vasael.ir

کد خبر: ۵۵۰۰
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۲ - 17 June 2017
درس گفتار فلسفه حق؛ حجت الاسلام نبویان مطرح کرد/ جلسه اول

تفکیک حق داشتن از حق بودن در فلسفه حق

پایگاه اطلاع رسانی وسائل- حجت الاسلام نبویان در خصوص مقدمات بحث فلسفه حق گفت: باید بین «حق داشتن» و «حق بودن» تفکیک گذاشت که بحث حق در علوم سیاسی، اخلاق و حقوق به معنی حق داشتن است نه حق بودن.

به گزارش سرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام محمود نبویان؛ عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی آموزشی امام خمینی(ره) در درس گفتار فلسفه حق که با همکاری مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی و گروه حقوق عمومی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در تاریخ پانزدهم مهرماه 1392برگزار شد پس از ذکر مقدماتی به معنای حق پرداخت.

 

نکات روشی:

۱- سعی کنیم در هر بحث مفردات بحث را برای خود توضیح دهیم. فلسفه، مفرد اول و حقوق، مفرد دوم است. فلسفه یعنی چه؟حقوق یعنی چه؟اگر این کار را انجام ندهیم خلط مباحث پیش می آید که بزرگترین مغالطه یعنی مغالطه اشتراک لفظی پیش می آید.که بسیار در حوزه های فکری وجود دارد. مثلا قبول دارید خداوند کریم است؟جواب: بله. من یک برادرزاده دارم که اسمش کریم است. پس نتیجه چه می شود؟خداوند برادرزاده ی من است. ظاهرش که درست است. صغری و کبری و نتیجه دارد پس ایراد چیست؟ در حدوسط که کریم است و در دومعنای متفاوت به کار رفته است. مغالطه اشتراکات لفظی زیاد است. پس اولین گام تشریح مفردات است که بسیار مهم است.

۲-هر واژه ای که می خواهیم معنا کنیم این واژه یک معنای لغوی دارد و یک معنای اصطلاحی دارد مثلا الآن فلسفه معنایش چیست؟ لغوی: دوستدار علم، حکمت، دانایی. اما معنای اصطلاحی اش چیست؟ اصلا خود معنای اصطلاحی یعنی چه؟ اصطلاح واژه عربی است و ریشه آن صلح به معنی صلح است که یعنی توافق. عالمان یک علم-اصطلاح خاص- یا عرف- اصطلاح عام- توافق می کنند که هر وقت واژه ی x  را در علم y   به کار بردند به معنای z  باشد. ممکن است عالمان دیگر در علم دیگر این واژه را با معنای دیگر به کار ببرند. که در فلسفه ما از این نوع مطالب زیاد داریم. مثلا واژه ماده به چه معناست؟ در فلسفه متفاوت از معنای فیزیکی آن است. در منطق نیز همینطور که دو توافق برای آن شده است: ماده قیاس و ماده قضایا.

پس باید دقت کرد که واژه ها در جاهای مختلف معانی مختلف دارند. خیلی از اختلافات فیلسوفان و فیزیکدانان همین است. ممکن است بشود خیلی از تعارضات دو طرف را با دقت در معانی واژه ها حل کرد برای همین فلسفه ی زبان در غرب شکل گرفته است که اهمیت این موضوع را می رساند. البته از این طرف هم افراط شده و فکر می کنند با تحلیل زبانی می شود همه ی مشکلات را حل کرد. در حالی که اینطور نیست. اما عدم توجه هم درست نیست. پس نکته دوم تفکیک میان معانی لغوی یک واژه و معانی اصطلاحی یک واژه است.

حال برای اینکه دچار مغالطه نشویم باید موضوع بحث خود را روشن کنیم. پس اکنون فلسفه حقوق چه می خواهد بگوید اصلا؟ چی دارد؟ اولین واژه فلسفه است که در لغت به معنای دوستدار دانایی، علم و حکمت است. اما در اصطلاح معنای آن چیست؟ اینجا اولین سوال این است که اصطلاح کدام علم؟ به عنوان مثال دو معنای اصطلاحی ان عبارتند از: الف-هستی شناسی: اگر بگوییم بوعلی سینا فیلسوف است یعنی هستی شناس است. همینطور علامه، شهید مطهری، حسن زاده آملی و… .

