اندیشه سیاسی فقها بخشی از تاریخ اندیشه سیاسی اسلام و از مباحثی است که تا چند دهه اخیر کمتر مورد توجه صاحب نظران مسلمان و اندیشمندان علوم سیاسی بود؛ فقها به پیروی از معصومین علیهمالسلام مسائل و مبانی اندیشه سیاسی را در ضمن احکام و نظرگاههای فقهی و کلامی خود مورد بحث قرار میداده و کمتر فقیهی به چشم میخورد که تا قبل از دهههای اخیر به این گونه مباحث به طور مستقل پرداخته باشد؛ در همین زمینه پایگاه اطلاع رسانی وسائل، گفتوگوی تفصیلی با حجتالاسلام احمد رهدار، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و رئیس مؤسسه فتوح اندیشه داشته است که متن آن تقدیم خوانندگان میشود.
وسائل ـ علت کنارهگیری برخی از فقها در طول تاریخ از سیاست چه بوده؛ آیا میتوان گفت که عملکرد برخی از ایشان ناخواسته، زمینهساز جدایی دین از سیاست بوده است؟
عالمان دینی ما در طول تاریخ فهمشان از نسبت دین و سیاست و به طور خاصتر فهمشان از فقه و سیاست، نسبتاً برابر و یکسان بوده است؛ اما تفاوت عملکردی آنها بیشتر به تفاوت زمین و زمانه آنها بوده نه تفاوت در فهم آنها، البته فهم هم با تغییر زمین و زمانه رشد پیدا کرده است و به طور طبیعی وقتی از نظر کمّی یک جایی بیشتر تورّم یا تکامل پیدا کرده است، پیامدهایش هم کیفی شده است.
یعنی تفاوت کمّی فهم به نتایج کیفی ختم شده است؛ اما من فقیهی را نمیشناسم که از پایگاه فقه به مقوله سیاست نگاه کرده باشد و بعد خودش را غیر سیاسی تلقی کند؛ این قاعده کلان قضیه است؛ برای ورود به تاریخ یک مثالی میزنم و بعد محور خاصی را تحلیل میکنم.
یک، دو سال قبل کتابی به نام اندیشه سیاسی آیت الله سیستانی در ایران ترجمه شد؛ نویسنده کتاب آقای حامد الخفاف، مسؤول دفتر آقای سیستانی در بیروت و به تعبیری نماینده آقای سیستانی در بیروت است.
ایشان آمده مجموعه مصاحبه هایی را که حضرت آقای سیستانی در هشت سال حضور آمریکا در عراق داشته است، جمع کرده است؛ در آنجا آقای سیستانی بزرگوار چند جا دارد که ما به دنبال حکومتی مثل ایران نیستیم، ما به دنبال ولایت فقیه نیستیم؛ چند جا میفرماید که آقایان روحانی در مناصب سیاسی ورود پیدا نکنند.
از مجموعه این نوع حرفها چنین برداشت میشود که آقای سیستانی بر این باور است که دین در سیاست نباید دخالت کند یا اینکه فقه در سیاست نباید ورود داشته باشد؛ یک برداشتی که صد البته غلط است؛ یعنی این که منظور آقای سیستانی این نیست.
ایشان در مصاحبه ای که با یکی از عراقی ها دارد، آنجا مثل اینکه کمی از پس ذهن خودش را بیان می کند؛ می فرماید من در کشوری که حدود هفتاد درصدش شیعه هستند، دلیلی ندارد که بگویم حکومتی مثل حکومت ایران می خواهم.
من اگر بتوانم در این کشور دموکراسی را جا بیندازم، نتیجه قهری یک دموکراسی واقعی در اینجا یک حکومت شیعی است، اتفاقی که از قضا افتاد؛ به ادبیات امروزی که من چرا سری را که درد نمی کند دستمال ببندم؟
چرا با ادبیاتی بیایم که هزینه درست کند؟ دنیا میفهمد دموکراسی یعنی چه؟ اشغالگران دموکراسی را می فهمند یعنی چه؟ بلکه با شعار دموکراسی آمدهاند ما را اشغال کردهاند؛ من دارم به آنها رکب می زنم و میگویم همین دموکراسی ای را که شما میگویید.
یک وقتی من در بینش سیاسی خودم بر این باور هستم که نباید در سیاست دخالت کنم، یک وقتی من در بینش فقهی ام بر این باور هستم که باید در سیاست دخالت کنم، اما وقتی این اندیشه را به شرایط موجود و زمانه می زنم، به این نتیجه می رسم که اینک اگر من در سیاست دخالت نکنم به لحاظ دراز مدّت، اثر دین در سیاست بیشتر ماندگار خواهد بود و بعد میگویم آقایان روحانی در سیاست نباید دخالت کنند.
وقتی من اینجا می گویم، آقایان روحانی نباید مناصب سیاسی بگیرند، از این جمله من نباید برداشت شود که من آدم غیر سیاسی هستم؛ اتفاقاً یک آدم خیلی سیاسی هستم؛ آدم دوربینی هستم؛ آدمی هستم که چند لایه پنهانی را دارم می بینم.
چنین تحلیلی را برای این میدهم که بگویم هر طوری که شما فقه را برانداز کنید، یعنی سیاست، فقه علم اداره اجتماع است؛ حتی اگر فقه را فردی حداقلی قرائت کنید هم سیاست است.
وسائل ـ ممکن است به صورت مصداقی ذکر بفرمایید و برای روشن شدن بحث مثالی بزنید؟
مثلاً خمس در ادبیات فقهی ما در باب السیاسات دسته بندی نشده است؛ جالب است که بدانید در تاریخ فقاهت ما، اولین مصداق فقهی، اولین حکم فقهی ای که بعد از غیبت امام زمان علیه السلام دستگاه سیاسی وقت به آن حساس شده، خمس است.
یعنی اینکه به محض اینکه امام زمان پنج ساله در پرده غیبت رفته است، برای دستگاه حاکمیت این مثال شده است که شیعیان الآن خمسشان را به چه کسی می دهند؟ بگردید پیدایش کنید.
چون هر کسی که به او خمس دادند، او قرار است که مدیریت جامعه آنها را برعهده بگیرد؛ به همین علت جعفر کذّاب را آوردند مطرح کردند و شیعیان هم به او ندادند؛ یعنی در یک چیزی که زیادی فکر می کنید فردی است، دستگاه حکومت حسّاس شده است و جالب است که عقلانیت تاریخی شیعه در آغاز راه (در آغاز غیبت) هم فهمیده است که به جعفر کذّاب نباید خمس بدهد.
ماجرایش معروف است که کاروانی از شیعیان قمی خدمت امام عسگری علیه الصلاة و السلام رفتهاند؛ این کاروان که عراق و سامراء رفته است، مردم ساوه، آوه، اراک و ... وجوهاتی داشتند که به این کاروان دادند تا آنها به امام حسن عسگری علیه الصلاة والسلام برسانند؛ آنها که به عراق رسیدند دیدند امام حسن عسگری علیه الصلاة والسلام به شهادت رسیده است؛ پرسیدند امام بعدی کیست؟ گفتند در پرده غیبت رفته است.
