به گزارش خبرنگار سرویس سیاست پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ محوریترین و مهمترین مفهوم در دانش سیاسی، مفهوم «قدرت» میباشد. تأمل درباره این مفهوم تاریخی به قدمت زندگی جمعی دارد. اسلام نیز به عنوانی دینی جامع دنیا و آخرت، رویکردی خاص به مفهوم قدرت دارد. فهم این رویکرد خاص مستلزم رویکردی درون متنی است.
اما از آنجا که رویکرد درون متنی، تعمیم متن را بر تافته، از متن درجه اول و متن درجه دوم در کنار هم سخن میگوید، تحلیل مفهوم قدرت را هم با ارجاع به منابع دینی به مثابه متن درجه اول و هم با ارجاع به آثار اندیشمندان اسلام به مثابه متن درجه دوم ممکن میداند.
در فصل اول «چارچوب مفهومی و روشی» پژوهش توضیح داده شده است. به نظر نویسنده تحلیل مفهوم قدرت در اندیشه سایسی اسلام مستلزم شناخت مؤلفههای قدرت در متون و منابع دینی از یکسو و تفاسیر و برداشتهای اندیشمندان سیاسی اسلام از سوی دیگر است؛ اما برای ورود به این بحث ابتدا باید قدرت را به مثابه یکی از مفاهیم اساسی اندیشه سیاسی تحلیل نمود. چرا که شناخت مؤلفههای مفهوم قدرت در اندیشه سیاسی، چارچوبی مفهومی را در اختیار مینهد که در درون آن مفاهیم اصلی تحقیق سامان مییابد.
به نظر نویسنده تحلیل مؤلفههای مفهوم قدرت مبتنی بر یک نگرش جوهرگرایانه امکان دارد. این رویکرد که در دوران کلاسیک و مدرن رواج داشته در دوران پست مدرن مورد انتقاد قرار گرفته است. در رویکرد پست مدرن به این مفهوم، قدرت چونان دال تهی در نظر گرفته میشود که معنا و مدلولیابی آن امری گفتمانی تلقی میگردد.
در واقع در رویکرد ضدجوهرگرایانه به قدرت، رابطه ذاتی میان دال و مدلول انکار میگردد. از این رو قدرت به مثابه دال از مدول ذاتی برخوردار نمیباشد و تنها در بازی زبانی مدلول خود را مییابد. این نوع نگر به مفهوم قدرت، رویکردی پساساختارگرایانه مییابد که محور آن برداشتی از رابطه مهم بین قدرت و زبان است. قدرت در این برداشت از چنان ارتباطی با زبان برخوردار میگردد که هویتی زبانی و گفتمانی و نه ثابت مییابد. هویت در چنین نگرشی امری حادث، موقتی و اکتسابی (نه معین) میباشد.
از این رو قدرت نیز امری حادیث موقتی و اکتسابی میباشد و نمیتوان برای آن مفهومی ثابت، دائمی و ذاتی تعریف کرد. در این نگرش پساساختارگرایانه، چرخشی زبانی در مفهوم قدرت ایجاد میشود. چرخشی که وامدار چرخشی اساسا زبانی در نظریههای زبانی متأخر است. در این چرش رابطه ذاتی دال و مدلول انکار و از رابطه زبانی و گفتمانی و در نتیجه غیر ذاتی دال و مدلول سخن گفته میشود. نتیجه این رویکرد، فروافتادن در نسبیگرایی معرفتشناختی است.
نویسنده به صراحت اشاره میکند که در پژوهش حاضر، رویکرد کاملا ناسازگار با نگرش پساساختارگرایانه اتخاذ شده است. در واقع رویکرد جوهرگرایانه نسبت به قدرت مد نظر نویسنده است. در این رویکرد، موضعی غیر نسبیگرایانه نسبت به قدرت اتخاذ میشود. در این سطح تحلیل، نویسنده به نقل از استیون لوکس سه دیدگاه درباره قدرت مطرح میکند.
دیدگاه نخست یک بعدی است. این دیدگاه متضمن تمرکز بر رفتار در موقعیتهای تصمیمگیری نسبتب همسائلی است که پیرامون آن ستیزی قابل مشاهده وجود دارد؛ ستیزی که بیانگر اولویتهای متفاوت در خط مشی است و از طریق مشارکت سیاسی آشکار میشود. بر طبق این دیدگاه تحلیل قدرت مستلزم توجه به جایگاه قدرت است. بننابراین این دیدگاه رویکردی رفتارگرایانه مییابد و رابرت دال مهمترین طرفدار آن محسوب میشود.
