vasael.ir

کد خبر: ۴۱۴۲
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۹ - 16 January 2017
فقه سیاسی/ استاد ایزدهی/ جلسه 53

شأن شارع در مشروعیت حکومت مصدریّت و شأن مردم عاملیت است

پایگاه اطلاع رسانی وسائل- حجت الاسلام و المسلمین ایزدهی پیرامون مشروعیت حکومت گفت: مشروعیت حکومت را میتوان به مردم و هم به شارع نسبت داد؛ اما شأن شارع شأن مصدریّت است و جایگاه مردم جایگاه عامل و سببیّت برای تحقّق خارجی حکومت است.

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل،  حجت الاسلام و المسلمین سید سجاد ایزدهی روز چهارشنبه بیست و هشتم بهمن ماه 1394 در جلسه پنجاه و سوم درس خارج فقه سیاسی در مدرسه عالی فیضیه قم در ادامه بحث پیرامون ادلّه حکومت اسلامی با طرح روایاتی دیگر و بحث از دلالت آنها به بیان مطالب ارزشمندی پرداخت که اهم آن در پی می آید.

1. امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ششم نهج البلاغه از غصب خلافت توسط دیگران که با بیعت مردم تحکیم و تحقّق یافته بود، شکوه می کند. واضح است که اگر ملاک مشروعیت برای حکومت، بیعت مردم و اقبال آنها بود چنین شکوه ای وجیه نبود. بنابراین از کلام آن حضرت عدم جایگاه مشروعیت بخشی مردم  را می توان نتیجه گرفت.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام در موضعی دیگر می فرماید: «أَنَّ اللَّهَ قَدْ رَدَّ عَلَینَا حَقَّنَا بَعْدَ أَعْصُرٍ»؛ یعنی خدای متعال حق ما را پس از زمانی طولانی به ما بازگرداند. از این کلام چنین بر می آید که آن حضرت با وجود عدم بیعت مردم با ایشان در دوره های پیشین، خود را محقّ خلافت می دانست؛ بنابراین می توان گفت بیعت مردم مادام که بر امر حقّی نباشد باطل است و مشروعیت بخش نیست.

3. امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن خطبه دوم نهج البلاغه می فرماید: «الآْنَ إذ رَجَعَ‏ الْحَقُ‏ إِلَى‏ أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِه»؛ یعنی اکنون حق به سوی اهل آن بازگشت و به جایگاه خود منتقل شد. این عبارت دلالت صریحی دارد بر اینکه پیش از حاکمیت امیرالمؤمنین امر خلافت در غیر موضع خود مستقر بوده است و اگرچه مستظهر به بیعت و قبول مردم بود. بنابراین بیعت مردم نمی تواند برای مشروعیت حکومت مصدریّت داشته باشد.

4. فرمایش دیگری از امیرالمؤمنین در مجموعه حِکم نهج البلاغه چنین است: «لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِینَاهُ، وَ إلّا رَکِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ، وَإِنْ طَالَ السُّرَى»؛ در این عبارت، حضرت برای خود حقّ ثابتی قائل است که با عطای دیگران ثبوت نیافته و با عدم اعطای آنان زائل نمی شود؛ یعنی اقبال و عدم اقبال مردم مدخلیّتی در ثبوت و عدم ثبوت آن حقّ ندارد.

5. آن «حقّ» که امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به غصب آن توسط دیگران شکوه می کند به معنای علّت تامه مشروعیّت است؛ یعنی آنگاه که این علّت در هر موضع، زمان و شخص وجود یابد بلادرنگ مشروعیّت در پی آن وجود خواهد یافت و از سوی دیگر، احدی حکومت او واجد مشروعیّت نخواهد بود الا و لابد مبتنی بر چنین حقّی باشد؛ واضع چنین حقّی جز خدای متعال که آگاه است به اسرار و خفیّات، مصالح و مفاسد جامعه بشری، نیست و اوست که چنین حقّی را به صاحبان مقام نبوّت و امامت عطا فرموده است. از این رو اعطاء و اقبال خلق در قالب بیعت آنان، نه سبب است برای این حقّ نه مشروعیّت بخش آن.

