vasael.ir

کد خبر: ۶۵۷۲
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۳ - 22 October 2017
عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) تبیین کرد/ بخش اول

ویژگی‌ اندیشه سیاسی فقهای حله در بحث حاکمیت

وسائل ـ حجت‌الاسلام رهدار با اشاره به اندیشه سیاسی فقهای حله در بحث حاکمیت گفت: اندیشه سیاسی فقهای حله یک اندیشه ویژه است؛ یک اندیشه تصرفی در دستگاه سیاست است که موفق هم شده‌اند؛ فقهای مکتب حله برداشتشان این بود که جریان مغول، اثباتاً و نفیاً، در قبال خط اهل بیت علیهم السلام، نظری ندارد؛ یعنی لابشرط است؛ این جریان در نهایت برای ما به مراتب بهتر از جریانی است - خلافت عباسی - که بشرط لا است.

فقه فردی، حکم دینی مسأله‌های ساخته شده از سوی دیگران را بیان می‌کند؛ اما در فقه حکومتی برای نظام‌های نیامده طراحی صورت می‌گیرد و با مسأله‌سازی، مهندسی آینده و نظام‌سازی به فقه آینده‌پژوهی گره می‌خورد.

فقه حکومتی نوپا همچون جوان بانشاط و کارآمدی است که گفتمان فردگرای لیبرالیسم غربی را به چالش کشیده است و این گفتمان که در وضعیت پیری و احتضار به سر می‌برد، با تکرار تئوری‌ها و نظریه‌های ناکارآمد تلاش می‌کند گفتمان و هژمونی تمامیت‌خواه گذشته‌اش را حفظ کند.

فقه حکومتی در حالی که یکی از دو چارچوب فکری کلان دین­شناسی فقهی است، یک گفتمان نیز هست که در مقابل گفتمان مدیریّتی غربی قرار دارد؛ فقه حکومتی یک رویکرد کامل است و در تمام ابعاد زندگی بشر ورود می­کند؛ از سوی دیگر دنیای غرب نیز الگوی مدیریتی‌اش همین است و در تمام ساحات زیستی بشر سرک کشیده و ورود کرده است و بر خلاف وعده­اش که مدعی بود در حوزه خصوصی بشر دخالتی نخواهد کرد و فقط در حوزه عمومی باقی خواهد ماند؛ تا پنهانی­ترین لایه­های حوزه خصوصی را در اختیار گرفته است.

با این وجود اگر گفتمان فقه حکومتی خودش را در دسترس بشر قرار دهد و پاسخگوی عمده نیازهای جامعه باشد، بر گفتمان غرب غلبه خواهد کرد؛ بنابراین زمانی مقابل گفتمان مدیریتی غرب سربرمی‌افرازد که خودش در شرایط نوجوانی و نشاط باشد؛ زیرا نگاه فقه حکومتی یک نظام است و یکی از لوازم اصلی تحقق حکومت ولایی و نظام سازی اجتماعی بر اساس اسلام و شالوده سازی برای تمدن نوین اسلامی در دنیای معاصر، مساله «فقه حکومتی» است.

در همین راستا خبرنگار سرویس سیاست پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، گفت‌وگوی تفصیلی با حجت‌الاسلام احمد رهدار، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) داشته است که بخش نخست آن تقدیم می‌شود.

 

وسائل ـ در جلسه اول مصاحبه با عنوان «الگوهای فقهی دخالت علماء در سیاست حکومت ها» به عصر سید مرتضی و شیخ طوسی و مکتب بغداد پرداختید؛ برای ادامه بحث در ابتدا اگر مطلبی دارید بفرمایید؟

در مکتب بغداد، شیخ طوسی اوج می گیرد و جریان ساز شد؛ البته پایان کار شیخ طوسی در بغداد آن چنان هم خوش نبود؛ کتابخانه و منزل شیخ طوسی را آتش زدند و او هم در واقع به نوعی مجبور به فرار از بغداد شد و بعد از آن حوزه علمیه نجف را در نیمه قرن پنجم – 449 هجری قمری به سمت نجف آمد – تأسیس کرد.

