vasael.ir

کد خبر: ۵۶۳۰
تاریخ انتشار: ۲۱ تير ۱۳۹۶ - ۲۳:۳۶ - 12 July 2017
درس گفتار مبانی تمدن نوین اسلامی؛ آیت الله میرباقری/جلسه 5

شریعتِ بدون امام جاهلیت است

پایگاه اطلاع رسانی وسائل- آیت الله میرباقری با بیان رابطه امامت و دین گفت: اینکه تاکید می کنیم که همه شئون دین را باید با امام تفسیر کرد، چون اگر غیر این تفسیر کنید، انحراف پیدا می شود؛‏ زیرا کاری که سقیفه کرده این است که همین حلقه را برداشته است و جاهلیت را در قالب تمسک به شریعت از نو اقامه کرده است؛ شریعتِ بدون امام، جاهلیت است؛ هم باب توحید را بسته، هم شریعت را بی معنا کرده است.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی وسائل، متن زیر جلسه پنجم بحث آیت الله سیدمحمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در جمع نخبگان استان البرز در تاریخ 25 شهریورماه 95 برگزار شده است. وی در این بحث که با عنوان دوره تبیین مبانی گفتمان «تمدن نوین اسلامی» در استان البرز برگزار شده است، به ادامه بحث امامت و دین در پرتو آیات و روایات پرداخته است که در ذیل تقدیم خوانندگان می‌شود.

 

تحقق توحید در تمامی عرصه های حیات انسان

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. در مباحث گذشته بیان شد که توحید به معنای پذیرش الوهیت حضرت حق و تواضع و خشوع و تذلل در مقابل حضرت حق و کبریا و عزت الهی است. بحث توحید، بحث گسترده و پردامنه ای است و عمده بحث قرآن هم توحید است ولی آن حد نصاب توحید که ما باید دارا بشویم تا موحد بشویم، پذیرش الوهیت حضرت حق است که ثمره پذیرش این الوهیت، کفر به طاغوت می باشد که از عناصر مهم توحید است. بدون کفر به اولیاء طاغوت توحید محقق نمی شود.

البته پذیرش الوهیت حضرت حق و سجده در مقابل حضرت حق و تواضع در مقابل خدای متعال و إعراض از غیر و تسلیم غیر نشدن و خشوع و خضوع در مقابل غیر و در عرض خدای متعال نداشتن، همه ابعاد حیات انسان را دربرمی گیرد. موحد حقیقی، آن کسی است که در همه حوزه های اختیار و تمامی حوزه مسئولیت خودش، نسبت به خدای متعال، خاضع و متواضع است؛ یعنی اعم از قوای ظاهری و باطنی انسان، باید تسلیم به حضرت حق بشوند و الوهیتِ او را قبول کنند. باید باطن قلب و صفات روحی انسان خضوع و تواضع در مقابل خدای متعال باشد. انسان در مرحله فهمش هم باید مناسک بندگی را رعایت بکند و این طور نیست که فقط بندگی خدای متعال، مربوط به جوارح ما است؛ بلکه جوانح ما، فکر ما و همه قوای ما باید تسلیم و خاشع باشند و سجده کنند که البته مناسک آن را شریعت بیان می کند.

نیز بیان کردیم که توحید، مختص به حوزه زندگی خصوصی انسان نیست بلکه زندگی خصوصی، خانوادگی و اجتماعی انسان، باید بر مدار پرستش خدای متعال شکل بگیرد؛ و حتی اختصاص به زندگی اجتماعی هم ندارد؛ ما یک مشارکت تاریخی داریم و در مجموع یک جامعه تاریخی را ـ که به بعضی از قسمت هایش تمدن اطلاق می شود ـ بپا می کنیم که باید بر محور پرستش خدای متعال باشد. به طور کلی در مقابل توحید، شرک و کفر و نفاق است و در هیچ عرصه ای از عرصه های حیات و اراده انسان و مسئولیتی که به عهده انسان هست، شرک حتی شرک خفی هم پذیرفته شده نیست.

 

تولی به معصوم؛ طریق تحقق توحید

نکته بعدی که به آن پرداخته شد، رابطه بین توحید و وجود مقدس خلفاء الهی و معصومین علیهم السلام و انبیاء و اوصیائشان بویژه نبی اکرم و اوصیاء معصوم بود. خلفاء الهی، انبیاء و اوصیاء بویژه انوار چهارده معصوم، از نظر معارف ما شئون متعددی دارند. در عین اینکه عبد خدای متعال هستند اما بر اساس ادعیه و روایات «لَا فَرْقَ‏ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ‏ وَ خَلْقُکَ»(1) و همه کمالات در عالم به وسیله ائمه علیهم السلام جاری و محقق می شود و در عین اینکه عبد مطلق هستند، مقام خلافت و ولایت دارند و اسماء حسنای الهی و به تعبیری مظاهر اسماء حسنای الهی در عالم هستند.

ما در همه عرصه های حیات خودمان باید تسلیم خدای متعال باشیم و خدای متعال را بپرستیم و تحت ولایت خدای متعال که ولایت نور است قرار بگیریم. طریق پرستش خدای متعال و تسلیم شدن به خدای متعال، تسلیم محض بودن به معصومین و اولیاء و خلفای الهی است. که در این زمینه روایات، بیش از این حدی است که بخواهیم به یکی دو تا از آنها استناد کنیم. بنابراین طریق موحد شدن، تولی به معصوم و تبعیت از معصوم است. به هر میزانی که ما از ولایت معصومین خارج می شویم؛ به همان میزان، از دایره توحید و پرستش خدای متعال خارج شدیم. این طور نیست که امری به اسم توحید هست و مناسکی برای آن تعریف شده است و تبعیت از امام جزئی از این مناسک باشد. تبعیت از امام و تسلیم به امام بودن باطن دین و تنها راه موحد بودن است. لذا ائمه هم واسطه در اسماء حسنای الهی هستند و هم اسماء حسنای الهی هستند. در همه خیرات واسطه هستند؛ حتی وقتی هدایت الهی به بنده می رسد، آن هم از طریق آنها می رسد که این مطلب در روایات ما با بیان های متعددی آمده و عمدتاً هم روایاتی است که آیات قرآن را توضیح می دهند و باطن قرآن را بیان می کنند. بنابراین در مرحله تحقق، موحد بودن چیزی جز در مدار ولایت معصوم زندگی کردن نیست.

به بیان دیگر نسبت امام با حضرت حق و جریان توحید در قوس نزول اینگونه است که به وسیله آنها اسماء حسنای الهی در عالم جاری می شود، چنانچه در دعای ماه رجبیه آمده است: «فَبِهِمْ‏ مَلَأْتَ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا أَنْتَ»(2) و هم موحد بودن ما و دینداری ما در قوس صعود، از طریق پذیرش ولایت معصومین و جاری شدن آن ولایت در ما است. اگر بخواهیم صفات موحدین در ما پیدا بشود و مناسک موحدین را داشته باشیم، تنها راه این است که متمسک به این عروه الوثقی و ولایت معصوم باشیم؛ به اندازه ای که قوای ما، یعنی اختیار ما در مسیر تولی به معصوم قرار می گیرد و ولایت آنها بر ما جاری می شود، به همان اندازه موحد می شویم.

البته روشن است که معصومین، آن وجود های مقدسی هستند که در مقام پذیرش الوهیت و ولایت حضرت حق، بر همه سابق هستند. عبد مطلق هستند، مخلَصین هستند‏، موحدین هستند، مقام اخلاص و مقام کمال تمام را دارند و طریق جریان توحید در عالم هستند. موحد شدن، مستقل از معصوم ممکن نیست؛ زیرا معصومین، تحقق توحید هستند و اگر کسی بخواهد موحد بشود، باید در مدار ولایت آنها حرکت بکند.

در نقطه مقابل، مشرک شدن هم در واقع و عینیت و خارج، به این است که انسان، تحت ولایت غیر و پذیرش اولیاء طاغوت قرار بگیرد؛ که به هر اندازه ای که آنها را می پذیرد، مشرک می شود.‏ شرک مجسّم و کفر مجسّم، جریان ولایت آنها است. کما اینکه توحید مجسّم، جریان ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت شان است.

 

رابطه دین الهی و امام علیه السلام

اما بحث مهم که در جلسه قبل اشاراتی بر آن داشتیم اینکه نسبت بین امام و دین الهی چیست؟ بحث در باب حقیقت دین الهی است. دینی که ما باید بپذیریم و متدین به آن باید باشیم، طبق فرمایش قرآن «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»(آل عمران/19) است و در عین اینکه «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»(بقره/256) یعنی ما مُکره به آن نیستیم ولی اگر بخواهیم رشد کنیم و موحد باشیم، باید دیندار باشیم و این دین را بپذیریم. سوال این است که آن دین الهی چیست و چه نسبتی بین دین الهی با امام وجود دارد؟

تعابیر متعددی در معارف ما هست که بسیاری از آنها در روایات و در تعابیر زیارات ائمه علیهم السلام آمده است. دو کتاب بصائر الدرجات و کتاب الحجه کافی در این زمینه از اهمیت خاصی برخوردارند. تعابیری از جمله «دَعَائِمُ‏ الْإِسْلَامِ‏»، «دَعَائِمُ‏ الدِّینِ‏»،‏ «أَرْکَانَ‏ الْإِسْلَامِ‏»، «عُمُدَ الْإِسْلَامِ‏»، «أَرْکَانُ‏ الدِّینِ‏»، «أَسَاسُ‏ الْإِسْلَامِ‏»، «أَسَاسُ‏ الدِّینِ‏»، «نِظَامُ‏ الدِّینِ‏»، «عَمُودُ الدِّینِ‏»، «دَیَّانُ‏ الدِّینِ‏»، «زِمَامُ‏ الدِّینِ‏»، «إِکْمَالِ‏ الدِّینِ‏» در مورد امام وارد شده است که رابطه امام و دین را توضیح می دهد و نیاز به دقت هم دارد. نسبت بین امام و دین در شکل کلی این است که دین به امام تفسیر می شود و فروع دین، از فروع امام علیه السلام است. برای روشن شدن امر تعدادی از روایات را اشاره خواهیم کرد.

