انتخابات مانند هر عمل و رفتاری که انسان در عرصه فردی و یا جمعی انجام می دهد، از نظر فقهی دارای احکام و چارچوب هایی است و چون انتخابات و رأی دادن نیز عملی است که مکلفان در عرصه سرنوشت سیاسی و اجتماعی انجام می دهند، از منظر فقهی، می تواند احکامی در برداشته باشد.
بر همین مبناست که رهبر معظم انقلاب و مراجع عظام تقلید، شرکت در انتخابات را واجب شرعی تلقی و مکلفان را به انجام این وظیفه تکلیف می کنند؛ از اینرو باید ملاکهای حقیقت را شناخت، تا براساس آنها بتوان اهل حق را باز شناخت؛ بنابراین در مسأله انتخابات توجه، کسب آگاهی و شناخت بسیار مهم است، در همین زمینه و با هدف بررسی ابعاد انتخاب و انتصاب کارگزاران در نظام اسلامی، خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل، گفتوگوی تفصیلی با حجت الاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی، مدیر گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه داشته است که متن آن تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
وسائل ـ در بررسی تاریخ مشاهده میشود که پیامبر اکرم(ص) و أمیر مؤمنان علی(ع) افرادی را در مناطق مختلف به عنوان نماینده خود منصوب میکردند، تا به نوعی مستقیماً مرتبط با امام مسلمین باشند؛ به عنوان مثال هنگامی که حضرت علی(ع) مالک اشتر را در مصر منصوب کردند، به وی درباره فرماندهان سپاه، قضاوت و مسائل دیگر توصیههایی فرمودند؛ با این مقدمه جای تأمل است که در نظام اسلامی کنونی شاهد نوعی دموکراسی به نام مردم سالاری دینی هستیم که چنین رویهای را از جانب ولی فقیه در مورد انتصاب کارگزاران شاهد نیستیم؛ آیا نظام اسلامی مطلوب و هدف ما چیز دیگری است یا اینکه همین نوع از انتخاب کارگزاران اعم از رئیس جمهور و... همان اهداف اسلامی را میتواند تأمین کند؟
در بحث کارگزاران اسلامی در نظام، الگوی ثابتی که مخترع شارع باشد، نداریم؛ به عبارت دیگر یک وقتی در امور سیاسی مثل انتخاب کارگزاران، بنای ما بر این است که شارع منطقی را اختراع کرده است که قبلاً وجود نداشت، یا اینکه در قبال وضع موجود یک امر بدیلی را ایجاد کرد.
طبیعتاً آن امر برای ما به مثابه یک ارزش در قبال ارزشهای دیگر حجت میشود؛ اما یک وقتی است که بسیاری از امور سیاسی مثل بحث کارگزاران، یک بحث تأسیسی و از مخترعات شارع نیست؛ بلکه ارشاد به حکم عقل است؛ هر کاری که عقل و عقلاء انجام میدادند، شارع هم همان را تأیید میکرد.
در کارگزاران با توجه به اینکه نظم موجود سیاسی در زمانهای گذشته، نظمی است که اقتدارگرا یا سلطانی یا هرچیزی که اسمش را بگذاریم است؛ نظمی است که یک نفر بالای نظام قرار دارد و این شخص هم قدرت اجرایی، هم قدرت تقنینی و هم قدرت قضایی دارد.
طبیعتاً چون همه کارها را نمیتواند خودش انجام دهد، امور را به دیگران تفویض میکند؛ حالا برخی از این امور واگذاریش مانند اُستاندارهای زمان گذشتهاست که با استاندارهای زمان ما تفاوت می کند؛ یعنی خودشان صاحب یک کشوری در منطقه خودشان، با تمام جزئیاتش بودند؛ یعنی کار اجرایی، تقنینی و قضایی انجام می دادند و خودشان حاکم یک منطقه وسیعی می شدند.
وسائل ـ کارگزاران منصوب از طرف امام مسلمین در زمان های گذشته با نمایندگی ولی فقیه استانها در زمان ما چه تفاوتی دارد؟
نماینده ولی فقیه در استانها حیثیت اجرایی ندارد و بیشتر حیثیت نظارتی و ارشادی در منطقه خود دارد؛ کارهای اجرایی در استانها امروزه بر عهده اُستاندارها است؛ نماینده ولی فقیه بیشتر حیثیت نظارت بر امور و هدایت به دین داری و مصالح انقلاب را دارا می باشد.
در نظام های قدیمی – نه فقط دنیای اسلام و جزیرة العرب بلکه در تمام جهان- همواره یک حاکمی در منصب بود؛ حالا اسم آن حاکم یا پادشاه یا فرعون یا امپراطور بود، این مهم نیست.
بلکه مهم این بود که یک نفر متصدی کار بود و مردم فرآیند تفکیک قوای امروز را که مردم بیایند کارگزار انتخاب کنند و رأی دهند، اصلاً نمیشناختند و قابل فهم برایشان نبود که این کار را انجام دهند.
بنابراین مرسوم بود که کارگزاران را حاکمان انتخاب میکردند؛ در این فضا پیغمبراکرم به مثابهی یک حاکم بر اساس سنت موجود طبیعتاً آن وضعیت موجود را تثبیت کرد و چون همه امور بر عهده ایشان بود، امور را به برخی از افراد واگذار میکردند و آنها کارگزاران حضرت میشدند و به حضرت گزارش میدادند، بلکه زمانهای بعد یعنی زمان خلفا، بنی امیه و بنی عباس نیز همین طور بود و سایر کشورها نیز این گونه بودند.
