vasael.ir

کد خبر: ۶۰۲۱
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۰ - 28 August 2017
فقه سیاسی/ استاد ایزدهی/ جلسه 74

بیعت مشروط مردم با حاکم در تاریخ اسلام متداول است

وسائل ـ حجت‌الاسلام والمسلمین ایزدهی به بررسی امکان انجام و وقوع بیعت به نحو مشروط پرداخت و ضمن برشمردن نمونه‌هایی از بیعت مشروط در صدر اسلام به عنوان ادلّ دلیل بر وقوع چنین نوع بیعتی در اسلام، شرط اطاعت از حاکم را شرط ارتکازی هر بیعتی دانست که بدون نیاز به تصریح، لازم‌الالتزام است.

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام و المسلمین سید سجاد ایزدهی روز دو شنبه ششم اردیبهشت ماه 1395 در هفتاد و چهارمین جلسه درس خارج فقه سیاسی در مدرسه عالی فیضیه قم در ادامه بحث جواز نقض بیعت به بررسی بیعت مشروط امکاناً و وقوعاً پرداخت و ضمن بیان شش مورد از بیعت مشروط در صدر اسلام نکات دیگری نیز در زمینه بیعت مشروط مطرح کرد که ذیلاً گزیده ای از مطالب بیان شده تقدیم می شود.

 1. هدف از طرح بحث بیعت مشروط این است که بدانیم آیا بیعت به عنوان یک امر متداول در عرف عرب همواره به نحو مطلق منعقد می شده است یا اینکه شرط گذاری از سوی هر یک از دو طرف بیعت نیز یک امر پذیرفته شده ای بود؟ برای نیل به حقیقت ناگزیر از تتبعی در تاریخ صدر اسلام هستیم و بررسی وقایع آن دوره آنچنانکه به دست ما رسیده است آشکار می کند که بیعت مشروط نیز گونه ای از بیعت مقبول و متداول در میان عرب آن دوره بوده است. 

2. در تاریخ صدر اسلام نمونه های متعددی از بیعت سیاسی که به صورت مشروط منعقد شده بود دیده می شود. اولین مورد، دعوت رسول خدا از بستگان خود برای بیعت مشروط بود. مورد دوم، بیعت مشروط بنی کلاب با  آن حضرت بود که رسول خدا شرط بیعت را نپذیرفت و بیعتی واقع نشد.

نمونه دیگر بیعت مشروط، بیعت عبدالرحمن بن عوف با عثمان بود که شرط آن عمل به سیره شیخین بود؛ شرطی که قبل از آن از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام رد شد. مورد دیگر بیعت مشروط در صدر اسلام بیعت طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود؛ شرط طلحه و زیبر این بود که شریک حضرت در امر حکومت باشند؛ این شرط پذیرفته نشد و در مقابل، بیعت آنها با این شرط قبول شد که حکومت حقّه را همراهی و تقویت کنند. بیعت یک غلام با امیرالمؤمنین نیز از دیگر نمونه های بیعت مشروط در صدر اسلام است.

3. در تاریخ صدر اسلام دو مورد نقض بیعت می توان ذکر کرد؛ نقض بیعت مردم با عثمان و یزید علیه العنة. نقض بیعت مردم با خلیفه دوم چنین بود که مردم پس از بیعت مشروط با عثمان، چون انحراف او را از کتاب و سنت دیدند بیعت خود را نقض کرده و او را به قتل رساندند.

تقریر هفتاد و چهارمین جلسه فقه سیاسی استاد ایزدهی در ادامه تقدیم می‌گردد.

عبارات درون پرانتز اضافات مقرر است.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد.

 

مقدمه

بحث در این بود که آیا در اسلام بیعت مشروط وجود دارد است یا خیر. آیا بیعت به عنوان یک سنّت عربی امکان تقیید به شرط دارد و یا همواره به طور مطلق انجام می شده است؟

 

بیعت مشروط؛ نمونه هایی از تاریخ صدر اسلام  

در تاریخ اسلام مواردی از بیعت سیاسی- حکومتی یافت می شود که مشروط بوده و شرط نیز در ضمن بیعت اجمالاً تلقی به قبول شده است. روایات وارده در این باب را مطرح و بررسی می کنیم تا معلوم شود آیا مقتضای شرط موردعمل قرار گرفته است یا نه.

