می شود و بهره ای از حکومتت نمی‌بری.

خواجه نصیر گفت که اگر اینها از روی تخصص نجومیشان این حرف را به تو گفتند، همه اینها شاگردان من هستند؛ من خودم آخر نجوم هستم و در نجوم از این بحث ها نیست؛ اگر به تجربه تاریخی هم بخواهم بگویم این است که قبل از شما هم ما به اینها حمله کرده‌ایم - در دوره آل بویه این اتفاق افتاد - و ساقطشان کرده ایم و دویست سال هم حکومت کرده ایم؛ شما که نمی خواهید بیشتر از دویست سال حکومت کنید؛ همین اتفاق هم افتاد و ایلخان و مغول دویست سال در ایران حکومت کردند.

این نحوه توجه به حکومت و سیاست که علماء اتخاذ کردند، ویژه است؛ زمانی که بغداد سقوط کرده، فکر می کنید چه اتفاقی افتاده است؟ بغدادی که در آن موقع سقوط کرده است، خواجه نصیر، وزیر اعظم بوده و به جهت نزدیکی به هلاکوخان، همه کاره او بوده است؛ آن موقع در جهان اسلام دو مدرسه علمی بوده است؛ یکی دانشگاه الأزهر است که شیعیان فاطمی تأسیسش کردند و صبغه آن نیز فلسفی است و خروجی آن اخوان الصفا شده است؛ در برابر الأزهر، عباسی ها آمدند مدارس نظامیه را زدند.

مدارس نظامیه شبیه دانشگاه آزاد ما است و در هر شهر مهمی شعبه داشته است؛ شعبه اصلی آن در بغداد بوده است و در خیلی از شهر های ایران شعبه داشته است؛ رویکرد مدارس نظامیه، رویکرد ضد فلسفه است؛ غزالی دوم و امثال او مدرسین نظامیه هستند؛ الآن بغداد سقوط کرده است و امر مدارس نظامیه،  به دست خواجه نصیر افتاده است.

خواجه نصیر، شاگردان این مدارس را که سنی بودند و اساتید را اخراج نکرده است؛ اما  کتاب ها را نگذاشت و گفت که این حرف ها تدریس شود؛ به زبان فلسفی هم نوشت و بعداً حکم حکومتی صادر کرد و گفت که هر طلبه ای که فلسفه بخواند پنج برابر طلابی که فقه می خوانند شهریه می گیرد.

همه آمدند کتاب های خواجه نصیر را بخوانند؛ نه استاد می فهمید که چه چیزی دارد می گوید و نه دانشجویانی که ضد فلسفه بودند، می فهمیدند؛ خروجی این کار این شد که صد سال بعد، در زمان شاگرد خواجه نصیر، در سراسر ایران برای اولین و آخرین بار در تاریخ اسلام، با هزاران سنی ای روبرو بودیم که دوازده امامی بودند؛ یعنی زحمات امثال خواجه و شاگردان خواجه با تسنن کاری کردند که از درون سنی را شیعه کرد؛ اسمش را عوض نکرد بلکه فکرش را شیعی کرد.

 این خیلی مهم است که بدانید؛ اصلاً مجاهدتی صورت گرفته که در دل مکتب حله است؛ از زمان شیخ صفی الدین اردبیلی تا روی کار آمدن صفویه، حدود دویست و پنجاه سال دارد می گذرد که در این فاصله حدود دوازده شورش و نهضت داریم که قالب این نهضت ها، نهضت های صوفیانه و محتوای آنها شیعی است؛ خود شیخ صفی الدین اردبیلی به لحاظ فقهی، شافعی و به لحاظ اعتقادی اثنی عشری است.

سربداران- که در زمان مغول ها نیستند و در زمان جانشینان آنها یعنی  ایلخانان هستند -  هر دو حاکم اول آنها یعنی شیخ حسن جوری و شیخ خلیفه ، استانداران مغول در شمال هستند و هرکدام حاکم یک منطقه بودند؛ هر دو نفر به لحاظ فقهی شافعی و به لحاظ اعتقادی اثنی عشری هستند؛ اولین حاکم سربدار که هم به لحاظ فقهی و هم به لحاظ اعتقادی، اثنی عشری است، علی بن مؤید سبزواری است که طلبه و عالم هم نیست.

 او همان کسی است که به شهید اول نامه و پیک فرستاد که آقا شما چرا در جبل عامل هستید؟ ما یک حکومت شیعه در اینجا راه انداخته ایم و ولی فقیه می خواهیم، به اینجا بیا و ولی فقیه ما شو؛ شهید اول هم از جبل عامل حرکت کرد و آمد و در مسیر ایران بود که در دمشق او را گرفتند و ده سال حصر خانگی کردند و  بعد از آن گردنش را زدند و بعد از چند روز، بدن و گردن را در میدان عمومی دمشق آوردند و با تبر قطعه قطعه کردند، سوزاندند و خاکستر آن را هم به باد دادند و شهید اول قبر ندارد.شهید اول کتاب لمعه را برای علی بن مؤید سبزواری نوشت و گفت که مرا گرفته اند و نمی توانم بیایم، شما با این کتاب حکومت داری کنید.

