به گزارش سرویس جامعه پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین احمد مبلغی، رئیس «دانشگاه مذاهب اسلامی» و عضو هیأت امنای «مؤسسه فقاهت و تمدن سازی» در مصاحبهای، پیرامون «جایگاه فقه در فرآیند تمدنسازی اسلامی« مطالبی را بیان نمودند که شرح آن را در ذیل ملاحظه میفرمایید.
با توجه به اینکه چشمانداز انقلاب اسلامی و چشم انداز ترسیمی امام(ره) و مقام معظم رهبری تشکیل تمدن درخشان اسلامی است. برای شروع بفرمایید نقش فقه و فقها و فقاهت در فرآیند تمدنسازی چیست؟
فقه چندین ساحت را پوشش میدهد که اتفاقاً همه آنها مرتبط با تمدن و تمدنسازی هستند. یکی از ساحتها، ارتباط با خداوند است، اصولاً یکی از ویژگیهای تمدن اسلامی این است که رابطه خلق با خلق را (که جامعه انسانی بر اساس آن شکل میگیرد) با تکیه بر یک رابطه عمیقتر (یعنی خلق و خالق) شکل دهد؛ ما بر این باوریم که اگر رابطه انسان با خالق شکل نگیرد، نارساییهای وجود انسان همچنان باقی میماند و بازتابی منفی در فضای اجتماعی و روابط میان انسانها خواهد داشت.
به علاوه، در رابطه انسان با انسان در جامعه، باید اهدافی نیز دنبال شود، تحقق کمالات انسانی، برقراری رابطه میان دنیا و آخرت و تخلق به صفات پسندیده اخلاقی، بخشی از این اهداف درازمدت است. اینها اهداف نهایی دین هستند و هنگامی در جامعه انسانی محقق میشوند که انسان پیش از آن با خدای خود رابطهای را برقرار کرده باشد. اصلاح رابطه با خالق منتهی به اصلاح رابطه با خلق میشود.
بنابراین فقه در بخشی از برنامه خود، متکفل تنظیم رابطه انسان با خالق است. بازتابها و انعکاسات این رابطه بر زندگی اجتماعی، مثبت و سازنده است، در بخش دیگر، فقه به صورت مستقیم به رابطه انسان با انسان میپردازد؛ در بخش اول، رابطه خلق با خالق مستقیم بود؛ ولی آن رابطه بر رابطه انسان با انسان تأثیر میگذارد.
اصولاً خاستگاه آشکار و اساسی تمدن، مناسبات انسانی و اجتماعی است و در آنجا تحقق پیدا میکند. از آنجا که فقه به تنظیم این مناسبات میپردازد، تنها دو وضعیت دارد: یا بستر شکلگیری تمدن را فراهم میآورد یا خودش بخشی از تمدن محسوب میشود. در وضعیت اول، کارکردی دارد که عبارت است از فراهم کردن بستر برای استقرار تمدن.
مثلاً اگر از یک طرف بپذیریم که دین یا فقه درباره علم و آداب و فرهنگ احکامی دارد و از طرف دیگر، علم را یکی از مؤلفههای اصلی در ایجاد تمدن بدانیم، نتیجه خواهیم گرفت که فقه از این رهگذر میکوشد تا بستر مناسبی را برای شکلگیری تمدن فراهم کند.
در حالت دوم، خود فقه بخشی از تمدن است و شامل نوع مناسبات، قوانین، تعاملات اخلاقی و انسانی و غیره میشود. مثلاً از نظر فقهی، واجب است که در روی زمین عمران و آبادانی باشد. مال و زمین نباید معطل بمانند و باید از آنها استفاده شود. همچنین نوع ملکیت را تعیین میکند. در آیه «استعمرکم فیها» خدا طلب عمران کرده و آن را از ما خواسته است.
فقه در بخشی از آموزهها به صورت مستقیم، اقدام به ایجاد تمدن، افزودن بر ابعاد آن، تعیین نوع آن، حرکت دادن جامعه، نماد دادن به تمدن و ادبیات دادن به آن میکند. به علاوه، فقه دست به تعامل تمدنی با تمدن میزند. نوع تعاملات با تمدنهای دیگر به خوبی در فقه به چشم میخورد.
البته اگر ما این کار را انجام ندادهایم یا بخشهایی از فقه را فعال نکردهایم، تقصیر ماست؛ در فقه، بخشهای تمدنی فعال نشده و کمرنگ مانده است، پس فقه درباره مناسبات انسان با انسان و بسترسازی برای تشکیل مؤلفههای تمدن، نقشهایی را بر عهده دارد یا به صورت مستقیم در ایجاد تمدن (نه ایجاد بستر برای ایجاد تمدن) ایفای نقش میکند.
