به گزارش خبرنگار سرویس سیاست پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی، استاد درس خارج فقه سیاسی حوزه علمیه قم، سوم بهمن ماه 1394 در جلسه چهل و سه درس خارج در مدرسه عالی فیضیه قم به بررسی و بحث پیرامون دلالت روایات وارده بر جایگاه مردم در مشروعیت حکومت پرداخت که متن آن تقدیم میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
الصلاه والسلام علی اشرف الانبیا والمرسلین حبیب الهنا و طبیب قلوبنا ابیالقاسم المصطفی محمد؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد.
این دو روایتی که امروز در مورد آنها بحث میکنیم از مواردی است که اجمالاً در ذهن بر مشروعیت مردمی دلالت دارد و احیاناً برخی از روایات در مقابل مشروعیت مردمی میآید که مردم در این میان هیچ نقشی ندارند.
در خود همین روایت وجه جمعی که با سایر روایات به عنوان شاهد وجود دارد را بحث کرده و سپس یک مجموعه روایات که مسأله بیعت را هم در ضمن آن در برداشته باشد را مطرح و در انتها بحث انتخابات و ماهیت و برخی از فروعات آن را طرح مینمائیم.
آنچه در این چند روایت خصوصاً روایت اول که شاید در ظاهر بر مشروعیت مردمی دلالت دارد، مشروعیت مردمی به معنای تحقق حکومت نیست.
دو روایت هم وجود دارد که مفاد آنها مفاد حکم عقل است که هر دو اعتبار صحیح میباشد و تأییدی بر مدعای حکم عقل است که در آغاز بحث در مورد آن صحبت کردیم یا اگر هم تأئیدی نباشد برای خود موضعیت دارد.
این روایت در نهج البلاغه در خطبه 27 است که حضرت از مردم کوفه دلخور و دلخون هستند و شأن نزول آن این است که حضرت وقتی دستور به جهاد میدهند و مردم را در نخلیه که لشکرگاهی کنار کوفه بوده و در آنجا برای جنگ مردم جمع میشدند دعوت به جنگ مینمایند تمکین نکرده و شاید به اندازه انگشتان دو دست هم جمع نمیشوند، این خطبه را ایراد فرمودند.
اما اصل روایت: «فَیا عَجَباً! عَجَباً وَاللَّهِ یمِیتُ الْقَلْبَ وَیجْلِبُ الْهَمَّ مِن اجْتِماعِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَتَفَرُّقِکُمْ عَن حَقِّکُمْ! فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یرْمى! یغَارُ عَلَیکُمْ وَلَاتُغِیرُونَ؟ وَتُغْزَوْنَ وَلاتَغْزُونَ؟ وَ یعْصَى اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ؟ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی أَیامِ الْحَرِّ(الصّیف) قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیظِ أَمْهِلْنَا یسَبَّخُ عَنَّا الْحَرُّ وَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أمْهِلْنا ینْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هذَا فِرَارَاً مِنَ الحَرِّ والْقُرِّ؛ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّیفِ أَفَرُّ! یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلا رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَلَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَاللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعَقَبَتْ سَدَماً(ذمّا). قَاتَلَکُمُ اللَّهُ! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیظَاً وَجَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَأَفْسَدْتُمْ عَلَی رَأْیی بِالْعِصْیانِ وَالْخِذْلَانِ؛ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَیشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلکِنْ لا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً(مقاما)، وَأَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ، وَها أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ! وَلکِنْ لَارَأْی لِمَنْ لَایطَاعُ!»[1]
قسم به خدا قلب را میمیراند اینکه اینها (منظور اصحاب معاویه) بر باطلشان اجتماع مینمایند (مثل آن مسیحی که وقتی آزادش کردند چقدر همتش عالی بود که توانست عده زیادی را مسیحی کند)، علیرغم اینکه باطل بوده است بر باطلشان اهتمام دارند ما در حقمان اهتمام نداریم؛ بلکه بر عکس دعوا هم داریم.