6. حضرت امیر سلام الله علیه در بعض خطبه ها چنین فرموده است که اگر یاورانی داشت که او را در جهت احقاق حقّ خود یاری می کردند، قیام می کرد و با غاصبان خلافت در راه خدا مجاهده می کرد. سخنانی از این سنخ، دلیل بر آن است که آن حضرت حکومت خلفاء را اگرچه براساس بیعت مردم تشکیل یافته شده باشد باطل می داند و اساساً از دیدگاه آن حضرت هیچ جایگاه شرعی برای بیعت مردم با حکومت غاصبه باطله از حیث مشروعیت بخشی به آن وجود ندارد.

7. روایات وارده پیرامون جایگاه و نقش مردم در مشروعیت حکومت دو دسته است، طائفه ای از روایات به ظاهر خود چنین دلالت دارد که مشروعیت دائر مدار خواست و بیعت مردم است، در مقابل، گروه دیگری از روایات هیچگونه نقشی برای بیعت و اقبال مردم در مشروعیت حکومت قائل نیست.

8. در جمع بین دو دسته روایات باید گفت روایاتی که به ظاهر خود مؤکّد نقش مردم در مشروعیت حکومت است تنها ناظر به تحقق خارجی حکومتهاست؛ به این معنی که تا خواست مردم نباشد هیچ حکومتی وجود و ظهور، قوام و دوام نخواهد داشت و اگرچه خواست مردم و بیعت آنها ممکن است با فریب و تطمیع و تهدید حاصل شده باشد، دسته دیگر روایات که نافی هر گونه نقش مردم در مشروعیت حکومت است، سبب حقیقی مشروعیت را دلالت دارد؛ به این معنی که مشروعیّت برخاسته از انتصاب الهی است و جز منصوب خدای متعال حقّ حکومت ندارد. خلاصه اینکه در باب مشروعیت حکومتها، مصدریّت از آنِ حضرت حقّ و انتصاب اوست و عاملیّت و تسبیب تحقق خارجی، از آنِ مردم است باذن الله تعالی.

 

تقریر جلسه پنجاه و سوم فقه سیاسی استاد ایزدهی در ادامه تقدیم می‌گردد.

عبارات درون پرانتز اضافات مقرّر است

بسم الله الرحمن الرحیم

الصلاه و السلام علی اشرف الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد.

                                   

مقدمه

بحث درباره ادلّه حکومت اسلامی است. این ادلّه ملاک مشروعیت حکومت را انتصاب الهی می داند و اقبال و انتخاب مردم را ذی نقش در مشروعیت نمی داند. پیش از این پنج روایت مورد طرح و بحث قرار گرفت و در جلسه حاضر روایات دیگری مطرح می شود.(

 

روایت ششم

«فَوَاللَّهِ مَازِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَی مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیهُ(ص) حَتَّى یؤْمِ النَّاس هذا»[1]

در این روایت امیرالمؤمنین علیه السلام  فرموده است سوگند به خدا از آن زمان که رسول خدا رحلت کرد تا امروز همواره از حق خود رانده می شدم و مظلوم بودم و بر من استبداد می ورزیدند.

 

دلالت روایت

در این روایت نیز امیرالمؤمنین از غصب حق خود شکوه می کند و این در حالی است که خلفاء اگر منصب خلافت را به دست گرفتند با بیعت مردم بوده است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که از دیدگاه حضرت بیعت مردم بر امر ناحقی بوده است و چنین بیعتی فاقد اعتبار و جایگاه است.

 

روایت هفتم

نَحْنُ أَهْلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ وَ أَحَقُّ الْخَلْقِ بِسُلْطَانِ الرِّسَالَةِ وَ مَعْدِنُ الْکَرَامَةِ الَّتِی ابْتَدَأَ اللَّهُ بِهَا هَذِهِ الْأُمَّةَ وَ هَذَا طَلْحَةُ وَ الزُّبَیرُ لَیسَا مِنْ أَهْلِ النُّبُوَّةِ وَ لَا مِنْ ذُرِّیةِ الرَّسُولِ حِینَ رَأَیا أَنَّ اللَّهَ قَدْ رَدَّ عَلَینَا حَقَّنَا بَعْدَ أَعْصُرٍ فَلَمْ یصْبِرَا حَوْلًا وَاحِداً وَ لَا شَهْراً کَامِلًا حَتَّى وَثَبَا عَلَى‏ دَأْبِ‏ الْمَاضِینَ‏ قَبْلَهُمَا لِیذْهَبَا بِحَقِّی وَ یفَرِّقَا جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِین‏.[2]

