به گزارش سرویس جامعه و پایگاه اطلاع رسانی وسائل، فقهالاجتماع یعنی فقهی که به مسائل خودش با رویکرد اجتماعی مینگرد و دست به استنباط و حکم میزند؛ یعنی فقه و فقیه در جایگاه جامعه شناس بنشیند و به مسائل توجه کند؛ بازشناسى نگرش اجتماعى به فقه در حقیقت رویکردى به بایستگى توسعه در فقه است؛ زیرا همراه توسعه و پیشرفت در فرهنگ، سیاست، اقتصاد و بنیادهاى اجتماعى بشر، دانش فقه نیز سخت نیازمند توسعه و پیشرفت است.
در همین راستا خبرنگار سرویس جامعه و تمدن اسلامی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، گفتوگوی تفصیلی با حجتالاسلام قاسم ابراهیمی پور، عضو هیأت علمی گروه جامعه شناسی مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) داشته است که بخش دوم آن تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
وسائل ـ رابطه فقه اجتماعی وعلوم مرتبط با آن چیست؟
فقه اجتماعی به این معنا، خودش یک دانش اجتماعی است؛ یعنی ما نمی توانیم از رابطه فقه اجتماعی با علوم اجتماعی و مثلاً جامعه شناسی صحبت کنیم، بلکه خودش می شود جامعه شناسی؛ زیر مجموعه جامعه شناسی؟ خیر، خودش یک مکتب و یک رویکرد جامعه شناختی با رویکرد انتقادی و تجویزی میشود.
یعنی جامعه شناسی را اگر به سه مکتب کلان اثباتی یا پوزیتیویستی، تفهمی و انتقادی تقسیم کنیم، فقه در دسته سوم خودش یک نوع جامعه شناسی است؛ یعنی دست به اصلاح، انتقاد، تغییر و تأسیس و... می زند؛ بنابراین اینجا عیناً علوم اجتماعی می شود.
با این توضیحی که عرض کردم؛ نه این که رابطه ای با علوم اجتماعی داشته باشد؛ و خود فقیه می شود جامعهشناس و در جایگاه جامعهشناس می نشیند و فتوا می دهد؛ منتها جامعه شناسی متناسب با خودش، منظور، جامعه شناسی سوسیالوژی یا جامعه شناسی غربی نیست.
همین فقه با همین ظرفیتهایی که دارد، یک نوع جامعه شناسی است، منظور این است؛ اگر بخواهم با ادبیات روز صحبت کنم، می شود جامعه شناسی انتقادی؛ حالا با این تلقی اگر بخواهیم راجع به آن صحبت کنیم در زمره حکمت عملی قرار می گیرد، وقتی در زمره حکمت عملی قرار بگیرد، یک رابطه با حکمت نظری دارد، یعنی با فلسفه، کلام و عرفان، که بیشترین ارتباط را البته با کلام دارد.
من با اصطلاح فلسفی فقه هم موافق نیستم، اگر منظور از فلسفه فقه یعنی علمی که مبانی فقه را تأمین کند، آن کلام است و لزومی ندارد ما از فلسفه صحبت کنیم و این اتفاقاً مورد غفلت است و به شدّت هم آسیب زاست؛ یعنی ما اگر به دنبال تحوّل فقه هستیم باید از کلام شروع کنیم نه از فلسفه.
بنابراین فقه با این تعریفی که عرض کردم یک ارتباطی با کلام دارد، کلام با روش برهانی اش که در زمره حکمت نظری قرار دارد نه با تعاریف دیگر که آنجا نمی رویم، اینجا رابطه طولی به معنی أخذ مبانی است؛ یعنی فقه، مبانی خودش را از کلام می گیرد، اول باید کلام ثابت کند که خدایی هست، نبوّتی هست، عصمتی هست، حجیّت ثواب وعقاب و... هست، بعد فقیه وارد عمل شود.
یعنی فقیه به اصول فقه اکتفا نمی کند، باید مبانی کلامی مشخّصی داشته باشد و اگر فقه ما الآن همهی ظرفیت هایش فعال نشده به خاطر بی توجهی به کلام است، فقه، یک ارتباط دیگری با سایر علومی که در زمره حکمت عملی هستند، دارد.
مثلاً با فلسفه سیاست، با اخلاق، تدبیر منزل با سیاست مدن، این رابطه طولی به معنای استمداد و امتداد و جزء بودن است یعنی فقه امتداد فلسفه سیاست است؛ هر کدام از ابواب فقهی، مثلاً بخش های عبادی در امتداد اخلاق، بخش های مربوط به خانواده و نکاح و طلاق در امتداد و استمداد تدبیر منزل و بحثهای اجتماعیتر و سیاسیتر آن، مثل جهاد و حدود و دیات در امتداد سیاست مدن است.
یک ارتباطی هم با معرفت های غیر یقینی و خطابی دارد، این خیلی مهم است و به شدّت مورد غفلت است؛ یعنی جامعه اگر بخواهد فقهی شود و همدلی و همراهی فرهنگ عمومی را جلب کند، باید از متون خطابی و از روشهای اقناعی و تخییلی استفاده بکند.
