به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح دوشنبه ، بیست و چهارم آبان ماه 1395 در جلسه 129 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم، به بررسی بحث اختصاص امر به معروف و نهی از منکر به مومن پرداخته و وقوع امر غیر مومن به انجام معروف و ترک منکر را مورد بررسی قرار دادند.
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استدلال به روایت یحییالطویل بود، به این مناقشه رسیدیم که از این روایت استفاده میشود که موضوع امربهمعروف «مؤمن» است و مؤمن هم در روایات به معنای کسی است که معتقد به حقی است که ثبت فی زمانه، نتیجه این میشود که بعد از نصب امیرالمؤمنین یا فوقش بعد از رحلت رسول اکرم، کسی که قائل به امامت آن بزرگوار و یازده فرزندش نباشد، مؤمن نیست. نتیجه این میشود که به حسب این روایت، امربهمعروف غیر شیعهی اثناعشری واجب نیست، درحالیکه لایمکن الالتزام به فقهیا. پس چون خلاف اجماع و مسلم فقه است، پس ادلهی تعبد به صدور، این روایت را نمیگیرد.
این مطلب که ایمان در این آیات و روایات به این معناست، بزرگانی مثل مرحوم امام در بحث «غیبت» فرمودهاند. یا باید بگوییم: از حین نصب که همان «غدیر» بود، یا باید بگوییم: بعد از وفات حضرت این وظیفه به گردنشان میآید. علی أیّ حال، بعد از وفات حضرت عقیدهی حق شیعهی اثناعشری است.
حضرت امام در «مکاسب»شان در بحث «غیبت»، در دفع این توهم که «اصطلاح «اسلام» و «ایمان» در عصر ائمه حادث شدهاست.»، میفرمایند:
و أما ثانیاً فلأنّ الإیمان کان قبل نصب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم علیّا- علیه السلام- للولایة عبارة عن التصدیق باللّه و رسوله، و لم یکن قبل نصبه، أو قبل وفاته على احتمال، موردا لتکلیف الناس و من الأرکان المتوقّف على الاعتقاد بها الإیمان، لعدم الموضوع له، و أمّا بعد نصبه، أو بعد وفاته صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، صارت الولایة و الإمامة من أرکانه. فقوله تعالى «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» هو جعل الأخوّة بین المؤمنین الواقعیین.
غایة الأمر أنّ فی زمان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کان غیر المنافق مؤمنا واقعا، لإیمانه باللّه و رسوله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و بعد ذلک کان المؤمن الواقعی من قبل الولایة و صدقها أیضا. فیکون خطاب یا أیّها المؤمنون متوجّها إلى المؤمنین الواقعیین و إن اختلفت أرکانه (أی من أرکان الإیمان) بحسب الأزمان، من غیر أن یکون الخطاب من أوّل الأمر متوجّها إلى الشیعة حتّى یستبعد سیّما إذا کان المراد بالمؤمن الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة.[1]
فاطمهی بنت اسد به حسب تاریخ وقتی نکیر و منکر از او سؤال کردند: «من امامک؟» حضرت فرمودند بگوید: «پسرم».
قدر مسلّم، این است که بعد از رحلت رسول اکرم کسی که شیعهی اثناعشری نیست، مؤمن نیست. بعضی بزرگان هم از جمله صاحب حدائق[2] و محقق خوئی[3] در همین بحث «غیبت» فرمودهاند: اینها کافرند. مرحوم امام[4] هم در همان حدیث شریف «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثة» فرمودهاند: وجه «ارتداد» این است که برای تمام مسلمینِ آن روز مسلّم بودهاست پیامبر این کار را کردهاست، بنابراین عدم قبول، یعنی رد پیامبر و خدا، و این ارتداد است.[5]
بنابراین طبق این نظر که «مؤمن» در روایات در دارد در معنای مقابل «مخالفت»، و نظر قویای است و بزرگانی هم آن را فرمودهاند، این شبهه اینجا پیدامیشود؛ که چطور امربهمعروف مخالفین واجب نباشد درحالیکه به اجماع و ضرورت فقه امربهمعروف همهی مسلمین واجب است.
تخلص از این اشکال
آیا راه تخلصی برای این شبهه هست یا نیست؟ بزرگانی که ما مراجعه کردهایم، ندیدهایم کسی این اشکال را جواب بدهد.
جواب اول: اجماع قرینه است بر ارادهی کافر
همین ضرورت و اجماع اگر مفروض و درست باشد، قرینه میشود که این مؤمن در اینجا، در مقابل «کافر» است. آن معنا (که «مؤمن» ظهور دارد در معنای مقابل «مخالف») این است که این واژه لو خُلّی و طبعها معنایش مقابل «مخالف» است. اما ما همانطور که دیروز عباراتش را برررسی کردیم، «مؤمن» در چهار معنی به کار رفتهاست و این مطلبِ مسلّم قرینه میشود که این معنای مقابل «مخالف» اراده نشدهاست. پس آنچه شما باعث عدم حجیت قرارش دادید، قرینه میشود برای این معنا.
