vasael.ir

کد خبر: ۶۲۰۶
تاریخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۰:۴۵ - 05 September 2017
درس گفتار مبانی تمدن نوین اسلامی؛ آیت الله میرباقری/جلسه 7

تبیین اختلاط جریان حق و باطل و تفکیک آنها به وسیله رسولان الهی

وسائل- آیت الله میرباقری گفت: اگر ما مدعی هستیم که اسلام دارای یک حکومت جهانی است و می تواند یک حکومت جهانی داشته باشد، حتما می بایست مبتنی بر فرهنگ اسلام بتوانیم تکامل را به گونه ای تعریف کنیم که مقتضای آن تکامل، حقانیت یک حکومت دینی و جامعه دینی باشد.

به گزارش پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، متن زیر جلسه هفتم بحث آیت الله سیدمحمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که در جمع نخبگان استان البرز در تاریخ 29 مهرماه 95 برگزار شده است. وی در این جلسه که با عنوان دوره تبیین مبانی گفتمان «تمدن نوین اسلامی» در استان البرز برگزار شد، در ادامه بحث فلسفه تاریخ، اظهار داشت: فلسفه تاریخ نگاه کلی به جریان عالم است و ابتدا و انتهای آن و مسیری را که عالم طی می کند، روشن می کند. این نگاه در ادبیات دینی گاهی با ادبیات تفکیک بیان شده است که جریان حق و باطل اختلاطی پیدا کرده اند و در مسیری که درگیری و ابتلائات است، تفکیک رخ خواهد داد. این مسیر به ظهور و اظهار دین و اتمام نور ختم می شود و مسیر آن هم تلاوت حضرت بر کُتُب قیّمه است و انتهای این تفکیک هم در عوالم بعدی به خلوص محض و بهشت و جهنم ختم می شود.

 

1- تبیین حقیقت فلسفه تاریخ و ضرورت آن در برنامه ریزی کلان اجتماعی و جهانی

اگر بخواهیم به عنوان یک علم از فلسفه تاریخ یاد کنیم، باید بگوییم فلسفه ای مضاف به تاریخ اجتماعی بشر است که تاریخ در آن به عنوان یک امر به هم پیوسته در حال حرکت و تغییر دیده می شود، نه اینکه بحث از وقایع و حوادث متفرقه ای باشد که در تاریخ اتفاق افتاده است؛ بحث از گذشته تاریخ اجتماعی، آینده آن، وضعیت کنونی اش، عوامل حرکت، موانع حرکت، مراحل حرکت، درگیری هایی که ممکن است در تاریخ اجتماعی بشر اتفاق بیافتد، عوامل این درگیری ها، پیروزی ها و شکست ها و غلبه پایانی تاریخی و مباحثی از این دست باید مورد بررسی و دقت قرار بگیرند.

اگر فلسفه تاریخ به عنوان یک علم پذیرفته شود، ممکن است با رویکرد فلسفی شکل بگیرد و ممکن است با رویکرد کلامی و مبتنی بر معارف دین شکل بگیرد. ما بیشتر ناظر به شکل دوم بحث می کنیم؛ یعنی بحثمان بیشتر در باب حکمت معطوف به تاریخ اجتماعی بشر است، نه فلسفه.

فایده و ضرورت این بحث آن است که اگر بخواهیم برای تاریخ اجتماعی بشر و به تعبیر دیگر برای جامعه بشری و عبورش از مراحل برنامه ریزی کنیم، نیازمند به مطالعات جامع تری به نام فلسفه تاریخ هستیم. بدون یک تعریف روشن از تاریخ اجتماعی بشر و شناخت عوامل دخیل در پیشرفت یا عقبگرد تاریخ اجتماعی، امکان یک برنامه ریزی جامع معطوف به آینده وجود ندارد؛ به تعبیر دیگر آنچه امروزه به نام برنامه ریزی برای پیشرفت اجتماعی یا توسعه اجتماعی - به خصوص بر مقیاس کل جامعه جهانی - موضوع دقت و پژوهش قرار می گیرد، معطوف به یک سلسله پیش فرض ها و مقدماتی است که بسیاری از آنها در دانشی به نام حکمت تاریخ یا فلسفه تاریخ بررسی می شوند.

بنابراین ما هم اگر بخواهیم یک برنامه ریزی معقول برای تعالی اجتماعی به خصوص در نسبت با جامعه جهانی داشته باشیم، نیازمند به حل و فصل این مفروضات اساسی هستیم که در بحث فلسفه تاریخ مورد بحث قرار می گیرند. به تعبیر دیگر بسیاری از اختلافات جدی که در نوع نگاه به برنامه ریزی برای بشر وجود دارد، ولو به صورت ناخودآگاه به همین مفروضاتی بازگشت می کند که ما باید در فلسفه تاریخ، با یک نگاه درجه دو به تاریخ، آنها را خودآگاه کنیم و موضع خود را روشن کنیم و بر اساس آن موضع برنامه ریزی کنیم.

همچنین اشاره کردیم اگر مکتبی نتواند تکامل اجتماعی را مبتنی بر مفروضات خودش تعریف کند، نمی تواند ادعای مدیریت جامعه بشری به خصوص در مقیاس جهانی داشته باشد. بنابراین اگر ما مدعی هستیم که اسلام دارای یک حکومت جهانی است و می تواند یک حکومت جهانی داشته باشد، حتما می بایست مبتنی بر فرهنگ اسلام بتوانیم تکامل را به گونه ای تعریف کنیم که مقتضای آن تکامل، حقانیت یک حکومت دینی و جامعه دینی باشد.

 

الوهیت خدا، حقیقت بندگی و استکبار در مقابل خدا و تشکیل نظام اراده های حق و باطل، پیش فرض فلسفه تاریخ

طبعاً در علم فلسفه تاریخ هم پیش فرض هایی وجود دارد که اصول حاکم بر این دانش هستند. مثلاً ما نظام کیهانی و خلقت را آفریده خدای متعال می دانیم، آفریده ای که مبتنی بر حکمت و غایات حکیمانه ای خلق شده است؛ نسبت این عالم را هم با پروردگار خودش نسبت عالمی که خلق شده و به خودش واگذار شده نمی دانیم؛ بلکه خدای متعال اله این عالم است که عالم در همه آنات و لحظات به او فقیر است و اوست که عالم را اداره می کند؛ «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْعَلیمُ»(زخرف/8) اوست که رب عالم است و عالم را لحظه به لحظه تدبیر و هدایت می کند؛ «قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَ هَدى»(طه/50) اینها از مفروضات بحث فلسفه تاریخ است.

انسان دارای اختیار است؛ می تواند توحید را بپذیرد و می تواند انکار کند؛ می تواند در مسیر بندگی خدای متعال حرکت کند و می تواند استکبار کند. بنابراین دو نوع انسان داریم: انسان هایی که بنده خدای متعال هستند و عبادت می کنند؛ و انسان هایی که استکبار می کنند و زیر بار توحید و ـ به اصطلاح ـ تحمل ولایت حضرت حق نمی روند. نسبت حضرت حق هم با این دو دسته یکسان نیست؛ عده ای تحت ولایت الهی قرار می گیرند، عده ای هم از ولایت الهی بیرون می روند که طبعیتا خدای متعال مدار دیگری برای آنها تعبیه فرموده و آن ولایت اولیاء طاغوت است. پس ما دو نوع اراده انسانی داریم و این دو نوع اراده انسانی در مسیر دو نوع ولایت و سرپرستی قرار می گیرند: یکی ولایت الهی است و دیگری ولایت اولیاء طاغوت است؛ یکی ولایت به سمت نور و سرچشمه نور است، یکی ولایت به سمت ظلمات و وادی ظلمات. پایان این دو هم متفاوت است؛ یکی به رحمت الهی روی می آورد و یکی به قهر و عذاب. اینها جزء مفروضاتی است که ما در فلسفه تاریخ از آن بحث نمی کنیم و جزء پیش فرض های ماست.

