به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ شناخت و مداقّه در دو موضوع بنیادین (انسان و جهان) از دغدغه های اندیشمندان و فلاسفه به شمار میرفته است . اینکه انسان کیست ؟ هدف از خلقت او چه بوده است ؟ سعادت انسان کدام است و آیا آن را میبایست امری این جهانی دانست و یا آن جهانی؟ و ده ها سؤال دیگر پیرامون این موضوع همواره از جایگاهی رفیع نزد صاحبان خرد برخوردار بودهاست .
از طرف دیگر تبیین و تحلیل ماهیت جهان و ارتباط اجزا متشکله آن با همدیگر و نیز ارتباط آن با خالق یکتا از مسائل بنیادین فلسفه بشمار میرود. سؤالاتی از قبیل جهانی که ما در آن زندگی میکنیم چگونه جهانی است ؟ ماده المواد آن را چه چیزی تشکیل میدهد؟ آیا اجزا سازنده جهان اموری مادیاند و یا در پس این واقعیت مادی امری فرامادی نهفته است ؟ رابطه جهان و خدا چگونه تحلیل میگردد؟ و سؤالاتی از این دست همواره آبستن طرح هایی جهت تبیین تاروپود جهان توسط فیلسوفان به شمار میرفته است .
یکی از محورهای بنیادین در مباحث فلسفی رابطه بین انسان و جهان است که تلاش برای شناخت و تبیین آن نه تنها بخشی وسیع از اندیشه فلسفی بشر را بخود اختصاص داده که در مواقعی تبیین صواب و ناصواب آن توسط فلاسفه یا منجر به ایجاد مدینهای فاضله گشته ، به نحوی که این ارتباط در نهایت احترام به پدیدارها و قوانین موجود در طبیعت تنظیم گشته و یا این رابطه با غلبه ظالمانه انسان بر طبیعت و نادیده گرفتن همه قوانین موجود در آن شکل گرفته و در نهایت نه تنها طبیعت دستخوش آسیب های جبران ناپذیری گشته که از این رهگذر انسان نیز لطمات فراوانی بخود وارد کرده است .
بنابراین درک صحیح از واقعیت انسان و شناخت قوانین حاکم بر جهان منجر به برداشت صوابی از شناخت رابطه بین این دو حوزه مهم در هستی خواهد گردید.بر این اساس تبیین و تحلیل مفاهیم اساسی انسان و جهان خود منجر به ارائه چشم انداز صحیحی از رابطه انسان و جهان خواهد گردید.
اعتقاد بر این باور که فلسفه های الهی و یا کلاسیک توان پردازش و یا ورود به علوم میان رشتهای نوینی همچون اخلاق زیست محیطی را ندارند کاملا اشتباه و بی اساس است . در واقع در کنار پردازش مفهوم انسان ، بخش غیر قابل اجتناب فلسفه به تبیین مفهوم طبیعت اختصاص دارد. هیچ کسی حق انحصار آموزه های فکری را در قالبی کهن و خاص را ندارد. به عبارت دیگر اعتقاد به کارایی یک اندیشه در یک برهه خاص زمانی و عدم کارایی مبانی و نیز راهکارهای آن در برههای دیگر معنایی جز مرگ آن اندیشه و دفن قطعی آن در اعماق تاریخ ندارد. با این وصف نحوه نگرش هر اندیشمند به کیفیت ارتباط انسان و جهان و بالطبع خود منجر به احصاء آموزه های وی در حوزه اخلاق زیست محیطی خواهد شد.
در حکمت متعالیه نیز ارتباط انسان و جهان و بالطبع ارتباط انسان با طبیعت از اساسیترین بخش های فلسفه صدرایی محسوب میگردد. سفر چهارم از اسفار اربعه حکمت متعالیه خروجی نهایی دستگاه فلسفی ملاصدرا در نحوه ارتباط انسان با جهان و طبیعت و در واقع نحوه نگرش ملاصدرا به اخلاق زیست محیطی تلقی میگردد. در واقع تمرکز این پژوهش جهت احصای محصول نهایی دستگاه فلسفی حکمت متعالیه نیز بر همین سفر استوار است . در این پژوهش به سیاق تقسیم بندی که خود ملاصدرا در اسفار اربعه انجام داده به تحلیل رابطه بین انسان و جهان پرداخته می شود .