کاروان گفتند چه کار کنیم؟ گفتند که می گویند به جعفر کذّاب بدهید؛ اینها یک تأملی کردند، دیدند جعفر کذّاب آن آدمی که باید به او خمس بدهند نیست؛ گفتند پول ها را بر میگردانیم؛ در مسیر برگشت، قضیه اش در تاریخ معروف است، اولین دیدار جمعی بعد از غیبت امام زمان علیه الصلاة و السلام این دیدار بوده است – یک جوان می آید و خودش را به آنها معرفی میکند و میگوید من از طرف امام زمانتان آمدهام، به ایران برنگردید.
مثلاً فردا یا پس فردا قرار ملاقات می گذاریم؛ فلان جا باشید که امام زمان شما را میبیند؛ این جمعیت میماند سر قرار، حضرت مهدی علیه الصلاة والسلام همان کودک پنج ساله می آید برای آنها صحبت میکند، اقامه دلیل می کند، کل خمس اینها را هم میگیرد و اینها را راهی میکند؛ این چند روز بعد از غیبت امام زمان علیه الصلاة والسلام است.
اصلاً فقه، علم اداره اجتماع است؛ نمیتواند سیاسی نباشد، اصلاً دستش نیست؛ فقه یعنی سیاست؛ این است که حضرت امام(ره) میفرماید: والله اسلام همهاش سیاست است؛(صحیفه نور، ج1، ص 65، به نقل از کتاب اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی ره، ص 47).
چون اسلام مبتنی بر علم اجتماعی و یک مکتب اجتماعی است و مکتب اجتماعی نمی تواند سیاسی نباشد؛ میخواهم ببینم چه شده است که ظاهراً چنین برداشت میشود که فقه ما در سیاست ورود پیدا نکرده است؟
طبعاً من از فقه یک تلقی دارم و آن تلقی را می خواهم بگویم؛ من فقه را استنباط احکام دین توسط آدمهای غیر معصوم از کلام معصوم می دانم؛ اگر این تعریف را از فقه داشته باشم و طبعاً فقه را در اینجا به مثابه یک دانش دارم تلقی میکنم؛ اگر این تعریف از فقه را از من بپذیرید، مجبور هستید که با من راه بیایید و مثل من معتقد شوید که منطقاً فقه شیعه بعد از غیبت می توانسته آغاز شود.
یعنی در کل عصر حضور معصومین علیهم السلام چیزی به نام فقه نداریم؛ چون معصوم در نگاه شیعه فقط پیغمبر خاتم نیست؛ بلکه تا امام زمان ادامه دارد و معتقدیم کلّهم انسان واحد و انسان دویست و پنجاه ساله اند، کلّهم نورٌ واحد هستند؛ یعنی تا زمانی که آخرین حرف امام زمان زده نشده، مثل این است که حرف منعقد نشده است؛ تا حرف منعقد نشود، شما نمیتوانید راجع به آن تأمل کنید.
شیعه در کل عصر حضور معصومین استفتاء کرده است؛ فکر و استنباط نکرده است؛ معدود استنباطی که شیعه در عصر معصومین داشته است، عمدتاً اصطلاحاً مربوط به فقهای بادیه است؛ فقهای بادیه منظور فقهایی نیست که در روستا زندگی میکردند؛ بلکه منظور فقهایی است که دسترسی به امام معصوم نداشتند.
وسائل ـ آیا دستور امام معصوم علیه السلام به یکی از اصحابشان مبنی بر این که در مسجد بنشیند و فتوی دهد؛ در همین راستا است، تبیین و تحلیل شما چیست؟
کاملاً تمرین است؛ یعنی از باب «علینا إلقاءالأصول و علیکم بالتفریع» امام معصوم داشته اینها را آماده میکرده و آموزش میداده است؛ و گرنه دلیلی ندارد که من بیایم محضر امام صادق علیه السلام و از مؤمن یا زراره بپرسم؛ حضور دارد، قلّ و دلّ، معصوم است و به خال می زند؛ دلیلی ندارد که بروم استنباط فقاهتی بشنوم.
در اهل سنت ماجرا این گونه نیست و فقط پیغمبر را معصوم می دانند؛ به طور خیلی طبیعی وقتی پیغمبر خاتم از دنیا رفته است، اینها با مسائل مستحدثی روبرو میشوند که باید استنباط کنند؛ لذا آنها فقهشان خیلی زود و بعد از رحلت پیامبر شروع شده است.
فقه شیعه در اصل بعد از غیبت امام زمان شروع شده است؛ به این علت است که مرحوم آقای بروجردی می فرمود که فقه شیعه حاشیه ای بر فقه اهل سنت است؛ این به معنای ضعف و کمبود فقه شیعه نیست؛ بلکه به این معنی است که مبادی و مواد اولیه استنباط فقه شیعه به تعبیر دقیقتر منابع فقه شیعه که همان نصوص و کلام اهل بیت باشد، به لحاظ زمانی طولانی بوده است.
در واقع منبع فقه اهل سنت فقط فرمایشات پیغمبر خاتم و قرآن است که یک منبع حداقلی است؛ منبع فقه شیعه حداقل پنجاه برابر منبع فقه اهل سنت است؛ بنابراین تا زمانی که این پنجاه برابر تولید شود، دویست و پنجاه سال زمان نیاز داشت.
باید این منبع اولیه (نص) تولید و بعد از آن فقه من (تأمل من در نصوص) آغاز میشده است؛ حالا که غیبت امام زمان علیه السلام صورت گرفته، ما باید کار فقهیمان را شروع می کردیم؛ اتفاقاً هم درست شروع کردیم.
اولین اقدامی که به لحاظ تاریخی صورت گرفته این است که فقهای ما آمدهاند چیزی را که از آنها امروزه به عنوان منابع فقه یاد میکنیم (یعنی روایات) برای ما جمع آوری کردند؛ اینها در مکتب محدثین قمی صورت گرفته است؛ مکتب محدثین قمی (ابن بابویه، کلینی، ابن قولویه، ابن ولید، ابن وصیف و این بزرگان) آمده اند آن دسته از روایات اهل بیت علیهم السلام را که مشتمل بر یک حکم فقهی است، طبقهبندی اجتهادی کرده اند.
مرحوم صدوق در من لایحضره الفقیه طبقه بندی اجتهادی ارائه می دهد؛ یعنی یک محدث محض نیست؛ بلکه یک محدث فقیه است؛ کلینی یک محدث محض نیست؛ اینها طبقه بندیهایی را ارئه کرده اند؛ معقولش هم همین است؛ میراث متفرق و پراکنده روایی ما را اول مکتوبش کردند (جمع آوری و جمعبندی کردهاند) این کار صد، صد و پنجاه سالی طول کشید.