«ما خاندان نبوّتیم و محق ترین مردم هستیم نسبت به سلطنتی که مبتنی بر رسالت است و ... این طلحه و زبیر از اهل بیت پیامبر خدا و ذریّه او نیستند؛ پس از آنکه دیدند حق ما پس از سالها به ما رسیده است حتی یکسال و بلکه یک ماه کامل هم صبر نکردند و روش گذشتگان را در پیش گرفتند تا حق ما را ببرند و میان مسلمین تفرقه ایجاد کنند».

 

دلالت برخی فقرات

(1) «أَحَقُّ الْخَلْقِ بِسُلْطَانِ الرِّسَالَةِ»؛ این فقره اگر چه به ظاهر در مورد احقّ بودن نسبت به رسالت و احقّ بودن نسبت به سلطنت مبتنی بر رسالت است اما شأن نزول روایت ثابت می کند که در مورد حکومت و امر خلافت پس از رسول خداست ( بنابراین دلالت دارد بر اینکه اهل بیت نسبت به سایر مردم برای امر خلافت و حکومت احقّ هستند).

 

(2) «أَنَّ اللَّهَ قَدْ رَدَّ عَلَینَا حَقَّنَا بَعْدَ أَعْصُرٍ»؛ این عبارت امیرالمؤمنین علیه السلام نشان می دهد که آن حضرت حق خلافت را از ابتدا متعلق به خود می دانسته است و اینکه پس از غصب آن توسط دیگران اکنون به آنها بازگردانده شده است.

این روایت نیز همچون روایات سابق دلالت دارد بر اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام با وجود عدم حضور مردم برای بیعت با آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله خود را محقّ برای تصدی ولایت می داند و از این رو دلالت روایت بر عدم نقش مردم در مشروعیت دهی به حکومت را روشن است.

 

روایت هشتم

«لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیقِینِ إِلَیهِمْ یفِی‏ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیةُ وَ الْوِرَاثَةُ الآْنَ إذ رَجَعَ‏ الْحَقُ‏ إِلَى‏ أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ»[3].

احدی از این امّت قابل قیاس با خاندان نبوّت نیست و دیگران که نعمت آل محمد (ص) بر آنان جاری است با محمد و آل محمد – صلی الله علیه و آله و سلّم – برابری نمی کنند و... الان حق به اهل آن برگشت پیدا کرد و به آنجایی که از آن منتقل شده بود دوباره نقل پیدا کرد.

 

دلالت روایت

«الآْنَ إذ رَجَعَ‏ الْحَقُ‏ إِلَى‏ أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ»؛ امیرالمؤمنین علیه السلام در این فقره از روایت به صراحت حق را متعلق به خود می داند که پس از آنکه از او دریغ شده بود بار دیگر به اهل آن بازگشت پیدا کرده است. (چون سبب سلب حق آن حضرت بیعت مردم با خلفای گذشته بود؛ بنابراین اعتراض امیرالمؤمنین در واقع زیر سؤال بردن وجاهت بیعت مردم و دلیل بطلان آن است.)

 

روایت نهم

«لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِینَاهُ، وَ إلّا رَکِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ، وَإِنْ طَالَ السُّرَى»[4].

ما حقّی داریم. اگر حقّ ما را دادند که داده اند و اما اگر حقّ ما را ندادند سوار بر شتر شده راه خود را در پیش می گیریم.

(در این روایت نیز امیرالمؤمنین علیه السلام وجود حقّ را برای خود ثابت می داند و اعطاء و عدم اعطای مردم را در وجود این حق غیر دخیل می داند؛ بنابراین بیعت و قبول مردم نمی تواند مسبّب و موجد حقّ حکومت برای احدی باشد و به خلافت و حکومت مشروعیت نمی بخشد.)