رابطه دیگری که فقه سامان میدهد، رابطه انسان با خویش است، فقه باز هم به همان دو صورت (بسترساز یا ایجادکننده) نقش دارد، رابطه انسانهای یک جامعه تمدنی با خویش، شاخص مهمی برای آن تمدن محسوب میشود، این نکته بسیار اهمیت دارد که انسان چه حضور و ظهوری در جامعه دارد.
اگر انسانها دچار ناهنجاریهای درونی باشند، این ناهنجاریها در خانواده انعکاس یافته و سپس به جامعه منتقل میشود. «انسان بماهو انسان» اهمیت ویژهای دارد، اگر برنامههای اجتماعی فراوانی را طراحی کنیم، مادامی که خود انسان معقول و عاری از ناهنجاریها نشده، نمیتواند ایفای نقش کند؛ چنین شرایطی حقیقتاً به وسیله دین و فقه ایجاد میشود.
امام علی در نهجالبلاغه میفرمایند که اولین گام عدل، نهی از هوای نفس است؛ این فعل با عدل ارتباط دارد، عدل از خویشتن آغاز شده و سپس به جامعه میرسد. دین این هنر را دارد که رابطه انسان را با خویشتن خویش تنظیم میکند. با این کار، این تضمین ایجاد میشود که در جامعه، آموزهها و برنامههای تمدنی صورت بگیرد.
آخرین رابطهای که تحت پوشش فقه قرار میگیرد، رابطه انسان با طبیعت است. یکی از شاخصههای موفقیت و پویایی یک تمدن، نحوه ارتباط با زمینی است که در آن زندگی میکنیم؛ امروزه این مسئله جزء بحثهای داغ محیطزیست است. دین و فقه در این موضوع بیشترین حرفها را دارد.
در واقع سلامت ارض و جلوگیری از فساد در آن را (که جزء ادبیات دینی است) تضمین میکند. منظور از فساد، هر پدیدهای است که زمین را ویران میکند. در نگاه دینی، ما با بشر تعامل داریم، از آن حیث که زمین را به فساد نکشانیم. پس زمین در دین و فقه موضوعیت دارد.
گاهی اوقات برنامهها و آموزههای دین یا فقه مستقیماً برای زمین حق و حقوق قائل است (نه اینکه نقش تضمینی داشته باشد) و به این معنا جلوی فساد را میگیرد. به هر حال، فقه جزء تأثیرگذارترین دانشها در تمدن به شمار میرود. شرط آن این است که علم فقه بسیار نیرومند و با روشی پویا شروع به کار کند، معنای این سخن این نیست که روشهای سابق و فعلی را کنار بگذاریم؛ بلکه باید روش گذشته را با تنبیه بیشتری وارد صحنه کنیم.
اگر فقه به درستی استنباط، عرضه و محقق شود و راهکارهای تحقق آن را در جامعه )مانند قانونگذاری) تأمین کنیم، قطعاً بیشترین نقش را در تمدنسازی خواهد داشت؛ در مقابل اگر به صورت فردی استنباط شود، به خوبی عرضه و محقق نشود، به صورت ناقص شکل بگیرد و تناسبی با فضاهای پرتحول جامعه نداشته باشد، کارکرد منفی در تمدنسازی داشته و حرکت آن را کند خواهد کرد، فقه در صورتی میتواند در خدمت تمدن باشد که از منابع دقیق شرعی، با روشی دقیق و با نگاه تمدنی استنباط شود.
جناب استاد، در صحبتهایتان فرمودید بخشی از روابطی که فقه متکفل آن میشود رابطه خلق با خلق است. افراد با هم مناسباتی دارند؛ مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. این مناسبات در چارچوب نرمافزارهایی اتفاق میافتد. سؤال بنده اینجاست که فقه چقدر ظرفیت دارد این الگوها و نرمافزارهای مناسبات اجتماعی را تولید کرده و شکل دهد و اگر این ظرفیت وجود دارد، با چه روشی و چگونه فقه به این موضوعات ورود میکند؟ همه صحبت من ناظر به آن مطالبه مقام معظم رهبری در رابطه با جنبش نرمافزاری است.
ما باید بپذیریم که صرفنظر از میزان توانمندی فقه، همیشه میان فقه واقعی (فقه ثبوتی) و فقه موجود (فقه اثباتشده) تفاوتهایی وجود دارد. به تعبیر دیگر، آنچه امروزه فقه نامیده میشود، تمام فقه نیست و ظرفیتهای ناشناخته و محققنشدهای دارد.