جواب دوم: «إنما» دلالت بر «حصر» نمیکند
ثانیاً این مطلب در صورتی درست است و خلاف مسلّم لازم میآید که این جمله مفهوم داشته باشد و دلالت بر حصر داشته باشد، کما علیه المشهور. اما بزرگانی مثل مرحوم امام میفرمایند: «إنما تأکید دلالت است، و حصر را افاده نمیکند که: این است و جز این نیست.». وقتی حصر نداشت، پس مفهوم هم ندارد، و فقط یک مصداق مسلّمی را دارد میگوید و وجوب امربهمعروف مخالفین را نفی نمیکند. پس یک راه هم انکار مفهومداشتن این جمله است.
جواب سوم: به قرینهی اجماع و ضرورت، این جمله مفهوم ندارد
جواب سوم این است که حتی اگر هم بپذیریم که: «إنما، دلالت بر حصر کند. یا چون این جمله در مقام تحدید است، پس مفهوم دارد.»، ولی به قرینهی اجماع و ضرورت میفهمیم که اینجا مفهوم وجود ندارد.
جواب چهارم: خدشه در اجماع و ضرورت
جواب اخیر هم این است که این اجماع و مسلّم، امر ضروری قطعی نیست؛ فوقش اطلاقات ادله است که شامل مؤمن و مخالف هم میشود، بلکه شامل مسلمان و کافر هم میشود. پس این اجماع اگر هم باشد، مدرکی است؛ مستندش همین اطلاقات و عمومات است.
سؤال: مگر شما بارها نگفتهاید که: «اگر در موردی واقعاً صغرای اجماع محقق باشد و برخلاف همه بفهمیم، باید خودمان را تخطئه کنیم.»؟
پاسخ: شاید به مقید برنخوردهاند؛ گاهی شهید هفت جور فتوی دادهاست! شیخنا الاستاذ میفرمود که با وجود ابزار فعلی، بدون مراجعه به این ابزار، فحص و یأس حاصل نمیشود. کما این که مرحوم آخوند بعد از این که مستدرک نوشته شد، در جلسهی استفتائات امرمیفرمود که باید مستدرک را هم بیاورند. شما هم الآن باید در همین صندوقها سرچ کنید تا فحصتان کامل بشود.[6]
الا این که یک مقید در مقابل مطلقات زیادی قراربگیرد، که در این صورت بعضی بزرگان میگویند: آن مطلقات زیاد، آبی از تخصیص و تقیید میشود. اگر کسی این مبنا را داشته باشد، نمیتواند به وسیلهی این روایت تخصیص بزند.
پس، از این شبهه هم به این وجوهی که گفته شد، میتوانیم تخلص پیداکنیم.
مناقشهی چهارم: عدم وجوب امربهمعروف مقابل صاحب سوط و سیف
این اشکال، از بعض اجلاء عصر است؛ که فرمودهاند: علاوه بر ضعف سند، یک مشکل دیگر هم دارد؛ که ذیل حدیث فرموده: «و أما صاحب سوط و سیف فلا»، این چیزی است که نمیشود به آن ملتزم شد. فرمودهاند: «و کیف یکون الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فی قبال صاحب السوط و السیف حراماً أو مرجوحاً مع أن أفضل أفراد الأمر و النهی، هو کلمة عندل عند امام جائر علی ما قاله النبی الأکرم و وصیه الأعظم؟! و من المعلوم أن الإمام الجائر هو صاحب السوط و السیف دائماً فالقول بعدم جواز الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فی قبال صاحب السوط و السیف، یوجب فتحَ باب تسلط الجبابرة و الطغاة علی ضعفاء الأمة و علی محو الأحکام الدین و تخریب و تضعیف عقائد المسلمین. و هو أمر مخالف لمبنای الشریعة الغراء. فخلاصة القول أن خبر یحیی الطویل هذا، مضافاً إلی ضعف سنده، مخالفٌ لسائر الأخبار المعتبرة و سیَر المجاهدین الذی اجترحوا انفسهم ابتغاء مرضات الله، و بیّضوا وجه التاریخ و الفضیلة، جزاهم الله عن الإسلام و أهلَه خیرَ الجزاء. و مما ینبغی التنبه له، أن مضمون هذا الخبر الدال علی أن صاحب السوط و السیف لایؤمر به و لایُنهی عنه لایمکن الاعتماد علیه و القول به، فإن عدّةً کبیرةً من المجاهدین الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر الذین فی رأسهم مولانا ابوعبدالله الحسین علیهالسلام قدقاموا فی وجه صاحب السوط و السیف و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر، و بذلوا دمائهم فی هذا السبیل حتی جُعلت کلمة الله هی العلیا و کلمة الظالمین هی السفلی.»[7] ، و باز بزرگانی از مجاهدین مثل عمار را که مقابل سلاطین ایستادند را نام بردهاست که اگر واجب نبود، چطور اینها این کارها را کردهاند؟! لذا «صاحب سوط و سیف» مضمونی است که نمیتوانیم به آن اخذکنیم.
جواب اول: تفکیک در حجیت
از ما ذکرنا سابقاً بعض جوابها استفاده میشود: اولاً اگر قائل به تبعیض در حجیت باشیم، میتوانیم بگوییم: «ذیل روایت قابل اخذ نیست»؛ کما این که در «ینقض الصوم و الوضوء» اینطور بودهاست. و ادلهی حجیت سند، نسبت به کل جملةٍ جملةٍ انحلالی است و لذا جملهی اول را دربرمیگیرد ولی جملهی آخر را دربرنمیگیرد.
