به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام و المسلین عبدالحسین خسروپناه در بحث عقل و نقل دینی، سه سؤال اصلی در این رابطه مطرح و پاسخ آنها را آورده است که عبارتند از: 1ـ آیا عقلانیت ابزاری با نقل دینی سازگار است؟ 2ـ آیا عقل استدلالگر توان اثبات آموزه های نقلی- دینی را دارد؟ 3ـ آیا رابطه ای میان معقولات (دستاوردهای عقلی) با آموزه های نقلی- دینی برقرار است؟ اگر رابطه ای دارند، نوع ارتباط این دو چگونه است؟ تعارض یا تعاون؟). در ادامه نظر شما را به این نوشته جلب می کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
رابطه عقل و نقل دینی
در بحث عقل و دین بهتر است که سخن از رابطه عقل و نقل باشد؛ چرا که عقل و نقل، هر دو ابزار دریافت حقایق دینی هستند. اما قبل از اینکه به رابطه عقل و نقل دینی بپردازیم، به بیان جلوه های عقل اشاره کنیم؛ بنابه گفته حضرت آیت الله جوادی آملی عقل همان گونه که مفتاح است، مصباح و میزان هم هست. پس به این ترتیب عقل در ساحتهای متعدد قدرت اظهار نظر دارد که عبارتند از:
1. عقل مفتاحی:
عقل به عنوان کلید برای ورود به یک دین و فهم و پذیرش حقانیت آن دین به کار می آید و همچنین در مقام ترجیح و گزینش یک دین از میان ادیان مختلف نیز این عقل است که قفلهای فهم حقیقت دین و دین حقیقی را می گشاید.
2. عقل مصباحی:
عقل به عنوان چراغی در نقل دین و دریافت آموزه های آن به کار می آید. از همین رو خداوند در قرآن کریم امر به تأمل در قرآن نموده است؛ زیرا اگر عقل یارای فهم معارف قرآنی و وحیانی نبود، امر به تأمل در آن بی معنا می نمود: «أفلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب اقفالها» (محمد، 24) و در نمونه دیگر: «أفلم یدبروا القول أم جاءهم ما لم یات اباءهم الاولین» (مومنون، 68) و در روایتی از سید الساجدین (علیه السلام) چنین وارد شده است: آیات القرآن خزائن العلم فکلما فتحت خزانه ینبغی لک ان تنظر فیها. (محجه البیضا ج 2 ص 215). و یا اینکه در قیامت به قاریان قرآن امر می شود که قرآن بخوانید تا ارتقاء مرتبه پیدا کنید: عن رسول الله (صلی الله علیه و آله): تعلموا القرآن فانه یاتی یوم القیامه صاحبه ... ثم یقال له: إقرا و ارق، فکلما قرأ آیه صعد درجه ( محجهْ البیضا ج 2 ص 212).
3. عقل میزان:
عقل قوه تشخیص قول معصوم از غیر او و میزان حق و باطل است و در بسیاری موارد، عقل معیار سنجش است که این امر فقط اختصاص به کلام ندارد. در محاجه با یک ملحد آنچه که به مدد می آید، عقل میزانی است؛ چرا که او نقل دینی را قبول ندارد. علاوه بر این عقل میزان، یافته های عقل مفتاحی و عقل مصباحی را سنجش و ارزیابی می کند و یافته های آن دو را با بدیهیات می سنجد و در صورت عدم تطابق با بدیهیات، آن راصادر از معصوم ندانسته و رد می کند. به طور مثال طبق روایتی از پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) سؤال شد که خداوند چگونه خود را آفرید؟ طبق این نقل حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند ابتدا اسبی را آفرید و دستور داد که بدود. آن اسب آنقدر دوید که عرق کرد، و آنگاه از عرق آن اسب، خود را آفرید. عقل میزان روایت فوق را مردود می داند. به تعبیری عقل هم ابزار است و هم منبع. به دو نگاه اول (عقل مفتاحی و مصباحی) عقل، ابزار است و به نگاه سوم (عقل میزان) عقل منبع فهم است. عقل هم در عرصه هست و نیست (عقل نظری) و هم باید و نباید (عقل عملی ) کاربرد دارد.
پس از پذیرفتن عقل به عنوان ابزار و منبع و اینکه دست آوردهایی دارد؛ این سؤال پیش می آید که چه رابطه ای میان دستاوردهای عقل و نقل دینی وجود دارد؟ چند فرض عقلی ذیل قابل تصور است:
1. میان عقل و نقل دینی رابطه ای وجود ندارد.
