به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح چهارشنبه، سوم مهرماه 1395 در جلسه 111 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم،به بررسی اشکالات موجود در دلایل اشتراط علم در وجوب امر به معروف پرداختند.
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در ادلة دالة بر اشتراط وجوب امر به معروف و نهی از منکر به علم به معروف و علم به منکر بود. رسیدیم به دلیل پنجم؛ خلاصة دلیل پنجم این بود که اگر واقع امر این باشد که هر معروف واقعی چه علم به آن داشته باشیم و چه نداشته باشیم، واجب است به آن امرکنیم، این تکلیف مستلزم عسر و حرج است؛ چون قهراً اینجور تکلیفی اقتضامیکند که انسان همة احکام فقهیه را برود یادبگیرد تا بتواند به معروفهای واقعی امرکند. بعضی فقها مثال قریب به ذهنی زدهاند؛ که اگر مولا به عبدش بگوید: «أکرم کل عالم فی قم» یا بگوید: «هر عالمی که در قم هست را ملاقات کن و سلام من را به او برسان»، او باید چه کار کند؟ باید فحص کند و تکتک علما را پیداکند و این تکلیف را امتثال کند. در مانحنفیه هم باید فحص کند تمام معروفها را پیداکند تا بتواند به آنها امرکند. چنین امتثالی، عَسْری و حرَجی است؛ چه اجتهاداً باشد و حتی چه تقلیداً.
در دلیل سوم (سیره) گفتیم: لازمة چنین وجوبی، این است که متدینین ملتزم به شریعت از زمان ائمه علیهمالسلام تا به حال چنین تلقیای داشته باشند و تمام احکامشان را یادبگیرند. حالا در دلیل پنجم میگوییم که اینجور جعلی از طرف شارع مستلزم عسر و حرج است.
مناقشات
از این بیان، دو جواب ممکن است داده بشود:
جواب اول: امکان تخصیص ادلة عسر و حرج
جواب اول این است که استلزام عسر و حرج، مقتضی است و دال بر عدم جعل حکم نیست؛ چون ادلة عسر و حرج، قابل تخصیص است، مثل جهاد. ادلة عسر و حرج، مثل ادلة عقلیه نیست که قابل تخصیص نباشد، کما این که در مسألة جهاد و دفاع تخصیص خوردهاست. اینجا هم ممکن است امربهمعروف یک مصلحت ملزمهای داشته باشد که شارع این مصلحت را بر مفسدة عسر و حرج ترجیح داده باشد.
بله؛ اگر یک حکم الزامی باعث عسر و حرج در بعضی موارد بشود، ممکن است بگوییم: در اینجا ادلة عسر و حرج، حاکم است و آن حکم در آن موارد جعل نشدهاست. اما اگر چیزی بجمیعه حرجی بود، ممکن است دلیل داشته باشد و ادلة عسر و حرج را تخصیص بزند.
جواب دوم: دایرة عسر و حرج
ممکن است وجوب مطلق امربهمعروف حرجی باشد و ادلة حرج را هم تخصیص نزنیم. اما آیا کل موردٍ حرج دارد؟! مثلاً بسیاری از احکام برای ما حرجی نیست؛ اگر مثلاً یک میلیون حکم داریم، یادگرفتن مثلاً سیصدچهارصد حکم از آنها حرجی نیست. وقتی کل موردٍ کل موردٍ حرجی نشد، ادلة عسر و حرج که دائرمدار حرج است چه حرج شخصی (علی قول) و چه حرج نوعی (کما هو اقوی)، تا جایی که به عسر و حرج نمیافتیم، باید برویم علم را یادبگیریم و امربهمعروف کنیم.
لذا محقق عراقی در شرح تبصره فرموده: «نعم ربما لایجب تحصیل مقدمته، من العلم أو القوة و المطاعیة، للحرج فیسقط عنه وجوبه، کسقوط وجوبه بعلمه بعدم القدرة على إحداث الداعی.»[1] ؛ همانطور که وقتی علم دارد که حرفش اثر ندارد، بر او واجب نیست، در حرج هم ممکن است بگوییم: آن جایی که حرج لازم میآید، بر او واجب نیست.
اشکال: وقتی اثبات کردید که قول دوم درست نیست و علم شرط واجب نیست، نمیتوانید قول اول را نتیجه بگیرید که: «پس شرط وجوب است»؛ چون ما چهار قول داشتیم و وقتی که قول دوم ردبشود، ممکن است قول سوم یا چهارم درست باشد.