 

اولیاء الهی ارکان و اساس دین؛ امام دلیل، مفتاح، اکمال و ختم دین است

روایت اول که در امالی مرحوم مفید است، جابر بن یزید جوفی از امام باقر علیه السلام از پدر بزرگوارشان، از جدّشان نقل می کنند «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَا عَلِیُّ أَنَا وَ أَنْتَ‏ وَ ابْنَاکَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ‏ وُلْدِ الْحُسَیْنِ‏ أَرْکَانُ‏ الدِّینِ‏ وَ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ مَنْ تَبِعَنَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنَّا فَإِلَى النَّارِ»(3) این تعبیر، نسبت معصومین با دین را ارکان دین و نسبت آنها و اسلام را دعائم و پایه های اصلی اسلام بیان کرده است. در نتیجه تبعیت از امام، تبعیت از دین است. چون امام رکن دین است و از این دست روایات، زیاد داریم.

در نسبت بین ولایت امام و اسلام روایتِ معروف صحیح السندی هست که مرحوم کلینی در کافی آن را نقل کردند که امام باقر علیه السلام فرمودند: «بُنِیَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى‏ خَمْسٍ‏ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَکُوا هَذِهِ یَعْنِی الْوَلَایَةَ»(4) نماز و زکات و حج و صوم و ولایت بنیان ها و اساس اسلام هستند که بقیه اسلام، بر این فروع استوار است؛ اما در بین اینها آنچه که مردم در آن بیشتر مورد خطاب هستند و به او دعوت شده اند، ولایت است؛ اما مردم آن چهار تا را گرفتند و این یکی را رها کردند. در ادامه توضیح هم خواهیم داد که اگر کسی این پنجمی را رها کرد، آن چهار تا هم در واقع رها شده اند.

در همین مضمون روایاتی در کافی شریف آمده است که مرحوم کلینی آنها را در عنوان «باب دعائم الإسلام» جمع کرده است. در بعضی روایات، این جمله را اضافه دارد که «الْوَلَایَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی‏ هُوَ الدَّلِیلُ‏ عَلَیْهِنَّ»(5) چون ولایت، کلید همه خیراتِ دیگر است که به وسیله او، گشایشِ بقیة خیرات می شود و والی یعنی معصوم، امام و ولی است که انسان را به آن خیرات دلالت می کند و بدون دلالت امام نمی شود به این فروع برسید؛ یعنی این طور نیست که اگر کسی بدون امام نماز بخواند، به نماز راه پیدا می کند.

تعبیر «وَ الْوَالِی‏ هُوَ الدَّلِیلُ‏ عَلَیْهِنَّ» را به دو صورت می شود معنا کرد: یکی اینکه نماز، خودش امری است و امام در واقع به ما آدرس می دهد؛ یعنی یک کتابی است که ما از روی آن می خوانیم و عمل می کنیم و امام، معلِّم آن کتاب است. دوم اینکه بگویید: والی، امام است و جز با دلالت امام کسی به نماز راه پیدا نمی کند. اگر امام کسی را به سوی نماز دلالت کرد به نماز می رسد و الا به نماز، راه پیدا نمی کند و آن کاری که انجام می دهد، نماز نیست و حتی هزار سالش هم اثر ندارد. زکات و حج و صوم هم همین است و بدون امام کسی به باطن این عبادات راه پیدا نمی کند. این طور نیست که این عبادات صرفاً یک مناسک ظاهری هستند؛ بلکه روح و باطنی دارند که همان ولایت امام است و با دلالت امام، انسان به اینها راه پیدا می کند. اگر کسی تحت ولایت امام قرار نگرفت، به همه مناسک شریعت هم عمل بکند، به آن باطن شریعت راه پیدا نمی کند.

در بعضی دیگر از روایات همین مضممون به تعبیر دیگری بیان شده است که: «ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ‏ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْیَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ‏ تَبَارَکَ‏ وَ تَعَالَى الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ»(6) که بیان می کند که اطاعت امام بعد از معرفت به او باب و کلید و قله هر چیزی است. از دست تعبیر نیز بسیار است. بنابراین نسبتی که بین امام و دین طبق این روایات این است که ولایت امام، زیربنای اصلی اسلام است و اگر اسلام پنج بنیان داشته باشد، بنیان اصلی ای که آن چهار بنا هم به او مبتنی شده و فرع او هستند، حقیقتِ ولایت است.

همچنین در تعابیر روایات ذیل آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ»(مائده/3) بیان شده که ولایت امام، کمال دین است و یا در بعضی روایات، ولایت امام بلکه خود امام، ختم دین است یعنی دین با او ختم می شود «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ یَا عَلِیُّ إِنَّ بِنَا خَتَمَ‏ اللَّهُ‏ الدِّینَ‏ کَمَا بِنَا فَتَحَهُ»(7) یعنی هم ورود به دین و آغاز گشایش باب دین به روی مردم و هم ختم این دیانت، با امام است. از این روایات فراوان هستند و اگر مجموع این روایات خوانده بشود، نسبت بین امام و دین واضح می شود.

 

رابطه وجود امام و حامل دین بودن

در روایت لطیف دیگری که هم در کافی و هم در علل الشرایع مرحوم صدوق نقل شده و به لحاظ سند، گرچه عبدالرحمان بن کثیر در آن هست، اما بعید نیست قابل تصحیح باشد؛ در این روایت داود رقّی از امام صادق علیه السلام یک نسبت دیگری را بین امام و دین بیان می کند. حضرت در این روایت می فرمایند: «فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ رَبُّکُمْ فَأَوَّلُ مَنْ نَطَقَ- رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَقَالُوا أَنْتَ رَبُّنَا فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّین»(8) یعنی خدای متعال وقتی خلقت مخلوقات را اراده کرد و همه را آفرید و همه را پیش روی خودش منتشر کرد، به آنها فرمود که پروردگار شما کیست؟ این آیه «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏»(اعراف/172) در قرآن هم بر این کلام دلالت می کند و در واقع این روایت، ناظر به همان آیه است. اول کسی که اقرار کرد و ربوبیت حضرت حق را پذیرفت و در پذیرش ربوبیت بر همه سبقت گرفت رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع) بودند. اقرار در این عالم ممکن است صوری باشد، اما اقرار مومنین در آن عالم اقرارِ حقیقی بوده است.

نتیجه این اقرار آنها این بود که خدای متعال هم دین و علمِ خودش را به آنها عطا و بر آنها حمل کرد. «فَحَمَّلَهُمُ» یعنی خدای متعال این بار را روی دوش آنها گذاشت و آنها هم این بار را تحمل کردند. تحمل علم و دین، کار بسیار سخت و دشواری است. یکی از شئونی که معصومین دارند، این است که آن علم الهی و دین الهی را تحمل کردند؛ در حالیکه حتی تحمل شعاعی از آن هم آسان نیست. چنانچه در روایات دیگری فرمودند که علم ما را فقط ملائکه مقرّب، انبیاء مرسل و عباد ممتحن می توانند تحمل کنند. خدای متعال، بار علم و دین را روی دوش آنها حمل کرد و آنها حقیقتاً حامل علم و دین هستند؛ یعنی حقیقت علم و دین، در وجود امام قرار گرفته است و ما هم طبیعتاً اگر دین داشته باشیم، از طریق امام آن دین به ما می رسد. تمام دین، باری است که بر وجود امام گذاشته شده است. اینکه در زیارت جامعه می خوانیم «حَمَلَةِ کِتَابِ‏ اللَّهِ‏» به همین معناست. لذا عالم شدن ما به معنای «مُحْتَمِلٌ‏ لِعِلْمِکُمْ‏» می باشد؛ یعنی به اندازه ای که آنها علم را بر ما حمل می کنند و ما تحمل کنیم، صاحب علم می شویم. حمل علم کار ولی خدا است و خدای متعال این بار را روی دوش آنها گذاشت و آنها هم تحمل کردند و پذیرفتند؛ البته تعبیر «بار کردن»، تعبیر دقیقی نیست و بهتر است گفته شود که خدای متعال علم را روی دوش آنها گذاشته یا به تعبیر بهتر ظرف وجود آنها را، ظرف این علم و دین قرار داده است. نه این اقرار، اقرار صوری بوده و نه سبقت بر اقرار، صوری و نه این حمل، یک حمل صوری است؛ بلکه معانی حقیقی و باطنی دارد. حقیقت علم و دین، حمل بر معصومین علیهم السلام شده است.

