به گزارش سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل؛ آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح دوشنبه، دهم خرداد 1395 در جلسه 101 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم، به بررسی ادله دیگر تعبدی بودن امر به معروف پرداختند و استدلال بر سنت ، دلیل عقلی و اصل را تحلیل نمودند.
خلاصه مباحث گذشته:
ادلهی داله بر تعبدیبودن امر به معروف را بررسی میکردیم. دلیل دومی که بحث میکردیم، سنت بود. در طایفة اولی از روایاتی که ادعاشدهبود «تعبدیت» را اثبات میکند، مناقشاتی شدهبود. مناقشهی سوم، مشکل صدوری از حیث سند بود. تخلص از مشکل سند خصال، ممکن نشد؛ چون نتوانستیم وثاقت ابراهیمبناسحاق را اثبات کنیم. برای تخلص از مشکل سند امالی، توانستیم وثاقت احمدبنمحمدبنحسنبنالولید را اثبات کنیم، راه «تعویض سند» را هم بررسی کردیم. برای تخلص از مشکل این سند، یک راه سومی هم هست که ابتدای بحث امروز ماست.
نقل واحد از دو فرد مختلف باعث اطمینان میشود
آخرین جوابی که برای حل مشکلة «عدم حجیت صدوری روایت مروی عن الخصال و الامالی» میتوان داشت، این است که این دو نقل، متن واحدی دارند، ولی تا محمدبنابیعمیر مختلفند؛ سند اول، به محمد بن ابی عمیر میرسد و او از عبدالله بن بکیر عن زراره نقل کرده، و سند دوم هم همینطور. به افراد قبلی اعتماد داریم؛ میتوانیم قَسم حضرت عباس بخوریم که صدوقْ جعّال نیست. مشکل، در این دو فردی است که از محمدبنابیعمیر نقل کردهاند.
از آنجا که این دو فرد (ابراهیمبناسحاق و احمد) هیچ مرتبط به هم نیستند[1] ، درنتیجه احتمال این که اینها دروغی جعل کردهباشند، احتمال عقلایی نیست.[2] وقتی دو نفری که همدیگر را نمیشناسند، مضموناً و لفظاً[3] مطلب واحدی نقل میکنند، برای انسان اطمینان پیدامیشود که تؤطئه نکردهاند.[4] و انسان در زندگی روزمرة خودش بر همین اساس زندگی میکند؛ که مثلاً میبیند یک مطلب از دو نفر که ارتباطی با هم ندارند نقل شده، اعتمادمیکند.
البته ما بحمدالله احتیاج به این راه نداریم؛ چون گفتیم که وثاقت احمدبنحسنبنولید ثابت است.
تکرار مناقشة دوم (صدوری) : تعارض با روایات «بُنی الاسلام علی الخَمس»)
اشکال دومی که در استناد به این روایت بود و قبلاً هم طرح کردیم، این است که این خبر، با اخبار دعائم الاسلام تعارض دارد ولو این که این تعارضش باعث «عدم حجیت» نشود؛ آنها میگویند: «اسلام مبنی بر پنج تاست» و این روایت میگوید: «مبنی بر ده تاست». پس یا آنها مقدم هستند به خاطر تراکم و قوت اسناد. یا اگر هم مقدم نشود، نه آنها ثابت میشود و نه این، بنابراین نمیتوانیم برای تعبدیبودن امر به معروف، به این روایت استنادکنیم.
تخلص به تقدیم نص بر ظاهر
قدیُتخلّص از این اشکال که کسی بگوید: این روایت، نصّ است در این که اسلام مبنی بر ده تاست. آن روایات، ظاهر است؛ چون به «مفهوم تحدید» دلالت میکند بر این که بیشتر از پنج تا نیست. از باب تقدیم اظهر یا نص بر ظاهر میگوییم: اسلام ده پایه دارد، اما آن روایات که پنج تاست، پایههای مهم را گفته.