از نظر عرفی نیز پیامبر یک شخصیتی بودند، جایگاهی داشتند و در آن جایگاه همه امور به ایشان مستند بود و ایشان هم امور را تفویض میکردند؛ بعد از آن که نظم سنتی در جهان به چالش کشیده شد و نظم موجود نظمی بود که از بالا مشروعیت حاصل میشد و به پایین میآمد و حاکم میآمد تعیین میکرد.
بعد از رنسانس که این فضا تغییر پیدا کرد و نظم از طرف مردم به سمت حاکمان برگشت، خدا انگاری از بین رفت و مشروعیت، مشروعیت مردمی شد، طبیعتاً اینها آمدند نظام سیاسی را به گونهای دیگر تصویر کردند.
یکی از علتهایش این بود که عمدتاً نظامهای موجود غربی نظامهای استبدادی بودند؛ نظامهای غربی مشاهده میکردند که یک شخصی که هیچ فرهیختگی و فضیلتی ندارد، هم خودش قانون گذاری میکند، هم خودش بر اساس آن قانونی که گذاشته اجراء میکند و هم خودش قاضی است.
یعنی اگر به کسی ظلم میشد، این ظلم مستند به یک فرد– پادشاه،حاکم یا هر کس دیگر – بود؛ مثلاً حکم میکرد که مالیات باید دو برابر شود، خودش این قانون را اجراء میکرد و اگر کسی شکایتی داشت به خود او باید شکایت میکرد؛ یعنی عملاً هیچ فایدهای نداشت و این یک فرآیند استبدادی در غرب میشد.
وسائل ـ یعنی غرب برای جلوگیری از استبداد، دموکراسی را ارائه کرد؟
از یک جهت برای جلوگیری از استبداد است، بُعد دیگر این است که نظامهای موجود از بالا به پایین فرآیندشان را عوضکردند؛ مشروعیتشان را به خدا و مقدسات نسبت میدادند و در قرون وسطی به کلیسا و خدایان نسبت میدادند؛ بعد از قرون وسطی مردم را محور قرار دادند؛ چون خدا را از بین بردند و عملاً نادیده انگاشتند؛ این دو علت باعث شد که نگاهشان نه تنها نسبت به نظم سیاسی، بلکه نسبت به عالم و کهکشان و همه چیز عوض شد.
از اینرو کسی مثل مونتسکیو پیشنهاد کرد که به جای اینکه یک شخص متصدی همه امور شود، نهادهای سه گانهای داشته باشیم و بخشی از آنها اجراء، بخشی تقنین و بخشی قضاء باشند؛ اینکه امروزه همین اصطلاح - بحث تفکیک قوا- وجود دارد و دیگر یک حاکم در رأس قدرت وجود ندارد.
بلکه سه تا نهاد و هیئت حاکمه در رأس قدرت قراردارند که همزمان در سه مسأله حکم میکنند و البته همزمان بر همدیگر نظارت میکنند؛ یعنی مشکلات همدیگر را پوشش میدهند؛ قوه قضائیه نسبت به قوه مجریه و مقنّنه نظارت میکند، قوه مقننه در بحث قانون گذاری نسبت به آن دو نظارت می کند و قوه مجریه نیز با راهکارها و ساز و کارهای خاص خودش.
لذا فرآیند تفکیک قوا را چیدهاند تا این کارها را بتواند تخصصی کند و چون اینها، نهادهای ناظر به هم هستند از استبداد هم جلوگیری کند؛ آنها برای اینکه این فرآیند اتفاق بیفتد و از یک طرف جلوی استبداد گرفته شود و از طرف دیگر خدایی هم در غرب در میان نیست و براساس اومانیسم و انسان محوری، مردم همه کارهاند.
ملاک در انتخاب حاکمان و کارگزاران را در مثل تقنین و اجراء به مردم واگذار کردند؛ در مثل تقنین گفتند: حاکمیت الهی که نداریم لذا قوانین باید بر عهده بشر باشد و بشر باید حکم کند؛ طبیعتاً به نظر اکثریت روی آوردند و اکثریت عددی، موجد ارزش شد؛ و اینکه هر منطقی که بیشتر رأی بیاورد ارزش است.
طبیعتاً قوانین براساس رأی اکثریت قرار داده شد و مجری هم براساس نظر مردم که به عبارتی وکیل مردم باشد و یا اینکه بحث قرارداد اجتماعی ای که مطرح شد.
بعد از اینکه مدرنیته غربی بر همه جهان مسلط شد، طبیعتاً به کشورهای اسلامی هم سرایت کرد؛ کشورهای اسلامی هم آغازین ورودشان این بود که ما – در بحث مشروطه – حاکم ظالم و جائر داریم.
بنابراین باید بیاییم حکومت را از استبداد نجات دهیم؛ چارهی کار این است که ما بیاییم حکومت را مشروطه کنیم؛ در زمان مرحوم نائینی و مشروطه گفتند ما رفتار یک سلطان را مشروط کنیم به اینکه به قوانینی که مستند به نمایندگان مردم است تمکین کند؛ طبیعتاً خودش قانون را نمیگذارد.