در واقع شریعتی که از سوی خداوند آمده، بسیار کاملتر، پرلایهتر و تأثیرگذارتر از فقهی است که در حال حاضر نماینده آن است. البته فراموش نکنیم که این فقه تنها راهی است که میتوانیم در قالب آن، شریعت را به جامعه بشری عرضه کنیم.
سؤال اینجاست که آیا این فقه توانسته است دقیقاً مسائل شریعت را استخراج کرده و به ظهور برساند؟ پاسخ منفی است. پس در هر عصری، فقههای موجود واجد واقعنماییهایی هستند؛ ولی از شریعت فاصله داشته و نارساییهایی دارند.
اگر این نکته را بپذیریم، سؤال دوم و دقیقتر این خواهد بود که فقه در چه زمینههایی نارساییهای بیشتری دارد؟ در چه حوزههایی کمتر وارد شده و کمتر توانسته شریعت را بازتاباند؟ فقه موجود (نه شریعت) در نگاههای کلان اجتماعی (که مناسبات را تنظیم میکند) کمتر وارد شده است. این امر یک دلیل روشن و تاریخی دارد.
دلیلش این است که از آنجا که ما حکومت را در دست نداشتیم و در بسیاری از مقاطع تاریخ، ظالمان حاکم بودهاند، نوعی فقه با گرایش فردی شکل گرفته است، همان طور که میدانید، شرط ورود به اندیشههای کلان اجتماعی این است که ابتدا صورت مسئله و دستورکاری به نام اجتماع در میان باشد؛ چون چنین شرطی محقق نشده، ما وارد حوزه اندیشههای اجتماعی نشدهایم یا با ابزار و نگاه فردی به آن پرداختهایم. یعنی به جای اینکه به بخشهای فردی زندگی جنبه اجتماعی ببخشیم، برعکس به بعضی از بخشهای اجتماعی وجه فردی بخشیدهایم.
ناگفته نماند که بعد از انقلاب، تحولات فراوانی در این زمینه رخ داد؛ اما ما انتظار داریم حوزههای علمیه سریعتر در مسیر اندیشههای اجتماعی حرکت کنند. اگر فقه با نگاهی دقیق و جامعهشناسانه بتواند در ارائه چارچوبهای کلان اجتماعی و ورود به اندیشههای کلان مناسباتساز موفق شود، قطعاً بهترین و زیباترین مناسبات را در جامعه ایجاد خواهد کرد.
در این صورت، نه تنها در جامعهای مانند ایران، بلکه در جهان اسلام میتواند مدلی برای مناسبات گوناگون بسازد. آن گاه بدون کمترین آزار به مذاهب دیگر، با همه فرق تعامل خواهد کرد و آنها را در یک نظم هماهنگ و تعاملی به عنوان امت قرار میدهد. اگر اندیشههای کلانتر فقه شناخته شود، میتواند با ارتباطی بسیار سازنده، مطلوب و آرامشبخش در فضاهای جهانی، رابطه زیبایی بین انسانها برقرار کند.
همه این ظرفیتها در فقه وجود دارد؛ اما شرطش این است که در فضای فردی و نیمهفردی محصور نشود. فقه باید بر پایه زیرساختهای جامعهشناختی شروع به طرح اندیشههای کلان بر اساس منابع دینی (نه بر اساس اندیشههای خودساخته) کند.
به این ترتیب، تحول عجیبی در فقه رخ میدهد و به درستی میفهمد که جامعه چیست و برای ایجاد مناسبات درست در جامعه، باید بر چه اولویتها و ساختارهایی تکیه کند. این فقه میتواند با اخلاق تعامل سازندهای برقرار کند. بر اساس آیه «ان الله یعمر بالعدل و الاحسان»، عدل و احسان کارکرد اخلاق است. پس جامعه در مسیر پیشرفت و تکامل قرار میگیرد و قطعاً بهترین و بیشترین تمدنها را ایجاد خواهد کرد.
زندگی اهل بیت عصمت و طهارت نمونههای موفقی از تعامل انسانی و سازنده با افراد و گروههای مختلف است. تاریخ بشریت هرگز چنین نمونههایی را در خود ندیده است. در زمان امام علی، سرنخهای تعامل و همزیستی مسالمتآمیز دینی به چشم میخورد. این مذهب در هیچ دوره دیگری دیده نمیشود.
ما باید سیره امام علی را در مناسبات شیعه و سنی در فقه، منبع قرار بدهیم و عملی کنیم. حق همین است که سیره معصومان منبع شود. به دلیل مشکلات فعلی میان شیعه و سنی، دشمنان ما را متهم کردهاند که اسلام نمیتواند اتباع مذاهب خود را کنار هم بنشاند. در واقع، انتقاد آنها این است که ما نباید ادعا کنیم که میتوانیم مسائل دیگران را حل کنیم؛ چون هنوز مسئله اولیه خودمان را حل نکردهایم.
