به گزارش سرویس حقوق پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، یکی از فعالیتهای جاری پژوهشکده شورای نگهبان، شرح اصول قانون اساسی است که تحت نظارت علمی دکتر عباسعلی کدخدایی انجام می پذیرد. شرح اصل پنجم قانون اساسی توسط حامد نیکونهاد صورت پذیرفته است که بخش دوم آن در ذیل تقدیم می گردد.
1ـ2 .امامت امت
از آنجا که امت، امام و امامت به لحاظ لغوی هم ریشهاند، از این رو به صورت جداگانه به بررسی لغوی این واژگان نمیپردازیم. اما اصطلاحشناسی امامت و امت را جداگانه بررسی میکنیم.
1ـ2ـ1 .امت و امام در لغت
امام از ریشه أَمَّ به معنای قصد و آهنگ کردن و روانه شدن گرفته شده است. و أَمَّ فلانٌ أَمْراً یعنی قَصَدَ قَصْدَه یا «اَمَّهم امامه» یعنی پیشوا و پیشرو ایشان شد. از این رو امام آن چیزی تعریف شده که بدان اقتدا شود، قصدِ آن شود و از آن پیروی شود؛ خواه انسان باشد که به گفتار یا رفتارش اقتدا شود، یا کتاب باشد و یا غیر آن، بر حق باشد یا باطل.
در قاموس المحیط برای واژه امام معانی متعددی آورده شده است: آنکه از وی پیروی شود، رئیس باشد یا غیر آن، ریسمانی که بنّا به دیوار میکشد تا راست بنا کند، راه، مُصلحِ چیزی و برپادارنده آن، قرآن، پیغمبر، خلیفه، فرمانده لشگر، و آنچه بچّه هر روز یاد میگیرد، راهنما و نمونهای که از روی آن نظیر آن را میسازند، ریسمانی که بنّا از آن پیروی میکند و طبق آن بنا میکند، راهی که انسان در امتداد آن قدم برمیدارد، کتابی که میخواند، همه امام و پیشوا و مقتدایند و به عقیده صاحب قاموس قرآن معنی جامع امام، همان مقتدا بودن است.
همچنین در تعریف «امت» گفته شده امت که جمع آن امم است، هر جماعت و گروهی است که امری آنها را گرد هم آورد، خواه دین واحد، زمان واحد یا مکان یکسان باشد؛ خواه این امر جمع کننده و گردآورنده از روی اختیار بوده باشد یا خیر، در تعریفی دیگر امت جماعتی خوانده شده که وجه مشترکی، به عنوان نمونه در قصد یا نظر، دارند در تعریفی دیگر، گروهی از مردم که اکثریتشان از اصل و منشأ واحدی هستند و صفات موروثی، منافع و آرزوهای یکسان آنها را گرد هم آورده یا آنکه امر واحدی مانند دین یا زمان یا مکان آنها را جمع کرده باشد، و ازجمله امت با عظمت عربی، امت نامیده شده است. برخی نیز امت را به ملت (آیین) و آن کسانی که در برابر ملت کفر به اسلام منتسبند تعبیر نمودهاند.
از مجموع تعاریف لغوی این کلماتِ هم ریشه، چنین حاصل میشود که امام عبارت است از پیشوا که در پیشاپیش قرار گرفته و به او اقتدا میشود و امت، آن گروه به هم پیوستهای است که بر محور یک وجه مشترک گرد یکدیگر آمده و قصد واحدی دارند.