پاسخ استاد: امر وجوب، از دو حال خارج نیست: یا مشروط است یا مطلق است. مطلق بودن اگر باطل شد، فیثبت الاشتراط.
دلیل ششم: قبح عقلی اطلاق به خاطر محذورات عقلی
اطلاق مستلزم محاذیر عقلی است مثل نقض غرض، ایقاع فی الغلط، اغراء به جهل. چرا نقض غرض؟ غرض شارع، اقامة فرائض است، اگر بفرماید: «وقتی که علم هم نداریم، امرکن.»، ممکن است امربهمنکر کند یا نهیازمعروف کند و نقض غرض شارع بشود. بنابراین اطلاق لایصح عقلاً؛ یعنی عقل ما درک میکند که قبیح است شارع مقدس وجوب مطلق نسبت به علم جعل کند. بنابراین جعل مطلق، عقلاً قبیح است فلایمکن صدوره من الشارع. و وجوب امر به معروف، یا مطلق است یا مشروط. پس اشتراط شرعی عقلاً اثبات میشود.
جواب: این محذورات، حاصل جعل مطلق نیست
جواب این است که لایلزم ذلک؛ این ایقاع فی الغلط و نقض غرض و امثال این محذورات، لازمة جعل مطلق نیست، لازمة سوء فعل و اختیار عبد است؛ چون عبد میتواند برای این که این محذورات لازم نیاید برود یادبگیرد. اگر شارع راه تعلم را میبست ولی در عین حال امر میکرد به امر به معروفهای واقعی، این اشکال لازم میآمد. اما حال که راه تعلم بسته نیست، عبد میتواند برای این که این محذورات لازم نیاید، برود تعلم کند. پس این محذورات، نتیجة جعل شارع نیست، نتیجة سوء اختیار عبد است. اگر لازمة لاینفک جعل شارع این محذورات بود، این جعل قبیح بود. اما این لوازم، از لوازم سوء اختیار عبد است؛ چون شارع تعلم را نهی نکردهاست. کما این که از «انقذ الغریق» لازم نمیآید که از زمین غصبی ردبشویم. پس اشتراطْ عقلی نمیشود، عقلْ مُلزِم شارع میشود که باید اینطوری جعل کند.
بنابراین این چیزی که در متون غیراکابر ما آمده، درحقیقت دلیل نیست. نکتهای است که برای تقریب به ذهنها بیا نشده. و الا اگر استدلال باشد، این اشکال جلیّه را دارد.
دلیل هفتم: به احکام مبتلابهِ خودتان امرونهی کنید
این دلیل را صاحب جواهر قدس سره فرموده، این دلیل ایشان دو تقریب دارد:
تقریب اول: استفاده از برائت
آنچه که متبادر به ذهن است از ادلة امر به معروف، این نیست که هر معروف واقعی را برو یادبگیر و به آنامرکن، بلکه مقصود این است که هر معروفی که عالم به آن هستی در اثر این که تکلیف خودت است، امر به آن بکن. پس به حسب متبادَر، «علم» مأخوذ است، لکن در این محدوده که تکلیف خودت است. متبادر، این است. مثلاً وقتی شارع میگوید: «به مستمندان کمک کن»، یعنی آنهایی که به گوشَت میخورد که مستمند هستند، کمکشان کن.
عبارت صاحب جواهر: «بل یمکن دعوى أن المنساق من إطلاق الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر هو ما علمه المکلف من الأحکام من حیث کونه مکلفا بها، لا أنه یجب أن یتعلم المعروف من المنکر زائدا على ذلک مقدمة لأمر الغیر و نهیه اللذین یمکن عدم وقوعهما ممن یعلمه من الأشخاص.»[2] . در بیان اول میگوییم: این ادله بیش از این دلالت ندارد که در احکام مبتلابهِ خودت امرونهی کن، پس در مازاد (احکام مبتلابه اطرافیان) شک میکنیم، برائت جاری میکنیم.
تقریب دوم: فقط از طریق ادلة امربهمعروف
طبق تقریب دوم، ادلة امربهمعروف مشتمل بر دو امر است: ایجابی و سلبی؛ از این اطلاقات ایجاباً فهمیده میشود امربهمعروف فقط در حوزة مبتلابهِ خودت واجب است و لاغیر، نه این که نسبت به بقیه احتیاج به برائت داریم. به عبارت دیگر: از لسان ادله، یک حرف اثباتی به ذهن میآید یک نفیای. اثباتی: اینجا باید امرکنی، نفیای: غیر اینجا لازم نیست. پس نیازی به برائت نداریم؛ چون خود دلیل دارد میگوید.
