vasael.ir

کد خبر: ۶۳۰۸
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۷:۴۳ - 18 September 2017
استاد حوزه علمیه قم:

مشروعیت پایه اتصال حکومت به خداوند و مقبولیت سبب تحقق خارجی نظام اسلامی است

وسائل ـ حجت الاسلام ملک‌زاده به موضوع ولایت فقیه اشاره کرد و گفت: مقبولیت غیر از مشروعیت است؛ برای عینیّت یافتن و تحقق خارجیِ حکومت اسلامی، مقبولیّت، لااقل حدوثاً لازم است؛ تعبیر مقبولیت به پذیرش مردمی اشاره دارد و منظور از مشروعیت، پایه اتصال حکومت به خداوند است؛ خداوندی که صاحب حقیقی حکومت، سلطنت و ولایت است.

به گزارش سرویس سیاست پایگاه تخصصی وسائل، حجت الاسلام محمد حسین ملک‌زاده، استاد درس فقه و اصول حوزه علمیه قم و مؤلّف کتاب‌هایی همچون «فلسفه فقه الحکومه»، «ولایت فقیه؛ چیستی، گستره، دیرینه»، «اصول نظام‌سازی اسلامی»، «نواندیشی دینی و نوآوری فقهی»، «عناصر مشترک در استنباط شریعت» است، وی در دوره‌ علوم انسانی اسلامی مفتاح که شهریور ماه 1396 در مؤسسه‌ی آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) برگزار شد، مباحثی را با موضوع ولایت فقیه مطرح کرد که متن آن تقدیم مخاطبان می‌شود.

 

شیخ مفید، نخستین فقیه مطرح کنندۀ فقه سیاسی در عصر غیبت کبری

به نظر می‌رسد که شیخ مفید اولین فقیهی است که پس از عصر ظهور اهل بیت علیهم السلام، به طور رسمی و جدی فقه سیاسی را مطرح کرده است؛ طرح فقه سیاسی به وسیله شیخ مفید دو جنبه دارد؛ یک جنبه این است که چنین بحثی بالأصاله در فقه شیعه موجود بوده است و ایشان آن را اظهار کرده است.

اما جنبه دیگری که چه بسا به نظر برسد و البته نیازمند تحقیق افزون‌تری است، این است که خود حکومت آل بویه و دیلمی ها و فضای حاکم بر آن زمان، این امکان را به شیخ مفید می داده است که وارد این عرصه ها شود؛ زیرا در یک مقطع تاریخی، شاهد آن هستیم که شیعیان تقریباً کل جهان اسلام را در دست می گیرند.

یعنی در منطقه عراق و ایران آل بویه، در منطقه شامات، حمدانیان و در منطقه مصر و شمال آفریقا، فاطمیان هستند. اما آیا حکومت وقت به طور رسمی و جدی هم به شیخ مفید مراجعه می کرد و از او استمداد علمی و تئوریک می نمود؟ یا نه؟ این مطلبی است که برای ما خیلی روشن نیست و شاید نتوانیم بر روی آن تأکید کنیم؛ لاأقل نیازمند تتبّع بیشتری است.

فقیه در این دوره، یعنی دانشمندی که گذشته از اسلام‌شناسی عام، به شکل خاص، در زمینه کشف و شناخت دقیق و فنی احکام و قوانین شریعت اسلامی و استخراج دیدگاه های شارع مقدس از منابع چهارگانه – کتاب، سنت، عقل و اجماع – تخصص کامل دارد؛ از یک دوره ای، فقه از معنای عام خود که شامل عقاید، احکام و اخلاق می شد، به شکل خاص به احکام منحصر شد؛ در قرن چهارم – پنجم هجری نیز تقریباً این معنا رواج پیدا کرده است؛ البته متخصص احکام شریعت بر عقاید و اخلاق هم مسلط بود، اما آن جهتی که بیشتر به او مراجعه می شد، جهت احکام بود.

 

مناصب فقیه، از منظر فقه شیعه

 در فقه شیعه برای فقیه و مجتهد جامع الشرایط - که از جمله شرایط آن عدالت و تقوا است- سه جایگاه، مسؤولیت و منصب تعریف شده است؛ از این مناصب، مقامات، شؤون، وظایف و جایگاه ها با عنوان ولایت نام برده می شود. این تعابیر را که می گویم، منظورم این نیست که  فقط تفنّن در تعبیر داشته باشم و کلمات نزدیک به هم و مترادف را به کار برده باشم؛ بلکه علتش این است که مبانی، مختلف است؛ مثلاً ممکن است کسی مانند آیت الله خویی بر اساس مبنای خودش بگوید وظیفه، و بزرگان دیگری بگویند شأن. به هر حال، این مناصب عبارتند از:

  1. إفتاء یا ولایت بر إفتاء ( فتوا دادن )؛
  2. قضاء و ولایت بر قضاء؛
  3. حکومت و زعامت سیاسی و اجتماعی ( که در اصطلاح، ولایت بر اموال و انفس هم گفته می شود).

شیخ اعظم انصاری؛ فارغ از اینکه چه اندازه می پذیرد یا نمی پذیرد، در کتاب البیع به این سه مورد اشاره کرده است.

عنوان ولایت فقیه  - به ویژه ولایت مطلقه فقیه – به خودی خود و بنابر معنای عام فقهی خودش، شامل هر سه منصب إفتاء، قضاء و حکومت می شود؛ اما معمولاً - به ویژه بعد از انقلاب اسلامی ایران که این تعبیر و اصطلاح، شهرت چشم گیری پیدا کرده است - وقتی صحبت از ولایت فقیه می شود، منظور منصب سوم یعنی ولایت امر و ولایت فقیه در عرصه حکومت داری و اداره سیاسی، اجتماعی کشور اسلامی است.