 آنچه که مشهور است، تا یک سده بعد از شیخ طوسی فقهای ما به نوعی فقهای مقلّده بودند؛ اصلاً عنوان فقهای مقلّده را مرحوم سدیدالدین حمصی دارد طرح می‌کند که از فقهای قرن ششم است؛ می‌گوید شیخ طوسی آن قدر سیطره داشت که کسی نتوانست طرحی روی طرح شیخ طوسی بیاورد.

 شهید مطهری هم همین دیدگاه سدیدالدین حمصی را تلقی به قبول کرده است و بعد از فرمایش او چنین برداشت شده که همین طور است؛ البته محققانی آمده‌اند و اسنادی را آورده‌اند و می‌گویند این گونه نیست.

دستگاه فقاهت ما بعد از شیخ طوسی، فتواهای خاص خودش را داشته است؛ محققینی مثل آقای پاکتچی آمده است فرض کنید یک سده بعد از شیخ را به بحث گذاشته است و فتواهای فقهایی را که مغایر با فتواهای شیخ طوسی بوده را آورده و گفته است که اجتهاد در جای خود قرار دارد.

بنده هم بر این باور هستم که شخصیت و سیطره شیخ طوسی نه برای یک سده که برای چند سده بعد نیز قابل کتمان نیست؛ البته به این معنا نیست که ما ابتکاراتی درحوزه فقاهت و فقاهت سیاسی و الگوهای مواجهه با سیاست های زمانه نداشته ایم.

فضای امام خمینی(ره) در گفتمان انقلاب را ببینید؛ کسی تردیدی ندارد که هنوز ما در عصر امام راحل زندگی می کنیم؛ گفتمان فقهی‌ای که در زمان ما مسیطر است، گفتمان امام(ره) است؛ اما به این معنا نیست که فقهای ما اجتهاداتی در مقابل امام نداشته باشند؛ اصلاً این طور گفتمان سنجی نمی کنند.

 الآن در دانشگاه های مختلف اروپا و آمریکا، چند دهه است که موضوع انقلاب ایران، یکی از پرطرفدارترین موضوعات برای پایان نامه های دوره کارشناسی ارشد و دکتری است.

اکثر اینها هم که نوشته شده، در نقد ما است نه در دفاع از ما؛ این مهم نیست بلکه مهم این است که اتفاقی که امام(ره) رقم زده است مسأله ذهنی مخالفین شده است.

این مهم است که امام،  انقلاب اسلامی، تشیع و اسلام را تبدیل به مسأله ذهنی هزاران پژوهشگر در دانشگاه‌های معتبر دنیا کرده است؛ این یعنی گفتمان امام(ره)؛ چه شیخ طوسی نقد بخورد و چه از او دفاع شود، در هر صورت بیانگر سیطره او است.

 

وسائل ـ این را که ابن ادریس حلّی به سیطره شیخ طوسی پایان داد و راه را برای اجتهاد در برابر شیخ باز کرد، قبول ندارید؟

ابن ادریس به روش نقدش بر شیخ معروف است، نه به کمیت و کیفیت نقدش؛ یعنی در همان زمان ابن ادریس فقهایی بودند که بیشتر از ابن ادریس یا اندازه ابن ادریس به شیخ طوسی نقد دارند؛ اما ابن ادریس از آنجایی که زبانش تند بوده و از طرفی نوه شیخ هم بوده است، بیشتر صدا کرده است؛ این یک شیوه و شگرد است.

ببینید یک وقت است که ابن ادریس بیاید بگوید این که شیخ طوسی گفته، اشتباه است، اصلاً نمی شود، این فقه باید عوض شود؛ فقیه دیگری بیاید  فقط نظرش را در مورد مسأله ای بگوید که مخالف با نظر شیخ هم باشد؛ نه اسمی از شیخ آورده و نه سر و صدایی کرده است.

اما سر و صدایی که ابن ادریس به راه انداخت، در زمان خودش شاید به نوعی حرمت شیخ را شکست – البته محترمانه - اما این برکت را داشت که عقل گرایی آزادی که مقتضای اجتهاد پویای شیعی بود، دوباره روح غالب حوزه شد؛ این مهم است.

 یعنی در واقع ابن ادریس با شکستن تابوی علمی شیخ طوسی رحمةالله علیهما در واقع به حوزه از لحاظ روش و منش، نوعی آزاداندیشی را آموخت؛ این را با قطع نظر از اینکه محتوای مخالفتی که با پدربزرگش کرده، درست است یا نیست،  می‌گویم.