اشکال: لازمة این استدلال، عدم لزوم تعلیم احکام مختص نسوان است
بعضی فقها به ایشان اشکال کردهاند که اگر جماعتی از نسوان در جایی حضور دارند که مسائل خودشان را هم بلد نیستند و کسی هم نیست که به آنها یادبدهد، آیا ادلة امربهمعروف میگوید: «چون مرد به دماء ثلاثه مکلف نیست، پس امربهمعروف بر هیچ مردی هم واجب نیست؟!». پس این که ایشان میفرماید: «منساق از ادله این است»، یک لازمهای دارد که لایمکن الالتزام به.
پاسخ: تعلیم این احکام، از باب وجوب امربهمعروف نیست
این مناقشه وارد نیست؛ چون دو باب داریم: امربهمعروف، و ارشاد جاهل و تحفظ دین عن الاندراس. این مورد، درست است که طبق بیان صاحب جواهر به خاطر وجوب امربهمعروف واجب نیست، ولی ممکن است از باب ارشاد جاهل یا تحفظ دین از اندراس واجب باشد. در امر به معروف، معروف باید بر تارک معروف منجَّز باشد تا از باب «امربهمعروف» امرش به فعل معروف واجب بشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
بحث در ادله داله بر اشتراط وجوب امر به معروف و نهی از منکر به علم بود. به علم به معروف و علم به منکر.
دلیل پنجم خلاصهاش این بود که اگر واقع امر این باشد که هر معروف واقعی سواءٌ این که به آن علم داشته باشد یا نداشته باشد و هر منکر واقعی سواءٌ این که علم به آن داشته باشی یا نداشته باشی واجب است به معروفها امر بکنی و از منکرها نهی بکنی. این تکلیف مستلزم عسر و حرج است چرا؟ چون قهراً این جور تکلیفی اقتضاء میکند که انسان همه احکام فقهیه من الطهارة الی الدیات را باید برود یاد بگیرد تا این که به معروفهای واقعی امر بکند و از منکرهای واقعی نهی بکند. بعضی فقها یک مثال قریب به ذهنی زدند. فرض کنید که اگر مولی به شما بگوید «اکرم کل عالمٍ فی قم» هر عالمی که در قم هست اکرام بکن، یا به شما امر بکند بگوید هر عالمی که در قم هست ملاقات کن و سلام من را به او برسان. این باید چه کار بکند؟ باید قم که میآید فحص کند، تک تک عالمها را پیدا بکند تا این تکلیف را انجام بدهد. نمیتواند بگوید ما شک داریم حالا چندتایی که میشناسیم، بقیه هم ... آن تکلیف کرده که هر عالمی... حالا اگر مولی به ما تکلیف کرده هر معروف واقعی را که معروف همان است امرتم به، واجبات شرعی، و المنکر ما نهیتم عنه. میگوید هر منکری را باید نهی از آن بکنی. هر واجبی را امر باید بکنی. این امر و نهی که هر واجب و نهی از هر منکر مستلزم این است که انسان برود یاد بگیرد تا این را امتثال بکند. این امتثال عسری و حرجی است برای انسان. هم زمان میبرد، هم کار میبرد. اگر بخواهد اجتهاداً باشد این خیلی مشکل است. اگر بخواهد تقلیداً هم باشد همه احکام... فرا گرفتن همه احکام ... مگر یکی دو تا است، نماز آن چهار هزار تا، پنج هزار تا، چند هزار تا مسأله دارد. حجش این جور، زکاتش آن جور، خمسش آن جور و .... بنابراین مستلزم حرج است. اگر این چنین باشد جواب آقای سیادتی هم همین است. اگر این چنین باشد این یک لازمهای دارد، ما این را میخواهیم. این فرضیه را میخواهد ابطال بکند، اگر وجوبش مطلق باشد یعنی فرضیه ما این باشد که شریعت مقدسه به نحو اطلاق واجب کرده باشد که به هر معروف واقعی تو باید امر بکنی، و از هر منکر واقعی