vasael.ir

کد خبر: ۴۶۰۲
تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۲ - 28 February 2017
فقه امر به معروف/ استاد شب زنده دار/ جلسه 131

دلالت روایات ناهی از اذلال بر شرط بودن احتمال تاثیر در وجوب امر به معروف

پایگاه اطلاع رسانی وسائل - ادله‌ی موجود، امر به‌ معروف را در جایی واجب می‌کنند که مفسده‌ای نباشد. یکی ازمفسده‌ها این است که انسان تحقیر شود، چرا که ذات تحقیرشدن مفسده است. ‌بنابر پذیرش این استدلال می توان مدعی شد اگر ادله‌ی «حرمت اذلال» نبود، از ادله‌ی «وجوب امر به‌ معروف» می توان استنباط نمود جایی که امر به‌ معروف باعث اذلال آمر می‌شود، امربه‌معروف واجب نیست اما مفسده بودن ذات مذلت خود مورد مناقشه است

به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح شنبه ، سیزدهم آذر ماه 1395 در جلسه  131 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم، به بررسی دلالت روایات اذلال بر الزامی بودن احتمال تاثیر امر به معروف در واجب شدن آن پرداخت و اقوال مختلف در قبول یا رد دلالت این قاعده را مورد بررسی قرار داد.

 

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در استدلال به روایاتی بود که وجوب امربه‌معروف را مشروط به خود «تأثیر» کرده‌اند. سه طائفه‌ی دیگر از این روایات باقی مانده‌است که اصحاب بعضاً به انها استدلال کرده‌اند.

 

روایات نهی از اذلال

طائفه‌ی اولی، روایاتی است که دلالت می‌کند بر کراهت تعرض للذّل؛ بابی در روایات داریم که صاحب وسائل هم این باب را باب دوازدهم از کتاب «امر به معروف» قرارداده. اگرچه «کراهت» هم بعضاً در معنای «حرمت» استعمال می‌شود، ولی شاید بهتر بود تعبیر به «حرمت» می‌شد. خدای متعال به مسلمانان اجازه نداده که خودشان را ذلیل کند. یکی از این روایات را می‌خوانیم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا- وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلًا- أَ مَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ لله الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ- فَالْمُؤْمِنُ یَکُونُ عَزِیزاً وَ لَایَکُونُ ذَلِیلًا- ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ- إِنَّ الْجَبَلَ یُسْتَقَلُّمِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ- وَ الْمُؤْمِنَ لَایُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیْ‌ءٌ.[1]

مرحوم حاجی نوری هم در مستدرک روایات دیگری فرموده، بنابراین روایات دال بر این مطلب، روایات مستفیضی است.

ممکن است اسبتعادبشود که: «چطور ممکن است اذلال موجب بشود که انسان از گفتن حق و تذکردادن امتناع کند؟»، برای دفع این استبعاد، داستانی از مرحوم آیت‌الله بروجردی عرض کنم؛ در ابتدایی که مرحوم آیت‌الله بروجردی به ایران آمدند، در یک جلسه‌ای علما از ایشان خواستند که به رضاخان چیزی بگویند، آقای بروجردی قبول نکردند و در توضیح علتش گفتند: چون می‌دانند که با این گفتن، آبرویشان می‌رود و هیچ اثری هم ندارد، و آبرو هم یکی از نعمات الهی است که انسان باید نگهدارش باشد. مرحوم امام و آقای صدر هم که با وجود مراجع ثلاث، مرحوم امام را به قم آوردند، به خاطر همین عقل و درایت ایشان بوده که در کنار علم و تقوایشان داشته‌اند.

مقدمه‌ی مشترکه‌ی مفروضه

تقریب استدلال به این روایات، به سه بیان می‌شود که همه‌ی این بیان‌ها یک مقدمه‌ی مفترضه‌ی مشترکه دارد؛ که طلب‌کردن امری از کسی و ردکردن درخواست، باعث مذلت و خواری است. کسی که حجابش را مراعات نکند اگر به او بگویی و او هم نپذیرد، این گفتن، ذلت و خواری است.

تقریب استدلال

تقریب اول: تعارض و تساقط به خاطر عموم و خصوص من‌وجه

بیان اول، این است که نسبت بین این ادله و بین ادله‌ی امر به معروف، عموم و خصوص من‌وجه است؛ جاهایی که امربه‌معروف می‌کنیم و قبول می‌کنند، مذلت نیست. جاهایی هست که مذلت است و کسی تقاضایی می‌کند و ذلیل می‌شود ولی ربطی به امربه‌معروف ندارد. جاهایی هم هست که کسی به خاطر امربه‌معروف ذلیل می‌شود. در موضع اجتماع، تعارض و تساقط می‌کنند. به نحو شبهه‌ی حکمیه شک می‌کنیم که: در این مواردی که تأثیر ندارد، امربه‌معروف آیا واجب است یا واجب نیست؟ برائت جاری می‌کنیم.