بر همین اساس، یکی دیگر از مفروضات این است که ما دو جریان اراده داریم که این اراده ها به یکدیگر پیوند می خورند. این طور نیست که این اراده ها به صورت دانه های از هم گسیخته یک تسبیح، مستقل و جدا از هم باشند؛ بلکه این اراده ها به هم پیوند می خورند و در پیوندی که با همدیگر برقرار می کنند دو نوع وحدت اراده ها پیدا می شود: یک دسته اراده ها، اراده هایی هستند که بر همان مدار پرستش خدای متعال انسجام پیدا می کنند و یک دسته اراده هایی هستند که بر مدار استکبار بر خدای متعال و طبیعتاً پرستش نفس و دنیا و شیطان و امثال اینها تجمع پیدا می کنند؛ به تعبیر دیگر دو نوع تشکل و تجمع اراده ها داریم. طبیعتا در این تجمع و تشکل، نظام شکل می گیرد، نه این که اراده ها به صورت هم عرض با یکدیگر وحدت پیدا کنند بلکه دارای نظام بسیار پیچیده ای هستند که باید آن نظام را بشناسیم و تبیین کنیم. این دو نظام هم بر محور اراده هایی شکل می گیرند که اراده های شدیدی هستند، اراده هایی هستند که ظرفیت ایجاد هماهنگی بین اراده های دیگر را دارند و اراده های دیگر می توانند حول آن ها جمع شوند. در دستگاه باطل آنهایی که در استکبار از همه شدیدتر هستند و ظلماتی ترین اراده ها هستند، محور قرار می گیرند؛ در حوزه بندگی خدای متعال هم حول آن اراده هایی که در پرستش خدای متعال شدیدترند، وحدت و هماهنگی اراده های حق شکل می گیرند. بنابراین ما دو نوع تجمع داریم: تجمعی که بر مدار اهواء است و تجمعی که بر مدار عبادت و بندگی خدای متعال است. با این رویکرد، در تاریخ اجتماعی بشر دو جبهه حضور دارد: یکی جبهه ایمان و دیگری جبهه کفر؛ جبهه حق و جبهه باطل. بر اساس تعابیر و تفاسیر قرآنی، یکی جبهه نور است و دیگری جبهه ظلمت.

 

پیش فرض مهم فلسفه تاریخ، جریان اختلاط حق و باطل در عوالم و آثار آن در این عالم

اما مسئله قابل ذکر دیگر این است که: خدای متعال می توانست این دو جبهه را از اول در دو جهان مستقل خلق کند؛ به صورتی که هیچ تعاملی با یکدیگر نداشته باشند؛ یعنی می شد آن اراده هایی که دنبال شیطنت و استکبار و نفس پرستی و دنیاپرستی و امثال اینها هستند، در جهان مستقلی باشند و اراده هایی هم که دنبال بندگی خدای متعال هستند، در یک جهان مستقل دیگر. ولی در مراحلی از خلقت، این دو کاملاً در هم آمیخته شدند که در ادبیات دینی ما تعابیر مختلفی از این در هم آمیختگی وجود دارد.

مثلا در روایات باب عالم میثاق، وقتی جریان اصحاب یمین و اصحاب شمال را نقل می کند - که عده ای اصحاب یمین بودند و ایمان آوردند، و عده ای اصحاب شمال بودند و ایمان نیاوردند و فرمان خدای متعال را گردن ننهادند - می فرماید خدای متعال این دو جریان و دو گِل را به هم آمیخت و با یکدیگر اختلاط پیدا کردند.(1)

این یک نکته بسیار مهم است؛ اگر ما در عالم صرفاً یک جریان حق مستقل از جریان باطل داشتیم، مسیر حرکت عالم به یک شکل دیگری رقم می خورد. در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، کاملاً پیدا است که این دو جریان با همدیگر آمیخته شده اند. این آمیختگی یک آمیختگی گسترده است؛ یعنی اگر از محور جبهه حق که اولیاء معصوم هستند و عصمت مطلقه دارند تنزل پیدا کنید، این اختلاط را در اخلاق و رفتار می بینید. حتی در عمیق تر از اخلاق انسان، گاهی می بینید که اختلاط در سرشت هم وجود دارد؛ یعنی گاهی می بینید که رفتار و اخلاق و مناسک زندگی کفار، متناسب با ایمان و بندگی خدای متعال است در حالی که کافر هستند؛ به عکس در طرف مؤمنین هم می بینید که گاهی اعمال و اخلاق و رفتار و افکاری شکل می گیرد که غیرمومنانه هستند. وقتی ریشه اینها را بررسی کنید، به همین اختلاطِ این دو دستگاه منتهی می شود.

آن کسانی که در عمق وجود خودشان مومن هستند، قاعدتاً اگر از اختلاط پرهیز کنند و سعی کنند بین آنها و دستگاه باطل آمیختگی اتفاق نیافتد و به عکس در دستگاه ایمان منسجم عمل کنند و با همه وجود تحت ولایت اولیاء حق باشند و از جبهه حق بیرون نروند، همه صفات و اعمال و رفتار شان خالص می شود؛ ولو اینکه درجات ایمان متفاوت باشد ولی همه وجودشان نورانی می شود و شعاع حق در آنها ظهور پیدا می کند. در آن طرف هم اگر جبهه باطل از جبهه حق تفکیک بشوند و این آمیختگی و اختلاطی که پیدا شده از بین برود، رفتار و افکار و اخلاق کسانی که کفر را انتخاب کرده اند متناسب با کفر و استکبارشان شکل می گیرد.

 

اختلاط حق و باطل موجب درگیری و نزاع مستمر تاریخی

بنابراین اختلاطی که میان این دو جریان در این عالم و قبل از این عالم اتفاق افتاده، میدان واقعی زندگیِ جریان ایمان و کفر را به یک میدان نسبتاً مشترک تبدیل کرده است. در این میدان مشترک، دستگاه باطل به دنبال این است که اراده های انسانی و اراده هایی که به طرف خدای متعال حرکت می کنند را تغییر دهد و تحت تسلط و تسخیر خود در بیاورد و مدار حرکت آنها را به سمت کفر ببرد. از آن طرف هم پرچمداران حق که انبیاء و اولیاء الهی، معصومین می باشند، به دنبال این هستند که اراده های ایمانی را مستحکم تر و منسجم تر کنند و این آمیختگیْ موجب از بین رفتن ایمانِ جبهه مومنین نشود بلکه آرام آرام این جبهه را تبدیل کنند به یک جبهه منسجمِ دارای استقلال از دستگاه باطل که تحت تاثیر آن دستگاه قرار نمی گیرد.

این اختلاط، مربوط به عالم ابتلاء و امتحان هم هست. ممکن بود اگر این اختلاط نباشد، بسیاری از امتحاناتی که در این عالم ممکن است برای ما اتفاق بیافتد هم فراهم نیاید؛ امتحاناتی که ما را به انتخاب جدّی و بلوغ اراده و خلوص می رساند، برایمان اتفاق نیافتد. و نیز زمینه ای برای رشد و سعادت و توبه و رجوع جبهه باطل پیش نیاید؛ ممکن بود آنها دائماً فقط در مسیر باطل پیش بروند.

این اختلاط در این عالم اتفاق افتاده و همین، جریان زندگی ما را در دار دنیا به یک درگیری و نزاع مستمر تبدیل کرده است، از نزاعی که در درون ما بین هوای نفس و فطرت توحیدی ما وجود دارد تا درگیری ای که در عالمِ بیرون بین دستگاه ابلیس و شیاطین انس و دستگاه نبی اکرم(ص) و انبیاء و اوصیاء الهی وجود دارد. این درگیری یک درگیری مستمر و همه جانبه است؛ به لحاظ معارف دینی ما واضح است که ما یک نبرد مستمر بین جبهه حق و باطل داریم و در این نبرد است که جبهه ایمان به خلوص خودش می رسد و مسیر و صفش از جبهه باطل جدا می شود. این یک نگاه دقیق و عمیق فلسفه تاریخی است.

پایان این درگیری هم از منظر معارف ما با غلبه حق است؛ یعنی این طور نیست که این درگیری به نفع جبهه باطل تمام شود یا معلوم نباشد که فرجام این درگیریِ بین حق و باطل چیست. از منظر قرآن، پایان این درگیری خیلی واضح و روشن است؛ پایان این درگیری، به تمایز جبهه حق از باطل و تفکیک این دو جبهه از یکدیگر و پیروزی و غلبه جبهه حق ختم می شود. این یک شمای کلی از بحث بود که دو جریان اراده، با هم درگیر می شوند و محور درگیری آنها هم طغیان و پرستش خدای متعال؛ عبادت دنیا و عبادت خدای متعال است؛ دعوا بر سر دنیاپرستی و خداپرستی است.

البته این درگیری میان حق و باطل، تنافیِ با آن ندارد که نزاع دیگری هم درون جبهه باطل و بر سر دنیاپرستی وجود داشته باشد. آنهایی که دنبال پرستش دنیا هستند و غیرِ حضرت حقْ آلهه ای را انتخاب می کنند، بر سر آلهه خودشان با هم نزاع پیدا می کنند «تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى»(حشر/14) بخشی از درگیری های تاریخی هم ناشی از همین تنازع بر سر دنیا است. اما غیر از این درگیری تنازعی که درون جبهه باطل و بر سر دنیا هست، یک تنازع مستمر تاریخی بین دو جریان اختیار انسانی و دو نظام اراده وجود دارد و این دو جریان با هم درگیر هستند؛ این دو جریان، یکی جریان ایمان است و یکی جریان کفر. هرچه بیشتر بگذرد، این درگیری جدی تر می شود و در آن، بلوغ اراده ها و بلوغ اختیار و تفکیک و تمایز پیدا می شود؛ حقْ خالص تر می شود و از آن طرفْ جبهه باطل هم در باطل خودش شدید تر می شود؛ به تعبیری که در قرآن مجید وجود دارد، یک طرف «شَرُّ الْبَرِیَّةِ» و یک طرف «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» می شوند و این تفکیک اتفاق می افتد. این هم یک بخش از داستانِ نگاه فلسفه تاریخی است که باید آن را در درگیری های تاریخی، درگیری های تمدنی، درگیری هایی که در حوزه فرهنگ و سیاست و اقتصاد وجود دارد و دیگر عرصه های مختلف تطبیق دهید.

