به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح دوشنبه ، بیست و هفتم دی ماه 1395 در جلسه 153 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم؛ به بررسی ادله نفی احترام فاسق از منظر دین اسلام و روایات موجود پرداخت.
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در این بود که در صورتی که این شخص، متجاهر به فسق باشد، امرونهی علنی چه حکمی دارد؟ فعلاً بحث در صورت اول است که میخواهیم از «ماتجاهربه» نهی کنیم. اینجا هم با دو طایفه روایات روبهرو هستیم: اطلاقات امربهمعروف، و اطلاقات حفظ حرمت مؤمن. باید ببینیم در مواجههی با این دو دسته چه موقفی را باید اتخاذکنیم؟ اتجاه اول این است که ادلهی امربهمعروف را تقدیم کنیم به این دلیل که بعضی ادلهی حفظ حرمت مؤمن مثل ادلهی غیبت اینجا را شامل نمیشود؛ چون فرض این است که غیبت اظهار ماسترهالله است و او خودش اظهارکرده و کار ما اظهار نبوده و مصداق غیبت نیست. اگر غیبت را طوری معناکنیم که جلوی خودش گفتن باز هم غیبت باشد، از باب استثناء غیبت فاسق اشکال ندارد.
اما آیهی لایحبّ الله» هم اجمال دارد و مردد است بین کلامی که خودش سوء است با کلامی که حاکی از سوء است. بنابراین «لایحبّ الله الجهر بالسوء» یک اجمالی دارد که نمیتوانیم به آن تمسک کنیم.
اما سه دستهی دیگر حرمت هتک و ایذاء، متبادر از آن ادله این است که به خاطر حفظ احترام مؤمن است. پس با توجه به روایاتی که میگوید: «مُعلن به فسق، احترام ندارد.»، پس فلسفهی این احکام وجود نداشته و درنتیجه مشمول این طایفه نمیشود. و نیز ممکن است تقریب کنیم به این که این روایاتی که میگوید: «احترام ندارد» ناظر به همان روایات حفظ حرمت مؤمن است و میخواهند بگویند: نیاز نیست احترام چنین افرادی را نگه دارید.
این بیان، در صورتی تمام است که دلیل تامّ و تمامی داشته باشیم که شارع بگوید: «چنین شخصی احترام ندارد»، گفتیم: سه روایت داریم که یکی هارونبنجهم، یکی هم روایت ابوالبُختری بود، یکی هم مرسلهی مفید است: «من القی جلباب الحیاء فلا غیبة له».
بدواً دو احتمال در این روایت هست: «من القی جلباب الحیاء بینه و بین ربه»، در این صورت غیبت چنین شخصی جایز است. اما اگر بگوییم: یعنی «بین الناس» یا مطلقاً هم بینالله و هم بینالناس، مصداقش همان است که بینالناس است چون بینالله هم در آن هست. وقتی غیبت ندارد، یعنی احترام ندارد.
این، مجموع ادلهای است که میتوان به آنها استدلال کرد.
گفتیم: به روایت هارونبنجهم اشکال سندی هست که غیر از کثرت نقل صدوق و ترضیهی ایشان دلیل دیگری بر وثاقتش نداریم.
مناقشهی سندی به روایت دوم: ابوالبختری
اشکال روایت دوم این است که نجاشی دربارهی «ابوالبختری» فرموده: «کان کذاباً و له احادیث»، شیخ طوسی: «عامی المذهب ضعیف». کشی: «کان من اکذب البری»، ابنغضائری: «کذاب عامی». پس رجالیون مهم تقریباً اتفاق دارند بر این که کذّاب است.
تخلص از این اشکال: تصحیح روایاتش از امام صادق
الا این که ابنغضائری ولو فروده: «کذاب عامی»، ولی بعدش فرموده: «إلا أن له عن جعفر بن محمد علیه السلام أحادیث کلها لا یوثق بها.»[1] ، و این همان مطلبی بود که در کافی بارها عرض کردیم که ممکن است سند ضعیف باشد ولی بشود به قرائنی بگوییم در این زمینه دروغ نگفتهاست. این بندهی خدا هم به حسب بعضی نقلها مادرش قوم و خویش امام صادق بودهاست. و ابنغضائری که خیلی سختگیر است، دربارهی او اینطور فرموده.[2] از این باب میگوییم: اعتماد به این روایت ممکن است.
استاد ما هم دربارهی حمیری میفرمودند که در قربالاسناد روایات فراوانی از ابوالبختری نقل کرده، این روایات را جمع کردهاند به خاطر قرب سند. کأنّ در فضای آن روز مسلّم بوده که حرفهایی که از امام صادق نقل میکند را راست میگوید، و به همین خاطر بوده که حمیری روایات او را در کتابش آوردهاست.