جواب دوم: عدم معارضه با روایات «کلمة عدل عند امام جائر»
جواب دیگر این است که خود آن روایتی که فرمود: «کلمة حق عند امام جائر» با این روایت معارضه نمیکند؛ چون برایش شرط گذاشت؛ به شرطی که بپذیرد: «مع ذلک یقبل منه». چون صاحب سوط و سیف عموماً نمیپذیرد، پس به آن روایات هم نمیتوانیم برای این جهت تمسک کنیم و بگوییم که از آن روایات وجوب امربهمعروف مقابل سلاطین جور اثبات میشود و این روایت یحییالطویل با آن روایات معارض است.
جواب سوم: قیام امام حسین، مصداق امربهمعروف محل نزاع نیست
اما سیدالشهداء از باب حفظ اسلام عن الاندراس قیام کرد و قیامش هم امربهمعروف اصطلاحی نبود، اگرچه عنوان امربهمعروف مثل عنوان «جهاد» بر معانی مختلفی هم صدق میکند. در تحف العقول برای عنوان «جهاد» چهار معنای ذکرشده از امام حسین[8] . امربهمعروف، به یک معنای عامّی، به معنای اجرای کل اسلام از جمله «اجرای حدود» است. و قیام امامحسین علیهالسلام به این معنا مصداق امربهمعروف بودهاست. ولی امربهمعروفی که محل بحث ماست، به معنای خاصش است. لکن امامحسین اگر قیام نمیفرمود، اسلام از بین میرفت؛ آن کسی که نعوذ بالله میگوید: «لعبت هاشم بالملک فلا وحی نزل»، کسانی بودند که میخواستند اسلام را از بین ببرند. در زمان سیدالشهداء چارهای جز آن نبود برای حفظ اسلام، لذا خداوند متعال شاء أنیراه قتیلاً. نباید این معنا را با اینها قاطی کنیم. اگر امروز بیضهی اسلام در خطر قرارگرفت، اگرچه صدهزارنفر هم کشته بشود، قیام واجب است و نباید با استناد به امثال این روایت بگوییم: «قیام مقابل صاحب سوط و سیف واجب نیست.». پس این که ما افعال سیدالشهداء یا بزرگان دین و اولیای الهی مثل عمار و حجر را مثال بزنیم، مثالهای معالفارقی است و ربطی به اینجا ندارد.
جواب چهارم: علت عدم سکوت اصحاب امیرالمؤمنین
علاوه بر این که در کلمات بعضی بزرگان هست؛ که آن بزرگانِ صدر اسلام، قبلاً از طرف ائمه به آنها گفته شده که این سلاطین میخواهند محبین امیرالمؤمنین را بکشند و لذا شما چه حق را بگوید و چه نگویید، شما را خواهندکشت، وقتی یقین دارند کشته میشوند، جای تقیه نیست؛ میگویند: «پس بگذار حرفمان را بزنیم و مردم را آگاه کنیم و بکشندمان». در این صورت، مسألهی آنها ربطی به امربهمعروف نداشته، مسألهی آنها مسألهی دیگری بودهاست.
سؤال: این که امربهمعروف را اینقدر ضیق تعریف میکنیم، دلیلش چیست؟
پاسخ: دلیلش روایات است. امربهمعروف امامحسین، یعنی اقامهی سیاسات دینیه، یعنی همان کاری که پیغمبر کردند. نه این که حضرت میخواهد برود به یزید تذکر لسانی بدهد. دست دزد را بریدن، که امربهمعروف نیست. این را از ادله میفهمیم؛ لذا حتی بعضی احتیاط واجب کردهاند که باید با لسان آمرانه باشد.
جواب پنجم: عدم دلالت این روایت بر حرمت
حضرت در این روایت فرمودهاند: «أما صاحب سوط و سیف فلا»، ممکن است «فلا» هم به این معنی باشد که آن وجوب نیست، ممکن است جواز یا استحباب باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائم اجمعین.