بلکه کسی دیگر می گذارد؛ قانون اساسی وجود دارد؛ نمایندگان مردم بر اساس شرع، قوانیین را جزئی جعل میکنند و حاکم میآید اینها را اجراء میکند؛ قوه قضائیه هم از ذیل حاکمیت سلطان خارج میشود و به نهادهای قضایی تعلق میگیرد؛ این همان تفکیک قوای مصطلح نیست اما به گونهای همان تلقی میشود.
به عبارت دیگر بحث جداسازی نهادهای حاکمیتی است، البته سلطنت را مشروطه می کند و سلطنت همچنان وجود دارد و مثل دموکراسی غربی نیست؛ یعنی سلطان همان سلطانی بوده که پدر و پدربزرگش سلطان بودهاند.
اما در نظام های دموکراسی، چون نظام ها، پیش فرضشان این است که حاکمان در رأس، سه نهاد هستند و این سه نهاد هم عمدتاً به رأی و نظر مردم مستند هستند، لذا کارگزاران و حاکمان باید مستند به رأی و نظر مردم – چه بی واسطه و چه با واسطه - باشند یا خود حاکمان انتخاب میکنند یا منتخبان مردم انتخاب میکنند و اگر حاکمی هم انتخاب میکند، حاکمی است که مستند به رأی و نظر مردم است؛ بنابراین باز هم به رأی و نظر مردم برمیگردد.
مرحوم نائینی یک تعبیری در کتاب تنبیه الأمّة خودشان دارند و آن این است که نظریهی تفکیک قوا که در غرب مطرح شده، در اسلام هم سابقه دارد؛ بلکه ایشان به جمشید پادشاه ایران مستند میکند و آن زمان هم سه نهاد در حکومت دخیل بودند و کارهای حکومت را انجام میدادند و باز هم ایشان مستند میکند به نامه حضرت امیر علیهالسلام به مالک اشتر که در آنجا نیز این تفکیک وجود داشت که حضرت میگوید در قضاء این گونه، در تقنین این گونه، در اجراءاین گونه؛ و حال اینکه مسألهی تفکیک قوا غیر از مسألهی توزیع قوا است.
یک وقت است که نهاد قدرت از حیث ساختاری به سه نهاد در عرض هم تقسیم میشود؛ یعنی ما چیزی به عنوان حاکم یا سلطان نداریم، بلکه سه نهاد قوهی قضائیه، مقننه و مجریه داریم مثل خیلی از کشور های دیگر که الآن در آنها وجود دارد؛ وقتی که صحبت از تفکیک قوا میشود – تفکیک قوایی که ابتدا در غرب مطرح شد – این است که ما سلطان را برمیداریم و سه نهاد را جایگزین میکنیم؛ اما صحبت اینجاست که آیا ما در نظام اسلامی میتوانیم سه نهاد در عرض هم، در رأس نظام داشته باشیم؟
همچنان که نظام قبلی نظام عرفیای بود که پیامبر (ع) وسلّم همان را تقریر کرد و آن به مثابهی ارزش نیست؛ بلکه یک روش اجتماعی بود، آیا می توان چنین کاری را در اینجا انجام داد و بگوییم نظام های اجتماعی امروز، به صورت سه گانهی تفکیک قوا هستند و ما هم آن را بپذیریم.
بحث ما اینجا است، که اگر مطرح کنیم تازه باید ببینیم اگر اینطور باشد آیا مردم باید انتخاب کنند یا خدا باید انتخاب کند؟ در تقابل با این تفکیک قوا – که سه نهاد درعرض هم، در رأس نظام هستند، در نظام اسلامی این دو تفاوت بنیادی با غرب وجود دارد؛ نکته اول این است که ملاک در مشروعیت، خداست.
لذا از مردم رأی گیری نمیکنند که کدام حاکم مشروع است، کدام حاکم مشروع نیست؛ نکته دوم این است که در نظام اسلامی حاکم مشروع پیامبر است، بعد از او امام است، بعد از او نائبان امام – کسانی که امام آنها را منصوب کرده است، حالا یا به عنوان خاص یا به عنوان نائبان عام - هستند که ما در عصر غیبت، از آنها به عنوان فقهاء یاد میکنیم که ولایت فقیه را هم به همین صورت مستند می دانیم.
اگر ما بخواهیم در نظام اسلامی، سه نهاد در عرض هم داشته باشیم، معنایش این است که ما ولایت فقیه نباید داشته باشیم؛ چون این سه نهاد هستند که حاکماند نه ولایت فقیه؛ لذا ادله ولایت فقیه نافی تفکیک قوای مصطلح هستند.
اما با توجه به اینکه تفکیک قوا یک مقوله عرفی است که نه فقط برای رفع استبداد بلکه به عنوان یک ساز و کار تخصصی حکومت است برای اینکه سوءاستفاده از قدرت نشود؛ نظام اسلامی تفکیک قوا را به مثابه یک روش نه به مثابه یک ارزش به کار گرفته و البته براساس مبانی خودش آن را بومی کرده است.
بر این اساس ولی فقیه میگوید که خودم حاکم هستم و رئیس قوه مجریه و مقننه را مانند قوه قضائیه خودم تعیین میکنم؛ لذا ایشان رهبر میشود، رئیس جمهور میشود و همه کاره خودش است و نائبان و یا معاونانی دارد.