مورد اول

در روایتی که دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله از ذوالقربی را بیان می کند چنین آمده است:

«فِی رِوَایةِ أَبِی بَکْرٍ الشِّیرَازِی عَنْ مُقَاتِلٍ عَنِ الضَّحَّاکِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ فِی مُسْنَدِ الْعَشَرَةِ وَ فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ عَنْ أَحْمَدَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رَبِیعَةَ بْنِ نَاجِدٍ عَنْ عَلِی ع‏ فَأَیکُمْ یبَایعُنِی عَلَى أَنْ یکُونَ أَخِی وَ صَاحِبِی فَلَمْ یقُمْ إِلَیهِ أَحَدٌ وَ کَانَ عَلِی أَصْغَرَ الْقَوْمِ یقُولُ أَنَا فَقَالَ فِی الثَّالِثَةِ أَجَلْ وَ ضَرَبَ بِیدِهِ عَلَى یدَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ»[1].

رسول خـدا صلی الله علیه و آله پس از نـزول آیـه شـریفـه «و انذر عشیرتک الاقربین» بستگان خود را به ضیـافت دعوت فرمود. ابوجهل که گویا متوجه شده بود قضیه ای در شرف وقوع است حرفی می زند و جلسه را به هم می ریزد و به این ترتیب جلسه اول بدون نتیجه به پایان می رسد. در جلسه بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله مطلب را بیان فرمود.

چنانکه روایت بیان می کند حضرت فرموده است: «یبَایعُنِی عَلَى أَنْ یکُونَ أَخِی وَ صَاحِبِی»؛ یعنی بیعت را به صورت مشروط بیان فرموده است. رسول خدا صلی الله علیه و‌آله می فرماید کدامیک از شما با من بیعت می‌کند؛ بر این اساس که برادر و صاحب من باشد؟ کسی جواب نمی دهد جز امیرالمؤمنین علیه السلام که از همه کم سن تر بود. سرانجام در بار سوم رسول خدا صلی الله علیه و آله دست به دست امیرالمؤمنین علیه السلام می دهد و آن حضرت را به عنوان وصی خود معرفی می فرماید.

 

مورد دوم

دومین مورد بیعت مشروط زمانی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبائل عرب را به اسلام دعوت کرد.

«ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِی‏ لَمَّا کَانَ النَّبِیص یعْرِضُ نَفْسَهُ عَلَى القَبَائِلِ جَاءَ إِلَى بَنِی کِلَابٍ فَقَالُوا نُبَایعُکَ‏ عَلَى‏ أَنْ یکُونَ لَنَا الْأَمْرُ بَعْدَکَ فَقَالَ الْأَمْرُ لِلَّهِ فَإِنْ شَاءَ کَانَ فِیکُمْ أَوْ فِی غَیرِکُمْ فَمَضَوْا فَلَمْ یبَایعُوهُ وَ قَالُوا لَا نَضْرِبُ لِحَرْبِکَ بِأَسْیافِنَا ثُمَّ تُحَکِّمُ عَلَینَا غَیرَنَا»[2].

رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی قبائل بنی کلاب می رود و آنان را به اسلام دعوت می فرماید. بنی کلاب به حضرت می گویند به این شرط با تو بیعت می کنیم که حاکمیت پس از تو برای ما باشد. حضرت می فرماید که امر حاکمیت پس از من با اراده خدای متعال تعیین می شود؛ اگر او بخواهد در میان شما و یا غیر شما خواهد بود و دراختیار من نیست. بنی کلاب بی سعادت نمی پذیرند و بیعت نمی کنند؛ با این استدلال که چرا باید با شمشیرها در جنگ تو را یاری کنیم و پس از تو دیگری را بر خود حاکم کنیم.

البته نکته اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله جانشین خود را می شناخت و می دانست کیست چون پیشتر خود آن حضرت در دعوت ذوی القربی جانشین خود را تعیین فرموده بود؛ با این حال این حقیقت را از روی تقیه از بنی کلاب نادان مخفی کرد و اظهار نفرمود.

 

مورد سوم

در شورای شش نفره تعیین خلیفه سوم نیز سخن از بیعت مشروط به میان می آید.