پاسخ: تضافر روایات ظاهر، مانع تقدیم اظهر میشود
این را جواب دادیم که وقتی روایات آن طرف متراکم باشد، تراکم و اصرار بر یک ادبیات و یک بیان، خصوصاً از ائمة مختلف، باعث میشود که آن ظهورات، بعضها ببعض تقویت بشود و مثل یک نصّ بشود. در مانحنفیه، در جامعالاحادیث 41 روایت در این باره (بنی الاسلام علی الخمس) نقل میفرماید.
مرحوم آخوند غیر از «کفایه» یک کتابی دارند به نام «فوائدالاصول»، یکی از حرفهای آخوند در آن کتاب، این است که گاهی از مجموعه حرفها، یک ظهوراتی پیدامیشود؛ مثلاً چند روایت داریم که همهشان با یک روایتْ عموم و خصوص منوجه است، اینجا باید نسبت کل اینها را به آن یکی بسنجیم و درنتیجه آن یک روایت را تخصیص بزنیم.
مثلاً بارها از شما نقل میشود که وقتی میپرسند: «اعلم علمای اسلام کیست؟»، شما میگویید: «شیخ طوسی»، بعد یک بار یک ثقهای از شما نقل میکند که: «شیخ طوسی و شیخ مفید»، اینجا عرف ابا از جمع دارد و تعارض بین این دو نقل میبیند.
این مطلب را شیخنا الاستاد در اطلاق و عموم هم میفرمود که اگر دهپانزده روایتْ مطلق گفته بعد یک روایتْ مقید گفته، آن مطلق، لقوّته و اصرار المتکلم علیه، میفهمیم با این قید داشته افضل افراد را نشان میداده. مثلاً در روایات مختلفی واردشده: «اغسل» و نگفته «ثلالث مرات»، اگر در روایتی گفت: «اغسل ثلاث مرات»، این یک روایت نمیتواند آن روایات مطلق را مقید به «سه بار» کند.
حداقل این است که برای انسان تردّد حاصل میشود، نه این که بتوانیم سریعاً بگوییم: ظهور در تخصیص دارد.
مناقشة چهارم (صدوری) : تعارض با نقل علل
این روایت محل بحث (عشرة اسهم) از امالی و خصال به این نحو نقل شده بود که: «بنی الاسلام علی عشرة اسهم»، لذا گفتیم که با آن روایات «بنی الاسلام علی الخمس» معارضه دارد. ولی این روایت عشره به نحو دیگری هم نقل شده که «بنی» در آن نیست؛ این روایت، به نقل از «جامع الاحادیث» از «علل الشرائع» به این صورت است:
وَ أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَبْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْهَاشِمِیُّ قَالَ إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّیْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لِی یَا أَحْمَدُ الْإِسْلَامُ عَشَرَةُ أَسْهُمٍ وَ قَدْ خَابَ مَنْ لَا سَهْمَ لَهُ فِیهَا أَوَّلُهَا شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ هِیَ الْکَلِمَةُ وَ الثَّانِیَةُ الصَّلَاةُ وَ هِیَ الطُّهْرُ وَ الثَّالِثَةُ الزَّکَاةُ وَ هِیَ الْفِطْرَةُ وَ الرَّابِعَةُ الصَّوْمُ وَ هِیَ الْجُنَّةُ وَ الْخَامِسَةُ الْحَجُّ وَ هِیَ الشَّرِیعَةُ وَ السَّادِسَةُ الْجِهَادُ وَ هُوَ الْعِزُّ وَ السَّابِعَةُ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ هُوَ الْوَفَاءُ وَ الثَّامِنَةُ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ هِیَ الْحُجَّةُ وَ التَّاسِعَةُ الْجَمَاعَةُ وَ هِیَ الْأُلْفَةُ وَ الْعَاشِرَةُ الطَّاعَةُ وَ هِیَ الْعِصْمَةُ قَالَ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ إِنَّ مَثَلَ هَذَا الدِّینِ کَمَثَلِ شَجَرَةٍ ثَابِتَةٍ الْإِیمَانُ أَصْلُهَا وَ الصَّلَاةُ عُرُوقُهَا وَ الزَّکَاةُ مَاؤُهَا وَ الصَّوْمُ سَعَفُهَا وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَرَقُهَا وَ الْکَفُّ عَنِ الْمَحَارِمِ ثَمَرُهَا فَلَا تَکْمُلُ شَجَرَةٌ إِلَّا بِالثَّمَرِ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ لَا یَکْمُلُ إِلَّا بِالْکَفِّ عَنِ الْمَحَارِمِ.[5]
آیا همة این ده تا، پایه هم هستند؟! این روایت در این باره ساکت است. و آنچه که قابل استناد بود، «بنی علیه الاسلام» بود که «ما بنی علیه الاسلام» نمیشود قربی نباشد، اما اسهم ممکن است.
