به گزارش سرویس مبانی پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین ابوالقاسم یعقوبی، نماینده ولی فقیه در استان خراسان شمالی و امام جمعه بجنورد، در جلسه چهل و دوم درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی که هفدهم بهمنماه 95 با حضور طلاب و روحانیون سطح چهار حوزه علمیه استان در محل حسینیه شهدای مصلای امام خمینی(ره) بجنورد برگزار شد، به ادامه تشریح نقش بیعت در مشروعیت و مقبولیت امامت و ولایت پرداخت.
خلاصه درس گذشته:
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی در چهل و یکمین جلسه درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی با اشاره به مسأله بیعت در آیات و روایات اسلامی، اظهار کرد: بیعت یک امر اجتماعی بوده که قبل از اسلام در تاریخ انسانها، پادشاهان و اُمرا وجود داشته و همان جور که در امتهای پیش و دولتهای گذشته بوده، امت پیغمبر اسلام هم با او بیعت میکرده و دست میدادند.
وی افزود: بر اساس آیات و روایات بیعت امر محکمی بوده و وقتی کسی با کسی بیعت میکند معنای آن این است که حق مخالفت ندارد، حق انکار ندارد و باید روی حرف خود بایستد.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی با اشاره به ارتباط بیعت با مسأله ولایت و امامت، خاطرنشان کرد: اگر کسی با ولی امر بیعت کرد تکلیف شدیدی روی دوش او میآید و حق ندارد آن را نقض کند، باید تا آخر برود.
وی با طرح این سؤال که آیا بیعت به اصل ولایت و امامت مربوط میشود یا به اجراییات و مبسوط الید بودن؟ ادامه داد: بیعت در مشروعیت ولایت نقش ندارد، مشروعیت ولایت را پیغمبر (ص) از خدا گرفته، برای امامان هم این مشروعیت از سوی خدا آمده است، ولی فقیه هم همینجوری از امام معصوم مشروعیت میگیرد.
رییس شورای استانی حوزههای علمیه خراسان شمالی تصریح کرد: بیعت علت ولایت و نفوذ ولایت نیست؛ بلکه زمینه پذیرش امامت و ولایت است.
خلاصه درس حاضر:
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی در چهل و دومین جلسه درس خارج فقه حوزه علمیه خراسان شمالی، با اشاره به نقش و جایگاه بیعت در ولایت و امامت، اظهار کرد: بیعت قراردادی بین رهبر و رهرو نیست بلکه تعهد پذیرش ولایت او است؛ یعنی مردم با بیعت با زبان حال و قال میگویند ما این ولایت تو را پذیرفتیم و تن به ولایت تو خواهیم داد.
وی با اشاره به تفاوت بیعت با انتخاب، افزود: بیعت عقد لازم است؛ اما انتخاب مثل وکالت عقد جایز است؛ یعنی مردم وقتی با ولی بیعت میکنند حق فسخ آن را ندارند و اطاعت بر آنها واجب میشود.
امام جمعه بجنورد ادامه داد: بیعت عقد است در حالی که انتخاب مثل وکالت عقد جایز است، کسی که با ولی بیعت کرد اینجور نیست که هر وقت دلش خواست بگوید بیعتم را پس گرفتم، اول باید فکر کند چون اجباری نیست؛ اما وقتی بیعت کرد باید تا آخر خط برود.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی با بیان اینکه بیعت حداکثر در حوزه اجرا است نه در حوزه جعل احکام، خاطرنشان کرد: وقتی مردم با امام و فقیه بیعت میکنند؛ یعنی میگویند ما با تو بیعت میکنیم که امامت و ولایتی را که خداوند به تو داده اجرایی و عملیاتی کنی.
وی تصریح کرد: بیعت مردم زمینهساز مقبولیت و مبسوط الید شدن امام و ولی فقیه است نه مشروعیت آنها؛ زیرا پیغمبر، امام معصوم و ولی فقیه مشروعیت خود را از خداوند گرفتهاند.