أَنَّهُ لَمَّا طُعِنَ عُمَرُ دَخَلَ عَلَیهِ وُجُوهُ الصَّحَابَةِ وَ سَأَلُوهُ أَنْ یسْتَخْلِفَ رَجُلًا یرْضَاهُ فَقَالَ: لَا أُحِبُّ أَنْ أَتَحَمَّلَهَا حَیاً وَ مَیتاً، فَقَالُوا: أَ لَا تُشِیرُ عَلَینَا. فَقَالَ: إِنْ أَحْبَبْتُمْ فَنَعَمْ. فَقَالُوا: نَعَمْ. فَقَالَ: الصَّالِحُونَ لِهَذَا الْأَمْرِ سَبْعٌ سَعِیدُ بْنُ زَیدٍ وَ أَنَا مُخْرِجُهُ لِأَنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیتِی وَ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیرُ وَ عُثْمَانُ وَ عَلِی، فَأَمَّا سَعْدٌ فَیمْنَعُنِی مِنْهُ عُنْفُهُ وَ مِنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَإِنَّهُ قَارُونُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مِنْ طَلْحَةَ فَتَکَبُّرُهُ وَ مِنَ الزُّبَیرِ فَشُحُّهُ وَ مِنْ عُثْمَانَ حُبُّهُ لِقَوْمِهِ وَ مِنْ عَلِی حِرْصُهُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ أَمَرَ صُهَیباً أَنْ یصَلِّیبِالنَّاسِ ثَلَاثَةَ أَیامٍ وَ یخْلُوَ سِتَّةُ نَفَرٍ فِی بَیتٍ ثَلَاثَةَ أَیامٍ فَإِنْ اتَّفَقَتْ خَمْسَةٌ عَلَى رَجُلٍ وَ أَبَى وَاحِدٌ قُتِلَ وَ إِنِ اتَّفَقَتْ ثَلَاثَةٌ فَلْیکُنِ النَّاسُ مَعَ الثَّلَاثَةِ الَّذِینَ فِیهِمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ وَ یرْوَى فَاقْتُلُوا الثَّلَاثَةَ الَّذِینَ لَیسَ مِنْهُمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَلَمَّا خَرَجُوا وَ اجْتَمَعُوا لِلْأَمْرِ قَالَ عَبْدُالرَّحْمَنِ: إِنَّ لِی وَ لِسَعْدٍ فِی هَذَا الْأَمْرِ الثُّلُثَ فَنَحْنُ نُخْرِجُ أَنْفُسَنَا مِنْهُ عَلَى أَنْ نَخْتَارَ خَیرَکُمْ لِلْأُمَّةِ: فَرَضِی الْقَوْمُ غَیرَ عَلِی فَإِنَّهُ قَالَ أَرَى وَ أَنْظُرُ فَلَمَّا أَیسَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ مِنْ عَلِی رَجَعَ إِلَى سَعْدٍ وَ قَالَ لَهُ: هَلُمَّ نُعَینُ رَجُلًا فَنُبَایعَهُ وَ النَّاسُ یبَایعُونَ مَنْ نُبَایعُهُفَقَالَ سَعْدٌ: إِنْ بَایعَکَ عُثْمَانُ فَأَنَا لَکُمْ ثَالِثٌ وَ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تُوَلِّی عُثْمَانَ فَعَلِی أَحَبُّ إِلَی فَلَمَّا أَیسَ مِنْ رِضَا سَعْدٍ رَجَعَ فَأَخَذَ بِیدِ عَلِی(ع) فَقَالَ: أَنَا أُبَایعُکَ عَلَى أَنْ تَعْمَلَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ سِیرَةِ الشَّیخَینِ‏ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ. فَقَالَ: تُبَایعُنِی عَلَى أَنْ أَعْمَلَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ أَجْتَهِدَ رَأْیی فَتَرَکَ یدَهُ وَ أَخَذَ بِیدِ عُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِعَلِی فَقَالَ نَعَمْ، فَکَرَّرَ الْقَوْلَ فَأَجَابَ بِمَا أَجَابَ بِهِ أَوَّلًا. وَ بَعْدَهَا قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ: هِی لَکَ یا عُثْمَانُ وَ بَایعَهُ ثُمَّ بَایعَهُ النَّاسُ‏.[3]

هنگامیکه خلیفه دوم ضربت می خورد بزرگان صحابه نزد او رفته و از او درخواست می کنند که شخصی را که مورد رضایت اوست به جانشینی معرفی کند. خلیفه می گوید دوست ندارم کسی را به شما تحمیل کنم، مرده باشم یا زنده (!!!) گفتند به ما مشورت نمی دهی که چه کنیم؟ گفت: اگر مایلید مشورت می دهم.