هستی شناسی یعنی چه؟ اصلا فلسفه چه می خواهد بکند؟ هر علمی موضوع خاص خود را دارد یعنی چه؟ یعنی شما در علم زمین شناسی از زمین و احوالات ان صحبت می کنید. زمین کروی است،فاصله آن با خورشید و… . آیا در زمین شناسی بحث می کنیم که حقوق چند بخش است؟ چه ربطی دارد؟ پس هر علمی از موضوع خاص خود خارج نمی شود. در حقوق هیچوقت از احوالات زمین صحبت نمی کنیم. در پزشکی از جامعه شناسی حرف نمی زنیم و بالعکس. اما علمی است که می گوید من کاری ندارم که این می خواهد زمین باشد، انسان باشد، خدا باشد(از اعلی مراتب وجود یعنی خداوند تا ادنی مراتب وجود مثل هیولا، میکروب یا هرچیز دیگر) فقط این را مشخص کنید که وجود دارد یا ندارد؟ هرچیز که هست.هستی دارد؟ اگر وجود دارد کارش را آغاز می کند. حال این وجود هرچیز که باشد. این هستی شناسی است. دو بحث در کل فلسفه بیشتر مطرح نمی شود:

۱-احکام و ویژگی های اصل وجود و هستی. مثلا ملاصدرا اصالت وجودی است یعنی می گوید وجود اصیل است یعنی ویژگی برای وجود بیان می کند. وجود مشکک است. تشکیک در وجود. این احکام خود وجود است که مطرح می شود. وجود ضد ندارد مثل ندارد و… .

۲-تقسیمات وجود یا واجب است یا ممکن. یا بافعل است یا بالقوه یا خارجی است یا ذهنی و… .

پس اولین معنا که رایج است هستی شناسی است. متافیزیک همین معنا را دارد و بقیه انواع فلسفه ربطی به این معنا ندارد. سوال: ما میخواهیم بحث هستی شناسانه کنیم؟ خیر-ربطی به بحث ما ندارد.

ب- معنای دوم: مباحثی عقلانی پیرامون مضاف الیه. دو اسم هرگاه کنار هم آیند یا صفت و موصوف هستند یا مضاف و مضاف الیه. اینجا فلسفه ای که حقوق است را نمی خواهیم بگوییم پس فلسفه اضافه شده است و می شود فلسفه مضاف. هزاران فلسفه مضاف داریم. فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه هنر، فلسفه فلسفه و… . همه اینها چون اضافه شده اند به مضاف الیه خود معروف هستند به فلسفه مضاف. فلسفه در اینجا یعنی نوعی تلاش عقلانی پیرامون مضاف الیه خود که حقوق است یا اخلاق یا هنر یا … .

در فلسفه اخلاق ممکن است فرد ملحد باشد و اخلاقی نباشد ولی فیلسوف فلسفه اخلاق باشد. ما در اخلاق می گوییم مثلا غیبت بد است و نباید غیبت کرد. این یک بحث اخلاقی است اما در فلسفه اخلاق با این کار داریم که اصلا غیبت چه واژه ای است؟ بد یعنی چه؟ نباید یعنی چه؟ چگونه می فهمیم امری بد است یا خوب است؟ خدا باید بگوید یا جامعه یا عقل خودش می فهمد؟ مثلا همانطور که ترکیب هیدروژن را کشف می کند کشف می کند که غیبت بد است؟ کشف از واقع می کند؟ اینها مباحث فلسفه اخلاق است و همینطور فلسفه سیاست و … . مراد از بحث ما از فلسفه همین معنا است که مباحثی پیرامون مضاف الیه.

پس مراد از فلسفه مشخص شد. بحث ما فلسفه حقوق نیست بلکه فلسفه حق است. چه تفاوت هایی دارند؟ متاسفانه در فارسی چون حقوق جمع حق است با هم خلط می شوند ولی در انگلیسی اینطور نیست. در انگلیسی یکی را در دپارتمان حقوق(philosophia law) و یکی را در دپارتمان فلسفه(philosophia right) بحث می کنند.

بحث ما فقط روی حق است. فلسفه ی حق نه حقوق. این بحث ها بحث های فلسفی است و می تواند برای حقوقی ها به عنوان مقدمه ای مفید باشد.