دیدگاه دوم دو بعدی است. چرا که در کنار تصمیمگیری، عدم تصمیمگیری را نیز در نظر میگیرد. بچراچ و براتز با نقد دیگاه تک بعدی، مسیر را برای بررسی راههایی که مانع اتخاذ تصمیم در مورد سمائلی بالقوه میشوند فراهم میکنند. براساس این دیدگاه نباید قدرت را صرفا در فرایند تصمیمگیری جستجو کرد، بلکه افزون بر آن گاه قدرت در شرایط فقدان تصمیمگیری قابل مشاهده است.
دیدگاه سوم، سه بعدی نام دارد. در این دیدگاه امکان بررسی راههای گوناگونی فراهم میگردد که توسط آن مسائل بالقوه یا از طریق عملکرد نیروهای اجتماعی و رفتارهای نهادی و یا از طریق تصمیمات افراد، خارج از سیاست نگه داشته میشوند. این امر در غیاب ستیز بالفعل و آشکار که به طور موفقیتآمیز از آنان جلوگیری به عمل میآید، میتواند اتفاق افتد.
نویسنده در ادامه سه مؤلفه اساسی برای قدرت شناسایی میکند؛ عامل قدرت، تابع قدرت و هدف قدرت. منظور از عامل قدرت، دارنده چنین توانایی را گویند. فرد یا افرادی که تحت تأثیر عامل قدرت قرار گرفته، را تابع قدرت مینامند. در اندیشههای مدرن چنانچه این تابعیت از روی رضایت باشد، گفته میشود که عامل قدرت به «حق» اعمال قدرت مینماید. عامل قدرت بر تابع قدرت با هدف تحمیل نظر یا رأی خود اعمال قدرت میکند که مؤلفه سوم را تشکیل میدهد.
نویسنده برای فهم دیدگاه اسلام درباره مفهوم قدرت از الگوی روشی تفسیری بهره میبرد که در آن مرجعیت متون دینی و زبانی بودن متون دینی و خطاپذیری فهم اجتهادی و در نهایت اعتبار فهم اجتهادی از مؤلفههای اصلی این روش محسوب میشوند.
در فصل دوم «مؤلفههای قدرت از دیدگاه قرآن و روایات» بررسی شده است. قرآن کریم نخستین منبع و متن اندیشه اسلامی است و روایات در کنار آن، مهمترین منبع و متن تفسیر کننده آن و در عین حال برخوردار از نقش تشریع محسوب میشوند. مراجعه به این متون مستلزم اتخاذ رویکرد درون دینی است و باید اقتضائات روشی این رهیافت مد نظر قرار گیرد. یعنی همواره باید انسجام درونی این متون را فرا روی پژوهش متن محور قرار داد.
بر اساس چارچوب روشی و مؤلفههایی که مؤلف در فصل اول به آنها دست یافت، وی عامل قدرت در قرآن و روایات را مورد واکاوی قرار میدهد. به نظر نویسنده قرآن کریم و روایات در دو سطح به تبیین و معرفی عامل قدرت پرداختهاند: سطح رابطه انسان و خدا و سطح رابطه انسان و دیگران. از نگاه قرآن کریم، قدرت به معنای توانایی تأثیرگذاری از آن خداوند است و قدرت الهی به این معنا خاستگاه هر قدرتی است.
بر پایه این نتیجهگیری، لاجرم از این نگاه دارنده قدرت در دنیا به مثابه مؤلفه نخست مفهوم قدرت، باید برخوردار از شرایطی باشد که خداوند به عنوان تنها منشأ قدرت اراده کرده است. اما در سطرح رابطه انسان و دیگران، گرچه تنها دارنده و عامل قدرت، خداوند میباشد، اما خداوند در سطح رابطه انسان و دیگران، برای برخی افراد قدرت را به رسمیت میشناسد و به آنان توانایی تأثیرگذاری بر دیگران را میبخشد.
در زبان قرآن کریم از این توانایی تأثیرگذاری بر دیگران به «مُلک» تعبیر شده است.(آیه 26 آل عمران). اما عامل قدرت از نظر قرآن باید دارای صفات و ویژگیهای خاصی باشد. ایمان، دانایی و توانایی، عدالت، وفای به عهد الهی، تحمل و خویشتنداری، امانتداری از جمله این ویژگیها میباشد.