پاسخ: دوران بین زیاده و نقیصه
اینجا ممکن است شما بگویید: «دوران امر بین زیاده و نقیصه است»؛ اصالت «عدم زیاده» میگوید: روایت خصال و امالی درست است، خصوصاً یؤید که تا محمدبنابیعمیر دو سند دارد و در دو کتاب ذکرشده.
این کبری ناتمام است
جواب این مسأله این است که از این راه نمیتوانیم تخلص پیداکنیم؛ چون کبرای این مسأله تمام نیست؛ چون در شرع همچنین قانونی (عدم زیاده) نداریم، و عقلا هم به آن عمل نمیکنند که مثلاً فلان وصیتنامه را که کمتر است مقدم کنند.
پاسخ صحیح: سند علل صحیح نیست
جواب صحیح، این است که این نقل «علل الشرائع» افرادی در آن هستند که اقلاً مجهولالحال هستند. پس نقل علل اصلاً ثابت نیست تا بتواند اشکالی به آن نقل قبلی واردکند.
طایفة ثانیه: الاعمال بالنیات
طایفة دیگری که میشود به آن استدلال کرد بر اصالتالتعبدیه فی الواجبات و الاوامر، روایاتی است که صاحب وسائل در باب پنجم جمع کرده که: «إنما الأعمال بالنیات» یا «الأعمال بالنیّة». برای اثبات تعبدیت اوامر، به این روایت شریفه، هم در اصول استدلال کردهاند و هم در فقه.
تقریب استدلال: معنای لغویاش بیفایده است
تقریب استدلال این است که ولو کلمة «نیت» در لغت به معنای «قصد» است، اما روشن است که در «إنما الاعمال بالنیات» مراد از این نیت «قصد» نیست؛ چون واضح است که هر کاری باید با قصد باشد وگرنه انجام نمیشود. مثل این است که روایت داشته باشیم: «إنما الحیاة بالتنفس»؛ این واضح است و گفتن ندارد. پس «نیت» اگر به معنای اولیة لغویاش باشد، یک کلام بیفایدهای است که لایلیق به این بزرگواران. پس مقصود از این کلمه «قصد قربت» یا همان «قصد امتثال» است. پس این روایت که میگوید: «إنما الاعمال بالنیات»، یعنی اگر قصد قربت نداشته باشی، آن عمل درواقع تحقق پیدانکردهاست؛ چون وقتی که شارع نیت را جزء قرارداد، الکل ینعدم بانعدام جزئه؛ همانطور که بدون رکوع، نماز صحیح محقق نشدهاست، نماز بدون نیت هم همینطور است.
آیا این استدلال تمام است؟
اگر ما وقت داشتیم، خود این روایت یک هفته حداقل احتیاج به بحث داشت؛ هم اسنادش و هم دلالاتش. شاید 150 احتمال از مجموعة کلمات فقها در این روایت تشکیل بشود.
مناقشه: ممکن است به معنای لغویاش باشد
جواب خلاصه این است که این که «نیت» را به معنای «قصد قربت» بگیریم، اول کلام است؛ ثابت نیست به این معنا باشد. ممکن است به همان معنای لغوی باشد، و مثالش هم در روایاتْ فراوان است؛ مثلاً راوی میگوید: «دو رکعت نمازخواندهام به قصد نافله، بعد فهمیدم که آفتاب زده، آیا میتوانم آن دو رکعت نافله را به عنوان نمازصبح حساب کنم؟ یا باید قضای نمازصبحم را به جا بیاورم؟»، و امام پاسخ میدهد: «چون قصد فریضه نداشتهای، باطل است.»، پس به معنای «قصد عنوان عمل» توضیح واضحات نیست. میگوید: «باید قصد عنوان عمل را باید کردهباشی، وگرنه باطل است.»؛ مثلاً اگر قصد روزة مستحبی داشتهام بعداً فهمیدم که ماه رمضان است، به عنوان روزة ماه رمضان حساب نمیشود؛ چون نیت روزة واجب ماه رمضان را نداشتهام. یا مثلاً «سلام علیکم» اگر برای تمرین است، جوابش لازم نیست. یا مثلاً «السلام علی عباد الله الصالحین» را اگر کسی معنایش را نمیداند یا این جمله را به قصد انشاء (که جوابش واجب باشد) نگوید، بر اطرافیان واجب نیست جوابش را بدهند. پس این که: «اگر نیت را به معنای «قصد»بگیریم، توضیح واضحات است.»، درست نیست.