تو باید نهی بکنی این لازمهاش این است که پس متدینین ملتزم به شریعت حالا تعدادشان هرچقدر میخواهد باشد. خیلیها نیستند کاری نداریم. از زمان ائمه علیهم السلام مثل زراره، محمد بن مسلم، ابن ابیعمیر و ... آنها و همین جور که این سلسله بحمدالله همیشه در طول تاریخ یک جمعیت معتنابه، مقید به عمل به شرع وجود داشته. حالا غالب مردم آنهایی هم که میدانند ممکن است عمل نمیکنند نه، اما همیشه یک جمعیت معتنابه عامل به شرع وجود داشته که مقیدند به شرع عمل بکند. اگر چنین تلقی از شارع بود که وظیفه هر متدینی است که به تمام معروفهای واقعی امر بکند و از تمام منکرهای واقعی نهی بکند قهراً چنین سیرهای پا میگرفت، محقق میشد در این جمعها، این جمعهایی که هر زمانی وجود دارند که مقید به عمل به هذا باشند. از زمان شیخ طوسی، شیخ مفید، حوزههای علمیه قطعاً آنها را که نگاه کنید یک جمعیت متوفری در حوزههای علمیه بودند که واقعاً مقید به عمل به شرع بودند. خود شیخ طوسیها و مفیدها و بزرگان که اینها واضح است، تلامذه آنها، روحانیون و طلاب و فضلایی که با آنها خیلیهایشان این جوری بودند. توی خارج از حوزهها هم بسیاری از متدینین در اصناف مختلف که مقید هستند به عمل به شرع وجود داشتند. اگر تلقی اینها بود لازمه این جعل شرعی و تلقی این جور جعل شرعی تحقق چنین سیرهای است، این در دلیل سوم. حالا در این دلیل پنجم این جوری گفته میشود که این جور جعلی از طرف شارع مستلزم عسر و حرج است چون این جعل بر عهده همگان میگذارند که بروند تعلّم بکنند جمیع احکام را و تعلّم جمیع احکام آن هم من البدو الی الختم واقعاً امر عسری است. این بیان پنجم.
از این بیان دو تا جواب ممکن است داده بشود؛ جواب اول این که استلزام عسر و حرج مقتضی و دال بر عدم جعل حکم نیست. چرا؟ چون ادله عسر و حرج قابل تخصیص است همان طوری که به مواردی تخصیص خورده مثل جهاد. «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج» (حج/78)، «یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر» (بقره/185)، الا در جهاد، جهاد که یسر نیست. پس بنابراین ادله عسر حرج مثل ادله عقلیه نیست که قابل تخصیص و تقیید نباشد. ادله عسر و حرج هم به مواردی تخصیص خورده. یکی مسأله جهاد است، مسأله دفاع است. اگر ما دلیل داشته باشیم در باب امر به معروف این هم یکی از مواردی است که تخصیص خورده. یک مصلحت ملزمه اهمی دارد که بالاتر از عسر و حرج است، شارع میفرماید این جا چرا، این جا باید عسر و حرج را تحمل کنید. پس بنابراین ما نمیتوانیم به ادله این که یک امری حرجی است اگر جعل بشود حرجی است، عسری است، از این کشف کنیم که پس... این دلیل بشود بر این که شارع آن را جعل نکرده. برای این که ممکن است جعل کرده باشد و با آن جعلش تخصیص زده باشد به ادله عسر و حرج. همین طور که مواردی در شریعت داریم که تخصیص زده است.
و اما بله اگر شارع یک حکمی فرموده که این حکم به حسب اطلاقش و شمولش یک جاهایی را میگیرد که حرجی است، این ادله عسر و حرج حاکم است و میگوییم مراد ما موارد حرجی آن نیست. اما اگر یک چیزی به جمیعه حرجی بود، بکله حرجی بود ممکن است دلیل داشته باشد و جعل بشود و تخصیص بزند به ادله عسر و حرج.