1ـ2ـ2 .امامت در اندیشه شیعه
علامه طباطبایی در ذیل آیه 57 سوره اسرا در مورد واژه امام در قرآن میفرماید: «کلمه «امام» به معنای مقتدا است، و خدای سبحان افرادی از بشر را به این نام نامیده که جامع آنان این است که بشر را با امر خدا هدایت میکنند» و پس از ذکر شواهد متعددی از آیات قرآن در کاربرد واژه امام و مشتقّات آن، چنین نتیجه میگیرند که مراد از امام هر طائفه، همان اشخاصی هستند که مردم هر طائفه به آنها اقتدا و در راه حق و یا باطل از آنها پیروی میکردهاند و مردم به پیشواییاش تن در داده باشند. به نظر ایشان قرآن امام را در طرف هدایت، عبارت میداند از کسی که به امر خدا هدایت میکند، و در طرف ضلالت آن کسی که مقتدا و پیشوای گمراهان قرار میگیرد.
باید دانست که امامت در ادبیات فقهی و کلامی به سه معنا به کار رفته است. نخست، رهبری اجتماع یا ریاست عامه و زعامت سیاسی، دوم مرجعیت دینی و سوم ولایت معنوی از دیدگاه شهید مطهری مسأله امامت را نباید مساوی با مسأله حکومت دانست و یکتا انگاری این دو مفهوم، منشأ اشتباهات بسیاری شده است. به زعم ایشان در زمان غیبت، درباره حکومت باید صحبت شود و نه امامت و مسأله حکومت یکی از شاخههای بسیار کوچک مسأله امامت است و این دو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد. با توجه به این ظرافت نظری، کاربرد امامت برای اشاره به حکومت در این نوشتار فقط برای اشاره به شأن زعامت سیاسی امام استفاده شده است. البته، همانطور که در ادامه خواهد آمد، این نکته بدین معنا نیست که مقوله امامت در اندیشه شیعه به این معنای حداقلی محصور میشود.
با توجه به اینکه مفاهیم امام و امامت از واژگان پرکاربرد در میراث فکری اسلامی است، از این رو به ذکر تعاریف امامت در کلام برخی از متکلمان اسلامی (امامیه) اشاره میکنیم تا در نهایت بتوان رهیافتی جامع از این مفهوم در اندیشه اسلامی ارائه داد. شیخ مفید، امامان را قائم مقام انبیا، که مانند انبیا معصومند، در اجرای احکام و برپاداشتن حدود و حفاظت از احکام شرعی و تأدیب و تربیت مردم دانستهاند. از نظر خواجه نصیرالدین طوسی امامت، ریاست عام دینی و مشتمل بر تشویق عموم مردم به حفظ مصالح دینی و دنیویشان و منع و نهی آنها از آن چیزی است که بنا به مورد به آنها ضرر میزند و برای آنها زیانبخش است. ابن میثم بحرانی امام را فردی معرفی میکند که شأن امامت از آن اوست و امامت، ریاست کلی و بالاصاله بر امور دینی و دنیایی است. در این تعریف ریاست، جنس تعریف محسوب میشود و قید «کلی» نشان میدهد ریاست امام به امور دینی یا دنیایی محدود نیست و شامل هر دو میشود و با قید «بالاصاله» نواب و والیانی که از قِبَل امام ریاست دارند از تعریف خارج میشوند علامه حلی نیز امامت را ریاست کلی و عام در امور دنیایی و دینی برای شخصی از اشخاص به نیابت از پیامبر میدانند.