اگر بخواهم تعریف فنی از آن داشته باشم، می توانم بگویم: "ولایةالأمر، عبارةٌ عن ادارة البلاد و سیاسة العباد"

بحث علمی و فقهی درباره ولایت امر و ولایت فقیه در عرصه حکومت‌داری که گاهی از آن با عنوان «نظریه ولایت فقیه» یاد می‌شود، به ارائه الگو و چارچوبی برای حکومت با محوریّت فقیه در قامت حاکم جامعه اسلامی می‌پردازد و در حقیقت، بیان‌گر نظریه سیاسی اسلام در عصر غیبت امام معصوم (علیه السلام) و در شرایط عدم امکان دسترسی مستقیم به آن حضرت می‌باشد.

 

معنای مطلقه بودن ولایت فقیه

گاهی اوقات می گویند که مطلقه بودن یعنی چه؟ گاهی می آیند شبیه سازی هایی هم می کنند و می گویند ما مگر سلطنت مطلقه نداشتیم؟ سلطنت مطلقه یعنی دیکتاتوری و مطلق العنان بودن، هیچ محدودیتی نداشتن؛ کسی هم که می گوید ولایت مطلقه، منظورش همین است.

از نظر فنی، وقتی ما می گوییم ولایت مطلقه فقیه، مطلقه بودن یعنی شمول نسبت به هرسه شأن و جایگاهی که گفتیم؛ یعنی فقیه هم دارای منصب فتوا، هم دارای منصب قضاوت و هم دارای منصب حکومت است.

اگر کسی منصب حکومت و ولایت سیاسی و اجتماعی را قبول نداشته باشد، قائل به ولایت مضیّقه یا مقیده شده است؛ اما چیزی به عنوان مطلق العنان بودن مطرح نیست.

یک مبنایی وجود دارد که فقیه نسبت به منصب سوم – تصرف در اموال و نفوس – اولاً و بالذات ولایت مستقل ندارد، اما اگر در این عرصه ورود می کند از باب حسبه است؛ امور حسبیه اموری هستند که متولی خاصی ندارند اما شارع راضی به زمین ماندن آنها نیست؛ کسی متولی می شود و این کارها را بر عهده می گیرد.

فرض کنید شخصی از دنیا می رود و فرزندان یتیمی از خودش باقی می گذارد که سرپرست ندارند و اموالی دارند که ضایع می شود؛ اینجا باید کسی آنها را سرپرستی کند؛ یا اوقاف ( مسجد، زمین و ...) است و متولی خاصی ندارد و ممکن است که کسی بخواهد آن را غصب کند یا  از بین ببرد و یا اینکه در جهتی که واقف آن را وقف کرده است مصرف نشود؛ در اینجا فقیه می آید و تولّی گری می کند و نمی گذارد که از بین برود.

در زمان ما، گفته می شود که آیت الله خویی به ولایت فقیه از باب امور حسبیه قائل بوده اند؛ اگر عزیزان به تقریرات درس خارج فقه ایشان در باب اجتهاد و تقلید مراجعه کنند می بینند که در اواخر، ایشان ولایت فقیه را مطرح می کنند و می گویند که ادله نقلی ولایت مطلقه فقیه را نمی پذیریم؛ بعد می آید و از باب امور حسبیه این را اثبات می کند.

 

دیدگاه مرحوم آیت الله خویی درباره ولایت فقیه از قول مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی

از استاد ما حضرت آیت الله میرزا جواد تبریزی رحمة الله علیه که از شاگردان اصلی و أقدم تلامذه مرحوم آیت الله خویی و جزو حلقه اول استفتائات ایشان به شمار می رفتند، هم کتباً و هم شفاهاً سؤال شد که آیا شما هم نظرتان در مورد ولایت فقیه همین است و از باب امور حسبیه قبول دارید؟

ایشان فرمودند: بله من هم از باب امور حسبیه قبول دارم، منتهی، «بنطاقها الواسع»؛ بعد ایشان توضیح می دهد که نطاق واسع و چارچوب گسترده ولایت فقیه تا حدی هست که حتی حکومت داری و آماده کردن ارتش و نیروهای نظامی را هم در برمی گیرد و بنابر گفته مرحوم استاد میرزا جواد تبریزی، حضرت آقای خویی هم ولایت فقیه در امور حسبیه را با دایره وسیعش قبول داشتند.

 

فرق ولایت مطلقه فقیه و ولایت فقیه از باب امور حسبیه

 شاید شما بگویید که چه فرقی دارد؟ فقط اسم آن عوض شده است؛ یکی می گوید ولایت مطلقه فقیه و دیگری می گوید ولایت فقیه از باب امور حسبیه؛

خیر، اینها با هم تفاوت دارند؛ در ولایت فقیه از باب امور حسبیه، در ظرف ضرورت است که فقیه دخالت می کند؛ یعنی اگر در جامعه هرج و مرج اتفاق افتاده و حکومتی وجود ندارد، مردم مراجعه می کننند به فقیه ، و از آنجایی که «لایرضی الشارع بترکها» و نظم و نظام اجتماعی مهم است، فقیه دخالت می کند و حکومت را به دست می گیرد و اداره می کند؛ دشمنی می خواهد حمله کند و لازم است ارتشی شکل بگیرد اما کسی این کار را نکرده است و ارتشی وجود ندارد، فقیه حکم جهاد می دهد و مردم را جمع می کند و دستور می دهد که ارتشی برای مقابله با دشمن شکل بگیرد.