رهبر می تواند این کاری که گفته شد را انجام دهد و یا اینکه از مقوله سه گانهای که در غرب وجود دارد ما استفاده روشی کنیم با این مقدمه که ما برای اینکه بخواهیم نظام اسلامی را اداره کنیم.
علاه بر بحث حجّیت - که بگوییم شخص مستند به امام معصوم است یا این کارگزار مستند به ولی فقیه است تا از نظر شرعی تمام باشد- به کارآمدی نیز نیاز داریم؛ یعنی مردم نسبت به کسی تمکین می کنند که نسبت به او تعلق خاطر دارند؛ طبیعتاً او را انتخاب می کنند، بعد از مدتی او را عزل می کنند، بعد از مدتی او را از بین میبرند، بعد از مدتی جایگزینش میکنند، بعد از مدتی حمایتش میکنند.
وسائل ـ بنابراین فرض که برای اداره جامعه اسلامی، علاوه بر حجیت شرعی حاکم و کارگزارن، کارآمدی نیز نیاز است، مقصود از کارآمدی همان مقبولیت در نزد مردم است؟
اسمش را مقبولیت نمیگذارم بلکه میگویم کارآمدی که ملاک در کارآمدی نیز مقبولیت است؛ یعنی حکومت باید به صورت پایا و پویا راه خود را ادامه دهد؛ طبیعاً اگر مقبولیت باشد، حاکم دستش بازتر و توانایی اش برای ادامه کار بیشتر است.
وسائل - آیا می توان این گونه از حرفهای حضرتعالی برداشت کرد که اگر زمانی مردم به نظام اسلامی پایبندی کامل داشته باشند و کارآمدی نظام اسلامی نیز برایشان ثابت شد، در این صورت کارگزاران میتوانند حتی بدون دخالت مردم و مستقیماً توسط حاکم انتخاب شوند؟
به عبارت دیگر این یک روش برای نظام اسلامی است و یک ارزش نیست که سالیان بعد حتماً همین طور باشد؛ ممکن است ما شکل نظام را در سالیان بعد بر اساس اقتضائات شرایط عوض کنیم.
این شکل نظام به اقتضای شرایط و براساس کارآمدی و پیش برد اهداف نظام است و چون این مقوله می تواند مؤثر باشد، طبیعتاً از این روش استفاده می توان کرد؛ اگر این گونه باشد، باز به این معنا نیست که کارگزار نظام اسلامی مستند به ولی فقیه نیست؛ بلکه از آن جهت مستند به ولی فقیه هم است؛ به دلیل اینکه مردم به هرکسی نمی توانند رأی بدهند.
این شخص باید کسی باشد که از صلاحیت های حداقلی برخوردار باشد؛ نمایندگانی که ولی فقیه در شورای نگهبان انتخاب کرده است او را تأیید صلاحیت کنند و اگر مردم از بین حائزین صلاحیت، کسی را انتخاب کردند، باز هم ولی فقیه او را تنفیذ میکند؛ یعنی می گوید او به عنوان نماینده و کارگزار من حکومت کند.
یعنی تنفیذ نکتهای است که نشان میدهد همچنان عنصر ولایت فقیه در این جاهست؛ در بحث مجلس هم هر چند از نظر قانون اساسی هیچ نهادی حق از بین بردن مجلس را ندارد.
اما با این حال باز هم کسانی در مجلس میآیند که در مرحله قبل صلاحیت حداقلی آنها از جانب نهاد حاکمیتی مورد تأیید قرار گرفته است؛ قوه قضائیه هم همین طور است.
از اینرو در نظام اسلامی ما سه نهاد به مثابه قوه قضائیه، مقننه و مجریه داریم، اما این سه نهاد ذیل نهاد ولایت فقیه قرار میگیرند؛ نه به مثابه نهادهایی در رأس نظام بلکه اینها در طول هستند؛ یعنی ولی فقیه هست و اینها مشروعیتشان را از ولی فقیه میگیرند.
البته به مردم هم مستند هستند؛ اینکه می گویند مردم سالاری دینی یعنی هم به مردم مستند هستند و هم به ولی فقیه؛ در این صورت سؤال شما تازه اینجا مطرح میشود که آیا ولی فقیه باید افراد را منصوب کند یا اینکه مردم باید منصوب کنند؟
می گوییم هر دو این کار را انجام میدهند؛ انتخاب مردم روشی است که کارگزار شایسته را به ولی فقیه معرفی میکند؛ ذیل حاکمیت او قرارمیدهد و آنها به مثابهی کارگزاران ولیفقیه و نظام اسلامی کارانجام میدهند؛ لذا به معنای مطلق، نمایندهی مردم نیستند.
تفاوت تفکیک قوای مصطلح غربی با تفکیک قوایی که ما داریم و در قانون اساسی از آن به عنوان استقلال قوا تعبیرشده، این است که در تفکیک قوای غربی، غرض تفکیک قوا، محدود شدن قدرت و نظارت بر قدرت است که استبداد نشود.
اما در اینجا غرض از تفکیک قوا، حمایت و کمک به ولایت فقیه است؛ یعنی فرض ما این است که ولایت فقیه استبداد ندارد و نمیشود؛ به خاطر اینکه ولایت فقیه سازو کارش به گونهای است که اگر یک گناها ظلمی کند، از ولایت عزل میشود و راهکار خودش را دارد.