یکی از فقهای معاصر با بررسی احتمالات مختلف در مورد ریشه لغوی امام و اشاره به واژگان مترداف آن در ادبیات فقهی چنین میگوید: «... به پیشوا و رهبر هر قوم، والی، امام، سلطان، حاکم، امیر و القابی همانند آن از دیدگاههای مختلف اطلاق میشود. والی گفته میشود به خاطر حق تصرفش، امام گفته میشود به خاطر جلودار بودنش، سلطان گفته میشود به خاطر سلطه و اعمال قدرتش، حاکم گفته میشود به خاطر حکمرانیاش، و امیر گفته میشود به خاطر تدبیر امور و فرماندهیاش» ایشان معتقد است با توجه به اینکه ائمه دوازدهگانه در نزد شیعه امامیه بر اساس نص و به واسطه دارا بودن شرایط امامت حقه، همواره به عنوان امام شناخته میشدهاند، این معنی سبب گردیده لفظ امام فقط به آن بزرگواران منصرف شود به گونهای که گویا لفظ امام فقط برای آنان وضع شده و به دیگران اطلاق نمیشود. به اعتقاد ایشان لفظ امام برای هر جلوداری که دیگران از او پیروی کند وضع گردیده است، چه امامت و جلوداری وی در نماز باشد، چه در جهاد و چه در اعمال حج و چه در هر کار از کارهای سیاسی، اجتماعی، و امامت وی چه بر حق باشد و یا بر باطل. از نظر ایشان مأنوس بودن ذهن به امامت ائمه سلام الله علیهم اجمعین و والا بودن مقام امامت آنان و اینکه آنان به امامت از سایرین سزاوارترند، نباید موجب غفلت و انحراف ذهن از درک صحیح مفهوم کلمه امام گردد. زیرا کلمه امام، در مفهوم عام خویش در کتاب و سنت و کلمات اصحاب بسیار گسترده به کار برده شده است بنابراین گرچه در اصطلاح عرف شیعه، امام به ائمه معصوم اطلاق میشود ولی امام به کسی گفته میشود که در عمل زمام امور را به دست گرفته و رهبری امت در تمام شئون توسط او انجام شود. البته گاه زمامداری و رهبری امور بر اساس حق و عدالت است و گاه به صورت باطل و ظلم.
نظر به مراتب فوق به نظر میرسد کلیدواژه عامالشمول امامت در ساحت تفکر امامیه، انحصار و اختصاص به ائمه دوازدهگانه نداشته باشد؛ اگرچه آن بزرگواران مَثَل اعلی و نمونه کامل و مصداق بارز این عنوان میباشند.
1ـ2ـ3 .امت
در فرهنگ اسلامی پیوند اساسی و مقدس آحاد ناس، بر پایه مواردی همچون اشتراک در خون و نژاد، یا خاک و مرزهای جغرافیائی یا تجمع و اشتراک در یک مقصد و آرمان (به هرگونه که باشد)، یا همگونی در شکل کار و به کارگیری ابزار آن، یا تشابه در حیثیتهای اجتماعی و نوع زندگی، یا همسنگری در مبارزه با دشمن مشترک و یا اشتراک در منافع طبقاتی نیست. اساسیترین عامل وحدت و پیوند اجتماعی، حرکت مشترک ناس بر خط و راه مشخصی است که آگاهانه در جهت مقصد معینی انتخاب کردهاند، و رهبری مشترک، لازمه این نوع وحدت و پیوند اجتماعی است. از این رو دو واژه امام و امت در تحلیل نهائی دارای دو معنی متلازم و به تعبیر منطقی نسبی و متضایفین هستند، از نظر اسلام عاملی که به وسیله آن امت ساخته میشود، ایمان و عقیده است. جامعه انسانی که همه افراد آن ایمان و عقیده واحدی دارند میتوانند بر اساس یک اعتقاد و تعهد به یک ایدئولوژی زندگی کنند و بر چنین اجتماعی شایسته است که عنوان و وصف امّت اطلاق شود و اگر چنین هماهنگی در اعتقاد در میان افراد آن نباشد، عنوان امت بر چنین جامعهای صادق نیست.