و للکلام تتمات.
ماحاصل آیات و روایات
فتحصل مما ذکرنه که نه آیات، و نه روایات، دلالت نمیکنند بر این که امر به معروف تعبدی باشد.
حکم عقل
تقریب استدلال: لازمة اطاعت مولا قصد اطاعت است
بقی حکم عقل که عبد باید فرمانبرداری کند؛ یعنی به قصد این که مولا گفته باید اتیان کند. و الا اگر تصادفاً کار عبد هماهنگ بشود با گفتة مولا، امر مولا را اطاعت نکرده. من اگر نان گرفتم بعد شنیدم پدرم هم گفته بوده که نان بگیرم اما این امر پدر را به من نرساندهاند، آن امر پدر را اطاعت نکردهام.
به تعبیر دیگر: عقل حکم میکند یا درک میکند که باید به بهترین نحو ممکن، از خدای متعال فرمانبرداری کنی، و مصداق اتمّ فرمانبرداری، به «قصد امتثال» محقق میشود، و این همان «تعبدیبودن» است. بنابراین اصلاً لازم نیست شارع بگوید، هر جا امرکرده، عقل میگوید: «باید فرمانبرداری کنی».
مناقشه: عقل چنین حکمی ندارد
اگر فرصت داشتیم، بیشتر توضیح میدادیم. اما به نحو خلاصه بگوییم: عقل این حکم را ندارد؛ گفتههای مولا، علی قسمین است؛ اوامر مولا یک قسمهایی دارد که مولا در آن اوامر، فقط «اطاعت» میخواهد نه بیشتر.
بنابراین برای اصالتالتعبدیه، برهان عقلی هم نداریم.
اصل
اصل هم در اصول بحث مفصلی دارد؛ دو قول است، قول اقوی، این است که اصل بر تعبدیت نیست. این، بحث اصولی است و خیلی دامنهدار است.
نتیجه
پس دلیلی بر این که امر به معروف و نهی از منکر تعبدی باشد، وجود ندارد. بنابراین اگر کسی معاذالله برای غیر خدا امر به معروف کرد، از عهدة این تکلیف برآمده و گناهی ندارد، لکن این که «آیا ثواب گیرش میآید یا نه؟»، محل کلام است. البته محقق سبزواری در «مهذب الاحکام» گفت: «ثواب دارد».
خصیصة چهارم: ضروریبودن
اصل این که «امر به معروف، در اسلام ضروری است.»، درست است. اما مع خصوصیاته، محل کلام است و محل اشکال است. مثل «حجاب» است؛ اصل حجاب هم ضروری است، اما حدود و ثغورش ضروری نیست. یعنی اصل این مطلب، از واضحات شریعت اسلام است، اما با خصوصیاتش اینچنین نیست.