تقریب دوم: ادله‌ی این باب، قابل تخصیص نیست

تقریب دوم، این است که درست است که «نسبت، عموم و خصوص من‌وجه است.»، اما ادله‌ی داله بر حرمت مذلت، لسانش به نحوی است که قابل تخصیص نیست؛ نمی‌شود بگوییم: «خدای متعال، به مؤمن اجازه‌ی مذلت نداده الا اینجا.»؛ «مذلت»، یک مطلبی است که خدا جایی آن را اجازه نداده‌است. پس ادله‌ی مذلت، ابای از تخصیص دارد. به خلاف ادله‌ی امربه‌معروف که ابای از تخصیص ندارد. پس بنابراین ما متوجه می‌شویم که این مورد اجتماع حتماً داخل ادله‌ی مذلّت هست، ولی قطعی نیست که داخل در ادله‌ی امربه‌معروف باشد. پس مورد اجتماع، داخل در ادله‌ی امربه‌معروف نیست، پس امربه‌معروف وقتی واجب است که باعث مذلت در اثر رد مأمور نشود، پس اشتراط به قبول اثبات می‌شود.

تقریب سوم: حکومت

تقریب اول تعارض و تساقط بود، تقریب دوم این بود که مورد اجتماع مردّد است بین این و آن ولی لسان ادله‌ی حرمت اذلال که آبی از تخصیص است می‌گوید ذیل این باب است. تقریب سوم این است که درست است که: «نسبت بین این دو باب، من‌وجه است.»، ولی نسبت ملاحظه نمی‌شود؛ چون ادله‌ی مذلت، حاکم است بر ادله‌ی امربه‌معروف، هر نسبتی که داشته باشند.

چطور لسانش نظارت است؟ ادله‌ی وضو و صوم مطلق است، اگر ما بودیم و این ادله، می‌گفتیم: حتی وضوی حرجی و صوم حرجی واجب است. ولی ادله‌ی «لا حرج»، ناظر به همین موارد است و می‌گوید: آن اطلاقات، مراد نیست. اینجا هم می‌گوید: اگر ادله‌ی امربه‌معروف اطلاق داشته باشد، باعث مذلت شده، و این ادله‌ی حرمت مذلت دارد تفسیر می‌کند که چنین اطلاقی ندارد. وقتی ناظر و حاکم باشد، نسبت مهم نیست. قدر متیقَّن از حکومت، آن جایی است که ناظر است؛ چون بعضی مثل مرحوم آخوند، در «حکومت»، نظارت را لازم نمی‌دانند.

پس وقتی تأثیر ندارد و قبول نمی‌شود، این امرکردن، مذلت و خواری است، پس این موارد، مشمول این روایات می‌شود و این روایات هم حاکم بر روایات داله بر وجوب امربه‌معروف است.

شیخ تقریباً پنج تفسیر برای حکومت فرموده، در یک تفسیر فرموده لغویت ، در تفاسیر دیگر دست از این تفسیر برداشته. اگر اصول نبود، جعل مارات لغو بود؟! آقای آخوند به همین نقض، ردکرده. آن جایی که لغویت لازم می‌آید، حکومت واضح است، اظهر مصادیق است، اما شرط عمومی نیست.

مناقشات

آیا می‌شود به این بیانات اکتفاکرد؟

مناقشه به بیان اول: بی‌اهمیت‌بودن نسبت

حق این است که بیان اول (تعارض و تساقط) تمام نیست؛ چون این لسان، لسان حکومت است، و در «حکومت» نسبت سنجیده نمی‌شود.

مناقشه به بیان دوم: ادله‌ی امربه‌معروف هم آبی از تخصیص است

اما بیان دوم (که می‌گفت: ادله‌ی «حرمت اذلال» مقدم است بر ادله‌ی «وجوب امربه‌معروف») این حرف ذاتاً درست است، اما قدیقال که ادله‌ی امر به معروف هم ابای از تخصیص دارد لما ذُکر سابقاً که اگر وجوب امربه‌معروف مشروط به خود «تأثیر» باشد، لازمه‌اش این است که در معمول موارد چون شک در تأثیر داریم، شبهه‌ی موضوعیه می‌شود و برائت جاری می‌کنیم و لذا موارد نادری برای وجوب امربه‌معروف باقی می‌ماند. و در اصول گفته شده که اگر مورد اجتماع را به یک دلیل بدهیم دلیل دیگر قلیل‌الفرد بشود، پس نباید مورد اجتماع را به آن ادله داد. اینجا هم اگر مورد اجتماع (امربه‌معروفی که باعث اذلال می‌شود) را به ادله‌ی «حرمت مذلت» بدهیم، چیزی برای ادله‌ی «وجوب امربه‌معروف» نمی‌ماند. ادله‌ی «حرمت اذلال» هم ابا از تخصیص دارد و لذا نمی‌توانیم مورد اجتماع را به ادله‌ی «حرمت اذلال» بدهیم. پس تعارض می‌شود، اما نه به خاطر عموم و خصوص من‌وجه که تقریب اول بشود. پس مرجع، برائت است و همان نتیجه را دارد.

مناقشه به بیان سوم: این حکومت، تاب این تفسیر را ندارد

بیان سوم می‌گفت: «تقدیم ادله‌ی حرمت اذلال، به نحو حکومت است.». در باب «حاکم و محکوم» که حاکم مقدم است و نسبت لحاظ نمی‌شود، یک مبحث مهمی داریم که باید حکومت به نحوی باشد که تاب این تفسیر وجود داشته باشد؛ اگر تاب تفسیر وجود نداشت، حکومت معنی ندارد و به تعارض می‌انجامد؛ علم پیدامی‌کنیم که مولا، یا حاکم را نگفته، یا محکوم را نگفته‌است.