تقریر درس:
موضوع بحث بیعت در آموزههای دینی بود، اینکه بیعت در بحث ولایت چه نقش و جایگاهی دارد؟ هم در امامت و ولایت معصوم (ع) و هم در بحث ولایت فقیه این موضوع مطرح میشود که آیا ولی فقیه یا امام معصوم نیازی به بیعت مردم دارند یا قبل از بیعت امام و ولی هستند و بیعت تأکیدی بر همان چیزی است که خدا به این بزرگواران عطا کرده است و چیز جدیدی بر جایگاه آنها نمیافزاید، بحث این است.
آنچه از آیات و روایات برمیآید این است که بیعت در زندگی پیغمبر و برخی از ائمه (ع) وجود داشته و این بزرگان بیعت را رد نکردهاند، نفرمودهاند که مثلاً این بدعت است، بیعت لازم نیست.
اینجور چیزی در سیره پیغمبر و امامان نداریم که مردم بیایند بیعت کنند؛ اما آنها سر بازدارند و بگویند این اشتباه، بدعت و تشریع است، اینجور چیزی نداریم. بهعکس حتی میبینیم که عملاً یاران پیغمبر با او بیعت میکنند، حضرت علی (ع) همینجور، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هم همینطور و در زمان ما هم مردم با ولی فقیه بیعت میکنند.
خُب، حالا میخواهیم به این نتیجه برسیم که این بیعت چه نقش و جایگاهی دارد، علت ولایت است یا علامت؟ این تعبیر آیتالله جوادی آملی است، ایشان میفرماید: بیعت علامت حاکمیت ولی است نه علت، این نکته کلیدی خوبی است؛ یعنی علت ولایت پیغمبر، امام معصوم و فقیه این نیست که چون مردم با او بیعت کردند ولی شده است نه قبل از بیعت ولی بوده است، امام بوده است و حق حاکمیت و ولایت داشته است، اینکه مردم بیعت میکنند علامت این است که ولایت او را پذیرفتهاند.
به عبارت دیگر بیعت قراردادی بین رهبر و رهرو نیست بلکه تعهد پذیرش ولایت او است؛ یعنی با زبان حال و قال میگویند ما این ولایت تو را پذیرفتیم و تن به ولایت تو خواهیم داد، پیروی و اطاعت میکنیم.
نه که قرارداد متقابلی باشد که اگر این قرارداد نبود ولایت او اعمال نمیشد، نه اینجور چیزی نیست، ماهیت بیعت در حقیقت تعهد دادن به اطاعت از آن ولی است، اگر بخواهیم بیعت مردم با ولی را باز کنیم؛ یعنی ما ولایت تو را میپذیریم، مو به مو اطاعت میکنیم و به رهنمودها و دستورات تو لبیک میگوییم.
تفاوت بیعت با انتخاب
این بیعت با انتخابات و انتخاب فرق میکند چرا؟ چون بیعت عقد لازم است و انتخاب مثل وکالت عقد جایز است؛ یعنی مردم وقتی با ولی بیعت میکنند حق فسخ آن را ندارند، به گردن آنها میافتد، وقتی که آمده و میگویند یا علی! ما با تو بیعت کردیم حق شکستن آن را ندارند؛ چون اطاعت بر آنها واجب میشود، خودشان آمدهاند و اجباری هم نبوده است.
پس در بیعت تعهد مردم به پیروی یک تعهد واجب و لازم میشود؛ اما در وکالت اینجور چیزی نیست وقتی مردم کسی را بهعنوان وکیل انتخاب میکنند هر وقت موکل بخواهد میتواند چیزی که به وکیل داده را از او بگیرد. فرق میکند.
پس بیعت انتخاب نیست، این را دقت کنید، مثلاً در زمان ما انتخابات است، آیا اینکه رهبر انتخاب میشود مثل این است که با ایشان بیعت میکنند؟ نه بیعت یعنی ما یکطرفه پذیرفتیم که از تو اطاعت کنیم؛ اما اگر وکالت باشد هر وقت دل مردم خواست میگویند میخواهیم عوض کنیم و پس بگیریم، اینجور چیزی نیست.