از دیدگاه شهید بهشتی نظام سیاسی حکومت اسلامی در برداشت تشیع از اسلام، نظام سیاسی امّت و امامت است. در رأس این نظام، اصول عقیدتی و عملی اسلام بر اساس کتاب و سنّت قرار دارند. بر اساس کتاب و سنّت، تمام مکتب به عامه مردم نظر دارد و در خدمت ناس است؛ ولی در میان عامه مردم، آن کسانی که بر محورِ این مکتب جمع میشوند و شکل میگیرند و بر پایه اعتقاد به اسلام و التزام به اسلام، یک مجموعه را پدید میآورند، امّت نامیده میشوند. بنابراین امّت، غیر از ناس است. از نظر ایدئولوژی اسلامی، امّت حتماً نیاز به امامت دارد. از نظر ایشان وقتی مردمی بخواهند امّت شوند، یعنی جمعی به هم پیوسته و در راه یک مقصد و بر اساس آنچه رسیدن به آن مقصد ایجاب میکند، نمیتوانند بدون امامت، پیشوایی و رهبری کاری انجام دهند. تا امامتی در کار نباشد، اصلاً مردم امّت نمیشوند و تا امّتی در کار نباشد، امامتی تحقق نمییابد.
در تعبیری دیگر، امت آن جامعه انسانی تعریف شده که در آن همه افرادی که در یک هدف مشترکند گرد هم آمدهاند تا بر اساس یک رهبری مشترک به سوی ایدهآل خویش حرکت کنند. در این نگاه خویشاوندی افراد انسانی عبارت است از اعتقاد و اشتراک در یک رهبری واحد در جامعهای که افرادش متحد و متعهدند که در این راه به طرف قبله مشترک حرکت کنند و آن جامعه دارای یک رهبر آگاه مورد اتفاق همه است. در خودِ اصطلاح امت، وجوب و ضرورت امامت کاملاً نهفته است، که در جامعه و در قبیله و در اجتماع و قوم و ملت، نهفته نیست. از طرفی فرد انسانی وقتی عضو امت است، که در برابر رهبری جامعه متعهد باشد و تسلیم، البته تسلیمی که خود آزادانه اختیار کرده است، فرد در امت دارای یک زندگی اعتقادی متعهد در برابر جامعه است. در این راستا یگانگی افراد و تحقق امت واحد بسته به این است که افراد در انتخاب شرکای زندگی خود آزاد باشند و این در صورتی امکانپذیر است که افراد با هم توافق فکری داشته باشند، زیرا اتحادی که از اشتراک در خاک و خون و زبان حاصل میشود، نمیتواند از اختلاف فکری جلوگیری کند. اتحاد و هماهنگی فکری و عقیدهای است که به تنهایی میتواند میان افراد پیوند ناگسستنی برقرار سازد.
1ـ2 .فقیه
فقه در لغت به معنای دانستن و عالم بودن است و در اصطلاح، علمی است که از فروع عملی احکام شرع بحث میکند. در تعریفی دیگر فقه به آگاهی از احکام فرعی شرعی یا یافتن تکایف عملی از ادله تفصیلی آن تعریف شده است. فقیه نیز به معنای دانا و دانشمند آمده است و در اصطلاح، به فردی اطلاق میشود که توانایی استنباط احکام شرعی از منابع و متون دینی را داراست. اما در بحث ولایت فقیه، مفهوم فقیه به این توانایی استنباط محدود و محصور نمیشود.
1ـ2ـ1 .مراد از فقیه در عنوان ولایت فقیه و صفات او
مقصود از فقیه در بحث ولایت فقیه، مجتهد جامع الشرایط است که باید سه ویژگی داشته باشد: اولاً اجتهاد مطلق یعنی باید صدر و ساقه اسلام را به طور عمیق و با استدلال و استنباط بشناسد. فقیهی که بتواند مسائل جدید و مستحدثه مسلمین را حل کند و آنها را بر اصول و فروع دین تطبیق دهد، در صورت واجد بودن شرایط دیگر میتواند مسئولیت ولایت و مدیریت جامعه اسلامی را بپذیرد. ثانیاً عدالت مطلق یعنی در تمام زمینهها، حدود و ضوابط الهی را رعایت کند و از هیچیک تخطّی و تخلّف ننماید. فقیه عادل، باید به میل و هوس کاری نکند، مطیع هواهای نفسانی نگردد و گناهی از او سر نزد، نه واجبی را ترک کند و نه حرامی را مرتکب شود. ثالثاً قدرت مدیریت و استعداد رهبری یعنی توانایی مدیریت و کشورداری و لوازم آن را دارا باشد.
