به گزارش خبرنگار سرویس سیاست پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ مقاله « بازخوانی معناشناختی کلام سیاسی و نسبت آن با فلسفه سیاسی و فقه سیاسی» به منظور تفکیک و تمایزگذاری میان دانش کلام سیاسی با دو دانش فلسفه سیاسی و فقه سیاسی توسط آقای صفدر الهیراد نگاشته شده است.
نویسنده در مقدمه اشاره میکند که لازمه ورود به مسائل یک دانش، شناخت حدود و ثغور درست آن دانش و فهم جایگاه آن در میان دانشهای دیگر میباشد. کلام، به عنوان یکی از مهمترین دانشهای اسلامی که وظیفه دفاع از دین و آموزههای آن را بر عهده دارد، چندی است که وارد عرصه سیاست شده و شاخهای مستقل به نام «کلام سیاسی» شکل گرفته است. نویسنده بر آن است که در این نوشتار فهم مستقلی از کلام سیاسی پیدا کرده و نسبت آن را با دانشهایی چون الهیات سیاسی، فلسفه سیاسی، فقه سیاسی و تمایز رویکردهای اهل سنت با تشیع را مشخص سازد.
نویسنده پس از آنکه مهمترین تعاریف از علم کلام را بیان کرده و مورد بررسی و نقد قرار میدهد، در نهایت تعریف مختار خود از کلام را این چنین بیان میکند: «کلام دانشی است که با روشهای گوناگون عقلی، نقلی، جدلی و... به تبیین و اثبات اصول عقاید دینی، یعنی هر آنچه به ذات و صفات خداوند یا افعال او و احوال ممکنات از حیث تعلقشان به صفات الهی باز میگردد، میپردازد و از آنها در برابر دیدگاههای مخالف و شبهات منکران دفاع میکند. موضوع علم کلام نیز ذات و صفات خداوند و همچنین افعال الهی و احوال ممکنات است که بحث از آنها متعلق به صفات خداوند است.»
در این تعریف، روش، هدف و موضوع علم کلام به روشنی مشخص شده است. موضوع این دانش با قید «اصول عقاید دینی» که شامل مباحث فقهی و اخلاقی نمیشود، محدود و مشخص شده و شامل افعال الهی و امور مربوط به ممکنات که متعلق صفات الهیاند، دانسته شده است.
بر اساس تعریف از دانش کلام، نویسنده زیر شاخه آن یعنی دانش کلام سیاسی را نیز اینگونه تعریف کرده است: «کلام سیاسی شاخهای از دانش کلام است که با روشهای گوناگون عقلی، نقلی و جدلی به تبیین و اثبات اصول عقاید دینی مربوط به امور سیاسی، یعنی هر آنچه که به صفات خداوند نسبت به امور سیاسی یا امور سیاسی ممکنات از حیث تعلقشان به صفات الهی باز میگردد، میپردازد و از آنها در برابر دیدگاههای مخالف و شبهات منکرات دفاع میکند.
موضوع کلام سیاسی نیز صفات خداوند مربوط به امور سیاسی و همچنین امور سیاسی ممکنات از حیث تعلقشان به صفات خداوند است. به عبارت دیگر موضوع کلام سیاسی «آموزههای کلامی مربوط به امور سیاسی» است.»
نویسنده برای آنکه جایگاه کلام سیاسی مشخصتر شود و تفاوت آن را با امور سیاسی اعم از نظریهها، رفتارها و ... آشکار کند، مثالی ذکر میکند. مثلاً در بحث از وظایف حاکم سیاسی در قبال حکومت و مردم، تبیین این وظایف را رسالت یک دانشمند سیاسی میداند که با معارف اسلامی آشنا باشد. یعنی به کمک منابع دینی اعم از وحی، سنت و عقل این وظایف را مشخص کند.