2. رابطه میان عقل و نقل دینی خصمانه است.
3. رابطه میان عقل و نقل دینی تعاونی است.
4. رابطه میان عقل و نقل دینی سازگاری است.
به نظر نگارنده، رابطه میان دست آوردهای عقل و دست آوردهای نقل دینی، عموم و خصوص من وجه است. به عنوان مثال، قضایای ریاضی (دستاورد عقل) حوزه افتراق از نقل دینی است؛ چرا که نقل دینی در این حوزه سخنی ندارد و مثلاً تعداد رکعات نماز (دستاورد نقل) حوزه افتراق از عقل است و عقل مستقلاً دسترسی به آن ندارد. اما این دو، در حوزهایی هم با یکدیگراشتراک دارند و در بخشهایی هم عقل و هم نقل دینی قدرت و مجال اظهار نظر دارد. اماگزارههای دینی خود نیز به دو قسم هستند:
الف) گزارههای پایه و اصلی، این گزارهها را مستقیماً به کمک این بدیهیات میتوان اثبات کرد (مانند اصل وجود خدا، ضرورت بعثت انبیاء، ضرورت معاد و دیگر اصولی که در فقه وجود دارد مانند اصل عبادت و لزوم عبادت).
ب) گزارههای غیرپایه؛ برخی از گزارههای دین باید بواسطه گزارههای پایه دین به استنتاج برسند و این در خصوص گزارههای اخباری دین مطرح است. اما اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه تمام گزارههای دین که اخباری نیستند، پس تکلیف گزارههای انشایی دین چه میشود؟ توضیح اینکه گزارههای اخباری به گزارههایی گفته میشوند که فقط توصیف میکنند واقع را نشان میدهند. این گزارهها یا مستقیماً از طریق بدیهیات اثبات میشوند یا با کمک گزارههای اثباتشده به اثبات میرسند.
گزارههای انشایی گزارههایی که از واقع خبر نمیدهند؟ حال سؤال این است که صدق و کذب اینها به چیست؟ با توجه به سؤال اصلی که گفتیم «آیا میتوان گزارههای دینی را با عقل استدلالگر به اثبات رساند یا خیر؟»
در پاسخ، عقلگرایی اعتدالی میگوید که آری میتوان اثبات کرد، اما بعضی گزارهها به صورت مستقیم و برخی به صورت غیرمستقیم اما این دو صورت فقط مربوط به گزارههای اخباری صحیح است.
گزارههای انشایی، گزارههایی که از واقع خبر نمیدهند، اما صدق و کذب این نوع گزارهها به چیست؟ روش اثبات اینها چیست؟ و آیا قابلیت اثبات و نفی دارند یا خیر؟ دو دیدگاه در رابطه با واقعنمایی این گزارهها وجود دارد؛
این گزارهها از واقع خبر میدهند هر گزاره انشایی از رابطه فعل انسان و هدف گزارش میدهد، مثلاً وقتی گفته میشود «اعدلوا هو اقرب للتقوی» به این معنا است که عدالت شما را به تقوی میرساند و این خبر است اما به صورت انشایی بیان شده است و فقط تفاوت زبانشناختی بین گزارههای اخباری و انشایی وجود دارد نه تفاوت محتوایی.
دو گزاره اخباری و انشایی دو تفاوت زبانشناختی و معنایی فعل و غایت هستند. یعنی این دو از یک سو از نظر زبانشناختی نه محتوایی و معنایی با یکدیگر متفاوت و از سوی دیگر رابطه فعل و غایت در آنها وجود دارد. یعنی در قضایای انشایی بهخاطر وجود رابطه فعل و غایت مسأله «باید و نباید» درست میشود. دیدگاه استاد مصباح این است که «باید» درگزاره های انشایی از سنخ ضرورت بالقیاس بین فعل عدالت و غایت کمال است و از نظر دکترمهدی حائری از سنخ ضرورت بالغیر است یعنی فعل اخلاقی، ضرورت بالغیر برای غایت درست میکند.
خلاصۀ این دو نظریه این است که قضایای انشایی هر دو اخباریند و حکایت از واقع دارند و به هیچ وجه اعتباری نیستند تا نتوانند از خارج حکایتی داشته باشند اما دیدگاه اکثر اصولیین و فقها و متکلمین بر انشایی و اعتباری بودن اوامر و نواهی دینی است و در واقع یک نوع «فعل گفتاری» هستند. توضیح اینکه اساساً افعال انسان بر دو قسم است:
الف) افعال انسان یا جوارحی است مثلاً کسی که در معرض خطری باشد باید دست او را گرفته و از خطر نجات داده شود.