در واقع اینکه می گویم عقل در حوزه آمد، معنایش این نیست که قبل از ابن ادریس عقل در حوزه نبوده است؛ در آنجا عقل بوده، اما گرفتار تعارفات علمی شده است، که بدترین حالت هم همین است.

در همین فضای حوزه خودمان گاهی اوقات واژگان یا ادبیاتی می آید که کافی است اولین نفر، اولین پرسش عمیق را از آن قضیه بپرسد، متوجه می شود که آن واژه با همه سیطره‌اش اعتباری ندارد.

در فتنه سال 88 حضرت آیت الله نوری همدانی بزرگوار آمد رسماً در دفاع از نظام اسلامی تریبون به دست گرفت و در دفاع از ولایت فقیه شعارهایی داد و مردم هم شعارهایی دادند؛ منتقدین – حتی خوب های ما – گفتند که شأن مرجعیت رعایت نشد!

 یک وقتی در جمع هایی بودیم، می پرسیدم شأن مرجعیت یعنی چه؟ آیا جزو واژگان حقیقت شرعیه است؟ حقیقت متشرعه است؟ چقدر اصالت دارد؟ حتی ادامه دادم شأن طلبه یعنی چه؟ واقعاً این مفهوم از کجا آمده است؟

مثلاً منِ طلبه می خواهم با جوان های محله ام فوتبال بازی کنم و هرکسی که حساب کند می فهمد این فوتبالی که دارم می روم، در جذب این جوان ها چقدر مؤثر است؛ در ارتباط گیری عاطفی من چقدر مؤثر است؛ در مورد این ها هیچ تردیدی ندارند؛ اما می گویند شأن طلبه رعایت نمی شود!

می گویم شأن طلبه، روحانیت، مرجعیت، غیر از شأن بسط دین است؟ تبلیغ و اجرای دین است؟ قرار نیست در برابر شأن دین، شأن دیگری برای خودمان درست کنیم.

بنده طلبه‌ای هستم که ضمن رعایت چیزهایی که احساس می کنم شایسته است طلبه رعایت کند؛ اما چیزهایی است که احساس می کنم که کاذب است؛ بنده هیچ ابایی ندارم که مهمانی خانوادگی یا وقتی خانه دوستم در قم می روم با یک لباس معمولی بروم؛ آیا واقعاً اصراری است که من با دو بچه کوچک در زمستان،  چتر به دست گرفته با عبا و قبا به مهمانی همسایه ام بروم؟

حتی نه به خاطر اینکه بچه در دست دارم؛ بلکه به خاطر اینکه گرمایی هستم و دمای 40 درجه است و واقعاً هم عرق می کنم و نمی‌توانم تحمل کنم؛ بدون عبا و قبا در محل کارم آمده ام؛ همیشه که این کار را نمی کنم؛ آیا زمین به آسمان می‌چسبد؟

گاهی اوقات چیزهایی باب می شود و ادبیاتی هم کنارش صورت می گیرد و این طور می شود که اگر کسی مخالفت کند مخالف دین است؛ بحث من بر سر آن واژگان است که جاهایی سیطره آن باید بشکند و شکستن آن به آزاد اندیشی کمک می کند.

احتمال می دهم ابن ادریس، در مواجهه با سیطره شیخ طوسی و حوزه ها، این دسته از شئون را شکسته است؛ این دسته از شئونی که  هرچند در مصداق شیخ طوسی واقعاً معنادار است؛ اما قرار نیست آن شئون واقعاً به عنوان شأن حوزه در کل تاریخ ادامه پیدا کند.

اما در هر حال آنچه که من می‌خواهم بگویم در دوره بعد از شیخ طوسی اتفاق افتاده است، دوره ای است که ما از آن به عنوان مکتب حله یاد می کنیم؛ خود حله یک شهری است بین نجف و کربلا؛ یک مقداری اگر با زاویه حرکت کنید نجف، کربلا و حله، یک مثلث می سازد؛ نزدیک به سه قرن – شش، هفت و هشت هجری قمری – حله شهر اصلی و مرکزی فکر فقهی شیعه است.

