به گزارش پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حضرت آیتالله حسین نوریهمدانی در جلسه پنجاهوهشتم درس خارج فقه خود که در تاریخ 5 بهمن 95 برگزار شد، به ادامه نقد و بررسی فرقه صوفیه پرداخت و جملاتی را از علامه طباطبایی (ره) نقل کرد.
وی در ابتدای این درس با مهم دانستن توجه به فرقه منحرف صوفیه خاطر نشان کرد: صوفیه یک فرقه بسیار متخلف در برابر اسلام ناب و تشیع و اهل بیت علیهم السلام هستند که جنگ نرمی به راه انداخته اند و ضررهای زیادی به اسلام زده اند.
این استاد درس خارج حوزه علمیه قم در ادامه پس از ذکر جملاتی از علامه طباطبایی (ره) گفت: ایشان افرادی را نام می برد که ما آنها را خوب نمی دانیم بلکه افرادی متقلب و فریبکار و شعبده باز می دانیم که جلوی فرهنگ اسلام و اهل بیت علیهم السلام را گرفتند و مردم را گمراه کردند.
آیتالله نوریهمدانی در بخش دیگری از سخنان خود صوفیه را گروهی متقلب دانست و ابراز داشت: در مطالعات کلماتشان برخورد کردم به مواردی که احادیث اهل بیت علیهم السلام را بنام اینها قالب زده اند.
مشروح تقریرات این درس در ادامه آمده است؛
صوفیه
بحثمان در وقف بر فِرَق بود و به بحث وقف بر صوفیه رسیدیم، بعضی از برادران فکر می کنند که ما همینطور رمیةٌ من غیر رام وارد بحث صوفیه شده ایم درحالی که با بحث وقف ارتباط دارد و در وقف بر فِرَق آن فرقه هائی که مخالف اسلام یا تشیع هستند را نام برده اند از جمله اشاره ای به وقف بر صوفیه کرده اند و همین باعث شد که ما وارد بحث صوفیه شدیم و در اینجا با مطالب فراوانی مواجه هستیم و از طرفی برای بنده با توجه به مطالعات فروان و یادداشت هائی که دارم ثابت است که صوفیه یک فرقه بسیار متخلف در برابر اسلام ناب و تشیع و اهل بیت علیهم السلام هستند که جنگ نرمی به راه انداخته اند و ضررهای زیادی به اسلام زده اند و لذا امام صادق علیه السلام فرمودند "إنهم أعدائنا" و کسی اگر نام آنها را بشنود و بر علیه آنها موضع نگیرد و با آنها مقابله نکند مسئول است و اگر دفاع کند مانند کسی است که در جنگ بدر همراه پیغمبر بوده و خلاصه از این قبیل تعبیرات زیاد داریم.
در بحث صوفیه با کلمات آیت الله شهید مطهری و آیت الله طباطبائی اعلی الله مقامهما مواجه هستیم لذا بحثمان تحقیقی است زیرا حرفهای آنها را بیان می کنیم و حرف خودمان هم مطرح می کنیم تا ببینیم نتیجه چه خواهد شد.
بعضی از آقایان نوشته اند که حسین بن منصور حلاج دو نفر بوده اند ولی ما عرض کردیم که مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعة فرموده هر وقت ما با صوفیه بحث می کنیم و انحرافات بزرگان آنها من جمله همین حسین بن منصور حلاج را بیان می کنیم آنها می گویند دو نفر بوده اند آنکه شما می گوئید بد است ولی آنکه ما می گوئیم خوب است اما اینطور نیست او یک نفر بوده و یکی از حیله ها و ترفندهای آنها در بحث ها همین است که هر کسی را که ما انحرافات و بدیهای او را از کلمات خودشان ثابت می کنیم فوراً می گویند دو نفر بوده اند اینکه شما می گوئید غیر از آن است که ما می گوئیم!.