بحث در استدلال به روایت یحیی الطویل بود به این مناقشه رسیدیم که در این روایت فرموده است «إِنَّمَا یُؤْمَرُ وَ یُنْهَى مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظ» از این روایت استفاده میشود که موضوع برای امر به معروف و نهی از منکر، مؤمن هست مؤمن هم در روایات به معنای کسی است که معتقد به حق است که ثبت فی زمانه، و بنابراین نتیجه این میَشود که بعد از نصب امیرالمؤمنین سلام الله علیه بالوصایة و الخلافة، یا فوقش بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیگر هر کس قائل به ولایت و امامت آن بزرگوار و یازده فرزند معصومش علیهم السلام نباشد این مؤمن نیست بنابراین نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که به حسب این روایت امر به معروف و نهی از منکر غیر شیعهی اثنی عشری لازم نیست و حال این که این لایمکن الالتزام به فقهیاً، پس چون مضمون این روایت چیزی است که خلاف ضرورت و اجماع و مسلم هست بنابراین ادلهی حجیت نمیتواند این روایت را بگیرد پس صدور اشکال پیدا میکند ادلهی تعبد به صدور این روایت را نمیگوید و این مطلب که ایمان به این معنا هست در آیات و روایت، بزرگانی فرمودند منهم حضرت امام قدس سره در مکاسب محرمه در بحث غیبت فرموده «فلأنّ الایمان کان قبل نصب رسول الله صلی الله علیه و آله علیاًّ علیه السلام للولایة عبارةٌ عن التصدیق بالله و رسوله» قبل از آن ایمان همین بود نه این که مفهوم آن این بود یعنی آن مفهومی که ایمان دارد که تصدیق به حق باشد به حمل شایع در خارج مصداقی جز این پیدا نمیکرد مایتحقّقُ به الایمان همین بود «و لم یکن قبل نصبه أو قبل وفاته علی احتمالٍ مورداً لتکلیف الناس» باز قبل از، ممکن است احتمالاً هم بگوییم قبل از وفات حضرت، چون حضرت در حقیقت برای بعد از خودشان نصب فرمودند علی احتمالٍ، حالا کسی در آن زمان میگوید حالا که حضرت خودشان هستند بعد از وفات، پس قدر متیقّن بعد از وفات حضرت یا باید بگوییم از حین نصب، که همان واقعهی غدیر است دیگر از همان موقع همه باید تکلیف دارند معتقد باشند که ایشان خلیفهی بلافصل رسول الله است یا نه چون حضرت برای بعد از خودشان قرار دادند بعد از وفات حضرت این وظیفه میآید به گردن، علی أیّ حالٍ مسلم بعد از وفات حضرت دیگر، «و لم یکن قبل نصبه أو قبل وفاته علی احتمالٍ مورداً لتکلیف الناس و من الارکان المتوقف علی الاعتقاد بها الایمان لعدم الموضوع له و أما بعد نصبه أو بعد وفاته صلی الله علیه و آله صارت الولایة و الامامة من ارکانه أی من ارکان الایمان و قوله تعالی إنّما المؤمنون إخوة هو جعل الأخوّة بین المؤمنین الواقعیین غایة الأمر أنّ فی زمان رسول الله صلی الله علیه و آله کان غیر المنافق مؤمناً واقعاً» منافقین هیچی، چون آنها به خدا هم ایمان نداشتند در زمان رسول خدا، قبل از نصب امیرالمؤمنین یا بعد نصب و قبل از رحلت ایشان، واقعاً کسی که معتقد به امامت هم نبود این مؤمن واقعی بود مثل خود فاطمهی بنت اسد که وقتی که دفن شد به حسب نقل تاریخ وقتی دفن شد حضرت فرمود بگو پسرم، آمدند از او سؤال کردند نکیر و منکر که آمدند سؤال کردند مَن امامُک؟ آن جوابی نداشت توی تشویش واقع شد حضرت فرمودند بگو پسرم. «مؤمناً واقعاً لایمانه بالله و رسوله صلی الله علیه و آله و سلم و بعد ذلک کان المؤمن الواقعی من قبِل الولایة و صدّقها فیکون خطاب یا أیّها المؤمنون متوجّهاً الی المؤمنین الواقعیین و إن إختلفت ارکانه بحسب الازمان» ارکان آن به حسب ازمان متفاوت میشود بنابراین دیگر بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله قطعاً آنهایی که ایمان ندارند به خلافت امیرالمؤمنین اینها مؤمن نیستند بلکه بزرگانی منهم صاحب حدائق و منهم محقق خویی در همین بحث غیبت فرمودند اینها کافر هستند و خود امام هم رحمة الله علیه در آن حدیث شریف « ارتداد الناس بعد رسول اللّه إلّا ثلاثة» فرمودند وجه آن این است ارتداد وجهش این است که تمام مسلمین آن روز که در مدینه بودند و آنجاها بودند و اینها برایشان مسلّم شده بود پیامبر این کار را کرده، بنابراین عدم قبول یعنی ردّ پیامبر، و این ارتداد است این ارتد الناس به خاطر این است که این مسئله به حدی از وضوح و جلاء بود بنابراین ارتداد هم ارتداد است دیگر، ردّ خدا و پیغمبر است.
در اینجا به خدمت شما عرض شود که چند جواب ممکن است داده بشود جواب اول این است که همین ضرورت و همین اجماع اگر مفروض باشد درست باشد همین قرینه میشود بر این که این مؤمن در این جا در مقابل کافر باشد آن معنا، معنایی است که یعنی این واژهی لو خُلیّت و طبعها، این لغت لو خُلیّت و طبعها معنایش این است اما ما همینطور که دیروز عرض کردیم عباراتی را آوردیم گاهی مؤمن در مقابل کافر است گاهی مؤمن در مقابل فاسق است گاهی مؤمن در مقابل مخالف است این ضرورت، این اجماع اگر سلِّمَ این پس معلوم میَشود اینجا از مؤمن چی مقصود است؟ مسلم مقصود است که مسلم به چی میشود؟ مسلّم در اسلام اعتقاد به ولایت شرط نیست آن اسلامی که یُحقنُ به الدماء و مالش محفوظ است دمش محفوظ است نگاه و اینهایش محفوظ است و جایز است و بقیهی چیزهایی که گفتیم کسی که شهادتین را بگوید ادلهی فراوانی قبلاً هم در بحث طهارت اینها را بررسی کردیم میگوید مسلم است ولو ولایت را قبول نداشته باشد به خصوص امروز، فی ازمنتنا، بعد از آن ضرورت قطعیای که کذا بود آن برای آن زمان اول است بعد در اثر این شبهاتی که ایجاد کردند و زمانها گذشته و ذهنها آن جلاء و وضوحش را برای خیلیها از دست داده اینجوری نیست که بگوییم موجب ارتداد میشود و موجب کفر میشود این جواب اول که میگوییم همان که شما میخواهید باعث عدم حجیت روایت قرار بدهید آن باعث عدم حجیت روایت نمیَشود آن قرینه میشود که این مؤمن به آن معنا است هذا اولاً، ثانیاً: این مطلب در صورتی درست و خلاف لازم میآید خلاف ما هو المسلّم که این جمله مفهوم داشته باشد و دلالت بر حصر بکند که إنّما، إنما دارد دیگر، « إِنَّمَا یُؤْمَرُ وَ یُنْهَى مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظ» یعنی فقط، تنها، پس مفهوم دارد که غیر مؤمن، این لایؤمر و لاینهی، اینجا گفته میَشود که إنّما، دلالت إنّما بر حصر محل کلام است و بزرگانی و منهم الامام قدس سره میگویند إنّما دلالت بر حصر نمیکند إنّما تأکید را دلالت میکند نه حصر را، این است و جز این نیست که ترجمه میکنند بعضیها انّما را این درست نیست این است و جز این نیست.