درست است که در قرن پنجم حوزه علمیه نجف توسط شیخ طوسی تأسیس شد اما نجف تا قرن 13 هجری قمری هیچ وقت  شهر درجه یک فقاهت شیعه نبوده است؛ در همان زمان نیز همین گونه بوده است؛ بعد از آنکه بغداد شهر اصلی فکری شیعه در زمان شیخ طوسی، سید مرتضی، شیخ مفید، کراجکی بود، نوبت به حله می رسد.

 

وسائل ـ علت تغییر مراکز اصلی شیعه چیست؛ در جلسه قبل اشاره فرمودید که پایتخت حکومت عباسی در بغداد بود؛ آیا فقط بحث سیاسی است؛ اگر ممکن است بیشتر توضیح بفرمایید؟

مجموعه عواملی دست به دست هم می دهد؛ بی شک یک بخش قابل توجه آن مربوط به شخصیت های محوری است که در آن شهر حضور دارند و به دلایلی نمی‌توانند به شهر دیگر بروند.

شما فرض کنید که یک وقتی میرزای شیرازی به سامراء می‌رود؛ یک نفر به سامراء آمده است، اما یک نفری که مانند هزار نفر است؛ ایشان که سامراء آمدند شما می‌بینید که بزرگانی به سامراء می روند؛ مرحوم فشارکی، سید اسماعیل صدر، آقا شیخ عبدالکریم؛ این بزرگان کسانی هستند که هر کدام از آنها اگر به جایی بروند کفایت می کند که آنجا به تنهایی متمایز شود؛ وقتی چندین نفر دور یک نفر جمع می شود، معلوم است که آنجا را پررونق می‌کند.

عوامل دیگری هم مؤثر است؛ مثلاً یک شهری مانند بغداد که عرض کردم، در جایگاهی قرار دارد که بستر رفت و آمد سیاسیون، تجّار، دیپلمات‌ها و حجاج است، کرسی درس در چنین شهری خیلی با جای دیگر متفاوت می شود.

شما در نظر بگیرید که مرحوم آقای بروجردی به قم نمی آمد و تا آخر عمر در همان خرم آباد می ماند، مطمناً با همه فضلی که داشته است، آیت الله بروجردی نمی‌شد؛ حلّه در یک مقطعی تقریباً جزو آبادترین شهرهای جهان اسلام از جهت حاکمیتی است.

 

وسائل ـ منظورتان غیر از جهت علمی است؟

اصلاً در تاریخ، از حلّه آن زمان، هم به عنوان کوفه صغیره و هم به عنوان بغداد صغیره نام برده شده است؛ وقتی که می گویند کوفه صغیره، ناظر به رونق شیعی آنجاست؛ یعنی تشیع بر مناسبات و دیگر چیزهای شهر غالب می شود؛ وقتی می‌گویند بغداد صغیره، یعنی شکوه ساختمانی، داد و ستد و تجارت بازرگانی آن دارای رونق است.

 

وسائل ـ آیا شرایط جغرافیایی هم در این زمینه دخالت داشته است؟

بی تأثیر نیست؛ به هر حال حلّه یک شهری در وسط عراق است؛ می دانید که به لحاظ تاریخ مذهبی، از جمله شهرهایی است که شاید ده ها نبی مانند حضرت ابراهیم علیه السلام، در آنجا دفن هستند.

به هر صورت مجموعه‌ای از علل دست به دست هم داده است، تا حلّه به آنجا برسد و البته مهمترینش همان تمرکز علماء بوده است؛ علمایی که به هر دلیلی نتوانستند به شهر دیگری بروند؛ آنجا ماندند و شهرتی پیدا کردند؛ بقیه طلاب نیز کوچ کردند و آنها نیز طبعاً مدیریت کردند.

شخصیت هایی مثل سیدبن طاووس را درحلّه داریم که کم شخصیتی نیست؛ به هر حال حلّه از قرن شش تا اوایل قرن هشتم، شهر مرکزی فقاهت و دیانت شیعی است؛ مدل ابن ادریس و ابن زهره و سدید الدین حمصی ، - که در اوایل کار هستند - ، سید بن طاووس و خواجه نصیر طوسی، محقق حلی، علامه حلّی، فخرالمحققین، دستاوردهای این مکتب هستند و در این مکتب دارند رشد می‌کنند.