در مانحن‌فیه، از طرفی مولا روی «وجوب امربه‌معروف» این همه تأکیدمی‌کند، از طرف دیگر روی «حرمت اذلال» این همه تأکیدمی‌کند، این دو تأکید، با هم سازگاری ندارد. مثل این است که کسی در یک باغی که صد درخت انار دارد بگوید: «اشتریتُ کلَّ رمانٍ فی هذا البستان، الا این درخت و آن درخت و آن درخت و ...» تا فقط یک درخت بماند، این تخصیص اکثر است و عرفاً قبیح است، از محاورات عرفیه خارج بوده و مستهجن است. این تخصیص اکثر را اگر به لسان «تخصیص اکثر» نگوید بلکه به لسان «تفسیر» بگوید: «اعنی الرمان الواقع علی هذا الشجر»، اگرچه تخصیص اکثر نیست، ولی این تفسیر هم قبیح است؛ چون بازگشت «حکومت تضییقی» به «تخصیص» است، اگرچه به لسان شرح و تفسیر می‌گوید نه به لسان معارضه. فرموده‌اند: اگر تضییقی به لسان حکومت بود اما همان نتیجه‌ی تخصیص اکثر را داشت، عرف آن را قبیح می‌داند.

نتیجه: تعارض در فرض پذیرش مقدمه‌ی مشترکه

بنابراین اگر مقدمه‌ی مشترکه را بپذیریم، باید بگوییم: این دو طایفه تعارض می‌کنند؛ چون ظاهرش این است که این لسان، لسان حکومت است، ولی این حکومت استهجان دارد، پس تعارض کرده و نرجع إلی البراءة. إن شئت، قلت: این هم بیان چهارمی است برای استدلال به این طائفه از روایات.

مناقشه در مقدمه‌ی مشترکه

تمام این بیانات، به آن مقدمه‌ی مشترکه وابسته است.

مناقشه‌ی اول: امر خدا و رسول به عصات

قدیناقش که خداوند به عصات امرکرده، آیا باعث ذلت خدای متعال شده؟! مگر رسول به عصات امرنمی‌کند؟! همانطور که خدا و رسول به عصات امرمی‌کنند و باعث ذلت‌شان هم نمی‌شود، همانطور هم آمربه‌معروف در مواردی که می‌داند اثری ندارد و امرمی‌کند، ذلیل نمی‌شود.

پاسخ: تفاوت بین امر خدا و رسول با اوامر مکلفین

قدیجاب که آن، اولاً تعیین وظیفه است نه امربه‌معروف، و ثانیاً مقام کبریایی خداوند و رسول اکرم، مقامی است که مذلتی بر آنها واردنمی‌شود؛ مثل استادی است که سر کلاس بگوید: «این مشق را بنویسید» و بعضی ننویسند. لکن در مانحن‌فیه که فقط به یک نفر امرمی‌کنیم را نمی‌توانیم به این مورد که قاهر متعالی که امرمی‌کند و سپس هم عقوبت می‌کند مقایسه کنیم.

مناقشه‌ی دوم: عدم تلازم «عدم قبول» با «اذلال»

اما در عین حال می‌شود گفت که این کبرا به طور کلی تمام نیست که بگوییم: «هر جا حرف انسان را نپذیرفتند، مذلت است.». مواردش فرق می‌کند؛ مثلاً آن جایی که به انسان نیشخند بزنند، مذلت است. اما مواردی که فقط گوش نمی‌کنند اما واکنش و بی‌حرمتی‌ای هم نمی‌کنند، مذلت نیست و نلتزم به این که امر به معروف در این موارد واجب نباشد. پس این مقدمه‌ی مشترکه، ادعایی است که دلیلی بر آن نیست.

پس این دلیل نمی‌تواند ما را ملتزم کند به این که هر جا که قبول نبود، علی نحو الاطلاق امربه‌معروف باعث مذلت شده و مفسده هست و واجب نیست. بله؛ مواردی که با اهانت و تحقیر و استهزاء و امثال اینها همراه باشد، لا بأس بالالتزام به این که واجب نیست؛ چون شرط امنیت را ندارد؛ ضرر عِرضی و آبرویی دارد.

ادله‌ی امربه‌معروف، امربه‌معروف را در جایی واجب می‌کنند که مفسده‌ای نباشد. یکی ازمفسده‌ها این است که انسان تحقیربشود، خود تحقیرشدن مفسده است. ‌(پس حتی می‌توانیم بگوییم که: حتی اگر ادله‌ی «حرمت اذلال» نبود، از خود ادله‌ی «وجوب امربه‌معروف» می‌فهمیم که در آن جاهایی که امربه‌معروف باعث اذلال ما می‌شود، امربه‌معروف واجب نیست.)


[1] - وسائل الشیعة؛ ج‌16، ص: 156.

 

مقرر: احسان جمشیدی

 

مشروح این جلسه درس خارج فقه استاد شب زنده دار را می توانید در ذیل ملاحظه بفرمایید
 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائم اجمعین.