حکمت متعالیه بر محور چهار سفر اصلی تمام هستی را پردازش نموده و از نقطه آغاز تا خط انجام سراسر عالم وجود را با تمامی شیوه های معرفتی مورد ارزیابی قرار میدهد. این نظام فلسفی برای هر سفری دستآوردی دارد که بر پایه آن مراحل دیگر اسفار را پیموده و هر چه پیشتر میرود هماهنگی و انسجام هستی را بیشتر مییابد. در سفر چهارم که سفر "من الخلق الی الخلق بالحق " است انسان با استفاده از دستآوردهایی که از اسفار اول ، دوم و سوم کسب نموده نگرش عمیقی نسبت به انسان و طبیعت پیدا کرده است . به عبارت دیگر انسان از رهگذر سلوک عرفانی هم به خود شناسی بی بدیلی دست یافته (تامل بر مبدا و مقصد آفرینش ) و هم به درک عمیقی از محیط مجاور و جهانی که او را احاطه کرده دست یافته است .
در واقع انسان سفر چهارم خویش را با ابتناء بر اسفار پیشین پایه ریزی میکند. در این سفر جهان بینی انسان به کمال رسیده و با درک عمیق و البته صحیحی از هستی به وظایف خویش نسبت به طبیعت میاندیشد. اساسیترین سؤالی که انسان در سفر چهارم با آن روبروست حول محور چگونگی ارتباط انسان با طبیعت و وظیفه او در این قبال میچرخد. اما پیش از ورود به این حوزه و پاسخ به این سؤال لازم است به صورت مختصر مروری راجع به نتایج اسفار پیشین داشته باشیم .
الف ) تحلیل و تبیین طبیعت
بر اساس «اصالت وجود» و با نگه داشت دو سپهر مادی و فرامادی ، کل هستی از قوس صعود تا قوس نزول تبیینی یگانه بخود میگیرد. در واقع اصالت وجود مبین عدم گسست و چند پارگی در هستی است . این اصل بیان میدارد که هر چه هست «وجود» است . بر اساس این اصل جهان به گونهای تبیین میگردد که همه اجزا عالم علاقهای ذاتی و پیوندی ناگسستنی با هم دارند.
بر اساس اصل «وحدت تشکیکی وجود» جهان به گونهای تبیین میگردد که کل مراتب وجود به صورت نزولی از حقیقتی واحد نشات گرفتهاست . حقیقتی واحد که از قوس صعود شروع و به سوی قوس نزول هستی در حرکت است . اما ملاصدرا در اصل فلسفی دیگری تحت عنوان «حرکت جوهری» همین حقیقت نزول یافته را به قوس صعود پیوند میزند. به عبارت دیگر بر اساس وحدت تشکیکی آنچه در همه مراتب هستی وجود دارد از مراحل عالیه وجود نشئت گرفته و حرکت جوهری بیان میکند که این حقیقت دوباره به سمت همان اصل اولیه خویش در حرکت است .
این دو اصل فلسفی بیان میدارند که هیچ حقیقت عالیهای در هستی یافت نمیگردد که مراحل نزول یافته آن موجود نباشد و از طرف دیگر هیچ ماده پستی یافت نمیگردد که عروجی متعالی را تجربه نکند. به عبارت دیگر و بر اساس این دو اصل رابطهای اینهمانی بین مراتب عالیه و دانیه هستی وجود دارد. لذا قوس نزول ترجمان قوس صعود هستی است . اما ملاصدرا کار را به همین جا ختم نکرده و بر اساس این دو اصل به این حقیقت قائل است که فیض وجود از واجب تعالی به سمت مراتب پائین هستی و تا عالم طبیعت در جریان است . وی در توضیح این مطلب میگوید:
«صورت علمی اشیا عین ذات حق تعالی است ، پس اشیا قبل از وجود خارجی تکوینی شان ، صورتهای علمی الهی بودند که وجود الهی قدسی داشتند و هر وجود الهی ضرورتاً در نهایت حسن و زیبائی است ... پس عالم امکان (طبیعت ) از برترین وجودات شروع ... تا منتهی شود به پائین ترین درجه وجود. که همان هیولا باشد».