ما برای اینکه فقه را در جامعه محقّق کنیم، نمیتوانیم با ادبیات خود فقه، این کار را بکنیم؛ باید با شعر، ادبیات، جدل، خطابه و موعظه این کار را انجام دهیم این هم می شود ارتباطش با این معرفت های خطابی؛ در طبقه بندی علمی که الآن متعارف است و فلسفه ما مطرح میکند، جایگاه فقه اینجاست.
وسائل ـ آیا این چیزی که می فرمایید با جامعه شناسیای که در بحث علوم انسانی اسلامی میگویند، ارتباط پیدا میکند یا اینکه اصلاَ چیز دیگری است؟
به یک بخشش مربوط میشود؛ ما یک جامعه شناسی نداریم، در حقیقت سه مکتب هستند که می توان گفت تمایزهایشان خیلی زیاد است؛ جامعه شناسی پوزیتیویسمی، تفهّمی و انتقادی؛ بحث مورد نظر ما خود به خود جای جامعه شناسی انتقادی را میگیرد؛ یعنی خود فقه با این نگاه اگر ظرفیتهایش فعّال شود، گویی که یک جامعه شناسی اسلامی انتقادی تولید شده است.
وسائل ـ جامعه شناسی اسلامی ای که می گوییم از همین مسیر باید تولید شود؟
یک بخشش همین است، آن مکاتب دیگر را صحبت های دیگری راجع به آنها می توان مطرح کرد؛ یعنی جامعه شناسی اثباتی و تفهّمی و مکاتب ریزی که داخل اینها است، صحبت های دیگری دارد ولی اجمالاَ فقه، خودش جامعه شناسی انتقادی است و اگر این ظرفیت هایش فعّال شود، مثل این است که چنین جامعه شناسی ای تولید شده است.
یعنی وقتی شما مکتب فرانکفورت، آدرنو و ماکوزه و... را ببینید، فقیه می تواند نقش اینها را بازی کند، نمی خواهم بگویم دقیقاَ شبیه آنها، چون مبانی، رویکرد و غایت آنها خیلی متفاوت است؛ ولی جایگاه این جامعه شناسی را می تواند بگیرد؛ مهمترین ارتباطش با اسلامی سازی این است، راجع به بخشهای دیگر، صحبتها متفاوت است.
وسائل ـ کاستی های روش تفقه در زمینه فقه اجتماعی چیست ؟
کاستیها به روش استنباط برنمی گردد، یعنی اصول ما علی رغم انتقاداتی که مطرح است، خیلی اینجا مورد توجّه نیست؛ بیشتر به مبانی کلامی برمی گردد، یعنی فقه مبتنی بر اصول است و فقه و اصول فقه مبتنی بر کلام هستند و این الآن به شدّت در حوزه علمیّه مورد غفلت است.
کلام به این معنا هم جزو درس های اصلی نیست و ارتباطش با فقه قطع شده است؛ بنابراین کاستیها را ما باید در مباحث کلامی جستحو کنیم، کاستی که میگویم، بیشتر به معنی غفلت و بی توجهی است؛ یعنی کلام ما این ظرفیت را دارد، منتها فعّال نشده است.
بنابراین نقص به کلام بر نمیگردد، بلکه به متکّلم برمی گردد؛ یعنی آنجاست که رویکرد، غایت، اهداف و چهار چوب فقه را به طور کلان تعیین میکند و در اصول فقه، پیاده میشود و بعد در فقه به کار گرفته می شود؛ آنجا اگر کلام نقش خودش را هدایت جامعه و مثلاَ اصلاح جامعه تعریف کند و این به فقه منتقل شود، این رویکرد ایجاد میشود.
وسائل ـ نقش و جایگاه مفاهیمی مانند گروه، نهاد، جامعه و فرهنگ با نگاه تطبیقی به دیدگاه اسلام را چطور میدانید؟
اگر درمورد فرهنگ صحبت کنیم، عقاید و ارزشها و باورها بر هنجارها، رفتارها و نمادها، اینها را بگوییم که سطوح و لایه های فرهنگ باشند، فقه معطوف به هنجارها کار میکند؛ یعنی بایدها و نبایدهای رفتاری را مورد توجّه قرار می دهد؛ بقیه بخشهای فرهنگ میتواند به عهده کلام یا سایر علوم نقلی و حوزوی قرار بگیرند؛ منتها همین بایدها و نبایدها را در ارتباط با سایر بخش ها می بینیم.
بنابر این بخشی از فرهنگ که مستقیماً مربوط به فقه است، بحث هنجارهاست که البته مبتنی بر ارزشها و عقاید است و بعد هم رفتارها را به دنبال می آورد؛ امّا در خصوص سایر مفاهیم مثل گروه، فقه، طبق همان تبویبی که عرض کردم، چهار دسته هنجار، گروه را از منظر ساختار، تعداد پایگاه هایی که در گروه وجود دارد و سلسله مراتب میان آنها و هنجارهای معطوف به گروه و ارتباط این گروه با سایر گروههای اجتماعی را مورد توجّه قرار میدهد.