 

بحث در روایاتی بوده که یستدلّ بها علی الشتراط الامر بالوجوب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر بالتأثیر، خب روایات عدیده‌ای تا به حال بحث شده سه طائفه‌ی دیگر از این روایات باقی مانده است که اصحاب بعضاً به آن استدلال فرموده‌اند.

طایفه‌ی أولی از این روایات باقی‌ مانده روایاتی است که دلالت می‌کند بر کراهت تعرّض للذُلّ، بابی داریم در روایات که صاحب وسائل هم باب دوازدهم از ابواب، از کتاب امر به معروف و نهی از منکر، باب کراهة التعرّض للذلّ، حالا ایشان تعبیر به کراهت فرموده است ولی شاید بهتر بود تعبیر به حرمت می‌شد اگرچه کراهت هم گاهی به معنای حرمت هست. روایات فراوانی داریم که دلالت می‌کند بر این که خدای متعال اجازه نداده به مسلمان که خودش را ذلیل کند و نهی از مذلّت فرموده است که انسان حق ندارد خودش را ذلیل و خوار کند حالا بعضی از این روایات را می‌خوانیم. روایت اولی از همین باب کراهة التعرض للذلّ، باب دوازده:

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلًا أَمَا تَسْمَعُ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ- وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ فَالْمُؤْمِنُ یَکُونُ عَزِیزاً وَ لَا یَکُونُ ذَلِیلًا قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ لِأَنَّ الْجَبَلَ یُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ»؛

با وسیله، کُلنگ و امثال آن می‌شود از کوه کَند و آن را قلیل کرد، قلّت آن را می‌شود طلب کرد به این که از آن برداشت کرد ولی از دین مؤمن نمی‌شود یک ذره کم کرد و لذا مؤمن اعزّ است و صلابتش از کوه هم بیشتر است «وَ الْمُؤْمِنُ لَا یُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیْ‏ءٌ» خب روایات دیگری هم که همین مضمون را و قریب به همین مضمون را دارد در این باب ذکر شده مرحوم حاجی نوری هم در مستدرک روایات دیگری را فرموده است بنابراین روایات دالّ بر این مطلب، روایت مستفیض و متعدد است.

حالا تقریب استدلال به این روایات به سه بیان می‌شود که همه‌ی این بیانات سه گانه یک مقدمه‌ی مفروضه‌ی مشترکه دارد آن مقدمه‌ی مفروضه‌ی مشترکه این است که طلب کردن یک امر و درخواست کردن یک امر از کسی که می‌دانیم قبول نمی‌کند این باعث مذلّت است باعث خواری است؛ می‌دانی قبول نمی‌کند به او بگویی پس این که ما یک کسی که می‌دانیم حرف ما در او تأثیری ندارد یک کسی که حجابش را مراعات نمی‌کند به او بگویی، نه تنها نمی‌پذیرد یک چند تا چیز هم به آدم می‌گوید؛ این مذلّت است این ذلّت است این خواری است،  این مقدمه‌ی مشترکه‌ی در همه‌ی این‌ها، حالا گفته می‌شود بیان اول این است که بین این ادلّه و بین ادلّه‌ی امر به معروف و نهی از منکر عموم و خصوص من وجه است  ما جاهایی امر به معروف و نهی از منکر داریم مذلّت ندارد آن‌جاها را که قبول می‌کنیم، جاهایی هست مذلّت هست ربطی به امر به معروف و نهی از منکر ندارد،  مذلّت‌های دیگری که ممکن است کسی تقاضایی می‌کند که خودش را ذلیل می‌کند. محل اجتماع جاهایی است که به خاطر امر به معروف و نهی از منکر این مذلّت دامن‌گیر او می‌شود، پس نسبت بین این ادلّه و ادلّه‌ی امر به معروف و نهی از منکر عموم و خصوص من وجه است، در مورد اجتماع این‌ها تعارض می‌کنند و تساقط می‌کنند وقتی تعارض و تساقط کردند هر دو طایفه از بین می‌روند ما به نحو شبهه‌ی حکمیه شک می‌کنیم که آیا امر به معروف و نهی از منکر در این مواردی که تأثیر ندارد و قبول نمی‌کند واجب است یا واجب نیست برائت جاری می‌کنیم. این بیان اول و تقریب اول.

تقریب دوم این هست که نسبت عموم و خصوص من وجه است اما ادلّه‌ی دالّه‌ی بر حرمت مذلّت، این‌ها لسانش جوری است که قابل تخصیص نیست، نمی‌َشود بگوییم خدای متعال اجازه‌ی مذلّت به مؤمن نداده الاّ این‌جا، مذلّت یک مطلبی است که نمی‌شود هیچ‌جا بگوییم خدا اجازه داده. پس ادلّه‌ی مذلّت تأبّی از تخصیص و عدم اراده‌ی بعض افراد را دارد؛ اما به خلاف ادلّه‌ی امر به معروف و نهی از منکر که یک جا می‌گوید آقا این‌جا نمی‌خواهد امر به معروف بکنی، آن لسانی ندارد إباء از تخصیص ندارد؛ چون اینچنینی است پس بنابراین ما متوجه می‌شویم و می‌فهمیم که این مورد اجتماع حتماً داخل ادلّه‌ی مذلّت هست چون اگر داخل ادلّه‌ی مذلّت نباشد باید ادلّه‌ی مذلت تخصیص خورده باشد و این مورد مُراد از ادله‌ی مذلت نباشد و حال آن‌که ادله‌ی مذلت لسانش جوری است که قابل تخصیص نیست که بگوییم همه‌ی مذلت‌ها بد است الا این‌جا.