 

وجود اختیار و اراده در هر دو جریان در سیر به سمت تفکیک در همه عوالم

نکته دیگری که جای تامل جدی دارد این است که بر این جریان تاریخ اجتماعی بشر - در عین اینکه بر اساس مفروضات قبلی ما کل این جریانْ تحت ربوبیت الهی است و خدای متعالْ آن را هدایت می کند - یک جبر مطلق، چه جبر مادی و چه جبر الهی، حاکم نیست؛ اراده ها به نسبتی آزاد هستند و این آزادی هم می تواند توسعه و بسط پیدا کند و اختیار ها گسترش پیدا کنند؛ می شود ظرف اختیار انسان وسیع تر شود و اختیار انسان رشد پیدا کند و طبیعتا انسان می تواند به بلوغ اختیار برسد.

در مرحله بلوغ اختیار، ممکن است اراده ها با یکدیگر منسجم و هماهنگ شوند. جبهه حق می تواند به جایی برسد که اراده های حق اصلاً میل به معصیت هم نداشته باشند. در آن عالم نیازی به شیطان و ابلیس و امثال آن نیست؛ در عین اینکه در آن عالم، اراده ها وجود دارد، اما اراده ها هم رشد پیدا می کند. این گونه نیست که وقتی انسان از این عالم وارد عالم آخرت شود، دیگر اراده نداشته باشد و مجبور باشد؛ اراده ها برقرارند اما اراده های انسانی به مرزی از بلوغ می رسند که ولو از جبهه باطل تفکیک شده اند، ولی مجبور به عبادت نیستند و به اختیار و در هماهنگی کامل بندگی می کنند. در بهشت هیچ صفت رذیله ای راه ندارد، شیطان راه ندارد، گناه راه ندارد؛ هرچه هست، ایمان و نور و بندگی خدای متعال است، طهارت است؛ اما در عین حال این اراده هایی که به مرحله ای از طهارت و به یک هماهنگی در بندگی خدای متعال می رسند، دائم مشغول بندگی هستند بدون اینکه جبری در کار باشد؛ یعنی کأنّه منزلتی از عصمت، به تبع اولیاء حق، وصف کل نظام مومنین می شود؛ کل نظامشان از خطا و گناه پاک می شود و در عین حال عبادت هم می کنند.

معنای بلوغ اراده و اختیار این است که مقیاس بندگی عوض می شود، نه اینکه بندگی ترک شود و انسان ها موجودهای مجبور و بدون اختیار مثل سنگ و چوب شوند. معنای اینکه عالم دنیا و عالم برزخ را پشت سر می گذارند، این نیست که اراده هایی که وجود داشت از انسان سلب می شود و او دیگر قدرت ندارد تخلف کند؛ نه، آنجا هم اختیار و قدرت هست اما این اراده ها به گونه ای و در مرحله ای قرار می گیرند که بندگی را اختیار می کنند؛ در آنجا نظام اختیار مومنین، نظام بندگی است. در این عالم هم محور جبهه مومنین، که انبیاء و اولیا معصوم هستند، از معصیت پاک هستند و مقام عصمت دارند. این مقام عصمت، به معنای جبر نیست؛ بلکه یعنی در آن حیطه، نفوذ شیطان نیست و در عین حال دائما هم اختیار است و انتخاب خیر است.

در پایان سیر تاریخ، جبهه مومنین به طور کلی به چنین بلوغی می رسند و این «مرحله تفکیک» است. در مرحله تفکیک، دیگر شرّی در جبهه مومنین نیست؛ همه این جبهه، خیر و نور و رحمت و اراده بندگی می شود بدون اینکه جبری در کار باشد؛ در مرحله تفکیک، مرحله جدیدی از بلوغ اراده فراهم می شود. کما اینکه جبهه باطل هم در این مرحله مجبور نیستند؛ منتهی اراده هایی هستند که دیگر خیر در آنها نیست و اراده باطل کرده اند؛ به مرحله ای می رسند که همه قوای آنها در مسیر شیطنت حرکت می کند بدون اینکه مجبور به چنین کاری باشند. در آن مسیر هم دیگر با جبهه حق درگیری ندارند؛ وقتی اختیارهای باطل متراکم می شوند «فَیَرْکُمَهُ جَمیعاً فَیَجْعَلَهُ فی جَهَنَّمَ»(انفال/37) دیگر با اختیار حق و جبهه اراده مومنین درگیر نیستند و در بهشت نفوذ ندارند.

پس خلاصه اینکه این درگیری بین جبهه مومنین و کفار، یک درگیریِ جامع است، نه فقط درگیری نظامی؛ این اختیارها در هر عرصه ای که وارد می شوند، با یکدیگر درگیر هستند. دستگاه باطل به دنبال تسخیر اراده های انسانی و تسلیم آنها و نفوذ در آنها و اغواء آنها و امثال اینها است و جبهه حق هم طبیعتاً در همه عرصه ها به دنبال مسیر خودش و راه خودش است. هر کجا این دو دستگاه اراده را می ببینید، چه از محوری ترین اراده و چه در فرعی ترین و تابع ترین اراده ها، در مقابل هم صف بندی می کنند. این دو دستگاه با هم آمیختگی دارند و این آمیختگی است که طبیعتاً به یک درگیری همه جانبه ختم می شود.

 

تعابیر مختلف قرآن در تبیین پایان درگیری حق و باطل در این عالم

حال مقداری همین مطلب را با بیان قرآن دنبال کنیم: در قرآن نسبت به پایان این درگیری تعابیر مختلفی وجود دارد. گاهی تعبیر این است که «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(صف/9) خدای متعال رسول خودش را همراه با یک «هدایت» و «دین حق» فرستاده است و اراده الهی بر این است که این دین حق بر همه ادیان غالب شود.

تعبیر دیگری که در قرآن از پایان درگیری وجود دارد این است: «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون»(صف/8) اراده ای که کفار دارند این است که نور الهی را خاموش کنند. خدای متعال چراغی را برافروخته که جریان هدایت الهی است که در وجود مقدس نبی اکرم(ص) تجلی کرده و بعد در مشکات نور و در بیوت انبیاء ظهور پیدا کرده است.(نور/35-36) کفار می خواهند این چراغی که خدای متعال روشن کرده و این جریان هدایتی که خدای متعال برقرارش کرده را خاموش کنند؛ چطور؟ «بِأَفْواهِهِمْ»؛ می خواهند با بازدم خودشان این کار را انجام دهند؛ یعنی قرآن تلاش دستگاه باطل و شیطان را، در مقابل جریان هدایتی که خدای متعال در جبهه انبیاء قرار داده است، در قالب یک «بازدم» بیان می کند و می فرماید که اینها می خواهند با زبان خودشان، با بیان خودشان، با بازدم خودشان، این چراغ را خاموش کنند. «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»؛ خدای متعال نور خودش را به مرحله تمام می رساند ولو اینکه کفار این مسئله را نپسندند. این هم بیان دیگری از پایان این تاریخ و غلبه جبهه حق است که این نور به مرحله تمام خودش می رسد و این موانعی که بر سر راه ظهور این حقیقت و دین الهی و هدایت الهی در عالم قرار می گیرد، کنار می رود؛ موانع نمی توانند این چراغ را خاموش کنند و مانع ظهور این حقیقت شوند.

در روایات ما این آیه به دوران ظهور حضرت بقیةالله (عج) تفسیر شده است. ذیل این آیه حضرت فرمودند: این نور، ولایت ائمه علیهم السلام است؛(2) این چراغی که خدا در وجود ائمه روشن کرده - که ولایتشان ولایت نور است و با این ولایت، اراده های انسانی را به سمت سرچشمه نور هدایت می کنند و بستر حرکت اراده ها در وادی توحید هستند - در دوران ظهور حضرت بقیت الله (عج) به مرحله تمام خودش می رسد. بنابراین از منظر قرآن، ما یک دورانی داریم که دوران تمامیت کلمه نور در عالم ما است و نور الهی در این عالم به مرحله تمام، ظهور پیدا می کند که همان دوران ظهور است.