با این وصف در ترسیم هستی شناسانه ملاصدرا در دو اصل یاد شده وجود از واجب تعالی نشأت گرفته و سراسر مراتب بواسطه همین نور درنوردیده شده تا به هیولای صرف برسد. سپس در قوس صعود، وجود از هیولا آغاز و تا عنصر، مرکب ، گیاه ، حیوان ، نفس و مجردات محض ادامه پیدا میکند. بنابراین اصل طبیعت حقیقتی ظهوری، نورانی و مقدس دارد نه چهرهای ظلمانی و بی روح . در واقع طبیعت را میبایست پرورش دهنده گوهرهای غیر مادی لحاظ نمود.
نکته اول
آنچه در تحلیل هستی بر اساس حرکت جوهری بسیار مهم است ، نگرش غایت انگارانه به تار و پود هستی است . در حقیقت عالم طبیعت عین حرکت است و این حرکت غایتی جز فعلیت کامل و متعالی دنبال نمیکند. نه تنها جزء جزء طبیعت و جهان ، بلکه کل هستی در همه مراتب آن چه در حرکت صعودی و چه نزولی غایتمند عمل میکند. غایت هیولا، عنصر شدن ؛ غایت عناصر، مرکبات ؛ غایت مرکبات ، نامی شده ؛ غایت نامی، در حیوان ؛ و کمال حیوان در نفس ناطقه ؛ و کمال نفس ناطقه در تجرد محض و غایت مجردات تشبه به واجب تعالی است .
بنابراین طبیعت همواره میل به تعالی و نیل به باری تعالی دارد. بر این اساس در ذات عالم ، عشق به کمال نهفته است؛ مانند اینکه می گوید «فکل حرکه و تبدل لابد له من غایه ینتهی الیها» و یا در جایی دیگر میگوید: « ان لکل شی حرکه جبلیه و تشوقا طبیعیا الی جانب القدس و دینا جبلیا و طریقه فطریه فی طلب الخیر و الکمال و عباده و عبودیه ذاتیه فی طلب القرب الی الله».
ملاصدرا اما، بر اساس اصل دیگری کل عالم را به انسان عظیم الجثهای تشبیه نموده که همانند انسان دارای یک نفس واحد و قوای متعدد است . وی به تأثیر از ابن عربی به اصل "وحدت شخصیه وجود" قائل است . این اصل فارغ از تلقی یک موجود واحد از هستی، آنرا حیّ معرفی میکند. در واقع اصل وحدت شخصیه وجود، تصویری انسان گونه از هستی ارائه میدهد که نه تنها دارای یک نفس است ، بلکه همانند انسان بهرهمند از قوای گوناگون است ، لکن برغم کثرت قوا در کمال اتحاد و انسجام قرار دارد. ملاصدرا قائل است جهان طبیعت با موجودات بیشمار خود شخص واحدی است و همان طور که کثرت و تنوع اعضاء و اجزاء بدن انسان ، با وجود تفاوت کارکرد و جنس آنها وحدت شخصی انسان را خدشه دار نمیسازد، گوناگونی افلاک و عناصر و موجودات جهان و کارکرد آنها نیز به وحدت شخصی جهان آسیبی وارد نمیکند.
نکته دوم
البته مسلماً اعتقاد به وحدت شخصیّه جهان با دید مکانیستی به آن سازگار نمیباشد. کسی که اعتقاد به واحد شخصی دارد، ملزومات آن یعنی اعتقاد به جهان زنده یا ارگانیسم را نیز باید بپذیرد. ملاصدرا در پرتو این اصل فلسفی و با استفاده از آیات قرآن سعی در تبیین این امر دارد. از دیدگاه وی تمامی موجودات حتی جامدات در حقیقت زنده ، آگاه و تسبیح گوی خالق خویش اند. وی این تسبیح و عشق به ذات باری تعالی را "حیات " طبیعت میداند. به اعتقاد او هیچ جسمی اعم از بسیط و مرکب یافت نمیگردد مگر آنکه دارای نفس و حیات باشد. «ان الانیه اولی الحق هی التی تفیض علی العقل الحیاه اولا، ثم علی النفس ، ثم علی الاشیا الطبیعیه و هو الباری الذی هو خیر محض ».