حالا برای نمونه چند مطلب در مورد حلاج عر ض می کنیم، عطار که خودش از بزرگان صوفیه است در تذکرة الأولیاء تماماً مطالب و مباحث را خلط کرده مثلا در ابتدای جلد اول از امام صادق علیه السلام و در آخر جلد دوم از امام باقر علیه السلام نام برده و در بین نیز اویس قرنی که ما آن را از اصحاب حضرت امیر علیه السلام و خیلی خوب می دانیم را از خودشان ذکر کرده اویس قرنی کسی است که در جنگ صفین در رکاب حضرت امیر علیه السلام به شهادت رسید و نقل شده که شبی را در رکوع و شبی را سجده به سر می برده و عبادت می کرده خلاصه بسیار خوب بوده، نقل شده بعد از اینکه پیغمبر از دنیا رفت یک روز به مدینه آمد و دید که کس دیگری به عنوان خلیفه بجای حضرت امیر علیه السلام نشسته است خیلی ناراحت شد و گفت پیغمبر این را معین نکرده بود، عمر به او گفت شنیده ام تو خیلی مقامت بالاست شبها برای من دعا کن، اویس گفت من شب به مسلمانان دعا می کنم حالا شما جزء آنها هستی یا نه نمی دانم، خلاصه اویس قرنی در جنگ صفین به شهادت رسید ومزارش در سوریه می باشد.
در تذکرة الاولیاء عطار در مورد منصور حلاج اینطور گفته شده:" نقلست که در زندان سیصد کس بودند چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم گفتند چرا خود را نمیدهی گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت میداریم اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم پس بانگشت اشاره کرد همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است اشارتی کرد رخنهها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید گفتند تونمیآئی گفت: ما را با او سری است که جز بر سردار نمیتوان گفت: دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند گفت: آزاد کردیم گفتند تو چرا نرفتی گفت: حق را با من عتابی است نرفتم این خبر به خلیفه رسید گفت: فتنه خواهد ساخت او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد سیصد چوب بزدند بهر چوبی که میزدند آوازی فصیح میآمد که لاتخف یا ابن منصور شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقادمن در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح میشنید ودست او نمیلرزید و همچنان میزد پس دیگر بار حسین را ببردند تا بردار کنند صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد میآورد و میگفت: حق حق حق اناالحق و هر قطره خونی که بر زمین می افتاد در آنجا الله الله نقش می بست..." خب در اینجا می توانیم بگوئیم آیا خون این از خون امام حسین علیه السلام بالاتر بوده! خلاصه اینکه همچین تعبیراتی در مورد او بکار رفته است.
خب و اما امروز مطالبی را از کتاب شیعه در اسلام تالیف مرحوم آیت الله طباطبائی اعلی الله مقامه بیان می کنیم، ایشان اول می فرمایند سعی شده که از سه راه مسلمانان به شریعت اسلام و آنچه که خدا گفته پی ببرند؛ اول ظواهر دینی مثل کتاب و احادیث، دوم طریق عقلی و سوم کشف که مربوط به بحث ماست، کشف آن است که وقتی انسان بخواهد به موضوعی پی ببرد از راه باطنش یک ظواهری را می بیند و بعد از دیدن آن ظواهر با فطرت و ذهن صاف خودش مطالبی را درک می کند مثلا درک خداوند از راه دیدن نعمتهایش و دیدن محبت خداوند نسبت به خودش و خلاصه خدا را از راه باطن کشف می کند که به آن عرفان می گویند، ایشان مثال می زند به اینکه وقتی قنبر و کمیل و سلمان و اباذر حضرت امیرالمومنین علیه السلام و رفتار و عبادتها و خطبه های حضرت را می دیدند از این راه پی می بردند که شخص بسیار فوق العاده ای است و خدا را نیز از راه دیدن موجودات و نعمتها و امثال ذلک درک می کنیم و به وجودش پی می بریم خلاصه عرفان مربوط به یک کشف عقلی و باطنی از دیدن بعضی از موضوعات می باشد و البته عرفان کلاً مربوط به خدا و راه خداست، ایشان در ادامه اینطور می فرمایند:
"هر انسان (علىرغم سوفسطىها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مىنامند) به واقعیت ثابتى ایمان دارد و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مىکند، از سوى دیگر ناپایدارى اجزاى جهان را درک مىنماید. جهان و پدیدههاى جهان را مانند آیینههایى مىیابد که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مىدهند که لذت درک آن هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مىنمایاند و طبعاً از نمونههاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مىدارد.
این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجت خداى پاک را در دل انسان جایگزین مىکند و همه چیز را فراموش مىدارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مىکشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است وا مىدارد و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خداپرستى را در جهان انسانى بهوجود آورده است. عارف کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مىکند نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر مذهبى شمرد بلکه عرفان راهىاست از راههاى پرستش- (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى است براى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى".