البته در همین صد، صد و پنجاه سال هم ما فقهایی را داشتیم که در کنار اینکه آن بزرگواران داشتند این میراث را جمع آوری می کردند، اجتهاد ورزیدند؛ مدل ابن جنید، ابن ابی عقیل؛ این بزرگواران در دل عصر مکتب محدثین هستند؛ اما به لحاظ روش، روش آنها حدیثی نیست؛ بلکه روش عقلی است؛ به همین علت دستگاهشان در آن زمان نگرفت؛ حتی متهم به این شدند که اهل رأی هستند.
کلمه اجتهاد در تاریخ شیعه یک کلمه متأخری است؛ در قرون اولیه اجتهاد یک کلمه منفی بوده است؛ یعنی در علم رجال وقتی که می گفتند «هو یجتهد» دارند ذمّش میکنند نه مدح؛ اجتهاد، انصراف به اجتهاد به رأی داشته است؛ یعنی وقتی در مورد ابن جنید یا فضل بن شاذان، در مورد این بزرگواران مثلاً می گویند «هو یجتهد» دارند ذمّشان میکنند؛ از قرن پنج به بعد است که اجتهاد دارد بار معنایی مثبت میگیرد؛ یعنی با شیخ طوسی است که اجتهاد دارد بار معنایی مثبت میگیرد.
میخواهم بگویم بعد از صد، صدو پنجاه سال بعد از غیبت امام زمان علیه الصلاة و السلام فقهای ما آمده اند میراث ما را جمع آوری کرده اند؛ اتفاقاً میراث که جمع آوری شده است، درست است که ظاهر این، کاری سیاسی نیست؛ اگر یک لحظه بی خیال نسبت به تاریخ شوید و فرض قضیه را در نظر بگیریم که شیعه یک میراث پراکنده ای دارد و می خواهد اجتهاد سیاسی بورزد.
به لحاظ انتزاعی اگر شما اولین گام را تعریف کنید برای این کار، این است که شما اول پراکندگی موجود را یک جا جمع کنید؛ و الآن که دارید جمع می کنید در مقام جمع آوری، قرار نیست اجتهاد سیاسی بورزید؛ خود نفس این جمع آوری یکی از مراحل نیل شما به اجتهاد سیاسی است؛ مثل من که می خواهم حزب بزنم؛ اولین کار این است که تربیت نیرو میکنم؛ تربیت نیرو معنایش این نیست که بروم یک جایی آدم هایی را جمع کنم و بگویم: بسم الله الرحمن الرحیم، حزب چیست؟
مثلاً گولن می خواهد جریان سیاسی راه بیندازد، اول رفته است در سراسر جهان چند هزار مدرسه زده است؛ در مدارس درس می دهد، همان درسهایی که بقیه می دهند؛ آدمهایش را ساخته است؛ از یک جایی به بعد دارد اعلام میکند، اصلاً خیلی طبیعی است.
یعنی فقهای ما بدون آنکه تصریح کرده باشند دارند کار سیاسی میکنند، دارند یک قدم منطقی در حوزه اجتهاد سیاسی برمی دارند و میراث ما را گذاشتند و از قضا میراثی که گذاشتند، میراثی است که سرمایه اجتهاد سیاسی و مبانی اجتهاد سیاسی در آن زیاد است.
شما به کافی و من لا یحضر نگاه کنید، چقدر روایاتی را که در بحث های سیاسی داریم استفاده میکنیم؛ به همین منابع ارجاع میدهیم؛ دارد کتاب الحجة برای ما می نویسد، غیبت را دارد برای ما توضیح می دهد.
در کنار این کارهای منطقی که دارند انجام می دهند، شما شرایط زمانه را هم ببینید، شرایطی است که امام ما در پرده غیبت رفته است؛ حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها در زمان حاملگی، مخفی بوده و کسی ایشان را ندیده است؛ از ماه پنج به بعد به خانه حضرت حکیمه رفته و پنهان بوده است؛ وقتی هم که حضرت به دنیا آمده کسی ندیده است؛ چون حضرت را می گرفتند و میکشتند.
معدودی – یعنی در حد چهار پنج نفر- می دانستند امام زمان به دنیا آمده است؛ الآن پدرش شهید شده است و می خواهند نماز بخوانند؛ ماجرا این جاست که جعفر کذّاب ایستاده است که نماز بخواند؛ در تاریخ دارد که حضرت می آید و می گوید نه عمو جان کار شما نیست و تو برو ، من امام زمان هستم و من می خوانم.
یک کودک پنج ساله که هفتاد، هشتاد سانتی متر قد دارد؛ نماز جماعت است، یک کودک هفتاد، هشتاد سانتی جلو ایستاده و دارد نماز می خواند؛ چند نفر می توانند او را ببینند؟ همین هفت، هشت نفر که صف جلو هستند می توانند او را ببینند یا اگر بیشتر بگویم یک صف عقبتر؛ در تاریخ و اعتقادات ما این است که وقتی امام نماز خواند، بلافاصله به سرداب رفت و از آنجا غیب شد؛ آنهایی که این را دیده اند خیلی کماند.
فضای اعتقادی جامعه در اینجا خیلی فرق می کند با زمانی که امام زمانی داشته باشید که جمعیت شیعه یک میلیون نفر باشد و از آن یک میلیون نفر، صدهزار، دویست هزار نفر آقا را دیده باشند؛ در این قضیه جمعیت شیعه یک عددی است که تقریباً یک ده هزارم آن عدد ممکن است آقا را دیده باشند.
از طرف دیگر یک حکومتی سر کار است که مال شما نیست؛ مبانی و روایات شما هم این حکومت را حکومت غصب می دانسته است؛ میراث روایات شما هم هنوز جمع آوری نشده است که شما بفهمید که این آقا که در پرده غیبت رفته است چه وقت می آید؟ اینها هم که پراکنده است.
الآن شما می گویید ما روایت داریم دوره غیبت طولانی است؛ آن موقع که اینها جمع آوری نشده بود؛ اینها را این بزرگواران در فاصله صد، صدو پنجاه ساله جمع آوری کردند و در اختیار ما قرار دادند؛ در آن دهه اول، دو دهه اول، سه دهه اول می آمدند پیش آقا میگفتند خمس را چه کار کنیم؟ همه می گفتند انشاءالله حضرت مهدی می آید، حالا ببر دست خودت نگه دار، یا فتوی می دادند یک جایی چال کنید و به کسی بسپارید که خمس شما آنجا چال شده است؛ آقا که آمد برود و سهمش را بردارد.
روایت کم کم جمع آوری شده است؛ وقتی میگویم جمع آوری، جمع آوری این طور نیست که یک کتابی آنجا بوده باشد و پنج هزار نسخه باشد و شما مثلاً بروید جمع کنید؛ کاغذ نیست؛ أئمه علیهم السلام صحبت کردهاند و طرف رفته روی پوست آهو و پوست درخت نوشته است؛ اکثر مردم آن موقع سنّی بودهاند؛ از چهار هزار نفر شاگرد امام صادق علیه السلام، سه هزار و نهصد نفر آنها سنّی هستند.