فقیه جامع الشرایط، علاوه بر اجتهاد و عدالت مطلق باید نخست بینش درست و صحیحی نسبت به امورِ سیاسی و اجتماعی داخل و خارج کشور داشته باشد و دوم آنکه، از هنر مدیریت و لوازم آن برخوردار باشد. بنابراین هر فقیه عادلی، صلاحیت رهبری جامعه را ندارد، بلکه توانایی لازم برای اداره امّت اسلامی هم لازم است. از این رو، متصدّی حکومت اسلامی باید قانون خدا را اولاً بشناسد چرا که در حکومت اسلامی بناست بر مبنای احکام الهی روابط اجتماعی سامان یابد، ثانیاً در بالاترین سطح به آن ملتزم و مقید باشد یعنی رأس هرم اقتدار حکومتی ملتزمترین فرد به قانون الهی است و در درجه سوم دارای لیاقت، کفایت و کاردانی در اجرای قوانین باشد. فقیهی که توان و کاردانی اداره جامعه اسلامی را نداشته باشد صلاحیت ولایت و رهبری را نخواهد داشت.
به تعبیر حضرت امام شرایطی که برای زمامدار اسلامی ضروری است، مستقیماً ناشی از طبیعت طرز حکومت اسلامی است و پس از شرایط عمومی، مانند عقل و تدبیر، دو شرط اساسی علم به قانون و عدالت وجود دارد. معنای این سخن آن است که نظام حکومتداری اسلامی اقتضا دارد زمامداران شرایط و اوصاف خاصی داشته باشند.
از آنجا که طراح و مدافع اصل 5 در جلسه بررسی این اصل در مجلس بررسی نهایی هر یک از صفات رهبر، مندرج در اصل پیشنهادی، را به صورت مختصر و مفید تبیین نمودند، عین عبارات ایشان را در اینجا میآوریم.
«فقیه یعنی چه؟ یعنی اسلام شناس، مطلع، ورزیده، متخصص، فقیه یک واژه عربی است یعنی دانا و شناساننده و در این معنای خاصی که ماها به کار میبریم، یعنی دانای اسلام، اسلام دان، البته در اصطلاح اخص به کار میرود و به کسی که در دانستن علم احکام دین و استخراج آن از مبانی و ادلهاش در حد تخصص و اجتهاد و صاحب نظری باشد، گفته میشود. یعنی کسی که بتواند احکام و قوانین و تعالیم اسلام را از کتاب و سنت به صورت یک صاحب نظر بفهمد. این میشود فقیه «... بر عهده فقیه عادل ...» یعنی فقیهی که اعمالش، اخلاقش، رفتارش در همه شؤون با عدل اسلامی که عبارت است از عمل به تمام فرائض و واجبات و پرهیز و اجتناب و دوری از همه محرمات، هماهنگ باشد و نشان یک چنین اعتدال در رفتار او باشد. «با تقوا» خدا ترس کسی است که یاد خدا همیشه در دلش زنده باشد و او را کمترین تخلفی از راه خدا نگران کند، همیشه بیدار، «آگاه به زمان» بفهمد در چه زمانی زندگی میکند و بداند نیازهای خودش و جامعه اسلامیاش و امت اسلامیاش در این زمان چیست. «شجاع» که این در همان با تقوا و با ایمان مستتر است، ولی ما این را تصریح کردیم که کاملتر بیان شده باشد، شجاع و نترس باشد. «مدیر» یعنی اهل اداره کردن باشد «مدبر» یعنی دورنگری و آینده نگری داشته باشد.» آشنایی به روش برخورد با حیلهها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاستها و حتی سیاسیون و فرمولهای دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمایهداری و کمونیزم که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم میکنند، از ویژگیهای یک مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتی غیر اسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدی که در خور شأن مجتهد است واقعاً مدیر و مدبر باشد.