پس بنابراین بیعت با انتخاب فرق میکند، انتخاب عقد جایز میشود مثل وکالت؛ اما بیعت عقد لازم میشود و کسی که ولی بیعت کرد اینجور نیست که هر وقت دلش خواست بگوید بیعتم را پس گرفتم، اول باید فکر کند چون اجباری نیست؛ اما وقتی بیعت کرد باید تا آخر خط برود. این هم فرق انتخاب با بیعت یا وکالت با بیعت.
نکته سوم این است که در زمان معصومین دلیل و برهان و روایات داریم که مردم بیعت میکردند و حتی شیوه بیعت کردن با زنان هم با جزئیات گفته شده؛ اما آیا این تعمیم دارد و در زمان و عصر غیبت هم همان جور که با امامان معصوم بیعت میکردند چنین چیزی هست؟ در دین و آموزههای دینی میشود ردپایی پیدا کرد که در این زمان هم میشود بیعت کرد؟
دلیل خاص نداریم؛ یعنی در آیات و روایات چیزی که در آن این عبارت به کار رفته باشد که با فقیه جامعالشرایط بیعت کنید، نداریم؛ اما قواعد کلی فقهی داریم مثلاً «أوفوا بالعقود»، این هر عهد و عقدی را در بر میگیرد؛ چون در روایت دارد که «أوفوا بالعقود أی بالعهود»، به عهدهای خود پایبند باشید.
بیعت عهد است، حالا که عهد بوده و تقبل حاکمیت ولی است بر سر عهد و پیمان خود باشید، از این کلیات بعضیها خواستهاند استفاده کنند که در زمان ما هم بیعت اشکالی ندارد، منعی ندارد.
از این کلیاتی که در قرآن و احادیث داریم مثل «المؤمنون عند شروطهم»، اگر شما رفتید و با فقیهی بیعت کردید پای شرط خود بایستید. شاید بگوییم این هم شامل آن میشود و مؤید این قضیه است.
پس سؤال این است که در زمان ما هم بیعت جایز است یا حرام است؟ نه دلیلی بر حرمت نداریم و دلیل خاصی هم بر جواز آن هم نداریم؛ اما کلیاتی داریم که از آن کلیات میتوانیم مجاز بودن و عدم منع بودن آن را استفاده کنیم که همین مقدار برای این بحث کافی است.
البته بعضی گفتهاند «أوفوا بالعقود» باید در جایی باشد که عقد بودن آن ابهام نداشته باشد که بتوانیم بگوییم بهصورت کلی وجوب داریم؛ اما در بیعت چون در عقد بودن آن ابهام است پس نمیتوانیم از «أوفوا بالعقود» هم استفاده کنیم و مشکل پیدا میشود.
(سؤال: آیا حدیث «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا» نوعی امر به بیعت نیست؟ پاسخ سؤال: این حدیث نص در این است که این ولی و حاکم است و به او رجوع کنید؛ اما دستور به اینکه با او بیعت کنید از این حدیث درنمیآید، رجوع کردن یعنی تبعیت کردن).
نکته چهارم بیعت در احکام نیست بیعت در اجرا است، بیعت این نیست کهای فقیه! ای امام! ما با تو بیعت میکنیم که این قانون را درست کنی یا تشریع کنی بلکه این است کهای پیغمبر! ای امام! و ای فقیه! با تو بیعت میکنیم تا احکامی را که بر آنها مسلط هستی و شناخت داری را اجرا کنی.
پس موضع بیعت اجرا است، اجرای احکام نه جعل احکام، حدیث «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا» یعنی آنها احکام در دست آنها است، بروید به آنها مراجعه کنید و احکام و دین خود را یاد بگیرید.