خلیفه شش تن را به عنوان افراد صلاحیت دار برای خلافت نام می برد. از صهیب رومی می خواهد که سه روز با مردم نماز بگذارد و این شش نفر را در خانه ای تحت مراقبت بگیرد تا یک نفر را از میان خود به خلافت انتخاب کنند و دستور می دهد چنانچه پنج نفر اتفاق رأی داشتند و یکی مخالفت کرد، فرد مخالف را بکشد و اما اگر دو دسته سه نفره شدند، آن دسته ای که عبدالرحمن در آن باشد ترجیح دارد و حاکم از میان همان دسته انتخاب شود و سه تن دیگر را بکشند (نمونه عملی عدالت که توسط خلیفه دوم پیاده می شد؛ فتوای به قتل بی جرم و بی جنایت!!).

در جلسه شورا پس از مباحثاتی میان برخی افراد سرانجام عبدالرحمن به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام می رود و می گوید با تو به این شرط بیعت می کنم که به کتاب خدا و سنّت رسول خدا – صلی الله علیه و آله - و سیره ابوبکر و عمر عمل کنی. حضرت صلوات الله علیه عمل به سیره خلفاء را نمی پذیرد و می فرماید به شیوه خودم رفتار می کنم. عبدالرحمن دست عثمان را می گیرد و همان سخن خود را تکرار می کند؛ عثمان می پذیرد و عبدالرحمن با او بیعت می کند و پس از بیعت او مردم نیز با عثمان بیعت می کنند.

تذکر نکته ای لازم است و آن اینکه تشکیل شورای شش نفره جریانی از پیش برنامه ریزی شده بود؛ به این قصد که امیرالمؤمنین علیه السلام را از حکومت بازدارند. بنابراین آنچه این روایت مبنی بر درخواست دیگران از خلیفه دوم و مشورت دادن او به دیگران برای جانشینی خود بیان می کند، مطابق واقع نیست.

 

استدلال به روایت

چنانکه می بینیم بیعت در این واقعه یک بیعت مشروط است و عبدالرحمن بن عوف (علیه ما علیه) بیعت خود با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سپس خلیفه سوم را مشروط اعلام می کند و شرط مذکور نیز یک شرط ارتکازی نیست که نیازی به ذکر و اعلام نداشته باشد.

 

تذکری در میانه بحث؛ مراد از طرح بحث

قابل تذکر است که مراد ما از بحث بیعت مشروط در اینجا این است که بررسی کنیم و بدانیم که آیا در تاریخ اسلام و در میان صدر اسلام بیعت به نحو مشروط، امر پذیرفته شده ای بوده است و آیا اصولاً بیعت کنندگان در هنگام بیعت تلقی بیعت مشروط داشته اند یا بیعت را به نحو مطلق می دانستند؟ آیا آنچه عرب به عنوان بیعت می شناخت هیچگاه به نحو مشروط منعقد شده است؟ و آیا بیعت در میان عرب به مثابه یک امر مشروط پذیرفته شده بود؟

می دانیم که بیعت یک سنّت عربی است و آنچه با بررسی تاریخ صدر اسلام درمورد بیعت درمی یابیم این است که موارد و وقایع متعددی وجود دارد که مردم با زعمای قوم به نحو مشروط بیعت را منعقد کرده اند و کسی هم چنین بیعتی را انکار نکرده است.بنابراین امکان بیعت به نحو مشروط وجود دارد و چنین نیست که بیعت همواره به نحو مطلق منعقد شده باشد. خلاصه اینکه می توان بیعت را مشروط به یک شرط منعقد ساخت.

 

بیعت مشروط؛ عمل بر خلاف مقتصای شرط؛ نقض یا وفاء به بیعت؟

پس از اینکه دانستیم بیعت را می توان مشروط به شرط کرد جای این سوال است که در صورت عدم انجام شرط و عمل برخلاف مقتضای شرط از سوی حاکم، آیا می توان بیعت با او را نقض کرد یا خیر؟ به عبارت دیگر وفای به بیعت بر بیعت کننده لازم است همچنانکه حاکم نیز موظف است مفاد بیعت را رعایت کند؛ حال اگر حاکم به تعهد خود بر اساس مفاد بیعت انجام شده عمل نکرد و مثلاً مرتکب ظلم و جور شد آیا بیعت کننده نیز می تواند بیعت را کان لم یکن تلقی کند؟ به این بحث درجای خود خواهیم پرداخت و اجمالاً باید دانست بر اساس یک دیدگاه چنین شروطی در بیعت همچون شرط ابتدایی است که لزوم وفا ندارد و در صورت عدم تقیّد حاکم به آن نمی توان بیعت را متقابلاً نقض کرد.