مشکل ما این است که فقه نظم اجتماعی را ایجاد نکرده؛ بلکه وارد عرصههای فردی شده است. تبعات این مشکل تنها این نیست که دست فقه از فضای اجتماعی کوتاه شده؛ بلکه اندیشههای فردی که فقه تولید میکند نیز بلای جان جامعه شده است. دلیلش این است که دیدگاههای فردی بسیار منقسمکننده و لطمهزننده هستند.
بنابراین، این کار جفا به فقه است. ما هیچ گاه به زندگی اجتماعی اولیای اسلام مانند امام علی یا قیام امام حسین اقتدا نکردهایم. سؤال نکردهایم که نسبت حرکت امام حسین با جامعه (به معنای امت) چه بوده است. فقط با بحثهای تکراری میگوییم که امام حسین یزید را از بین برد.
به بیان دیگر، هیچ گاه درباره حرکت امام حسین مطالعات جامعهشناختی نکردهایم. نمیدانیم نسبت آن با جامعه اسلامی و مذاهب چیست، چقدر بر آنها تأثیر گذاشته و مردم را چگونه میدیده است. بررسی نکردهایم که چرا شعار امام علی، امت بوده است. همچنین به خطبههای امام حسین خطاب به جامعه اسلامی در روز عاشورا دقت نکردهایم.
ما این دریای عظیم را به اندازه مختصری درک کردهایم. ابعاد مهمتر قیام امام حسین ایجاد فرهنگ و مناسبات اجتماعی بوده و باید روی این مسائل مطالعه کنیم. مادامی که ارتباط فقه با فضاهای اجتماعی قطع است، نه تنها از حضور در حساسترین و اساسیترین عرصههای بشری محروم میماند، بلکه جامعه را دچار مشکل میکند.
اوایل دهه هفتاد مقام معظم رهبری در راستای چشمانداز تمدن اسلامی میفرمایند که در فقه باید تحول ایجاد شود. ایشان به تحول در روش و متد فقه اشاره مینمایند. حال سؤال اینجاست که تحول در این متد و روش فقه به چه معناست؟ یعنی آن روش گذشته کنار گذاشته شود؟
روش هر علم از گذشتهها شروع شده، ادامه پیدا کرده و به زمان حال رسیده است. ممکن نیست که علمی در گذشته روش کاملاً متفاوتی داشته و امروز روش دیگری را اتخاذ کند. دلیلش این است که روش در نهاد علم است و اگر از بین برود، آن علم نابود میشود. نمیتوانیم فرض کنیم که علمی با حفظ وحدت علم بودن، در گذشته روشی داشته و امروز این روش به طور کلی انقراض پیدا کرده است. در نتیجه، روش علوم هیچ گاه به صورت کلی از بین نمیرود. به تعبیر دیگر، قدرمتیقنهایی در روش علم وجود دارد که در گذشته بوده، در زمان حال هست و در آینده نیز خواهد بود.
نکته بعدی این است که صرفنظر از قدر متیقنها، عناصری در روش وجود دارد که در گذشته شکل گرفته و دچار ناپختگی است. عالمان علم باید در مواجهه با حوادث جدید، عناصر نادرست و خام را شناسایی کرده و آنها را با آب تکمیل و تدقیق، از وضعیت گذشته به وضعیت جدید سوق دهند. به تعبیر دیگر، عناصر جدیدی را به جای آن عناصر بنشانند.
به هر حال، از این سه وضعیت خارج نیست: تکمیل، تغییر بخشی از عناصر و فعالسازی آنها. فقه به ویژه در مواجهه با مسائل امروزی، همان طور که مقام معظم رهبری فرمودند، نیازمند تحول است، این تحول چند شق دارد.
یک، عبارت است از تغییر بعضی از عناصر و نهادن عناصر دقیق و مقبول (از حیث برهان) به جای آن. مثلاً در گذشته فقها قیاس منصوص العله را نمیپذیرفتند؛ اما بعدها به نادرستی درک خود پی بردند. همچنین در گذشته اجماع لطفی بر اذهان فقها حاکم بود؛ در حالی که امروزه هیچ کس اجماع لطفی را قبول ندارد.