پس بنابراین بیعت حداکثر در حوزه اجرا است نه در حوزه جعل احکام؛ یعنی ای علی! از خانهات بیرون بیا ما با تو بیعت میکنیم که امامت و ولایتی را که خداوند به تو داده اجرایی و عملیاتی کنی.
آن جمله حضرت هم همین را میرساند «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه علی العلماء ألاّ یُقارّوا علی کظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لألقَیتُ حبلها علی غارِبها» معلوم میشود که بیعت و حضور مردم برای رهبر تکلیف میآورد یا یک نوع مقبولیت میآورد.
شاید بد نباشد در اینجا اشارهای به بحث مقبولیت و مشروعیت بکنیم، ببینید بیعت تقریباً مقبولیت ولی را درست میکند نه مشروعیت آن را؛ چون مشروعیت خود را از جای دیگر گرفته است. پیغمبر مشروعیت خود را از خداوند گرفته است، امام معصوم همینجور و فقیه هم همینجور از ناحیه پیغمبر و ائمه گرفته است.
چون مشروعیت آنها تثبیت شده نیاز به مقبولیت دارند؛ یعنی باید فقیه مقبول جامعه باشد، بیعت یعنی ای فقیه! ما شما را قبول داریم، ای مرجع تقلید! ما شما بهعنوان جلودار قبول داریم، مردم در مورد امام راحل همین کار را کردند، در زمان امام (ره) که مجلس خبرگان نبود مردم آمدند و امام خمینی (ره) را قبول کردند، نه که به او ولایت دادند؛ لذا امام راحل در بهشت زهرا فرمود: من با پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم؛ یعنی اگر این مردم نبودند من نمیتوانستم.
پس این مردم مقبولیت فقیه را در جامعه نهادینه میکنند، کار بیعت این است؛ والا فقیه مشروعیت خود را از بیعت نمیگیرد از جای دیگر گرفته است، از ادلهای که قبلاً گفتیم.
خُب، این هم نکته چهارم که در حقیقت اگر کاری از بیعت ساخته باشد فقط بحث مقبولیت است، مبسوط الید قرار دادن فقیه است؛ اما مشروعیت ولایت فقیه از جای دیگر بوده و جعل و نصب شده است. این هم یک نکته در باب بیعت.
بیعت در کلام امام علی (ع)
اما بحث مهمی که مطرح هست این است که حضرت علی (ع) در جایجای نهجالبلاغه از کلمه بیعت و مبایعه استفاده کرده و گاهی هم عتاب و خطاب به مردم که چرا شما بیعت کردید و بیعت خود را شکستید؟ این را چگونه باید مطرح کرد؟ آیا اینجوری که از سخنان حضرت برمیآید گویی که این بیعت بوده که به امام امامت داده است؟ کسی که ظاهر این روایات را نگاه کند میگوید همه چیز در بیعت است حال آنکه این طوری نیست.
حضرت علی (ع) جدال منطقی و احسن میکند، جدال احسن این است که شما از مخاطب، رقیب و یا خصم خود حرف او را بگیرید و علیه خودش به کار ببرید، خُب آنهایی که مخاطب حضرت علی (ع) بودند چه کسانی بودند؟ کسانی بودند که خلافت خلفای پیشین را از باب بیعت پذیرفته بودند بعد از رحلت پیامبر به در خانه آنها رفتند و گفتند شما خلیفه ما هستی. چیز دیگری نبود، دلیل آنها این بود که ما بیعت کردیم و به قول خودشان اجماع شد -که اجماع آنها هم اشکال دارد- گفتند امت هیچوقت بر خطا جمع نمیشوند؛ درنتیجه اینها که جمع شدند گفتند فلانی خلیفه باشد کار آنها درست است و بیعت کردند.