 

نکته؛ انعقاد بیعت تنها با دو نفر

اگر چه به لحاظ سیاسی مراد از بیعت، بیعت توده مردم است ولی باید دانست بیعت تنها با یک نفر بیعت کننده نیز محقق می شود. اولاً هیچ استبعادی ندارد که بیعت محقق شده میان دو نفر به تنهایی مصداق بیعت دانسته شود ثانیاً گاهی اگرچه یک نفر با دیگری به عنوان حاکم بیعت می کند اما شرایط به گونه ای است که دیگران به استناد بیعت همین یک نفر با حاکم بیعت کرده و در بیعت خود از او تبعیت می کنند به گونه ای که اگر او از بیعت خودداری کند آنها هم بیعت نخواهند کرد و با اعلام وفاداری او دیگران هم اعلام وفاداری می کنند.

در چنین حالتی بیعت یک نفر در واقع بیعت کل است(همچنانکه در قضیه شورای شش نفره که بیان اجمالی آن گذشت، پس از بیعت عبدالرحمن بن عوف با عثمان بود که مردم با عثمان بیعت کردند. انّ اکثر الناس لایعقلون)

 

مورد چهارم

مورد چهارم بیعت طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین علیه السلام است:

«وَ قَدْ قَالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیرُ نُبَایعُکَ عَلَى أَنَّا شُرَکَاؤُکَ فِی هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ لَا وَ لَکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ‏ فِی الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعَانَةِ وَ عَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ.فَبَایعَانِی عَلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ لَوْ أَبَیا لَمْ أُکْرِهْهُمَا کَمَا لَمْ أُکْرِهْ غَیرَهُمَا».[4]

طلحه و زبیر به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند با تو به این شرط بیعت می کنیم که شرکای تو در امر حاکمیت باشیم و در حکومت سهیم باشیم. امیرالمؤمنین علیه السلام نمی پذیرد و می فرماید شما در یاری کردن من شریک باشید و هنگامی که نیاز به کمک باشد کمک کار من باشید. حضرت می فرماید طلحه و زبیر بر همین شرط با من بیعت کردند و اگر از بیعت نیز خودداری می کردند آنها را به بیعت با خود اکراه نمی کردم همچنانکه دیگران را نیز اکراه نکردم.

در این روایت نیز بیعت به نحو مشروط دیده می شود؛ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت آن دو را به شرط همراهی و مساعدت و کمک کردن آنها می پذیرد در حالیکه آن دو در ابتدا قصد بیعت با حضرت به شرط تعاون در حاکمیت را داشتند.

نکته اینکه در اینجا حضرت امیر علیه السلام به هنگام بیعت آن دو با خود، اطاعت از خود را به عنوان شرط بیعت ذکر نفرموده است؛ دلیل آن نیز مفروض بودن این شرط است یعنی در هر بیعتی شرط اطاعت یک شرط ارتکازی است. آنچه از طلحه و زبیر خواسته شده است را می توان فراتر و بیشتر از شرط ارتکازی بیعت دانست چون مطالبه حضرت از آن دو این است که در صورت بروز ضعف در حکومت او برای تقویت حکومت اقدام کنند و این غیر از اطاعت صرف است. البته این احتمال نیز وجود دارد که حضرت نخواسته است بیشتر از اطاعت را به عنوان شرط بیعت مطالبه کند بلکه در مقام دفع توهم آنها مبنی بر شراکت در حکومت بوده است. به هرحال غرض حضرت هر چه بوده باشد مشروط بودن بیعت در روایت معلوم است.

 

مورد پنجم

مورد پنجم، بیعت یک شخص با امیرالمؤمنین علیه السلام است که علامه حلّی ره از ابن جنید ره آن را نقل می کند.