تعریف گروه عوض نمی شود، امّا فقه در ساختار گروه دست میبرد؛ مثلاَ اگر خانواده را یک گروه تصوّر کنیم، منصبها و پایگاههایی که در این گروه وجود دارد، ارتباط میان اینها، هنجارهای مربوط به هر منصب و ارتباط این گروه (یعنی خانواده) با سایر گروه ها که خویشاوند یا شهروند یا هم دین یا... باشد را این طور نگاه می کند؛ میخواهم بگویم راجع به مفاهیم علوم اجتماعی شاید تعریف متمایزی ارائه نمی کند، امّا در این مفاهیم تصرّف می کند و شکل میدهد.
وسائل ـ در سیاست زیر مجموعههایی داریم مثل حاکمیت، مردم، مشروعیت درمورد فقه اجتماعی میتوان نظیر آن را قائل شد ؟
وقتی غایت فقه، تحقّق اجتماعی دین است، یک چیزی را اصل قرار می دهد و سیاست و اقتصاد و سایر نهادها را در ارتباط با آن بحث می کند؛ اگر ما بگوییم غایت فرد، قرب و غایت جامعه، تحقق عدالت است، یعنی قسط و تحقّق عدالت یکی از اهداف غایی و مهم همه انبیاء و ارسال رسل است و اینها را مورد توجه قرار بدهیم، این عدالت محور همه مباحث فقهی می شود، بعد، اقتصاد، سیاست، آموزش و پرورش و خانواده را در ذیل آن میبینیم.
در خود این نهادها، خانواده نهاد محوری می شود و خانواده محوری مطرح می شود؛ یعنی علاوه بر تحقّق عدالت، اقتصاد، سیاست و آموزش و پرورش، باید در راستای تحکیم خانواده باشد و بعد از دل این خانواده است که نسل توحیدی ایجاد می شود و استمرار پیدا می کند که همان هدف قرب که هدف فرد بود در اینجا محقّق می شود.
یعنی یکی از مباحث مهم، تولید نسل است و نه نسل مطلق، بلکه تولید نسل توحیدی است و نسل توحیدی فقط در درون خانواده قابل تحقّق است؛ چه به لحاظ تولید نسل، چه به لحاظ تربیت توحیدی؛ بنابراین خانواده مقدس می شود و محور نهادها خواهد شد؛ اگر اقتصاد، سیاست، آموزش و پرورش و اوقات فراغتی هست، همه محورش، خانواده می شود و همه اینها با محور عدالت مطرح می شود، فکر می کنم اینگونه میتوان حوزههایش را دید، ولی جای تأمل بیشتری دارد.
وسائل ـ مؤلفه ها وشاخصه های یک جامعه اسلامی چه تفاوتی با جامعه غیر اسلامی دارد ؟
جامعه یعنی یک پدیده محقق و عینی و زمانی به یک جامعه، اسلامی می گوییم که مصداقاَ با دین یکی شده باشد؛ یعنی ما یک جامعهای داریم که الآن محقّق، عینی و قابل اشاره است؛ دین هم وقتی محقّق شده و عینیّت پیدا کند، قابل اشاره است.
جامعه، وقتی اسلامی است که اینها مصداقاَ یکی باشند؛ یعنی جامعه باید ساختارها، منصبها و پایگاههایش و روابط میان آنها اسلامی باشد، هنجارهای هر منصب و پایگاه اسلامی باشد؛ طبق همان چهار دسته هنجار که گفتیم به این جامعه، جامعه اسلامی می گوییم.
جامعه اسلامی باید یک نهاد حکومت، یک نهاد زیردست، نهاد خانواده، کارگر، کارفرما داشته باشد؛ منتها، این منصبها و روابط میان آنها، باید مطابق دین باشد، فردی که در این منصب ها قرارگرفته، متدین باشد و وظایف او را دین تعیین کند؛ یعنی نقش های محقّق او با نقش های محوّل او مصداقاَ یکی باشد.
نقش های محوّل، یعنی دین می گوید، وظایف تو این است، نقش محقّق کاری است که او انجام می دهد؛ بنابراین وقتی میگوییم جامعه، اسلامی است که ساختارها، مناصب، روابط میان آنها، هنجارهای آنها و فرهنگ آن یعنی عقاید و ارزش ها، نمادها و رفتارهای آن، همه دینی باشند؛ این میشود یک جامعه ایده آل کاملاَ دینی که غایت و آرمان است و ما هر چه در آن سمت و سو باشیم و به آن نزدیک شویم، میتوانیم اسم آن را جامعه دینی بگذاریم.
جامعه دینی را می توانیم یک مفهوم مشکّک و دارای مراتب در نظر بگیریم، می خواهم بگویم، جامعه ما یک جامعه دینی است، منتها نه به این معنا که به آن حدّ مطلوب و آرمانی و کاملاَ دینی رسیده است و هنوز اشکالات زیادی وجود دارد./825/402/م
(پایان بخش دوم)
خبرنگار: رضا صفری