پس بنابراین در این‌جا به این قرینه که لسان ادله‌ی مذلت هکذا لسانی است می‌فهمیم که این مورد اجتماع داخل تحت ادله‌ی مذلت است و داخل تحت ادله‌ی امر به معروف و نهی از منکر نیست، و ثَبتَ اشتراط تأثیر و قبول، این موردی که نیست و تأثیر ندارد ادله‌ی امر به معروف آن را نمی‌گیرد و خارج از آن است. این هم بیان دوم و تقریب دوم.

تقریب سوم این است که درست است نسبت بین این دو تا عموم و خصوص من وجه است و در تقریب اول بر اساس این نسبت می‌گفتیم تعارض و تساقط، یا در تقریب دوم، می‌گفتیم این فرد مرددّ است ذیل آن باشد یا ذیل این باشد لسان می‌گفت ذیل ادله‌ی مذلّت است این جا نیست، تقریب سوم این است که ادله‌ی مذلت حاکم است بر سایر ادله، نسبت ملاحظه نمی‌شود، حاکم و محکوم لایلاحظ النسبة بینهما، حاکم همیشه بر محکوم مقدم است نسبت هر چه می‌خواهد باشد و این‌جا ادله‌ی ادله‌ی داله‌ی بر حرمت مذلّت، لسانش لسان تشریع و نظارت است چطور؟ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلًا» این را تفویض نکرده یعنی اگر یک جاهایی یک حرف‌هایی زدم که خیال می‌شود من تفویض کردم نه، خدا تفویض نکرده، آن مراد نیست مثل ادله‌ی لاحرج، ادله‌ی لاحرج می‌گوید خدا در دین حرج قرار نداده یعنی چی؟ یعنی اگر یک روایتی، یک آیه‌ای به دست شما رسید که در مورد حرج هم دارد می‌گوید که فلان کار را انجام بدهی «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُم‏» (مائده، 6)  اطلاق دارد و لو حرجی باشد، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام‏» (بقره، 183) «فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْه‏» (بقره، 185) و لو حرجی و ضرری باشد اگر ما بودیم و این ادله می‌گفتیم حتی وضوی حرجی واجب است صوم حرجی واجب است صوم ضرری واجب است ادله‌ی لاضرر و لاحرج، می‌گوید ما در دین حرج قرار ندادیم، ضرر قرار ندادیم، ناظر به ادله است یعنی آن‌ها اطلاقاتش مراد ما نیست این‌جور معنا نکن آن‌ها را، این‌جا هم می‌گوید خدا تفویض نکرده خدا اجازه نداده پس مُروا بالمعروف و انهی عن المنکر، اگر بخواهد اطلاق داشته باشد موارد مذلّت را بگیرد  اجازه داده تفویض کرده.

بنابراین این لسان که متعدد است در این روایات، یا در آن روایت دومی هست «إِنَّ اللَّهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا، وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَه‏» لم یفوّض الیه أن یذلّ نفسه، اجازه نداده که خودش را ذلیل کند.  اگر ادله‌ی امر به معروفو نهی از منکر اطلاق داشته باشد  اجازه داده بلکه امر کرده واجب کرده که خودت را اذلال کن، خودت را ذلیل کن، برو به یک نفری که حرفت را گوش نمی‌کند و می‌دانی تأثیر ندارد و به تو می‌خندد ریش‌خند هم می‌زند برو و بگو.  این اذلال نفس است.  پس بنابراین وقتی حاکم شد نسبت را نمی‌سنجیم که عموم و خصوص من وجه هست یا عموم و خصوص من وجه نیست هر چه می‌خواهد باشد حاکم بر محکوم مقدم است وقتی شارح است ناظر است که نرخ شاه‌ عباسی حکومت هم در جایی است که حاکم و ناظر باشد چون بعضی مثل آقای آخوند لازم نمی‌دانند در حاکم که حتماً ناظر باشد و شارح ناظر باشد و لسانش، اما این‌جاها دیگر قدر مسلّم آن است آن‌جاهایی که ناظر است و شارح است این هم طبق تعریف شیخ اعظم برای حاکم و حکومت، هم طبق بقیه‌ی تعاریف این‌جا قدر مسلّم است و این روایات این جهت را در آن می‌بینیم پس بنابراین حاکم است مقدم می‌شود.