چقدر شما رو سیاه و شدید که به راحتی به شما شلیک میکنند؛ یعنی خود را در معرض قرار دادید بر شما هجوم میبرند (اغاره یعنی هجوم بردن و غارت کردن) و شما هیچ کاری نمیکنید و تعزون، آنها جنگ میکنند و شما نمیجنگید و خدا معصیت میشود و شما بدان راضی هستید و وقتی در تابستان فرمان جنگ میدهم میگوئید آتش میبارد.
اگر زمستان باشد میگوئید: میگوئید الان هوا خیلی سرد است، صبر کنید از سرما اندکی بگذرد؛ اینها از سرما و گرما فراریاند، اینگونه که شما از سرما و گرما فرار میکنید شما قطعاً از شمشیر فراریتر خواهید بود.
یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلا رِجَالَ (این عبارت خیلی سنگین است، چگونه این را شنیده و تحمل میکردند؟) شبیه بچهها و شبیه زنهای در حجله نشین، ای کاش شما را نمیدیدم و با شما آشنا نمیشدم؛ آشنایی با شما موجب پشیمانی و مذمت و خواری است، قاتلکم الله؛ خدا شما را بکشد، سینهام را پر از غضب کردید؛ دلم را خون کردید؛ غم به من دادید و رأی مرا به واسطه عصیان و خدلان فاسد کردید، تا آنجا که قریش گفتند علی بن ابیطالب مرد شجاعی است؛ اما نمیتوند خوب شمشیر بزند و به اصطلاح استراتژی جنگ و رسم آن را نمیداند، لله ابوهم ابوهم؛ خدا پدرانشان را خیر بدهد (این یک جمله دعائیه است که گاه در نکوهش و کنایه زدن بکار میرود[2]) آیا کسی جایگاه او نسبت به من بالاتر است؛ و اقدم فیها مقاما منی، آیا خدمتشان و شجاعت و جایگاهشان از من جلوتر و مقدمتر بود، من کمتر از بیست سال داشتم که در جنگ شرکت کردم الان که شصت ساله هستم، چه فکر میکنید با این همه تجربه؛ تمام مسأله در این فقره نهفته است کسی که اطاعت نمیشود رأیی هم ندارد.
فرض کنید اگر فرمانی صادر شود که همه سر ساعت 8 در اداره حاضر شوند عدهای اگر اطاعت نکنند، حتی اگر بهترین استراتژی هم وجود داشته باشد فایدهای ندارد..
این روایت با این شأن نزول و با این مقدمه و پس از 5 سال حکومت، قطعاً در مورد جایگاه مردم در حکومت و تحقق آن نیست، چون این عبارت در مقام بیان استدلال به یک قانون عقلی و قاعده کلی است که هر کسی که مطاع نیست حق رأی ندارد و اگر سخنی هم بگوید فایدهای ندارد و بحث این نیست که حضرت به این استدلال کرده باشد؛ بنابراین ملاک در این روایت اطاعت پذیری مردم است و اگر مردم نباشند؛ یعنی حکومتی نخواهد بود.
در این مسأله خیلی به این روایت و روایت بعدی استدلال کردند که «لا رأی لمن لا یطاع» کسی که اطاعت نشود و مردم او را قبول نداشته باشند و تمکین نکنند حتی اگر رهبر یا مرجع و آیت الله العظمی باشد فایدهای ندارد، مثل اینکه کتابی نگاشه شده و در کتابخانه قرار بگیرد نه کسی میخواند و نه کسی میفهمد و این علم در ذهن خود نویسنده میباشد، حتی اگر بهترین عالم هم باشد.
اگر علم ما کان و ما یکون 1 در ذهنت داشته باشید؛ از کجا میفهمند که شما عالم هستید، حضرت نیز در این روایت به این قاعده کلی استدلال کردند که جایگاه مردم این است، این را در قالب یک بحث سیاسی بیان داشتند که چهار رکن اساسی وجود دارد. سرزمین، جمعیت، حاکمیت و حکومت.
اولاً باید سرزمینی باشد و الا بدون سرزمین، حکومتی محقق نمیگردد مثل صهیونیستها یک زمینی را گرفتند تا در آن حکومت تشکیل دهند و الا به آنها قوم بدون سرزمین اطلاق میکردند و برعکس فلسطینیها که میگویند ما سرزمین نداریم که حکومت نمائیم، حکومت تابع سرزمین است.