از دیدگاه قرآن،چنانچه عامل قدرت دارای ویژگیهای مذکور باشد، اعمال قدرت او را به رسمیت شناخته و از تابع قدرت میخواهد که در برابر عامل قدرت تمکین نموده و اطاعت نماید. آیه 59 سوره نساء بر الزامی و تکلیف شرعی بودن این اطاعت دلالت دارد. اما این رابطه یک سو نبوده و با استفاده از مفهوم «بیعت» که به معنای پذیرش این حقانیت اعمال قدرت است، درباره پیامبر وارد شده و حکایت از این امر مهم دارد که خداوند برای تابعان قدرت از طریق بیعت این حق را به رسمیت شناخته که قدرت را از طریق بیعت برای عاملان قدرت واگذار نمایند.
مفهوم «شورا» نیز یکی دیگر از آموزههایی است که بیانگر رسمیت یافتن حق مشارکت در تصمیمگیری برای تابعان قدرت و در نتیجه تکلیف عاملان قدرت به رعایت این حق برای تابعان قدرت است. آموزه امر به معروف و نهی از منکر نیز دال بر حق نظارت تابعان قدرت بر عاملان قدرت میباشد.
هدف از قدرت نیز از دیدگاه قرآن و روایات به دو دسته اهداف مادی و معنوی قابل تقسیم است. اهداف مادی چون برقراری امنیت، برقراری عدالت، تحقق آزادی است و اهداف معنوی چونان تحقق اراده الهی، هدایت و پیروزی و موفقیت است.
در فصل سوم «مؤلفههای قدرت در فلسفه سیاسی اسلامی» هدف بررسی نویسنده بوده است. نویسنده دراین فصل بررسی مفهوم قدرت در متون درجه دوم اندیشه سیاسی را هدف خود قرار داده است. یعنی ادبیاتی که توسط اندیشمندان مسلمان تولید گردیده، کنار هم قرار گرفتن آنها موجب تولید دانشهای سیاسی اسلامی گردیده است.
در این فصل متون فلسفی اندیشمندان اسلامی بررسی میشود. در فلسفه سیاسی اسلامی، رویکردی فلسفی به مفاهیم و از جمله مفهوم قدرت وجود دارد. این رویکرد بر اساس ویژگیهای تمدنی و فرهنگی اسلامی بوده است. انگاره اصلی در این رویکرد سازگاری وحی و عقل میباشد.
به دیگر سخن فیلسوفان اسلامی هیچ گاه در تحلیل مفاهیم مورد نظر خود، از انگاره مذکور چشم نپوشیده، بلکه تأملاتی عقلانی نسبت به وحی و مفاهیم و آموزههای آن را در پیش گرفتهاند. لذا تحلیل مفهومی این اندیشمندان را نمیتوان تحلیل عقلانی محض در نظر گرفت، بلکه ناظر به وحی و آموزههای آن بوده است.
این رویکرد البته به صورتی خاص، وحی را نه مجموعهای از جزئیات بلکه واجد نظمی اجتماعی میدانستند؛ نظمی گسترده که نه صرفا عمال بلکه افکار یا اعتقادات را نیز شامل میگردید. لذا اندیشمندان اسلامی، به گفته برخی درصدد اثبات درستی و حقانیت قانون الهی «شریعت» بودهاند. اما میان نظام دانایی فلسفه سیاسی قدیم و با فلسفه سیاسی جدید تفاوت وجود دارد.
فیسوفان سیاسی اسلامی قدیم در تبیین ویژگیها و شرایط عاملان قدرت، تأکید خاصی بر حکمت داشتند. تنها در صورتی که عاملان قدرت از چنین ویژگیای برخوردار باشند، قدرت آنها به رسمیت شناخته میشود و حق اعمال آن را دارند. اما در فلسفه سیاسی جدیدنوعی زمینهسازی برای انتخابی شدن عاملان قدرت و در نتیجه تمهید مقدمات شکلگیری حکومت مردمی شکل گرفته است. یعنی در افکار فیلسوفان سیاسی جدید اگرچه شرایط و ویژگیهای عاملان قدرت تغییر نکرده است اما آنان از ضرورت توجه به انتخاب عاملان قدرت از سوی مردم سخن به میان آوردهاند.
