vasael.ir

کد خبر: ۶۰۲۸
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۴ - 02 October 2017
فقه سیاسی/ استاد ایزدهی/ جلسه 81

ضعف و ناتوانی حاکم در اداره کشور مجوز نقض بیعت نیست

وسائل ـ حجت‌الاسلام والمسلمین ایزدهی در ادامه شرایط بیعت با حاکم گفت: بیعت با حاکم اسلامی اگرچه مشروط به عمل طبق کتاب و سنّت است؛ اما مشروط به عدم عجز و ناتوانی حاکم نیست و در صورت بروز ناتوانی حاکم در اداره امور نمی توان به استناد عجز او از اطاعتش سربرتافت و نقض بیعت کرد.

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام و المسلمین سید سجاد ایزدهی روز دوشنبه بیستم اردیبهشت 1395 در هشتاد و یکمین جلسه درس خارج فقه سیاسی در مدرسه عالی فیضیه قم در ادامه بحث جواز نقض بیعت با حاکم عادل، امکان و چگونگی آن، ضمن بررسی دلالی دو روایت به بیان مطالبی دراین زمینه پرداخت که ذیلاً گزیده ای از آن تقدیم می شود.

1. امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن نامه ای به معاویه در مورد طلحه و زبیر:

الف. می فرماید: «کان نقضهما کردّتهما»؛ حضرت نقض بیعت آن دو را به ارتداد تشبیه فرموده است، مراد از ارتداد در این عبارت معنای مصطلح فقهی نیست و از این رو برخلاف ظاهر آن دلالتی بر مطلق بودن اطاعت از حاکم ندارد.

ب. می فرماید: «بعد ما أعذرت إلیهما حتّى جاء الحقّ»؛ حضرت سخن از رفع عذر و بهانه این دو و جوابگویی به آنها به میان آورده است. این عبارت به ظاهر خود و بالالتزام دلالت بر مطلق نبودن بیعت دارد؛ چون اگر بیعت مطلق بود بیعت کننده در هر حال ملزم به اطاعت از حاکم بود و هیچ عذر و بهانه ای از او برای نقض بیعت پذیرفته نبود و نیازی به استدلال و جوابگویی به آنها وجود نداشت.

با این حال برخلاف ظاهر عبارت، نمی‌توان چنین دلالتی را پذیرفت؛ به این دلیل که حضرت در مقام احتجاج است و در صدد است به هر نحو ممکن از بروز جنگ و گسترش آن مانع شود و از این رو جوابگویی به آشوب طلبان و فتنه گران دلیل آن نیست که از دیدگاه حضرت این دو محقّ جوابگویی هستند.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به طلحه و زبیر با رد سهم خواهی آن دو از حکومت می فرماید: «لکنّکما شریکان فی القوّة و الاستعانة و عونان على العجز و الأود»؛ یعنی شما در آنجا که حکومت نیازمند کمک است کمک کار باشید و آنجا که عجز و ضعفی عارض می شود معاونت و مساعدت کنید. سپس می فرماید: «فبایعانی على هذا الأمر»؛ یعنی آن دو بر اساس همین شرط با من بیعت کردند. از این فرمایش حضرت دو نکته به دست می آید:

الف. انعقاد بیعت به نحو مشروط ممکن است؛ چنانکه حضرت بیعت این دو را مشروط به همراهی و کمک آنها به حاکم در امر حکومتداری کرد و آن دو پذیرفتند.

ب. به صرف بروز عجز و ضعف برای حاکم در حکومتداری و تمشیت امور جامعه نمی توان بیعت با او را نقض کرد؛ بلکه لازم است او را برای حل مشکلات همراهی و معاونت کرد، به سخنی دیگر بیعت با حاکم مشروط به عدم ظهور عجز و ضعف از او نمی تواند باشد.

3. نقض بیعت ذومراتب است و اقل مرتبه ای که بیعت با آن نقض می شود عدم اطاعت از حاکم در آن مواقعی است که همراهی و اطاعت لازم است. مراتب بعدی نقض بیعت، آشکار کردن مخالفت و سپس معارضه با حاکم است. از این مراتب سه گانه، تنها معارضه با حاکم است که می تواند مجوّز حاکم برای قتال با پیمان شکنان باشد؛ همچنانکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مادام که غدّاران دست به سلاح نبرده و علیه حاکمیت شورش نکردند به قتال با آنها نپرداخت.