نکته اینکه این امر به تحمل این امر دین و علم ظاهرا اختیاری نبوده است بلکه تکلیف الهی بوده است. در باب بعضی از انبیاء مثلاً حضرت لقمان هست که خدای متعال پیغام فرستاد که می خواهیم شما را پیغمبر کنیم یعنی بین حکمت و نبوت مخیر شد؛ عرض کرد اگر تکلیف است می پذیرم و اگر تکلیف نباشد، حکمت را اعطاء کنید لذا لقمان حکیم شد؛ ولی همه جا این طور نیست که خدای متعال مخیر کند بلکه جایی روی دوش فرد می گذارد و فرد هم باید قبول کند و بر او واجب می شود. در خیلی از مسئولیت های ما این طور است؛ یعنی یک جایی متعین می شود و آدم باید قبول کند و نمی تواند بگوید قبول نمی کنم. در جریان تحمیل امر ولایت نیز، تکلیفی بوده که خدای متعال به دوش آنها گذاشته و آنها هم با تواضع و خشوع قبول کردند و این جزو امتحانات سخت شان است. در ادعیه آمده است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ کَمَا حَمَلَ‏ وَحْیکَ‏»(9) حمل وحی کار آسانی نیست و حتی یک کلمه اش را نمی شود تحمل کرد.

 

حامل علم و دین الهی بودن امام/ تفویض دین به امام

در ادامه حدیث داود رقی، امام صادق(ع) می فرماید: «ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ هَؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِینِی وَ عِلْمِی وَ أُمَنَائِی فِی خَلْقِی وَ أُمَنَائِی فِی خَلْقِی وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ» آنها امین من در بین مخلوقات هستند و آن امانت های مهم را من به آنها می دهم که در غیر جای اصلی آن امانات را خرج نمی کنند. باید آن امانات را حفظ کنند، از آفات حفظ می کنند و باید به اهلش برسانند و از غیر اهلش هم باید محفوظ نگه دارند که همین کار را انجام هم می دهند. اینها حمله دین و علم هستند و دیگران باید از آنها سوال و درخواست کنند و علم را از آنها بگیرند. یک معنای «الْمَسْؤولُونَ» همین است که برای رسیدن به علم الهی باید از آنها سوال کرد.

در همین راستا می توان به آیه شریفه قرآن اشاره کرد که فرمود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏»(نحل/43) اگر نمی دانید، از آنهایی که اهل علم هستند سوال کنید؛ یعنی آنها مسئول هستند و ما سائل هستیم؛ البته شأن نزول آیه مورد خاصی است ولی ظاهراً همه موارد، در این آیه مقصود است. اگر کسی علم حقیقی می خواهد، باید دنبال اهل ذکر باشد و از آنها سوال کند. ذیل این آیه روایاتی است که به معصومین عرض می کردند: آیا ما موظف هستیم از شما سوال کنیم؟ حضرت فرمود: بله، بر شما واجب است و این آیه، همین را می گوید که آنچه از علم به شما نرسیده، از اهل ذکر سوال کنید. راوی سوال کرد آیا بر شما هم واجب است جواب بدهید؟ در واقع مقدمه چینی می کرد که بعضی از اسرار را بپرسد؛ حضرت فرمودند: این طور نیست؛ بر شما واجب است از ما سوال کنید، اما بر ما واجب نیست جواب بدهیم. این آیه، تکلیف ما را روشن نکرده بلکه تکلیف ما را خدای متعال در یک آیه دیگری روشن کرده است؛ آنجا که می فرماید: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ‏»(ص/39)(10)

همچنین در بعضی روایات کافی در باب تفویض، فرمودند که این آیه نیز مربوط به ما است «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7) یعنی هر بهره ای را که رسول الله به شما داد، همان را بگیرید؛ به این معنا که اختیار، با او است و از دین هرچه بخواهد به اشخاص می دهد. از این روایت، مرحوم کلینی استفاده کرده که دین به معصومین تفویض شده است. در روایت است که سه نفر در یک مجلس، یک آیه را پرسیدند، اما حضرت به سه نحو مختلف جواب دادند. موسی بن أشیَم تعجب کرد، حضرت فرمودند: خدای متعال به سلیمان مُلک داد و فرمود «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ‏»(ص/39)؛ اما بالاتر از آن را به نبی اکرم و به تبع ایشان به ما داده و فرموده «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7) خدای متعال دینش را به ما تفویض کرده که به هر کسی به آن مقداری که مصلحت است بدهیم.(11)

البته آنهایی که دین الهی به آنها تفویض شده، کسانی هستند که به تعبیر روایت «وَ لَنْ‏ یَشَاءُوا إِلَّا أَنْ‏ یَشَاءَ اللَّهُ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى»(12) یعنی هرچه خدا بخواهد، انجام می دهند؛ البته نه اینکه مجبورند ولی در مقام عصمت کلیه هستند؛ بنابراین خدای متعال دین را به آنها واگذار کرده، آنها حمله علم و دین هستند که باید در مورد دین و علم، مورد سوال قرار بگیرند و اگر کسی طالب علم است، باید به سراغ آنها برود. و روشن است که وسعت علم امام نیز با نیاز سیر توحیدی در عالم بدست می آید. همه علوم ظاهری و باطنی که ما برای حیات ظاهری و باطنی مان نیاز داریم نزد امام هست. اسرار توحید و اسرار خلقت همه در نزد امام قرار دارد.

 

شهود و اقرار بر حقیقت توحید و ولایت در عوالم قبل بسترساز اتمام حجت

در ادامه روایت داود رقی، امام صادق علیه السلام می فرماید: «ثُمَّ قِیلَ لِبَنِی آدَمَ أَقِرُّوا لِلَّهِ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ لِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالطَّاعَةِ وَ الْوَلَایَةِ فَقَالُوا نَعَمْ رَبَّنَا أَقْرَرْنَا فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِلْمَلَائِکَةِ اشْهَدُوا فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ شَهِدْنَا عَلَى أَنْ لَا یَقُولُوا غَداً إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ‏ أَوْ یَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون‏» یعنی به همه بنی آدم گفته شد که شما هم به ربوبیت خدای متعال اقرار کنید و علاوه بر آن باید به ولایت این افراد نیز اقرار کنید؛ یعنی در عالم میثاق، از همه بنی آدم، نسبت به این ولایت، اقرار گرفته شده است. آنها هم چون در عالمِ شهود بودند و می دیدند، پس قبول کردند؛ البته ممکن است اقرار ها «طَوْعاً وَ کَرْهاً» بوده ولی به هر حال در آن عالم قبول کردند؛ اما آدم در این عالم که می آید، پرده می افتد و دوباره انانیت ها شروع می شود. سپس خدای متعال ملائکه را بر این صحنه شاهد گرفت که ببینید من حقایق را به اینها عرضه کردم و اینها هم پذیرفتند.

از این رو است که روایات می فرمایند: اگر آن عالم مشاهده نبود، احدی نمی توانست خدا را بشناسد. معرفت الله، از برهان و این دست مسائل حاصل نمی شود و اینها مقدمات هستند. اگر در آن عالم مشاهده اتفاق نیافتاده بود و آن شهود نبود، کسی به معرفت نمی رسید. آغاز معرفت و حقیقت معرفت، از آنجا شروع شد؛ در آن عالم پرده ها کنار رفت و حقیقت ربوبیت حضرت حق و ولایت معصومین به اندازه امکان مشاهده شده و بعد نسبت به آنها اقرار گرفتند.

لذا خدای متعال ملائکه را بر این امر شاهد گرفت تا حجت تمام شود؛ تا فردا نگویند: «اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ‏»(اعراف/172) که ما غافل بودیم و کسی به ما نگفت؛ یا بگویند: «إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»(اعراف/173) که پدران ما راه باطل می رفتند و ما هم چیزی بلد نبودیم و همان راه پدران مان را رفتیم و کاری نمی توانستیم بکنیم؛ بلکه خدای متعال می فرماید که ما حقیقت را به آنها ارائه کردیم که این عذرها برداشته بشود. حقیقت توحید و ولایت عرضه شد تا باب عذر و ادعای غافل بودن بسته شود و نگویند که به ما تذکر داده نشد یا کسی ادعا بکند که یک بستر اجتماعی و تاریخی بود که ما در آن بستر زندگی می کردیم و تحت تاثیر او بودیم و کاری نمی توانستیم بکنیم و اگر بنای بدی هم گذاشته شده، پیشینیان گذاشتند و ما در شرایط جبر اجتماعی زندگی می کردیم؛ این عذرها برداشته شده است. عالم میثاق، عذر غفلت و عذر حاکمیت شرایط اجتماعی و سلب اختیار از انسان و اینکه بار را دائماً روی دوش دیگران و آباء و اجداد و جامعه بیاندازد، برداشته است؛ یعنی در وجود انسان یک حقیقتی هست که بر اساس آن حقیقت، با او احتجاج می کنند و این حقیقت، سرمایه ای است که می شود با آن از غفلت خارج شد و از شرایط محیطی ای که برای انسان فراهم می شود عبور کرد. لذا عذری پذیرفته نیست.