البته ممکن است کسانی که قربالاسناد مینوشتهاند، خودشان اطلاع از احول رجال حدیث نداشتهباشد، بلکه به نیت خدمت به کسانی که روایات قربالاسناد را خواستهاند آن روایات را در یک جا جمع میکند تا آنها خودشان سند را بررسی کنند. همین الآن هم ما با بعضی معاصریم ولی بعضی افراد را کسی میگوید: «خوب است» دیگری میگوید: «بد است».
معنای نقل، «اعتماد» نیست، لا خَلفاً و لا سَلفاً؛ فلذا صدوق در اول کتبش میگوید: نمیخواهد مثل مصنفین فقط روایات را جمع کند، بلکه میخواهد فقط روایات صحیح را جمع کند. پس معلوم است دعب مصنفین این بوده که همهی روایات را جمع میکردهاند.
روایت ابوالبختری یک مفادی دارد که با روایت هارونبنجهم تطابق دارد؛ هارونبنجهم را هم اگرچه وثاقتش را اثبات نکردیم، ولی استناد دو نفر به شرع، ممکن است برای انسان اطمینان بیاورد که این حرف، ساختگی نیست. تطابق دو کلام از دو نفری که شواهد و قرائن میگوید: «شاید آدم خوبی باشند»، آیا باعث جزم آدم نمیشود که این حرف را زدهاند؟!
تنها روایت ممکن برای اثبات جواز همهی محرمات در هتک مؤمن
با تمسک به این روایات و غیر این روایات که دلالت بر جواز غیبت میکند آیا میتوانیم استفاده کنیم که تمام احکامی که بر اساس احترام است سلب میشود؟ یا این که همینقدر میفهمیم که فقط در این مورد (غیبت) احترام ندارد نه این که بالمره احترام ندارد؟ ادلهی «جواز غیبت» دربارهی «متجاهر به فسق» فقط میفهماند که در صورتی که کسی تجاهر به گناهی بکند، احترام او در این مورد با مانعی روبهروست و لذا حرمت غیبت نمیآید. اما دلالتی ندارد بر این که هیچگونه احترامی ندارد؛ چون فقط فرموده: «غیبت ندارد». پس چون لسان ندارد و «عدم حرمت غیبت» اعم است از این که «اصلاً حرمتی ندارد» یا این که «فقط حرمتِ از جهت غیبت را ندارد»، پس اگر روایت ابوالبختری را تمام بدانیم، دلیل داریم بر این که احترام ندارد. و اگر آن روایت را قبول نکنیم، نمیتوانیم از جواز غیبت، به جواز سایر عناوین محرمهای که هتک مؤمن است تمسک کنیم.
نتیجه: وجوب امربهمعروف
وقتی به روایت ابوالبختری اطمینان پیداکردیم، هم به خاطر توثیق روایاتش توسط ابنغضائری و کثرت نقل حمیری از او، و هم به خاطر تطابق با روایت هارونبنجهم، پس متجاهر به فسق، هیچ احترامی ندارد و درنتیجهی ادلهی حرمت هتک مؤمن شاملش نشده و فقط ادلهی امربهمعروف شاملش میشود. پس میتوانیم بگوییم: ادلهی امربهمعروف مانعی در قبالش نیست و باید امربهمعروف کنیم.
بیان شیخ اعظم: امربهمعروف این شخص، احسان به اوست
در این اتجاه، بیان دیگری هم میشود گفت؛ و آن، بیان شیخ اعظم است؛ که اولاً امربهمعروف، احسان در حق فاسق است. و ثانیاً همهی آن حرمتهای شکستن حرمت مؤمن برای این است که مضرتی به مؤمن واردنشود. نتیجه این میشود که ادلهی حرمتِ شکستن حرمت مؤمن، هتکی که باعث احسان میشود را شامل نمیشود.
اشکال: احسانبودن امربهمعروف این شخص، محرز نیست
اشکالاتی که محققین کردهاند، اینجا هم میآید. ولکن احسانبودنش را ممکن است کسی اشکال صغروی کند. یادم نمیآید این حرف را آنجا (در فرع دوم) گفتهباشم. و آن، این است که از کجا معلوم که احسان باشد؟! ممکن است احسان باشد و ممکن است نباشد؛ چون اگر خدای متعال بنا دارد او را ببخشد بدون این که آبرویش برود و بدون این که ایذاء بشود، پس این کار من در حق او، دیگر احسانی نیست؛ چون وقتی احسان در حقش بود که باعث توبهاش شده و مانع عذابش بشود.