مشروح این جلسه درس خارج فقه استاد شب زنده دار را می توانید در ذیل ملاحظه بفرمایید
متن اولیه
بسمه تعالی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
خلاصه بحث گذشته
آخرین جوابی که برای حل مشکله عدم حجیت صدوری روایت مروی عن الخصال و الامالی میتوان داشت این هست که خب این دو نقل که متن واحدی به دو سند مختلف نقل شده تا سند اول میرسد به محمد بن أبی عمیر و ایشان از عبدالله بن بکیر و زراره یعنی عبدالله بن بکیر عن زراره، دوم هم همین طور. و اینها آن محمد بن احمد عن ابراهیم بن اسحاق و این جا احمد بن محمد بن حسن بن ولید، این دو تا هیچ مرتبط با هم نیستند. دو فرد جدای مجزای غیر مرتبط که احتمال این که اینها نشسته باشند گفته باشند بیایید یک دروغی جعل کنیم، این وجود ندارد در این جا، یا حداقل این که احتمال عقلایی نیست. چون اینها اصلاً مرتبط نیستند. خب وقتی دو نفر ولو اینها را ما نمیشناسیم، جرح نکرده کسی آنها را، نمیشناسیم، جهل است دیگه، یا حالا به ضعف هم بشناسیم. یکی را حالا ممکن است آن ابراهیم بن اسحاق را بگوییم ضعیفٌ فی حدیثه اما وقتی این دو نفری که هیچ ربطی با هم ندارند میآیند یک مطلبی را که عبارةً، مضموناً و عبارةً مثل هم هستند نقل میکنند آیا برای انسان اطمینان پیدا نمیشود که اینها جعل نکردند چون خیلی خیلی مستبعد است ولو استحاله عقلی ندارد که دو نفر یک مطلبی را بخواهند جعل کنند و اتفاقاً مضموناً و لفظاً مثل هم در بیاید. حالا یک وقت مثلاً یک جمله است باز احتمالش خیلی زیاد دور از ذهن نیست. اما وقتی چند سطر است، مطالبش همه مثل هم، الفاظ هم مثل هم، این برای انسان قابل تصور نیست که دو نفر بیایند دروغ جعل کنند و عین هم باشد.
بنابراین خود این، انسان در امور خارجی، در زندگی روزمره خودش این استیثاقاتی که پیدا میکند خیلی جاها چه جوری است؟ همین جور است دیگه، راههایش همین است، مطلبی را از کسی که اصلاً ربطی به آن دیگری ندارد میشنود که میگویند بله آقای فلان این مطلب را گفت بعد میبیند یک نفر دیگه هم که میداند اصلاً ارتباطی با او ندارد این هم دارد عین همان مطلب را با همان خصوصیات، با همان چیزها از آن آقا نقل میکند.
خب آدم وقتی که تصادق این دو نقل را و تساوی این دو نقل را در صورتی که دارای مضمون واحد متعدد و الفاظ چند سطری، نه فقط حالا مثلاً یک کلمه قصار که حالا ممکن است آن این حرف را زده باشد آن هم همان را ساخته باشد. این میشود، چیزهایی که کوتاه باشد و به خصوص یک جوّ سیاسی خاصی اگر باشد، یک چیزی باشد ممکن است یک جمله حالا بسازند. هم آن اتفاقاً ذوقش مثل آن درآمده باشد، هم ذوق آن مثل آن درآمده باشد، یک چیزی هر دو ساخته باشند. آن جور جاها ممکن است که یک جمله باشد، دو جمله باشد، این جور جاها. اما وقتی مثل این روایت ما که پنج شش سطر است، هفت هشت سطر است، مطالبش عین هم است، الفاظش عین هم هست دارند میگویند انسان این جا برای او اطمینان حاصل میشود و ما باید غفلت از این که نکته در روایات زیاد نکنیم.
اشکال اول
گاهی این جور بعضیها تعاملشان با اسناد هست که هذا ضعیفٌ ضعیفٌ ... و حال این که میبینید بابا این ضعیفٌ باید نگاه کنید، این چند نفری که.... ولو افراد ضعیف توی بعضیهایش هست یا مجهول الحال در آن هست اما اگر اینها مختلف هستند، افراد یک زمان واحد نیستند، مال یک جای واحد نیستند، مال حوزه واحد نیستند، آدمهای مختلف هستند خب این وقتی که تساوی در نقل با مضمونهای واحد شد انسان اطمینان پیدا میکند که این حرف جعل نشده. بنابراین ما این جا میتوانیم از قبلیها تا این دو نفر که خیالمان راحت است، به حضرت عباس میدانیم صدوق جعّال نیست، وضّاع نیست. پس در آن سند اول تا ابراهیم بن اسحاق سند تا او که درسته، نسبت به آنها آدمهای موثقی هستند، میدانیم که آنها جعل نکردند. در سند دوم هم تا احمد آدمهای موثقی هستند پس میدانیم آنها هم جعل نکردند. نه در سند اول دروغ بسته شده بر ابراهیم بن اسحاق چون ثقات هستند آنها. نه در سند ثانی دروغ بسته شده بر احمد بن محمد بن حسن بن ولید. به این دو تا دروغ بسته نشده پس این دو تا، آن آدم که ابراهیم بن اسحاق در آن سند بود و این آدمی که این جا هست اینها بر اینها دروغ بسته نشده.