س: اینجا نفی دارد می کند؟
ج: جز این نیست نفی دارد میکند دیگر. حصر را دلالت میکند بله، آنهایی که اینجور ترجمه میکنند إنّما را، إنّما یعنی همانا، نه اینکه حصر را دلالت بکند وقتی حصر را دلالت نکرد پس مفهوم ندارد این دارد یک مصداق مسلّمی را دارد میگوید آنجایی که خیلی وضوح دارد آنجا را دارد میگوید که آثار بر آن مترتب است میگوید و این توطئه دارد میچیند میگوید آدم اینها را باید امر به معروف بکند نه صاحب سوط و سیف که اصلاً گوش نمیکند به حرف و ممکن است گرفتاری برای آدم درست بکند نمیخواهد حصر بکند درست؟ مثل این که آدم به بچهاش میگوید آقا آدم با آدم درسخوان رفیق میشود نه کسی که اراذل و اوباش است حالا این که میگوید آدم درسخوان نمیخواهد حصر بکند که حالا اگر یکی توی مدرسه مثلاً آدم خوبی نیست آنجوری درسخوان نیست با آن رفیق نشو، این فرض جلیئی که بیشتر قابلیت تحریص و ترغیب نسبت به آن هست آن را ذکر کرده اینجا هم در مقابل این که میخواهد بفرماید میگوید اگر می خواهی امر و نهی بکنی یا مؤمنی باشد که گوش میکند فیتّعظ یا جاهلی باشد که تعلّم میکند اما آدمی که صاحب سوط و سیف است و اهل این حرفها نیست با تازیانهاش و با شمشیرش ممکن است ضرر هم به آدم برساند آن را نه، بنابراین ولو این که اگر این اجماع نبود این ضرورت نبود به خدمت شما عرض شود که ممکن بود حالا کسی آنجور توهم بکند که مستشکل میگفت اما وقتی که ما، حالا این جمله را هم حذف بکنید بهتر است حالا این به زبان من آمد این جمله را حذف کنید نادیده بگیرید و ناشنیده بگیرید اشکال این است و جواب این است که إنّما در اینجا دلالت بر حصر نمیکند.
س: این جوری معنا کنیم در قبال این که ایمان را در برابر جاهل قرار داده حصر را بگوییم آقا اینطور معنا کنیم امر و نهی را نمیگوید به غیر مؤمن نکن میگوید مؤمن میپذیرد جاهل یاد میگیرد این یعنی آقا امر و نهی را...
ج: مرحباً بناصرنا، ما داریم همین را میگوییم میگوییم إنّما دلالت بر حصر نمی کند پس مفهوم ندارد نمیگوید آقا به سنی امر و نهی نکن این را نمیگوید.
پس بنابراین اگر ما انکار کردیم راه دیگری برای جواب این است که انکار کنیم مفهوم داشتن این جمله را، بگوییم مفهوم ندارد و إن شئتَ قلت، که اگر هم بپذیریم که مفهوم دارد إنّما، میگوییم این اجماع و ضرورت قرینه میَشود بر این که یا این مؤمن معنای آن در مقابل کافر است یا اینجا إنّما مفهوم ندارد پس جواب دوم این شد که انکار کنیم مفهوم داشتن را، جواب سوم این است که میگوییم فرض کنیم مفهوم هم دارد إنّما مفهوم دارد و دلالت بر حصر میکند یا این که بگویید إنّما دلالت بر حصر نمیکند ولی این جمله در مقام تحدید است مفهوم تحدید دارد مفهوم تحدید، اگر این را هم بپذیریم میگوییم با توجه به آن اجماع و ضرورت، اگر آن اجماع و ضرورت را بپذیریم اینجا میفهمیم که یا این مؤمن... مفهوم درست است ولی مؤمن در معنای خودش استعمال، به آن معنا نیست در مقابل کافر، یا اگر مؤمن به آن معنا هست که مستشکل میگوید مفهوم در اینجا وجود ندارد پس بنابراین آن اجماع و ضرورت قرینه بر این میشود. و جواب اخیر و جواب چهارم همین است که ایشان میفرمودند که این دعوً لا دلیل علیها، این که بر ما واجب است و مسلّم است که باید اهل خلاف را هم امر به معروف و نهی از منکر بکنیم این یک امر ضروری و قطعی نیست فوقش اطلاقات ادله است که شامل آنها میشود در خصوص این اجماع نداریم بر خصوص این قیام ضرورت نشده اگر گفته میشود بخاطر اطلاقات و عمومات است که تقیید در آنها ندارد این روایت میشود مقیّد آن.