لذا صورت مسأله حاکمیتی در نظام اسلامی با صورت مسأله در نظام غربی متفاوت است؛ البته انتخاب کارگزاران در هر کدام از این نهادها، مثلاً در قوه قضائیه افرادی را منصوب میکنند، در قوه مجریه، وزاء، مدیر کل و اُستاندار دارند؛ همه اینها توسط کسی منصوب میشود که آن شخص منصوب به نظام و رهبری است؛ باز هم انتصاب، هم به مردم است و هم به رهبری.
این سؤال که آیا امروزه همانند گذشته مطرح کنیم، این به این مبنا بر میگردد که مبنای ما در نظام اسلامی چیست؟ آیا همچنان آن توزیع قوا که یک شخص، حاکم باشد و بقیه به مثابه عُمّال باشند که زمان گذشته این گونه بود، آیا این روش است یا ارزش؟ اگر یک روش باشد که شارع به مثابه بناء عقلاء از آن استفاده کرده باشد، ما امروزه می توانیم از روشهای دیگر استفاده کنیم، اما اگر ارزش باشد، طبیعتاً آن ارزش در قبال ارزشهای دیگر قابل خدشه نیست.
همان طور که تلقی ما این است که امروزه قانون جمهوری اسلامی ایران به گونهای تعبیر کردهاست که آن روشی بود که قابلیت تعدّی دارد؛ به خاطر اینکه دین ما دین جامع است و در عین حال دینی است که تا روز قیامت باید باشد؛ یعنی باید بتواند در همه شرایط و احوال آن جاودانگی خودش را حفظ کند و بتواند نظام را به گونهی مطلوب اداره کند.
این یک مبنای بحث بود که عرض کردم؛ یک مبنای دیگر بحث مردم سالاری است که در نظام مردم سالاری دینی آیا همه چیز به عهده حاکم است که هر آنچه که او گفت همان است یا اینکه مردم هم در قبال آن نقشی دارند؟
اگر در قبال نظامهای دوگانه موجود جهان که بحث دینسالاری صرف یا تئوکراسی یا خداسالاری غربی و شرقی مثل قرون وسطی، مثل امپراطوران قدیم و فراعنه که خودشان را به خدا مستند میکردند؛ هر آنچه که آنها میگفتند و به خدا مستند بود، مردم باید اطاعت میکردند.
مردم فقط مکلف بودند و مُحق نبودند؛ در نظامهای دموکراسی در قبال نظام تئوکراسی که مردم فقط مکلف هستند صاحب حق می شوند؛ مردم به جای اینکه مکلفین باشند شهروند تلقی میشوند، صاحب اختیار تلقی میشوند.
نظامهای غربی بعد از نظامهای تئوکراسی زمان قرون وسطی آمده دموکراسی را ایجاد کردهاست و گفته مردم منشأ و خاستگاه حق هستند و از مردم است که همه چیز شروع میشود؛ در قبال این دوگانهی تئوکراسی و دموکراسی، نظام اسلامی بنایش بر مردم سالاری دینی است.
یعنی ما به موازات اینکه مردم را صاحب حق میدانیم و البته تکلیلف به همان اندازه قائل به حاکمیت الهی هستیم و حاکمیت الهی هم در جامعه محقق است؛ یعنی همچنان که ما حاکمیت را از خدا و بعد پیامبر و امام و ولی فقیه میدانیم، برای مردم نیز شأن جدی برای اداره جامعه قائل هستیم.
وسائل ـ این دوگانه مردم سالاری و دینی چه نسبتی با هم دارند؛ آیا مردم به مثابه ابزار هستند؛ آیا مردم به مثابهی امور فعلیت بخش مشروعیت هستند یا اینکه مردم هم سهمی از مشروعیت دارند؟
اختلاف قرائتهایی است که وجود دارد در نظام اسلامی و قرائتهای بعد از انقلاب؛ بعضاً جمهوری اسلامی را به مثابه شکل و محتوا فرض میکنند، می گویند اسلامیت محتوا و جمهوریت شکل است.
مقام معظم رهبری میفرماید هر دوی اینها با هم هستند؛ این طور نیست که ما مردم سالاری را از غرب بگیریم و دین سالاری را از اسلام بگیریم و این دو را با هم تلفیق کنیم.
به این صورت که به تعبیر ایشان اینها را سنجاق کنیم و حال اینکه مردم سالاری ما هم برگرفته از دین اسلام است و نوع خاصی از مردم سالاری است؛ یعنی ما مردم را صاحب حق می دانیم؛ مردم را نه فقط مکلف بلکه مُحق میدانیم؛ البته در چهار چوبی در شرع مشخص شده و خداوند درنظر گرفته است؛ البته این بحث، بحث مفصلی است که نمی خواهم واردش شوم.
وسائل ـ آیا نمونهای هم در صدر اسلام و سیره اهل بیت(ع) داشتهایم که اگر اکثریت، قولی را بگویند ما آن را بپذیریم؟
بله، البته نمیخواهم مفصل وارد بحثش شوم، اما شما سیره حضرت امیر(ع) را میبینید که حضرت امیر علیه السلام صاحب حق است، مشروعیت را از جانب خدا دارد، پیامبر(ع) ایشان را منصوب می کند.