حال حکومت، نرم افزار آن چه باید باشد و چگونه باید حکومت کند و مشروعیتش چیست؟ مقبولیت آن چگونه است که باید نرم افزاری وجود داشته باشد که به این مسائل بپردازد و الا نمیتوان حکومت داشت.
باید منطق چگونه حکومت کردن وجود داشته باشد، از بالا به پائین و از پایین به بالا؛ کارگزاران آن چگونه تعیین تکلیف میشود به عنوان مثال در جمهوری اسلامی امام هست، قانون اساسی معلوم شود که جایگاه آن چه باید باشد؛ یعنی حاکمیت باید باشد و کارگزاران حکومت نیز باشند و مردم و سرزمین نیز باید وجود داشته باشد.
حال بحث این است که از میان این چهار مسأله کدام یک از اینها مهم و جدی است، از باب متضایقین قابل فهم هست، حاکمان و محکومان؛ چون حاکمی باید باشد تا امر کند محکومی هم باید باشد، حکم بر او جاری شود؛ البته منظور از محکوم، مجرم مراد نیست.
حال اگر در این میان اگر مردمی نباشند که احکام را اجرا کنند، حتی حاکم هم باشد چه فایدهای دارد، مثل امام قبل از انقلاب و پیروزی که همان امام بعد از پیروزی است، امام است؛ اما چون حکومت ندارد فایدهای ندارد، به همین جهت این روایت اجمالاً در آن حیطه قابل ارزیابی است.
طبیعتاً منطق آن هم اینجا روشن میشود؛ در برابر کسانی که به این روایت استدلال میکنند باید گفت که این یک قاعده کلی است، اینکه جایگاه مردم مهم است و حتماً باید باشد و در بداهت آن بحثی نیست.
اما مردم در جایگاه اطاعت و تمکین و نظارت حتی جایگاه فعلیت بخشی مردم نیز قابل قبول است، اما اینکه مردم بتوانند حکومت را به فردی تنفیذ کنند معلوم نیست و لذا سالیان سال حکومتهای سلطنتی وجود داشت و مردم هم حکومت را تنفیذ نمیکردند؛ بلکه فقط اطاعت میکردند و همین منطق بر قرار بود و قاعده هم از بین نمیرفت.
قاعده کلی این است که فرض کنید سلطان و سلطنت هست مردم باید اطاعت کنند و مالیات بدهند و چنانچه مالیات ندهند حکومت برقرار نمیشود، اما بیش از این مقدار که مردم بخواهند حکومت را تنفیذ کنند این قاعده کلی به آن عنایت ندارد.
اجمالاً مفاد آن مفاد حکم عقل است و مفاد حکم عقل بیش از این مقدار دلالت ندارد، روایت دیگری که قبلاً با هم مرور کردیم و در نوع خود هم زیباست و هم کاربردی روایت پنجم از خطبههای نهج البلاغه میباشد و روایت این است که:
«و من خطبة له(ع) لما قبض رسول الله(ص) و خاطبه العباس و أبو سفیان بن حرب فی أن یبایعا له بالخلافة: و ذلک بعد أن تمت البیعة لأبی بکر فی السقیفة و فیها ینهى عن الفتنة و یبین عن خلقه و علمه أَیهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أو اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یغَصُّ بِهَا آکِلُهَا وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ یقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّهِ.[3]
و این جریان نیز بعد از بیعت مردم با ابوبکر بود که حکومت را تصاحب کرده و کار تمام شد بود، در این روایت از فتنه نهی شده است و عبارت این است که: ایها الناس: ای مردم (ظاهراً عدهای آمدند و بقیه نیامدند و اینها به عنوان سردمدار آمدند که ما به نمایندگی از بنیامیه و بنی عباس میخواهیم با تو بیعت کنیم حضرت این خطبه را ایراد فرمودند):
بشکافید موجهای فتنه را با کشتیهای نجات و تفرقه را از بین مردم از بین ببرید. فخر را بر سرتان بکشید فکر نکنید که چون رئیس حزب هستید خبری هست؛ افلح من نهض بجناح، نکته اینجاست که اشاره به همان قاعده کلی دارد.