پس تقاریب ثلاثه این شد بعد از آن که فرضنا این مقدمه‌ی مشترکه را که امر به معروف و نهی از منکر در مواردی که تأثیر ندارد و قبول نمی‌شود از طرف فاعل منکر یا تارک معروف، این امر کردن و نهی کردن مذلت است، خواری است، ذلت است، بعد از این که این را اگر پذیرفتیم آن وقت گفته می‌شود که  پس بنابراین این موارد مشمول این روایات می‌شود وقتی مشمول این روایات شد چون نسبت بین این روایات و ادله‌ی امر به معروف و نهی از منکر عموم و خصوص من وجه است یا تعارض می‌کنند و تساقط؛ مراجعه به برائت، یا به آن قرینه‌ای که گفتیم چون لسان ادله‌ی مذلت، حرمت مذلت عاری از تخصیص و عدم اراده‌ی بعض افراد مذلت است پس می‌فهمیم این موارد حتماً داخل ادله‌ی مذلت است و خارج از ادله‌ی امر به معروف و یا چون لسان این ادله‌ی مذلت لسان حکومت و نظارت و شرح و تفسیر است پس می‌فهمیم ناظر ادله‌ی دیگر است یعنی هیچ‌جا ما حکمی که مذلت‌آور باشد بر شما نداریم، در شریعت حکمی که اذلال مؤمن و اجازه‌ی اذلال مؤمن باشد در هیچ ناحیه‌ای ما نداریم.

 

مرحوم آیت الله بروجردی قدس سره، می‌گویند در یک سفری که ایشان به عراق مشرّف شده بودند بعد از این که آمده بودند ایران، مشرف شدند عراق، مراجع ثلاثه‌ی آن موقع عراق، مثل آقای نائینی و آقای آسید ابوالحسن اصفهانی و بعضی بزرگان که سومی آن یادم نیست یک جلسه‌ای تشکیل دادند، آقای بروجردی را هم دعوت کردند در آن جلسه و راجع به مباحث ایران و مسائل ایران و از آقای بروجردی خواستند که به رضاخان این کار را بکن و این حرف را بزن. مرحوم آقای بروجردی آن‌جا می‌فرمایند من نمی‌کنم چون فرموده بود یکی از نعمت‌های خدای متعال آبرو هست من می‌دانم در این جریان آبروی من می‌رود و هیچ اثری هم ندارد، وقتی آدم باید آبرویش را بدهد برای خدا بدهد اشکالی ندارد برای دین آبرویش را بدهد اشکالی ندارد ولی آبرو برود اثر هم نداشته باشد؟ و ایشان قبول نفرموده بودند و آن جریان، یک جریان عجیبی است که در آن بعض کرامات هم تحقق پیدا کرد. این امام و بزرگانی مثل آقای صدر و این‌ها که در قم تشخیص داده بودند آقای بروجردی بیاید قم تا این که حوزه نزج بگیرد همین عقل و درایت خیلی قوی‌ای بوده که آقای بروجردی در کنار علم و تقوا، این‌ها سراغ داشتند از آقای بروجردی با این که مراجع ثلاث قم بودند اما همه‌ی این‌ها می‌گفتند ایشان را از بروجرد بیاورید این‌جا تا این‌جا نزج بیش‌تری پیدا بکند تقی بالاتری پیدا کند در اثر این خصوصیاتی که در این بزرگوار در کنار هم جمع شده بوده.  حالا همین که بگویی برو به رضا خان فلان حرف را بگو، قبول نمی‌کند اصلاً،  و شما را هم، می‌گوید برو آقا چه می‌گویی؟ همین کفایت می‌کند برای این که یک عالم بزرگ آن وقت در جامعه، در بین مردم، این حالا فعلاً استدلال داریم می‌کنیم ببینیم که آیا جواب دارد ما فعلاً تقاریب استدلال را می‌گوییم مرحوم صاحب جواهر به بعضی از این روایات در جواهر اشاره فرموده است که ما آن‌ها را طایفه‌ی بعد قرار دادیم در کلمات بزرگان، همین ادله‌ی اذلال مؤمن گفتند این هم جزو روایات آوردند گفتند این‌ها هم هست منتها تقریب نکردند که حالا چرا دلالت می‌کند؟ تقریب آن به این سه وجهی است که ممکن است مراد بزرگان باشد که عرض کردیم.

حالا اگر ما مقدمه‌ی أولی را پذیرفتیم که بله امر کردن و نهی کردن در جایی که اثر ندارد و آن شخص ترتیب اثر نمی‌دهد این مذلت است و ذلت است. حالا اگر این را قبول کردیم این آیا این بیانات ثلاثه تمام است یا تمام نیست؟ حق این است که آن بیان اول که می‌گفت این‌ها تعارض می‌کنند تساقط می‌کنند این تمام نیست، چرا؟ به خاطر این که این لسان لسان حکومت است و در حکومت نسبت سنجیده نمی‌شود.

اما بیان دوم که می‌گفت باز آن مقدم است، این حرف درست است ذاتاً که در اصول هم گفته شده که اگر دو دلیل با هم تعارض به نحو عموم و خصوص من وجه کردند، آن‌جا مواردی ما داریم که اگر فرد تحت این نباشد آن‌طور می‌شود تحت این باشد آن‌طور می‌شود مواردی ذکر شده این درست است این کبری، اما در این جا به خصوص شما می‌گویید که ادله‌ی اذلال و حرمت اذلال نفس می‌فرماید إباء از تخصیص دارد، این‌جا یقال که ادله‌ی امر به معروف هم إباء از تخصیص دارد، چرا؟ لما ذُکر سابقاً که اگر وجوب امر به معروف و نهی از منکر مشروط به خود تأثیر باشد و قبول باشد، نه احتمال، این لازمه‌‌اش چیه؟ لازمه‌ی آن این است که معمول موارد ما چون شک در تأثیر داریم یقین به تأثیر که آدم ندارد که، شبهه می‌شود موضوعیه؛ برائت جاری می‌شود، بنابراین برای موارد وجوب امر به معروف و نهی از منکر هم، موارد نادری باقی می‌ماند و یکی از مواردی که در خود اصول گفته شده که اگر دو دلیل عموم و خصوص من وجه بود و ما اگر فرد را به این بدهیم آن قلیل الفرد می‌شود خودِ این را قرینه قرار دادند بر این که این داخل همان است که اگر برداریم از آن قلیل الفرد می‌شود،  این‌جا هم همین‌جور؛ اگر این موارد اجتماع را بدهیم به ادله‌ی مذلت، چیزی برای ادله‌ی امر به معروف و نهی از منکر نمی‌ماند، اگر بخواهیم بدهیم به ادله‌ی امر به معروف و نهی از منکر و از تحت ادله‌ی مذلت خارجش بکنیم إباء از این داریم بنابراین می‌شود تعارض. پس این راه دوم هم راه تمامی نیست.