س: اجماع دارد اینجا؟؟
ج: نه اجماع نه، میگویم اجماع بر خصوص این مطلب که نداریم آن که داریم و اگر علما هم میگویند اخذاً بالاطلاقات و العمومات است که توی اطلاقات ندارد مُروا بالمعروف، نفرموده مُروا بالمعروف الشیعه، المؤمنون حقّاً، این را که نگفته، مروا بالمعروف. فوقش این است که این لسان هم، کفار را هم ممکن است بگیرد حالا اگر کفار گفتیم مکلف به فروع نیستند مکلف نیستند که ما امر به آنها بکنیم و نهی از آنها بکنیم.
س: نه اینکه اجماعی هم نیست اجماع هست ولی مدرک ...
ج: اگر اجماعی هم باشد بله مدرک است مستند آن چی هست؟ مستند آن همین اطلاقات و عمومات است نه یک چیز خاصی که مسلّم شده باشد ببینید یک وقت هست که خود این مسئله مصب اجماع هست به جوری که میگوییم صَدر من الشارع، که شارع فرموده اهل خلاف را واجب است امر به معروف و نهی از منکر بکنیدیک وقت این است این دیگر قابل تقیید که نیست در خصوص اهل خلاف ضرورت و اجماع داشته باشیم این قابل تقیید نیست اما نه یک وقت علما اگر میفرمایند به خاطر اطلاقات و عمومات دارند میگویند این دیگر لایزید کلامهم و اجماعهم بر خود اطلاقات و عمومات، اطلاقات و عمومات، تقیید اگر ما دلیل و مقیّدی برای آن پیدا کردیم تقیید میشود به آن عالمی که دارد فتوا میدهد میگوید مطلقا لازم است میگوییم آقا فتوای شما را قبول نداریم چرا؟ برای این که این اطلاق مستند شما هست این اطلاق مقیّد دارد مقیّد آن هم این روایت است.
س: فرض کنیم باشد ولی دلیلش آن دلیلی باشد که ما قبول نداریم روایتی باشد که ما آن روایت را قبول نداریم آیا فرق میکند؟
ج: بله، بله عدهای گفتند اجماع مدرکی باز کفایت نمیکند ولو در آنجا. ولی ما قبلاً گفتیم چند بار که اگر در چنین موردی واقعاً صغرای اجماع محقق باشد صغرای اجماع محقق باشد اینجا ما باید خودمان را تخطئه بکنیم همگان من الصدر الی الختم از این دلیل از این روایت این را فهمیده باشند و ما بگوییم معنای آن این نیست این باید خودمان را تخطئه بکنیم.
س: در اینجا با مقید مواجه نمی شود؟
ج: نه این به مقیّد شاید بر نخوردند علتش این است. بله، یا به این مقیّد بر نخوردند یا مقیّد را جور دیگر معنا کردهاند و امثال اینها است دیگر، اجتهاد است ممکن است بر نخوردند به خصوص قدما، چون اینها مبوّب نشده بوده روایات. ببینید شهید ثانی و شهید اول توی شهر لمعه خواندید گاهی به تعداد کتابهایش فتوا دارد یعنی هفت جور فتوا داده است در بیانش یک جور گفته در ذکری یک جور گفته در آنجا یک جور گفته چرا؟ اینها علتش همین است که، امروز همینجور است دیگر. الان من خودم نوشتههای دارم مثلاً چندین سال پیش نوشته بودم الان که این ابزار درست شده نوشته بودم مثلاًاین حدیث به این مثلاً « النّاس فی سعة ممّا لا یعلمون» ممّا لا یعلمون، این را فقط دو نفر گفتند حالا که این صندوقها پیدا شده سرچ کردم دیدم که نه خیلیها گفتند ولی آن موقع این تطبّعی که، با این که خیلی هم زحمت کشیدیم بعضیها ولی به بیش از این برنخورده بودیم این شیخ الاستاد قدس سره میفرمود که الان با وجود این ابزار فعلی بدون مراجعهی به اینها فحص و یأسی که ما در مراجعهی به ادلّه و عمومات و اطلاقات لازم داریم الان بدون مراجعهی به اینها آن فحص و یأس کامل نمیَشود یعنی فقیه امروز دیگر باید به اینها مراجعه بکند اینجور نیست که فقط وسائل را ببیند کما این که آقای آخوند قدس سره بعد از این که مستدرک وسائل نوشته شده بود تو جلسهی استفتائات امر میفرمود که باید مستدرک هم بیاورید حالا علاوه بر این الان این ابزاری که هست شما میتوانید همهی موارد را سرچ کنید و ببنید هر چه هم داده نشده الان از کتب حدیث و فلان، الان اینها لازم است داده شود تا این که در دسترس واقع شود فحص کامل شود باید فحص کامل بکند در آن سابق چون این چنین بوده است خیلیها هم لازم نمیدانستند شهید صدر از کسانی است که احتمال داده یا حتی فتوا داده یا صاحب اصول استنباط مرحوم حیدری ایشان میگوید اصلاً اطلاقات و عمومات لازم نیست فحص کنی هر وقت به شما رسید اگر به شما رسید مقید و مخصصی تقیید بزن و الا به همان عموم و اطلاق میتوانی عمل بکنیم میگوید دأب اصحاب ائمه این نبوده که حالا یک اطلاقی که داشتند از این طرف و آن طرف هم بپرسند که مقیّدی بود؟ شما دارید ندارید؟ این نبوده حالا ما داریم مقیّد را میبینیم این رسیده به ما تقیید میکنیم مگر این که یک مبنایی اینجا هست که قبلاً هم نقل کردیم که اگر مطلقات خیلی زیاد باشد یک مقیّد در مقابل مطلقات زیاد بعضی از بزرگان میگویند که اینجا آن مطلقات متکرّرهی متظافره عاری میَشود از تقیید و تخصیص. اگر کسی این مبنا را قائل باشد بله نمیتواند تقیید و تخصیص بکند در صورتی که آن مقید آن مطلقات ما فراوان باشد خیلی زیاد باشد پس بنابراین از این شبهه هم به اشکالی که گفته شد به این وجوهی که گفته شد ممکن است ما تخلّص بجوییم.