 

حقّ مغصوب؛ معنا و مراد

چنانکه در روایات متعدد خواندیم امیرالمؤمنین علیه السلام  مکرّر از حقّی سخن به میان می آورد که از آن حضرت دریغ شده است و دیگران آن را با بیعت مردمی به نفع خود مصادره کردند. برای آنچه از دیدگاه حضرت حقّ توصیف می شود، چهار معنا و مراد قابل طرح و تصور است:

اول؛ حقّ به معنی علّت تامه برای مشروعیت.

دوم؛ حقّ به معنی علّت ناقصه و جزء العلّة برای مشروعیت که در این حالت جزء دیگر آن مردم است.

سوم؛ حقّ به معنای مقتضی.

چهارم؛ حقّ به معنای اهلیّت.

به عنوان مثال، اگر حقّ به معنای اهلیّت باشد در آنجا که اهل بیت را احقّ به مقام خلافت معرفی می فرماید به معنی این است که تنها اهل بیت اهلیّت خلافت و حکومت را دارند.

سؤال این است که مراد از «حقّ» در کلام حضرت آنگاه که سخن از حقّ خود و حقّ خاندان نبوّت و غصب آن حقّ توسط دیگران به میان می آورد چیست و کدامیک از معانی متصوّره فوق را اراده فرموده است؟

آیا ندادن حقّ به امیرالمؤمنین:

به معنی سلب مشروعیت از حکومت آن حضرت است؟

یا اینکه چون مردم حاضر به بیعت نشدند جزء دوم مشروعیت و به تبع آن خود مشروعیت محقّق نشده است؟

یا اینکه مقتضی مشروعیّت وجود داشت و با عدم بیعت مردم مانع ایجاد شد و نتیجتاً مشروعیّت محقق نشد؟

یا اینکه اتفاق خاصی رخ نداده است و حضرت می گوید ما اهلیّت داشتیم ولی مردم اقبال و استقبال نکردند.

 

حقّ؛ مشروعیت پیشینی و انتصاب متأخّر؟

پیش از این حقّ را به مشروعیت پیشینی به علاوه انتصاب متأخر تعریف کردیم. در مقام تمثیل فرض کنید کسی فارغ التحصیل رشته پزشکی است و جواز پزشکی را هم از نهادهای مسئول دریافت کرده است؛ چنین کسی صلاحیت آن را دارد که مردم در امور پزشکی به او مراجعه کنند. حال اگر مردم از چنین شخصی رویگردان شدند چیزی از صلاحیت او نمی کاهد.

 

مشروعیّت پیشینی؛ وجه شکوه و گله گذاری

از این رو می گوییم اگر علّت تامه مشروعیت در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام وجود نداشت و مشروعیّت آن حضرت به خاطر اوصاف و نیز به واسطه انتصاب الهی محقّق نبود وجهی نیز برای گله و شکایت آن حضرت وجود نداشت. شکوه حضرت تنها در صورتی وجیه است که آن حضرت محقّ باشد و حقّ نیز انحصاراً متعلق به آن حضرت باشد. این حصر به واسطه ویژگی ها و نیز به خاطر انتصاب الهی است.

 

مشروعیّت؛ غیر وابسته به مقبولیّت

از سوی دیگر مردم وظیفه دارند به چنین شخصی با این اوصاف و ویژگی ها مراجعه کنند؛ (چون اقبال آنها موجد تحقق حاکمیت است). از اینجا معلوم می شود که مقبولیت، عنصر محقّق مشروعیت نیست؛ چون وقتی حضرت از ندادن حقّ خود شکایت می کند به معنی آن است که حقّ با من بود و متعلّق به من بود و با این وجود شما همراهی نکردید.

امیرالمؤمنین علیه السلام حقّ را فارغ از مقبولیت مردمی برای خود فرض می کند و سپس شکوه می کند به اینکه شما مردم باید می آمدید و همراه می شدید اما نیامدید و مرا تنها گذاشتید.

بنابراین اولاً حقانیت و ثانیاً نصب الهی در مورد آن حضرت محقّق و مسلّم است.