«أَنَّهُ رَوَى‏ أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) لِیبَایعَهُ فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ابْسُطْ یدَکَ أُبَایعْکَ‏ عَلَى‏ أَنْ أَدْعُوَ لَکَ بِلِسَانِی وَ أَنْصَحَکَ بِقَلْبِی وَ أُجَاهِدَ مَعَکَ بِیدِی فَقَالَ حُرٌّ أَنْتَ أَمْ عَبْدٌ فَقَالَ عَبْدٌ فَصَفَقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یدَهُ فَبَایعَهُ.»[5]

شخصی برای بیعت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و عرضه داشت با شما بیعت می کنم به این شرط که با زبان برای شما دعوت کنم و به قلب خود خیرخواه شما باشم و با دستان خود به همراه شما مجاهده کنم. حضرت می پرسد آیا عبد هستی یا آزاد؟ می گوید عبد هستم و پس از آن با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت می کند.

 

اشکال بر ظاهر روایت؛ اختلاف در عمل به آن

در اینکه آیا می توان به این روایت عمل کرد یا خیر، اختلاف وجود دارد؛ چون روایت، بیعت عبد با حاکم را بدون رضایت مولا حتی تا حد جهاد نیز جایز می داند. علامه ره برای رفع اشکال، جواز بیعت عبد را با یکی از سه فرض آزاد شدن عبد، اذن مولا و عمومی بودن نیاز به جهاد دانسته است چون در این زمینه دو دسته روایات وارد شده است؛ دسته ای از روایات وجوب جهاد را عمومی می داند و تفاوتی میان حر و عبد قائل نیست ولی دسته ای دیگر از روایات تصرف در نفس و مال را برای عبد تنها درصورت اذن مولا جایز می داند.

آنچه به عنوان اشکال بر دلالت روایت وارد شده است نتیجه تلقی غیر حکومتی از مسأله است. اگر ما مسأله را به عنوان یک امر حکومتی نگاه کنیم البته جای چنین اشکالی نیست؛ چون از دیدگاه حکومتی تفاوتی میان حر و عبد نیست؛ چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام هم به حر و هم به عبد از بیت المال به یک میزان برابر یعنی سه دینارسهم می پرداخت.

در واقع از دید حکومت هم شخص آزاد و هم عبد هر دو شهروند محسوب می شوند و تفاوتی میان شهروندان در چگونگی بیعت و سایر موارد حکومتی نیست. مولا نمی تواند عبد خود را از اطاعت و حمایت حاکم منع کند؛ چون مولویت او تنها در امور شخصی نافذ است و در امور نوعی نفاذی ندارد.

خلاصه اینکه دسته ای از علماء از آنجا که حق حاکمیت را به امور فردی مقید می دانند بیعت عبد با حاکم را بدون اذن مولا جایز نمی دانند؛ حال آنکه امور حکومتی فراگیر است و عبد نیز به عنوان یک شهروند حق انتخاب دارد. همانطور که عبید و احرار در آن زمان از بیت المال انتفاع می بردند، می بایست به وظایف خود نیز در قبال حکومت عمل کنند و همچنانکه هر دو دسته از منافع حکومتی بهره مند می شدند لازم بود در امور جامعه با بیعت و جهاد مشارکت داشته باشند.

اما دلیل اینکه چرا حضرت از عبد یا حر بودن داوطلب بیعت پرسید، شاید این نکته باشد که هیأت ظاهری آن شخص چنین نشان می داد که وی عبد است اما چون چنین کلامی یعنی اعلام آمادگی همه جانبه برای حمایت امیرالمؤمنین علیه السلام، از عبید جامعه اسلامی در آن زمان عادتاً صادر نمی شد – چون عبید از جهات مختلف در مضیقه بودند – امیرالمؤمنین علیه السلام برای توجه دادن به اینکه او عبد است از او درباره عبد یا آزاد بودنش می پرسد. چنانکه معلوم است اگرچه حضرت از عبد و حر بودن داوطلب بیعت پرسید ولی عبد یا حر بودن او در بیعت او تاثیری نداشت و حضرت بیعت او را پذیرفت و قبول بیعت را منوط به اذن مولای او نفرمود.

 

مورد ششم

مورد دیگر بیعت مشروط در تاریخ صدر اسلام بیعت امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه علیه الهاویه بود. امام شروطی را برای بیعت خود مطرح فرمود از جمله اینکه معاویه به اسلام عمل کند، پس از خود دیگری را به ولایت نگمارد، ولایت امام در بعض بلاد محفوظ باشد و برخی شروط دیگر. چنانکه معلوم است در اینجا نیز بیعت به نحو مشروط منعقد شده است.