به ویژه محقق حلی و علامه حلی در سنگین کردن فقاهت مکتب حلّه، نقش به سزایی داشتند؛ علامه حلّی از معدود فقهای شیعه است که قبل از اینکه به سن بلوغ برسد و در دوازده سالگی مجتهد شده است.

در 28 سالگی مرجع تام و انحصاری شیعه بوده است؛ یعنی مرجع المراجع شده است؛ در کلاس درس علامه حلّی روزانه پانصد مجتهد شرکت می کردند؛ واقعیت این است که این توصیفات، توصیفات خاصی است؛ یعنی در مورد هر فقیهی ما در تاریخ این گونه نداریم؛ بنابراین معلوم است که آنجا رونق ویژه‌ای می‌گیرد.

اتفاقی که به لحاظ سیاسی در دوره مکتب حلّه می افتد، مسأله حمله مغول است؛ خود بغداد، توسط هلاکوخان در 656 هجری قمری سقوط می کند و نزدیک به چهل سال قبل از آن، حمله مغول‌ها به ایران آغاز شده است و به تدریج رفته اند تا توانسته‌اند بغداد را ساقط کنند.

جالب است که آمده‌اند حله را هم ساقط کنند؛ حمله به حله یعنی تخریب حله؛ همان طور که پیش از آن به خوارزم و نیشابور حمله کردند و آنجا را با خاک یکسان و قتل عام کردند.

 همین طور قرار بود در مورد حله نیز صورت بگیرد که سید بن طاووس با هلاکوخان قرار ملاقاتی پیدا کرد و بسیار هوشمندانه هلاکوخان را متقاعد کرد که به حله حمله نکند.

به هلاکوخان گفت که برای چه می خواهی به حله حمله کنی؟ او گفت که می‌خواهم همه تسلیم من شوند؛ سیدبن طاووس گفت اگر درد تو این است من آنجا را تسلیم تو می کنم؛ رفت و با مردم صحبت کرد و مردم هم قبول کردند.

هلاکوخان استفتائی از سیدبن طاووس دارد که حاکم غیرمسلمان عادل برای شما افضل است یا مسلمان غیرعادل؟ خیلی هوشمندانه پاسخ دادند؛ روایت «المُلک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» را سیدبن طاووس برای او فرستاد و گفت این دیدگاه من است؛ هلاکوخان هم وقتی این را دید لذت برد.

 

وسائل ـ به نظر شما اگر شرایط مهیا بود، سیدبن طاووس در برابر هلاکوخان مبارزه می کرد؟

خیر، فقط بحث شرایط نیست؛ بنده معتقدم که اندیشه سیاسی فقهای حله در خصوص بحث حاکمیت، یک اندیشه ویژه است؛ یک اندیشه تصرفی در دستگاه سیاست است و موفق هم شده‌اند.

به نظر من آنها به درستی به این نتیجه رسیدند که تعامل با مغول‌های شمنی خارج از عالم اسلام، برای تشیع و حتی اسلام به مراتب از تعامل - مثلاً- با خلفای عباسی معاند اهل بیت(ع) بهتر است.

ما نمونه این را هم داشته ایم؛ در فضای جمهوری اسلامی ایران، آمریکا به عراق صدام حمله کرد؛ شیعه مخالفتی نکرد؛ سپاه بدر را ما ساخته بودیم؛ پول و سلاح و مهماتشان را ما دادیم و همه چیزشان را از ما خط می گرفتند.

سپاه بدر به دستور ما، یک تیر به آمریکا شلیک نکرد؛ در عراق، فقط یک جریان شیعی خودش را با آمریکا درگیر کرد که مقتدی صدر بود و آن را هم نه مرجعیت نجف و نه مرجعیت قم تأییدش نکردند.

تمام درگیری‌ها در عراق با آمریکا، درگیری‌های غیر شیعی بوده است به غیر از جیش‌المهدی که مورد تأیید ما قرار نگرفت؛ نه اینکه ما دوست آمریکا بودیم، بلکه ما به درستی به این تحلیل تاریخی رسیده بودیم که برای ما در این مقطع تاریخی، آمریکا، به مراتب از صدام بهتر است و الآن بعد از گذشت حدود دو دهه از آن ماجرا، به وضوح داریم می فهمیم که ما درست تحلیل کرده بودیم.