تعبیر دیگری که به شکل دیگری از پایان این جریان خبر می دهد این است که خدای متعال می فرماید: «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین»(قصص/5) هر کدام از این آیات بیان مخصوصی دارد و از یک زاویه به مسئله پرداخته است. در این آیه خداوند می فرماید: اراده ما بر این تعلق گرفته که آنهایی که ضعیف شمرده شده اند - مستضعفین - غلبه پیدا کنند. مستضعفین، جبهه حق و انبیاء و اولیاء هستند؛ گاهی در روایات، «مستضعف» در این آیه به معصوم تعبیر می شود.(3) به هر حال در این آیه خداوند می فرماید: اراده ما بر این تعلق گرفته که این جبهه مستضعفین غلبه پیدا کند؛ «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ» و طبیعتاً نتیجه این منّ و نعمت عظیمی که به جبهه مومنین عطا می کند، این است که وراثت زمین به آنها می رسد؛ «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین»؛ این مستضعفین وارث همه امکاناتی که در اختیار جبهه باطل بود می شوند و پیشوایی به جبهه حق و مستضعفین می رسد. عرض کردم که مستضعفین گاهی به ائمه تفسیر می شود لذا در اینجا گفته شده «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً»؛ امامت آنها در زمین جاری و محقق می شود.

البته این آیه در ظاهر، راجع به فرعون و قارون و هامان و حضرت موسای کلیم است که در آغاز سوره اشاره شده و در ادامه نیز فرموده است: «وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُون»؛ یعنی اراده کرده ایم به فرعون و هامان و لشکریانشان همان چیزی را که از ناحیه این مستضعفین نگرانش بودند، ارائه کنیم. معنای ظاهری فرعون و هامان روشن است، تاویل باطنی اش هم در روایات بیان شده است.(4)

تعبیر دیگری که از زاویه دیگری این بحث را توضیح می دهد، در آیه مبارکه سوره رعد است: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ»(رعد/17) خدای متعال در توضیح داستان حق و باطل می فرماید: خدای متعال آبی را از آسمان نازل کرد و این آب در وادی ها و سیلاب ها به اندازه ظرفیتی که داشتند جریان و سیلان پیدا کرد، وادی ها به اندازه ظرفیتی که داشتند جاری شدند و این سیل، کفی را بر روی خودش حمل کرد. بعد می فرماید این فقط در جریانِ آب نیست و آن جواهرات طلا یا نقره هم که در آتش قرار می دهند و می خواهند از آن برای خودشان زینتی درست کنند، وقتی مذاب می شود، بر روی آن یک زَبَد و کفی پیدا می شود؛ طلا یا نقره ای که مذاب می شود، ناخالصی هایش آرام آرام بیرون می آید و به صورت یک زبد روی آن آشکار می شود.

پس کأنّه از منظر قرآن، داستان جریان حق، داستان آب زلال و پاک و طاهری است که در وادی ها جاری می شود ـ در بعضی روایات، وادی ها به ظرف اراده های انسانی تفسیر شده است(5) ـ منتهی در این مسیر، کفی بر روی این آب زلال می نشیند؛ یا داستان جریان باطل، داستان این جواهرات مذابی است که ناخالصی هایی دارد و آن ناخالصی ها به صورت زَبَدی بر روی آن آشکار می شود. بعد می فرماید: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ»؛ ولی پایان راه، این است آن کفی که روی آب بود، کفی که روی طلا بود، متلاشی می شود و از میان می رود و آنچه نافع است باقی می ماند. «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» یعنی اینها مَثَل هاست، اما باطن این مَثَل، جریان حق و باطل است که با هم درگیر هستند. این آیه البته تفسیر پردامنه ای دارد که به تفاسیر، به خصوص تفسیر المیزان، مراجعه کنید.

پس پایان این درگیری از منظر قرآن این طور است؛ جریان حق و باطل وجود دارد اما پایانش غلبه حق است؛ باز آیه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا»(اسراء/81) به همین نکته اشاره دارد. لذا این طور نیست که از منظر معارف دینی و انبیاء الهی، پایان این جریان حق و باطل در این عالم، پایان مبهمی باشد؛ بنا نیست که همیشه این درگیری ها وجود داشته باشد؛ بنا نیست که همیشه حق و باطل، در یک موازنه با هم بجنگند؛ بلکه این جریان به پیروزی جبهه حق منتهی می شود؛ آن اراده ای که بر همه کائنات مسلط است، به این تعلق گرفته که جبهه حق در رسیدن به پیروزی مطلق امداد شود و در نهایت پیروز شود.

از نظر معارف دین، آینده تاریخ اجتماعی بشر آینده مبهمی نیست. بعضی خواستند بگویند همین اختلاط و درگیری هست و این جریان تا آخر ادامه دارد! نه، این طور نیست؛ آینده تاریخ بشر به پیروزی جبهه حق منتهی می شود. این حقیقت در بیان قرآن کاملاً روشن و شفاف است و با تعابیر مختلف بیان شده است، از جمله غلبه دین حق، غلبه نور و غلبه حقیقتی که از عالم بالا نازل شده؛ «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» لذا این حقیقتی که از عالم بالا نازل شده، جاری و فراگیر می شود و آن باطلی که بر روی آن قرار گرفته و حباب و کف روی آن حقیقت است، از بین می رود و متلاشی و محو می شود. داستانِ جریان حق و باطل، این است.

 

بیان جریان تاریخ و مسیر درگیری حق و باطل به شکل های مختلف

اما در قرآن، مسیر بسیار پیچیده ای برای این درگیری ها ذکر شده که تقریباً بخش عمده ای از معارف قرآن، معطوف به همین مساله است. حدیثی از امیرالمومنین (ع) نقل شده که فرمودند: «نَزَلَ الْقُرْآنُ أَثْلَاثاً ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی عَدُوِّنَا»(6) معارف قرآن سه بخش هستند که یک بخش از آن درباره ما و درباره دشمنان ما است. در روایت دیگر از امام باقر (ع) نقل شده: «الْقُرْآنُ نَزَلَ أَثْلَاثاً ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی أَحِبَّائِنَا وَ ثُلُثٌ فِی أَعْدَائِنَا وَ عَدُوِّ مَنْ کَانَ قَبْلَنَا»(7) معارف قرآن سه بخش هستند، یک بخش از این سه بخش در باب ما و محبین ما است و یک بخش هم در باب دشمنان ما و دشمنان انبیاء گذشته و دشمنان جبهه حق در دوران قبل است. در روایتی دیگر دارد که معارف قرآن چهار بخش هستند.(8) لذا قرآن این درگیری ها را توضیح می دهد؛ مسیر حرکت حق، مسیر حرکت باطل، محل تلاقی این دو جریان و درگیری ای که بین آنها اتفاق می افتد و بعد هم مسیر غلبه را توضیح داده است. بخش عمده ای از معارف قرآن، از این دست است.

یک بخش دیگر از معارف قرآن، امثال و مَثَل های قرآن است. بخش عمده ای از مَثَل های قرآن هم معطوف به همین درگیری حق و باطل است که قرآن در قالب مَثَل ذکر می کند، مِثل همین مَثَلی که از سوره رعد خواندیم که جریان سیل و کف روی آن بود. مِثل آیه نور و آیه ظلمات «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»(نور/35) مثل آیات سوره ابراهیم و مَثَل کلمه طیبه و خبیثه «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ * وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»(ابراهیم/24-26) عمده مَثَل های قرآن هم - که بخش دیگری از معارف قرآن است - داستانِ همین حق و باطل و کفر و ایمان است که در این قالب ذکر شده است.

البته تفصیل جریان درگیری حق و باطل و پیروزی نهایی در داستان های نبرد بین جبهه ایمان و کفر است که در سُوری مِثل آل عمران، توبه، انفال و بخشی از سوره نساء، این داستان به دقت توضیح داده شده است. مثلاً بخشی از این ماجرا، در سوره آل عمران است؛ قسمت عمده ای از این سوره - حدود هفتاد هشتاد آیه - در همین زمینه است که داستان جنگ احد را مطرح می کند و ذیل آن، سنن الهی را در این درگیری توضیح می دهد و اهدافی را که در این درگیری بوده و سختی هایی را که در بین راه وجود داشته بیان می کند.

بخش دیگری که بخش مهمی است، در سوره مبارکه توبه توضیح داده شده است. داستان سوره توبه از اینجا شروع می شود که خدای متعال به نبی اکرم (ص) دستور می دهد درگیری اش را با مشرکینی که از قبل با آنها قرارها و عهدهایی داشت، علنی کند «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکین»(توبه/1) از وقتی این درگیری علنی می شود و نبی اکرم (ص) اعلام برائت می کنند، دعوت حضرت وارد مرحله جدیدی می شود. این درگیری، درگیری ای نیست که در مدینه و در همان سال ها بماند بلکه درگیری ای است که به ادوار تاریخ وسعت پیدا می کند؛ حضرت صف بندی خود را علنی می کنند و این صف بندی، منشأ درگیری های عظیم تاریخی تا عصر ظهور و رجعت می شود.