دوم، فعالسازی است. یعنی پدیدهای خام و ناشناخته بوده و امروز ادبیات علم آن را شناخته و فعال کرده است. مثلاً مرتکزات و سیرههای عقلایی در گذشتههای خیلی دور سهم چندانی در روش فقهی نداشتند؛ اما الآن تا حدودی در فقه دخالت داده میشوند. البته هنوز به نقطههای اوج و شایستگی خود نرسیدهاند. بهتر است این نقاط را فعالتر و پردامنهتر کنیم.
مثال دیگر تبدل موضوعی و عنصر روشی است که امام آن را مطرح کردند و قبلاً در میان نبود. اخیراً اسمی از آن مطرح شده است؛ ولی به شکل اصیل مطرح نیست ،این پدیده در گذشته در فضاهایی مانند استصحاب (تبدل موضوع) وجود داشته؛ اما به صورت کلان، یک عنصر روشی و موضوعشناسی نبوده است. امام آن را بیان فرمودند؛ در حالی که در فضای فقهی فعلی، هیچ کس به دنبال شناخت تحولی در درون موضوع در اثر مواجهه نظامهای اجتماعی با هم نیست. اگر این امر را فعال کنیم، میتواند حرکت خوبی ایجاد کند.
سوم، ممکن است عناصری را اضافه کنیم که اصلاً در گذشته وجود نداشته است. به نظر من، عناصر جدید فراوانی هست که در صورت شناسایی، بسیار مفید خواهد بود، بنده درباره عنصر مطالعات تاریخی در استنباط، بحث و درسهایی دارم که اگر بتوانیم این عنصر را بیفزاییم، تحول خوبی ایجاد میکند. چهارم، گاهی بخشی از آن تنقیح میشود؛ یعنی زوائدی دارد که باید تنقیح شود.
پس ما باید روشها را تنقیح کرده و متحول کنیم. البته به یاد داشته باشیم که بخشی از روشها ثابت هستند و با گذر زمان عوض نمیشود؛ وگرنه وحدت علم از بین میرود؛ در عین حال، باید بخشهای قدرمتیقن و تغییرنشدنی را شناسایی کنیم و در بخشهای دیگر تحولاتی رخ دهیم. بعضی از عناصر روشی نیز باید کنار گذاشته شوند که ما را پیوسته مجبور به احتیاطهای فراوان کرده و دستوپای جامعه را میبندند.
با توجه به اینکه در میان صحبتهایتان اشارهای داشتید به فقه مناسبات شیعه و سنی، با مد نظر قرار دادن اینکه یکی از راهبردهای تمدنسازی اسلامی، اتحاد هر چه بیشتر مذاهب اسلامی است، بفرمایید از نظر حضرتعالی، جایگاه و ظرفیت فقه برای تقریب مذاهب چگونه است؟
فقه متکفل بیان رفتارهاست. این رفتارها سه بخش است: فردی، خانوادگی و اجتماعی. رفتارهای اجتماعی هم به دو دسته تقسیم میشود. اول، گاهی افراد جامعه باید این رفتار را به صورت واجبات کفایی انجام دهند. در حقیقت، یک امر اجتماعی معیار این است که این رفتار در فضای اجتماعی تحقق پیدا کند. این فعل بر عهده همگان است؛ اما اگر مجموعهای اقدام کردند، از روی دوش دیگران برداشته میشود.
دوم، گاهی جامعه باید این رفتار را دائماً تکرار کند و واجب کفایی نیست. در این حالت، حضور این رفتار در جامعه و حضور همه افراد برای تحقق بخشیدن به آن لازم است. این مقوله متأسفانه در فضای اجتماعی ما وجود ندارد و عمدتاً فعالیت اجتماعی از نوع واجبات کفایی به چشم میخورد.
تمدن یا مناسبات اجتماعی اموری است که باید به شکل چارچوب در جامعه تحقق پیدا کند و واقعاً به حضور جمع نیاز دارد. پس فقه به این رفتارها میپردازد. آنچه امروزه در فقه مطرح است، عمدتاً شامل رفتارهای فردی، تا حدودی خانوادگی و کمتر رفتارهای اجتماعی است. مثلاً واجبات کفایی در حد کفن و دفن میّت و مربوط به مردگان است. این مسائل خوب است و باید باشد؛ ولی مربوط به خود جامعه نیست.
دایره واجبات کفایی در فقه بسیار وسیع است و هر آنچه باعث قوام جامعه است را جزء واجبات کفایی به حساب میآورند. فقهای پیشین از حرف و صنایعی که تحول پیدا کرده مثال میزدند. واجبات کفایی به معنا و منطق اسلامی و فقهی، حوزههای عظیم اقتصادی و فرهنگی را در بر میگیرد. متأسفانه ما در واجبات کفایی بیشتر در بخش فردی و شخصی باقی ماندهایم.