به فلاح میرسد و خیال او جمع و راحت است کسی که قیام میکند اعوان داشته باشد و قیام کند به جایی میرسد، هنر امام این بود که برای قیام خود اعوان و انصار تربیت کردند و به فلاح هم رسید؛ اما فدائیان اسلام این کار را نکردند چند نفری که مجموعاً بیست نفر بودند قیام کردند و کشتند و سپس شهید شدند و اگر چه تأثیری گذاشتند، اما عملاً به سرانجامی که در کتابشان که به مثابه قانون اساسی آنها بود نرسیدند.
جالب این است که با اینکه انقلابی بوده و زیر مجموعه حوزه بودند، اما در سیستمان بحث ولایت فقیه وجود ندارد، عمدتاً صرفاً برای خودشان وزارت و سازمانی در نظر گرفته بودند.
اشکال: چون در میانشان مرجعیت اصلی نداشتند با مشکل برخورد کردند؛ زیرا مرجعیت اصلی با آقای بروجردی بود و آنها هم نتوانستند ایشان را همراه خود کنند؟
پاسخ: این یک بحث دیگری است که آقای بروجردی به عللی با آنها همراهی نکردند و مصلحت را در نگهداری و حفظ حوزه دیدند.
اشکال: مگر زمان مشروطه بود، آن زمان اصلاً چنین چیزی مطرح نشد؟
پاسخ: مشروطه حکایت آن فرق میکند تمام اهتمام مشروطهطلبان این بود که استبدادی بر کشور حاکم باشد و ما مجبوریم به خاطر فضای موجود سلطنت را به اداره مردم مشروط کنیم؛ اما مرحوم نائینی در کتاب منیة الطالب یا تنزیه الملة و تنبیه الامة بحث ولایت فقیه را مطرح میکند؛ اما دغدغه ایشان در مشروطه این است که حاکم و سلطان مستبد بوده و باید به رأی مردم بر اساس حکم ثانوی و شرائط ثانویه محدود شود و ایدهآل او نیست.
الان چه باید بکنیم، آیا ما حاکم زورگو داشته باشیم یا مقید به رأی مردم و قانون اساسی؟ مسلماً دومی مطلوبتر میباشد و این تعبیر خود مرحوم نائینی است؛ اما فدائیان اسلام ایدهآل خود را مطرح کردند که چه نوع حکومتی میخواهیم و با اینکه دغدغه دینی هم داشتند، اما ذهنشان به این مطلب نرسیده بودند.
افلح من نهض بحناح؛ کسی که با یک اعوان و انصاری قیام کند او به فلاح میرسد، نمیشود که شما پنج نفر میخواهید پنج میلیون را قانع کنید یا مغلوب کنید، نمیشود؛ لذا در همه جهان فرض این است که توده مردم را همراهشان کنند و جز با همراهی توده مردم کار به سرانجام نمیرسد.
بعد حضرت مثال میزنند که در جای خود خیلی جالب است و من کسی را ندیدم که کسی به این مثال بپردازد، هذا ماء آجن ، ولقمه یغص بها آکلها ! ومجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها کالزراع بغیر ارضه؛ اینگونه زمامداری چون آبی بد مزه و لقمهای گلو گیر است و کسی که میوه را کال و نارس بچیند مانند کشاورزی است که در زمین دیگری بکارد این سه مثال که در مورد آن صحبت میکنم.
فَإِنْ أَقُلْ، یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ، اگر حرف بزنم میخواهند حکومت را بگیرد و اگر ساکت باشم میگویند از مرگ ترسید و گوشهنشین شده است. هَیْهاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِى وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِى طالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَة؛ اینقدر با مرگ عجین هستم که گوئیا بچه با پستان مادرش مأنوس میباشد و هر وقت که گریه میکند سراغ آن میرود؛ در اینجا حضرت امیر شکوه میکند.
آیا این روایت آن قاعده کلی را میپذیرد و میگوید که اینها کسانی هستند که نمیشود به آنها اعتماد کرد یا اینکه مشکل دیگری در میان هست.