آخرین اشکال: اشکال دیگری که باز به این حدیث شریف یعنی به استدلال به این حدیث شریف شده است از بعض از اجلاء عصر است که فرمودهاند که این روایت علاوه بر ضعف سند که دارد یحیی الطویل، ضعیف السند است یک مشکل دیگری هم دارد و آن ذیل حدیث است «وَ أَمَّا صَاحِبُ سَوْطٍ أَوْ سَیْفٍ فَلَا» این چیزی است که نمیشود به آن ملتزم شد و در این باب به خدمت شما عرض شود که «و کیف یکون الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فی قبال صاحب السوط و السیف حراماً أو مرجوحاً مع أنّ افضل افراد الامر و النهی هو کلمةُ عدلٍ عند امامٍ جائر علی ما قاله النبی الاکرم صلی الله علیه و آله و سلم و وصیّه الاعظم علیه السلام و من المعلوم أنّ الامام الجائر هو صاحب السوط و السیف دائماً فالقول بعدم الجواز الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فی قبال صاحب السوط و السیف یوجب فتحَ باب تسلّط الجبابرة و الطغاة علی ضعفاء الامة و علی محو احکام الدین و تخریب و تضعیف عقاید المسلمین و هو امرٌ مخالفٌ لمبانی الشریعة الغراء فخلاصة القول أنّ خبر یحیی الطویل هذا مضافاً الی ضعف سنده مخالفٌ لسائر الاخبار المعتبرة و سیَر المجاهدین الذین اشتروا انفسهم ابتغاء مرضات الله و بیّضوا وجه التاریخ و الفضیلة جزاهم الله عن الاسلام و اهله خیر الجزاء» و باز «و ممّا ینبغی التنبّه له أنّ مضمون هذا الخبر الدالّ علی أنّ صاحب السیف و السوط لایُؤمر به و لاینهی عنه لایمکن الاعتماد علیه و القول به فإنّ عدةً کبیرةً من المجاهدین الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر الذین فی رأسهم مولانا ابا عبد الله الحسین علیه السلام قد قاموا فی وجه صاحب السوط و السیف و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و بذلوا دمائهم فی هذا السبیل حتی جُعلت کلمة الله هی العلیا و کلمة الظالمین هی السفلی» و باز بعضی از بزرگان دیگر، عدهای از بزرگان مجاهدین در راه خدا، مثل عمار و اینها بزرگانی که میایستادند و ایستادند در قبال آنها اینها را نام بردند که اینها این کار را کردند؟ پس این و أما صاحب السوط السیف فلا، این مضمونی است که در این روایت وارد شده .و نمیتوانیم به آن اخذ بکنیم پس این روایت این مشکله را هم دارد از ما ذکرنا سابقاً بعض جواب برای این مناقشه هم ظاهر شد اولاً اگر قبول کردیم این مطلب را که این ذیل قابل اخذ نیست تبعیض در حجیت میَشود میَشود یک خبری که ذیل آن قابل اخذ نیست پس راوی لعلّ اشتباه کرده بدجور نقل کرده یا سهو کرده این از امام نبوده سهو کرده نقل کرده ولیکن قسمتهای قبلش چه ربطی به آن دارد؟ خب آن را اخذ میکنیم و کَم له در روایات من نظریر که روایاتی است مشتمل بر گاهی، همان مثل «الکذب علی الله و الرسول ینقضُ الصوم و الوضوء» که گفتیم صومش را گرفتند وضویش را نگرفتند و این تبعیض در حجیت است.
و این تبعیض در حجیت لابأس به، انحلالی هست دیگر، ادلهی حجیت سند انحلالی است نسبت به کلّ جملةٍ جملةٍ، آن جملهی اوّلش لابأس به، جملهِی دوم لابأس به، این جملهی سوم میگوییم در اینجا شاید راوی اشتباه کرده و ادلهی ججیت نمیتواند بگیرد هدذا اولاً.
.