مردم تصور می کنند مکتب چهار هزار نفری امام صادق علیه السلام یعنی اینکه چهار هزار زراره آنجا نشستهاند؛ سنّیهایی هستند که به اهل بیت ارادت دارند و اهل بیت را چون سلاله پیغمبر هستند دوست دارند؛ به پیغمبرشان احترام می گذارند، به نوادههایش هم احترام می گذارند؛ اما خلیفه نمیدانند و شیعه هم نیستند.
حالا فقیه ما باید بیاید و فرمایشات پراکنده اهل بیت را تازه یک به یک جمع کند، جمع کند...؛ نه بدین معنا که اینترنت بزند و آن روزی که دست من می آید همه بفهمند؛ مرحوم صدوق یا مرحوم کلینی آمدهاند جمع کردهاند؛ در کجا؟ در ری.
یعنی با امکانات آن موقع این بنده خدا مدتها آمده است در ری؛ داخل ری هم ظرف محدود ری است؛ می گوید آقا تو چه شنیدی از امام؟ تو چه شنیدی؟ تو کجا داری، نداری؟ تازه اینها را بالا و پایین بکند، بعداً تازه برود کوفه، بعد از کوفه برود بغداد؛ بالأخره زمان بردار است.
میخواهم بگویم که دست شما خالی بوده است؛ ما حکومت را که نمی توانستیم تأیید بکنیم؛ میراثی هم که دست ما نیست که با این میراث بیاییم فتوی بدهیم؛ عَلَم جهاد راه بیندازیم، قیام کنیم؛ تلقی ای که مردم امروز از سیاست دارند، آن موقع اصلاً امکانش نبوده است؛ شما ببینید که چهارتا نائب خاص امام زمان هیچ کدامشان فقیه نیستند؛ مثلاً یکی از آنها روغن فروش است؛ یعنی اصلاً مردم ماندهاند که چه کار کنند.
فقهای ما محدثینی هستند که فعلاً آمده اند میراث را جمع کردهاند و کار خوبی هم کردهاند؛ با تقوی بودهاند و فهمی از اجتهاد داشتهاند؛ وقتی ما میگوییم فقیه، دوباره ذهنمان نرود به سوی حضرت آیت الله خویی بزرگوار که مثلاً روی میراث چند قرنی از فقهای قبلی است.
فقیه یعنی اینکه مثلاً مردم پنج تا روایت می دانند، اینها پانصد روایت می دانند؛ که البته این روایتی را که آقا می داند، خود روایت، مشتمل بر حکم فقهی است؛ فقیه یعنی مثلاً شما در ری زندگی میکردید، فلان آقا تنش خورده است به تن امام هادی، امام عسگری علیهمالصلاة والسلام؛ امام هادی علیه السلام را همان اول امامتش آوردند در سامراء، در مقر حکومت؛ تنها امامان ما که در خانه شان دفن هستند، امامین عسگریین علیهما السلام هستند که کلّ عمر امامتشان در خانه محبوس بودند.
عثمان بن سعید، نائب خاص امام زمان که از زمان امام هادی و امام عسگری علیهما السلام ارتباط داشت، چطور سؤال می پرسیده؟ روغن فروش است و به بهانه روغن فروشی از سه، چهار کوچه اطراف خانه امام، یک یک در خانهها را می زده است که آقا روغن تازه آورده ام، تا همین طور به خانه امام رسیده است؛ آقا روغن تازه آوردهام که زیر آن سؤالی را ردّ میکرده، یا وجوهاتی دستش بوده که به امام می رسانده است.
یعنی حدّ ارتباط، این طور بوده و کاملاً زیر نظر بودهاند؛ مقرّ حکومت عباسی سامراء بوده و خانه امام هادی و امام حسن عسگری علیهما السلام در قلب پادگان آنها بوده است، نه حتی در فضای عمومی شهر، به همین علت اینها عسگر هستند.
گفته می شود که چرا فقیه ما در سیاست دخالت نکرده است؟ اصلاً فقیه ما در شرایط دخالت نبوده است؛ محدث و فقیه ما خیلی برایمان کار کرده است؛ آمده میراثی را برای ما جمع کرده است – این گام اول است که یک صد و پنجاه سالی طول کشیده است تا بزرگواران مثل ابنقولویه، ابن بابویه، کلینی، ابن وصیف، ابن ولید، ابن جنید، ابن ابی عقیل با تفاوت مشربی که داشتند، یک چیزهایی جمع آوری کردند و دادند.
وسائل ـ درباره دوران غیبت صغری و شرایط تاریخی شیعه توضیح دهید؛ این که زمینهساز مراجعه شیعه به فقیه جامعالشرایط چه بوده است؟
از زمان غیبت صغرای امام زمان علیه السلام که تا صدو پنجاه سال بعد دوره حیرت تاریخی شیعه است؛ چیزی که دست شیعه بوده، این است که امامان فرموده اند که: شما بعد از ما سراغ کسانی بروید که این ویژگیها را داشته باشند.
سرمایه ما در آنجا همین ها هستند – همین کلینی، صدوق، ابن بابویه – ولی این بزرگواران آن ویژگی هایی که در روایات گفته شده را ندارند؛ این بزرگواران محدث هستند – نه این که با درک امروزی فقیه باشند - مردم هم علی القاعده به همین ها مراجعه می کردند و کسی دیگر نبوده است؛ ولی اینکه شما بگویید مراجعه مردم به اینها طوری بوده است که در مکتب بغداد و شیخ طوسی اتفاق افتاده است، اساساً این طور نیست.
وارد قرن چهار که می شوید، فضا دارد متفاوت می شود؛ اولاً گوشه و کنار امپراطوری اسلامی، شیعیان قیام کرده اند و حکومت را به دست گرفتهاند؛ آل بویه کل ایران را گرفته و به عراق نیز حمله کرده و قلب امپراطوری را فتح کرده است؛ خلیفه را عزل کرده و الآن میخواهند حکوکت کنند؛ جلسه گرفتهاند که چه کار کنیم؟
یک نظر می گوید که معلوم است، به ما گفتهاند که حکومت را به فقیه بدهید؛ - اینها تحلیل نیست، بلکه نقل تاریخ است – بحث کردند، این همه روایات را که عالمان ما جمع کردهاند و گفتهاند هر حکومتی، هر پرچمی در عصر غیبت بالا برود پرچم غصب است.
ما رفتیم همه جا را گرفتیم، الآن به دست خودمان متهم به غصب می شویم، گفتند: بهتر نیست که ما این خلیفه را برداریم و یک خلیفه ضعیف دست نشانده بگذاریم که حکومت به دست او باشد، متهم به غصب او باشد، ما هم خاخامهای پشت قضیه باشیم؛ به نام او به کام ما.