اما اگر قائل به ولایت مطلقه فقیه بودیم، فقیه فقط در ظرف ضرورت دخالت نمی کند؛ بلکه در صورتی که شرایط مهیا باشد باید قیام و انقلاب کند و حکومت طاغوت و جائر را کنار بزند و حکومت اسلامی تشکیل دهد؛ تفاوت این دو در اینجا ظاهر می شود؛

 مثلاً  خود مرحوم آیت الله خویی، مدتی رهبر انقلاب اسلامی بوده است. در سال 1369 هجری شمسی صدام به کویت حمله کرد و اعلام کرد که کویت استان نوزدهم عراق است؛ این کار باعث اتصال عراق به دریا بود؛ حاکمان عربستان و کویت از امریکا خواستند که بیاید و صدام را بیرون کند.

آمریکا در جنگ اول خلیج فارس – که جورج بوش پدردر آن زمان رئیس جمهور آمریکا بود - حمله کرد و صدام را از کویت بیرون کرد و علاوه بر بیرون کردن، حکومت صدام را به شدت تضعیف و محدود نمود؛ حکومت صدام تکریتی به بغداد و تکریت و چند شهر از مناطق سنی نشین محدود شد که هنوز به او وفادار بودند؛ در این زمان، دو جمعیت بودند که در عراق اعلام استقلال کردند؛ یکی کردها و دیگری شیعیان؛ در همین مقطع بود که به مدت یک ماه، حضرت آیت الله خویی، رهبر انقلاب و حکومت اسلامی در کشور عراق بود.

 آقایی بود که در دفتر آیت الله خویی حضور داشت و بعد به ایران آمده بود، به بنده می گفت که وقتی شیعیان در هرشهری – کربلا، بصره ، نجف و .. – قیام کردند و حکومت را از دست بعثی ها گرفتند، سران عشایر عراق، همه به دیدن آیت الله خویی آمدند؛ این آقا می گفت من در آنجا بودم و اینها آمدند و دور اتاق نشستند و گفتند سیدنا ما فدای تو هستیم؛ هرچه امر کنید ما طبق امر تو عمل می کنیم و با تو بیعت می کنیم.

همه در آنجا با آیت الله خویی به عنوان " قائد الثورة الإسلامیه " بیعت کردند و ایشان نه تنها رهبر شد، بلکه رسماً احکام حکومتی صادر کرد؛ از جمله، هیأت وزیران – کابینه و شورای نه نفری – تعیین نمود. البته این ماجرا، تقریباً بیش از یک ماه دوام نیاورد؛ چراکه کشورهای عربی مثل کویت و عربستان به آمریکا گفتند ما به تو پول نداده ایم که جمهوری اسلامی جدیدی درست کنی، همان یک حکومت شیعه بس است!.

 از سوی دیگر خود شیعیان هم به دلیل نداشتن تفکر حکومتی و سابقه و تجربه سیاسی – نه خودشان و نه رهبرانشان – نتوانستند اوضاع را اداره کنند؛ به این صورت که شهرهای مختلف با هم مرتبط نبودند؛ مثلاً نجف برای خودش یک حکومت اعلام کرد؛ کربلا گفت ما یک حکومت جداگانه داریم؛ بصره هم همین گونه بود؛ همه مردم به اسلحه دسترسی پیدا کرده بودند و کشتار عجیبی به راه افتاده بود.

عراقی ها تعریف می کنند که کار به اینجا رسیده بود که مثلاً یک نفر، شخصی را در کوچه می دید و داد می زد این بعثی است او را بکشید، مردم هم  او را می کشتند؛ معمولاً آدم ها این گونه اند که حاضر می شوند از آزادی و از خیلی از لذایذ خود بگذرند و حتی چه بسا از خوراک خویش صرف نظر نمایند ولی امنیتشان حفظ شود.

گرچه طبیعتاً انسان تا موقعی که خودش در شرایط نا امنی قرار نگیرد این حقیقت را به درستی درک نمی کند؛ ما در شرایط امنیت قرار داریم، لذا خیلی حرف های روشنفکرانه می زنیم. بگذریم، به هر حال کار به جایی رسیده بود که همین شیعیانی که تا دیروز صدام را لعن و نفرین می کردند، می گفتند: خدایا صدام را دوباره برسان تا حداقل امنیت عمومی برقرار شود.

بنابراین از یک طرف خود شیعیان این توانایی را نداشتند و از طرف دیگر امریکایی ها حمله کردند و دوباره صدام را تجهیز کردند و او دوباره به قدرت رسید و چند صد هزار نفر شیعه را کشت، از گورهای دسته جمعی که به دست آمد، تا دست کم چهارصد هزار نفر را می توان به عنوان آمار کشته ها گفت؛ در همین ماجرا بود که مجاهدین خلق و منافقین، همکاری صمیمانه ای با صدام داشتند؛ بخشی از کشتارهای وسیعی که در کشور عراق اتفاق افتاد، به وسیله منافقین در کشور عراق صورت گرفت.

جالب است که یکی از اعضای اصلی حکومت در همان زمان کوتاهی که آیت الله خویی حکومت را در دست داشت، همین آیت الله سیستانی بود، وقتی صدام دو مرتبه قدرت گرفت و ارتش بعثی نجف را تسخیر کرد، مرحوم آیت الله خویی و شورای اصلی حکومت مانند آیت الله سیستانی، همه در منزل فرزند آیت الله خویی جمع شده بودند؛ یک سرباز ارتشی وارد منزل پسر آقای خویی می شود و می آید جلو و دست ایشان را می‌بوسد؛ مقلد ایشان بوده است.