تقریر هشتاد و یکمین جلسه فقه سیاسی استاد ایزدهی در ادامه تقدیم می‌گردد.

عبارات درون پرانتز اضافات مقرّر است.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد، اللهم صلّ علی محمد و آل محمد.

 

مقدمه

روایاتی را بررسی می کردیم که درباره نقض بیعت بود و بر آن بودیم از بررسی این روایات جواز یا عدم جواز نقض بیعت و مشروط بودن بیعت با حاکم مشروع یا مطلق بودن آن را به دست آوریم، دسته‌ای از روایات اگرچه در ضمن آن از نقض بیعت سخن به میان آمده است؛ ولی دلالتاً دخلی به بحث ما نحن فیه ندارد، دسته ای دیگر از روایات وجود دارد که به ظاهر و یا حتی نصّ دلالت بر مشروط بودن بیعت و جواز نقض بیعت دارد.  

پیش از این روایاتی را خواندیم و همچنان به طرح و بررسی دلالی روایات ادامه می دهیم. همچنین در آتی مباحثی در زمینه بیعت همچون تجدیدپذیری بیعت و بیعت زنان و کودکان مطرح خواهیم کرد، چنانکه گفتیم بحث فعلی ما درباره حاکم عادل است و بحث بیعت با حاکم جائر را پس از این مطرح می کنیم؛ درمورد حاکم عادل گفتیم امکان نقض بیعت وجود دارد و نقض بیعت او مشروط به سلب اوصاف و یا نقض شرط ارتکازی بیعت و عدول از مقتضای بیعت است.

 

روایت نهم

امیرالمؤمنین در نامه ای که به معاویه مرقوم داشته است درباره طلحه و زبیر چنین فرموده است: «ثمّ إنّ طلحة و الزبیر بایعانی فی المدینة ثمّ نقضا بیعتهما و کان نقضهما کردّتهما فجاهدتهما على ذلک بعد ما أعذرت إلیهما حتّى جاء الحقّ و ظهر أمر اللّه و هم کارهون»

طلحه و زبیر در مدینه با من بیعت کردند و پس از آن بیعت خود را نقض کردند، نقض بیعت آنها همچون ارتداد آنهاست. با آن دو بعد از آنکه عذر و بهانه هایشان را جواب دادم، جنگ کردم تا آنکه امر حق آشکار شد در حالیکه آنها از آن کراهت داشتند.

 

تبیین فقره ای از روایت

حضرت فرموده است: «کان نقضهما کردّتهما» یعنی نقض بیعت آنها همچون ارتداد آنهاست؛ در اینجا مراد از ارتداد معنای مصطلح فقهی آن نیست؛ چون در غیر این صورت توبه آنها نمی بایست پذیرفته شود و اموال آنها بر مسلمین حلال بود؛ حال آنکه حضرت اصحاب جمل را عفو کرد.

مراد از ارتداد در اینجا همان معنایی از ارتداد است که برخی احادیث شریفه همچون «ارتد الناس الا الثلاث» مشیر به آن است؛ یعنی این دو نفر از تحت حاکمیت حقّه خارج شدند و به عبارتی دیگر این دو هم نقض بیعت کردند و هم بر علیه حاکمیت خروج کردند.

 

دلالت روایت؛ اطلاق یا اشتراط ؟

1. روایت و اطلاق بیعت

الف. دلالت ظاهر

ظاهر روایت همچون برخی روایات پیش بر ضرورت وفاء به بیعت دلالت دارد، در اینجا نقض بیعت را به ارتداد تشبیه کرده است و چنین به نظر می آید که همین سبب یعنی ارتداد آنها و خروج بر علیه حکومت موجب قتال با آنها در جنگ جمل بود نه اینکه حضرت صرفاً به خاطر نقض بیعت با آنها وارد جنگ شده باشد، از تشبیه نقض بیعت به ارتداد شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که نقض بیعت در هیچ حال جایز نیست چون در ارتداد – بر مبنای مصطلح فقهی آن –  هیچ توجیهی از مرتد پذیرفته نمی شود و به قتل می رسد.