اما به هر علتی - شیطنت یا فضای موجود – مردم از ایشان کنار گذاشته می شوند؛ وقتی مردم دور ایشان جمع نمیشوند و عملاً ایشان را تنها میگذارند، حضرت در این وسط، کار را فرو میگذارد و صبر میکند تا مردم بیایند.
یک تعبیری پیامبر(ع) به خود حضرت امیر(ع) دارد که "یا ابنَ أبی طالب، لکَ وِلاءُ أمتّی فإن وَلَّوکَ فی عافیةٍ و أجمَعُوا علیکَ بالرِّضا فقُم بأمرِهِم و إن اختَلفُوا علیکَ فَدَعهُم و ما هُم فیه "(نوادرالأخبار – ص 199) - بعد از وفات پیامبر- اگر مردم تو را به ولایت برگزیدند و بر ولایت تو اجماع کردند، حکومتشان را به عهده بگیر و إلا بی خیال شو.
موارد و مستندات زیاد است و حضرت امیر(ع) هم عملاً بیست و پنج سال به گوشهای نشست تا مردم رجوع کردند و آن مشروعیت الهی را مردم به فعلیت رساندند و ایشان عملاً متصدی شدند؛ البته پیامبر(ع) هم اینگونه است، امام حسن(ع) این گونه است و بقیه نیز فرصت پیدا نکردند؛ روایات مفصلی هم هست که اشاره به این نکته دارد.
وسائل ـ با توجه به این ایام؛ از آنجایی که در انتخابات گاهی افراد غیراصلح وارد میشوند و در نتیجه ممکن است مردم فردی را برگزینند که حقیقتاً مورد نظر شخص ولی فقیه نباشد؛ آیا میتوان گفت در اینجا به خاطر وجود یک مصلحت، نظر مردم پذیرفته میشود؟
وقتی که گفته میشود موردنظر ولایت فقیه نباشد، این صورت مسألهاش غلط است؛ به خاطر اینکه در مرحله قبل شورای نگهبان افرادی را در این منصب گذاشته که اینها آمدهاند صلاحیت ایشان را احراز کرده اند.
یعنی این افرادی که میتوانند به ریاست جمهوری برسند کسانی هستند که شایستگی این منصب را دارند؛ لذا این گونه نیست که افراد غیرشایسته بیایند و مردم فریب بخورند.
بله، ممکن است بین اصلح و غیر اصلح مردم نتوانند درست انتخاب کنند؛ یا ممکن است این کسی که الآن صالح است بعداً صالح نباشد؛ اما اینکه مردم به کسی رأی بدهند که مخالف باشد، چنین چیزی عملاً در نظام اسلامی صورت مسأله ندارد.
ما سازوکار را چگونه قرار بدهیم؟ آیا تبلیغات برای این است که ما بیاییم یک شخص را به منصب برگزینیم یا تبلیغات برای واقع نمایی است؟ یک تعبیری مرحوم صاحب جواهر در بحث حاکمیت جائر دارد.
ایشان می فرماید که در حاکمیت جائر، یعنی زمانهایی که حکومت اسلامی نداریم، اگر یک شخص صلاحیت منصب را دارد، توانایی این منصب را دارد، باید بتواند خصوصیت خودش را عرضه کند؛ به گونهای که حاکم او را بشناسد و او را به خدمت بگیرد.
البته این شخص بعدها نه به نیابت و کارگزاری حاکم جائر، بلکه به کارگزاری امام و به مشروعیت آنها میآید کارش را انجام میدهد؛ به عبارت دیگر ملاک در کارگزاری حکومتها آن صلاحیتهاست؛ اگر کسی صلاحیت حداکثری دارد و فرد دیگر صلاحیت حداقلی دارد، آن شخصی که صلاحیت حداقلی دارد باید خودش را کنار بگذارد.
یک تعبیری دارد روایت که امام می فرماید که اگر کسی چوپانی میکند و میداند که چوپان دیگری توانایی اش نسبت به ایشان بهتر است و میداند که میتواند بهتر کار کند و بهتر تدبیرکند، باید خودش را کنار بکشد و جایش را به او بدهد.
البته بحث امام بحث حاکمیتی است که در زمان عبدالله محض و آن قیامهایی که در زمان امام صادق اتفاق افتاد؛ امام(ع) میفرماید وقتی منِ اعلم هستم، شما نباید خودتان را مطرح کنید؛یا تعبیری دارد که خیانت میکند کسی که بهترین شخص نیست و میداند بهترین شخص وجود دارد، اما خودش را جایگزین میکند.
طبیعتاً ملاک در کارگزاری نظام اسلامی، بحث توانایی برای تحقق غایات دین و برای رفاه، هدایت و پیشرفت مردم است؛ نه اینکه شخصی که مثلاً صلاحیت 60 درصدی دارد، خودش را 80 یا 90 درصدی نشان دهد و دیگری را که صلاحیت دارد، او را مثلاً از 80 درصدی به 50 درصدی، تقلیل دهد؛ ملاک در تبلیغ، واقع نمایی و ارئه خصوصیتها و ویژگی هاست، تا مردم بتوانند در فضای واقعی تصمیم بگیرند.