اما می گوید سیدنا برویم؛ اما آقای خویی قبول نمی کند؛ آن شخص می رود بیرون و می گوید که آقای خویی نمی آید؛ آنها می آیند و آقای خویی را با ویلچر، به همراه پسرشان – که از ایشان جدا نمی شده است و بعداً شهید می شود - به بغداد می برند آقای سیتانی و سایرین را هم به زندان می برند.

خودشان می گویند که نمی دانیم کجا بوده است؛ در ماشین با چشم بسته بودیم و بعد هم در زندان چشم هایمان را باز کردند. یک عده ای از آنها هیچ وقت برنگشتند و شهید شدند و یک عده دیگر مانند آیت الله سیستانی زنده ماندند.

از نظر تشیّع، حکومت از آن خداوند است و به صورت تشریعی آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله سپرده است و پس از ایشان به ائمه علیهم السلام رسیده است و در دوران غیبت ائمه علیهم السلام بر عهده اوصیاء آنها یعنی فقهای جامع الشرایط گذاشته شده است.

اگر این واگذاری تکوینی بود، کسی نمی توانست به جای آنها بر مسند حکومت جامعه مسلمین تکیه بزند؛ همین که تشریعی شد، به شرایط تحقق نیاز دارد تا بتواند این ولایت در جامعه إعمال بشود؛ و به همین جهت است که مقبولیت، اهمّیت فراوانی می یابد.

طبعاً مقبولیت غیر از مشروعیت است؛ برای عینیّت یافتن و تحقق خارجیِ حکومت اسلامی، مقبولیّت، لااقل حدوثاً لازم است؛ تعبیر مقبولیت به پذیرش مردمی اشاره دارد و منظور از مشروعیت، پایه اتصال حکومت به خداوند است؛ خداوندی که صاحب حقیقی حکومت، سلطنت و ولایت است.

 

ادله عقلی و نقلی اثبات ولایت فقیه

برای اثبات ولایت فقیه و اینکه فقیه حکومت را اداره کند، برخی فقط از ادله نقلی، برخی از ادله عقلی و برخی نیز از تلفیقی از این دو استفاده می کنند؛ شاید اگر بخواهیم فقط به روایات اکتفاء کنیم، احیاناً دچار چالش هایی هم بشویم؛ مخصوصاً اگر با محدودیت هایی در حوزه علوم حدیث مواجه باشیم؛ همانند آیت الله خویی که می فرماید ما ولایت مطلقه فقیه را با ادله نقلی نمی توانیم اثبات کنیم.

روایاتی را که ایشان متعرض می شود، خیلی محدود است و روایات کمی را ذکر می کند. همان روایات کمی را هم که ذکر می کند، براساس مبانی خاص رجالی و حدیث شناسی که دارد – که بعضی از اینها مختص خود ایشان است و هیچ عالم بزرگ دیگری قبول نداشته است –  در سند یا دلالتشان خدشه می کند.

 

قرآن کریم یکی از منابع اصلی برای اثبات ولایت فقیه

معمولاً به عنوان دلیل نقلیِ ولایت فقیه، فقط به سراغ روایات می روند؛ در حالیکه پیش از روایات، ما از قرآن کریم هم می توانیم برای اثبات ولایت فقیه استفاده کنیم که البته متأسفانه کمتر مورد توجه قرار گرفته است. آیت الله شهید صدر (علیه الرحمه) در کتاب " الإسلام یقود الحیاة " که تقریباً می توان گفت جزو آخرین کارهایی است که ایشان قبل از شهادتشان به نگارش درآورده است، در بحث خلافةالأنسان و شهادة الأنبیاء، از جمله آیاتی که مطرح می کند، آیات 40 تا 50 سوره  مبارکه مائده است.

شأن نزول این آیات از این قرار است که یک زن و مرد از اشراف یهود، مرتکب زنای محصّنه شدند؛ براساس حکم فقهی ای که در آیین یهود وجود داشته است، طبیعتاً اینها باید به قتل می رسیدند؛ از آنجایی که از اَشراف و آقازادگان! بودند، نمی خواستند اینها را به قتل برسانند.

لذا به دنبال گریزگاهی می گشتند که بتوانند از اعدام فرار کنند؛ به ذهنشان آمد که برویم به سراغ پیامبری که تازه آمده است، نظر او را به عنوان حکمیت بپذیریم؛ او از احکام دین یهود خبر ندارد، ممکن است یک حکم ساده بدهد و شلاق بزند و کار تمام شود.

همین کار را کردند اما وقتی سراغ پیامبر خدا می روند، ایشان می گویند حکمشان این است؛ اینها می خواستند انکار کنند اما پیامبر (صلی الله علیه و اله) می گوید که در دین و آیین شما آمده است. این آیات تقریباً به این ماجرا پرداخته است.

نکات مهمّی در این قضیه وجود دارد که الآن نمی خواهم به آنها بپردازم؛ فقط به یکی از آنها اشاره می کنم. این آیات، سه گروه را به عنوان حاکم دینی معرفی می کنند؛ أنبیاء، ربّانیون و أحبار. أنبیاء یعنی پیامبران، ربّانیون هم در روایات ما، به ائمۀ اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است. أحبار هم یعنی علماء.

نکته این است که در مورد أنبیاء و ربّانیّون، قیدی ندارد، اما در مورد احبار، یعنی علماء، دو ویژگی و قید را ذکر می کند که مقوّم پذیرش حکم و حکومت آنها است؛ اول اینکه گفته است : "بما استحفظوا من کتاب الله"، فقیه بودن و دین شناس بودن  و حافظ دین خدا بودن را ذکر می کند؛ دوم این که اینها شهید باشند؛ گفته است شهداء؛ صرفاً نگفته «حملوا»، یعنی حامل کتاب خدا باشند، بلکه اینها باید با عمل و جهاد خود، گواه و شهید بر دین خدا باشند.