جواب دوم این است که خیلی ، فرض میکنیم عسری و حرجی است. قبول داریم اما آیا کل موردٍ کل موردٍ حرجی است. این که نیست. مثلاً برای ماها که کارمان طلبگی و سر و کار با احکام و شغلمان این هست تا یک حدودی حرجی نیست بسیاری احکام. مثلاً اگر فرض کنید که یک میلیون حکم داریم، تا سیصد چهارصد تا را یاد گرفتن برای ما حرجی نیست. ولو مربوط به عمل شخصی خودمان هم نیست. اما یاد گرفتن آنها حرجی نیست بر ما. وقتی که کل موردٍ موردٍ حرجی نشد این ادله عسر و حرج دائر مدار حرج است، حالا یا حرج شخصی کما هو الاقوی، یا حرج نوعی بنابر بعضی احتمالات، یا هر دو. تا آن مقداری که حرج لازم نیامده اطلاق دارد، چه میدانی، چه نمیدانی باید به معروفهای واقعی امر بکنی، از منکرهای واقعی هم نهی بکنی و مقدمتاً باید بروی یاد بگیری تا آن جا که بدانی حرج است برای شما. حرج که شد بگذارد کنار. فلذا محقق عراقی قدس سره در ضمن کلامش بعد از این که ایشان اطلاق را تقویت فرموده و فرموده بعید نیست... در شرح تبصرهشان، جلد 6، صفحه 536 میفرماید:
«نعم ربما لایجب تحصیل مقدمته من العلم أو القوة و المطاعیه» که این قوه و مطاعیه در روایت مسعده بوده. «للحرج و یثبت عنه وجوبه کثبوت وجوبه بعلمه و عدم القدرة علی احادث الداعی» اگر انسان حرفش تأثیر ندارد این جا وجوب امر به معروف و نهی از منکر ساقط میشود. میداند حرفش اثر ندارد، همین جور اگر حرج دارد برای او. بله بخواهم الان باید بروم این احکام را یاد بگیرم، همه اینها حرج است. آن جایی که حرج لازم میآید ساقط است اما قبل از این که حرج لازم بیاید چی؟ پس به ادله عسر و حرج اولاً نمیشود استدلال کرد به این که این وجوب مطلق نیست پس بنابراین حالا که مطلق نشد مشروط است. دیگه مقدمه ثانیه را آشنا هستید به آن. توی همه اینها این تکرار میشود. یا به اشکال دوم که این به اندازه حرج برمیدارد نه مطلقا بردارد. پس بنابراین میتواند وجوب مطلق باشد وقتی که حرج لازم میآید ساقط بشود. این هم دلیل پنجم.
دلیل ششم:
حالا دلیل ششم هم همین بیان را دارد که این دلیل ششم اصلش توی کلمات بزرگان و فقهاء زیاد به آن استناد شده. در متن شرایع به آن اشاره شده، در کتابهای دیگر حتی متون فقهیه هم به این دلیل اشاره شده و حاصل آن این هست که وجوب امر به معروف و نهی از منکر نسبت به علم امرش از این دو حال خارج نیست؛ که یا مطلق است یا مجهول. یعنی شارع یا فرموده اذا علمت بمعروفٍ مُر به و انه عن المنکر اذا علمت به. یا نه، فرموده و امر بالمعروف سواءٌ این که میدانی یا نمیدانی. تقیید ندارد. پس امر دائر بین اشتراط و اطلاق است. اطلاق گفتند مستلزم محاذیر عقلی است، از آن نقض غرض لازم میآید، از آن ایقاع فی الغلط لازم میآید. از آن اغراء به جهل لازم میآید. بنابراین اطلاق لایصح عقلاً یعنی عقل ما درک میکند که قبیح است خدای متعال شارع مقدس وجوب مطلق جعل کند نسبت به علم. چون این جعل وجوب مطلق یلزم من نقض غرض شارع. بابا شارع برای اقامه فرائض است، بفرماید علم هم نداری امر بکن، میرود به منکر امر میکند. میروی نهی از معروف میکند. پس نقض غرض لازم میآید، اغراء به جهل لازم میآید. ایقاع ناس فی الغلط و الاشتباه لازم میآید. بنابراین جعل مطلق عقلاً قبیح است و لایمکن صدوره من الشارع. این که باطل شد پس آن عِدلش ثابت میشود که پس جعل چیه؟ مشروط است. بعد از این که ما اصل جعل را میدانیم. بله اگر اصل جعل را نمیدانستیم لازمهاش ... اما این جعل محال است. شاید چون ... است اصلاً شارع از جعل کردن دست برداشته باشد. نه جعل مشروط داشته باشد.... نه، بعد از این که میدانید جعل هست، ادله امر به معروف قطعی است. این که در اسلام امر به معروف واجب است، نهی از منکر واجب است این قطعی است. حالا به این مجعول که نگاه میکنیم امرش از این دو حال خارج نیست یا مطلق است یا مشروط است. مطلق بودن آن عقلاً ممتنع است به این بیانی که فرمودند پس ثابت میشود اشتراط. این هم بیان دیگر.