آن حرف را زده، این حرف را هم زده. حالا این دو تا... بعدیها هم که آدمهای موثقی هستند، اینها دارند میگویند آنها این جوری گفتند. حرف این جا است که اگر این دو تا جعّال بودند، وضّاع بودند، از پیش خود درست کردند یا تغییر دادند این امتناع عادی داشت که این جعلشان عین هم در بیاید. هر دو دارند دروغ میبندند ولی هر دو هم میگویند إبن أبی عمیر عن عبدالله بن بکیر عن زراره عن الصادق(ع) عن رسول الله(ص)، این حرفها. خب یکیشان اقلاً به غیر زراره نسبت میداد، بن غیر عبدالله بن بکیر نسبت میداد. سند یکی، امام منقولٌ منه یکی، بعد آنها همهشان از پیامبر(ص)، همه هم الفاظ مثل هم، مفاد مثل هم، مضامین مثل هم. توی حرفها هم «و الجهاد و ... » خب آن یکی میخواست بگوید «هو الشرف»، آن یکی یک چیز دیگه، آن یکیشان یک چیز دیگه میگفت.
این که عین هم اینها در بیاید این... یک وقتی مرحوم والد قدس سره که یک مقالهای داشتند، ما بچه بودیم آن مقاله ایشان را خواندیم در گمان میکنم یکی از مکتب اسلام شاید بود. ایشان چند تا چیز بود که مینوشتند. ایشان برای تقریب به ذهن جوانها این مثال را زده بودند که اگر کسی بیاید بگوید که یک کتاب منظم پرمعنای خیلی پر نغزی وجود دارد، میگویند آقا این کتاب را از کجا گرفتی؟ مؤلفش کیه؟ میگوید هیچی، دفترم آن جا بود زیر طاقچه، دوات هم بالا بود یکهو افتاد روی این دفتر من یکهو همین جوری اینها نقش بسته و این جوری شده، نه کسی تألیف کرده، نه خودم، نه دیگری، هیچی. دفترم سفید بود آن جا بود دوات هم بالای طاقچه بود یکهو یک حرکتی یک چیزی مثلاً یک تکانی خورد افتاد و یکهو همین کلمات به این خوش تربیتی و خوش مضمونی و این مطالب مهم یکهو همین جوری... این را کسی باورش میآید یا اگر کسی این جور حرف بزند میگوید آقا این را باید برد تیمارستان. خب حالا این نظام آفرینش، این نظم عجیب عالم در خود انسان، در خلقت اینها. بگو همین جوری هیچی نبوده، همین جوری یکهو چیزی به هم خورده و این جور درست شده.
این مغز، این قلب، این سایر اعضا و جوارح درونی انسان، این جور با محاسبات دقیق. یک ذرهاش این ور و آن ور میشود آقا مریض میشود، چه میشود، فلان میشود. یک ذره این طرف و آن طرف میشود، حرکت خورشید، حرکت زمین، حرکت ماه چه جور میشود، اینها را میشود گفت همین جوری. این همان برهان نظم است که عقل باورش نمیآید که همین جوری بدون این که یک مدبر حکیم قادر منظمی وجود داشته باشد اینها درست شده باشد چون اینها تصادف این و آن اصلاً عقل نمیپذیرد. این جا هم همین جور است؛ دو نفر خواستند جعل بکنند اتفاقاً به هم ربطی ندارند، آن سندش را مثل این سند ساخته، متن را هم مثل این ساخته، امام منقولٌ منه، معصوم منقولٌ منه عین هم درآمده. این از عجائب ...