بنابراین اول باید اسلام شناس باشند و ثانیاً اهل عمل باشند و در عرصه اجتماع ورود پیدا کنند؛ اینکه «جهانی، بنشسته در گوشه ای» باشد شاید برای بحث علمی خوب به نظر آید اما برای حکومت داری مناسب نیست؛ باید بتواند عرصه اجتماعی را مدیریت کند.

 در قرآن کریم خداوند می فرماید قسم به پروردگار تو "لا یؤمنون حتی یُحَکِّموک فیما شجر بینهم"؛ حقیقت ایمان متوقف بر گردن نهادن و تسلیم در برابر حکم پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) در همه عرصه های تشاجر بشری است، و طبیعتاً مهمترین عرصه مشاجره و تشاجر بنی آدم، عرصه حکومت است که مردم از کلان ترین تا جزئی ترین مسائل با هم درگیر می شوند. آیات دیگری که می توان از آنها استفاده کرد آیاتی هستند که انحصار حکم و حکومت به الله را مطرح می کنند؛ " إن الحکم إلّا لله". از جمع بندی اینها البته با یک بحث فنّی، به روشنی می توان ولایت فقیه را در دوران غیبت استفاده کرد.

 

شماری از روایات مطرح درباره ولایت فقیه

اما افزون بر آیات قرآن حکیم، روایات فراوانی هم در این زمینه قابل طرح می‌باشند؛ مانند : "اللهم ارحم خلفائی ... الذین یأتون من بعدی و یروُون عنّی حدیثی و سنتی" ، "العلماء ورثة الأنبیاء" ، "العلماء حُکّامٌ علی الناس"، "مجاری الأمور بید العلماء بالله، الأمناء علی حلاله و حرامه" ، "ینظر إنّ من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکماً فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً" که از امام صادق (علیه السلام) است و شیخ انصاری در کتاب القضاء بحث خوبی درباره آن دارد و می گوید اینجا امام (علیه السلام) می فرماید: فإنی قد جعلته علیکم حاکماً.

در حالیکه اگر فقط بحث قضاوت مطرح بود، بهتر این بود که بفرماید "حَکماً " ؛ اینکه امام (علیه السلام) می فرماید " حاکماً " و نمی فرماید " حکماً " منظور همان سلطنت است، روایت دیگر، روایت حصون است : "لاّن المؤمنین الفقهاء حصون الإسلام کحصن سور المدینة لها" ، روایت تقلید : "من کان من الفقهاء صائناً لنفسه و حافظاً لدینه و مخالفاً علی هواه و مطیعاً لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه" ، توقیع شریف : "و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فإنّهم حجتی علیکم و أنا حجة الله "، که برداشت فقهاء از الحوادث الواقعة، امور سیاسی و اجتماعی است نه احکام شرعیه جزئیه. حدیث منزلت : "منزلةالفقیه فی هذا الوقت کمنزلة الأنبیاء فی بنی اسرائیل " ، حدیث قیادت و رهبری فقهاء : "المتقون سادة و الفقهاء قادة"، و روایات متعدد دیگری که در این زمینه وجود دارند.

در کتاب " الحکومة الإسلامیه فی احادیث الشیعة الإمامیة " که جمعی از بزرگان – آیت الله مظاهری، آیت الله مصلحی ( پسر آیت الله اراکی )، آیت الله خرازی،  آیت الله استادی و بعضی دیگر -  آن را در اوایل انقلاب تألیف کردند و مؤسسه در راه حق منتشرش کرد، 775 روایت را در باب حکومت اسلامی جمع آوری و بررسی کرده اند.

 

ادله عقلی اثبات ولایت فقیه

حضرت امام (ره) در همان ابتدای کتاب ولایت فقیه ادعای بداهت می کند و می گوید : «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن موجب تصدیق می‌شود و چندان به برهان احتیاج ندارد؛ به این معنا که هر کسی عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به «ولایت فقیه» برسد و آن را به تصور آورد بی‌درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت.»

اما گذشته از بحث بداهت و علاوه بر ادله نقلی، ادله و براهین عقلی متعددی نیز به وسیله بزرگان، از جمله خود امام خمینی (ره)، مطرح شده اند؛ برای مثال در همین دوران معاصر از میرزای نائینی در " تنبیه الأمة " تا آیت الله جوادی آملی به اقامه برهان و ارائه دلایل عقلی برای اثبات ولایت فقیه پرداخته اند؛ البته برخی از براهین، صفر تا صدشان عقلی است و برخی دیگر، بخشی عقلی و بخشی نقلی هستند.

ما دو پرسش کوتاه با دو پاسخ کوتاه را مطرح می کنیم که تأمّل در این پرسش و پاسخ ها می تواند انسان را مجاب نماید.

1. آیا جامعه به رهبر و حاکم، نیاز دارد یا خیر؟ پاسخ می دهیم: بله هرجامعه ای نیازمند حاکم و رهبر است؛

2. آیا حاکم و رهبر یک جامعه اسلامى – یعنی جامعه‌ای متشکّل از مسلمانان و کسانی که قاعدتاً و به حکم مسلمانی، خواهان اجرای احکام و قوانین اسلام هستند – باید یک اسلام‌شناسِ عادل [و البته مدیر، مدبّر و شجاع] باشد یا یک اسلام‌نشناس و غیر عادل؟ پاسخ این هم واضح است.