همچنان که در فقه ما تدلیس ماشطه حرام است و اگر کسی پیرو تدلیس ماشطه تصمیمی بگیرد و ازدواج کند، معلوم نیست که در آنجا چقدر تصمیم، تصمیم درستی باشد و بعد آن شخص بتواند قابلیت تغییر داشته باشد؛ در اینجا و بحث انتخابات نیز همین طور است؛ اگر کسی مردم را بفریبد و ویژگی هایی را که ندارد علم بکند، یا ویژگی هایی که دیگران دارند را به سخره بگیرد و آنها را از میان ببرد، تبلیغی صورت نگرفته و رأی مردم هم این وسط موضوعیتی ندارد.
حالا با توجه به اینکه معمول احزاب و گروه ها ،تعلقات صنفی، قبیلهای و حزبی دارند و همیشه میخواهند آن شخصی که در صنف خودشان است به حاکمیت برسد و احتمالاً یا اهداف خودشان محقق بشود یا نه بالأخره از لحاظ قدرت به جایی برسد.
طبیعتاً این فضا که یک کارگزاری را بهتر از آن چیزی که هست معرفی کنند، اتفاق میافتد و کارگزار مطلوب را معمولاً تضعیف کنند؛ این جا باید نهادهای حاکمیتی بیایند و راهکار بگذارند و جلوی تبلیغات غیرواقعی را بگیرند؛ جلوی هجو دیگران را بگیرند و یک فضای مشابه و مساوی برای تبلیغات درنظربگیرند.
اگر فضا، فضای شفافی باشد، فضای مدیریت شده باشد که حقایق مشخص شده باشد، طبیعتاً مردم که به مثابه کسانی هستند که می خواهند کارگزار را مشخص کنند، شرایط برایشان به اندازهای نیست که بتوانند فریب بخورند؛ درصد واقعی از فریب اتفاق نمی افتد و معمولاً کارگزار مطلوب سر کار می آید؛ حالا ممکن است ما مطلوب ندانیم؛ اما در مجموع نظر توده مردم معمولاً به خطا نمی رود.
تعبیری حضرت امام(ره) دارد که اگر سی میلیون تصمیم بگیرند، طبیعتاً سی میلیون خطا نمی کنند؛ مراد امام این نیست که اینها امکان خطا ندارند؛ بلکه عادتاً اگر در فضای واقعی و منصفانه باشد، معمولاً خطا اتفاق نمیافتد، چون مردم نقاط ضعف و قدرت را می بینند و برای شرایط خودشان تصمیم میگیرند.
لذا برای کارگزاری مطلوب، تبلیغ به معنای بلاغ و رساندن هر آنچه که است، باید باشد، نه به معنای بزک کردن و بقیه به عهده مردم است؛ منتخبین مردم را ولی فقیه تنفیذ می کند.
چون در مرحله قبل شرایط حداقلی آن احراز شد و بعد مردم ازبین کارگزاران موجود، یکی را بر می گزینند یا حالا بگوییم پیشنهاد میکنند به ولی فقیه و رهبری او را منصوب میکند.
وسائل ـ در مواقعی جهت گیری برخی از نامزدها با جهت گیری نظاماسلامی و اهداف و ارزشهای دین اسلام، تناسب ندارد، حال جای سؤال است که چگونه این افراد تأیید شدهاند، آیا به خاطر مصلحت است؛ زیرا با این حال اگر بخواهیم شرایط صد درصدی را برای افراد لحاظ کنیم، افرادی که میتوانند وارد صحنه رقابت شوند کمیاب هستند؟
از یک جهت شورای نگهبان به مثابه فقهاء و کارشناسان و کسانی هستند که میروند میپرسند و تحقیق میکنند و سوابقشان را میبینند، از نهادهای متعددی استخبار میکنند؛ طبیعتاً شخص گمنامی نیست، آدمی است که اجمالاً در فضای حاکمیتی است یا به عبارتی رجل سیاسی است و او را میشناسند و تأیید میکنند؛ در این بحثی نیست.
اما نکتهای میتواند اینجا اتفاق بیفتد؛ مثلاً مرحوم امام گفت که آقای بنی صدر را از ابتدا صالح نمیدانستم و از اول به ایشان رأی نداد؛ اما عملاً امام ایشان را تنفیذ کرد و بعدها هم البته حمایتکرد؛ به مثابه کسی که نماینده یازده میلیون رأی مردم بود و مردم او را انتخاب کرده بودند.
اینکه ولی فقیه به مثابه رهبر یک نظام اگر وقتی به هر علتی، یک نهادی صلاحیت شخصی را به رسمیت شناخت و گفت که توانایی این کار را دارد، - البته در دوره اول ریاست جمهوری – زمان بنی صدر - شورای نگهبان احراز نمیکرد؛ آن یک سازو کار خودش را داشت که در ذیل شورای نگهبان نمیرفت؛ جدای از آن بنده به ملاک کار دارم.
فرض کنیم در زمان ما مردم به یک شخصی رأی بدهند که مثلاً مورد نظر رهبری نبوده باشد؛ آیا رهبری در قبال رأی و نظر مردم میتواند بگوید حالا مردم رأی دادند یا ندادند، من شخص دیگری را منصوب میکنم؟ مردم میگویند ما این وسط چه کارهایم؟
اگر ما - به مثابه کسانی که محل مشورت هستند - همه گفتیم که این آدم ، حالا شما می گویید آن آدم! پس ما این وسط فایدهای نداریم؛ لذا رویکرد مردم نسبت به حاکمیت تضعیف میشود؛ کارآمدی نظام تضعیف میشود.