در این درگیری ها، سه جبهه پیدا می شود: جبهه مومنین که با همه وجود در کنار حضرت هستند؛ جبهه مشرکین و کفار که در مقابل حضرت هستند؛ یکی هم جبهه منافقین که در باطن بر علیه حضرت و در ظاهر در کنار حضرت هستند. خداوند متعال خصوصیات جبهه ایمان و جبهه کفر و جبهه نفاق، و الزامات همراهی با جبهه ایمان و نبی اکرم(ص) در این دوران درگیری عظیم تاریخی و صفاتی که در صورت همراهی با نبی اکرم(ص) در این درگیری تاریخی، باید دارا باشید، را بیان می کند.

یکی از آیات مهمی که در این سوره آمده، که شرط همراهی با نبی اکرم(ص) را ذکر می کند و آیه خیلی سنگینی هم است، همین آیه معروفی است که می فرماید ««قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»»(توبه/24) متعلقات انسان همین ها است: پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و عشیره تان و اموالی که به زحمت به دست آورده اید و تجارتی که نگران کساد شدنش هستید - ظاهرا بعد از نزول سوره «برائت» نگران بودند که مبادا رفت و آمد مشرکین به مکه قطع شود و تجارتشان از دست برود «وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها» - و این مساکنی که پسندیده اید و به آنها قانع هستید؛ اگر این امکانات در نزد شما محبوب تر از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا و رسول است، منتظر باشید تا خدای متعال فرمانش را نسبت به شما صادر کند. خدای متعال تکلیف این جمعیت را در ابهام گذاشته و نگفته با شما چه می کنیم؛ لحنْ آن قدر تند است که مرحوم فیض در تفسیر صافی وقتی این آیه را بیان می کنند، می فرمایند: «قلّ من یتخلّص عنه»؛ کم کسی است که بتواند از این سختگیری - که خدای متعال در این آیه نسبت به کسانی که خدا و رسول را از همه متعلقاتشان بیشتر دوست نمی دارند بیان فرموده - خلاص شود.

بخش دیگری از داستان های نبرد میان جبهه حق و باطل با لسان دیگری در سوره فتح آمده؛ بخشی در سوره محمد(ص) آمده؛ یک سری از این داستان ها در سوره احزاب آمده؛ شکل دیگرش، آمیخته با مسائل حج، در سوره حج آمده؛ بخش دیگری از این بحث در سوره بقره آمده؛ بخش عمده ای از سوره تحریم، توضیح این بحث است. این موارد را با همین رویکرد دنبال کنید؛ این درگیری و سننی که در این درگیری هست، صف بندی ها، خصلت های صفوف و درگیری ها، نتایج درگیری ها و دیگر مباحث از این قبیل را می توانید در این آیات ببینید. مثلاً فهم فضا و نتایج جنگ احد مهم است. باید بدانیم که جبهه نفاق، مسیرش چیست؛ چه نقشه هایی می کشد؛ در مقابل این نقشه ها، وجود مقدس نبی اکرم (ص) و اهل بیت معصومین علیهم السلام چه تدبیرهای وسیع و فراتری دارند که این جبهه نفاقِ تاریخی در محاصره قرار می گیرد. این مباحث همگی داخل در همین بحث فلسفه تاریخ هستند؛ وقی می خواهید تاریخ اجتماعی بشر را دنبال کنید، باید ببینید این درگیری ها چطور اتفاق می افتد؟ از چه مراحلی عبور می کند؟ سنن الهی در این درگیری ها چیست؟ پیروزی ها چطور به دست می آیند؟ شکست ها چطور به دست می آیند؟ جریان هدایت الهی در طول تاریخ، چطور رشد پیدا کرده و کامل شده؛ تعالیِ جبهه حق چطور واقع شده؟ چگونه در جبهه باطل شدت و غلظت پیدا شده؟ این مباحث را به دقت می شود در این نوع آیات دنبال کرد که البته مجال بسیار گسترده ای می طلبد و من فقط اشاره کردم.

 

2- تبیین جریان «تفکیک» ایمان و کفر در مسیر تاریخ در بیان سوره «بینه»

در این مجال، داستان تفکیک حق و باطل را مرور کوتاهی می کنم. خدای متعال به این تفکیک وعده می دهد؛ در سوره بینه، که سوره بسیار لطیف و عجیبی است، این تفکیک توضیح داده شده است. از اینجا شروع می شود «لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ». آنهایی که کافر شدند، این طور نبوده که منفک شوند. کفار دو دسته هستند. یکی کفارِ اهل کتاب یعنی کسانی که کتاب آسمانی برایشان آمده و اهل کتاب بوده اند اما کفر ورزیده اند؛ دوم مشرکینی که گویا کافرانی هستند که اصلا کتب آسمانی را نپذیرفته اند. نه اینکه کتاب برایشان نیامده؛ کتاب برای همه آمده اما اینها اهل کتاب نیستند. لذا این کفار که دو دسته هستند، منفک نمی شوند، تا اینکه بینه سراغ آنها بیاید. «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ»؛ وقتی بینه آمد، اینها منفک می شوند.

از چه چیزی منفک می شوند؟ به حسب ظاهر در سوره توضیح داده نشده است لذا مفسرین نظرات مختلفی داده اند. بعضی گفته اند: کفار اهل کتاب و مشرکین، هم داستان بودند؛ هر دو دنبال پیغمبر می گشتند؛ هر دو به خودشان وعده می دادند که وقتی وجود مقدس نبی اکرم(ص) بیاید، ما پیروز می شویم؛ مشرکین اهل قریش امیدشان به این بود که آن شخصیت از قریش است و اهل کتاب و یهود هم مدعی بودند که این پیغمبر از ما است و به دنبال او می گشتند (داستان هجرت یهود به مدینه را در انتظار این رسول می دانید). اینها با هم هم داستان بودند ولی وقتی به واقعیتِ چیزی که دنبالش می کردند رسیدند، نتوانستند تحملش کنند؛ اینجا از هم جدا شدند، منفک شدند، صفشان را جدا کردند. این یک نظر است که خیلی قابل دفاع نیست و شاهد هم ندارد.

نظر دوم، نظر علامه طباطبایی - زاد الله فی علو درجاته - است؛ ایشان می فرماید: خداوند متعال یک سنت هدایت دارد که همه را هدایت می کند؛ این طور نیست که قومی را هدایت کند و قوم دیگر را هدایت نکند؛ هدایت اولیه به سمت کفار هم می آید. بعد از اینکه کفر ورزیدند، این سنت الهی هدایت، آنها را رها می کند و وقتی رها کرد، گمراه می شوند. پس هیچ قومی منفک از سنت هدایت الهی نیستند. لذا معنای آیه این است: اینهایی که کفر ورزیدند، منفک از سنت هدایت نبودند تا اینکه بینه به سمت آنها می آمد. آن بینه ای که حق را واضح و آشکار می کند، می آمد و حق برایشان آشکار می شد و بعد از آشکار شدن حق، این سنت هدایت الهی آنها را رها می کرد؛ خدای متعال رهایشان می کرد و وقتی این هدایت الهی آنها را رها می کرد، طبیعتاً گمراه می شدند.

احتمال دیگر - که شاید این احتمال در آیه، قابل تقویت باشد - این است که مراد از این تفکیک، تفکیک بین جبهه ایمان و کفر است؛ یعنی کفار از مومنین منفک نمی شوند؛ نه اینکه کفار از سنت هدایت جدا نمی شوند؛ نه اینکه خود اهل کتاب و مشرکین از هم جدا نمی شوند، بلکه جریان کفر از جریان ایمان منفک نمی شود تا وقتی که بیّنه بیاید و وقتی بیّنه آمد، منفک می شود. اینجا صحبت از انفکاک است؛ انفکاک باب انفعال است؛ یک نوع انفعال در آن است. یک تفکیک است و بعد از آن، کفار منفک می شوند که قبلش انفکاک نیست.

 

عامل تفکیک رسول الهی به همراه تلاوت صحف

اما آنچه این دو جریان را تفکیک می کند و کفار در نهایت منفک می شوند، چیست؟ بیّنه است. بیّنه چیست؟ آن بینه ای که خدا می فرستد و منتهی به روشن شدن مسیر حق و باطل و طبیعتاً انفکاک آنها می شود و فضا از ابهام و غبار آلود بودن بیرون می آید و دو جبهه حق و باطل انفکاک پیدا می کنند، چیست؟ «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ»(بینه/2-3) رسولی است، صُحفی دارد که تلاوت می کند و در این صحف، کتب قیمه ای است. «کُتُبٌ» هم معانی ای دارد؛ یک معنا، که مرحوم علامه بزرگوار طباطبایی کرده اند، مکتوبات و دستورات است؛ «دستورات قیمه» یعنی دستوراتی که حافظ سعادت بشر و نظام زندگی بشر است. این رسول صحفی را می خواند و در این صحف، مکتوبات و دستورات قیّمه ای است که حافظ انسان و سعادت انسان است. بعد از آنکه این رسول می آید و صحف را تلاوت می کند، بیّنه واقع می شود و تفکیک می شود.