 جالب آن‌که پیش‌تر، امیرالمؤمنین امام علی (ع) نیز در بیانات متعدّد و گوناگونی و از جمله در قالب دو نورگفته به این دو سؤال جواب داده است. ایشان در پاسخ به پرسش نخست، درباره ضرورت وجود رهبر، حاکم و زمام‌دار برای جوامع بشری – و لو آن‌که آن حاکم، عادل و نیک‌رفتار نیز نباشد – فرموده است:

" لابدّ للناس من أمیر برٍّ أو فاجر" [نهج البلاغه/ خطبه 40] مردم به زمام دار نیازدارند چه خوب و چه بد باشد، و نمی شود که هرج ومرج وجود داشته باشد.

در بیان دیگری درباره ویژگی ها و صفات اصلی حاکم جامعه اسلامی فرموده اند:

" إنّ أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه و أعلمهم بأمرالله فیه " [نهج البلاغه/ خطبه 173] سزاوارترین اشخاص به حکومت اسلامی، کسی است که در این امر از همه تواناتر و در آگاهی از فرمان خداوند در امور حکومتی، از همه عالم تر باشد.

أعلمهم بأمرالله فیه یعنی اسلام شناس تر باشد. نکته دیگری که از بأمرالله فیه می توان استفاده کرد این است که ممکن است فقیه در فقه فردی و جزئی مسلط باشد اما در فقه حکومتی وارد نباشد و امر ونهی الهی را در مورد حکومت نداند لذا برای این کار مناسب نیست.

باز هم در بخشی از یک حدیث مفصل که شیخ صدوق با سند خود از فضل بن شاذان نقل می کند و او نیز از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده، این طور آمده است : "انّا لانجِد فرقةً مِن الفِرَق، و لا ملّةً من المِلَل بَقوا و عاشوا إلا بِقَیّمٍ و رئیسٍ لِما لا بُدّ لهم منه فی أمر الدین و الدنیا ... " هیچ گروهی از گروه ها و هیچ ملتی از ملت ها را نمی یابیم که زندگی کرده باشند مگر به وسیله سرپرست و رئیسی که در امور مهم و ضروری دینی و دنیوی، آنها را رهبری و اداره کرده باشد.

درست است که این موارد متن روایت هستند اما یک بیان و استدلال عقلی هم در آنها وجود دارد. البته همان طور که اشاره شد فقهای شیعه دلایل و برهان های عقلی متعددی برای اثبات لزوم تشکیل حکومت به وسیله فقیه جامع الشرائط اقامه نموده اند که بعضی از آنها را در کتاب «ولایت فقیه؛ چیستی، گستره، دیرینه» آورده‌ایم.

 

فلسفه ولایت فقیه

نکته دیگری که باید مطرح کنم این است که اساساً فلسفه ولایت فقیه چیست؟ یعنی با چه منطقی دین اسلام، برای جانشینی امام معصوم، فقهاء را معرفی کرده است، اگر بخواهم واضح تر مطرح کنم، باید این گونه بگویم که چه خصوصیتی در فقیه وجود دارد که از نظر اسلام این اجازه را پیدا کرده است که در دوران غیبت جای امام معصوم بنشیند؟

پاسخ خلاصه و مختصر این پرسش این است که امام معصوم، یعنی شخص دارای عصمت؛ عصمت هم یعنی مصونیت از دچار شدن به خطا. اگر بخواهیم حوزه‌های عصمت را لاأقل نسبت به امام معصوم در نظر بگیریم، یکی در عرصه علم و دیگری در عرصه عمل است.

عصمت در عرصه علم، یعنی علم صد در صد؛ یعنی علم معصوم به دین ، کامل و خطا ناپذیر است. عصمت در عرصه عمل نیز یعنی عمل صد در صد. معصوم در مقام عمل به دین هم دچار هیچگونه گناه، انحراف و خطایی نمی شود؛ حال، ما در دورانی هستیم که دسترسی مستقیم به امام معصوم نداریم و از اداره جامعه به وسیله امام معصوم محروم هستیم؛ چه باید بکنیم؟

یک راهش این است که بگوییم حالا که نمی شود و دسترسی به شخصیت صد در صدی نداریم، به طور کل، آن صفات و ویژگی ها را رها کنیم؛ طبیعتاً هیچ عاقلی این حرف را نمی‌زند؛ بلکه می گوید اگر صد نبود، نود و نه، نود وهشت و ... همین طور پله به پله پایین می آییم تا یک نفر پیدا شود.

اگر ما فردی را پیدا کردیم که در یک ویژگی مثلاً چهل و سه بود، بهتر از چهل و دو است؛ ما باید بگردیم ببینیم أشبه الناس به معصوم چه کسی است، أشبه الناس که می گوییم نه در مقامات الهی و معنوی که مثلاً هر شب معراج برود و برگردد؛ بلکه منظورمان أشبه الناس در دو جهت علم و عمل است.

أشبه الناس به معصوم در عرصه علم، یعنی اسلام شناس ترین انسان. باید بگردیم کسی را پیدا کنیم که علمش درصد بالایی داشته باشد که همان فقیه یا به اصطلاح متخصص در امور دینی است. أشبه الناس درعرصه عمل هم همان عادل یا متقی می شود؛ لذا ما می گوییم که در عصر غیبت ما به سراغ فقیه عادل یا همان اسلام شناس پرهیزگار می رویم.