در حدیث هست که حضرت موسی به خدای متعارض عرض کرد که میخواهد همنیشین خودش را بشناسد، به موسی گفتهشد: «همنشین تو فلانقصاب است»، موسی رفت او را دید، آن قصاب گفت: «شاید گناهانی هم داشته باشد» اما شب اولی که ازدواج کردم، فهمیدم که باکره نیست، اما به کسی نگفتم که آبرویش نرود. خدای متعال به خاطر این جهت که آبروی بندهاش را حفظ کرده، او را همنشین موسی قراردادهاست.
اینجا هم احتمال دارد که خداوند بخواهد به او احسان کند بدون این امور. وقتی بدون این امور و آبروریزیها خداوند میخواهد به او احسان کند، این که من آبرویش را بریزم، چطور احسان در قصد اوست؟! درست است که اینجا قصد احسان داشته، اما آیا فعلش هم احسان است؟! مثل دکتری که در عمل جراحیاش قصد احسان دارد ولی طرف زیر عمل میمیرد، اینجا دکتر اگرچه مؤاخذه نمیشود (البته اگر برائت نگرفته باشد، ضامن است.)، ولی کارش به مجرد قصد «احسان» احسان نیست.
این، اتجاه اول بود. اتجاه دیگری هم وجود دارد که بایدبررسی کنیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائم اجمعین.
بحث در این فرع بود که اگر کسی نهی و امر خفایی مؤثر در او نیست و لکن در جلاء و علن اگر نهی بشود و امر بشود احتمال تأثیر او هست یا میدانیم مؤثر است در صورتی که این شخص متجاهر به فسق باشد آیا در این صورت این امر و نهی علنی چه حکمی دارد؟ گفتیم این خودش دو صورت دارد یک وقت هست امر و نهی میخواهیم بکنیم نسبت به آن حرامی که تجاهر بها و تارةً نسبت به آن حرامی که تجاهُر ندارد فعلاً بحث در آنجایی است که تجاهر دارد و ما میخواهیم از همان که تجاهرَ به نهی بکنیم در اینجا هم گفتیم مانند فرع قبلی ما مواجه با دو طایفه از ادله هستیم یکی ادلهی امر به معروف و نهی از منکر است که اطلاقات آن شامل اینجا میشود میگوید امر کن نهی کن. ولو بدواً حالا بگویید شامل میَشود و دو: اطلاقات ادلهای که میگوید هتک مؤمن حرام است تحقیر مؤمن حرام است ایذاء مؤمن حرام است و غیبت مؤمن حرام است و همچنین «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِم» (نساء، 148) با اینها مواجه هستیم حالا باید ببینیم که در مقابل این دو طایفهی از ادله چه موقفی را باید اتّخاذ کنیم.
موقف اول و اتّجاه اول، حالا به همان تعبیری که در فرع قبل میگفتیم اتّجاه اول این است که ما بگوییم در اینجا یُؤخذ به ادلهی امر به معروف و نهی از منکر. چرا؟ برای این که بعضی از آن ادله مثل ادلهی غیبت، اینجا سالبهی به انتفاع موضوع است و اینجا را نمیگیرد چون آن اظهار ما ستره الله است و فرض این است که این تجاهر به این گناه. پس دیگر ما ستره الله نیست و ما هم از همان میخواهیم امر و نهی کنیم پس ادلهی غیبت اینجا را نمیگیرد.
و اما آن دلیل آیه که فرمود «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِم» آن هم تمسک به آن در ما نحن فیه محل اشکال است به خاطر این که اجمال دارد این آیهی شریفه و مردد است معنای آن که یعنی کلامی که خودش سوء است جهر به آن نکنید که فحش و دشنام و اینها است یا نه کلامی که حاکی از سوء است جهر به آن نداشته باشید بنابراین «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِم» این یک اجمالی دارد که در ما نحن فیه نمیتوانیم به آن تمسک کنیم.