ان الروایة فی مقام الضروره الوحدة المجتمع الاسلامی؛ اصلاً جایگاهش همین است که تبیعت با ابوبکر محقق شد، الان اگر با شما بخواهند بیعت کنند اختلاف و تشاجر میشود و صلاح نیست.
و التحرز عن الخلاف و التزاع بعد ما بایعوا الناس مع الخلیفة: با خلیفه بیعت کردند و تمام شد دو تا حاکم که نمیتواند همزمان حکومت کنند با هر دو نفر بیعت کنند که نتیجه آن دعواست.
و استحکم سلطانه: و از اینکه سلطنت با ابوبکر مستحکم شد البته در اینجا میخواهد وحدت را محقق کند، الی انهم فی صدد الاشاره الی ان الحکومة لیس غایه، حکومت هم غایت نیست و اصل حکومت موضوعیتی ندارد و صرفاً طریقت دارد.
و لیس اصالة فی الدین و انما هی آله لتحقق غایات الدین فی المجتمع، و برای رسیدن به غایت طریقیت دارد؛ بر فرض که از این دو نکتهای که گذشت، ان هذه الروایه کسابقته، (لا رای لمن لا یطاع) فی بیان حکم العقل او بناء العقلاء؛ حالا به هر دو علتش یعنی در اجتماع و حکومت، فی تأثیر موقف الناس فی المجتمع میگوئیم مردم از ارکان جدی حکومت هستند و نمیتوان آن را انکار کرد.
من لم یکن له الانصار و الایادی لا یفلح فی تحقق الغایات فی المجتمع، کسی که یار نداشته باشد و اگر مردم مشارکت ننمایند، عملاً هیچکاری نمیتواند انجام بدهد؛ حال ببینیم که حضرت سه تا مثال زدهاند از این سه مثال چه چیزی به ذهن میآید؟
حضرت میفرمایند: فتنه را کنار بگذارید، هذا ماء آجن این یک آب گندیده است، ولقمه یغص بها آکلها، لقمهای است گلوگیر که وسط گلوگیر میکند ومجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها؛ گرفتن محصولات در غیر وقت خودشان یا نرسیده الان فرض کنید که ترش و خراب شده کالزراع بغیر ارضه، مثل زراعتی که در زمین خودش نباشد؛ این سه مثال به کجا میخورد. و حضرت برای چه این مثالها را زدهاند؟ چه میخواهند بگویند؟
اشکال: زمان را میگوید یعنی زمان آن نیست و مثال میزند که وقتی زمانش بگذرد و شما هم قیام کنید ارزشی ندارد، یعنی آب گندیده را نمیتوان برگرداند؟
اشکال: اول نباید این کار میشد حال که حکومت غصب شده آن مقبولیتی که میخواهیم الان نیست، نمیآید؛ لذا بعد از 25 سال دوباره بیعت میکنند؟
پاسخ: نه حضرت میفرماید اگر من چهل یار داشتم میرفتم و حکومت را میگرفتم.
اشکال: اگر اینها میرفتند و حکومت را میگرفتند مقبولیت حاصل نمیشد.
اشکال: این برای معاویه ابوسفیان است چون معاویه دنبال مقاصد دیگری بود.
پاسخ: حالا منظور این عبارت و این مثالها چیست؟
اشکال: این به مقبولیت میخورد یعنی چون مقبولیت دغدغه است این حرف را میزند و الا مشروعیت ثابت است؟
پاسخ: از این سه مثال و تطبیق آن بر جایگاه مردم میخواهیم بگوئیم این نمیشود و بعد این سه مثال را میزند، ما هم از این مثال میخواهیم استفاده کنیم که افلح من نهض بحناج او استسلم ما راح؛ مثال را برای این میزند که اگر کسی یار داشت حکومت را در اختیار بگیرد و اگر نداشت کنار بکشد این سه مثال در یک راستاست.
هذا ماء آجن: آب مایه حیات است یعنی بدون آب نمیشود زندگی کرد؛ اما اگر آب گندیده شود نمیشود آن را خورد این مثال را برای مردم میزند، یعنی بدون مردم نمیشود حکومت کرد.