در واقع این، همان «ما لایدرک کله لا یترک کله» یا «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید» است. البته ویژگی ها باید به شکل مجموعی وجود داشته باشد؛ یعنی فقط علم بالا به تنهایی یا تقوای بالا به تنهایی کافی نیست. باید هردوی اینها به علاوه توانایی اداره جامعه، مدیریت، مدبّریت، شجاعت و مسائلی از این قبیل باشد.

پرسشی را دیدم مطرح کرده اند که ،"بعضی ها اصرار عجیبی دارند که بگویند ولی فقیهی ای که الآن داریم، نائب امام زمان است و آن حضرت خودش ولی فقیه را به عنوان جانشین تعیین کرده است؛ حتی بعضی دیگر از این هم جلوتر می روند و می گویند ولی فقیه را خدا منصوب کرده است و مشروعیت حکومت فقیه از جانب خود خداست؛ آیا واقعاً چنین حرف ها یا بهتر است بگویم چنین شعارهایی را می توان پذیرفت؟ و یا حتی یک توضیح درست و منطقی برای این گونه ادعاهای مبالغه آمیز وجود دارد؟ لطفاً به طور خلاصه و بدون استناد به خواب و مکاشفه! جواب دهید؟"

جواب این است که یک نصب بی واسطه و یک نصب با واسطه داریم. اگر مراد شما نصب بی واسطه است، کسی چنین ادعایی نمی کند. نصب فقیه، نصب با واسطه است؛ ولی فقیه از سوی خداوند اما به واسطه معصوم نصب می شود. این نصب، عام است و از طریق تعیین بالوصف – نه تعیین بالشخص - صورت می گیرد.

مثلاً امیرمؤمنان (علیه السلام) مالک اشتر را بالشخص، برای حکومت مصر تعیین می کند، البته هیچ گاه حکومت به مالک نرسید، اما عهد و نامه اش باقی ماند یا مثلاً امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نواب خاص خود را با نام بردن مشخص می کند؛ اما گاهی ائمه (ع) نه با نام بردن از شخص خاصّی بلکه افرادی را بالوصف تعیین می کنند و می گویند من کان مِن الفقهاء ...، کسی اگر با این اوصاف بود، او جانشین ماست.

ما یک قضیه خارجیه و یک قضیه حقیقیه داریم. احکام کلیه، از قبیل قضایای حقیقیه هستند. در قضیه خارجیه، مواردی را در خارج احصاء می کنید و حکمی را درباره آنها صادر می نمایید. اما در قضیه حقیقیه، که به قول میرزای نائینی بازگشتش به قضیه شرطیه است، مثلاً می گویید اگر مستطیع پیدا شد، حج بر او واجب می شود یا اگر کسی پیدا شد و این شرایط را داشت، حکومت را به دست می گیرد؛ البته ادله روایی، برای مراحل بعد از آن هم هست یعنی اگر زمانی باشد که فقیه جامع الشرایطی وجود نداشت، عدول مؤمنین کار را به دست می گیرند.

 

بررسی روایاتی که هرگونه قیام را قبل از قیام امام زمان (عج) مردود می دانند

به جز سؤالات یا اشکالاتی که برخی از آنها را به اجمال پاسخ دادیم و البته تفصیل این مطالب را هم در کتاب «ولایت فقیه؛ چیستی، گستره، دیرینه» آورده ایم، گاهی اوقات روایاتی مطرح می شوند بدین مضمون که اگر کسی در زمان غیبت امام زمان (عج) قیام کند او طاغوت است. کتاب ارزشمند وسائل الشیعه، کتاب الجهاد، باب 13 با عنوان " باب حکم الخروج بالسیف قبل قیام القائم "، مجموعاً 17 روایت دارد که یکی از مشهورترین آنها، روایت ششم این باب است:

"کل رایة ترفع قبل قیام القائم، فصاحبها طاغوت، یُعبد من دون الله عزّ و جلّ" هر پرچمی که قبل از قیام امام زمان برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است و به جای خداوند پرستش می شود.

می توان گفت که این روایت، مبنای تفکر جریانی که با عنوان انجمن حجتیه خوانده می شود نیز هست. طرفداران این جریان می گویند ما باید منتظر باشیم تا امام زمان بیاید و همه امور را خودش اصلاح کند. البته تذکر بدهم که هیچ فقیهی حتی فقهایی که شاید رابطه خوبی با انقلاب نداشته اند هم با استناد به این روایت چنین چیزی نگفته اند. چون ضعف آن و روایات امثالش، به لحاظ فنی واضح است. لذا حتی فقیهانی که به قیام و انقلاب برای تشکیل حکومت در زمان غیبت قائل نیستند نیز به این روایت و امثال آن که در این باب وجود دارند استناد نمی کنند.

 

نقد و بررسی روایات «باب حکم الخروج بالسیف قبل قیام القائم»

1- اکثر این روایات به لحاظ سندی ضعیف هستند و لذا قابل اعتناء و استناد نمی‌باشند.

2- عموم این روایات – نه همه آنها - در مورد قیام بالسیف، یعنی قیام مسلحانه هستند نه یک حرکت مردمیِ فراگیر – همچون انقلاب اسلامی ایران – که با فشار خود، سلطان جائر را مجبور به فرار و ترک قدرت نماید.

3- عموم این روایات در مورد ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند و در حقیقت، در مقام تکذیب مدّعیان دروغین مهدویت و هشدار دادن به شیعیان می باشند که مبادا هر قیام کننده ای را قائم آل محمد (عج) بپندارند.