1ـ2ـ2 .شخصیت حقوقی فقیه و آثار آن
باید دانست که ولایتی که بر عهده فقیه جامع الشرایط گذاشته میشود، ناظر به شخصیت حقوقی اوست نه شخص حقیقی او. توضیح آنکه، بر مبنای عقاید اسلامی، مردم یک «ولی» بیشتر ندارند که همان خدا و دین اوست و اگر فقیه عادل، توانا و آگاه به زمان بر اداره کشور حکومت میکند، شخص فقیه، محور این حکومت نیست؛ بلکه شخصیت فقیه، که همان فقاهت و عدالت و مدیر و مدبّر بودن است، حاکم است. شخص فقیه تابع شخصیت دینی اوست. شخص فقیه جدای از شخصیتش، هیچ سمتی ندارد و مثل دیگر افراد جامعه است. و بنابراین آنچه والی اسلامی است، شخصیت حقوقی فقاهت و عدالت است و از این رو، خود فقیه هم تحت ولایت و جزء امّت محسوب میشود. بنابراین مراد از فقیه، نهاد فقاهت است که صاحب ولایت است و فقیه بما هو فقیه، شخصیت حقوقی است و دولت اسلامی نیز دقیقاً یک شخصیت حقوقی است.
از اینرو است که اختیارات حکومتی در نظام سیاسی اسلام در شخصیت حقوقی حاکم نمایان میشود. البته این مسئله اقتضای مباشرت و اقدام و دخالت مستقیم حاکم در یکایک امور مربوط به اِعمال حاکمیت را ندارد. توضیح آنکه اگرچه مطابق نظریه ولایت فقیه، منشأ صلاحیتهای حکومت و مبدأ مدیریت و مرکزِ ثقل نظام سیاسی، نهاد امامت و ولایت است؛ اما این امر به مفهوم مباشرت مستقیم و عهدهداری همه مسئولیتها و نپذیرفتن نظام و ساختار حکومتی و یا قائل شدن به حکومت فردی نیست. بلکه آنچه در اندیشه ولایت فقیه و به طور کلی در تئوری دولت در اسلام حائز اهمّیت است، نظارت عالی و اِشراف مقام رهبری بر کلیه قوا و مقامات عالی کشوری به منظور تضمین عدم انحراف آنها از وظایف خویش و ممانعت از تعدّی به حقوق مردم و حدود اسلامی است. از این رو است که اصل 57 قانون اساسی جمهوری اسلامی، اِعمال قوای سه گانه را زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امّت پیشبینی کرده و ضمن پذیرش ساختار حکومتی و تفکیکِ کارکردهای سه گانه حکومتی در قالب قوای مقنّنه، مجریه و قضاییه، نهاد ولایت فقیه را ناظر و مافوقِ آنها قرار داده است.
نکته دیگری که از تفکیک شخصیت حقیقی از حقوقی حاکم به دست میآید در ذیل اصل 107 قانون اساسی، در مورد برابری رهبر با سایر افراد کشور، بازتاب یافته است. بر این مبنا، شخص رهبر همچون سایر شهروندان، تحت شمول قانون بوده و موظّف به تبعیت و پیروی از یکایک قوانین و مقرّرات است و مقام، مسند و شخصیت او مجوّزی برای نقض قانون نخواهد بود؛ بلکه سرپیچی رهبر از قانون به مفهوم خدشهدار شدن و حتّی زوال وصف عدالت از او بوده و میتواند موجبات برکناری او از این مقام را در پی داشته باشد. البته تفکیک یادشده مفهوم مخالف ندارد، بدین معنا که شخصیت حقوقی رهبر میتواند مجوزی و موجبی برای نقض اصل برابری در مقابل قانون باشد. اساساً اصل برابری در مقابل قانون ناظر به برابری اشخاص صرفنظر از موقعیت حقوقیشان در مقابل قانون است./ف