و اما جواب دیگر: جواب دیگر این است که خود آن روایتی که فرمود کلمة حقّ در امام جائر چی فرمود؟ شرط گذاشت برای آن، گفت به شرطی که بپذیرد «و هو مع ذلک یقبل منه» اگر اینجور باشد چون صاحب سوط است و سیف، معمولاً این است که نمیپذیرد حضرت دارد همان را در حقیقت کأنّ میفرماید پس ما به آن روایات هم نمیتوانیم تمسک بکنیم بر این جهت و اما این که سید الشهدا سلام الله علیه یا آن بزرگان، این دو باب است یک باب امر به معروف و نهی از منکر داریم یک باب حفظ اسلام عن الاندراس داریم این دو تا باب نباید با هم خلط بشود اگر چه عنوان امر به معروف و نهی از منکر مثل عنوان جهاد میماند عنوان جهاد در اصطلاح روایات چهارتا معنا دارد که این چهارتا معنا هم از خود امام حسین سلام الله علیه است در تحف العقول نقل شده امر به معروف و نهی از منکر هم همینطور است یک معنای وسیعی دارد امر به معروف و نهی از منکر که به معنای تشکیل حکومت، اجراء حدود و همهی اینها میشود یک معنای امر به معروف و نهی از منکر همین است که ما داریم بحث میکنیم از آن، که منکری میبینیم شخصی دارد انجام میدهد نهی بکنیم واجبی را دارد ترک میکند باید امر بکنیم این شرایطی که ذکر میشود برای این است اما آنجایی که اسلام در خطر باشد که از حضرت فرمود به حسب نقل و«وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید» این بود که اگرحضرت قیام نمیفرمود اسلام دیگر داشت از بین میرفت یعنی محو میَشد آن کسی که دارد میگوید نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله لعبت هاشمُ بالملک، که اینها در صدد این بودند که اسلام را از بین ببرند و برگردند به همان جاهلیت قبل، آن معاویه که دارد میگوید تا این نام پیامبر گفته میشود من ناراحتم اینها اینجوری بودند دیگر، طبق تدابیری که انجام دادند ائمه علیهم السلام برای حفظ اسلام یک بخشی از آن تدابیر امام مجتبی سلام الله علیه است به آن شکل، تدابیر سید الشهدا جایی است که دیگر چارهای جز این نیست برای حفظ اسلام، «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلا» یعنی همین، یعنی الان راهی جز این نیست و لذا خدای متعال شاء أن یراه قتیلاً و اسارت اهل بیت، اینها همه چیزهایی است که به خاطر حفظ اسلام هست بنابراین ما اینها را نباید با این قاطی بکنیم همین امروز هم همینجور است اگر به تعبیر علما یا در روایات است بیضهی اسلام در خطر شد آنها شرایطش مختلف میَشود یقین داری کشته میَشوی یقین داری صد هزار نفر هم کشته میَشود یقین داری صد هزار نفر کشته میَشود یقین داری یک میلیون نفر کشته میَشود ولی اگر این کشته انجام نشود اسلام در خطر است اینها شرایطش با همدیگر فرق میکند پس بنابراین اینکه ما به خدمت شما عرض شود که افعال سید الشهدا علیه السلام و ارواحنا فداه و اولاد و اصحابش را یا آن بزرگان دین و اولیای الهی مثل حجر بن عدی مثل عمار مثل چی مثل چی، اینها را بخواهیم مثال بزنیم در این باب اینها مثالهای مع الفارقی است و ربطی به اینجا ندارد اینها.
علاوه بر این که یک جوابی هم بعضی از بزرگان در کلماتشان هست که آن بزرگانی که هست آنها خیلی از آنها و شاید همهی آنها، اینهایی که ما میَشناسیم اینها قبلاً از طرف ائمه به ایشان هم گفته شده بود که شماها کشته میَشوید شما کشته خواهید شد این طواغیت دنبال شما هستند که شما را بکشند وقتی انسان یقین دارد که کشته میَشود پس حرف حقش را بزند دیگر، دیگر جای تقیه نیست که، آن بنا است که کشته شود حالا که بنا است کشته شود بگذار حرف حق را بزند که این خودش تأثیر هم دارد آگاهی به مردم داده میَشود مردم آگاهی پیدا میکنند پس بنابراین اگر او میگوید بخاطر این است که میبیند چه بگوید و چه نگوید علی أیّ حالٍ این بنا است که کشته شود.
س: آن جا که امام حسین تصریح میکنند که مقابلهی من با یزید امر به معروف است
ج: آن امر به معروف فرموده دیگر، آن امر به معروف که بله احتمال تأثیر هم حضرت نمیداد که حالا او دست از این کارهایش بردارد این امر به معروف آنجا و نهی از منکر همانطور که جملات دیگری که در آن خطبههای مبارک حضرت است آن امر به معروف یعنی اقامهی دین، آن امر به معروف یعنی اقامهی سیاسات دینیه، تعطیل احکام، تعطیل حدود و چیز اسلام، یعنی آن امر کلیای که، یعنی همان کاری که پیغمبر کرده آن است نه اینکه مثلاً سجدهی سهو به جا انجام نمیدهد میخواهم به او بگویم سجدهی سهو انجام بده این نیست.
س: اصطلاحی است یا معنای لغوی؟
ج: اصطلاح نیست لغت است لغت امر به معروف و لذا امام فرمود باید به صیغهی امر هم بگویی، همین امامی که انقلابی است میگوید در امر به معروف اینجا باید بگویی بکن، از ادله دارد اینجوری میفرماید و باب امر به معروف یک باب آخری است میگوید صیغهی آن هم باید صیغهی امر باشد بگویی إفعل بگویی لاتفعل، احتیاط واجب میکند که اینجوری بگویی مثلاً، این باب یک باب دیگری است غیر از اجرای حدود است.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.
پایان
120/907/د