مکتب حله با کمک مغول، شیعه را در کل ایران پخش کردند؛ مغول ها برای هرکس بد بودند، برای ایران و به ویژه شیعه خوب بوده اند؛ در هر حال ما باید با قواعد وارد تاریخ بشویم؛ اگر ما قبلاً ثابت کردیم که اهل بیت علیهم السلام فرموده اند که در عصر غیبت، گوشتان را به  دهان فقهاء بدهید.

ما در این دویست سال که اینجا بوده اند، دویست فقیه داشته ایم، اما شما یک فقیه شیعه را بگویید که علیه مغول ها فتوی داده باشد؟ نه تنها علیه اینها فتوی نداده اند بلکه گفته اند : العمل مع السلطان الجائر جائز ؛ خودشان هم در خدمت آنها رفته اند؛ اگر قرار است بر مدار فقیه حرکت کنیم، فقیه، حرف و عملش این است و خروجی آن به نفع ما تمام شد.

من خیلی جاها این سوال را پرسیده ام؛ گفته ام که از زمان کربلاء تا الآن شما هیچ شیعه ای را پیدا نمی کنید که نام فرزندش را شمر بگذارد؛ چون شمر بر سینه شیعه داغ گذاشت؛ از الآن تا ابد تاریخی، یک ایرانی پیدا نخواهید کرد که نام فرزندش را صدام بگذارد؛ اما چرا ما نام فرزندانمان را چنگیز می گذاریم؟

مگر نمی گویید چنگیز آمده است قتل عام کرده است، با خاک یکسان کرده است؛ من معتقدم حافظه تاریخی عنصر ایرانی درست فهمیده است که چنگیز به ضرر ما نبوده است؛ حافظه ایرانی با این کار دارد از چنگیز تشکر می کند؛ ما در صفویه ، قاجار، پهلوی و حتی جمهوری اسلامی هم نام چنگیز را گذاشتیم.می دانید که ما طلبه داریم که اسمش چنگیز است و بعد از اینکه طلبه شده اسمش را عوض کرده است؟ و من می شناسم.

یک قوم فاتحی آمده اند ایران و جهان اسلام را گرفته اند و نسبت به دین و مذهب ما لابشرط هستند؛ سه جریان فرهنگی شیعه، سنی و مسیحیت، هوس کرده است که به لحاظ فرهنگی این قوم فاتح را به نفع خودش مصادره کند؛ هلاکوخان، هم زمان هم وزیر شیعی و هم وزیر سنی و هم وزیر مسیحی دارد؛ بعد از کشته شدن چنگیز ، در جلساتی که برای تعیین جانشینی چنگیز گذاشتند و چهار سال هم طول کشید، هم شیعه، هم سنی و هم مسیحی شرکت کرده است.

 خیلی طبیعی است که متفکران اقوام دینی هوس کنند که این ها را به نفع خودشان مصادره کنند؛ در این رقابت فرهنگی، شیعه برنده شده است؛ شما فکر می کنید که نویسندگان و محققان دو جریان دیگر ساکت می نشینند؟ نود درصد آن چه نسبت به مغول ها در ذهن ما است توسط مورخین سنی و مسیحی بوده است؛ مورخ قدر شیعه در آن موقع، بیهقی است که در دل صحنه ی مغول است.

 بروید تاریخ بیهقی بخوانید ببینید که چقدر ضد مغول حرف زده است؟ این ها خیلی مهم است که می گویم؛ فقیه شما در آن موقع به جنگ با آنها نرفته است؛ مورخ شما علیه آنها  ننوشته است؛ خروجی آنها به نفع ما تمام شده است، برای چه  من باید ضد مغول باشم؟ مغول هایی که از ایران مسلمان شدند و به هندوستان رفتند و آنجا را آباد کردند، اسمشان سنی است اما رسم وفکرشان شیعی است.

 بینید مسلمانان مغول از ایران، دوجای دیگر را نیز فتح کردند، یکی هندوستان و یکی تاتارستان است؛ من هر دو جا رفته ام ؛ نمازی های شیرازی در بمبئی مسجد دارند؛ هندی ها به مسجد ایرانی­ها در بمبئی، مغول مسجد می گویند؛ مثبت هم می گویند؛ کلمه مغول در هندوستان کلمه مثبتی است، چون مغول های مسلمان رفتند و هندوستان را آباد کردند؛ هنوز هم هندوستانی ها دارند نان مغول ها را می خورند.

 الآن هفتاد درصد بناهای تاریخی جذب توریست هندوستان الآن، بناهایی است که مسلمانان مغول در آنجا بناء کرده اند؛ تاج محل که جزو عجایب هفتگانه مدرن محسوب می شود را اکبر شاه که مسلمان مغولی  است، رفته و آنجا ساخته است؛ اینکه می گویم درآمد اصلی توریست هندوستان، یادگار مغول ها است و به آنجا شکوه تمدنی دادند، دیده ام که می گویم؛ بله معبد آکشاردام دهلی از لحاظ جذب توریست به یادگارهای زمان مغول های مسلمان پهلو می زند؛ اما جای دیگری را ندارند.