من به همکاران دانشگاهی گاهی اوقات می گویم که اگر دقت کنید، شما بیشتر از مردم باید بیایید به عبا و قبای ما تبرک بجویید و دست روحانیت را ببوسید؛ چون ما یک حکومتی درست کردیم به نام ما است به کام شما؛ فحشهایش را ما میخوریم، لذتش را شما میبرید.
آل بویه رفتند آنجا گفتند بگذارید فحشش را خلیفه بخورد، اتهام غصب به خلیفه سنّی بخورد، حکومت و سلطنت آن مال من؛ حتی اسم چند فقیه را بردند و گفتند که فلانی چطور است؟ بحث کردند، گفتند نه او دور است؛ حتی یک نظری آمد که به بیان امروزی سری که درد نمیکند دستمال نبندید؛ حکومت را ما گرفتیم، کشته را ما دادیم.
ما می خواهیم قدرت را داشته باشیم؛ فقیهی را نیاورید که به ما بگوید بشین، برو، بخواب و همه چیز را دست یک نفر دیگر بدهیم؛ یعنی قضیه را سبک و سنگین کردند؛ با همه اینها شیعه سر رسیده است؛ یعنی قلب حکومت، بغداد را فتح کرده است.
از طرف دیگر شیعیان فاطمی هفت امامی، مصر را گرفتهاند؛ دویست سال در آنجا حکومت شیعی برپا شده است؛ معلوم است که فضا دارد عوض میشود و مدل آن صد و پنجاه سال اول نیست؛ الآن که گرفتهاند، تعامل را شروع کردهاند؛ من میخواهم بگویم علمای شیعه خیلی درست عمل کردهاند؛ مثلاً آن موقع فضای سیاسی جامعه به گونهای نیست که ذهنها همه تربیت شده و به سمت فقیه رفته باشد.
در یک پروسه تاریخی، عقل دینی معطوف به جریان فقاهت شده است؛ یعنی از ابتدا این طور نبوده است که همه مردم، حتی همه شیعه بفهمند که باید گوش به حرف فقیه باشند؛ نگاه فقاهتی برای اداره زندگی و جامعه در یک پروسه تاریخی بلوغ و بسط پیدا کرده است.
بنابراین شما می بینید که در زمان شیخ مفید که مرد بزرگی است، شاگردش سید مرتضی تقریباً همه کاره جامعه شیعه است؛ چون سید بود، نه به این علت که فقیه بود؛ درست است که سید عالم است؛ میخواهم بگویم خود وصف سیادت، به تنهایی وصفی است که می تواند برای وصف فقاهت حجاب باشد.
از اینرو دستگاه سید مرتضی از دستگاه شیخ مفید سنگینتر است؛ البته خود این بزرگواران با برنامه کار می کردند؛ خیلی واضح بود که سید مرتضی در زمان حیات شیخ مفید، بی اجازه استادش کاری نمیکرده است؛ من اجتماع را دارم می گویم.
یعنی در ذهن مردم دارم می روم و صحنه را می سنجم؛ شیخ مفید رحمة الله علیه، متوفی 413 و سید مرتضی متوفی 436 قمری است؛ بعد از شیخ مفید هم رسماً همه کاره سید مرتضی است؛ سید مرتضی از ضعف یا وصف حاکمیت وقت که بنی عباس بودند، حسن استفاده را برده است؛ وصفی که به بنی عباس مشروعیت می دهد؛
خلفای بنی عباس حدود پانصد سال در تاریخ اسلام حکومت کردهاند؛ به جز دو سه تای آنها که لایق حکومت بودند، به این معنا که مدیر و باهوش بودند - به لحاظ مدیریت دنیایی –، مثل هارون الرشید، مأمون، بقیه آدم ها عیاش و بی عرضه بودند.
یعنی این طور نبوده است که شما بتوانید پانصد سال با آدم های نالایق، حکومت را نگه دارید، بلکه در حدّ معجزه است؛ چه چیزی باعث شده است که این آدم های نالایق بتوانند پانصد سال حکومت بکنند؟
اینها یک وصفی داشتند که برای آنها مشروعیت ساز بوده و آن وصف سیادت است؛ برخلاف نگاه مردم که فکر می کنند سید، یعنی بنی فاطمه، سید در ادبیات دینی یعنی بنی هاشم، و هاشم نیز یک خط نسلش از طریق عباس عموی پیغمبر جلو آمده که نوادگان آن، بنی عباس شده است و یک نسلش هم از طریق عبدالله پدر پیغمبرخاتم و بعد حضرت زهراء سلام الله علیها و بنی فاطمه آمده است؛ یعنی به لحاظ فقهی وقتی می گویند به سادات خمس تعلق می گیرد، به بنی عباسی ها هم تعلق می گیرد.
سادات لُردهای تاریخ اسلام هستند؛ در تاریخ اروپا، لُرد به اشراف زادگانی می گویند که پایگاه اصلی قدرت و اعتبار آنها اقتصادی است؛ آن هم اقتصاد ازجنس عقارات (زمین و ملک و اینها) است، یعنی فئودال ها؛ شما سخت است که لرد بشوید،اما اگر شدید، نسل اندر نسل دیگر لرد هستید؛ در اسلام، ما لُرد اقتصادی نداریم.
در تاریخ اسلام اگر نگاه کنید خیلی زیاد پیش می آید که یک پول داری بچههایش، نوههایش، فقیر یا متوسط باشند یا خود پول دار ورشکست میشود؛ یا آدم فقیری با زحمت پول دار یا تاجر می شود؛ وقتی یک لرد در دنیای اروپا از دنیا می رود، اموالش بین بچه هایش تقسیم نمیشود، بلکه فرزند ذکور ارشد حافظ منافع خانواده می شود.
مثلاً یک فردی فلان مقدار جمع کرده است؛ پسر ارشدش وقتی می آید این را میگیرد، تا آخر عمرش این هم یک عددی اضافه می کند؛ یعنی دائماً شما با انباشت و تمرکز ثروت روبرو هستید؛ اسلام نخواست که این اتفاق بیفتد.
لذا در متن دستگاه فقاهت ما چیزهایی تعبیه شده که نمی گذارد یک لرد تا ابدالدّهر لرد باشد؛ مثل ارث، وصیت؛ از اینرو یک فئودال، لرد پول دار، اسلام به من اجازه می دهد وصیت کنم که نصف اموال من برای فلانی باشد – همین طور دل بخواهی –، اسلام به من اجازه می دهد که همه اموالم را وقف فلان کار خیر کنم.
بنابراین بعد از آن بچه ها فقیر یا متوسط می شوند، اصلاً این کار را هم نکنند، اسلام قانون ارث دارد؛ یعنی هرچه جمع کردم و ده بچه دارم، بعد از من همه میشکند؛ این طور نیست که همه ده تا بچه من، مثل من با عرضه باشند و این همه ثروت جمع کنند، زمین من ارث میرسد به بچهام، بچه میگوید که من کشاورزی و زمین داری نمیکنم و میفروشد، یکی معتاد است دودش میکند، یکی شوهرش از دستش میگیرد و کاملاً ثروت جابجا میشود و میچرخد؛ شما در تاریخ اسلام، لرد ثابت اقتصادی ندارید، آدم فقیر میتواند لرد شود، لرد میتواند نسلش فقیر شود؛ در دنیای اروپا این طور نیست.