البته این بحث هم بحث عرفی نیست؛ بحث به این برمیگردد که ما در نظام اسلامی برای مشورت ولی فقیه و اینکه ولی فقیه به نظر دیگران مراجعه کند، سه عنصر داریم؛ یکی مشورت است؛ مشورت به معنای اینکه از افرادی که تک تک میتوانند حرف حسابی داشتهباشند به ایشان مراجعه میکنند، ولی فقیه می شنود و تصمیم میگیرد.
تعبیری که حضرت امیر دارند " لک أن تشیر علیّ"، تو باید به من مشورت بدهی "فإن عصیتُک فأَطِعنی" اما اگر من حرف تو را گوش ندادم، تو باید از من اطاعت کنی؛ در مشورت فردی، من از افراد مختلف، تک تک میپرسم و خودم جمع بندی می کنم و ملاک خودم هستم.
اما در قبال این مشورت دو نکته دیگر وجود دارد، یک بحث بحث شورا است؛ شورا یعنی رجوع به نظر توده مردم؛ همچنان که در جنگ اُحد این گونه بود؛ پیامبر آمد از توده مردمی که بودند نظر خواست که آیا در داخل شهر جنگ کنیم یا در خارج شهر؟
به هر علتی اکثریت گفتند که برویم خارج شهر در اُحد، پیامبر هم پذیرفت؛ هرچند که گفت نظر من این نیست؛ در آنجا اگر پیامبر از همه مشورت میگرفت به گونه شورایی، آنها میگفتند: برویم اُحد، اما پیامبر میگفت برویم جای دیگر، آنها سرخورده میشدند؛ بحث شورا ملاکش ملاک رجوع جاهل به عالم نیست.
در مشورت فرض این است که این شخص خودش را در موقعیت جاهل و طرف مقابل را در موقعیت عالم قرار میدهد و میگوید شما نظرتان چیست؟ اگر من ندانم نظر شما چیست؟
اما در مقام شورا میگوید من در جای خود نظرم را دارم اما میخواهم شما نظر بدهید تا نظام به شما مستند شود، تا شما متوجه شوید چه خبر است، تا شما موقعی که به خطا افتاد، مسئولیتش را به عهده بگیرید؛ تا موقع خطر از منصوب خودتان دفاع کنید و موارد مختلف دیگر.
جایگاه شورا، جایگاه رجوع عالم به عالم است؛ اما اگر متعلق شورا تصمیمی گرفتند، فرض این است که من به آنها واگذارکردم، بنابراین آن حرف را میپذیریم؛ هرچند که آن را نپسندم.
برخلاف بحث مشورت و برخلاف عنوان سوم که رجوع به خبره است؛ در رجوع به خبره خودم جهل محضم به کسی که مراجعه میکنم او خبره محض است و از او مشورت میگیریم و به حرفش عمل میکنم.
در مشورت من جاهل نیستم، خودم را در موقعیت جهل قرار میدهم و سؤال میکنم، اما در حیثیت شورا خودم عالم هستم و شخص مقابل را هم عالم فرض میکنم یا در موقعیت عالم قرار میدهم.
بنابراین چون او را در موقعیت عالم قرار میدهم و فرض میکنم که اینها میخواهند متصدی امر خود شوند و خودشان کار خودشان را به سرانجام برسانند، تبعات کار خودشان را بپذیرند.
بنابراین حرف آنها را در مرحله عمل قبول میکنم؛ این گونه نیست که بگویم حالا آنها گفتهاند و من حرف خودم را میزنم؛ اینجا نظر شخصی نیست، یک وقتی است که من نظر شخصی می خواهم و بین دو نفر سه نفر است، می گویم نظرم را ترجیح میدهم.
اما وقتی مشورت، مشورت نوعی میشود یعنی شورا، اگر تودهی مردم نظرشان این است و من بگویم در قبال تودهی مردم نظرم این است و حرف شما را قبول ندارم، در اینصورت میگویند پس چرا از ما نظر خواستی؟
از اینرو موقعیت و جایگاه شورا پذیرش رأی اکثریت است؛ برخلاف بحث مشورت و رجوع به خبره؛ بنابراین اگر در یک جایی به هر علتی مردم اشتباه کردند، همچنان که پیامبر(ص) در جنگ اُحد نظرش همین بود.
اما با اینکه پیامبر(ص) شکست خورد و با اینکه زخمی شد، هیچگاه بر آنها خرده نگرفت که چرا آنجا را انتخاب کردید و اگر ما در شهر بودیم این اتفاق نمی افتاد و حرف آنها را قبول کرد و رفت؛ تبعات آن را هم پذیرفت.
همین طور در مسائل اجتماعی دیگر هم این اتفاق میافتد؛ لذا اگر یک وقتی این صورت مسأله داشته باشد؛ ولی فقیه خودش را مقید به نظر شورا میکند و آن را به رسمیت می شناسد.
البته بر فرض اینکه در مرحله قبل صلاحیت حداقلی او احراز شده و آدم فاسق و غیرقابل منصب نیست؛ در نتیجه با همان کار میکند و نظر مردم را به رسمیت میشناسد.
وسائل ـ خیلی ممنون از فرصتی که در اختیار پایگاه اطلاع رسانی وسائل قرار دادید./401/825/م
خبرنگار: رضا صفری