چون در آن دوران خیلی ها ادعا داشتند؛ حتی از بنی عباس مثل مهدی عباسی و دیگران که همان مهدی موعود هستند، لذا در بسیاری از این روایات علائم ظهور بیان شده است تا مردم بدانند که اگر پیش از وقوع این علائم، شخصی به عنوان اینکه مهدی موعود است، قیام کرد، قطعاً دروغ می گوید و باید از او اجتناب ورزید.

 

فلسفه ذکر علائم ظهور

اساساً فلسفه ذکر علائم ظهور، بیشتر جنبه سلبی و بازدارندگی دارد تا جنبه ایجابی. علائم ظهوری که در روایات آمده اند از قبیل قیود احترازی هستند، به دیگر سخن، این علائم در روایات و احادیث اهل بیت (ع) بیان نشده اند تا مسلمین و شیعیان را به دنبال علامت یابی و بررسی یکایک حوادث بیندازند که ببینند آیا این مورد و این واقعه از علائم ظهور هست یا آن؟

بلکه چون از طرفی، مردم زیر فشار حکّام جور و ظلمه قرار داشتند و به شدت علاقمند به گشایش و فرج بودند و از آن طرف، در اثر سادگی و زود باور بودن، ادعای هر مدعی مهدویّتی را هم باور می کردند، امامان معصوم (ع) این علائم را ذکر کردند؛ البته در صورتی که حقیقتاً همه این روایات یا دست کم بعضی از آنها صحّت صدور داشته باشند، تا جلوی سوء استفاده شیّادان و حیله گران از سادگی مردم را بگیرند.

4- ظهور این روایات و از جمله روایتی که به آن اشاره شد، در این معنا است که صاحب پرچمی که در عرض اهل بیت علیهم السلام و در مقابل آنان برافراشته شود طاغوت است، نه پرچمی که در طول حرکت اهل بیت علیهم السلام و در راستای اهداف و آرمان های آنها و به ویژه در چارچوب شریعت و فقه مکتب اهل بیت علیهم السلام به پا خیزد.

شاهد و قرینه قطعی چنین برداشتی، برخورد امامان معصوم علیهم السلام با برخی از قیام هایی است که در زمان خودشان رخ داد؛ همچون قیام زید بن علی و نیز حسین شهید فخ. ببینید برخورد امام صادق علیه السلام با قیام زید بن علی چگونه است؟ یک بار نمی بینید که بگوید زید بن علی طاغوت است بلکه او را شهید خطاب می‌کند.

بله به او می گوید که شکست می خوری؛ می‌گوید آیا آماده هستی که جنازه تو بر دروازه کوفه آویزان شود؟ یعنی شکست می خوری او هم به امام (ع) پاسخ می دهد بله. اما بعداً حضرت از او تمجید می کند؛ نمی گوید او منحرف است بلکه می گوید اگر زید پیروز می شد حکومت را به اهلش واگذار می کرد، امامان بعدی هم از زید بن علی با تکریم یاد فرموده اند.

 حسین شهید فخّ هم بسیار مورد اجلال اهل بیت علیهم السلام است و ظاهراً امام کاظم علیه السلام در جریان حرکت او بوده و تأیید کرده است.

علاوه بر قیام های آن زمان، قیام خراسانی و سید حسنی یا احتمالاً یمانی، که هر سه پیش از ظهور امام زمان علیه السلام هستند هم مورد تأیید روایات قرار گرفته اند و این هم می تواند به عنوان مؤیّد و قرینه دیگری بر صحّت برداشت و استظهار ما از این دسته روایات باشد.

البته اینکه گفتم قیام یمانی احتمالاً تأیید شده است، به خاطر این است که به عکس آن چه مشهور شده است، قیام یمانی آن چنان هم مورد تأیید اهل بیت علیهم السلام نیست و در روایت صحیحی از یمانی تمجید نشده و مثلاً گفته نشده است که وی از دوستان اهل بیت علیهم السلام است. اما تأیید در مورد سید خراسانی و سید حسنی پررنگ تر است.

بعضی ها می خواهند یمانی را به حوثی ها تطبیق دهند، اما این تطبیق ها کار درستی نیست و آثار و تبعات نامناسبی دارد. یک زمانی می گفتند که سید خراسانی، رهبری هستند و یمانی نیز سید حسن نصرالله است، با خود سید حسن نصرالله که صحبت کرده بودند، ایشان خندیده بود و گفته بود که ما رهبری - سیدنا القائد - را به مراتب از سید خراسانی بالاتر می دانیم؛ یعنی نصرالله با توجه به شأنی که در روایات برای سید خراسانی تعریف شده است، این را برای رهبر معظم انقلاب کم می دانست یا حتی یک جسارت به رهبری می دانست که ایشان را همان سید خراسانی بدانند.

5- این روایات دارای معارض هستند و در روایات دیگری به لزوم مبارزه با سلطان و حاکم جائر تأکید شده است.

6- این روایات با ادله نهی از منکر و کنار رفتن تقیه وقتی اصل دین در خطر باشد نیز در تعارض هستند.

7- معارض دیگری که برای این روایات وجود دارد ادله اربعه اثبات ولایت مطلقه فقیه است که عبارتند از کتاب، سنّت، عقل و اجماع. لذا تعبیر حضرت امام ره این بود که اگر دویست تا از این روایات را هم برای ما بیاورند، از قبیل همان روایاتی هستند که اهل بیت علیهم السلام فرمودند باید به دیوار کوبیده شوند، چون با اصل دین در تضاد هستند.

رضا صفری

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۷ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۴۹:۱۳
طلوع افتاب
۰۶:۲۱:۰۰
اذان ظهر
۱۳:۰۴:۴۳
غروب آفتاب
۱۹:۴۷:۴۶
اذان مغرب
۲۰:۰۵:۳۵