اما در دنیای اسلام ما چیز دیگری داریم که کارکرد لرد اقتصادی اروپا را دارد و آن سادات هستند؛ یعنی در تاریخ اسلام یک بار سید شدی، دیگر نسل اندر نسل سید و محترم هستی؛ در هیچ شرایطی سیادت از تو گرفته نمی شود؛ تغییر دین هم بدهی سیادت از تو گرفته نمیشود.
یعنی الآن ما در اروپا سید مسیحی داریم؛ مسلمانان و سادات حسنیای که به جنوب اروپا رفتهاند و بعداً در ماجرای آندلس به زور آمدند مسلمانان را آنجا مسیحی کردند، آنها مسیحی شدند؛ اما همچنان سیادت دارند؛ ما خیلی سید داریم که سنی هستند؛ اعتبار لرد در تاریخ اروپا از نظر اقتصادی است، اعتبار سادات در تاریخ اسلام به شرافت نسبی است.
بنی عباس، سید و به لحاظ اعتقادی در ذهنیت و باورهای مردمی جهان اسلام، مقدس و لرد هستند؛ سید مرتضی طرحی داده که یک انقلاب سیاسی است به نام نقیب السادات، یعنی نهادی ساخته به نام نهاد نقابة السادات؛ نقابة السادات یعنی دستگاه و تشکیلاتی که به امور سادات ( فقرای سادات، زعمای سادات) برسد.
در هر شهری یک نقیب الساداتی گذاشته که همه سادات به او مراجعه کنند و در پایتخت کسی را گذاشته که خودش بوده، به نام نقیب النقباء که کل رجال اصلی سادات وکل امپراطوری اسلامی باید با او در ارتباط باشند؛ دستگاه حاکمیت وقت چون خودش سید بود و تنها برگ برندهاش هم سیادت بوده، از این طرح سید مرتضی حمایت کرده است؛ چون مشروعیتش را داشته با آن تأمین میکرده است.
یعنی سید مرتضی در متن دستگاه عباسی یک نهاد حکومتی ساخته که اگر با ادبیات امروزی بخواهم بازخوانی کنم، سید مرتضی جزو هیئت دولت دستگاه بنی عباسی است؛ یعنی چون نقیب النقباء است، از بستر یک نهاد کاملاً قانونی مورد حمایت حکومت، در متن دارالأماره حکومت حضور دارد.
من اصرار دارم که بگویم نهاد است و این قدر این نهاد نقابة السادات بعداً قدرت گرفته است که شما میبینید که در دورهای که ایوبیان (صلاح الدین ایوبی و...) دارند حمله میکنند و شامات را میگیرند؛ همین حلب که ما الآن در داخل سوریه گرفتارش هستیم در یک زمانی جزو شهرهای مهم تفکر شیعی بوده است.
بعضی از بزرگان شیعه برای آنجا هستند؛ مثل ابن زهره، سدیدالدین حمصی که البته بعضی معتقدند که اهل منطقهای در ری بوده است و دیدگاه دیگر میگوید که اهل همین حمصی است که در کنار حلب است؛ حلب اصلاً شهر شیعی و به لحاظ فکری مرکز بوده است، آن قدر نهاد نقابة السادات قدرت دارد که صلاح الدین ایوبی نتوانست این نهاد را منحل کند.
ما در تاریخ اسلام ناصبیها را داریم که هیچگاه قدرت را به دست نگرفتهاند، تا زمان ما که وهابیت به دست گرفتهاند؛ یک استثناء دیگر هم دارد و آن ایوبیان است و ممالیک که بعد از ایوبیان می آیند و بر قلمرو شامات مسلط میشوند.
دوره حکوت ممالیک، دوره ای است که اصلاً خود حکوت تعصب مذهبی دارد و این تعصب، زیاد هم است؛ لابد ماجرای شهید اول رحمةالله علیه را شنیدهاید؛ سر شهید اول را در میدان عمومی دمشق هفت روز آویزان کردند، بدنش را بر دروازه آویزان کردند، بعد سرو بدن را آوردند در میدان عمومی دمشق، جلوی چشم همه با تبر قطعه قطعه کرده و آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند؛ این یک دشمنی معمولی نیست.
در ماجرای کربلا طرف نیامده است امام حسین علیه السلام را بکشد؛ میخواست امام حسین علیه السلام را بکشد و کشت؛ این که شما بکشید و بعد نعل بیندازید بر اسبها و روی بدنها بروید، بعد سر بالای نی کنید، بعد شهر به شهر بچرخانید، شراب بخورید، بعد جلوی همه به لب مبارک چوب بزنید، این چیز دیگری است، فقط یک دشمنی نیست؛ دشمنی با شخص نیست، دشمنی با خط است.
مثل اینکه یزید و اطرافیانش خوب می فهمند که حسین فرد نیست؛ یعنی دارند کاری میکنند که اصلاً این خط محو شود؛ ممالیک هم با شهید اول کاری کردند که اصلاً می خواستند این خط و تفکر محو شود.
دوره ممالیک از معدود دورههای تاریخ تسنّن است که فقها دارند به عنوان قاضی القضات حکمرانی میکنند؛ در تمام تاریخ تسنّن، حتی در دوره وهابیت، فقها نیستند که حکمرانی میکنند، خلیفه بوده که حکمرانی میکرده، فقیه نیز بازیچه دست او بوده است.
اولاً نهاد نقابة السادات چنان قدرتی داشت که صلاح الدین ایوبی نتوانست آن را کاملاً ریشه کن کند، ثانیاً محو نکرد که هیچ، قدرتش را هم به رسمیت شناخت؛ لذا پای قرارداد با آنها رفت؛ در حلب با نهاد نقابة السادات قرارداد نوشتند که مثلاً از این همه مساجد داخل حلب، این پنج مسجد برای نهاد نقابة السادات، یعنی برای شیعیان باشد و کسی متعرض نشود.
در تاریخ داریم تمام مساجدی که شیعیان در حلب ساخته بودند، بر سر در مساجد اشعاری بوده در لعن خلفای سه گانه؛ در متن قرارداد ایوبیان با نهاد نقابةالسادات آمده است که این پنج مسجد در اختیار نهاد نقابةالسادات با اشعار سردرش باشد ؛
این نهاد را که این قدر قدرت دارد، سید مرتضی بعد از این صدو پنجاه سالی که گفتم، یعنی اول مکتب بغداد، ساخته است؛ دورهای که اصل فقهای شیعه در بغداد هستند و اوج آن میشود شیخ طوسی؛ در واقع از شیخ مفید دارد شروع می شود؛ شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی که اوج آن شیخ طوسی است.