اما بیان سوم: بیان سوم که می‌گفت حکومت است باز این‌جا یک مبحث مهمی در باب حاکم و محکوم داریم.

و اما این که از راه حکومت بخواهیم وارد بشویم، در بحث حکومت درست است حاکم بر محکوم مقدم است و لایُری النسبة بینهما، این درست است؛ اما در عین حال باید حکومت جوری باشد که تاب این تفسیر وجود داشته باشد اگر تاب تفسیر وجود نداشت این حکومت معنا ندارد و به تعارض می‌انجامد که ما علم پیدا می‌کنیم یا مولا حاکم را نگفته یا باید محکوم را نگفته باشد آن محکوم را بگویی بعد بیایی این‌جور تفسیر بکنی نمی‌شود،  از شما یک طرف می‌گوید اینقدر ادله‌ی امر به معروف را می‌آوری می‌گویی بهِ قوام الفرائض، این همه تشجیع می‌کنید این همه چه می‌کنی بعد با یک حاکمی می‌آیی می‌گویی که آن‌جا مقصود من هست که قبول می‌شود این حرف‌هایی که در امر به معروف و نهی از منکر زده شده است با این حرف سازگاری ندارد، مثل این که کسی این‌جور بیاید بگوید؛ بگوید «اکلتُ کلّ رمّانةٍ فی هذا البستان» یک بستانی هست مثلاً صد تا درخت انار دارد، بگوید اکلت، حالا اکلت که یک خرده... بگوید مثلاً اشتریتُ، اشتریتُ کلّ رمانٍ فی هذا البستان، بعد بیاید بگوید الا این، الا این، الا این، الا این، فقط یک درخت را بگوید فقط انارهای این درخت را خریدم آن هم به قول ایشان بگوید یک شاخه از آن. فقط انارهایی که روی این شاخه بود همه می‌گویند آقا بابا این تخصیص اکثر است این چه جور حرف زدن است؟  از اول بگو اشتریتُ، همه را خریدم الا این، الا این، الا این، این که طرز حرف زدن نیست این‌جا بخاطر تخصیص اکثر گفته می‌شود تخصیص اکثر در این موارد چی هست؟ قبیح است از محاورات عرفیه خارج است و مستهجن است، حالا اگر بیاید به لسان تفسیر بگوید؛ بگوید اعنی، بگوید این اعنی هم از آن نرخ شاه عباسی‌های حکومت هست دیگر، اعنی من قولی اشتریتُ کلّ رمّانةٍ فی هذا البستان، الرمّانة الواقع علی هذا الشجر یا هذا العضو من الشجر. می‌گویند تو اول آن جور حرف زدی. چون در حقیقت حکومت تضییقی بازگشت آن به چی هست؟ به تخصیص است. حکومت گاهی تضییقی است گاهی توسعه‌ای است. حکومت تضییقی روحش به تخصیص برمی‌گردد یعنی این افراد مقصود من نیست، منتها به لسان شرح و تفسیر می‌گوید نه به لسان معارضه، تخصیص به لسان معارضه است در حکومت نه به لسان تفسیر توضیح و شرح است.  آقایان فرمودند اگر یک جایی لسان دلیلی لسان حکومت بود اما نتیجه‌ی آن مثل تخصیص اکثر می‌شود، این را هم عرف نمی‌پذیرد که این تفسیر آن نمی‌شود باشد یا آن را نگفته یا این را باید نگفته باشد و در این‌جا هم همین‌جور می‌شود بابا این هم ادله‌ی امر به معروف و نهی از منکر، کتاباً و سنّتاً بیایید به لسان حکومت و شرح و تفسیر بگویید مقصودم از آن امر وجوب‌ها در جایی است که قبول می‌شود، پذیرفته می‌شود، تأثیر می‌گذارد. می‌گویند بابا اگر این مقصود است دیگر این همه تحریص و ترغیب و گفتن و بها تقام الفرائض و این‌ها که دیگر ندارد. پس بنابراین این مطلب اخیر هم این‌جور هم بخواهیم حکومت هم بگوییم این اشکال را پیدا می‌کند.