 

نتیجه؛ معنای حقّ؛ علت تامه مشروعیت

نتیجه اینکه باید حقّ را به معنای مشروعیِّت گرفت؛ آن هم به معنای اوصاف و انتصاب با هم. به عنوان یک مثال؛ خدای متعال نماز را جعل کرد و سپس ابلاغ  کرد. اگر مردم نماز را ترک کردند و نخواندند، خللی به فرض بودن نماز وارد نمی شود بلکه یک حقّ  و یک واجب را ترک کرده اند؛ بنابراین حقّ را باید به معنی علّت تامه مشروعیت دانست و تنها در اینصورت است که شکایت امیرالمؤمنین نسبت به غصب حق خود معنا پیدا می کند.

 

ادامه روایات

روایات دیگری نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده است که در آنها حضرت فرموده است اگر تعدادی مشخص – مثلاً سی یا چهل نفر – از یاران و مردمی که او را یاری کنند وجود داشت برای گرفتن حقّ خود قیام می کرد. این سخن حضرت در حالی است که حکومت منعقد شده است و مردم با آن بیعت کرده و به آن رضایت داده اند؛ بنابراین نشان دهنده آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام بر این باور است که انتخاب خلفای پیشین و بیعت مردم با آنها باطل است و فاقد مشروعیّت است.

اگر امیرالمؤمنین برای بیعت مردم با خلفاء وجهی قائل می بود و به سخنی دیگر اگر بیعت مردم را موجد مشروعیّت می دانست نمی بایست در اندیشه قیام باشد و در اینصورت برای قیام آن حضرت نیز دلیلی وجود نداشت. دو روایت دهم و یازدهم از جمله این روایات است.

 

روایت دهم

این روایت موسوم به خطبه طالوطیه است. در بخشی از این خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

«... لَوْ کَانَ لِی عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أو عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَقِّ ... ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَرَّ بِصِیرَةٍ فِیهَا نَحْوٌ مِنْ ثَلَاثِینَ شَاةً فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِی رِجَالًا ینْصَحُونَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ بِعَدَدِ هَذِهِ الشِّیاهِ لَأَزَلْتُ ابْنَ آکِلَةِ الذِّبَّانِ عَنْ مُلْکِهِ[5]

 

روایت یازدهم

و یشیر إلی هذا المضمون ما روی عن أمیر المومنین فی بعضٍ من خُطَبِه فی الکوفة:

«إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَیهِمْ وَ جَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَکُفَّ یدَکَ وَ احْقُنْ دَمَکَ حَتَّى تَلْحَقَ بِی مَظْلُوماً... ثُمَّ أَخَذْتُ بِیدِ فَاطِمَةَ وَ ابْنَی الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ ثُمَّ دُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ‏ حَقِّی وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نَصْرِی‏، ... إِنَّ عُثْمَانَ لَمَّا جَلَسَ‏ جَلَسَ فِی غَیرِ مَجْلِسِهِ، وَ ارْتَدَى بِغَیرِ رِدَائِهِ وَ صَارَعَ الْحَقَّ فَصَرَعَهُ الْحَقُّ، وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ وَجَدْتُ یوْمَ بُویعَ أَخُو تَیمٍ أَرْبَعِینَ‏ رَهْطاً لَجَاهَدْتُهُمْ فِی اللَّهِ إِلَى أَنْ أُبْلِی عُذْرِی».[6]

(رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام سفارش فرمود اگر یاوری داشتی، برای گرفتن حقّ خود اقدام کن و با آنها مقابله نما و اگر یاوری نداشتی پس دست نگهدار و خون خود را حفظ کن تا در حالیکه مظلوم هستی به من ملحق شوی... سوگند به آنکه محمد را به حقّ مبعوث کرد اگر در آن روز که با ابوبکر بیعت شد چهل تن یاور داشتم با آنان در راه خدا مجاهده می کردم تا وظیفه خود را به انجام رسانده باشم)

این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در اعتراض به خلافت دیگران پس از رسول خدا دلالت واضحی بر عدم موضوعیت بیعت مردم در مشروعیت حکومت و باطل بودن چنین بیعتی دارد.