در انتهای روایت حضرت به داود رقّی فرمودند: «یَا دَاوُدُ الْأَنْبِیَاءُ مُؤَکَّدَةٌ عَلَیْهِمْ فِی الْمِیثَاقِ» این میثاق از همه گرفته شده ولی میثاقی که از انبیاء گرفته شده، میثاق شدیدتری است؛ چون آنها بنا بوده پیغمبر و پرچمدار باشند. هم اقرار به توحید هم اقرار به ولایت معصومین، به نحو شدیدتری از انبیاء گرفته شد.

 

ارتباط تحمل علم و دین الهی با جریان امانت الهی

البته اصل بحث ما در این روایت بحث میثاق نبود بلکه مسئله امین الهی و حمله علم و دین الهی شدن مورد تاکید قرار گرفت. لذا از این روایت بدست می آید ائمه، حمله دین هستند و خدای متعال، آن دین الهی را بر آنها تحمیل کرده و آنها پذیرفتند، لذا خداوند فرمود: «هَؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِینِی وَ عِلْمِی»؛ آنها حاملین و امناء علم هستند؛ حقیقت امانت داده شده ناظر به همین جریان است. آیه مربوط به جریان عرضه امانت هم با همین نکته معنا می شود. فرمود: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»(احزاب/72) آنهایی که آن امانت الهی را خدا به آنها داده امناء و امین الله هستند که مقام خیلی مهمی است. در زیارت امین الله، اول سلامی که ما می کنیم این است: «السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا أَمِینَ‏ اللَّهِ‏ فِی‏ أَرْضِهِ‏» حضرت امین خدا در همه عوالم است که در عالم ارض هم ظهور پیدا کرده و لباس بشر پوشیده است. لذا بعید نیست این روایت، آیه مذکور را تفسیر می کند. ائمه، حمله دین و علم هستند و این چون امانت است، لذا آنها امناء الهی شدند و این امانت، در اختیار آنها است و خدای متعال این امانت را به دوش آنها گذاشته و آنها قبول کردند.

در واقع معنای آیه 72 سوره احزاب که بعضی روایات هم تایید می کند این است که باید امانت بر انسان تحمیل بشود و تا بار را روی دوش انسان نگذاشتند، نمی شود این امانت را برداری. اگر کسی بدون سپرده شدن امانت این بار را بردارد «ظَلُوماً جَهُولاً» می شود؛ لذا در آیه شریفه قرآن می فرماید: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(انعام/124). آن انسانی که در این آیه اشاره شده است، طبق این معنا، انسان ممدوح نیست، بلکه انسان مذموم است و این بار را خدا روی دوش او نگذاشته، بلکه خودش برداشته است؛ او ظلوم و جهول بود که این کار را کرد؛ البته به نحو دیگر هم آیه را معنا کردند ولی آنچه که در بعضی روایات است همین است. کسی حق برداشتن این امانت را بدون اذن نداشته است. یک موقعی انسان دنبال وظیفه است و واقعاً مسئولیت الهی روی دوشش می آید؛ یعنی دنبال بندگی است و در مقام بندگی به او می گویند که باید این بار را هم برداری. اما یک موقع دنبال هوای نفس خودش است دلش می خواهد رئیس دین مردم بشود که به خیال خود مردم را به مقصد برساند؛ این هوس و دنبال کردن منصب است. مصداق های این انسان مذموم هم معلوم است. از جمله شخصی است که در زیارت جامعة ائمة المومنین از او به «ذُو الشِّقَاقِ‏ وَ الْعِزَّةِ»(15) تعبیر شده است؛ اصحاب سقیفه، محور این جمع هستند. امر ولایت هم همین طور است. اگر انسان ظرفیت پیدا کرد، بار را بر دوش او می گذارند که آن وقت او باید تحمل کند.

در همین معنا روایتی در تحف العقول است که از امیرالمومنین علیه السلام نقل می کنند که خطاب به کمیل فرمودند: «یَا کُمَیْلُ‏ لَوْ لَمْ‏ یَظْهَرْ نَبِیٌ وَ کَانَ‏ فِی الْأَرْضِ مُؤْمِنٌ تَقِیُّ‏»(16) یعنی اگر در زمین پیغمبری نبود اما یک آدم مومنی هست، آیا او حق دارد که دین خدا را به عهده بگیرد؟ حضرت خودشان جواب دادند و فرمودند که حق ندارد الا اینکه خدای متعال او را اهل کند و بار را روی دوشش بگذارد و الا او حق ندارد بیاید این کار را به عهده بگیرد؛ زیرا این کار، به عهده گرفتنی نیست، بلکه این کار را باید روی دوش انسان بگذارند و آن وقت است که باید قبول کنی. اگر از ناحیه خدای متعال، بار روی دوش کسی گذاشته شد، او باید امانت دار باشد و الا خودش حق ندارد ابتدائاً شانه اش را زیر این بار بدهد.

موید معنای مذکور روایت دیگری است که مرحوم کلینی در کافی نقل کردند که سندش علیرغم وجود ابی جارود در آن، قابل دفاع و تصحیح است. در این تعبیر، راوی از امام باقر نقل می کند که شنیدم حضرت فرمودند: «کَانَ وَ اللَّه‏ أَمِینَ‏ اللَّهِ‏ عَلى‏ خَلْقِهِ‏ و غَیْبِهِ و دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ‏ لِنَفْسِهِ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَه فَدَعَا عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنِّی‏ أُرِیدُ أَنْ أَئْتَمِنَکَ عَلى‏ مَا ائْتَمَنَنِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنْ غَیْبِهِ و عِلْمِهِ و مِنْ‏ خَلْقِهِ و مِنْ دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ»(13) یعنی وجود مقدس رسول الله(ص) امین خدا در این دین الهی بود. وقتی هنگام رحلت شان فرا رسید آن غیب و علم و همه خلق الهی و دینی که خدای متعال پسندیده را در نزد حضرت امیر(ع) امانت گذاشتند و ایشان را به مقام این امانت داری و حمل این علم رساندند. بنابراین یکی از شئون امام این است که امین نسبت به دین خدا است و دین الهی، امانت در نزد او است. دینی که امانت است، مشتی گزاره و قضیه و اینها نیست؛ بلکه اینها منزلت نازله دین هستند.

 

امام معصوم، حقیقت دین الهی

از جمع تعبیرهایی که نسبت امام و دین را واضح بیان می کند، آیات و روایاتی است که از امام تعبیر به دین شده است. قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ»(توبه/33) یعنی خدای متعال پیامبرش را با دو چیز فرستاد؛ هُدی و دین حق. این حقیقت هدایتی که همراه رسول آمده است همان است که در آیه دیگر فرموده است: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏»(طه/123). لذا هُدی با همه انبیاء بوده است ولی خدای متعال با این پیغمبر آن را ارسال کرد. ذیل این آیه حدیثی در کافی از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است که فرمودند: «هُوَ الَّذِی أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَایَةِ لِوَصِیِّهِ وَ الْوَلَایَةُ هِیَ دِینُ الْحَقِّ»(14) از آنجا که حامل ولایت، نبی اکرم هستند؛ و آن را برای ما آوردند، به پیامبر فرمان دادند که ولایت وصی خودشان امیرالمومنین را با خودشان حمل کنند و او را به مردم برسانند و دین الحق، همان ولایت است. در این تعبیر، از امام به «دِینُ الْحَقِّ» تعبیر شده است.

در روایت دیگری باز امام کاظم علیه السلام در کافی نقل شده است که فرمودند: «فَاسْتَمْسِکْ بِعُرْوَةِ الدِّینِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الْعُرْوَةِ الْوُثْقَى‏ الْوَصِیِ‏ بَعْدَ الْوَصِیِّ»(15) عروه دین، یعنی آن رشته دین الهی، خود اهل بیت علیهم السلام هستند. پس امام به یک تعبیر نفس دین الهی است و به یک تعبیر دیگر دین بر ایشان تحمیل شده است و حمله دین و علم و امین دین هستند. قبلاً هم ذکر کردیم که ولایت آنها بناء اصلی اسلام است؛ این تعابیر مختلف هر کدام ناظر به یک شأنی از شئون ایشان است؛ تعابیری مثل «أَرْکَانُ‏ الدِّینِ‏»، «دَعَائِمُ‏ الدِّینِ‏» و امثال اینها نیز در مورد حضرات بیان شده است که از توضیح آنها عبور می کنیم. البته باید توجه کرد تعابیری مانند «أَرْکَانِ‏ تَوْحِیدِکَ‏» موید همین معنا هستند ولی ارتباط امام و حقیقت توحید است. ما بدنبال ارتباط امام و حقیقت دین هستیم.

در روایت دیگری ذیل آیه شریفه: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»(آل عمران/19) بیان شده است که امام حقیقت دین الهی است. آیه بیان می کند که دین در نزد خدا همان حقیقت اسلام است. لکن این اسلام چیست؟ در روایت حضرت فرمودند: «التَّسْلِیمُ‏ لِعَلِیِ‏ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بِالْوَلَایَةِ»(16) اسلام یعنی تسلیم امام و تسلیم ولایت امام بودن. یک دین بیشتر نیست و همه ادیان گذشته هم همین است. لذا در روایت بیان شده است: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَایَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ قُطْبَ‏ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِیعِ‏ الْکُتُبِ‏»(17) باطن آن دینی که همه انبیاء با خودشان آوردند، این ولایت است.