این بیعت برای اینها تعهد آورد که باید به آنچه مردم میخواهند عمل کنند، حضرت علی (ع) میگفت: اولاً با من بیعت کردید، ثانیاً بیعتی که با من کردید فرقی با بیعتهای قبلی ندارد پس چرا مخالفت میکنید؟
یعنی در حقیقت با همان حربهای که پیشینیان خلیفه شدند، امام علی (ع) میگوید: نصب جای خودش است، وراثت جای خودش است، قرابت جای خودش، بالاخره بیعت کردید، چرا به بیعت خود تن نمیدهید؟ راجع به طلحه و زبیر هم همین جمله را میگوید و میفرماید: اینها آمدند بیعت کردند اما بیعت خود را شکستند.
پس مهم این است که شاید گاهی کسی در دل امامت امام را قبول داشته باشد؛ اما اگر تن به بیعت ندهد باز هم مورد ملامت و مذمت است، معلوم میشود بیعت یک تعهد اجتماعی برای بیعتکنندهها ایجاد میکند که سر حرف خود بمانند. یک تعهد اجتماعی بوده و پذیرش واجب است؛ یعنی تا بیعت نکردید تکلیف ندارید اما همین که بیعت کردید تکلیف روی دوشتان میآید که همان اطاعت است.
حالا اگر کلمات حضرت علی (ع) را در این زمینه مرور کنیم بد نیست، مثلاً در جلد یک ارشاد مفید شیخ مفید صفحه 243 آمده است: «ایها الناس انکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی و انما الخیار للناس قبلان یبایعوا فاذا بایعوا فلا خیار لهم و ان علی الامام الاستقامة و علی الرعیة التسلیم و هذه بیعة عامة»
ای مردم! شما با من بیعت کردید همانگونه که با قبل ما بیعت شد، قبل از آنکه بیعت کنند اختیار با مردم است؛ اما وقتی بیعت کردند دیگر تمام میشود، کسی برای بیعت اجبار نکرده بود. همین که بیعت کردید تعهد ایجاد شده و حق شکستن ندارید و آیه شریفه «فمن نکث فانّما ینکث علی نفسه» شامل حال او میشود. نکث بیعت گناه است.
در جلد سوم کتاب انصاب الاشراف صفحه 235 که کتاب مهمی بوده و اهل سنت آن را نوشتهاند. حضرت جملهای دارد و میفرماید: «ایها الناس فانکم دعوتمونی الی هذه البیعه فلم اردکم عنها ثم بایعتمونی علی الاماره ولم اسئلکم ایاها».
شما من را به این بیعت دعوت کردید و من هم پاسخ دادم و این دعوت شما را رد نکردم، سپس بر امیر بودن من بیعت کردید، نمیگوید امام بودن چون امام بود، بیعت کردید که امیر، رییس و رهبر شما باشم. این را هم من از شما نخواستم خودتان آمدید، من نگفتم که بیعت کنید تا من امیر شما باشم، حتی حضرت در بعضی جاها دارد که من وزیر باشم بهتر است تا امیر باشم؛ چون امیر بودن من برای شما سخت است. مو را از ماست بیرون میکشم و عدالت را اجرا میکند شاید تحمل آن را نداشته باشید.
پس بیعت، بیعت بر امارت و اجرا کردن احکام است نه بر جعل ولایت و امامت، این عبارات کاملاً این مطلب را میرساند.
در نهجالبلاغه این تعبیرات بسیار و با لحنهای گوناگون به کار رفته است، مثلاً حضرت علی (ع) در خطبه 34 کاملاً بیعت را باز میکند که یعنی چه، میفرماید: «وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیکمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیعَةِ وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکم»
حق من بر شما مردم این است که به بیعت وفا کنید، من که بر بیعت کردن شما اجبار نکرده بودم خودتان آمدید و بر در خانه من اجتماع کردید و گفتید امام و رهبر ما باش، این بیعت شما حقی از من به گردن شما ایجاد میکند و باید به بیعت خود وفا کنید، آشکار و پنهان من را خیرخواهی کنید اگر چیزی به ذهن شما میرسد بگویید، انتقاد و خیرخواهی آزاد است اما تخریب و خراب کردن ممنوع.