 

جمع بین روایات                

(در جلسات پیشین تاکنون دو دسته روایت در زمینه مشروعیت حکومت و نقش و جایگاه مردم در مشروعیت بخشی به حکومت مطرح شد. دستهای از روایات به ظاهر خود، نقش اصلی را در مشروعیت حکومت از آنِ مردم می داند و دسته دیگر با نفی نقش مردم، ملاک در مشروعیت را صرفاً انتصاب الهی می داند)

ظاهر دو طایفه از روایات متعارض است؛ چون دسته اول روایات به ظاهر خود چنین دلالت دارند که مصدر مشروعیت حکومت امیرالمؤمنین  در ولایت بر جامعه، مردم هستند و بلکه مردم را مطلقاً مصدر مشروعیت می داند به گونه ای که مردم نقشی تام در امر حکومت دارند.

دسته دوم روایات به ظاهر خود هیچ نقشی را برای رأی و نظر مردم در امر حکومت قائل نیست و مصدر مشروعیت را انتصاب الهی می داند. بنابراین ناگزیر از دو راه هستیم؛ یا می بایست به یک دسته از روایات اخذ کرد و دیگری را طرح کرد و یا اینکه به گونه ای میان این دو دسته به نحو عرفی جمع کرد.

این دو دسته روایات امکان جمع عرفی دارند. برای تسهیل فهم مطلب ابتدا مثالی می زنیم. فرض کنید شخصی ساخت یک خانه را با تأمین هزینه های آن به بنّا و معمار سفارش می دهد. پس از اتمام ساخت خانه، اکنون معمار و صاحبخانه هر دو می گویند: «خانه را من ساختم»؛ به این معنا که خانه را جز من نساخته است.

قول هر یک از دو نفر با دیگری تعارض دارد؛ اما وجه جمع این قول عرفاً معلوم است. از نظر عرف استناد ساخت خانه به بنّا استناد به نحو عاملیّت و کارگزاری است حال آنکه استناد ساخت خانه به صاحبخانه استناد آمریّت و مالکیّت است.

چنانکه واضح است با استناد خانه به عامل یعنی استناد عاملیّت نمی توان ملکیّت خانه را نیز برای عامل ثابت کرد و عرف نیز چنین حکمی را نمی پذیرد و در واقع نقش بنّا در ساخت خانه بیش از تحقّق نیست؛ در حالیکه استناد مالکیّت به آمر که هزینه ها را پرداخت کرده است عرفاً قابل قبول و پذیرفته است؛ بنابراین اگرچه به حسب ظاهر یک استناد همزمان هم برای عامل و هم برای آمر وجود دارد اما ملکیّت بلاشک متعلق به آمر است.

در بحث ما نحن فیه هم موضوع به همین نحو است؛ در امر حکومت حیثیت دوگانه آمر و عامل یعنی خدا و مردم وجود دارد اما وجود این دو حیثیّت دلالت بر این ندارد که ملکیّتی برای مردم وجود دارد؛ چنانکه برای بنّا اگرچه سازنده بنا بود اما ملکیّتی وجود نداشت، در امر حکومت ملکیّت به همان مالک حقیقی یعنی خدای متعال تعلّق دارد و چون حقّ نیز به مالک و صاحب حقّ متعلّق است بر همین اساس باید گفت حقّ حاکمیت و حکومت به خدای متعال تعلّق دارد.

در مثالی دیگر می توان گفت گاهی صاحب زمین با وجود تمکّن مالی ناتوان از ساخت بنا و آبادانی زمین خود است به خاطر نبود عامل و بنّا؛ در چنین حالتی حق مالک نسبت به ملک خود همچنان محفوظ است و اگرچه نوعی شأنیت بنا برای مالک زمین ثابت است اما بنّا و معمار تا آنگاه که به ساخت بنا اقدام نکند هیچگونه حقّی برای او ثابت نمی شود و پس از ساخت نیز ملکیّت بنا جز برای مالک و آمر نیست.