از همان اول که عباسیان بغداد را ساختند، بغداد منطقه ای به نام کرخ دارد که الآن هم اگر نقشه بغداد را در اینترنت بزنید، منطقه کرخ بغداد جزو مناطق بزرگ – حتی بغداد امروزی - است؛ منطقه کرخ از همان بدو تأسیس تا به امروز، منطقهای شیعی بوده است.
اینها صادراتی های شیعه کوفه هستند که به منطقه کرخ رفتند و شیخ طوسی و ... در آنجا مستقر شدند؛ بغداد پایتخت یک کشور نیست؛ بلکه پایتخت یک امپراطوری است، امپراطوری عثمانی؛ یعنی یک چهارم کره زمین در اختیار جهان اسلام است.
جهان اسلام یک خلیفه دارد که آن خلیفه هم در بغداد است؛ جهان اسلام تا هر جایی که بسط پیدا کرده، یعنی یک سرش حتی تا آخر جنوب شرق آسیا – اندونزی، مالزی – که در قرن ششم رفته است، تا جنوب اروپا و کشورهای اوراسیا که منطقه وسیعی است؛ و شیعه نیز در بغداد پایگاه دارد.
شما اسامی شاگردان شیخ طوسی را نگاه کنید، حتی هم دورههای شیخ طوسی یعنی شاگردان سید مرتضی، مثلاً کراجکی اهل لبنان است یا ابن براج و بقیه از جاهای مختلف هستند؛ تعداد زیاد رسائلی که شیخ مفید، شیخ طوسی و سید مرتضی نوشته اند، مثلاً رسالهای بود در پاسخ به سؤالات مردم گرجستان یا در پاسخ به سؤالات مردم نیشابور و...؛ میدانید که شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه را در پاسخ به نیشابوریها نوشته است.
بغداد جایی است که از همه جا آمده اند و قلب حکومت را گرفتهاند؛ طوری که – اگر تاریخ تشیع در ایران آقای رسول جعفریان را بخوانید، آنجا اسناد خوبی را جمع آوری کرده و آورده است- مثلاً در شیراز دعوایی شده بین شیعه و سنّی، می بینید به منطقه کرخ در بغداد حمله کردند و فشارش را آنجا آوردند؛ در موصل دعوا شده است به کرخ فشار آورده اند؛ حکومت عباسی پنج بار کل منطقه کرخ – خانه، احشام و همه چیز را آتش زده است.
شیخ طوسی به چه علت از بغداد فرار کرده است؟ در سال ظاهراً 448 قمری است که خانه و کتابخانه شیخ طوسی را آتش زدند؛ در سال 449 قمری شیخ طوسی از بغداد فرار میکند و می آید نجف و حوزه علمیه نجف را تأسیس می کند؛ می گویند که چرا فقها کاری نکرده اند؟
در جواب می گویم که کتابخانه شیخ طوسی را آتش زدند که گفته می شود 40 هزار جلد کتاب در آن بوده است؛ چهل هزار جلد کتاب آن موقع یعنی چهل هزار جلد نسخه تک خطی، تک نسخه؛ چاپخانه نبوده است که من کتابی بنویسم و سه هزار نسخه تیراژ داشته باشد.
طرف با جوهر و دوات رفته یک کتاب نوشته است؛ پنج سال، ده سال طول می کشد تا یکی بیاید این را استنساخ کند، دوباره کلمه به کلمه آن هم با جوهر بنویسد، تازه دست کسی باشد یا نباشد؛ وقتی می گوییم چهل هزار نسخه از بین رفته یعنی اصل میراث شیعه دود شده است؛ حال سؤال اینجاست که فقیه با چه میراثی باید حکومت کند؟ یعنی اصلاً حکومت در اختیار ما نبوده است.
فقیه ما در متنی از هیچ کارهایی کرده است؛ اصلاً خود همین آمار اگر درست باشد و در تاریخ آمده که چهل هزار نسخه کتاب در کتابخانه شیخ طوسی بوده است، چهل هزار نسخه که همین طوری تهیه نمیشود.
یعنی شیعه از خیلی وقت پیش به این فکر بوده است که باید میراث خود را جمع کند و اتفاقاً خوب فهمیده که این میراث را فلان تاجر جمع نکرده، بلکه همین طور پیوسته به دست فقیه رسیده است؛ همه چیز مانند نهرهای کوچکی است که به زودی میرسد که به دریای فقاهت منتهی می شود؛ بعد می گویند که چرا قیام نکرده اند؟ یا چرا در سیاست نبوده اند؟
من الآن میخواهم سیاست بورزم، چهارده قرن، هزاران فقیه آمدهاند در گوش مردم حرف زدهاند؛ یک نفر نفهمیده، کناریاش کج فهمیده، این یکی نصف را فهمیده است، همین طور رشد داده شده است.
الآن که حرف می زنیم، باز هم اما و اگر میکنند؛ فقیه آن موقع واقعاً چه کار میتوانست انجام دهد؟ کل سرمایه حمل و نقلشان الاغ و شتر بود؛ شیعیانی که در یک امپراطوری وسیعی از غرب تا شرق عالَم پخش شدهاند.
یعنی وقتی صحنه را به لحاظ جامعه شناختی دارید توصیف می کنید، به وضوح متوجه میشوید که فقیه بیش از این نمیتوانسته کار کند؛ وقتی که من این طور دارم میگویم معنایش این نیست که مثلاً اگر هر نمره ای که شما به جریان فقاهت ما بدهید، امکان اینکه پنج نمره بالاتر را فقیه آن موقع بتواند کسب کند نبوده باشد.
ممکن است کسی بیاید و دلایلی بیاورد و بگوید شیخ طوسی با همه بزرگواریای که دارد نمرهاش هفتاد است و شرایط را طوری تحلیل کند که میتوانسته آن موقع هفتاد و پنج بگیرد؛ توانمندی آدمها متفاوت است و ...، اینها خیلی طبیعی است.
اصلاً اتفاقاتی که در بستر جامعه میافتد همه از جنس اندیشه نیست؛ این طور نیست که من در کاغذ چیز خوبی را بنویسم، حتماً امتداد اجتماعیاش حاصل شود؛ بارها برای طلاب و دانشجویان مثال میزنم، میگویم ولایت فقیه را حضرت امام(ره) در نجف تولید کرد، در ایران قیام شد.
در عراق ولایت فقیه حضرت امام آزاد بود و همه میخواندند و در ایران زیر فرار دوربینهای ساواک و خیلی پنهان توزیع می شد؛ آنجا نوشته شده، اینجا انقلاب شده است؛ یعنی شرایط اجتماعی و شرایط بیرونی، شرایط غیر معرفتی تا این اندازه سهم دارد.
این گونه نیست که اندیشهای تولید شود و امتداد اجتماعی آن بلافاصله حاصل شود؛ علماء آرام آرام اندیشهاش را تولید کردند؛ تا زمانی که این اندیشه در ذهن و قلب مسلمانان آن موقع ورود پیدا کند، تا بخواهد اتفاق اجتماعی واقع شود، خیلی زمان می برد.