این نکته را هم باید توجه کرد که تلاوتِ رسول، با تلاوت ما فرق می کند. وقتی ما تلاوت می کنیم، هیچ اتفاق مهمی در عالم نمی افتد؛ ولی وقتی رسول تلاوت می کند، تلاوتش جریان حق و باطل را از هم جدا می کند. توجه داشته باشیم که تلاوتْ نکته مهمی است؛ محور تفکیک جبهه حق، تلاوت الرسول است. پس بینه، رسول است و با ماموریت می آید؛ این رسولی که با مأموریت آمده از خودش حرف نمی زند بلکه صحفی را که به او عطا کرده اند که صحف مطهره است، تلاوت می کند؛ در آن صحف، هیچ ابهام و ضلال و ناپاکی و شرکی نیست، سراسر نور است؛ آن رسول تلاوت می کند و با تلاوتش اتفاق عظیمی می افتد، حق و باطل روشن می شوند و بعد تفکیک می شود. رسول را موجود باعظمتی ببینید که در شب مبعث تجلی اعظم بر او می شود؛ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِالتَّجَلِّی الْأَعْظَمِ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ وَ الْمُرْسَلِ الْمُکَرَّم»(9) رسولی ببینید که وقتی قرائت می کند؛ «اقْرَأْ»؛ و تحمل وحی می کند، تمام عالم وارد مرحله جدیدی از معرفت می شود و «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم» محقق می شود؛(علق/1-5) این رسول را ببینید. این رسول می آید و تفکیک می کند.

 

تفکیک عالم به سمت بهشت و جهنم در بیانات قرآنی

شاهد آنکه این سوره ناظر به این تفکیک است، ذیل سوره است؛ خدای متعال در پایان سوره می فرماید سرنوشت این دو دسته، این طور می شود: «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ»؛ کفار، اعم از مشرکین و کفار اهل کتاب، مخلّد در آتش هستند و «شَرُّ الْبَرِیَّةِ» می شوند. این، داستان تفکیک کردن کفار است. آن طرف چطور؟ «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»؛ آنهایی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» و بهترین ها هستند. پس یک جریان، جریان «شَرُّ الْبَرِیَّةِ» می شود و یک جریان، جریان «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ». اینها کسانی هستند که «جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ». این دسته بندی و صف بندی، در پایان به یک تفکیک منتهی می شود و دو جبهه کاملاً از هم جدا می شوند؛ یک عده جهنمی می شوند و یک عده بهشتی؛ آنجا دیگر سرای اختلاط نیست؛ جهنمی ها هیچ نفوذی در بهشتی ها ندارند و بهشتی ها هم نورانیت شان به جهنمی ها نمی رسد؛ کاملاً تفکیک می شوند.

در سوره مبارکه حدید می فرماید: «یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها»؛ در روز قیامت، نور مؤمنان از پیش روی و از جانب راستشان ساطع و دوان است. بعد می فرماید: «یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ»؛ منافقان می گویند بگذارید ما هم از نور شما استفاده کنیم. پیداست که آنها از دور نور مؤمنان را می بینند؛ هنوز تفکیکِ کامل نیست. «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ»؛ بین آنها حائلی می افتد و منافقان مطلقا از این نور محروم می شوند و حتی آن را نمی بینند؛ به تعبیر دیگر در فضای ظلمت محض قرار می گیرند و از دیدن این نور هم محروم می شوند؛ سوری بین آنها قرار داده می شود که حائل بین ایمان و کفر است.(حدید/12-13) پس این دو جریان به مرحله ای می رسند که یکی جهنم است و یکی بهشت.

نکته مهم اینجاست که این دو جریانی که قرآن از اختلاط و تفکیک آنها بحث می کند، جریان طبقات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و امثال آن نیست؛ بلکه دو جریان ایمان و کفر است؛ جریان «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» و «شَرُّ الْبَرِیَّةِ» است. این دو جریان هستند که گویا نوعی آمیختگی با هم داشته اند و این آمیختگی موجب شده که کفار و مشرکین، دست بردار نباشند و بخواهند تمام جبهه حق را هم به نفع خودشان مصادره کنند؛ یک جریان از طرف خدای متعال می آید و این دو جبهه را در عالم از یکدیگر تفکیک می کند. آن جریان چیست؟ «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ»؛ این جریان است که منتهی به تفکیک می شود. خلاصه اینکه این دو جریان، جریان ایمان و کفر است و پایانش هم به این دنیا ختم نمی شود؛ البته مراحلی از تفکیک، در همین دنیا اتفاق می افتد - که اینجا ذکر نشده - ولی مرحله پایانی این است که «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» و «شَرُّ الْبَرِیَّةِ» می شوند و به بهشت و جهنم می روند.

این آیات صفات جبهه حق و باطل را هم بیان کرده است. مومنین این گونه اند که «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ»؛ مقام خشیت دارند، مقام رضوان دارند، مرضی خدای متعال می شوند؛ یک جبهه، این طور می شود، جبهه ای که مقام خشیت و مقام رضوان و مرضی بودن دارد. یک جبهه هم به عکس، خلود در نار دارند؛ آنها هم جبهه ای هستند که مستکبر علی الله هستند و نه آنها از خدا راضی هستند و نه خدای متعال از آنها و فعلشان راضی است. پس این جریان هایی که در عالم در یک مسیر پیچیده از یکدیگر تفکیک می شوند و آغاز تفکیک شان هم با تلاوت رسول و روشن شدن جبهه حق و باطل است، دو جریان ایمان و کفر و دو جریان بهشت و جهنم هستند، نه جریان طبقات اقتصادی؛ لذا نحوه تفکیک هم متفاوت است.

 

نگاه تطبیقی به جریان تاریخی ماتریالیسم و مقایسه با نظریه تفکیک ایمان و کفر

بحث را با یک نگاه تطبیقی گذرا ادامه می دهیم. در بین فلسفه های تاریخ، فی الجمله با ماتریالیزم تاریخی مارکس آشنا هستید؛ این نگرش، یک نوع قرائت کاملاً زمینی از فلسفه تاریخ هگل است؛ خود فلسفه تاریخ هگل هم زمینی و انسان گرایانه است ولی این قرائت مارکسیستی خیلی زمینی اش کرده است! آنها می گویند: تاریخ اجتماعی بشر از یک کمون آغاز می شود، یک جامعه اشتراکی که همه با هم مشترک بودند و هیچ نوع مالکیت خصوصی نبوده که افراد را از هم جدا کند؛ اشخاص سرمایه خصوصی نداشتند که از هم جدا باشند؛ گویا یک روح واحدِ جمعی بودند؛ امکاناتی وجود داشته که همه افراد به صورت مشاع با یکدیگر احساس مالکیت می کردند و در این احساس مالکیت مشاع، یک بهره وری مشاع هم داشته اند و همه از آن امکانات استفاده می کردند. این دوران، دورانی است که به قول آنها دین نیست، دولت نیست، مالکیت نیست و این مفاهیم وجود ندارند؛ انسان هایی هستند که ملکی به صورت مشاع دارند و به صورت مشاع هم استفاده می کنند و هیچ نوع تملک غیر مشاع و تملک خصوصی وجود ندارد؛ حتی خانواده به این معنا وجود ندارد؛ بلکه هرچه هست، یک نوع ملکیت و انتفاع مشاع است. این خودش جزء دروغ های بزرگ تاریخی آنها است؛ ولی به هر حال چنین دروغی را گفته اند.

می گویند بعد که مثلاً قدرتِ تولید انسان افزایش پیدا می کند و روابط تولیدی جدیدی در جامعه حاکم می شود، از دل همین جامعه ای که هیچ طبقه ای در آن نبود (دو دستگی در آن نبود و همه یک دسته بودند) یک دو دستگی شکل می گیرد. این تبیین، مبتنی بر همان منطق دیالکتیک آنهاست که می گویند «هر شیء در درون خودش، ضد خودش را پرورش می دهد، بعد این آنتی تز با او درگیر می شود و بعد هم در یک مرحله جدید غلبه پیدا می کند؛ مرحله جدید، مرحله غلبه این ضدی است که از درون خود او بیرون آمده است. در این مرحله جدید - که به قول خودشان «سنتز» نام دارد - باز از درون خودش، ضد خودش را پرورش می دهد». البته این مباحث نیاز به گفتگو دارد ولی از آنجا که هم دوران این فلسفه گذشته و هم صحبت کردن درباره اش وقت تلف کردن است، تفصیلش را عرض نمی کنم؛ فقط به عنوان مثال اشاره کردم که نکته ای تبیین شود.

بنابراین از منظر اینها هم در آغازْ یک نوع آمیختگی وجود دارد و دو جریان در هم آمیخته اند. به حسب ظاهر، جامعه آغازین، یک جامعه بی طبقه است که هیچ نوع اختلافی در آن نیست؛ ولی این یک دوره پنهانی است؛ در واقع یک درگیری پنهانی بین جریان حق و باطل در درون همین جامعه وجود دارد. این درگیری به تدریج ظهور پیدا می کند و به دو طبقه اجتماعی تبدیل می شود و این دو طبقه با هم درگیر می شوند.