و اما آن سه تا: حرمت هتک مؤمن، تحقیر مؤمن و ایذاء مؤمن. در آن سه تا گفته میشود که از آن ... از آن ادله و متبادر از آن ادله این است که اینها به خاطر حفظ احترام مؤمن است این بخاطر این است بنابراین با وجود روایاتی که فرموده است معلن به فسق و متجاهر به فسق احترام ندارد ما میفهمیم پس فلسفهی حکم در مورد متجاهر وجود ندارد وقتی فلسفهی حکم وجود نداشت پس حکم هم وجود ندارد چون فرموده این احترامی ندارد و آنها هم بر اساس احترام هست علتها و فلسفهی آن احکام احترام مؤمن است بنابراین وقتی فلسفهی حکم وجود نداشته باشد حکم هم وجود نخواهد داشت این اگر اینجوری محاسبه بکنیم مسئله را. و ممکن است تقریب آخر دیروز گفتیم بگوییم حاکم است میفرماید: «لا احترام له و لا غیبةَ» این ناظر به آن ادله است حکومت دارد و دارد آنها را شرح میدهد و میگوید این غیبت ندارد احترام ندارد یعنی آن حرفهایی که ما بر اساس احترام زدیم در این مورد نیست پس میشود حاکم. بیان اول حکومت نیست بلکه بر اساس این است که احکام تابع مصالح و مفاسد است متبادر آنها این است که بخاطر احترام است این که دارد میگوید احترام ندارد یعنی این فلسفه آنجا نیست و بیان دوم حکومت است. این بیان در صورتی تمام هست که واقعاً دلیل تامّ مستند و الدلالةای بر این داشته باشیم که شارع میفرماید اینجا مُعلن و متجاهر احترام ندارد گفتیم سه روایت در مقام وجود داشت که مفاد آن همین بود یکی روایت هارون بن جهم بود که «إِذَا جَاهَرَ الْفَاسِقُ بِفِسْقِهِ فَلَا حُرْمَةَ لَهُ وَ لَا غِیبَة» و یکی هم روایت ابوالبختری بود «عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام قَالَ: ثَلَاثَةٌ لَیْسَ لَهُمْ حُرْمَةٌ صَاحِبُ هَوًى مُبْتَدِعٌ وَ الْإِمَامُ الْجَائِرُ وَ الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ بِالْفِسْقِ» یکی هم مرسلهی مفید هست «مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَیَاءِ فَلَا غَیْبَةَ لَه» این بدواً دو احتمال در آن هست. یکی مَن القی جلباب الحیاء بینه و بین ربّه، آن لاغیبة له، اگر اینجور معنایش باشد یعنی هر کسی گناه میکند غیبت ندارد ولو در علن نباشد در خفاء است چون القی جلباب الحیاء بین خودش و خدای متعال، اما اگر بگوییم من القی جلباب الحیاء یعنی بین الناس، یا نه اعم بگوییم القی جلباب الحیاء مطلقا هم بین الله و هم بین الناس، یعنی همه، فقط اگر خدا باشد نه، اما اگر همه باشد قهراً بله، بنابراین مصداق آن همان میشود که مردم تظاهر میکند چون هر وقت که بین مردم تظاهر به گناه کرد این دیگر القی جلباب الحیاء هم بین الناس و هم بین الله. دیگر بین الناس را فرض کنیم بین الله نباشد.
فلذا است شاید بخاطر همین وجه و مسلّمیت مطلب، مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَیَاءِ را معنا نکردند به آن معنای اول که فقط بینه و بین الله القاء جلباب کرده باشد بلکه این است که یا بین الناس یا مطلقا، به این معنا. پس بنابراین میگوید هر که. این آدم متجاهر به فسق هست دیگر. وقتی متجاهر به فسق شد این القی جلباب الحیاء احترام ندارد فلاغیبة له، فرمود ...
وقتی غیبت نداشت معلوم میشود احترام ندارد بنابراین اگر به این روایت بخواهیم استدلال بکنیم به بقیهی ادلهی عدم حرمت غیبت هم میتوانیم تمسک بکنیم بگوییم وقتی غیبت نداشت چون غیبت بر اساس احترام است اگر این حکم را شارع سلب کرد معلوم میشود که احترام ندارد این مجموع ادلهای است که میشود به آن استدلال کرد.