پس بنابراین اگر مقدمه‌ی أولی را، آن مقدمه‌ی مشترکه را ما بپذیریم باید بگوییم آقا این دو طایفه با هم تعارض می‌کنند. بیان درست آن این است که چی؟ چرا تعارض می‌کنند؟ چون ظاهر این که این لسان، لسان حکومت است ولی آن محکوم با این حاکم ینجرُّ الی الاستهجان، بنابراین تعارض می‌کنند تساقط می‌کنند و وقتی تساقط کردند نرجع الی البرائة، که این إن شئتَ قلتَ که این هم بیانٌ رابعٌ للتقریب، که بیان چهارمی برای تقریب می‌شود  حالا تمام این بیانات همه‌ی آن به آن مقدمه‌ی مشترکه وابسته هست دیگه که آیا واقعاً هر جا آدم بگوید نپذیرند ذلت است؟ یا جا تا جا فرق می‌کند.

این به خدمت شما عرض شود که آیا مقدمه‌ی أولی را می‌توانیم بپذیریم، مقدمه‌ی مشترکه را بپذیریم؟ بگوییم هر جا حرف انسان را نپذیرفتند مذلت است خواری است.  قد یُناقش فی ذلک، به این که  خودِ خدای متعال، خودِ شرع به عصاتی که می‌دانند نمی‌پذیرند مگر امر نکردند؟ این موجب ذلت شده؟ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین‏» خودِ رسول مگر به عصات امر نمی‌فرماید؟ خود خدای متعال مگر به عصات امر نمی‌فرماید؟ این باعث ذلّت‌شان شده؟  همان‌طور که خدا به عصات که می‌داند اثر ندارد، رسول به عصات که می‌داند اثر ندارد امر می‌فرمایند و این لایوستوجب المذلّة لهما،  آمر به معروف و ناهی از منکر هم در مواردی که می‌داند اثر ندارد، مذلّتی برای او نیست. آیا این مناقشه وارد است؟ می‌شود این‌جوری جواب داد؟ نقض کرد به این؟  قد یُجاب از این مناقضه که آن‌جا تعیین وظیفه است، تعیین وظیفه بله. این اولاً و ثانیاً آن مقام کبریایی او و مقام رسالت، این‌ها که وظیفه‌ی آن این است که جامعه را هدایت کند مردم را هدایت کند آن یک مقامی است که از حرف‌نشنوی آن‌ها مذلتی بر او وارد نمی‌شود مثل استادی که سرِ کلاس می‌گوید مشق بنویسید حالا می‌داند که بعضی‌ها هم نمی‌نویسند  فردا کتک‌شان می‌زند، این چه مذلتی برای او دارد؟ می‌گوید اگر ننویسی بابایت را در می‌آورم. خدای متعال این‌جور می‌فرماید نماز بخوانید روزه بگیرید اگر نگرفتید جهنم است پدرتان را در می‌آوریم این چه مذلتی بر آن است اما به خلاف افراد که می‌گوید آقا من به این می‌گویم روی خود را بپوشان، یک خنده‌ای هم می‌کند و رد می‌شود می‌گویم آقا غیبت نکن، اصلاً حرفم را گوش نمی‌کند این نمی‌َشود قیاس کرد ابن‌جا را با آن‌جا که آن یک قاهر مقتدر مُسیطری است که امر می‌فرماید و نهی می‌فرماید و بعد عقوبت می‌کند عقوبت می‌تواند بکند.

اما در عین حال می‌شود گفت که این کبری به طور کلی تمام نیست که بگوییم هر جا حرف انسان را نپذیرفتند مذلت است برای انسان، بله مواردش مختلف است. مواردی است که مذلت دارد مثل نیشخند می‌کنند آدم را، مسخره می‌کنند آدم را، این موارد مذلت است اما مواردی که نه او گوش نمی‌کند ولی هیچ واکنش و بی‌احترامی و اهانتی در آن نیست و ما نلتزمُ بذلک، به این که می‌گوییم بعداً بحث آن می‌آید که مفسده‌ای نداشته باشد، یکی از مفسده داشتن‌ها چی هست؟

 

س: آیا اصل تحقیر شدن هم مفسده تلقی می شود؟

ج: بله یکی از مفسده داشتن‌ها این است که تحقیر می‌شوی. خودِ تحقیر شدن مفسده است اگر امر به معروف و نهی از منکر در یک موردی موجب تحقیر انسان، اهانت به انسان می‌شود  بله، ملتزم می‌شویم به خاطر آن ادلّه. بنابراین این دلیل نمی‌تواند اثبات بکند این مذلتی را که در این روایات هست چون این مقدمه‌ی مشترکه دعواً لا دلیل علیها علی نحو الاطلاق. هر جایی که نمی‌پذیرند مذلت است ممنوعةٌ، بله مواردی که با اهانت، با تحقیر، با استهزاء، و امثال این‌ها همراه باشد این درست است، آن موارد این‌چنینی است و آن موارد هم لابأس بالالتزام به این که در آن موارد واجب نیست چرا؟ برای این که شرط بعدی وجود ندارد که امنیت از مفسده نداشتن و امنیت از ضرر است ضرر عِرضی دارد ضرر آبرویی دارد.

و صلی الله علی محمد و آله و سلم

120/904/د

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۱ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۰:۴۰
طلوع افتاب
۰۶:۰۷:۰۹
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۴
غروب آفتاب
۱۹:۵۸:۵۵
اذان مغرب
۲۰:۱۷:۲۳