اما اگر مردم با کسی بیعت کنند دیگر نمیتوان کاری کرد یا مثلاً ولقمه یغص بها آکلها، بدون غذا هم که نمیشود زندگی کرد، حیات با غذاست بعد لقمه غذا اگر بزرگتر از دهان باشد یا متناسب نباشد انسان را از بین میبرد.
اکل و شرب یکی از ضروریات زندگی است و بدون آن زندگی میسر نمیشود و چنانچه نامناسب باشد یا به غیر وقت آن یا غیر شرایط آن باشد و از بین برود نمیشود کاری انجام داد.
دقیقاً همین طور است کسی که یار ندارد کناری مینشید، آب اگر بود بنوش و اگر نبود استفاده نکن، کنار بکش؛ اگر ثمره و محصول را میخواهید و چنانچه وقتش نباشد، نمیشود استفاده کرد با اینکه غرض از این کاشت، محصول میباشد، اما استفاده نمیشود کرد.
این سه مثال گویای این حقیقت است که نقش مردم از ضروریات است مثل آب و غذا و محصول که جزء ضروریات است؛ حساب و کتاب دارد و بدون حساب و کتاب اگر زمان بگذرد نمیشود از آن استفاده کرد.
اشکال: من متوجه نشدم؛ از این زمان بگذرد هم قبل را و هم بعد از آن را گفت مؤمن باید زمانشناس باشد میوهای که نرسیده بچیند مثل همین آب گندیده است؟
پاسخ: دموکراسی محصول غربی است و همین گونه است، مردم عملاً موافق نیستند؛ اما سیستم غرب به گونهای ظریف طراحی شده که شما چه بخواهید یا نخواهید باید این مسیر را طی کنید.
مثلاً الان جنبش 99 درصد میگویند که ما مخالفیم از آن طرف یک درصد سرمایهدارها هستند که موافقند؛ اما عملاً اینها نمیتوانند فضا را برگردانند یا در مکه در ایام حج برای حجاج ایرانی به گونهای فضا ریل گذاری شده است که عملاً غیر ایرانیها نمیتوانند داخل ایرانیها شوند، تا صدای ما به کسی نرسد.
در غرب با مالیات کشورهایشان را اداره میکنند و از پرداخت آن نمیشود فرار کرد، از توده مردم مالیات میگیرند و به سرمایهداران میدهند؛ این ریلگذاری به گونهای است که شما نمیتوانید از آن فرار کنید.
تمدن غربی به گونهای ریلگذاری شده است که کسی نمیتواند بگوید که من برق، تلویزیون و یخچال نمیخواهم، نرم افزار و سخت افزار و چیزهای عادی غرب اینگونه است که خودش، خودش را جا میاندازد.
مثل ریل قطار که به گونهای ریلگذاری شده که شهر را نمیبیند یا برخی از شهرها اصلاً جادهای که میکشند اصلاً شهر پرت میشود.
از بدبختیهای ما این است که چون قانون در چشم و دید ماست نسبت به شورای نگهبان جرأت میکنند که به آن حرف بزنند یا نزنند؛ این از لایههای پنهان حاکمیت است که آن حاکمیت برای آن تصمیم میگیرد.
تا 20 سال پیش مردم نمیدانستند که الکترال بر آرای مردم مقدم است، اصلاً اطلاع نداشتند، زمان بوش بود که الکترال او بیشتر از الگو شد و او انتخاب شد و اینگونه نیست که همه شروع به نقد کنند و یکی از این طرف حرف بزند و دیگری از سوی دیگر و نهاد امنیتی دخالت کنند و آبروی همه هم بریزد و حتی رئیس جمهور نیز حرف بزند.
در غرب اگر بخواهی از خود غرب فرار کنی باید به دامن خود غرب پناه ببری، غرب را اگر کسی نفی میکند باز یک غربی اینکار را انجام میدهد؛ یعنی باز هم به خود این سیستم باید پناه ببرد.