حالا که بیعت کردید و امامت من فعلیت و عینیت پیدا کرده است، امام بودم اما با بیعت شما امیر هم شدم حالا باید هر وقت شما را دعوت میکنم اجابت کنید، وقتی امر میکنم باید اطاعت کنید.
پس معلوم میشود درست است که بیعت مشروعیت امامت نمیدهد؛ ولی در امارت و حاکمیت یک نوع عقد الزامی است؛ یعنی وقتی بیعت کردی باید پای آن بایستی؛ چراکه به اختیار خودت آمدهای و کسی شما را به زور پای بیعت نیاورده است. حالا که آمدهای این به گردن تو واجب میشود.
امام علی (ع) در جای دیگر در نامه شماره یک نهجالبلاغه میفرماید: «و بایعنی الناس غیر مستکرهین ولا مجبرین بل طائعین مخیّرین»؛ مردم با من بیعت کردند در حالی که هیچ اجبار و کراهتی در کار نبود، اجباری هم در کار نبود بلکه در عین اطاعت و آزادی بیعت کردند. مخیر بودند و کسی آنها را الزام نکرد.
پس معلوم شد بیعت امری الزامی نیست که از طرف امام یا ولی بگویند باید حتماً با من بیعت کنید، اینجور چیزی نیست، بله از آن طرف اگر مردم آمدند و بیعت کردند الزام میشود، الزام بر آنها که پای بیعت خود بمانند.
امام علی (ع) در نامهای که به معاویه مینویسد، در آنجا ظاهراً معاویه حرفهای بیاساسی میگوید، حضرت در جواب معاویه در نامه ششم نهجالبلاغه بهصورت مصداقی فرمایش کرده و میگوید: «بَایعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایعُوا أَبَا بَکرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایعُوهُمْ عَلَیهِ فَلَمْ یکنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یرُدَّ»؛ این مردم و قوم با من بیعت کردند مثل ابوبکر و عمر و عثمان -اسم هم میبرد- عین آنچه با آنها بیعت کرده بودند همانگونه با من هم بیعت کردند، کسی حق ندارد آنکه شاهد قضیه بوده و دیده چیز دیگری را اختیار کند و بگوید ما میخواهیم گزینه دیگری اختیار کنیم.
«لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یرُدَّ» اشاره به معاویه دارد که در آن بیعت نبود و در شام حضور داشت، غایب حق ندارد این بیعت را رد کند؛ یعنی توای معاویه که در آن صحنه نبودی مردم با من بیعت کردند حق نداری آن را رد کنی، حق مردم است بیعت کردهاند و این الزام است و من باید قبول میکردم و قبول کردم.
بنابراین لحن این سخنان و فرمایشات حضرت که در جاهای دیگر هم هست این است که بالاخره بیعت درست است برای ولی مشروعیت نمیآورد؛ اما یک الزامی برای اطاعت مردم ایجاد میکند.
بعد حضرت در نهجالبلاغه به چند چیز دیگر مبنی بر مشروعیت خودش اشاره میکند، اولویت، قرابت، وراثت و وصیت، میگوید اگر واقعاً شما مرضی ندارید و بیماردل نیستید من هم به پیغمبر نزدیکترم، هم وارث پیامبرم، هم به نسبت شما از لحاظ قوم و خویشی به او نزدیکتر هستم و هم نص درباره ولایت من هست، من امتیازاتی دارم که هیچ کدام از شما ندارید.
بنابراین درست است که حضرت کلمه بیعت را در نهجالبلاغه به کار برده اما از طرف دیگر وصیت، وراثت، اولویت و احقّیت (حق بودن) را به کار برده، معلوم میشود آنها اصل کار بوده و این (بیعت) یک مقبولیت و الزام اجتماعی است و هیچ منافاتی با بحث جعل الهی ندارد.
فکر میکنم بحث بیعت همین مقدار بس باشد، بهعنوان موضوعی که به ذهن میآید و یکی دو جلسه درباره آن صحبت کردیم تا ببینیم انشاءالله ادامه کار را چه کنیم./902/236/ر