 

دو مورد نقض عملی بیعت

در تاریخ صدر اسلام در دو مورد نقض بیعت واقع شده است و مردم عملاً از بیعت خود رجوع کرده اند و رجوع آنها نیز توجیه داشت. اول بیعت مردم با عثمان بود که چون مطابق شرط بیعت عمل نکرد مردم بیعت خود با او را نقض کردند و او را به قتل رساندند و دیگری نیز بیعت با یزید – لعنة الله علیه – بود.

در بیعت اولیه مردم با عثمان شرط بیعت آن بود که خلیفه طبق سیره ابوبکر و عمر رفتار کند؛ حال آنکه عثمان طبق این شرط عمل نکرد؛ در مورد یزید پلید نیز خلافت وی از اساس باطل بود چون امام حسن علیه السلام با معاویه ملعون شرط کرده بود که پس از خود کسی را به حکومت نگمارد و چون معاویه به این شرط عمل نکرد امام حسین علیه السلام از نقض بیعت مردم استقبال کرد.

در واقع ولایت یزید مبتنی بر استخلاف بود در حالیکه استخلاف بر خلاف تعهد معاویه و خلاف شرط با او بود؛ بنابراین ولایت یزید مبتنی بر امر باطلی بود.

این دو مورد از بدیهی ترین مواردی بود که بیعت با حاکم می توانست نقض شود؛ چون بیعت به نحو مشروط منعقد شده بود و شرط نیز زائد بر شرط ارتکازی بود و حاکم برخلاف شرط و مقتضای اولیه بیعت رفتار کرده بود.

 

نکته؛ چرایی عدم نقض بیعت دو خلیفه

باید دانست خلیفه اول و دوم نیز خلافت واقعی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نداشتند و می توان گفت آنها نیز در حکومت خود خلاف مقتضای بیعت رفتار کردند اما اینکه مردم بیعت خود را با آنها نقض نکردند احتمالات مختلفی در مورد چرایی آن وجود دارد؛ از جمله اینکه این دو به ظاهر شرع عمل می کردند و رفتارهای خود با ظاهر شرع توجیه کرده و اجتهاد به رأی می کردند؛ در حالی که عثمان خلاف سنّت رفتار می کرد و خلاف شرع و سنّت را از حد گذرانده بود. در آینده به این مطالب در بحث بیعت با حاکم جائر خواهیم پرداخت.

 

نکته؛ خوف جائرین از اخذ بیعت اجباری

پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام هیچ از خلفای جور از ائمه علیهم السلام به اجبار بیعت نگرفت؛ چون تا صدها سال بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، این واقعه مسأله مهم جهان اسلام بود و حکام جور دریافته بودند که بیعت اجباری هزینه گزافی برای آنها خواهد داشت.

بیعتی که از امام رضا علیه السلام نیز گرفته شد به وسیله شراکت در حکومت بود و اصطلاحاً بیعت سروری بود و نه بیعت شهروندی یعنی بیعت بر این امر نبود که از حاکم اطاعت شود. مأمون چون در مقابل برادرش امین در موضع ضعف بود به این شیوه می خواست ایرانیان را با خود همراه کند؛ چون ایرانیان نسبت به اهل بیت علیهم السلام اعتقاد و محبت داشتند و مأمون با علم به این حقیقت در نظر داشت با جلب حمایت ایرانیان موضع خود را تحکیم کند.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد/223/907/م

تقریر: جلال الدین زنگنه



[1] ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، جلد 2، صفحه 25

[2]ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، جلد ‏1، صفحه 572

[3]رجوع شود به: شرح ابن أبی الحدید، جلد 1 صفحه 185- 195؛ و محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، جلد 31، صفحه 399؛ و طریحی، مجمع البحرین، جلد 3، صفحه 356

[4]ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، جلد 19، صفحه 22

[5]الشیخ حرّ العاملی، وسائل الشیعه، جلد ‏15، صفحه 24، حدیث 19936

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۱۴ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۹:۳۲
طلوع افتاب
۰۶:۱۳:۳۶
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۵۰
غروب آفتاب
۱۹:۵۳:۲۲
اذان مغرب
۲۰:۱۱:۳۰