این جا جواب از این مناقشه هم این است که لایلزم ذلک. این ایقاع فی الغلط، نقض غرض و امثال این محذورات، این لازمه جعل مطلق نیست. این لازمه سوء فعل و اختیار عبد است برای این که عبد بتواند برود یاد بگیرد. شارع که منع نکرده تعلّم را. اگر شارع راه تعلم میبست میگفت حرام است برود تعلم بکنی، از آن طرف میفرمود واجب است به هر معروف واقعی چه علم داشته باشی چه علم نداشته باشی امر بکنی و هر منکر واقعی را نهی بکنی بله. اما شارع که این کار را نکرده که. بلکه آنها را هم حرام کرده، اغراء به جهل را حرام کرده، پس بنابراین این من العبد است لا من الشارع، از جعل شارع نیست. مثل این که بیایید شما این جور بگویید، بگویید انقاذ غریق محترم این باید مشروط باشد به عبور از زمین غیرغصبی. مشروط به این باید باشد چون اگر مطلق شارع جعل بکند بگوید انقذ الغریق و به این شرط قرارش ندهد ممکن است عبد از کجا برود؟ از زمین غصبی برود. چون شرط که نکرده. پس بنابراین این معنایش این است که انقذ الغریق سواء این که زمین غصبی بخواهد عبور کنی یا ... من به این کار ندارم، میگویم انقاذ غریض کن، به هیچ چیز هم مشروط نمیکنم. مطلق جعل میکند انقاذ غریق را، نمیآید مشروط بکند. انقاذ غریقی که تو مقدمهاش را از مشی بر ارضی غیرغصبیه قرار داده باشی، این جور که نمیگوید که، ینقذ الغریق مطلقا. شما در مقام امتثال نباید اختیار بکنی آن ارض غصبی را، شارع که نباید مشروط کند انقذ الغریق را به این که تو مشی و عبور از زمین غیرغصبی بنمایی. این جا هم همین جوری است. شارع میگوید به هر معروف واقعی شما باید امر بکنی، بدان، خودت هم میدانی، من هم گفتم که اغراء به جهل نکنی، مردم را در غلط نباید بیندازی، اینها را هم گفته البته. این هم نمیآید مخیرش بکند. پس بنابراین اگر این جعل شرعی لازمه لاینفک آن این بود که اغراء به جهل لازم میآید، ایقاع ناس فی الغلط لازم بیاید، این بله. اما حالا که لازمه عقلیاش این نیست. این لوازمی که پیش میآید برای سوء اختیار عبد است نه برای آن جهت. چرا برای سوء اختیار عبد است؟ برای این که شارع که منع نکرده تعلم را، او برود تعلم بکند به چنین چیزهایی گرفتار نمیشود. برود تعلم بکند. بنابراین این چیزی که در غیر واحدی از متون اکابر ما آمده باید گفت این دلیل نیست. این در حقیقت یک حکمتی است، یک نکتهای است که برای تقریب مطلب به ذهنها شاید بیان فرمودند نه استدلال، و الا اگر بخواهد استدلال بشود این مناقشه جلیه را دارد.
دلیل هفتم:
دلیل بعد این است که صاحب جواهر قدس سره فرموده. ایشان فرموده است که اصلاً... حالا این بیان صاحب جواهر را اصلش را دو جور میشود تقریب کرد. تقریب اول این است که آن چه که متبادر به ذهن است از ادله امر به معروف و نهی از منکر این است که شما احکامی را که در اثر این که مکلف هستید به آن میشناسید این احکامی را که خودتان در اثر این که مکلف هستید میشناسید به اینها امر و نهی بکنید اگر یک کسی معروفات را انجام نمیدهد امر بکنید، دیدید منکرها را انجام میدهد نهی بکنید. پس اصلاً آن که انسان از این ادله به ذهنش میآید این نیست که هر معروف واقعی، نه. هر معروفی که عالمی به آن در اثر این که تکلیف خودت هست با این قیود. هر معروفی که عالمی به آن هستی در اثر این که تکلیف خودت هست و هر منکری که عالم هستی به آن در اثر این که تکلیف خودت هست اینها را علاوه بر این که خودت انجام میدهی معروفهایش را منهیهایش را هم ترک میکنی. اگر دیگری هم دیدی معروفهایش را ترک میکند به او امر بکن، منکرها را انجام میدهد نهیاش بکن. پس مأخوذ است به حسب متبادر علم، آن هم در این محدوده، آنهایی که معروف است و تو به آن علم داری در اثر این که تکلیف خودت هست. اصلاً متبادر این است، مثلاً امثال این عبارات. میگوید آقا به مستمندان کمک کن یعنی مستمندانی که میشناسی. نه این که میخواهد بگوید باید بروی تک تک مردم را فحص بکنی بگویی کی مستمند است کی مستمند نیست. یعنی آنهایی که به حسب تعارف اطلاع داری، میدانی، به گوش تو میخورد، میشنوی و اینها.