تحلیل ما این بود که آمریکا در منطقه آمده است تا به حساب خودش جای پایی در قلب خاورمیانه پیدا کند؛ کشوری را به همراه نفت و سرمایه اش بگیرد و در ضمن برای اسرائیل حاشیه امن و برای ایران که رقیبش است، حاشیه خطری ایجاد کند.

برداشت ما از مجموع شرایط منطقه این بود که در نهایت در این رقابت و در این سطح، آمریکا بازنده ما خواهد بود؛ پس بگذارید که با زور آمریکا، صدام از بین برود و بعد از آن در برابر آمریکا می توانیم پیروز شویم و این اتفاق هم افتاد؛ آمریکا آمد صدام را ساقط کرد و بعد از کلی کارهایی که می خواست بکند، عراق، دست ما افتاد؛ الآن هم دست ما است.

 

وسائل ـ آیا می توان گفت موضع ما در برابر حکومت هایی که در منطقه ما دچار درگیری هستند، چیزی شبیه به قضیه عراق در آن زمان است و در واقع یک سیاست خاصی را دنبال می کنیم؟

این را باید موردی تحلیل کنیم؛ در عراق، تحلیل عقلانیت شیعی این بود و درست هم بود.

فقهای مکتب حله برداشتشان این بود که جریان مغول، اثباتاً و نفیاً، در قبال خط اهل بیت علیهم السلام، نظری ندارد؛ یعنی لابشرط است؛ این جریان در نهایت برای ما به مراتب بهتر از جریانی است - خلافت عباسی -  که بشرط لا است.

من که می گویم ماجرا بیش از این است؛ اینکه به تعبیر شما - که می گویید سیدبن طاووس محاسبه اش این بود و اگر می توانست می جنگید - می گویم نه، به این دلیل است که مغول ها در ایران، یک روز و دو روز که نبودند؛ مغول ها در جهان اسلام، نزدیک به دویست سال بودند.

اینکه درباره حله صحبت می کنم و می گویم ایران تعجب نکنید؛ مرزبندی های آن زمان، مرزبندی های الآن نیست؛ ما یک خلافت عباسی داشتیم که ایران هم جزو قلمرو آن تلقی می شده است و حله هم جزئی از اینهاست؛ یعنی هلاکوخان وقتی وارد ایران می شود، در واقع دارد وارد امپراطوری اسلامی می شود؛ مسأله ایران و هرکشور دیگری با اسامی امروزی مطرح نیست.

در این دویست سالی که اینها در داخل ایران هستند باز هم از فقهای متعددی پرسیدیم که «ما رأیکم فی العمل مع السلطان الجائر؟» بر این باور بودیم که مغول‌ها سلطان جائر هستند؛ مستقیم می پرسیدیم که نظر شما چیست؟

می‌فرمودند: جائزٌ ؛ یک نفر یا دو نفر هم نیستند؛ علامه حلی، محقق، فخرالمحققین، سیدبن طاووس همه گفته‌اند جائزٌ ؛ بیش از جائزٌ هم گفته اند؛ فقط نگفته اند که  شما با آنها همکاری کنید، بلکه خود اینها هم آمده اند با آنها همکاری کرده اند.

«العمل مع السلطان الجائر» کلید واژه اصلی فقه سیاسی ما در قرون بعد از غیبت امام زمان علیه السلام تا ظهور صفویه است؛ نحوه تعامل اینها نیز تعامل نسبتاً حداکثری بوده است.

آیا تعاملی از این بالاتر وجود دارد که خواجه نصیر، فقیه فیلسوف ما، وزیر اوقاف هلاکوخان و عملاً صدر اعظم هلاکوخان شده است؟ اینکه هلاکوخان دارد استفتائات خودش را از سید بن طاووس می پرسد و نشست و برخاست و شور با هم دارند.

یعنی ظاهراً روابط، روابط حسنه‌ای است؛ این روابط آن قدر حسنه است که بی واسطه، جانشینان هلاکوخان، مسلمان شدند؛ غازان خان و اینها که مسلمان شدند، جانشینان هلاکوخان هستند.(ادامه دارد...)/825/402/م

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۰ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۱:۵۳
طلوع افتاب
۰۶:۰۸:۰۰
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۶
غروب آفتاب
۱۹:۵۸:۰۸
اذان مغرب
۲۰:۱۶:۳۳