اما اهمیت مسئله حق: عصر مدرن عصر حق است نه تکلیف. دوره ی قرون وسطا بود که انسانها خود را مکلف می دیدند اما در این عصر، عصر حق است. البته ادعا زیاد است. بعد قرون وسطا چون اندیشه مدرن مطرح شد انسان خود صاحب و مالک خود شد و خود را ذی حق فرض کرد. امروزه هم هر روز حق جدیدی را مطرح می کنند. حق اتانازی، حق سقط جنین و… .

جالب است که یک اندیشمند غربی می گوید: امروزه نسبت به یک امر و ضد آن امر هر دو از حق استفاده می کنند. مثل حق هسته ای که آمریکا حق خود می داند که جلوی ایران را بگیرد و ما هم انرژی هسته ای را حق مسلم خود می دانیم و در جاهای مختلف این امر مطرح است.

چرا بحث حق امروزه انقدر مهم شده است؟ اینکه غربی ها در چه فضایی این بحث را مطرح می کنند خیلی مهم است و ما به این موضوع می پردازیم: اولا حق امروزه مهم شده است چون زبان برتر است چون کسی که می گوید من حق دارم همیشه دست بالا را دارد و می تواند در بحث ها و در دادگاه از خود با قدرت دفاع کند. ثانیا با مبانی انها خوب می سازد، با فردگرا بودن حق، هر انسانی برای خود می تواند ادعای حق داشته باشد و با فردگرایی غرب همخوانی دارد.

و هرکس می تواند برای خود ادعای حق کند در حالی که ادعای حق دلیل می خواهد. حقوق بشر آیا همین مواردی است که شما می گویید یا بیشتر هم می شود فرض کرد؟ یا اصلا خیلی از مواردی که شما می گویید بیهوده است؟ استدلال دارد یا ندارد؟

وجه سوم برای برتری زبان حق اینکه قابلیت جبران دارد و اگر نسبت به حق کسی تعرض شود قابلیت پیگیری وجود دارد و امکان دفاع از حق وجود دارد و رابعا همگانی بودن حق. ادعای حق امروزه گرفته است.

حق در قرآن کریم: حق در قرآن ۲۸۷ بار به کار رفته است که ۳۱ بار ان مربوط به فلسفه حق می باشد و مابقی ارتباطی با بحث فلسفه حق ندارد. برخی آیات و روایات عبارتند از: آیات ۱۸۰،۲۳۶،۲۴۱،۲۸۲ بقره؛۱۱۲،۱۸۱،۲۱۰ آل عمران؛۱۵۵ نساء؛۱۱۶ مائده؛۱۵۱ انعام؛۶۸ فرقان؛۳۳ اعراف و… . اینها جایی است که مستقیما بحث حق امده است اما گاهی واژه حق نیامده اما حق را می رساند مثلا: ولهن مثل الذی علیهن بالمعروف که اشاره به حق دارد.

 

حق در ادبیات پیشوایان دینی:

پیامبر(ص) می فرمایند: وای بر کسی که استفاده می کند اما حق شخص را نمی دهد.

یا این روایت که: همسایه ها سه دسته اند: بعضی از انها سه دسته حق دارند: حق جوار، حق اسلام و حق …..؛بعضی دو حق دارند: حق جوار و حق اسلام؛ بعضی یک حق دارند(کافر): حق جوار!

حضرت علی(ع): من قضا حق من لایقضی حقه فقد عبده.

یا مضمون این روایت که: برای والد بر فرزند حق است و برای فرزند بر والد حق است. حق والد بر فرزند اطاعت در همه چیز الا گناه و حق ولد بر والد حسن اسم و حسن ادب و تعلیم قرآن است.

یا روایتی دیگر با این مضمون که: ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا لبعض الناس علی بعض و جعلها… یعنی خداوند از حقوق خود حق های دیگری جعل کرد برای بعضی از مردم.

در واقع یعنی حق حاکمیت را خداوند از حق خود قرار داده است.

نکته ی مهمی که در حوزه دینی داریم اما غربی ها ندارند بحث گستردگی حق است در اندیشه اسلامی. گستردگی مسئله حق در اندیشه اسلامی اصلا قابل مقایسه با غرب نیست. در اسلام خدا حق دارد ولی در اندیشه مدرن حق الله مطرح نیست. انسان حق دارد، تمام انسان ها حق دارند. غربی ها می گویند چون حیوانات حق ندارند تشریح حیوان زنده جایز است. البته امروز به این سمت می روند که حیوانات حق دارند.