حالا عبارتش را هم بخوانم، خود عبارت صاحب جواهر قدس سره را؛
«بل یمکن دعوی أنّ المنساق من إطلاق الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر هو ما علمه المکلّف من الأحکام من حیث کونه مکلّفاً بها...»
علمه، چرا علمه؟ من حیث کونه مکلفاً بها. چون مکلف به آنها بوده یاد گرفته. حالا همینها را شارع میگوید امر بکن و نهی بکن.
«لا أنّه یجب أن یتعلّم المعروف من المنکر زائداً على ذلک مقدمةً لأمر الغیر و نهیه، اللذین یمکن عدم وقوعهما ممّن یعلمه من الأشخاص.»
این معروف و منکری که به خودش مربوط نیست آنها را برود یاد بگیرد که لعل یک روزی یک کسی تارک آن بشود یا فاعل آن بشود که اصلاً ممکن هم هست که هیچ وقت نشود. توی زندگی این برنخورد. شارع نمیگوید برو تمام احکام را یاد بگیر، معروفها را بشناس، منکرها را هم بشناس با این که اصلاً معلوم نیست توی زندگی شما مصداقی در برخورد زندگی شما پیدا بکند. اصلاً معلوم نیست ولی تو باید بروی یاد بگیری همه آنها را؟ اما نه. پس آن که عرف از این خطاب به ذهنش میآید یک تکلیف مشروط است به علم آن هم در این ناحیه. این فرمایش صاحب جواهر قدس سره.
این یک بیان، که این بیان تقریباً میخواهد مشتمل بر دو امر است؛ یک ایجابی یک سلبی. یعنی از این اطلاقات ادله امر به معروف ایجاباً فهمیده میشود اینها و لاغیر. نه این که اینها فهمیده میشود نسبت به بقیه ساکت است ما احتیاج داشته باشیم به برائت در بقیه. در حالی که آن بیان دوم میشود. یک وقت ما این جوری میگوییم، میگوییم این ادله بیش از این اقتضاء نمیکند که آنهایی که به خاطر تکلیف خودت یاد گرفتی آنها را باید امر به معروف و نهی از منکر بکنی. مازاد بر این دلالت ندارد. پس مازاد بر این شک میکنیم بر ما تکلیفی هست، امر و نهی از آنها چطور است، شک داریم به نحو شبهه حکمیه برائت جاری میکنیم. این یک بیان است. که این بیان اگر بود از صاحب جواهر ما این را باید آخر میانداختیم چون بعد از این که ادله فارع شدیم نوبت به این میرسید. نه، صاحب جواهر نمیخواهد این را بفرماید که ما برائت این جا از بقیه جاری میکنیم. میخواهد بگوید همین لسان ادله یک حرف اثباتی از آن به ذهن میآید یک حرف نفیای. اثباتی آن این است که این جاها باید امر بکنی، غیر این جا هم لازم نیست. این تکلیف فقط برای همین جاها است. مفاد ادله این است، خدا بیش از این نمیخواهد. خود این دلیل دارد میگوید، همین جاها را من میخواهم، همینها را من دارم میگویم، مازاد بر این نمیگویم پس دیگه احتیاج ندارد به برائت، خود دلیل دارد میگوید که مازاد بر این نه، کأنّ مفهوم دارد که مازاد بر این نه.
این فرمایش این محقق بزرگوار که عارف به لسان ائمه علیهم السلام هست.