این تغییر و دو دستگی چه زمانی اتفاق می افتد؟ وقتی روابط تولیدی تغییر می کند، مثلاً انسانْ ابزار ساده ای مثل بیل می سازد که ظرفیت تولیدش با آن افزایش پیدا می کند. انسان ابتدا با دستش کشاورزی می کرده و هیچ کس نمی توانسته بیش از نیاز خودش را تولید کند؛ طبیعتاً در آن دوران اصلاً برده داری بی معنا بوده است. بعد فرد امکان تولید بیشتری پیدا کرده و این انگیزه پیدا شده که انسان ها را استخدام کند؛ انسان ها را استخدام کرده اند و نظام برده داری درست شده است؛ یک عده برده دار هستند و یک عده برده. برده ها برای برده دار ها کار می کنند؛ بخشی از تولیدشان خرج خودشان می شود و مابقی برای برده دار هاست. اینجا است که طبقات پیدا می شود و نزاع طبقاتی شکل می گیرد. البته اینها داستان سرایی است؛ تحلیل فلسفی اش عمیق تر از این است ولی اگر بخواهید به داستان تبدیلش کنید، این طور می شود.

خلاصه اینکه تضاد پنهانی این دو طبقه آشکار می شود. در این تضاد و درگیری، آنهایی که وابسته به روابط تولیدی قبل هستند و می خواهند همان را حفظ کنند و جلوی تکامل را بگیرند، در مسیر تکامل تاریخ شکست می خورند و طبقه برده دار حاکم می شوند. دوباره از دل همین جامعه، با تغییر روابط تولیدی، فرهنگ و همه چیز تغییر می کند و مثلاً این بار نظام ارباب - رعیتی پیدا می شود، بعد هم دوران بورژوازی و دیگر مراحلی که تعریف کرده اند.

پس اینها هم گویا می خواهند بگویند که حق و باطل با هم آمیخته است؛ این حق و باطل، در یک فرایند پیچیده، با مکانیزم پیچیده ای که آنها تحلیل می کنند، از هم تفکیک می شوند تا به مرحله - به قول خودشان - کمون نهایی می رسد که در آنجا باز مالکیت و دولت و دین نیست اما این جامعه با جامعه قبلی خیلی فرق می کند و یک جامعه کاملاً - به اصطلاح - پیشرفته و توسعه یافته است.

در رویکرد آنها هم حق و باطلی وجود دارد اما حق و باطل بر مدار روابط تولیدی و طبقات اقتصادی شکل می گیرد، بر اساس نظام برده داری یا نظام ارباب - رعیتی یا نظام بورژوازی یا نظام سرمایه داری شکل می گیرد؛ به تعبیر دیگر یک تضاد درونی وجود دارد، حق و باطلی وجود دارد و دائماً حق پیروز می شود. حق چیست؟ آن طبقه ای حق هستند که معطوف به روابط تولیدی متعالی تر و بهتر هستند. کل تحلیل آنها همین است؛ این همه سر و صدا و کرّ و فرّی که داشتند و نصف دنیا را گرفته بودند، تمام حرفشان همین بود! همه درگیری عالم را بین طبقات اجتماعی و بر مبنای انگیزه های اقتصادی می دانستند؛ تحولات را بر مدار روابط تولیدی و ابزار تولید و گسترش ابزار تولید می دانستند. برای این تکامل هم یک مکانیزم جبری تعریف می کردند که اختیار انسان هرگز در آن دخیل نبود.

این تضاد موجود را هم تنها خصلت ذاتی ماده می دانند؛ اصلاً این نگاه نیست که خدایی هست و جریان اراده است و این جریان، اختیار حق و باطل می کند و جریان پرستش خدای متعال و استکبار شکل می گیرد. می گویند: ماده به حیات تبدیل شده؛ بعد به انسان تبدیل شده؛ بعد انسان ها برای حل نیازمندی هایشان دور هم جمع شده اند و جامعه شکل گرفته است؛ جامعه اولیه، یک جامعه بسیط است و طبقات در آن وجود ندارد؛ کم کم از دل خودش، آن تضاد درونی اش آشکار می شود و طبقات شکل می گیرند؛ جنگ های طبقاتی شکل می گیرد و در نهایت هم باز به یک جامعه بی طبقه می رسد؛ کلّ این رویکرد، همین است.

 

نقد و مقایسه نظریه تاریخی ماتریالیسم تاریخی با سیر و تفکیک ایمان

مرحوم شیخ علی صفایی می گفت وقتی می خواهید یک مکتب را نقد کنید، خیلی نمی خواهد جزئیاتش را ببینید؛ اگر قدر و اندازة خودتان را بدانید و بدانید چه می خواهید، با یکی دو سوال می توانید جوابتان را بگیرید. به عنوان مثال، کسی که می خواهد لباس بخرد، اگر اندازه خودش را بلد باشد، به مغازه می رود و می گوید مثلاً لباس زمستانی این رنگی به این شماره دارید یا ندارید؟ یا دارند یا ندارند. ولی اگر ندانید چه رنگی می خواهید، زمستانی می خواهید یا تابستانی می خواهید، چه شماره ای می خواهید، با چه قیمتی می خواهید؛ آن وقت آن قدر لباس تنتان می کنند که گیجتان می کنند و آخر هم یک لباس ناقواره بی مناسبت تن شما می کنند و شما را بیرون می فرستند. از مکتب ها دو سه سوال اصلی بکنید؛ بگویید ما حرف های شما را قبول کردیم که مثلاً بین طبقات دعوا می شود، این دعوا بر اساس منطق دیالکتیک است، این تضاد مطلقِ بی نهایت ماده به تدریج ظهور پیدا می کند، ارابه تاریخ این طور حرکت می کند؛ کل این حرف های شما را قبول کردیم؛ پایانش چه می شود؟ این درگیری ها که تمام می شود، همه انسان ها دور هم به صورت مشاع زندگی می کنند و همگی غذا و کار و مسکن دارند. اگر کمال ما به این باشد که همین الآن گاو ها و زنبورهای عسل آن را دارند؛ اینکه این قدر دعوا ندارد!

همه تحلیل آنها همین است؛ آخرین مدل حرف هگل در بحث فلسفه تاریخ را آوردند و بازتولید کردند و زمینی تر کردند و بعد هم آن را در یک مسیر پیچیده انداختند و جنگ های بزرگی با آن به راه انداختند؛ آن جریان اومانیستی را که هگل در فلسفه تاریخ خودش به انسان غربی تطبیق می کند، به انسان طرفدار روابط جدید اقتصادی تطبیق کردند و جنگ های بزرگ راه انداختند؛ بسیاری از نسل های جوان را فریب دادند و القاء کردند که درگیری همین است، اینها طبقه باطل هستند و این هم طبقه حق است. آخرین جنگی هم که پیش بینی می کردند، جنگ طبقه پِرولتر و کارگر بر علیه طبقه سرمایه داری بود که به غلبه بر سرمایه داری و پیدایش دوران پایانی تاریخ و کمونیزم ختم می شود و یک نظام کمونیستی پیدا می شود. این یک تحلیل است.

یک تحلیل هم این است که خدای متعال مخلوقات را آفریده، عالم را هماهنگ آفریده، بعد در مدار خلقت، نوبت به انسان رسیده است. البته اگر بخواهیم دقیق تر نگاه کنیم، اول آن عبد مطلق خدا آفریده شده و بعد عالم برای عبادت او آفریده شده است؛ در مراحلی از خلقت، داستان خلقت ما مطرح شده، ما را هم برای او خلق کرده اند؛ بعد در جریان اختیار، جریان استکبار و بندگی شکل گرفته است؛ این دو جریان استکبار و بندگی، در یک فرایند ابتلاء، به دار دنیا منتقل شده اند؛ اینجا هم یک اختلاط بین آنها است؛ این اختلاط و آمیختگی هم برای عبور از دار دنیا و رسیدن به قرب است؛ دنیا دار ابتلاء و امتحان است، خدای متعال دارد ابتلاء می کند؛ دو دستگاه است و این دو دستگاه امتحان می شوند و امداد می شوند؛ بین این دو جریان، درگیری است؛ موضوع درگیری میان آنها هم ایمان و کفر است؛ تفکیک شان هم بر اساس روابط تولیدی و اینها نیست بلکه بر اساس همین ایمان و کفر است.

آنها می گویند وقتی بیل تولید می شود، این کمون به هم می ریزد؛ جامعه ای که به حسب ظاهر با یکدیگر متحد بودند، دو دسته می شوند؛ یک عده برده می شوند و یک عده برده دار. وقتی گاوآهن تولید می شود، نظام برده داری به هم می ریزد و نظام ارباب رعیتی می آید. اما قرآن می گوید این مجموعه ای که با هم هستند - کفار و مشرکین و مومنین- از هم جدا نمی شوند تا آنکه بینه ای بیاید؛ وقتی رسول می آید «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَة»، آن گاه تفکیک حاصل می شود، نه اینکه بیل بیاید و طبقات اجتماعی را تفکیک کند.