در اسلام گیاهان هم حق دارند. در جایی داریم که شما اگر حیوانی دارید و به او نرسید حاکم حق دارد به زور حیوان را از دست مالکش بگیرد و موظف است که آب و علف حیوان را اماده کند. حتی جمادات حق دارند مثل ساختمان در حالی که در غرب مطرح نیست این مباحث. در گیاهان و حیوانات که غربی ها مطرح می کنند باید توجه داشت که اگر من با ماشین به ماشین شما زدم باید حق بیمه و… بدهم. این حق ماشین است یا انسان؟ اینها که بحث حقوق حیوان می کنند می گویند چون انسان مالک ماشین است حق او دارد ضایع می شود پس هوای حیوانات را باید داشته باشیم. یا خود ماشین حق دارد یا خود حیوان یا درخت یا…؟

متاسفانه فلسفه حق علی رغم گستردگی در اسلام کار نشده است و منبع جامع و کاملی در این زمینه وجود ندارد.

غربی ها چه زمانی مسئله حقوق زن را مطرح کردند؟ چه زمانی مالکیت زن را مطرح کردند؟ خودشان گویند از ۲۰۰ سال پیش. چون مالکیت برای زن نمی شناختند اما اسلام برای زن نصیب می داند از انچه که کسب می کند. پیامبر(ص) هم با زن ها بیعت کرد و هم با مردها. وقتی زن در عالم غرب حقی ندارد طبیعی است که فمینیست مطرح بشود. به یک معنا باید به آنها حق داد چون حقی برای زن قائل نبودند اما در اندیشه اسلامی فمینیست جایگاهی ندارد چون حقوق زن وجود دارد. هر اندیشه ای که در جامعه ای مطرح می شود یک سابقه ای دارد یک مقدمه ای دارد یک زمینه ای دارد برای خود.

در فلسفه حق چه بحث هایی مطرح می شود؟ یکی معنای حق. اصلا حق به چه معناست؟ نزدیک ۲۰ معنا اسلامی ها و غربی ها مطرح کرده اند.

حاکم حق دارد یعنی چه؟ چه دارد؟  قدرت دارد؟ آزادی دارد؟ سود دارد؟ مردم حق رای دارند؟ همسایه بر همسایه حق دارد؟ پدر بر فرزند حق دارد و بالعکس؟ همسر بر همسر حق دارد یعنی چه دارد؟ دومی که مهمترین بحث است، ماهیت و چیستی حق است. امروزه بحث حقوق طبیعی است. اصلا حق طبیعی یعنی چه؟ به عبارت دیگر چیستی حق چیست؟ یک امر واقعی است یا تکوینی و واقعی؟ می گویند آزادی جزو حقوق ذاتی بشر است یعنی چه؟ جزو حقوق طبیعی بشر است. جزو حقوق فطری بشر است. این ۴ واژه به یک معناست؟ یا اصلا این ها کلا به چه معناست؟ چیستی حق چیست؟ اصلا اعتباری یعنی چه؟ اعتبار یعنی چه؟ در اینجا واقعا بزرگان ما بحث های فوق العاده دقیقی مطرح کرده اند. دو بزرگوار یکی مرحوم اصفهانی و یکی علامه این بحث را مطرح کرده اند. علامه در اصول فلسفه یک مقاله ای دارد به نام ادراکات اعتباری. خیلی هم بحث های جالبی دارد که مفاهیم اعتباری چیست؟ در اخلاق اعتباری است؟ در حقوق همه مفاهیم اعتباری اند؟ اعتباری اند یعنی چه؟ خود اعتبار چند معنا دارد. حق تکوینی و طبیعی معنا دارد؟ اصلا حق یعنی چه؟ مرحوم علامه در این جا بحث های فوق العاده قوی دارند.

علامه و به دنبال آن شهیدمطهری در حق قائل به تفصیل اند و می گویند برخی حق ها طبیعی یا تکوینی یا فطری اند(در اینجا همه به یک معنا اند). بالاخره حق طبیعی و ذاتی داریم و بعضی حق ها حقوق اعتباری اند و آقای مصباح و جوادی آملی هم اصرار دارند که به هیچ وجه هیچ حقی طبیعی نیست. همه حقوق اعتباری اند یعنی دیدگاه پوزیتیویسم ها را قائلند ولی معتقدند که خداوند جعل کرده است و فقط خداوند می تواند حق بدهد.

بحث دوم این است که باید کامل روشن بشود و در این زمینه از بیانات شهید مطهری هم سوء استفاده شده است.