اینکه تاکید می کنیم که همه شئون دین را باید با امام تفسیر کرد، چون اگر غیر این تفسیر کنید، انحراف پیدا می شود؛‏ زیرا کاری که سقیفه کرده این است که همین حلقه را برداشته است و جاهلیت را در قالب تمسک به شریعت از نو اقامه کرده است. شریعتِ بدون امام، جاهلیت است؛ هم باب توحید را بسته، هم شریعت را بی معنا کرده است. فرض کنید که شما الان بخواهید در جامعه کفار، شرایع اسلام را عمل کنید، اصلاً با آن جامعه تناسب ندارد. در جامعه مومنین است که یک مناسباتی در آن پیدا می شود و این شرایع قابل اجرا می شود. اگر ولایت امام در جامعه ای پذیرفته شد، آن وقت شرایع هم در آن جامعه قابل اجرا می شود. به اندازه ای که ولایت امام حاکم می شود، شریعت، قابل اجرا است. لذا ائمه، «قِوَامُ‏ الدِّینِ‏» و «نظام الملة» هستند. بنیان آیین بر امام است.

به بیان دیگر سابقا بحث کردیم که حقیقت دین، جریان الوهیت است. در آیه الکرسی بیان شده است: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ....وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ‏ * لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» یعنی دین تمسک و پذیرش این الوهیت است و البته در آن جبر باطنی نیست. این دین در آیه و روایات ذیل آن به امام و ولایت ایشان معنا شده است. در واقع جریان الوهیت الهی و همچنین جریان ولایت حضرت حق در نظام خلقت از طریق امام واقع می شود، امام دین الهی است و باطن دین، چیزی جز ولایت امام نیست. اگر کسی به امام راه پیدا کرد، به باطن دین راه پیدا کرده؛ اگر وارد وادی ولایت امام شد، وارد وادی دین شده است؛ اگر به امام متمسک شد، به دین و به عروه الوثقی و به خدا متمسک شده است چنانچه در زیارت جامعه بیان می کند: «مَنِ‏ اعْتَصَمَ‏ بِکُمْ‏ فَقَدِ اعْتَصَمَ‏ بِاللَّهِ».

همه قرآن، تقریباً و بلکه تحقیقاً توضیح یک کلمه است. هر بحثی را بخواهید باز کنید، آخرش به همین جا می رسد. ان شاء الله بحث های دیگر هم تقدیم می کنم و شما می بینید که آخر همه بحث ها به امام می رسد؛ اگر شما این کلمه را بردارید، توحید، قابل دسترسی نیست و شریعت هم بی معنا می شود؛ نه قابل عمل است و نه بر فرض عمل، نتیجه می دهد. شریعتِ بدون امام، شریعتِ بدون روح است. این، اجمالی از نسبت بین امام و دین بود.

 

حقیقت و آثار تدیّن ذیل ولایت امام جائر و غیر حق

اما نکته بعدی در همین راستا این است که حال اگر کسی بدنبال امام نبود و متدین به امام جائر و نصب نشده از جانب خدا باشد چه اتفاقی می افتد؟ به بیان دیگر اگر کسی دین داری می کند، نماز می خواند و روزه می گیرد و مناسک را انجام می دهد، سعی می کند حقوق مردم را رعایت بکند ولی دنبال امام نباشد چه اتفاقی می افتد. مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی روایاتی را در این بحث ذیل عنوان «باب فی من دان الله عز و جل بغیر إمام من الله جل جلاله» آورده است.

در روایت اول باب که صحیحه هم هست؛ حضرت اشاره به این آیه شریفه می کنند: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ»(قصص/50) یعنی چه کسی گمراه تر از آن است که دنبال هوای نفس خودش می رود و تابعِ هوا است؟ یکی از شئونی که ما نسبت به امام پیدا باید بکنیم، تبعیت است؛ یعنی نسبت به امام، باید تبعیت و طاعت داشت و تسلیم بود. اینها شئونی است که از ما خواستند و در قرآن تاکید شده است. از ما «مَنِ اتَّبَعَنی‏» یعنی اطاعت و «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» یعنی تبعیت و «وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» یعنی تسلیم محض شدن به امام را خواسته اند. تشیع، جامع همه اینها است. شیعه، آن کسی است که مقام تبعیت، طوع و همه مقاماتی که تولی نسبت به معصوم است را در خودش جمع کرده باشد. در این آیه شریفه بیان شده است که کسی که بدون هدای الهی حرکت می کند، تابع هواء خودش است. با ریاضت کشیدن کسی به جایی نمی رسد؛ بلکه با تبعیت از هدایت الهی است که انسان نجات پیدا می کند لذا قرآن می فرماید: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى * وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏»(طه/123-124)؛ یعنی نجات و سعادت با تبعیت از هدایتی است که خدا فرستاده است اما اگر کسی از این هدایت روی گردان بود، در دنیا و آخرت در ضلالت و گرفتاری است. در واقع هر کس «بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ» حرکت بکند، «اتَّبَعَ هَواهُ» است. انسان اگر تابع هدای الهی نشد، دنبال امیال خودش است. در روایتی ذیل این آیه حضرت فرمودند: «مَنِ‏ اتَّخَذَ دِینَهُ‏ رَأْیَهُ‏ بِغَیْرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى»(18) کسی که دینش را با رأی خودش دنبال می کند نه با ائمه ای که خدا قرار داده و دنبال آن ائمه حرکت نمی کند و دینش را از امام نمی گیرد. چنین کسی «اتَّبَعَ هَواهُ» است ولو دین داری بکند. هرچه می کند تبعیت از هوای نفس است.

 

عدم قبولی طاعات و اعمال متولیان به امام غیر حق

روایت صحیح السند دیگری را محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمودند: «کُلُ‏ مَنْ‏ دَانَ‏ اللَّهَ‏ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ»(19) آن کسی که دین داری می کند و دنبال بندگی خدا است و عبادتی را در دست می گیرد و تلاش می کند و نفسش را به زحمت می اندازد و ریاضت های فراوانی می کشد ولی امامی که از طرف خدا هست پیش روی او نیست و دنبال امام حرکت نمی کند، سعی اش در نزد خدا مقبول نیست و این عبادت، او را از حیرت و ضلال بیرون نمی برد؛ خیال می کند راه به جایی برده اما چون «بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ» است، خدای متعال هم اعمال او را نمی پذیرد و این اعمال در نزد خدا مغضوب هستند.

روایت بعدی را ابن ابی یعفور نقل کرده و می گوید: «إِنِّی أُخَالِطُ النَّاسَ فَیَکْثُرُ عَجَبِی مِنْ أَقْوَامٍ لَا یَتَوَلَّوْنَکُمْ وَ یَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ وَ أَقْوَامٌ یَتَوَلَّوْنَکُمْ لَیْسَ لَهُمْ تِلْکَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ» یعنی خدمت امام صادق(ع) رسیدم و به ایشان عرض کردم: من با مردم رفت و آمد دارم؛ یک امری تعجب من را برانگیخته و خیلی برای من شگفت انگیز است. اقوامی هستند که به شما تولی ندارند ولی تولی به دشمنان شما دارند و زیر چتر ولایت آنها زندگی می کنند اما اهل امانت و اهل صدق و وفاء بوده و امانتدار هستند. یک اقوامی هم هستند که تولی به شما دارند ولی آن امانت و وفاء و صدق را ندارند.

راوی می گوید: «فَاسْتَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَیَّ کَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ» یعنی در جواب سوال من حضرت نشستند و شبیه کسی که غضب بکند و خشمگین شده باشد روی به من کردند و بعد فرمودند: امام جائر یعنی امامی که «لَیْسَ مِنَ اللَّهِ» است و خدا او را امام قرار نداده، آن امانت را در وجود او نگذاشته است این اگر پیشوا شد، امام جائر است و کسی که دنبال دین می رود ولی دین داری اش به ولایت امام جائر است و از طریق او خدا را بندگی می کند، این شخص دین ندارد. و به عکس، کسی که دین الهی را از طریق ولایت امام عادل به دست می آورد و خدا را از طریق ولایت امام عادل بندگی می کند، سرزنش نمی شود. امام عادل کسی است که خدا بار امامت را روی دوشش گذاشته است. در واقع حضرت اینگونه جوابش را دادند که اینهایی که می گویی اهل وفاء و صدق هستند ولی «یَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً» دین ندارند. اینهایی هم که می گویی تولی به شما دارند ولی گاهی لغزش می کنند، سرزنش نمی شوند.

البته این روایت باید با روایات دیگری که ذیل آن آمده معنا بشود؛ بی مبالاتی، در مومن نیست و این یک انحراف بزرگ است که در زمان معصومین هم بوده و می گفتند که حقیقت و باطن دین، امام است و باطن معاصی و صفات رذیله، ائمه جور هستند. شما امام عدل را دوست داشته باشید، از ائمه جور هم تبری بجویید، دیگر لازم نیست شریعت را رعایت بکنید. ائمه به شدت با این مقابله کردند. لذا فصلی در روایات است از این مطلب حضرات نهی کرده اند. در روایتی حضرت فرمودند: «لَا تَذْهَبْ بِکُمُ‏ الْمَذَاهِبُ‏»(20) یعنی این مذهب های باطل، شما را با خود نبرند. باید اهل ورع و تقوا باشید و ما برای شما کاری نمی کنیم. این روایات ناظر به همین انحراف بی توجهی به شریعت است و جلوی آن را می گیرد. ولی در طرف مقابل هم این انحراف است که امروز هم شائع شده است که خیال می کنند هر کسی اهل اعمال ظاهری بود، اهل نجات است در حالی که طریق نجات، دینداری است. دینداری یعنی تبعیت از ولایت الله و تبعیت از ولایت الله هم یعنی تبعیت از ولایت خلیفه الهی؛ بقیه، مناسک است.