 

ب. رد دلالت

بنا به آنچه از ظاهر بر می آید مراد از ارتداد در اینجا معنای مصطلح فقهی نیست بلکه مراد از آن معنای لغوی و خروج از حاکمیت و معارضه با آن است.

 

2. روایت و اشتراط در بیعت

الف. دلالت ظاهر

در روایت از بطلان اعتذار طلحه و زبیر سخن به میان آمده است؛ یعنی حضرت آنچه ممکن بود به عنوان عذر و بهانه طلحه و زبیر قلمداد شود، جواب داد و جای هیچ عذر و بهانه ای برای آنها باقی نگذاشت؛ واضح است که اگر بیعت مطلق بود و نقض بیعت در هیچ حالی پذیرفته نبود، لازم نبود به عذر و بهانه های این دو جوابی داده شود؛ چون در بیعت مطلق بیعت کننده در هرحال ملزم به اطاعت از حاکم است حتی اگر حاکم از حق منحرف شود.

 

ب. رد دلالت

اینکه حضرت درصدد ابطال عذر طلحه و زبیر است دلالتی بر مشروط بودن بیعت ندارد؛ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به عنوان حاکم بر حق و امام مشفق سعی بر آن دارد که تا حد ممکن از ریزش و انحراف مردم مانع شود و با نصیحت و شفقت و پند و اندرز آنان را به صراط هدایت بازگرداند و در اینجا اصطلاحاً از شیوه جذب حداکثری استفاده فرموده است.

حضرت با جوابگویی به عذر و بهانه های طلحه و زبیر در صدد است به هر نحو ممکن از جنگ و خونریزی میان دو گروه مسلمان ممانعت کند؛ اگرچه این دو و اصحاب جمل به خاطر بغی و خروج بر حکومت سزاوار توجیه و جوابگویی نبودند.

 

روایت؛ عدم دلالت بر مدعا

روایت بر هیچ سو دلالتی ندارد؛ با این توضیح که کلام حضرت می بایست با ملاحظه قرائن کلامی و مقامی معنا شود و چنانکه گفتیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صدد ممانعت از جنگ و خونریزی میان مسلمین بود و تبعات آتی آن بود و در این مقام آنچه ممکن است مفید واقع شود، انجام داده است؛ از جمله جوابگویی به بهانه های پیمان شکنان.

بنابراین حضرت اصلاً در مقام بیان جواز یا عدم جواز نقض بیعت نیست و از این روایت مشروط بودن بیعت و جواز نقض بیعت حاکم مشروع در صورت عدم وفاء به مفاد بیعت را نمی توان نتیجه گرفت؛ چنانکه روایت دلالتی بر اطلاق هم ندارد.

 

روایت دهم

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نامه ای طولانی مرقوم می فرماید و دستور می دهد هر جمعه برای مردم خوانده شود. در ضمن این نامه شریف چنین آمده است:

«... فبایعتمونی یا معشر المسلمین على کتاب اللّه و سنّة نبیه صلّى اللّه علیه و آله و فیکم المهاجرون و الأنصار و التابعون بإحسان، و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای أن إبتهج بها الصغیر و هدج إلیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت إلیها الکعاب. فکان أوّل من بایعنی طلحة و الزبیر، فقالا: نبایعک على أنّا شرکاؤک فی هذا الأمر، فقلت: لا، و لکنّکما شریکان فی القوّة و الاستعانة و عونان على العجز و الأود، فبایعانی على هذا الأمر و لو أبیا ما أکرهتهما کما لم اکره غیرهما، و کان طلحة یرجو الیمن و الزبیر یرجو العراق، فلمّا علما أنّی غیر مولّیهما لم یلبثا إلّا یسیرا حتّى استأذنانی للعمرة و هما یریدان الغدرة، فأتیا عائشة و استخفّاها مع شی‌ء کان فی نفسها علی .... و قادهما عبد اللّه بن عامر إلى البصرة و ضمن لهما الأموال و الرجال، فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله کما تجرّ الأمة عند شرائها متوجّهین بها إلى البصرة، فبیناهما یقودانها إذ هی تقودهما فاتخذاها دریئة یقاتلان بها.... فأصابوا ثلاثا بثلاث خصال مرجعها على الناس فی کتاب اللّه عزّ و جلّ: البغی و النکث و المکر قال اللّه تعالى: یا أَیهَا النّاسُ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ و قال: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما ینْکُثُ عَلى نَفْسِهِ و قال: وَ لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلّا بِأَهْلِهِ فقد و اللّه بغیا علی و نکثا بیعتی و مکرا بی. ثمّ أتوا البصرة فی جیش ما منهم رجل إلّا و قد أعطانی الطاعة و سمح لی بالبیعة طائعا غیر مکره، فقدموا على عمّالی بها و خزّان بیت مال المسلمین الّذی فی یدی و على غیرهم من أهل مصری الّذین کلّهم مجتمعون فی طاعتی و على بیعتی و بها شیعتی فدعوا الناس إلى معصیتی و إلى نقض بیعتی و طاعتی، فمن أطاعهم أکفروه، و من عصاهم قتلوه، فشتّتوا کلمتهم و أفسدوا علی جماعتهم ... ثمّ أخذوا عاملی عثمان بن حنیف أمیر الأنصار غدراً فمثّلوا به کلّ المثلة و نتفوا کلّ شعرة فی رأسه و وجهه و وثبوا على شیعتی من المسلمین فقتلوا طائفةً منهم صبراً و طائفة منهم غدراً، و طائفة غضبوا للّه فعضّوا على أسیافهم فضاربوا بها حتّى لقوا اللّه صادقین، فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلّا رجلاً واحداً متعمّدین لقتله بل جرم جرّه لحلّ لی قتالهم و قتل ذلک الجیش کلّه لرضاهم بقتل من قتل إذ حضروه فلم ینکروا و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید، دع أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدة الّتی دخلوا بها علیهم، و قد أدال اللّه منهم فبعداً للقوم...»[1]

ترجمه: ای مسلمانان شما با من بر کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کردید و در میان شما مهاجرین و انصار و تابعین حاضر هستند و چه بسیار که مردم از بیعت با من شادمان شدند از صغیر و کبیر. نخستین کسانی که با من بیعت کردند طلحه و زبیر بودند؛ گفتند با تو به این شرط بیعت می کنیم که شریک تو در حکومت باشیم. گفتم نه، شما شریک باشید در کمک و یاری من در آنجا که ضعف و عجز عارض می شود؛ آن دو بر همین اساس با من بیعت کردند و اگر بیعت هم نمی کردند آنها را بر بیعت با خود اکراه نمی کردم چنانکه غیر آنها را وادار به بیعت نکردم. طلحه امید به حکومت یمن داشت و زبیر در آرزوی ولایت عراق بود و چون دانستند که من آن دو را منصب ولایت نمی دهم جز زمان اندکی درنگ نکردند و به بهانه عمره از من اذن گرفتند در حالی که قصدشان پیمان شکنی بود. عایشه را وارد صحنه کردند و تحقیرش کردند – چون در آن دوره حضور این چنینی زنان رسم نبود – در حالی که نسبت به من کینه ای در دل داشت... این چنین حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را شکستند مانند آن کنیزی که او را هنگام فروش بر زمین می کشند، با او به بصره آمدند...آنها سه رفتار و خصلت قبیح از خود بروز دادند: بغی و نکث و مکر؛ خدای متعـال درباره این سـه خصـلت می فرماید: «یا أَیهَا النّاسُ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» و «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما ینْکُثُ عَلى نَفْسِهِ» و «وَ لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلّا بِأَهْلِهِ»؛ به خدا سوگند آنها بر من بغی کردند و نسبت به من نکث بیعت و مکر روا داشتند. آنها با لشکر به بصره آمدند که همگی با رغبت و بدون اکراه بیعت مرا گردن نهاده بودند. بر گماشتگان من و بیت المال مسلمین و بر مردمی که از شیعیان من بودند وارد شدند و مردم را به نافرمانی و نقض بیعت من خواندند .از مردم بصره هر کس را که با من موافق بود کافر دانستند و کسی که با آنان مخالفت می کرد به قتل رساندند... عامل من عثمان بن حنیف را مثله کرده و موی از سر و روی او کندند، برخی شیعیان را زجرکش کردند و برخی را به ناجوانمردی به قتل رساندند. گروهی از مردم بصره چون چنین دیدند به خاطر خدا غضب کردند و بر علیه آنها شمشیر کشیدند تا اینکه با صداقت به دیدار خدا شتافتند. به خدا سوگند اگر این مردمان تنها یک مسلمان را به عمد کشته بودند قتال با آنها و قتل تمام آن لشکر بر من روا بود چون همگی به قتل مقتولان راضی بودند چون حاضر بودند و به لسان و دست انکار و دفع نکردند...