شما در نظر بگیرید ما از دل سالها حکومت اموی و بعد عباسی توانستیم دو تا از جاهایی که قلب جهان اسلام آن موقع است را فتح کنیم؛ ما مصر و ایران را فتح کردیم؛ مصر را با فاطمیون به مدت دویست سال فتح کردیم؛ ایران را با آل بویه دویست سال فتح کردیم؛ یعنی در حدّ شاهکار است.
آیا شما فکر میکنید که ما تصادفی به حکومت رسیدیم؟ واقعاً این طور نیست؛ همین آل بویهای که از شمال ایران قیام کردند، شما بروید مثلاً قیام ناصر اُطرُوش را بخوانید، ببینید اینها چه کار کردهاند؛ طرف فقیه بوده است، آمده مقدمات را آماده کرده، جنگ راه انداخته، کشته داده، فراری شده است.
بالأخره اینها زمینه های اجتماعی فراهم کرده اند؛ اصلاً نباید در ذهن شما باشد که چرا انقلاب 57 در سال 400 قمری ایجاد نشده و فقها کاری نکردهاند؛ خوب معلوم است که نمیآید؛ آیا میدانید که با چه دشواریهای به انقلاب 57 رسیدیم.
در همین دویست سال اخیر، نزدیک به صد نهضت گذراندیم تا مردم به انقلاب 57 رسیدند؛ میدانید که در همین صدسال اخیر چند فقیه مجتهد بالای دار رفتهاند تا چشمهای مردم باز شده است که به این فقیه اعتماد کنند.
وسائل ـ با توجه به مجاهدت و فداکاری فقها در راه نشر معارف اسلام؛ آیا ایشان در این راستا به دنبال سازوکارهای اجرایی و سیاسی بودهاند؛ یعنی با ورود به سیاست قصد داشتهاند فقه کاربردی و حکومتی ارائه دهند؟
من معقدم که فقهای گذشته ما نیز در عمق سیاست ورود پیدا کردهاند؛ چه اتفاقی افتاده است که فقهای ما که جای اصلیشان قم و ری بوده، سر از بغداد درآوردند؛ جداً خود این مهم است؛ اصلاً کلینی ایرانی است، آنجا رفته است چه کار کند؟ صدوق و... آنجا رفتهاند چه کار کنند؟ یک چیزی آنها را کشانده است؛ اتفاقاً اینها داعیه حکومت داشتهاند؛ اتفاقاً اینها فهم سیاسی داشتهاند.
امروز مسأله فقاهت و سیاست، خیلی سهل شده و به زبان می آید؛ ما الآن در بحثهای معرفتی میگوییم بین علم و فهم، کلی فاصله است؛ شما یک چیزی را فهم میکنید، شاید صد سال، دویست سال طول بکشد تا چیزی را که فهم کردهاید تبدیل به علم کنید.
بنده یک وقتی در شبکه چهار با بزرگواری که در بحث علم دینی طرف بحث من بود، خدمت ایشان عرض کردم، برای عنوان جلسه تابلو زده بودند، امکان تولید علم دینی؛ من به صدا و سیما و برنامه معترض شدم و گفتم: این کلاهی است که روشن فکرها سر ما گذاشتهاند که ما در دهه چهارم انقلاب، بحث امکان تولید علم دینی می کنیم.
چیزی را که من تولید کردم و رد شدم، شما الآن دارید از امکانش برای من صحبت می کنید؟ و گفتم اول الدلیل علی امکان شیٍ وقوعه، گفتم ما کردیم و شده است؛ اعتراض کرد و گفت کجا تولید کردهاید؟ گفتم شما یک نفر در کل دنیا بیاور که بگوید من هشت سال دفاع مقدس با کارشناسی نظامی دنیا جنگیدم؛ با تصادف هم که نمیتوانم بجنگم؛ تصادف برای یک لحظه، یک روز، دو روز است.
هشت سال جنگ با غولها و ژنرالهایی که آن طرف بازنشستگان و مدیرانی بودند که جنگ جهانی اول و دوم را مدیریت کرده بودند و پشت جنگ عراق بودند؛ آیا هشت سال من تصادفی جنگیدم؟ این استدلال به بلاهت نزدیکتر است تا استدلال.
هیچ کارشناسی، نه خودی و نه غیر خودی نگفته است که ما با کارشناسی نظامی دنیا جنگیدهایم؛ من بر چه اساسی جنگیدم؟ چهل سال است که تمام دنیا کمر همت بسته تا ایران را محو کند؛ مگر ما اولین کشوری هستیم که ادعای جمهوری کردهایم؟ مگر اولین جمهوری اسلامی هستیم؟
پاکستان و الجزایر قبل از ما جمهوری اسلامی شده است؛ الآن آمریکا با اسلام و جمهوری پاکستان مشکل دارد؟ با الجزایر الآن مشکل دارد؟ چرا با من مشکل دارد؟ چون چهل سال است که می خواسته مرا محو کند و نتوانسته است.
اگر براساس قوانین آنها می خواستیم مقاومت کنیم، آنها که تا عمق فرمول را میدانستند، بنابراین خیلی سریع ما را محو میکردند؛ من یک چیزی را فهمیدم؛ یک فهم دینی پیدا کردم، اما این فهم را تبدیل به علم نکردم؛ اگر این تبدیل به علم میشد که دیگر نیاز به جنبش نرم افزاری و تولید علم نداشتم.
ممکن است صد سال، دویست سال طول بکشد، تا این فهم تبدیل به علم شود؛ من میخواهم بگویم فقیه ما در آن دوره از نسبت فقاهت و سیاست یک فهمی دارد و شما باید آن را اندازه فهم تلقّی کنید نه اندازه علم؛ علم یک پروسه طولانی است.
علم برای زمانی است که فهم آنقدر صیقل پیدا میکند که تبدیل به لفظ می شود و به زبان می آید و اقدام میکند؛ شیعه درآن دوره از تاریخ یک فهمی از نسبت فقاهت و سیاست داشته و همین فهم کلینی را از ری به بغداد کشانده است.
همین فهم است که همه اینها را در بغداد جمع کرده است و بعد تولید کردهاند؛ آن موقع ننوشتهاند که آقا من به این علت این ها را جمع آوری میکنم که این گام اول و منطقی است؛ این را ننوشتهاند.
اما وقتی من از ورای یک تاریخ دارم اتفاق را نگاه میکنم، منطقیترین گام در آن موقع همین بوده است که آنها انجام دادهاند؛ هرچند که ننوشته باشد، هرچند که علم نداشته و فقط فهم داشته باشد، کاری که انجام داده کار درستی بوده است؛ این مثلاً تا نیمه قرن پنج بوده است؛ یعنی تازه ما با شیخ طوسی داریم دستگاه فقاهت را پیدا می کنیم نه فقط فقیه را.(ادامه دارد....)
وسائل ـ ممنون از فرصتی که در اختیار پایگاه وسائل قرار دادید./401/825/م
خبرنگار: رضا صفری