ب) گاهی به دلایلی از کلمات نهی و امر استفاده میکنیم. مثلاً برو، نکن و ... این را فعل زبانی گویند و مانند: نفرین و دعا. پس مفاد و مدلول گزارههای انشایی واقع نمایی نیست اما هر گزاره انشایی یک مبدا و منشاء واقعی دارد. یعنی اینکه منشأ انشائیات شارع مقدس است و این یک واقعیت است و شارع برای مقاصد واقعی آن را انشاء کرده که این نیز یک واقعیت دیگری است. یعنی این انشاء بین مبداء و مقصد واقعی قرار گرفته است. اما مدلول انشاء، واقعیتی ندارد بلکه صرفاً یک فعل است.
به نظر نگارنده، گزارههای انشایی دارای دو مدلول مطابقی و التزامی هستند. مدلول مطابقی آنها اعتباری است. چنانکه اصولیون میگویند، پس مدلول مطابقی «اعدلوا هو اقرب للتقوی» اعتبار و انشاء است. اما مدلول التزامی آن همان چیزی است که حضرت استاد مصباح میفرمایند؛ یعنی انسان با انجام عدالت به غایت می رسد.
حال براساس هر یک از دیدگاههای سه گانه، راه اثبات گزارههای انشایی به منبع آن مربوط میشود، یعنی اگر منبع گزارههای انشایی خدا باشد میفهمیم که این مصلحت واقعی دارد (البته این نتیجهگیری باید بعد از اثبات خدا، معاد ضرورت نبوت و.... باشد) در بحث انشائیات سخن از مصلحت و مفسده به میان میآید، ولی کشف مصلحت به شیوهای غیرمستقیم اثبات میشود. اگرچه بدیهیات عقل عملی، حسن عدالت و قبح ظلم را اثبات میکند چرا که در مقام ثبوت افعال ذاتاً حسن و قبح دارند و در مقام اثبات معتقدیم که عقل، کلیات حسن عدالت و قبح ظلم را میتواند درک کند (یعنی بعضی مصادیق را مانند حسن و قبح عدالت و ظلم درک میکند) اما اکثر مصادیق را از شارع مقدس دریافت میداریم (یعنی بهواسطه شرع میتوان کشف مصلحت و مفسده نمود). لذا نقش شرع در اینجا بهعنوان حد وسط برای کشف مصلحت و مفسده است.
پس نتیجه سخن اینکه، حسن و قبحهای بدیهی را درک میکنیم ولی اکثر مصادیق به واسطه مقدمات شرعی کشف میشود.
تا اینجا به سؤال «آیا عقل استدلالگر توان اثبات باورهای دینی را دارد یا خیر؟» پاسخ داده شد، اما برای پاسخ به سؤال بعدی که «آیا بین گزارههای دینی و گزارههای عقلی تعارضی وجود دارد یا خیر؟»
در پاسخ به این سؤال باید یک بحث ثبوتی و یک بحث اثباتی انجام داد. بحث ثبوتی این است که منطقاً چه نوع رابطهای میتوان بین معقولات و آموزههای دینی برقرار کرد؟ انواع روابط بین عقل و دین چیست؟ این یک بحث ثبوتی است باصَرف نظر از اینکه واقعیت دارد یا خیر؟ پاسخ این است تعارض فرضی میان عقل و نقل دینی از چهار صورت خارج نیست: نخست، تعارض عقل قطعی با نقل دینی قطعی که محال است و دوم، تعارض عقل قطعی و نقل دینی ظنی و سوم، تعارض عقل ظنی و نقل دینی قطعی که در هر دو صورت، قطع بر ظن مقدم است. و چهارم، تعارض عقل و نقل ظنی است که باید به ظنی که حجیت قطعی دارد مراجعه کرد.
اما بحث اثباتی این است که باید به سراغ آموزههای دینی رفته تا معلوم گردد که «آموزههای دینی و عقلی چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟» پاسخ این است که درآموزه های شیعی، حتی یک نمونه از تعارض میان عقل قطعی و آموزۀ شیعی وجود ندارد ولی درمیان فرقه های دیگر به دلیل وجود اسرائلیات و روایات جعلی، نمونههایی از تعارض یافت میشود./602/229/ر