به همین ترتیب در بحث ما نحن فیه (اگر مردم نسبت به برپایی حکومت الهی اقدام نکنند تنها خود را از عاملیّت ساقط کرده اند و در اصل انتصاب حقّ حکومت برای مالک حقیقی یعنی خدای متعال خللی وارد نمی شود و) در خوشبینانه ترین حالت، استناد حکومت به مردم استناد حکومت است به عاملین تحقق آن.

 

وجه الجمع دو دسته روایت؛ شأن شارع و شأن مردم؛ مصدریّت و عاملیّت

با توجه به آنچه گفته شد در جمع بین دو دسته روایات که به حسب ظاهر تعارض دارند می توان گفت مراد دسته اول روایات که در آن به ظاهر بر انتخاب و بیعت مردم تأکید شده است این است که حضور مردم و بیعت آنها موجب تحقّق حکومت است و از همین رو امر حکومت به آنها نسبت داده می شود؛ به عبارت دیگر انتساب حکومت به مردم به خاطر نقش تحقّق بخشی آنهاست.

از سوی دیگر دسته دوم روایات به مصدر حقیقی مشروعیت اشاره دارند و مصدر مشروعیّت را حقانیّت حاکم و انتصاب او از جانب شارع می داند بدون اینکه برای رأی و نظر مردم مدخلیّتی قائل باشد، بنابراین حکومت را می توان هم به مردم و هم به شارع نسبت داد؛ اما شأن شارع شأن مصدریّت است و جایگاه مردم جایگاه عامل و سببیّت برای تحقّق خارجی حکومت است.

 

روایاتی دالّ بر مدّعا

روایاتی وجود دارد که وجه الجمع ادعایی را ثابت می کند؛ اینکه مصدر مشروعیت شارع است و مردم تنها نقش تسبیب و عمل برای تحقق خارجی حکومت را دارند؛ در اینجا به برخی از این روایات اشاره می کنیم.

 

روایت اول؛

«وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَهِدَ إِلَی عَهْداً، فَقَالَ: یا ابْنَ أَبی طَالِبٍ لَکَ وِلَاءُ أُمَّتی مِنْ بَعْدی فَإِنْ وَلَّوْکَ فی عَافِیةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ إخْتَلَفُوا عَلَیکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فیهِ، فَإِنَّ اللَّهَ سَیجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً».[7]

(رسول خدا صلی الله علیه و آله از من - امیرالمؤمنین علیه السلام - عهد گرفت و فرمود ولایت امت من برای تو ثابت است. اگر مردم با رضایت و طیب خاطر و در عافیت از تو پیروی کردند به اداره امور آنها بپرداز؛ اما اگر در امر ولایت تو اختلاف کردند آنها و آنچه بدان مشغولند را به خود واگذار که خداوند برای تو راه خروج قرار خواهد داد.

بنا به روایت، نقش مردم فعلیّت بخشی به حکومت حقّه است و مشروعیت حکومت و حاکم امری جدای از اراده و خواست مردم است. در پایان) به عنوان یک تمثیل، اگر کسی به زور وارد زمین دیگری شد و بنایی ساخت، عمل او اگرچه تأیید و رضایت مردم را همراه داشته باشد مشروع نیست و رضایت دیگران نسبت به عمل او نیز موجب مشروعیّت آن عمل نخواهد بود ( چرا که مشروعیّت تابع ملاک خود است و مصدر آن شارع است)./223/907/م

تقریر: جلال الدین زنگنه

 


[1] نهج البلاغة، خطبه 6

[2] الشیخ المفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، جلد ‏1، صفحه 249، کلامه(ع) عند نزوله بذی قار و لقائه بأهل الکوفة فیها

[3] نهج البلاغة، خطبه 2

[4] نهج البلاغة، حکمت 22

[5] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی(ط - الإسلامیة)، جلد ‏8، صفحه 33

[6] محمد باقر المجلسی، بحار الأنوار، جلد ‏29، صفحه 419، الطبرسی، الإحتجاج على أهل اللجاج، جلد ‏1، صفحه 191

[7] میرزا حسین النوری، مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 78

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۱ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۰:۴۰
طلوع افتاب
۰۶:۰۷:۰۹
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۴
غروب آفتاب
۱۹:۵۸:۵۵
اذان مغرب
۲۰:۱۷:۲۳