 

لزوم وفاء به بیعت؛ عدم اخلال عجز حاکم

حضرت خطاب به طلحه و زبیر می فرماید: «لکنّکما شریکان فی القوّة و الاستعانة و عونان على العجز و الأود، فبایعانی على هذا الأمر»؛ شما شریک باشید در یاری کردن من و کمک کار من باشید در صورت نیاز به همراهی و کمک.

از این عبارت بر می آید که در صورت ضعف و عجز حاکم وظیفه مردم است که او را در اِعمال حاکمیت و انجام وظایف خود یاری کنند و نه اینکه چون حاکم را ناتوان یافتند، بیعت خود را از او پس گرفته و نقض بیعت کنند.

بنابراین چنین می توان نتیجه گرفت که بیعت اگر هم مشروط باشد، مشروط به عدم عجز نیست؛ به بیانی دیگر بیعت با حاکم اسلامی اگرچه مشروط به عمل طبق کتاب و سنّت است؛ اما مشروط به عدم عجز و ناتوانی حاکم نیست و در صورت بروز ناتوانی حاکم در اداره امور نمی توان به استناد عجز او از اطاعتش سربرتافت و نقض بیعت کرد.

به عنوان مثال در شرایط فعلی اگر حاکم ناتوان از مهار تورم شد، نمی‌توان به این بهانه نقض بیعت کرد و درصدد بیعت با دیگری بود بلکه می بایست او را در انجام این وظیفه کمک کرد. (چنانکه پیشتر تذکر داده شد در نظام سیاسی ما رئیس جمهور که مسئولیت امور اجرایی، تنظیم معیشت مردم و حل معضلات اقتصادی همچون تورم را بر عهده دارد، حاکم جامعه نبوده و تنها یک کارگزار است؛ البته مشهور است که در مَثل مناقشه نیست!)

 

اشکال و جواب؛ تأکید بر یاری حاکم

اشکال؛ گاهی بی کفایتی حاکم موجب بروز مشکل می شود و در این صورت نمی توان حاکم را همچنان واجد صلاحیت دانست.

جواب؛ بنا به روایت در صورت عجز می بایست حاکم را یاری کرد؛ مراد این است که هرگاه حاکم با مشکلی مواجه شود که با وجود لیاقت و کفایت، به خاطر فراگیر شدن و جدی شدن مشکل از علاج و حل آن ناتوان شود مردم وظیفه دارند او را در حل آن یاری کنند.

 

نکته ای به مناسبت و بلانسبت

حضرت می فرماید: «و لو أبیا ما أکرهتهما کما لم اکره غیرهما»؛ اگر آن دو از بیعـت با من خـودداری کرده بودند، آنان را بر بیعت اجبار نمی کردم.

در  زمان حکومت حقّه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برخی از رجال مشهور همچون سعد وقاص بدون آنکه با آن حضرت بیعت کنند انزوا گزیده و ساکت ماندند، گروهی بیعت کردند و در زمره حامیان حضرت بودند و برخی نیز همچون طلحه و زبیر بیعت کردند؛ اما سرانجام ناقض بیعت و معارض حضرت شدند.

در نظام سیاسی ما نیز این چند دستگی در میان خواص وجود داشت، برخی از علماء شهیر اگرچه – بلا تشبیه – ایده های سیاسی امام خمینی(ره) را باور نداشتند اما هرگز با ایشان مخالفت علنی نکردند و مقام حاکمیت و ولایت آن بزرگوار را پذیرفته بودند؛ اما برخی دیگر ( که نشاید نام بردن از آنها) اگرچه ابتدا در زمره حامیان امام و نظریه پردازان ولایت فقیه بودند، اما به زودی از در مخالفت علنی برآمدند.

 

روایت؛ بررسی دلالت

برخی فقرات روایت بر مشروط بودن بیعت و جایز بودن نقض آن در صورت انحراف حاکم دلالت دارد.