بحث بعدی بحث منشا حق است. اگر حق اعتباری است پس منشاء آن می شود معتَبَر اما اگر تکوینی و طبیعی است پس منشا حق کیست؟ مجلس می تواند قانونگذاری کند و حق بیاورد؟ اصلا فلسفه وجود شورای نگهبان چیست؟

بحث بعدی تلازم بین حق و تکلیف است. اصلا حق بدون تکلیف امکان دارد یا خیر؟ اصلا تلازم یعنی چه؟

بحث بعد بحث انواع حق است در اندیشه مدرن اصلا بحثی به اسم حق الله نیست چون اندیشه سکولار جا برای خداوند نمی گذارد اما اینجا حق الله، حق الناس، حق اقلیت ها و انواع حقوق مثل حق کودکان و… مطرح است.

ریزتر که شویم بحث های مهمی در مورد انواع حق مطرح می شود و بسیار مهم است که بحث حقوق بشر مطرح شود. همینطور بحث حقوق زن و حقوق اقلیت ها اما بحث های مهم دیگر رابطه حق با دیگر فضائل بشری است مثلا حق و عدالت چه رابطه ای دارند؟ حق و آزادی چه رابطه ای دارند؟ حق و انواع فضائل آیا ارتباطی دارند؟ آزادی مقدم است یا حق؟ در لیبرالیسم شاید گفته شود آزادی. عدالت مهم است یا حق؟ استیفای حق مهم است هرچند که مانع عدالت باشد یا عدالت باید در جامعه باشد؟

با ذکر این مقدمات بحث اصلی خود را آغاز می کنیم.

 

معنای حق:

چرا ضرورت دارد بحث از معنای حق؟ اولین نکته اینکه پرهیز شود از مغالطه اشتراک لفظی که باید دید کدام معنای حق را اینجا می توان اراده کرد.

نکته دوم اینکه فرض حق برای برخی از موجودات فقط وابسته به قبول معنا یا معانی خاص از حق است. اگر کسی گوید حق یعنی سود در این صورت دیگر حق الله معنا ندارد چون سود مطرح نیست چون سود همیشه فرع بر نقص ذی الحق است. دایره صاحبان حق تا کجاست؟ اگر به معنای قدرت گرفتیم، به معنای انتخاب گرفتیم، آیا جمادات حق دارند؟ گیاهان چطور؟ شاید حیوانات را بتوان گفت اختیار دارند اما در گیاه و جماد چطور؟ کعبه حق دارد، مسجد حق دارد یعنی چه؟ اگر این معانی را در مورد حق قائل شوید نمی توانید اینجا نسبت به صاحبان حق آن را اعمال کنید.

اگر حق را امتیاز بدانیم حق را همه جا می توان داشت. شاید چند معنای دیگر هم بشود.

نکته سوم اینکه تلازم حق و تکلیف وابسته به قبول برخی از معانی حق است. یکی از اندیشمندان غربی می گوید حق یعنی تکلیف. خب اینجا تلازم یعنی چه؟ قبول یک معنا از حق سرنوشت برخی مباحث را عوض می کند. لذا ضرورت دارد تعیین معنای حق.

حال با بیان این نکات وارد مقدمات بحث می شویم:

در مورد معنای حقوق دو تفکیک را باید دقت کرد:

۱-چون در فارسی جمع حق، حقوق می شود با هم خلط می شود حقوق چهار معنا دارد و چون واژه حق جمعش می شود حقوق، اولین نکته این است که تفکیک شود بین معانی آن. گاهی حقوق یعنی قانون اتفاقا حقوق در اینجا اسم جمع است نه جمع. حقوق اسلامی یعنی قوانینی که در اسلام است. این معنا مراد نیست.

گاهی به علم حقوق گفته می شود و گاهی به دستمزد گفته می شود که هیچ یک مراد نیست و گاهی به جمع حق گفته می شود که معنای محل بحث ماست.

فلسفه حقوق یعنی فلسفه قانون. در بحث فلسفه حقوق می توان این بحث را مطرح کرد که دست سارق را می توان برید علت ان چیست؟ فلسفه قوانین اسلام چیست؟ اما این بحث ربطی به بحث فلسفه حق ندارد.

پس اولین نکته اینکه حقوق جمع حقّ است و معانی دیگر مهم نیست.