اما وظیفه عالم کلام سیاسی چیست؟ به نظر نویسنده این مسئله از دو طریق کلامی میشود. یکی اینکه پس از تبیین صفات خدای سبحان به لوازم این صفات در قبال وظایف حاکم سیاسی بپردازیم. یعنی با توجه به صفات الهی همچون حکمت، عدالت و خیریت، وظایف حاکم سیاسی در قبال حکومت و مردم را مشخص سازیم. یعنی متکلم وظیفه دارد که اقتضای این صفات را نسبت به وظایف حاکم سیاسی تبیین کند. مثلا باید مشخص کند که با توجه به حقانیت توحید در همه عرصههای بشری و حقانیت باور به معاد و سعادت و شقاوت اخروی، چه کسی از حق قانونگذاری در حکومت اسلامی برخوردار است.
از منظر دیگر، یعنی از حیث تعلق وظایف حاکم سیاسی به صفات خدای سبحان، متکلم باید سازگاری یا ناسازگاری وظایف تعیین شده برای حاکم سیاسی را با صفات خدای سبحان ارزیابی کند؛ برای مثال اگر رسالت قانونگذاری حکومت اسلامی به حاکم سیاسی سپرده شده، متکلم موظف است نسبت آن را با ربوبیت تشریعی خدای سبحان و صفت هدایت او بررسی کند.
در تفاوت میان این دو روش، نویسنده معتقد است که روش اول ناظر بر وجه ایجابی و استفاده از صفات خداوند برای تبیین امور سیاسی و اقتضائات صفات الهی است، ولی در روش دوم، متکلم بیشتر نقش داوری و ارزیابی کلامی را نسبت به امور سیاسی بر عهده دارد.
بر این اساس نویسنده این مقاله معتقد است که مهمترین مسائل کلام سیاسی عبارتاند از: مشروعیت سیاسی حاکم بر اساس حق مطلق الهی، نظریههای مشروعیت در کلام سیاسی مکاتب اسلامی (بررسی تطبیقی و انتقادی)، نظریههای مشروعیت در کلام سیاسی ادیان توحیدی (بررسی تطبیقی و انتقادی)، چیستی و شاخصههای عدالت سیاسی با توجه به مبانی کلامی، مصلحت کلامی و رابطه آن با اعمال حاکمیت، تحلیل کلامی مردمسالاری دینی، مشروعیت انتخابات، تعارض تصمیمات حاکم اسلامی با مردم، اقلیتهای دینی و مذهبی و جایگاه آنها در تصمیمات نظام سیاسی، دین و حق اقلیتهای سیاسی، رابطه میان دین و سیاست، قلمرو سیاسی دین، مشروعیت جهاد در حکومت اسلامی و...
در ادامه نویسنده به تفاوت میان دانش کلام سیاسی با دانشهای مشابه آن میپردازد. وی معتقد است که کلام سیاسی با الهیات سیاسی متفاوت است. الهیات سیاسی همان آموزههای سیاسی است که از وحی ناشی میشوند. لئو اشتراوس الهی سیاسی را هر آن آموزهای میداند که مبتنی بر وحی الهی باشد.
بر این اساس نویسنده معتقد است که در سه جهت الهیات سیاسی متفاوت با کلام سیاسی است. از منظر روش، الهیات سیاسی تنها محدود به روشهای نقلی است، در حالی که کلام سیاسی از روشهای دیگری چون شیوه عقلی نیز بهره میبرد. از حیث موضوع مسائل نیز، کلام سیاسی مربوط به امور سیاسی، با حیثیت تعلقی به صفات خداوند است و همین قید موجب ملامی بودن مسائل آن میشود. ولی الهیات سیاسی اعم از این قید است و شامل همه امور سیاسی بدون قید مزبور میشود. در واقع الهیات سیاسی، لزوماً به دنبال تبیین ارتباط امور سیاسی با اصول عقاید دینی نیست.