آنجا یک جریان جبر ماده است؛ یک تضادْ درون این ماده وجود دارد. صحبت از یک جامعه بی طبقه است که یک تضاد در درونش است و این تضاد کم کم ظهور پیدا می کند و سر بر می دارد؛ از دل جامعه بی طبقه، ضد خودش بیرون می آید و بعد هم درگیری شروع می شود. اینجا این طور نیست؛ بلکه انسان آفریده می شود؛ دو جریان اختیار است. قبل از اینکه ما در این عالم بیاییم، رسول بوده و ابلیس هم خلق شده؛ قبلش هم آن نورِ اقدم حضرت خلق شده؛ این دو جریان، این طور شکل گرفته اند و در این عالم آمده اند. در این عالم هم یک اختلاط است؛ این اختلاط هم از اخلاق تا سبک زندگی می آید؛ یک اختلاط گسترده در اخلاق و فرهنگ و سبک زندگی وجود دارد. این اختلاط باید تفکیک شود و این تفکیک هم با رسول است و بر مدار رسول ادامه پیدا می کند.

حال، حرفی که رسول می زند چیست؟ چه می خواهد بیاورد؟ به چه چیز دعوت می کند؟ چیست که می توانست همه حیات جامعه بشری حول آن جمع شود اما جمع نمی شوند و اختلاف می کنند؟ می فرماید «وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ». ماموریت چه بود؟ چکار باید می کردند؟ اینهایی که تحمل نکردند و تفکیک شدند و تفرقی که قبلا اتفاق افتاد، به خاطر چه بود؟ «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ»؛ ماموریتْ اقامه دین قیمه بود، دینی که نگهبان و حافظ است؛ ماموریت این بود که ما در حفاظ دین برویم؛ عده ای این مأموریت را قبول نکردند.

این غیر از آن است که بگویید: آن چیزی که در مرحله قبل بود، یک جامعه ساده بود؛ بعد روابط تولیدی عوض شد، ابزار عوض شد؛ بعد یک دعوا و جنگ بر سر تقسیم منافع مادی شروع شد؛ یک عده شدند برده دار و یک عده شدند برده؛ آنهایی که قدرت داشتند، تدبیر کردند و دیگران را استخدام کردند و نیروی کار و ارزش افزوده آنها را به نفع خودشان مصادره کردند؛ اساس درگیری عالم، همین است و همه درگیری ها به اینجا ختم می شود! تا اینجا تبیینی از تفکیک بیان کردیم.

 

تبیین جریان دو جبهه تاریخی با ادبیات منع از خیر و شفاعت در خیرات

شکل دیگر این درگیری میان حق و باطل، با ادبیات نور و ظلمت توضیح داده شده، با ادبیات هدایت و ضلال توضیح داده شده، با ادبیات ذکر و غفلت توضیح داده شده، با شجره طیبه و خبیثه توضیح داده شده، با جریان رحمت و عذاب توضیح داده شده؛ هر کدام، این دو جریان را از یک زاویه بررسی کرده است. سُور مختلف، آیات مختلف، امثال قرآن را ببینید؛ این دو جریان را در نگاه به تاریخ اجتماعی بشر ببینید؛ پرچمداران شان، امت شان، خصوصیات امت کفار، خصوصیات امت مومنین، نحوه سرپرستی جبهه باطل، نحوه سرپرستی جبهه حق، داستان های گسترده ای است که آن طرفْ جریان رحمت و عفو و ایثار، و این طرفْ جریان سلطه و استکبار و ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق دیگران است که مفصل توضیح داده شده است. من فقط بعضی از این آیات را مرور می کنم.

در سوره مبارکه ماعون می فرماید: «أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ * فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ * وَ لا یَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْکینِ». این یک جریان است که البته در داخل جریان اسلام هم نفوذ دارند. «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ * الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ * وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ». یعنی در دل این جریان کفر، جریان نفاق هم هست، جریان کفر و نفاقی است که آب از دست شان برای دیگران نمی چکد.

در مقابل جریان رسول است که به بیان قرآن در سوره مبارکه دهر، کارشان شفاعت و اطعام و سقایت است؛ «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً»». قرآن صریحاً داستان را توضیح می دهد که از آن موقعی که هیچ چیزی نبود، در قالب نطفة امشاج، استعدادهای متفاوت آفریدیم و به او سمع و بصر دادیم. «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»؛ هدایتش هم کردیم و همه چیز برای امتحان آماده شد. لذا عالم از استعدادهای متفاوت، سمع و بصر، سبیل و هدایت به راه و امام شروع می شود و بعد هم دو دسته می شوند.

خدای متعال سرنوشت این دو دسته را چطور توصیف می کند؟ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً * إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»؛ یعنی نسبت به این جریان هدایت و امام دو دسته کفار و ابرار شکل می گیرد و سرنوشت کفار در غل و زنجیر شدن است. اما سرنوشت مومنان این است که از جام هایی می نوشند که از چشمه کافور است. «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً»؛ کافور چشمه ای است که عباد الله ساقی آن هستند و آن را می جوشانند. به چه کسانی می خورانند؟ به ابرار. داستان سقایت عباد الله نسبت به ابرار و شفاعت است.

این عبادالله چه کسانی هستند؟ «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ»؛ کسانی که به عهد شفاعتی که با خدا بسته اند عمل می کنند و نذر معروفی که با خدا دارند را انجام می دهند. «وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً»؛ در این تعهد به دستگیری و شفاعت، نگران آن روز سخت ما هستند. به عنوان مثال می گویم؛ الان کسانی که پرچمدار توسعه و سعادت بشرند، تا کجای حیات ما را می خواهند هدایت کنند؟ آخرش این است که می خواهند این پنجاه سال به ما خوش بگذرد. قرآن می فرماید که داستان عباد الله این نیست بلکه نگرانی حضرات تا آن روز ادامه دارد. ولایت آنها محور امنیت عالم است و برای خود نگران نیستند؛ بلکه داستان شفاعت است؛ امامِ ما این طور است.

اما داستان آن طرف و پرچمداران جبهه باطل این است که منع از ماعون حتی دارند. یعنی کمترین چیزها را منع می کنند. مختصات جبهه مومنین و امام شان چنین چیزی است که امام شان عهدهایی دارند و به آن وفا می کنند و نگران همه عوالم ما هستند؛ افق نگاه و شفاعت شان تا قیامت ماست اما جریان مقابل در ظاهر نهایتاً این دنیا را می بینند و البته در حقیقت منع از ماعون دارند. اقدام حضرات برای جبهه مومنین این است که «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»؛ داستان اینها این است که خودشان گرسنه می مانند تا دیگران سیر شوند؛ داستان انفاق نیست، داستان مواسات نیست، بلکه داستان ایثار است. «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»؛ انفاق و اطعام آنها فقط هم برای وجه الله و چیزی از ما نمی خواهند. «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَریراً»؛ این اطعام و انفاق بخاطر نگرانی آنها نسبت به افق و آینده ماست.

این رویکرد را بگذارید کنار آن حرف های چندش آوری که دیگران تحت عنوان فلسفه و فلسفه تاریخ و امثال اینها گفته اند. من افق هایی را اشاره کردم؛ خودتان بحث را دنبال کنید. مکاتبی که الآن در فلسفه تاریخ از آنها بحث می شود، مکاتب متعددی هستند. در دنیای اسلام، خیلی سابقه ندارد؛ مرحوم شهید مطهری و شهید صدر مقداری بحث کرده اند ولی به طور جدّ ادامه پیدا نکرده است؛ آنها هم معمولاً تکامل بر اساس حرکت جوهری را دنبال می کنند. رویکردی که ما عرض کردیم، رویکرد دیگری است که بر اساس فلسفه و حرکت جوهری نیست بلکه بر اساس جریان اراده های انسان و جریان نور و ظلمت و درگیری این دو جریان نور و ظلمت؛ هدایت و ضلال و کفر و ایمان است. و الحمد لله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....

پی نوشت ها:

(1) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص2.

(2) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج1، ص432.

(3) معانی الأخبار، النص، ص: 79

(4) تفسیر القمی، ج2، ص133 و مختصر البصائر، ص455.

(5) تفسیر القمی، ج1، ص362.

(6) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج2، ص627.

(7) تفسیر العیاشی، ج 1، ص10.

(8) الکافی (ط – الإسلامیة)، ج2، ص628.

(9) إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج 2، ص679.

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۲ / ۰۳ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۱۸:۰۴
طلوع افتاب
۰۵:۵۸:۴۰
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۴۴
غروب آفتاب
۲۰:۰۷:۵۹
اذان مغرب
۲۰:۲۶:۵۹