۲-تقسیم دوم که خیلی مهمتر است تفکیک میان حق بودن(being right) و حق داشتن(having right) است که بین این دو خیلی خلط می شود.

این مباحث فلسفی و معرفت شناسی است. در معرفت شناسی می گویند معرفت شناسی حق یعنی معرفت صادق معرفت مطابق با واقع است شما می گویی زمین کروی است معرفت صادقی است یعنی مطابق با واقع است. حق در اینجا به معنی حق داشتن نیست در حالی که بحث حق در علوم سیاسی، اخلاق و حقوق به معنی حق داشتن است نه حق بودن اینکه در قران ۲۸۷ بار حق به کار رفته و ۳۱ مورد مربوط به بحث ما است یعنی بقیه مربوط به حق بودن است مثلا خلق الله سماوات و الارض بالحق.

بعضی بزرگان دانشگاهی این اشتباه را دارند که توجه به این بحث ندارند مثل یکی از بزرگان که بسیار در کتاب های خود از این خلط دارد مثلا در مورد حقوق طبیعی یعنی چه؟ حقوق یعنی چه؟ می گوید قواعدی است که قانون شده است اصلا ربطی به حق های طبیعی ندارد ایشان بحث حق های طبیعی را مطرح می کند ولی اکثر شواهدی که از غربی ها می آورد همه قواعد است چرا خلط می کنید؟ باید فرق بگذاریم بین حق داشتن و حق بودن یکی مغالطه های غربی ها در این زمینه: چه کسی گفته ما همجنس بازی را قبول داریم؟ ما می گوییم باطل است اما چرا نسبت به باطل کسی نمی تواند حق داشته باشد؟ در کتاب های خود حق انجام خطا می آورند می گویند ما این کارها را قبول نداریم اما انسان ها باید حق داشته باشند که هر کاری را انجام دهند ممکن است فردی حقی داشته باشد اما آن فعل باطل باشد یا حق باشد. همسایه بر همسایه حق دارد(حق داشتن) پدر بر فرزند حق دارد در قانون الزام است اما در حق الزام نیست(حرف خود غربی ها) برخی غربی ها این مغالطه را انجام داده اند و حال که حق داشتن با حق بودن را نباید خلط کرد پس انسان می تواند حق داشته باشد نسبت به چیزی که حق نباشد یعنی درست نباشد و باطل باشد.

حال یک سوال: چرا برای انسان ها حق هایی(حق داشتن) را قائل می شوید؟ چرا باید حق داشته باشند؟ چرا حق تصرف در زمین و آسمان و… داشته باشند؟ حتما برای اینکه من با تصرف در این مورد و با استیفای حقم می خواهم به کمالی برسم. اگر فلسفه فرض حق برای انسان ها این است که ابزاری شود برای رسیدن به کمال پس چطور می گویید حق دارد که خطا بکند؟ اینطور که به کمال نمی رسد پس چرا فرض حق کرده اید؟ چرا جعل حق کرده اید؟ یا حق طبیعی یا حق جعلی و اعتباری. عقل چرا می گوید در بستر جامعه انسان هایی که در اجتماع زندگی می کنند باید حق داشته باشند؟ چرا؟ برای اینکه با استیفای این حقوق می خواهد به اهدافش برسد. می خواهد به کمالات خود برسد. اگر قرار است به خطا دچار شوم به کمال نمی رسم لذا درست است که تفکیک می شود کرد ولی بین این دو یک تلازم محکمی وجود دارد. انسان ها فقط حق دارند نسبت به مواردی که حق است؛ نسبت به باطل حق ندارند پس چرا فرض حق برای انها می کنید اصلا؟ این تفکیک خیلی مهم است و باید دقت کرد باید مشخص شود که می خواهیم قانون طبیعی را تعریف کنیم یا حق طبیعی را قانون طبیعی را می شود در علم حقوق مطرح کرد قوانین طبیعی چه هستند؟

آزادی نمی گوییم جزو قانون است بلکه می گوییم جزو حق طبیعی است حق حیات که مطرح می کنند همین طور پس محور بحث جلسه ی آینده در مورد معنای حق خواهد بود./ 229/ ف

منبع: سایت رساله حقوق

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۱۶ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۶:۵۵
طلوع افتاب
۰۶:۱۱:۳۹
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۴۰
غروب آفتاب
۱۹:۵۴:۵۸
اذان مغرب
۲۰:۱۳:۱۱