آمریکا و سیستم فاسد حکومتی آن را یک آمریکایی میتواند نقد کند و میگوید این سیستم فاسد است؛ هیچوقت از بیرون نقد نمیشود، به عنوان مثال کمونیستها بیایند و سیستم را به هم بزنند معنا ندارد، اما سیستم ما به گونهای است که از بیرون خودمان را نفی میکنیم و همه امور ما آشکار است و هر کسی هم جرأت میکند که به هر چیز کوچکی حمله کند.
این بدان جهت است که نقشه راه نداریم، ریلگذاری نداریم؛ اصلاً کسی به این امر ورود پیدا نمیکند، در ماجرای کرسنت گفتند کسی حق ندارد حرفی بزند، به هر حال سرمایه زیادی است؛ چگونه شما این مسأله به این مهمی را نمیتوانید جزء مسائل اساسی حکومت بگذارید.
این مسأله در منطقه مسائل عمومی نیست و از مسائل نخبگان و شایستگان است؛ چرا نباید در مورد آن نخبگان سخن بگویند، این مسائل نخبگان است که در مورد آن سخن بگویند؛ مگر در خانه، هر اتفاقی بیفتد به مردم خبر میدهیم، مثلاً این محدوده زن و شوهر میباشد و اینکه بچهها نباید خبردار شوند.
اشکال: ما نمیتوانیم بگوئیم چرا شورای نگهبان را نقد کردید؟
پاسخ: اولاً سیستم ما بر اساس صداقت است و قطعاً اینگونه است، من میگویم نباید دروغ بگوئیم، اما هر حرف راستی را که نباید گفت؛ حتی در خانه نیز هر حرف راستی را بیان نمیگویید، دروغ گفتن حرام است، اما راست گفتن که واجب نیست.
خیلی از مسائل وجود دارد که ضرورتی به گفتن و طرح آنها نیست؛ آیا شما حقوق و درآمدتان را به کودکتان میگوئید؟ نمیگوئید، ضرورتی ندارد؛ زیرا بچه اگر بداند روی آن حساب باز میکند که بابا اینقدر میگیرد و چرا این را نمیخرد یا آن کار را انجام نداد، به گونهای رفتار میکنید که بچه اینگونه تربیت شود.
الان غرب لایههای خود را محکم کرده و تمام دغدغههایش را در زندگی و شهرت و شنبه و یکشنبه قرار داده و فردای یکشنبه نیز مشغول کار خودشان میشوند، این سیستم اصلی غرب است.
همه در عالم میگویند دموکراسی اما همه جهانیان میدانند که فقط 5 کشور برای همه دنیا تصمیم میگیرند و هیچ کسی هم به آن نمیپردازد؛ در یک نظامی هم میگویند دموکراسی؛ اما دقیقاً یک نظامی آن بالاست که ضد دموکراسی عمل میکند، همه هم آرام شدند و کسی حق ندارد در مورد آن حرف بزند؛ در مورد حق وتو اگر یک کشور از این پنج کشور بگوید نه، دیگر نمیشود کاری کرد.
اشکال: این نوع دموکراسی است که از اول همه کشورها به آن رضایت دادند.
اشکال: اینها پیروز جنگ جهانی دوم بودند و همه توافق کردند که چنین سیستمی باشد.
اشکال: و سکوت نیز نشانه رضایت است.
پاسخ: حرفم نیز همین است که جامعه غرب مردم را وادار به سکوت میکند؛ البته رضایتمندانه، در زندگی شخصی هم اینگونه هستند به حدی دغدغه و مشغولیت دارند که به حکومت و حاکمیت نمیپردازند.
نکته این است که مردم تأثیر جدی دارند، اما تا کجا حق دخالت دارند؟ آیا فعلیت است، نظارت است یا اطاعت یا تمکین و در نهایت مشروعیت؟ همه آن چیزهایی که گفتیم در نهایت بر مشروعیت دلالت ندارد، اگر چه بر جایگاه جدی مردم و نقش آنان در حکومت دلالت میکند؛ اما اینکه حق تعویض حکومت داشته باشد بر چنین چیزی دلالت ندارد.
در جلسه بعد مشروعیت الهی را شروع کنیم./825/907/م
[1] فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 27، صفحه 95-96.
[2] . ترجمه آقای دشتی بر نهج البلاغه خطبه 27
[3] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 213