البته من معتقدم که حتی اگر واجبات کفایی به معنای وسیع محقق شود، کافی نیست. بخشی از اجتماعیات فراتر از واجبات کفایی است. «یقوم الناس بالقسط» همه افراد جامعه باید قیام کنند؛ در غیر این صورت، در قسط جامعه اختلال ایجاد میشود. به تعبیر امروزی، جامعه به عنوان یک موجود زنده باید در آن چارچوب باشد.
جامعه به عنوان جامعه یا افراد جامعه باید حضور مستمری داشته باشند تا وضعیتهای اجتماعی را که فراتر از واجبات کفایی هستند، در جامعه محقق کنند. مثال دیگر علاوه بر قسط، مناسبات اجتماعی است. این مناسبات امر ذومراتبی است که از مناسبات داخل یک روستا شروع میشود و به داخل شهر و کشور و منطقه و جهان میرسد. وقتی وارد کشور ما مسلمانها میشود، باید با کشورهای دیگری که مسلمانانی غیر مذهب ما را دارند، نزدیکی داشته باشد.
به نظر من، واژه «تقریب» ناکافی است. تقریب یعنی نزدیکسازی؛ در حالی که ما باید فراتر از تقریب، همزیستی داشته باشیم. اسلام مناسبات تعایشی برای همزیستی دارد که فقه متکفل آن است؛ چون از سنخ رفتار است. در واقع باید رفتارهایی را در سطح جامعه که ماهیت تعایشی دارد، انجام دهیم. این ساختار با رفتار همه افراد جامعه شکل میگیرد که از سنخ فقه است. فقه این ظرفیت را دارد و در حوزه تخصصی فقه است. با ابزاری غیر از فقه نمیتوانیم اینها را ایجاد کنیم. البته مقدمات اخلاقی و فرهنگی گوناگونی دارد؛ ولی فقه باید خطوط قرمز، باید و نبایدها و مدل آن را ارائه کند.
در اینجا فقه به معنای اعم منظور ماست که نظریه را هم در بر میگیرد. هر نظریهای درباره رفتار، از دین گرفته میشود. اصولاً فقه، هم فقه نظریهای و هم فقه احکامی را شامل میشود. در بخش نظریه، تعایش را مطرح کرده که باید با چه کسانی و در چه سطحی رعایت شود.
همه اینها ظرفیتهای فقه است. اصولاً اگر فقه وارد این حوزه نشود، غیر از اینکه شناخته نمیشود، الزامی هم نیست. مثلاً بخشهای حقوقی فقه الزامی را به همراه دارد. متأسفانه ما در این بخش نقص داریم و فقه را کمتر وارد حوزههای اجتماعی (واجبات کفایی و مناسبات اجتماعی) کردهایم.
البته در فقه، وحدت به معنای تقریب جزء واجبات کفایی است. مادامی که ما در فقه مناسبات اسلامی بین شیعه و سنی را ایجاد نکنیم، آرزوی ایجاد تمدن اسلامی خیالی بیش نیست. به دلیل اینکه دین اسلام اتباعی دارد که از سه حال خارج نیستند. اول، با هم در تعارض هستند که امکانات طرفین و امکانات اولیه جامعه را از بین میبرد. با از بین رفتن چنین امکاناتی، هرگز نمیتوانیم تمدن اسلامی را ایجاد کنیم؛ چون امکانات به بسترهای مناسبی نیاز دارند.
به علاوه، چنین جامعهای در حال جنگ و خشونت دائمی، از اصول ابتدایی تمدن به دور خواهند بود. در این حالت، ممکن است دشمنان به امت اسلامی طمع کنند و برای نیل به اهداف خود، مسیر جامعه را به سمت اوضاع وخیم و دردناک و وحشیانهای منحرف میکنند. پس در این حالت ما دچار وضعیت توحش میشویم.
دوم، شیعه و سنی با هم بیتفاوت هستند. من معتقدم این یک وضعیت ناپایدار است. یعنی عوامل درونی تکفیری یا عوامل بیرونی تفرقه ایجاد میکنند. پس این خیال باطل است که شیعه و سنی کاری به دیگری نداشته باشند. به علاوه، در این حالت، جامعه چندپاره نمیتواند هیچ تمدنی ایجاد کند. مادامی که این گروهها به اولیات اسلامی خود و افتخار کردن به پیغمبر و رسیدن به یک عظمت واحد دست نیافتهاند، هیچ تمدنی ایجاد نمیشود.