در ادامه روایت ابن ابی یعفور می گوید: «قُلْتُ لَا دِینَ لِأُولَئِکَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِینَ لِأُولَئِکَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یَعْنِی مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَایَتِهِمْ کُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَالَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَى نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَى ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْکُفَّارِ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»(21) یعنی من از جواب امام تعجب کردم لذا پرسیدم واقعا اینهایی که من می گویم اهل وفاء هستند، دین ندارند؟! آنهایی هم که اهل وفاء نیستند، شما می گویید سرزنش نمی شوند؟! حضرت فرمودند: بله و جواب را تکرار کردند سپس فرمودند مگر قول خدا را نشنیده ای که «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» یعنی بخاطر تولی به امام عادل از جانب خدا و اینکه ولایت امام و اصل دین را دارند، با اینکه در فروع لغزش کردند اما خدای متعال از این لغزش ها، آنها را نجات می دهد و با ولایت خودش، آنها را به وادی توبه و رجوع الی الله برمی گرداند و آن بخش از قوایشان که منحرف شده، به وادی توحید برمی گردد.

البته در روایات بیان شده است که باطن مومن، هیچ وقت گناه نمی کند و این گناه ها، برای لایه های ظاهری مومن است. در روایاتی که در باب طینت و اختلاط طینت ها است مفصلاً این بحث شده است که می توانید برای مطالعه بیشتر به آخرین روایتِ کتاب علل الشرایع رجوع کنید. در این روایات سرّ مسئله را توضیح داده و فرموده است که خدای متعال، اینها را پاک می کند؛ چون این گناه، برای آنها نیست و بعد از آنکه تفکیک می شود، بدی ها به اهل خودش و خوبی ها هم به اهل خودش بر می گردند. این تفکیک بر مدار ولایت امام صورت می گیرد که در سوره «بینّه» هم همین امر بیان شده است.

بعد حضرت در ادامه فرمودند در طرف مقابل هم قرآن فرموده است: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» یعنی آنهایی هم که به امام جائر تولی پیدا کنند دیگر تحت ولایت الله نیستند و از نور به ظلمات خارج خواهند شد. حضرت بیان می کنند که اینها نور اسلام را داشتند اما وقتی تولی به امام جائری پیدا کردند که از طرف خدا امامت ندارد، به واسطه ولایت این ائمه جور از نور اسلام به سمت ظلمات کفر می روند و اینها هم با کفار همراه هستند و در جهنم قرار خواهند گرفت «فَأُولئِکَ‏ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏».

در روایت دیگری که مرحوم شیخ طوسی نقل کردند همین مضمون بیان شده است که راوی از امام صادق علیه السلام پرسید: «مَا الْعِلَّةُ أَنْ لَا دِینَ لِهَؤُلَاءِ، وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ: لِأَنَّ سَیِّئَاتِ الْإِمَامِ الْجَائِرِ تَغْمِرُ حَسَنَاتِ أَوْلِیَائِهِ، وَ حَسَنَاتِ الْإِمَامِ الْعَادِلِ تَغْمِرُ سَیِّئَاتِ أَوْلِیَائِه‏»(22) چرا شما می گویید کسی که تحت ولایت طاغوت و امام جائر است ولی حسنات دارد، دین ندارد؟ حضرت در جواب می فرمایند زیرا سیئات امام جائر، همه خوبی های پیروانش را ا محو می کند و می پوشاند. و به عکس، حسنات امام عادل، سیئات دوستانش را از بین می برد و این به فرموده قرآن همان معنای شفاعت است.

در واقع دو شفاعت در عالم وجود دارد. قرآن می فرماید: «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها»(نساء/85). یعنی یک شفاعت حسنه داریم و یک شفاعت سیئه. این دو شفاعت از جانب دو امام هم می آید. در عالم دو امام داریم. قرآن می فرماید: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(اسراء/71) دو امام داریم که روز قیامت هرکه با امامش فرا خوانده می شود. یکی ائمه نار هستند که به تعبیر قرآن «یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»(قصص/41) و یکی هم ائمه هدی هستند. هر دو شفاعت می کنند؛ اما یکی صاحب شفاعت حسنه و یکی صاحب شفاعت سیئه است.

 

عذاب و جهنم سرانجام متدینان تحت ولایت امام جائر

در روایت دیگری که در غیبت نعمانی، معانی الاخبار، اختصاص و کافی مرحوم کلینی آمده است و قابل تصحیح سندی نیز هست، امام باقر علیه السلام فرمودند: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی‏ الْإِسْلَامِ‏ دَانَتْ‏ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ کُلِّ رَعِیَّةٍ فِی‏ الْإِسْلَامِ‏ دَانَتْ‏ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً»(23) یعنی خدای متعال فرموده آن عده ای از پیروان اسلام را عذاب می کنم که گرچه امام جور نیستند و رعیت و پیرو هستند ولی دینداری شان با ولایت امام جائر است؛ با ولایت امامی است از جانب خدا نیست؛ هرچند این افراد عمل شان نیک و ظاهر عمل شان عملِ متقین باشد. در واقع اعمال اینها باطن ندارد و مثل پوسته بی مغز است؛ مثل چراغی که وصل به منبع برق نیست. اما در طرف مقابل خداوند می فرماید کسانی که رعیت در اسلام هستند و امام نیستند ولی متدین و تحت ولایت امام عادل و منصوب از جانب خدا هستند، از اعمال آنها درمی گذرم و آنها را مورد عفو خود قرار می دهم ولو اعمال ظالمانه و سیئه داشته باشند.

نکته مهم در روایت اینکه در مورد دسته اول حضرت بیان می کنند اعمال آنها تقوی و بر است نه اینکه خود آنها از متقین و ابرار باشند. زیرا انسان اگر متقی شد، اهل نجات است. متقی بودن فقط به عمل نیست؛ بلکه باید اصل وجود انسان، متقی باشد و در اصل وجود انسان تقوا که همان ولایت امام و ولایت الله و توحید است، محقق شود. اصل وجود ما اگر ولایت را پذیرفت، ممکن است در ظاهر و یک جایی به خاطر این اختلاط ها و وسوسه ها و نفوذ شیطان، ظاهر مومن از دست برود، این را خدای متعال عفو می کند. و اگر کسی در باطنش با آنها است، این در واقع از ابرار و متقین نیست.

موید همین معنا روایت دیگری است که حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ‏ یُعَذِّبَ‏ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ إِنَّ اللَّهَ لَیَسْتَحْیِی أَنْ‏ یُعَذِّبَ‏ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ»(24) یعنی خدای متعال حیا نمی کند امتی را عذاب بکند که از طریق امامی که از طرف خدا نیست دینداری می کنند، ولو در اعمال متقی باشند و بر عکس آنکه دنبال امام عادل و امامی که خدا قرار داده حرکت می کند ولو اعمالش بد باشد اما از عذاب او حیا می کند.

به طور کلی عذاب و رحمت، در قرآن و معارف، تابع امام حق و باطل است. ما دو امت داریم که دنبال دو امام حرکت می کنند. آنهایی که دنبال امام عدل حرکت می کنند و حقیقت ولایت امام و حقیقت دین را قبول کردند؛ زیرا حقیقت دین، همین است که آدم ولایت الله را قبول بکند. اگر کسی الوهیت و ولایت الله را قبول کرد، در مقابل آن تسلیم و خاضع بود، اصل دین را قبول کرده، گرچه در این عالمِ وسوسه و امتحان ممکن است لغزش داشته باشد. دوم آن کسی است که اصل ولایت الله را قبول نکرد و ولایت امام جائر در وجودش جاری شد؛ این شخص از اساس دین تخلف کرده و دیگر تمسک به فروع، چیزی را حل نمی کند، چون تمسک به فروع، او را به امام نرسانده است. به تعبیر دیگر اصل نجات، با امام است. اصل شقاوت هم با امام است. ما دو امام داریم: اول امامی است که «یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً» و دوم امامی است که «یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً». یکی امامی که «یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»، و دیگری امامی که «یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ» است.