این روایات محل اشکال واقع شده استدلال به این روایات. اما آن روایت هارون بن الجهم که گفتیم در سند آن احمد بن هارون است که محل اشکال بود که غیر ترضیهی صدوق و کثرت نقل صدوق از او ما امر دیگری راجع به ایشان نداریم و اما آن روایت عبد الله بن جعفر حمیری عن السندی بن محمد عن ابیالبختری عن جعفر بن محمد، اشکال این روایت هم این است که این ابوالبختری، نجاشی فرموده دربارهی او و کان کذّاباً و له احادیث مع الرشید فی الکذب. شیخ طوسی دربارهی او فرموده عامّیُ المذهب ضعیفٌ، کشّی از فضل بن شاذان نقل کرده که کان ابوالبختری من اکذب البریّة. ابن غضائری فرموده است کذّابٌ عامیٌ، پس بنابراین اتّفاق است تقریباً رجالیون مهم بر این است که این کذّاب است نه کاذب، کذّاب است این را ما دربارهی آن داریم بنابراین نمیشود گفت که این روایت حجت است بله در مقام یک مطلب وجود دارد و آن این است که لبن غضائری ولو فرموده کذّابٌ عامیٌ الا این که اینجوری بعدش فرموده است «إلاّ أنّ له عن جعفر بن محمد علیه السلام احادیث کلّها یوثقُ بها» و این همان مطلبی بود که بارها عرض میکردیم برای کافی، میگفتیم ممکن است سند ضعیف باشد ولی بشود گفت روایت معتبر است یعنی یک قرائنی، یک شواهدی هست که این جاها را دورغ نگفته است در این زمینه دروغ نمیگوید ولو کذّاب است خیلی حرفها دروغ جاهای دیگر جعل میکند میگوید اما مثلاً یک تعصّبی دارد نسبت به امام صادق، به امام صادق دروغ نمیبندد و در اینجا راست میگوید قوم و خویش هم هست با امام صادق، بحسب بعضی از نقلها زوجهی امام صادق بوده است خب این میگوید از امام صادق روایاتی دارد که کلّها یوثقُ بها، آن وقت ابن غضائری بگوید که، ابن غضائری خیلی سختگیر است و شاهد دیگری و مؤیّد این مطلب ابن غضائری هم مطلبی است سابقاً نقل میکردیم از شیخ الاستاد دام ظلّه که ایشان میفرمودند که در قرب الاسناد که برای این حمیری رضوان الله علیه هست روایات فراوانی از ابوالبختری نقل کرده است و در سندهای روایات قرب الاسناد این وهب بن وهب ابوالبختری آمده است ایشان میفرمودند که روایات قرب الاسناد که دیگران جمع کردند منهم الحمیری، برای این بود که میخواستند بگویند این روایات امتیاز دارد امتیاز آن چه هست؟ قرب سند است فاصلهی بین ناقل تا امام اندک است چون هر چه فاصله زیاد بشود احتمالات خطا و اشتباه افزون میشود دیگر. وثوق به خبر کمتر میشود کاهش پیدا میکند اما هر چه واسطه کمتر باشد احتمالات خطا کمتر میَشود آن وقت اینها آمدند این روایاتی را که این امتیاز را دارند که قرب سند دارد را جمع میکردند که دارای این امتیاز است حالا اگر قرب سند دارد اما آدمی که در آن قرار گرفته اکذب البریّه باشد این قرب سند چه فایدهای دارد؟ این امتیاز نمیشود امتیاز وقتی میشود که حسن بقیه را داشته باشد مازاد بر او هم یک امتیازی داشته باشد اما اگر اصلاً دروغگو است حالا واسطه کم باشد آدم خبری که ده تا واسطه دارد به او اعتماد میکند خبری که یک واسطه بیشتر ندارد ولی این آدمی که واسطه هست اکذب البریّه است اعتماد نمیکند اصلاً به آن. این هم تأیید میکند که بله کأنّ مسلّم بوده عند الرواة عند المحدثین، در آن فضای آن روز که ابوالبختری حرفهایی که از امام صادق نقل میکند اینجا را کم و زیاد نمیکند اینجا را راست میگوید فلذا است که حمیری در کتاب خودش آورده است. البته ما آن حرف را قبلاً مناقشه میکردیم عرض میکردیم که ممکن است کسانی که قرب الاسناد نوشتند اطّلاع از حال روایت ندارند میگویند ما اینها را جمع میکنیم هر کس خودش محاسبه بکند. که اگر دید که روایت صحیح السند و موثّق هستند آن وقت این امتیاز را هم دارد ممکن است مؤلّف قرب الاسناد خودش اطلاع از احوال بعضی از این افراد نداشته باشد ولی تمام روایاتی که قرب سند دارند واسطه کم هستند جمع میکند خدمتاً لالناظرین، که او خودش دیگر محاسبه بکند. مثل صاحب وسائل، روایات را جمع کرده هر مجتهدی خودش حساب بکند آن خدمتی که خواسته بکند به مجتهد این است که در ذیل هر عنوانی و هر بابی و هر مطلبی روایات متفرقه را بیاورد یک جا در معرض بگذارد در اختیار بگذارد دیگر باید خودت محاسبه بکنی. قرب الاسنادی هم خواسته چکار بکند؟ خواسته روایاتی که ممکن است این امتیاز در آن سود ببخشد این قرب الاسنادی آن و قرب السندی آن، اینها را جمع بکند تا ناظر خودش اگر میشناسد افراد را این امتیاز هم میشود یک امتیاز بالاتر، اگر هم میداند که فاسد است که هیچ و اگر هم شک دارد که نمیتواند استفاده بکند.