نسبت به تابع قدرت نیز نوعی تحول مشاهده میشود. این تحول حکایت از نوعی رابطه دوسویه میان عاملان وتابعان قدرت در آرای فیلسوفان سیاسی جدید است. در حالی که فلیسوفان سیاسی قدیم عمدتاً نوعی رابطه یک سویه میان عاملان و تابعان قدرت در نظر میگرفتند، فلیسوفان سیاسی جدید این رابطه را به رابطهای دو سویه تبدیل نمودهاند. لذا رضایت تابع قدرت در پذیرش رابطه قدرت مطرح میشود. در مؤلفه سوم یعنی هدف قدرت نیز تحول رخ داده است.
اگرچه تمامی فیلسوفان سیاسی اسلامی به نوعی سعادت را به عنوان هدف برتر اعمال قدرت معرفی نموده، وصول به آن را از طریق تحقق عدالت ممکن دانستهاند، در نگرش فیلسوفان سیاسی جدید تنها مقدمه سعادت، عدالت نبوده از مقدمات دیگری نیز سخن به میان آمده است. از منظر فیلسوفان سیاسی قدیم تحقق عدالت، زمینه لازم برای نیل به سعادت را فراهم میکرد. سعادت از منظر آنها ناظر بر آخرت بوده است.
اما در آرای فیلسوفان سیاسی جدید بر این نکته مهم تأکید میشود که تحقق عدالت به مثابه مقدمه سعادت، در صورتی امکانپذیر است که عاملان قدرت حقوق تابعان قدرت را رعایت نمایند. حقوقی چون آزادی و حق انتخاب به مثابه اهداف قدرت، مقدمهای است برای تحقق عدالت برای نیل به سعادت.
نویسنده در فصل چهارم به بررسی «مؤلفههای قدرت در فقه سیاسی» پرداخته است. به نظر نویسنده نگرش حقوقی به فقه سیاسی، فقه سیاسی را شامل آن دسته از مباحث حقوقی دانسته شده که تحت عناوینی چون حقوق اساسی و حقوق بین الملل و نظائر آن مطرح میشود، میدانند. بر اساس مؤلفه عامل قدرت، فقیهان شیعه عامل قدرت را در قالب مفاهیمی چون امام، سلطان اسلام، سلطان عادل، فقهای اهل حق، فقیه عادل، ناظر در امور مسلمین و... در نظر گرفتهاند. ایشان با تکیه بر مفهوم نیابت از امام معصوم، فقیه عادل را عامل قدرت در دوره غیبت معرفی کردهاند.
اگرچه محدوده اختیارات فقیه عادل از دیدگاه فقیهان شیعه متفاوت در نظر گرفته میشود ما در ادبیات آنان تا دوره مشروطیت فقیه عادل عامل شایسته قدرت به حساب میآید؛ از دوران مشروطیت به بعد در کنار فقیه عادل به عنوان عامل شایسته قدرت، از «مردم» به مثابه عامل قدرت نیز سخن به میان میآید، با ظهرو انقلاب اسلامی، همچننان قدرت مردمی مورد توجه قرار میگیرد اما در کنار آن قدرت فقیه عادل در عرصه سیاسی نیز مورد توجه قرار گرفته، در نتیجه فقیه عادل به عنوان عامل قدرت در درون نظم مردمی شناخته میشود.
اما باید گفت در فقه سیاسی گذشته، به طور کلی توجه مستقیمی به «مردم» به عنوان تابعان قدرت صورت نمیگیرد. یعنی رضایت مردم به عنوان تابعان قدرت مطرح نبوده است. در عوض دغدغه آنان معطوف به تبیین ویژگیهای عاملان قدرت بوده است. دوران مشروطیت نیز از این جهت نقطه عطفی محسوب میشود.
در این دوران نوعی مفهوم قرارداد در شکلگیری رابطه قدرت مورد توجه برخی از فقیهان این دوره قرار میگیرد. یعنی رابطه قدرت میان عامل و تابعان قدرت، امری قراردادی دانسته میشود و بدین ترتیب، جایگا مردم به عنوان مؤلفه دوم از اهمیت خاصی برخوردار میگردد. در اندیشه فقهی امام خمینی در دوران انقلاب اسلامی، مردم از نقش مجوزدهی به فقیه عادل برخوردار میگردندو بر این اساس، رضایت آنان از نقش تعیینگنندگی در شکلگیری رابطه قدرت برخوردار میگردد.
فصل پنجم نیز محمل نتیجهگیری پژوهش و جمعبندی یافتههای آن میباشد.
کتاب «قدرت» نوشته منصور میراحمدی است که به همت انتشارات دانشگاه امام صادق(ع) در سال 1392 در حجم 196 صفحه انتشار یافته است./601/823/م