در همین راستا می توان به روایت معروف «موت جاهلی» اشاره کرد که به تعابیر مختلفی بیان شده است. در روایتی آمده است: «مَنْ مَاتَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِیَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِیَّةً لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِیَّةَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَال‏»(25) اینکه در روایت به موت جاهلی تعبیر شده است یعنی بدون امام عالم مرگ انسان فضای کفر و ضلال می شود. رسیدن به موت طیبه، با امام است؛ انسان می تواند موتش هم مثل حیاتش با امام، طیبه شود؛ چنانچه در روایت می فرمایند: «مَنْ‏ سَرَّهُ‏ أَنْ‏ یَحْیَى‏ حَیَاتِی وَ یَمُوتَ مَوْتِی وَ یَسْکُنَ جَنَّتِی الَّتِی وَعَدَنِی رَبِّی جَنَّاتِ عَدَنٍ قَضِیبٍ غَرَسَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَکَانَ فَلْیُوَالِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْ بَعْدِهِ»(26) اگر انسان دنبال امام حرکت کرد، فقط حیاتش متحول نمی شود بلکه موتش هم متحول می شود؛ ولی اگر دنبال امام جائر بود و به امام عادل نرسید، موتش هم موت جاهلی است.

 

جمع بندی بحث حقیقت دین و جایگاه شریعت در این معنا از دین

خلاصه بحث اینکه نسبتی بین امام و حضرت حق است که در روایات و قرآن، با تعابیر مختلف بیان شده است؛ ائمه، اسماء الهی و مجاری فیض هستند. ائمه، مقام خلافت دارند. ائمه، حتی مجاری الوهیت حضرت حق در عالم هستند و به تعبیری مظاهر هستند. یک شأن دیگری هم نسبت به دین الهی دارند از جمله آنکه حمله دین و ارکان دین هستند، امناء الهی نسبت به دین هستند. دین، به آنها تفویض شده و هر کس را بخواهند و به اندازه ای که مصلحت است، از دین الحق به او عطا می کنند و اینها همه شئون امام نسبت به دین است. اگر کسی به امام نرسید، «من دان بإمام لیس من الله» و اگر کسی به امام رسید، «دان بامام من الله» می شود. اگر کسی به امام نرسید، «مَاتَ‏ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» می شود.

دیگر آنکه شریعت یعنی نماز و روزه و واجبات و محرمات و صفات حمیده و رذیله همه مناسک هستند؛ یعنی حتی صفات حمیده نیز از مناسک است و اصل نیست بلکه صفات از مناسک تولی به امام هستند. اگر کسی تولی روحی به امام داشت، صفات نورانی امام که بخشی از دین الهی است، در قلبش می آید و مثلاً اهل توکل و اهل یقین و اهل تفوی و... می شود. ایمان و ارکان ایمان که همین صفات حمیده هستند، خود امام است. کلمه ایمان، امام است و همه اینها، از فروع امام هستند. در حدیث عقل و جهل همه آن صفات از فروع ایمان هستند و ایمان، همه این صفات را دربرمی گیرد. امام، کلمه ایمان است چنانچه قرآن می فرماید: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»(حجرات/7). اگر کسی به امام متولی شد، این صفات که فروع ایمان هستند، در قلبش محقق می شود.

لذا در تعابیر روایی نوعا تعبیر به «اخلاق» نداریم بلکه آنچه وارد شده است ایمان و صفات ایمانی است. لذا در کتاب شریف کافی هم بعد از کتاب «توحید» و «حجت»، در جلد دوم ایشان کتاب «ایمان و کفر» را شروع کرده است و بحث از اخلاق ندارد. اخلاق کریمه، از فروع ایمان هستند و اخلاق رذیله، از فروع کفر هستند. بنابراین حتی صفات، عقاید و مناسک عملی؛ همه شریعت هستند و مناسک حرکت در وادی ولایت امام هستند.

اگر انسان بخواهد قوای ظاهری اش، چشمش، گوشش، زبانش و جهاز هاضمه اش در وادی ولایت امام باشد، باید به شرایع عمل کند. نباید دروغ بگوید، نباید نگاه حرام بکند، نباید غیبت بکند؛ اینها آداب حرکت قوای ما در وادی ولایت امام هستند. اگر بخواهد فکرش در وادی ولایت امام باشد؛ باید فکر، تسلیم به امام بشود. عقاید نورانی، از ناحیه امام به او عطا بشود. اگر فکر، مستقل حرکت کرد، به نور امام نمی رسد، به دین هم نمی رسد. این بحث جدی است و همین جا است که به نظر ما مسیر بعضی از علوم جدا می شود و حتی از وادی فلسفه و عرفان هم اینجا دیگر نمی شود خیلی تبعیت کرد. «تبعیت در فکر» یعنی اساس فکرش را مستند به معصوم کند و فکرش در مقابل معصوم تسلیم باشد. این طور نباشد که در فکر از معصوم استقلال داشته باشد. نیز قلب اگر دنبال امام حرکت کرد، در آن صفات حمیده پیدا می شود. لبّ انسان اگر دنبال امام حرکت کرد، حقیقت ولایت و توحید به او عطا می شود. شرایع، مناسک حرکت قوای مختلف در ولایت امام هستند که سرّ آن هم جریان توحید است.

لذا بحث تبعیت از اهمیت خاصی برخوردار خواهد بود. تبعیت یعنی دنباله روی از سر خشوع و محبت؛ و تا هرکجایی که انسان اختیار دارد باید تبعیت کند. آن افعال شان که سنت است و مربوط به حیات شخصی خودشان نیست همه را باید تبعیت کنیم یعنی اگر امام قبل از غذا نمک میل می کنند ما هم باید در این زمینه تبعیت کنیم؛ البته بیشتر از اینها است. در جزئیات و کلیات انسان باید تبعیت بکند. اینکه چطور این تبعیت اتفاق می افتد، یک بحث پردامنه ای است که بخشی از آن از طریق فقه و بخشی در علم اخلاق اشاره شده است. بخش عمده ای از کار همین رساله هایی است که در اختیار ما است؛ مسئله در همه شئون زندگی است. نباید دنبال میل خودمان باشیم. لذا گام اول تفقه است و بعد مرحله تسلیم خواهد بود. به هر میزانی که دنبال میل خودمان باشیم ولو به اندازه یک نگاه کردن باشد، به همان میزان از امام و از راه خدا فاصله می گیریم و دور می افتیم.

 

تعریف مسئله فلسفه تاریخ و مسئله سیر اجتماعی بشر

بحث مهم دیگری که باید دنبال کنیم و سابقه تاریخی زیادی ندارد بحث فلسفه تاریخ است که در دوران اسلامی حداکثر می گویند از ابن خلدون شروع شده که در مقدمه بر تاریخش آورده است و بعد هم در دوران ما کما بیش بزرگوارانی مثل علامه شهید مطهری، مرحوم علامه شهید صدر دنبال کردند ولی در غرب یک بحث های پردامنه ای در آن زمینه انجام گرفته است. فلسفه تاریخ یک بحث های پیشینی ای دارد.

باید توجه داشته باشید ما وقتی بحث از فلسفه تاریخ می کنیم مقصودمان تاریخ اجتماعی زندگی ما و تاریخ اجتماعی بشر است. بشر یک تاریخ زندگی اجتماعی دارد. جامعه بشری از یکجا شروع شده و مراحلی را طی کرده تا به این نقطه ای که ما الان هستیم رسیده و بعد هم مراحلی را طی خواهد کرد و به سمت یک مقصدی هم حرکت می کند. موضوع بحث، جامعه تاریخی بشر است و فرض هم این است کسی که بحث از فلسفه تاریخ می کند برای تاریخ اجتماعی بشر یک هویتی قائل است. این طور نیست که صرفاً برای آحاد هویت قائل باشد و جامعه و تاریخ را اعتباری بداند. نمی خواهم بگویم آن کسانی که حقیقتاً جامعه و تاریخ را اعتباری می دانند هیچ بحث جدی ای نمی توانند در باب فلسفه تاریخ داشته باشند؛ ولی دامنه بحث شان بسیار محدود است. ما غیر از اینکه آحاد مکلف داریم که حقیقی هستند، یک جوامعی هم داریم که اینها هم حقیقی هستند. جامعه مومنین یا جامعه کفار حقیقتی دارد. این جوامع یک ارتباط تاریخی ای دارند که آن هم حقیقی است. مثلاً جامعه انبیاء یک جامعه واحد تاریخی است؛ اینها متفرق نیستند و همه شان یک جامعه هستند. روز قیامت هم یک امت و بر یک محور هستند که ما هم به همین جریان اجتماعی تعلق داریم؛ ما امروز حضرت آدم(ع) و اتباعش را دوست داریم؛ حضرت نوح(ع) و اتباعش را دوست داریم؛ چنانچه آنها هم ما را دوست داشتند. ما الان کسانی را که در دوران غیبت کنار امام زمان هستند، هم دوست می داریم و هم برایشان دعا می کنیم. آنها هم حتماً از ما یاد می کنند و کار ما را دوست می دارند. یک وحدت تاریخی بین جوامع مومنین و همچنین جامعه کفار وجود دارد. لذا یک جامعه وحدتی دارد و از یک نقطه ای شروع شده و سیری خاص را طی می کند؛ و البته قوانین و عوامل و عللی بر آن حاکم است.

در واقع فلسفه تاریخ بحث از علت یابی عوامل شکل گیری جوامع و تحولات و درگیری هایی است که در آن اتفاق می افتد و مراحلی را که طی می کند و سرانجامی است که به آن می رسد. اگر شما در یک دانشی، واحد مطالعه تان تاریخ اجتماعی باشد که آن را علت یابی کردید و در مورد آن بحث کردید؛ این بحث را بحث فلسفه تاریخ می گویند. به تعبیر دیگر فلسفه تاریخ یکی از فلسفه های مضاف به تاریخ اجتماعی بشر است؛ البته دقت کنید که بحث فلسفه علمِ تاریخ نیست بلکه فلسفه خود تاریخ است.