ببینید این که الان در زمان خود ما نگاه کنید ما بعضیها معاصر هستیم یا نیستیم ببنید بین مردم اختلاف است این میگوید خوب است آن میگوید بد است یکی هم ممکن بگوید آقا من نمیفهمم یک عده آنجوری میگویند من شک دارم میشود دیگر. در هر عصری در هر زمانی این چیزها بوده نسبت به روات بوده نسبت سیاسیون هست نسبت به غیر سیاسیون هست. همه هست این اختلافات وجود دارد یک کسی ممکن است بگوید من نمیفهمم من نمیدانم ممکن است. فلذا است مرحوم صدوق اول من لایحضره الفقیه چه عبارتی گفت؟ گفت إنّی لم أقصد قصد المصنّفین که هر خبری را ذکر میکنند من میخواهم آنهایی که حجت دارم بین خودم و خدا را ذکر کنم آنهایی که صحیح میدانم ذکر کنم پس صدوق هم دارد خبر میدهد در زمان خود این میگوید نه مصنّفین اینجور نبوده که مقیّد به این باشند اخبار صحیح و معتمد و مُفتی به را نقل کند من در این کتاب خاصّم اینجوری هست و لذا در عیون هم اینجوری نیست در نمیدانم معانی الاخبار هم این را نگفته است فقط میگوید اینجا اینجوری هست که خصوصیتشان کتاب من لایحضره الفقیه بوده در حقیقت رسالهی عملیه بوده میگوید اینجا اینجوری هست اما جاهای دیگر چکار میکنند؟ میخواهند اخبار را در معرض دید مراجعین بگذارند و کلّ مراجعٍ باید خودش سند را محاسبه بکند و فایدهی دیگر هم این است که در اثر تراکم نقلها ممکن است تعاضد پیدا بشود و تواتر پیدا بشود یا استفاذه پیدا بشود و امثال اینها. پس بنابراین، حالا این که مرحوم ابن غضائری دارد میفرماید این اخبار یوثق، همهی اخباری که از جعفر بن محمد امام صادق سلام الله علیهما نقل میکند یوثقُ بها است اینها مورد وثوق است مورد اطمینان است این شهادت ایشان میشود مثل شهادت کلینی برای ما. بنابراین از این باب ما میگوییم اعتماد به این روایت خالی از قوت نیست و اشکال این که لم یثبُت این حرف از ابن غضائری، چون این کتاب ابن غضائری، لم یصِل الینا، ما سندی به این کتاب ابن غضائری نداریم این هم جواب دادیم از آن به این که نقل علامه و ابن داوود از کتاب ابن غضائری چون محتمل الحس و الحدس است نعتمدُ علیه. آن دو تا بزرگوار در عصری میزیستند که میتوان گفت این کتاب به دست آنها به سند معتبر رسیده است بنابراین از این راه روایاتی را که ابوالبختری از چه کسی نقل میکند از امام صادق علیه السلام نقل کند نه از ائمهی دیگر. از امام صادق سلام الله علیه نقل بکند اعتماداً بر فرمایش ابن غضائری میتوانیم و مؤیّداً، البته مؤیّداً به آن که در قرب الإسناد هم از ایشان نقل میکند ما قرب الاسناد را دلیل قرا نمیدهیم بخاطر همان مناقشهای که داشتیم ولی مؤیّداً به او، ممکن است بگوییم.
و اما آن روایاتی که میگوید غیبت جایز است «مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَیَاءِ فَلَا غَیْبَةَ لَه» این غیبت ندارد تمسک به این روایات و غیر این روایت از روایات دیگری که از آن استفاده میشود که کسی که متجاهر به فسق هست غیبتش اشکالی ندارد فی ما تجاهرَ به، آیا از اینها میتوانیم استدلال کنیم بر این که این احترام ندارد کلاّ احترام ندارد پس تمام احکامی که بر اساس احترام است دیگر سلب بشود تمام احکامی که بر اساس احترام است این را میتوانیم بگوییم یا این که نه از این میفهمیم که در این مورد احترام ندارد کسی که تجاهر به فسق میکند این حکم احترام مطلوب است نه این که به طور کلی احترام دیگر ندارد اصلاً نه، اینجا این شخص محترم است ولی احترام مقتضی احکامی است در این مورد این اقتضاء با یک مانعی برخورد کرده است. نه بالمرّه احترام ندارد تا سایر احکام احترام هم وجود نداشته باشد. ادلهی غیبت میفهماند که در صورتی که کسی تجاهر به گناه بکند این آدمی که تجاهر به گناه کرده احترام او در این مورد که بخواهد حرمت غیبت را بیابد با یک مانعی روبرو شده فلذا حرمت غیبت نمیآید اما این که کلاً احکام دیگر احترام، آنها هم مانع پیدا کرده و نمیآید این برا آن دلالتی ندارد اگر خود شارع فرموده بود لااحترام له، بله، برای خود شارع احترام ندارد اما اینجا که نفرموده احترام ندارد فرموده غیبت ندارد غیبتش حرام نیست فوق چیزی که دلالت میکند بر این که غیبتش حرام نیست این نیست این است که ممکن است احترام اصلاً نداشته باشد ممکن است که نه، احترام دارد اما در این مورد این با یک مانعی روبرو شده فلذا این احترام موجب برای حرمت غیبت نمیشود بنابراین چون لسان ندارد و عدم حرمت غیبت در حقیقت اعم است از این که لااحترام له بتاتاً و اصلاً یا نه احترام دارد ولی در این مورد با یک مانعی روبرو شده است آن احترام که اقتضای حرمت غیبت ندارد پس بنابراین ما نمیتوانیم از ادلهی غیبت هم استفاده کنیم پس اگر ما روایت ابوالبختری را تمام بدانیم و سند او را تمام بدانیم و اشکال را برطرف بدانیم دلیل داریم بر این که این احترام ندارد اگر روایت ابوالبختری را تمام ندانیم محل اشکال میَشود.