نکته سوم
هر چند در لابه لای نکات فوق به عشق و پیوند ذاتی همه اجزاء هستی پرداخته شد، لکن تأکید مجدد بر آن حاکی از اهمیت این موضوع است. در واقع انسان کبیر(عالم ) صدرایی برخوردار از یک هیکل عظیم الجثه و نفسی واحد است یعنی «یک کل همبسته و یک اندامهای که همه اجزا آن اتحادی حقیقی به هم دارند و نه صرف ملغمهای گسترده از توده در حال حرکت که باید از طریق تجزیه و تحلیل هر جزء آن مورد مطالعه قرار گیرد».
به عبارت دیگر نگرش «مجموعه ای» به جهان در تفکر صدرایی هیچ جایگاهی نداشته ، بلکه ملاصدرا نگرشی «جمعی» به هستی دارد. بر اساس همین نگرش جمعی به جهان است که وحدت شخصی وجود تبیین و اعتقاد به انسان کبیر پردازش میگردد.
نکته چهارم
یکی دیگر از نکات بسیار مهم که ذکر آن ضروری است توجه به این نکته است که زنده بودن ، مدرک و آگاه بودن همه ذرات عالم و در نهایت کل هستی بدین معناست که هر جزئی از اجزا عالم در عین پیوندی که با واجب تعالی داشته و در واقع همه موجودیت و هستی خویش را در همه آنات در پرتو او دارند، لکن دارای بنیادی مستقل از دیگر اجزایند.
توضیح اینکه اصل اساسی در اعتقاد به زنده بودن ذرات عالم و نیز برخورداری از همه صفات کمالی در «خودبنیادی» اجزا نهفته است . این خود بنیادی بدین معناست که هر ذرهای از ذرات از آن جهت که موجودی زنده است توان اداره خویش را نیز دارا میباشد. به عبارت دیگر عدم اعتقاد به خودبنیادی و اداره موجودیت خویش توسط ذرات طبیعت ، نه تنها با دیگر اصول فلسفی ملاصدرا همچون «دارا بودن همه صفات کمالی» توسط همه مراتب هستی در تناقض است ، بلکه منجر به اعتقاد ملغمه وار عالم خواهد گردید. این خودبنیادی نه تنها نافی حضور مدام خالق یکتا در هستی نیست ، بلکه اصولا همه این زیبائیهای کمالی در پرتو اصول دیگری همچون اصل حرکت جوهری که صیرورت مدام هستی به مبداء نخستین را تبیین میکند، قابل اثبات است .
آنچه در اینجا باید بدان اشاره نمود این نکته مهم است که ملاصدرا به هیچ وجه با طرح انسان کبیر قصد اسطوره سازی ندارد. ارائه پارادایم (الگو) انسان کبیر شاید یادآور اسطوره های یونان باستان باشد، لکن پشتوانه چنین تحلیلی از طبیعت توسط ملاصدرا در وهله اول استفاده حداکثری از آیات قرآن کریم است . آیاتی که ملاصدرا به عنوان حکیمی فرزانه ، فلسفه خویش را از آن سیراب نموده است :
«وان من شی ء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم ...» (سوره اسرا، آیه ٤٤).
«کل قد علم صلاته وتسبیحه »(سوره نور، آیه ٤١).
«یسبح لله ما فی السماوات وما فی الارض ...» (سوره جمعه ، آیه ١).
از طرف دیگر به نظر میرسد علوم تجربی نیز که صرفا حوزه مادی جهان را به عنوان یگانه اصل مورد قبول خویش پذیرفته و از تحلیل جهان به عنوان واقعیتی دو بعدی امتناع میورزد، امروزه به کشف آثار حیاتی در همه ذرات جهان گواهی میدهد.
ادامه دارد.....
120/205/د