لذا تاریخ اجتماعی بشر یک فلسفه ای دارد و نسبت به پیدایش حیات اجتماعی بشر، علت یابی ها و سوالات متعددی وجود دارد. مثلاً عامل حیات اجتماعی بشر چیست؟ آیا بشر مدنی بالطبع بوده و طبیعتش اقتضاء می کرده زندگی اجتماعی بکند و آیا همین دلیل موجب شکل گیری جوامع بوده یا نه علت دیگری داشته است؛ در این جامعه ای که شکل گرفته چطور زندگی می کردند؟ تغییرات چگونه پیدا شده و چه مراحلی را طی کرده است؛ تمدن ها چطور ظهور و غروب کردند؛ درگیری های تاریخی بر سر چه چیز بوده است؟ آیا همیشه بر سر مطامع مادی بوده یا اینکه یک درگیری اساسی بین محور ایمان و کفر در تاریخ هست؛ پایان این تاریخ کجا است و اصلاً پایان روشنی دارد یا ندارد و اگر پایان روشنی دارد، این پایان چطور ساخته می شود؛ آیا ما آن را می سازیم و آیا بر محور ولی خدا ساخته می شود و این پایان آیا همان عصر ظهوری است که ما می گوییم و یا جامعه آرمانی ای است که طرفداران تمدن مادی می گویند. همه اینها بحث هایی است که انجام گرفته است.

 

تبیین فرق بین علوم انسانی و اجتماعی با فلسفه تاریخ

باید توجه کرد موضوع فلسفه تاریخ، فراخ تر و وسیع تر و گسترده تر از فرد و جامعه است. یک موقع شما راجع به فرد بحث می کنید که علوم انسانی و شعبه های مختلف روانشناسی پیدا می شود. در فقه هم همین طور است یعنی گاهی راجع به احکام فرد بحث می کنید؛ اما گاهی راجع به جامعه بحث می کنید. واحد مطالعه علوم اجتماعی جامعه است. شما هر قدر هم روانشناسی را گسترش بدهید از دل آن جامعه شناسی بیرون نمی آید. یک موقعی هم واحد مطالعه تان بزرگتر است و تاریخ اجتماعی بشر را شامل می شود.

این علوم البته هرکدام کارآمدی خودشان را دارند. علم روانشناسی در مورد شناخت روان انسان، بیماری روانی و سلامت روانی و امثال اینها است. جامعه شناسی برای مدیریت یک جامعه است؛ یعنی اگر می خواهید یک جامعه را مدیریت کنید باید قوانین اجتماعی و سنن اجتماعی را بدانید تا از این سنن برای تغییرات اجتماعی و هدایت و کنترل جامعه استفاده کنید. یک زمان هم شما نمی خواهید یک جامعه را هدایت کنید؛ بلکه می خواهید مسیر حرکت اجتماعی در آینده تاریخ را ببینید و درگیری های تاریخی را ببینید و کل جامعه بشری را در این مسیر پیش ببرید.

از وقتی غرب مدعی جامعه جهانی شد و بویژه از زمانی که خواست یک دهکده واحد جهانی بسازد، طبیعی است که باید دانشی به نام فلسفه تاریخ داشته باشد تا به او بگوید که سنن حاکم بر حرکت این جامعه چیست و تا چه اندازه در اختیار ما است که مسیرش را تغییر بدهیم؛ و اینکه آیا ما می توانیم آن را مهندسی کنیم؛ به عبارت دیگر ما کجای عالم هستیم و چقدر می توانیم در مهندسی تاریخ اجتماعی دست ببریم؛ آیا می توانیم جامعه آرمانی بسازیم یا ساختن جامعه آرمانی از دایره اختیار ما بیرون است.

این بحث جدی فقط در حوزه اندیشه های مادی نیست؛ حتی بعضی از اندیشه های اسلامی هم به نحوی حرکت تاریخ را تعریف می کنند که انگار ما مطلقاً مجبور هستیم. تکامل تاریخ را به اسماء الهی و یک رویکرد عرفانی ویژه برمی گردانند؛ مثلاً یک دوران، دوران اسم «یا مضل» است؛ و یا یک دوران، دوران اسم «هادی» است؛ و ما ذیل این دوران ها حرکت می کنیم و خیلی هم نمی توانیم متصرف باشیم. آیا واقعاً این طور است یا اینکه ما نقش داریم و اگر داریم نقش ما چقدر است؟ اینها بحث هایی است که در همین علم مطرح می شود و نه بحث روانشناسی و نه بحث جامعه شناسی است؛ بلکه بحث از علت یابی حرکت های کلی تاریخ اجتماعی بشر و موانع و پیش نیازهای آن است.

 

اهمیت و جایگاه بحث فلسفه تاریخ و اجمالی از مسائل و فروعات آن

لذا بحث از فلسفه تاریخ یک علم مورد نیاز و ضروری است و ما هم اگر بخواهیم حکومت داشته باشیم و برای برنامه ریزی دراز مدت حکومت مان در چالش های بزرگی که با تمدن مادی غرب داریم تدبیر بکنیم، حتماً نیاز به یک چنین دانشی داریم.

باید توجه کرد دانش فلسفه تاریخ باید به حکمت تاریخ تبدیل شود؛ یعنی نباید زیرمجموعه فلسفه قرار بگیرد؛ بلکه باید زیرمجموعه تفقه دینی قرار بگیرد. اگر ما در باب تاریخ اجتماعی بشر و از فراز و فرودها و آینده او و نقش ما و نقش امام در آینده تاریخ و... بحث می کنیم، باید مستند به منابع دینی باشد. باید دانشی به نام حکمت تاریخ و حکمت مضاف به تاریخ داشته باشیم که این حکمت بیشتر و بلکه تماماً متخذ از منابع دینی ما باشد؛ یعنی بتوانیم از منابع دینی مان استنباط بکنیم که فلسفه تاریخ چیست. البته تعبیر «فلسفه» هم دقیق نیست، بلکه بدنبال فهم سنن الهی حاکم بر تاریخ و آینده تاریخ و نقش اختیار ما در این جریان هستیم.

در آخر اشاره می کنم این دانش، پیشینه جدی ندارد. مطالبی را ابن خلدون داشته و نوآوری هایی هم از مرحوم شهید مطهری در دست داریم. مرحوم شهید صدر نیز نوآوری های خوبی در خلال مباحث تفسیری خود در بحث فلسفه تاریخ در قرآن داشته اند که ترجمه هم شده است. ولی همه اینها آغاز راه است و نیاز به تأملات جدی داریم. تفصیل این بحث پردامنه است که قسمت هایی از آن اصلا انجام نشده و نیاز به پژوهش های جدی دارد. بخشی از آن هم ضرورت ندارد که اینجا ارائه کنیم. ما کلیات فلسفه تاریخ را به عنوان یک نگاه کلان به تاریخ اجتماعی بشر عرض می کنیم تا ببینیم جایگاه امام کجا است و جایگاه ائمه ضلال و ائمه نور در هدایت و ضلال تاریخی و در سرانجام بهشت و جهنم چیست. ما امام را امامِ همه عوالم و همه عصرها می دانیم. همه ایام الله یعنی ظهور و رجعت و قیامت ایام امام اند؛ و امام ما نه فقط امامِ نسبت به حیات اجتماعی دوران خاص، بلکه امامِ همه عوالم است.

در واقع بُعدی از ولایت امام، ولایت تاریخی آنها و حاکمیت شان بر مسیر حرکت تاریخ اجتماعی بشر به شکل کلی است؛ یعنی ما معتقدیم ائمه، ذیل ولایت باطنی ای که نسبت به همه عوالم خلقت دارند و شأنی که نسبت به عوالم خلقت از طرف خدای متعال به آنها عطا شده؛ یک ولایت کلیه ای نسبت به حرکت کلی تاریخ بشر دارند که حتی دستگاه ابلیس هم از آن ولایت کلی خارج نیست و ذیل حاکمیت آنها تفسیر می شود. باید توضیح هم دهیم که این گونه تاریخ را تحلیل کردن بر مدار ولایت معصوم چه نقشی در توجه به مباحث جاری در حیات اجتماعی و تاریخی ما دارد و اگر جور دیگری تعریف کنیم چه اتفاقی می افتد؛ و اینکه وقتی تاریخ را بر مدار ولایت معصوم تعریف می کنیم چه اتفاقی در موضع گیری ما نسبت به تمدن باطل می افتد آن وقت معلوم می شود که جایگاه ائمه ضلال و آنهایی که در مقابل نبی اکرم(ص) ایستادند و همچنین جایگاه ائمه نور و ائمه هدایت در کل تاریخ چیست و چرا ما یک تبری تاریخی و یک مواجهه تاریخی داریم که از مهمترین مسائل دین ماست که همه مومنین باید آن را داشته باشند.

و الحمد لله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۰۱ / ۰۳ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۱۸:۵۸
طلوع افتاب
۰۵:۵۹:۱۵
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۴۰
غروب آفتاب
۲۰:۰۷:۱۶
اذان مغرب
۲۰:۲۶:۱۳