این نکته را هم من عرض بکنم ببینید حالا روایت ابوالبختری با این خصوصیت که یک مفادی دارد که با روایت هارون بن الجهم چه هست؟ تطابق دارد هارون بن الجهم هم اگر ما درست نکردیم وثاقتش را آنجور، اما یک مطلبی بود که قریب بود به این که آدم معتمَدی است آن وقت دو تا حرف از دو نفر که به شرع دارند نسبت میدهند و هر دوی این خصوصیت باشد خصویتها را داشته باشد این برای انسان میتواند اطمینان بیاورد که این حرف ساختگی نیست ببینید انسان در امور زندگی خودش یک نفر را نمیشناسد یک حرفی را دارد نقل میکند که یک شواهدی وجود دارد که آدم بدی نباید باشد یکی دیگر که اصلاً ربطی به این ندارد آن هم همین حرف را دارد نقل میکند مثل همین حرف را دارد نقل میکند که آن هم یک شواهدی است که آدم بدی نباید باشد ولو جزم نداریم. این تطابق دو کلام از دو نفری که شواهد و قرائن میگوید بعید نیست که آدمهای بدی نباشند آیا موجب جزم انسان نمیَشود که آیا این حرف ساخته و پرداختهی اینها نیست؟
به تحقق مطلب اطمینان پیدا میکند به این که این مطلبی که دارند میگویند درست است مطابق با واقع است که دارند میگویند از خودشان نساختند درنیاوردند این حرف را. هم آن دارد از امام صادق نقل میکند هم آن دارد از امام صادق نقل میکند مطلب واحدی را هم دارند نقل میکنند آدمهایی هم هستند که آن کسی که دارد آنجا نقل میکند و سرسلسلهی سند واقع شده کسی است که صدوق مکرّر از او نقل میکند و رضی الله عنه دربارهی او میگوید اینجا هم ابوالبختریای دارد نقل میکند که آن میگوید احادیث او یوثقُ بها، ا آن طرف میبینیم احادیث این آدم هم حمیری در کتاب قرب الاسنادی که مناسب این است که آنجا احادیث را آدمهایی ذکر بکنند که دروغ نباشد آن احادیث. مجموعهی این امور را که ما نگاه میکنیم لایبعُد برای آدمی که وسواس نداشته باشد اطمینان حاصل بشود اگر هم کسی وسواس دارد که داشته باشد.
حضرت در آخرین فرمایشاتشان به حسب نقل معتبر ظاهراً در منا، آنجا فرمودند دیگر، برای کل مسلم فرمودند. حرمةُ ماله کحرمةُ دمه، منتها مؤمن اشد حرمةً هست. و الا مسلم هم احترام دارد.
این به خدمت شما عرض شود که اگر این مطلب ثابت بشود پس ما میتوانیم اینجوری بگوییم، بگوییم آن دو تا دلیل که کنار رفتند میماند این سه تا، این سه تا هم منساق از آنها این است که به خاطر احترام است و چون در اینجا برای من تجاهر بالفسق بحکم آن روایتی که با آن معاضداتی که گفتیم احترام ندارد پس بنابراین آن ادله اینجا نمیآید ادلهی امر به معروف و نهی از منکر مانعی از قبال آن نیست نأخُذُ به و باید امر به معروف و نهی از منکر بکنیم. این اتّجاه اول.