از منظر سوم نیز الهیات سیاسی، فقه سیاسی اخلاق سیاسی و به گونه کلی همه آموزههای سیاسی دین را در بر میگیرد، ولی کلام سیاسی غیر از فقه سیاسی، اخلاق سیاسی و دیگر آموزههای سیاسی دینی است.
در تمایز میان فسلفه سیاسی و کلام سیاسی نویسنده ابتدا به تعاریف مختلفی که عالمان سیاسی از فلسفه سیاسی ارائه دادهاند اشاره میکند. اما معتقد است که بهترین و جامعترین تعریف را لئواشتراوس ارائه کرده است. وی فلسفه سیاسی را تلاشی فلسفی برای شناخت و بررسی امور سیاسی میداند. یعنی تلاش برای نشاندن معرفت به امور سیاسی از طریق عقلی به جای ظن و گمان به آنها.
بر این اساس موضوع فلسفه سیاسی، شامل حقایق امور سیاسی به نحو عام است؛ اما موضوع کلام سیاسی، عبارت است از صفات خداوند در نسبت به امور سیاسی و یا امور سیاسی با حیثیت تعلقی به صفات خداوند. همچنین روش فلسفه سیاسی عقلی و برهانی است در حالی که در روش کلام سیاسی از روش عقلی، نقلی و جدلی استفاده میشود. اهداف فلسفه سیاسی با کلام سیاسی یکسان نیستند. فلسفه سیاسی دغدغه دین و آموزههای کلامی را ندارد. اما کلام سیاسی به دنبال تبیین، اثبات و دفاع از آموزههای کلامی مربوط به امور سیاسی است.
بر همین طریق، نویسنده به سراغ تمایزگذاری میان دانش کلام سیاسی با فقه سیاسی رفته است. وی ابتدا تعاریف مختلف از دانش فقه و فقه سیاسی را مورد بررسی و نقد قرار میدهد و پس از آن تعریف مختار خود را چنین بیان میدارد: مراد از فقه سیاسی تبیین وظایف مکلفان در باب امور حقوقی و سیاسی از طریق ادله شرعیه است؛ یعنی موضوع فقه سیاسی نیز امور سیاسی مربوط به وظایف ملکفان است.
بر این اساس مهمترین تمایز میان کلام سیاسی با فقه سیاسی آن است که در کلام سیاسی به اصول اعتقادی ناظر به مسائل سیاسی است. یعنی تبیین و اثبات صفات و افعال خداوند در ارتباط با مسائل سیاسی و دفع شبهات ناظر به این مسائل. اما موضوع فقه سیاسی فعل و وظایف مکلفان است.
بر این اساس بحث درباره اینکه «خداوند به چی کسی حق حکومت داده است؟» از مباحث علم کلام سیاسی است، ولی بحث از وظایف حاکم نسبت به مردم و مردم نسبت به حاکم از مسائل فقه سیاسی است. با این بیان مسائل فقه سیاسی وامدار مسائل کلام سیاسی میشوند. یعنی کلام سیاسی پایه فقه سیاسی است. همچنین کلام سیاسی ناظر بر اصول است و فقه سیاسی ناظر بر فروع.
نویسنده معتقد است که همین عدم توجه به قلمرو علوم و مرز میان آنها، موجب شده تا اهل سنت اشتباه کرده و امامت را از فروع دین و جزو مسائل فقهی قرار دهند. در حالی که اصل امامت از جمله مسائل سیاسی است که حیثیت تعلقی آن به صفات خدای سبحان مورد بحث میباشد. لذا جزو مسائل کلام سیاسی قرار میگیرد.
مقاله «بازخوانی معناشناختی کلام سیاسی و نسبت آن با فلسفه سیاسی و فقه سیاسی» نوشته صفدر الهیراد میباشد که در تابستان سال 1390 در مجله معرفت کلامی، سال دوم، شماره دوم انتشار یافته است./206/823/م