حالت سوم این است که شیعه و سنی تعامل داشته باشند. البته تعامل ذومراتب است. گاهی بسیار ابتدایی و بیثبات است که چون همراه با عشق و علاقه متقابل نیست، همزیستی آنها همراه با تحمیل و سوءظن است. این جامعه نمیتواند تمدن اسلامی بسازد؛ چون بخشی از زیرساخت آن عاطفه است و از محبت ناس با ناس باید به محبت به خدا برسند. در تعامل مرتبه بالاتر تعایش، اسلامی واقعی حاکم است. هر مذهبی در مناطق خود با هم تعامل دارند. من تنها راه نجات این امت را همین روش میدانم.
*شما در بخشی از صحبتهایتان فرمودید که فقه ظرفیت تولید مناسبات تمدن تمدنساز را دارد. در بخش دیگری از فرمایشاتتان هم فرمودید که تمدنسازی الزاماتی دارد مثل فقه نظریه. با توجه به آنچه گفتید، حال در این شرایط حاضر، یعنی شرایطی که با وجود ظرفیتها و نیازها به این موضوعات پرداخته نمیشود و هنوز مغفول مانده است، بفرمایید موانع و چالشهایی که در موضوع فقه، این وضعیت را در حوزههای علمیه به وجود آورده چیست؟
ما در دو فقدان بزرگ به سر میبریم. یکی فقدان دیدگاههای فقهی لازم در ارتباط با جامعه است. به همین دلیل، ما عمدتاً به فردیات اهمیت دادیم و اجتماعیات رها شد. در حوزهها مرحله نظر باید طی شود. اگر فقه ما به سمت جهانی شدن برود، حتی فقه فردیات را هم میبازیم؛ زیرا فقه فردیات ما در سایه فقه اجتماع معنا و رونق میگیرد. در فضای امروزی اگر به فقه مناسبات و اجتماع نپردازیم، آن گاه هم آینده دور و هم آیندههای نزدیک را از دست خواهیم داد. مسائل اجتماعی، کلان و شاکله هست. اگر شاکله سالم نباشد، فردیات نیز رو به اضمحلال و زوال میرود. گرچه جمعیتهای زیادی متعبد هستند، چارچوبهای اجتماعی این جمعیتها را خرد میکنند.
دوم، فقدان از نوع عملیات است. ما عملیات متناسب با تمدن اسلامی (و در یک وضع درونیتر، جامعه شیعی) نداریم. این خلأ ناشی از فقدان تفکر است. ما در مسائل فرهنگی هیچ اولویتی را رعایت نمیکنیم. مثلاً ناگهان روی یک مسئله فرهنگی تمرکز میکنیم که ممکن است شاخهای از یک تنه باشد. تنه خشکیده است و ما میخواهیم با اجبار این شاخه را سبز کنیم.
این دو فقدان بزرگ از چه چیزی نشأت میگیرد؟
فقه قرنها در شرایط فردی به سر میبرد و ما به این وضعیت عادت کرده و همان را تکرار میکنیم. باید حوزههای جدیدی را در این مسیر باز کنیم. مبناهای زیادی وجود دارد که باید آنها را دنبال کنیم. در حوزهها، کتاب «صلاه» یا «طهارت» باید اولویت داشته باشد. ما باید استراتژی و دیدگاه جدیدی داشته باشیم و با همین ابزار فقهی به اینها بپردازیم.
مشکل این است که ما با وجود چنین وضعیتی، معلوم نیست در آینده چه شرایطی داشته باشیم. آینده نیاز به خیزشی عجیب و عظیم دارد. باید هوشیار و بیدار باشیم؛ در حالی که خود را مشغول کارهای عادی کردهایم. باید زیباییهای اسلام را در نگاههای اجتماعی کلان ایجاد کنیم؛ در غیر این صورت، نگاههای اجتماعی کلان دیگری جایگزین میشود. آن گاه شاکله دیگری ایجاد میکنند و هر چقدر به فقه فردی بپردازیم، خروجی جامعه پدیده دیگری خواهد بود.
با توجه به این صحبتی که داشتید، باید عرض کنم برخی از آسیبهایی که در شرایط امروز جامعه اسلامیمان داریم حس میکنیم محصول همان نگاههای کلان دیگری است که مدیران ما اجرا کردهاند. وقتی از ایشان پرسیده میشود که چرا با نگاه غربی و دیگری مدیریت کردهاید و چرا این نتایج را به بار آوردهاید، آنها پاسخ میدهند که در حوزه فقه اسلامی دیدگاه و رویکردی در موضوعات کلان اجتماعی به ما ارائه نشده و نرمافزاری ارائه نشده است که مبتنی بر آن عمل کنیم.
تا حدی حق دارند، حوزه علمیه باید بیشتر فعالیت کند.
شما از الزام آن میگویید، میفرمایید خیلی مهم است.