(1) می فرماید: «فقالا نبایعک على أنّا شرکاؤک فی هذا  الأمر فقلت: لا و لکنّکما شریکان فی القوّة و الإستعانة و عونان على العجز و الأود»؛ این عبارت بر دو مطلب دلالت دارد:

الف. عبارت به ظاهر خود دلالت بر امکان انعقاد بیعت مشروط دارد.

ب. همانطور که پیشتر گفته شد این عبارت دلالت بر عدم جواز نقض بیعت در صورت ضعف تدبیر حاکم و عجز از حل مشکلات دارد.

(2) می فرماید: « و هما یریدان الغدرة»؛ همچنین حضرت سه عنوان «نکث» و «بغی» و «مکر» را منطبق بر رفتار پیمان شکنان جمل می داند. این سه عنوان ویژگی های مشترکی دارند: مفاجاة و ناگهانی بودن، خیانت، دشمنی و نقض آنچه ثابت است بدون نظر به شرایط طرف مقابل.

پیش از این به تفصیلی که بیان کردیم، استعمال عنوان «غدر» و «نکث» برای اشاره به رفتار طلحه و زبیر دلالت بر آن دارد که وفاء به بیعت، مشروط به شروط مصرّح در مفاد بیعت یا شروط ارتکازی جامعه است.

 

(3)  می فرماید: «فدعوا الناس إلى معصیتی و إلى نقض بیعتی و طاعتی». حضرت در این عبارت، نقض بیعت مردم با خود را به سبب دعوت طلحه و زبیر به نافرمانی و پیمان شکنی می داند و نه اینکه امر اختیاری بوده باشد. دلالت التزامی چنین بیانی این است که نقض بیعت مردم ربطی به حاکم نداشته است و او بر مشی مستقیم خود اِعمال حاکمیت می کرده است. مفهوم چنین دلالتی این است که اگر حاکم مشی مستقیم نداشت و از حق منحرف شد مردم اختیار نقض بیعت با او را دارند.

 

نقض بیعت؛ لزوم مُبرز؛ مراتب سه گانه

نقض بیعت مُبرز لازم دارد و گاهی مُبرز آن صرف عدم اطاعت است؛ چنانکه در جلسه پیش مثال زده شد به عدم اطاعت اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام از آن حضرت در نخیله نسبت به آمادگی برای جنگ. نقض بیعت گاهی با سکوت بیعت کننده نیز حاصل می شود؛ به این معنا که اگرچه بیعت کننده با حاکم مخالفت نمی کند اما موافقت و اطاعت نیز ندارد، به طریق اولی، نقض بیعت با مخالفت و بالاتر از آن با معارضه نیز حاصل می شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام در دوره حکومت حقّه خود در مواقع بسیاری با عدم موافقت و اطاعت اصحاب خود مواجه بود؛ همچنین در موارد بسیاری نیز با مخالفت اصحاب سست عهد مواجه بود و در مواردی نیز مخالفین از مخالفت ظاهری فراتر رفته و به معارضه با حضرت پرداختند.

همه این موارد مصادیق نقض بیعت است، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنها وقتیکه مخالفین دست به اقدام عملی می زدند و بر علیه حکومت خروج می کردند با آنها وارد جنگ می شد و در سایر موارد نقض بیعت از قتال و برخورد قهری با آنها خودداری می فرمود. چنانکه در تاریخ آمده است جنگ با خوارج تنها زمانی رخ داد که آنها ایجاد ناامنی و قطع طریق کرده و علیه حکومت امیرالمؤمنین قیام کردند؛ حال آنکه پیش از آن نیز با حضرت مخالفت می کردند.

خلاصه اینکه نقض بیعت مراتبی دارد و آن عدم موافقت، مخالفت و معارضه است و تنها اگر نقض بیعت منجر به معارضه با حاکم شود قتال با پیمان شکنان جایز است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد

تقریر: جلال الدین زنگنه

/223/907/م


[1] سید صادق موسوی، تمام نهج البلاغة، کتاب 75، صفحه 889 ـ 883

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۱ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۰:۴۰
طلوع افتاب
۰۶:۰۷:۰۹
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۴
غروب آفتاب
۱۹:۵۸:۵۵
اذان مغرب
۲۰:۱۷:۲۳