آیت الله طباطبائی در ادامه اینطور می فرماید:
"ظهور عرفان در اسلام:
در میان صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شدهاند) تنها على علیه السلام است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بیکرانى مشتمل است و در آثارى که از سایر صحابه در دست است خبرى از این مسائل نیست. در میان یاران و شاگردان او کسانى مانند سلمان فارسى و اویس قرنى و کمیل بن زیاد و رشید هجرى و میثم تمار پیدا مىشود که عامه عرفا که در اسلام بهوجود آمدهاند ایشان را پس از على علیه السلام در رأس سلسلههاى خود قرار دادهاند و پس از این طبقه کسان دیگرى مانند طاوس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى در قرن دوم هجرى بهوجود آمدهاند که بى اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند درزىِّ زهاد و پیش مردم، اولیاى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربیتى خود را به طبقه پیشین خود نمىپوشانیدند.
پس از این طبقه، طایفه دیگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند بایزید بسطامى و معروف کرخى و جنید بغدادى و نظایرشان بهوجود آمدند که به سیرو سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زنندهاى که داشت فقها و متکلمین وقت را برایشان مىشورانید و در نتیجه مشکلاتى برایشان بهوجود مىآورد و بسیارى از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پاى دار مىکشانید.
با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به روز، طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض، تاکنون به هستى خود ادامه داده است.
اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکرهها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشتهاند و طریقت به شکلى که امروز مشاهده مىکنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنت خبرى از آنها نیست) یادگار آنان مىباشد اگر چه برخى از آداب و رسوم شان به شیعه نیز سرایت نموده است... تا اینکه می رسد به اینجا که می فرماید: از این روى هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجاً برنامه وسیع و مستقلى بهوجود آمده است.
مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه(سید حیدر حلی که اهل آمل است یک کتابی نوشته و خواسته صوفی ها را با شیعیان پیوند بدهد و خیلی سعی کرده خرقه را توجیه کند)و استعمال موسیقى و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهى در بعضى سلسلهها کار به جایى کشیده که شریعت در سویى قرار گرفته و طریقت در سوى دیگر و طرفداران این روش عملًا به باطنیه ملحق شدهاند ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) مىتوان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیست بیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن کردن برخى از برنامههاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید".
این کلمات آیت الله طباطبائی اعلی الله مقامه بود منتهی اشکال ما این است که ایشان افرادی را نام می برد که ما آنها را خوب نمی دانیم بلکه افرادی متقلب و فریبکار و شعبده باز می دانیم که جلوی فرهنگ اسلام و اهل بیت علیهم السلام را گرفتند و مردم را گمراه کردند، بنده در مطالعاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که اگر کلماتی که خودشان درباره خوشان گفته اند را مطالعه کنیم مطلب روشن می شود در مطالعات کلماتشان برخورد کردم به مواردی که احادیث اهل بیت علیهم السلام را بنام اینها قالب زده اند به عنوان نمونه از ابراهیم ادهم که پادشاه بوده و بعدا از صوفیه شده نقل شده که شبی در کاخ خودش خوابیده بود و دید که صدایی می آید گفت چه خبر شده یک نفری گفت من شترم گم شده و به دنبالش می گردم ابراهیم گفت مگر شتر در بالای پشت بام می رود که اورا در آنجا می طلبی آن شخص گفت بر تخت سلطنت خوابیده ای خدا را روی تخت سلطنت می طلبی و همین کلمه باعث شد فردا متحول شد و از کاخش بیرون آمد و در راه سیرو سلوک افتاد! و بالاخره به جایی رسید که از سرکرده های صوفیه شد و خرقه ای به دست آورد و به دوش خودش انداخت، نقل شده که کنار دریا نشسته بود و خرقه اش را وصله می زد که سوزنش به دریا افتاد یک نفری گفت تو سلطنتت را کنار گذاشتی و نشسته ای خرقه ات را وصله می زنی و حالا سوزنت به دریا افتاده ابراهیم گفت ماهی ها هرکدام سوزن من را برده اید بیاروید که هزار ماهی بیرون آمد و هرکدام در نوکشان یک سوزنی بود! بعد او گفت من سوزن خودم را می خواهم یک ماهی رفت و سوزن خودش را آورد! خلاصه مطالب زیادی از این قبیل در مورد او نقل شده و ازجمله مطلبی را از ابراهیم ادهم درباره دعا نقل می کنند که همین مطلب حدیثی از حضرت امیر علیه السلام است که دزیده اند و بنام او زده اند و یکی از کارهای آنها همین است .
بقیه بحث بماند برای فردا إن شاء الله تعالی... .
326/907/ع