باید باشد. باید از درون اندیشه دینی بجوشد، منتها جوشیدن از حوزهها کافی نیست. باید بیاید عملیاتی هم بشود.
نکته این است که این را همه میگویند. این صدا از همه شنیده میشود، ولی در ساحت عمل، حتی کتابی را که مقام معظم رهبری میفرمایند تغییر کند، هنوز آن تغییر ساده اتفاق نیفتاده است. بفرمایید این آسیب از کجا نشئت میگیرد؟
من معتقدم حوزه هم میخواهد این تحول ایجاد شود؛ اما نوعی محافظهکاری در اجرا (و نه در تفکر) وجود دارد. در حوزهها باید اختیار تام و تمام را به شکل معقول و دقیق به یک نفر بدهند و هیچ کس هم ملاحظه نکند. دلیلش این است که این کار خطوط قرمز حوزه را به همراه دارد. خط قرمز حوزه این است که از منابع جدا نشویم، از متفکران الگو بگیریم، درسها عمق داشته باشد، محققانی را تربیت کنند و از آنها به شکل منظم وظایفی را بخواهند.
در حال حاضر، این طور نیست و ما تصمیمات ناگهانی میگیریم. مثلاً مقام معظم رهبری دستوری میدهند و عدهای میخواهند در دو ماه، آن بخش را اصلاح کنند. بعد از مدتی نیز آن را رها میکنند. باید یک مسیر مشخص داشته باشیم و دنبال کنیم، شتابزدگی در کار نباشد و برای ده سال آینده نقشه بریزیم.
در واقع این بیدقتی و عدم تمرکز عالمانه و پیگیر برای اصلاحات فکری در حوزه، این هزینه بزرگ را دارد که به اصل تفکر ضربه میزند؛ یعنی فکر تحول خراب است و در غیر این صورت، تن ندادن، به لوازم عملیات و اجرا و عدم تحقق همه جوانب یک عملیات کلان ضربه میزند.
به عنوان آخرین سؤال بفرمایید که چشمانداز آینده حوزههای علمیه برای تولید فقه تمدنساز را چگونه ارزیابی میکنید؟
با این روند، چشمانداز جالبی نداریم، چون فقه تمدنی باید جداگانه مطرح شود. تمدن فقط وابسته به فقه نیست، بلکه به علوم دیگر نیز مرتبط است. هر کدام باید مدام اندیشههایی را تولید کند و به یک سری الگو و تمدن هم تبدیل شده و از حالت فرمایشی و توصیهای خارج شود. مرحله بعدی استقرار در جامعه است. نباید تصور کنیم که با زور و توصیه تمدن ایجاد میشود.
من معتقدم که اگر این نکات را رعایت کنیم، چشمانداز روشن است. در غیر این صورت، دویست سال دیگر هم فقه در خدمت ایجاد تمدن نخواهد بود و فقه فردی ما ادامه پیدا خواهد کرد. اگر این نگاه اجتماعی را ایجاد نکنیم، دیگران برایمان ایجاد میکنند. ساختارهای اجتماعی ارزشها و مدلها را میسازد.
ما فشار میآوریم و میگوییم که فرهنگ خراب است. مردم هم گناهکار نیستند؛ بلکه ساختار اجتماعی نداریم. به این ترتیب، ساختار دیگری میآید و نسل را با شیوه خود میسازد، در این میان، کسی مقصر نیست و زیرساخت و بستر بر اساس ساختار دیگری شکل میگیرد. در نتیجه، ما باید وارد مسائل کلان شویم تا چارچوبها را تعیین کند. مسائل کلان پارادایمهای اجتماعی و ذهنیتها و فرهنگ را میسازد. ما آن را رها کردهایم و به امور روبنایی اهمیت دادهایم و تصور میکنیم که به وظیفه خود عمل میکنیم.
مثلاً چند نفر بیحجاب میبینیم و میخواهیم این مشکل را اصلاح کنیم. این مشکل درست نمیشود؛ زیرا فقه در جایگاه خود حضور پیدا نکرده و در عوض نقش دیگری به او سپرده شده است، اسلام در مسائل اجتماعی واقعبین است، ساختار اجتماعی باید شامل همه بشود تا بتوانیم بعد از آن با مجرمان برخورد کنیم.
این در حالی است که ما از اول بر اساس عده خاصی جامعه را میبندیم. ساختار اجتماعی اسلام بر پایه شهادتین است، نه ایمان درونی. ایمان هدف جامعه اسلامی است، نه معیار تشکیل چارچوبهای اجتماعی و مشکل ما این است که این نکته را فراموش کردهایم؛ در نتیجه ساختار نداریم./102/825/م