شما بینید الآن دولت روسیه از ما می خواهد که بیایید اسلام ایرانی را در روسیه ترویج دهید؛ در آنجا شش ایالت خودمختار مسلمان وجود دارد؛ سه تا از آنها سبک اسلامشان، عربستانی است و سه تای از آنها روس­ها می گویند که سبک اسلامشان، سبک اسلام ایرانی ترکی است و تاتارستان هم جزو همین سه تا است؛ تاتارها مغول های مسلمان هستند و از ایران رفته اند آنجا را فتح کرده اند.

 همین الآن شهروندان با کلاس روسیه، تاتار هستند و نبض تجارت روسیه در دست تاتارها است؛ همان طور که نبض علمی روسیه در دست یهودی ها است؛ نبض مسئولیت های اداری روسیه در دست مسیحی ها است؛ به لحاظ فرهنگی تاتارها در روسیه کولاک کرده اند؛ شهید همت روسیه، تاتار است؛ آقای کوتوزوف همان سرداری که مانع از ورود فرانسوی ها شد، تاتار مسلمان است؛ پروین اعتصامی آنها، آنا آخماتووا، تنها شاعر معروف زن روسیه، تاتار و مسلمان است؛ سعدی روسیه، عبدالله توقای، تاتار است.

وقتی می گویم سعدی روسیه، یعنی اگر شما  شهر به شهر روسیه بروید، عکس و مجسمه آنها یا نام خیابان و یا نام دانشگاه و مدرسه به نام آنها وجود دارد؛ حافظ روسیه، اقوام و اجدادش مسلمان هستند و چهار نسل قبل از پوشکین جزو مسلمانان حبشه بودند؛خود پوشکین مسیحی است؛ تولستوی، ادبیات نویس معروف روسیه، متهم به این است که مسلمان شده است و اجازه نمی دهند که برایش گنبد و بارگاه بسازند.

 نامه معروفی توسط یک خانم روسی به تولستوی نوشته شده و هفت، هشت صفحه است که به او گفته  چهار تا پسر دارم که دارند مسلمان می شوند، تو را به خدا کمکم کن؛ یک نامه مفصلی تولستوی در پاسخ نوشته است که مگر اسلام چه مشکلی دارد؟ اسلام دین مترقی ای است؛ و بعد این تعبیر را دارد که احتمال قوی می دهند که او مسلمان شده است : من به محمد ایمان دارم و برایش احترام قائلم؛ این نامه در موزه ملی مسکو وجود دارد؛ آنها دو موزه ملی دارند که یکی در مسکو و یکی در پترزبورگ است.

می‌خواهم بگویم تاتارهای مسلمان تا آنجا رفتند و به نفع اسلام، تمدنی ساختند و اسلام آبروداری رفته است؛ در هندوستان نیز اسلام آبروداری رفته است؛ در ایران نیز مغول ها آبرودار بودند و باعث آبادانی و شکوه ما شدند.

 

وسائل ـ اگر در پایان مطلبی دارید بفرمایید؟

 مکتب حله و مکتب جبل عامل که بعداً خواهم گفت، دو مکتبی هستند که در دوره مغول و جانشینان مغول هستند؛ مکتب حله در حوزه سیاستی و حکومتی، درک درستی داشته است؛ با دستگاه مغول تعامل کرده و بعداً از طریق تعامل در آنها تصرف کرده است و آنها را شیعه کرده و باعث بسط و رشد شیعه در داخل ایران شده است؛ در اندیشه سیاسی هم مکتب حله، ویژه رشد کرده است.

 آن کار ویژه ای که در نسبت با اهل سنت در مکتب حله به وجود آمده است و برای ما پیامد سیاسی داشته است، وعده ی ما باشد که انشاءالله در جلسه بعد عرض کنم و آن را مقدمه ای برای ورود به مکتب جبل عامل بکنم؛ به لحاظ علمی در مکتب حله اتفاقی افتاده است که پیامد سیاسی آن برای ما خیلی مثبت بوده است؛

در مکتب حله، با علامه حلی، ریاضیات وارد فقه شده است و باعث شده که فقه ما در خیلی از ابواب بسط پیدا کند و حتی ابواب جدیدی مقدمه چینی شده و وارد فقه شوند؛ کتاب الإرث شیعی، به مراتب فنی تر از کتاب الإرث اهل سنت است و دلیلش هم وارد شدن ریاضیات در فقه – در زمان مکتب حله  و توسط علامه حلی و دیگر شاگردان خواجه نصیر– است؛ ورودی های ریاضی مکتب حله، معلول خواجه نصیر است./402/825/م

رضا صفری

پایان بخش دوم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۰ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۱:۵۳
طلوع افتاب
۰۶:۰۸:۰۰
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۶
غروب آفتاب
۱۹:۵۸:۰۸
اذان مغرب
۲۰:۱۶:۳۳