در این اتّجاه باز بیان دیگری هم میشود گفت و آن همان بیانی است که شیخ اعظم داشتند در آن قرن. شیخ اعظم چه فرمود؟ فرمود این احسان است اگر آن بیان را آنجا بپذیریم که خلاصهی بیان شیخ اعظم این بود که آن حرمتها همه برای چه هست؟ برای این است که مضرّت به مؤمن وارد نشود و اینجا این احسان به اوست پس بنابراین هتکی که احسان آفرین است تحقیری که احسان آفرین است ایذائی که احسان آفرین است مشمول ادلهی حرمت تحقیر و ایذاء و هتک نمیشود پس آن ادله نمیگیرد و اینجا ما میخواهیم نهی کنیم که او جهنم نرود مورد عذاب الهی واقع نشود پس این خدمتی به اوست یا خدا که میفرماید نهی بکنید خدا دارد به او احسان میکند هم ما داریم احسان میکنیم به امتثال این امر و هم خدا که فرموده امر و نهی بکنید او را، این احسان به اوست. پس مشمول آن ادله در این موارد نمیشود باز ادلهی امر به معروف و نهی از منکر مقابل آن امری نیست.
اشکالاتی که آن محققین آنجا کردند اینجا میآید و جوابهایی هم که آنجا دادیم اینجا هم میآید ولکن این احسان بودنش را کسی ممکن است صغرویاً در آن مناقشه بکند که من یادم نمیآید آنجا این حرف را زدم یا نه؟ در آن فرع قبل در جواب شیخ اعظم. حالا اینجا عرض میکنیم حالا اگر هم آنجا نگفتیم این عرض آنجا هم میآید و آن این است که از کجا معلوم است که این احسان است اگر فرض این باشد یعنی شبههی مصداقیهی احسان است ممکن است احسان باشد این ممکن هم هست که احسان نباشد چرا؟ برای این که اگر فرض این باشد که خدای متعال بنا دارد او را ببخشد بدون این که آبرویش برود بدون این که هتک بشود بدون این که ایذاء بشود بعداً توبه میکند خدا میبخشد یا نه بدون توبه یک کار خیری انجام میدهد که خدا به خاطر آن کارهایش، بعضیها یک کارهایی میکنند که خدای متعال از سر همهی چیرهایشان میگذرد چون آن خیلی مردانگی انجام داده است یک مردانگیهایی هست که خدای متعال به خاطر آن مردانگیها از بقیهی چیزها چشمپوشی میکند در حدیث شریف هست که حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام به خدای متعال عرض کرد که من میخواهم همنشین خودم را در قیامت بشناسم به موسی گفته شد به حسب این نقل که همنشین تو فلان قصاب است قصاب همنشین پیامبر اولوالعزم؟ موسی رفت او را پیدا کرد که شما چه خصوصیتی داری؟ گفت من کار خاصی نکردم شاید گناهانی هم داشته باشم پس چکار کردی که اینجور است؟ گفت من ازدواج کردم آن خانمی که با او ازدواج کردم شب اول فهمیدم این باکره نیست ولی نه به روی او آوردم و نه به روی خانوادهاش آوردم. این حفظ احترام او را کردم که نه آبرویش برود و نه به رویش آوردم که خجالت بکشد و نه به خانوادهاش گفتم خدای متعال به خاطر این جهت که این اینجور آبروی بندهاش را حفظ کرده خدای متعال اینجور از او، این یک مردانگی هست.
این تتمه آن که شاید مناقشهی در آنجا هم بشود. اینجا بله این قصد الاحسان، قصد احسان داشته. قصدش قصد درستی است اما فعلش هم احسان است اینجا قصد احسان داشته مثل این دکتری که برای جراحی، ولی آن مرد. در اثر همان جراحی اتفاقاً مرد. آن قصد الاحسان، ولی احسانی واقع نشد قصد الاحسان. فلذا او مؤاخذه نمیشود میگوید او قصد احسان داشته است حالا اگر به حسب شرع که البته باید برائت بگیرد در موارد اینچنینی باید پزشک برائت بگیرد اگر برائت نگیرد ضامن است برائت باید بگیرد حالا قصد الاحسان و لم یقع الاحسان، این که انسان یک چیزی را قصد دارد پس بنابراین در این موارد این شبهه وجود دارد که احسان به او در صورتی محقق میشود که اگر لولا این گفتهی او و امر و نهی او آن مورد معاقبهی خدای متعال واقع میشد و جهنمی میشد معاقب واقع میشد از طرف خدای متعال و گفتهی این باعث شده که نشود این احسان به اوست و الا این معلوم نیست احسان باشد چون این شبههی مصداقیه احسان است.
بنابراین این اتّجاه اول این است حالا بعض اتّجاهات دیگر هم وجود دارد که بررسی باید بکنیم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.
پایان
120/907/د