بعضی فقهاء اشکال کردند به ایشان که آیا میشود این حرف آقای صاحب جواهر را پذیرفت که مثلاً به قول این فقیه اگر جماعتی از نسوان در یک جایی حضور دارند، اینها اصلاً مسائل خودشان را هم بلد نیستند. توی آنها هم کسی نیست که بلد باشد یادشان بدهد، شما میگویید مسائل نساء که مربوط به من نیست که بخواهم عمل بکنم. من حیث أنّه مکلفٌ به من نیست. مسائل حیض و نفاس و دماء ثلاثه. و مسائل مربوط به حجابشان و هر چی مربوط به آنها است که ربطی به مرد ندارد. آیا میشود ملتزم بشود که بله این جا تکلیفی بر مرد نیست، این ادله امر به معروف و نهی از منکر میگوید آنهایی که میدانی من حیث این که مکلف هستی به آنها خودت. کسی به دماء ثلاثه، مرد که به دماء ثلاثه مکلف نیست. به آن حجاب خاص مکلف نیست. پس بنابراین باید بگوید که نه بر مردها لازم نیست. و این لایمکن الالتزام به، این به مذاق فقه و آن چه که از شریعت انسان اطلاع دارد نمیشود این حرف. پس این که ایشان میگوید منساق از ادله این هست یک لازمهای دارد که این لازمه لایمکن الالتزام به. عرض میکنم به این که این مناقشه به صاحب جواهر وارد نیست چون ما دو باب داریم؛ یک باب امر به معروف و نهی از منکر داریم، یک باب ارشاد جاهل داریم، یک باب تحفظ دین عن الاندراس داریم. اینها ابواب جدا هستند. امر به معروف و نهی از منکر شرایط خودش را دارد، یک تعریف خاص دارد. در امر به معروف باید کسی که ما امر به او میکنیم باید تکلیف بر او منجز باشد. اگر جاهل معذور است، امر به او لازم نیست ولو یک محرمی را دارد انجام میدهد مگر از اعاظم محرمات باشد که شارع لایرضی اصلاً به انجام آن. مثلاً آدم محقون الدم محترمی را به خیال این که این کافر حربی مهدور الدم هست باید بکشیم. حالا معذوریم. این جا شارع لایرضی. یا این که در ابواب نکاح میخواهد... مثلاً خواهر و برادری اطلاع ندارند خواهر و برادر هستند، اینها صغیر بودند، زلزلهای شده مثلاً اینها پدر و مادرشان توی زلزله از بین رفتند اینها را جدا آوردند جای دیگه بزرگ شدند خبر ندارند خواهر و برادر هستند، حالا یک کسی مطلع است، حالا اینها میخواهند ازدواج کنند، آنها معذورند، جاهل هستند. این حالا موضوعات بود، به احکام هم همین جور است، جاهل هستند به احکامی که شبیه این که مثلاً برادر و خواهر نمیتوانند به این جاهل باشند. این جاها است. ولی یک مسأله این را داریم که پس در باب امر به معروف و نهی از منکر باید منجز باشد بر آن فاعل و تارک یا به این علم داشته باشد یا به این که شبهه حکمیه قبل الفحص باشد. اگر شبهه حکمیه بعد الفحص هم هست و به دلیل نرسیده هیچی. فلذا مجتهدی یک امری را واجب میداند، مجتهد دیگر دارد ترک میکند چرا؟ برای این که او فحص کرده ... برائت جاری کرده. این به نظرش دلیل وجود دارد این حق ندارد نهی از منکر کند یا امر به معروف کند. بله میتواند مباحثه بکنند با هم شاید قانعش کند ولی به عنوان امر و نهی ندارد، او معذور است دیگه. هم چنین او هم نمیتواند به این بگوید چرا این کار را انجام میدهی، دلیل ندارد برائت است، چرا مردم را به زحمت میاندازی، چرا فلان میکنی. بله میتواند مباحثه بکند اگر قانع شد .
پس یک باب ارشاد جاهل داریم، یک باب داریم که ارشاد جاهل نیست ما وظیفه داریم از اندراس دین جلوگیری کنیم. حالا لو فُرض که جمعیت کثیری... عدهای از احکام اینها جاهل معذور هستند نسبت به آن. اما ما میبینیم که در اثر این اندراس احکام الهی لازم میآید. فلذا این همان مطلبی است که امام صادق سلام الله علیه به حسب نقل فرمود لولا زراره و اضراب زراره لإندرس آثار ابی. اگر اینها نبودند آثار امام باقر سلام الله علیهما مندرس میشد. فلذا اینها حق بزرگی دارند هم بر ما. این هم یک باب است. این جا که یک عدهای نسوان وجود دارند، جاهل هستند، بله از باب ارشاد جاهل ممکن است وظیفه داشته باشیم اما آیا از باب امر به معروف چی؟ پس این دو تا باب است، فعلاً بحث در ادله امر به معروف و بحث امر به معروف است صاحب جواهر میفرماید. ادله امر به معروف میگوید برای آن جاست.
پایان.