سؤال: تواطئ نکردند ؟
جواب: خب باشد، از آن دیده بعد گفته حالا بیاییم یک حدیثی نقل بکنیم. آن ساخته او را به عنوان خودش گفته باشد، خودش دارد نقل میکند بدون این که آن را واسطه قرار بدهد به خصوص این که اینها یک جهات دیگری هم انسان در آن توجه بکند این است که اینها اخباری که میگفتند اینها توی حوزهها دهن به دهن میشده، افراد دیگر میشنیدند، این شبیه این بوده که الان مثلاً کسی که توی تلویزیون یا توی رادیو اخبار میگوید خب ما نمیشناسیم ایشان را، میگوید از کجا که این راست میگوید، شاید دارد خودش جعل میکند، شاید یک جای آن را کم و زیاد میکند اما چه قرینهای همراه آن است که آدم اطمینان پیدا میکند؟ میگوید این الان اگر این جا دروغ بگوید یا کم و زیاد بکند این یقهاش را میگیرند، میگویند... چون چنین چیزی وجود دارد میفهمیم که این جرأت نمیکند که کم و زیاد بکند. وقتی توی حوزههای علمیه یک کسی آن جاها نامه او را بیاید بگوید کجا از او شنیدی، تو که شاگرد او نبودی، تو از کجا خبر داری، از کجا میگویی او گفته؟ این جور چیزها وجود داشته. علی أی حالٍ اگر کسی به این امور هم برای او اطمینان حاصل بشود که این دیگه اطمینان شخصی است با توجه به اینها خب این هم آخرین راهی است که با آن میتوان این اشکال حجیت صدور را تمام بکند. حالا ما احتیاجی به همه این راهها نداریم چون بحمدالله گفتیم هم احمد بن محمد بن حسن بن ولید وثاقتش ثابت است به خاطر آن شهادتهایی که بود. پس بنابراین از این راه کفایت میکند. این اشکال اول که تخلصنا منه.
سؤال: این استناد به منظبط بودن قابل اعتنا است؟
جواب: بله یکی از راهها هم اتفاقاً همین است. ببینید اگر کسی معمول حرفهایی که میزند میگوییم در اسناد چیز هم وجود دارد یا گفته نشده که همان سندهای دوقلو، سه قلو که وجود دارد، اختلاف نسخهای نقل نشده، معلوم میشود این هم آدم منضبطی است، آدم راستگویی است، امانتداری است و همین راه عقلایی... عرض کردیم چند بار راه عقلایی برای این که انسان وثاقت افراد را به دست بیاورد همین است، از کجا میفهمد این رفیقش آدم ثقهای است. آدم از کجا میفهمد با کسی رفیق است، هم مباحثه بوده، هم درس بوده میگوید این آدم ثقه است، از کجا میفهمد؟ از این که دهها بار حرف زده رفته دیده با واقعیت مطابق است یا با حرفی که از دیگران که موثق بودند پیش او دیده مطابق است، نه خلاف است، حرفی خلافی که موافق حرفهای دیگران باشد، یا خلاق واقع نفس الامر باشد، حرف زده بعد دیده همین جور است. ده بار، صد بار این جور که شد میفهمد بله دیگه، اطمینان.... اینها اماره عقلایی است بر این که بله این آدم آدم درستی است، آدم راستگویی است. عقلای عالم برای توثیق، برای تعدیل، برای اینها چه راهی غیر از این دارند. مگر کسی واقف به ضمائر افراد است، مگر به واقعیات درون افراد انسان وقوف دارد. خب راه عادی همین است دیگه.
اشکال دوم
اما اشکال دومی که در استناد به این روایت بود که قبلاً هم طرح کردیم منتها حالا به این ترتیب اول گفتیم اشکال اول این است که حجیت صدوری ندارد که تخلصنا منه که دو بیان داشت.
بیان دوم و اشکال دوم و مناقشه دوم این است که این خبر با اخبار دعائم الاسلام تعارض دارد حالا ولو این که نگوییم این تعارض باعث.... و تخالفش با آنها موجب عدم حجیت میشود چون مخالف حجت قطعیه است. این را ولو نگوییم. و کسی بگوید نه، به نظر من آن روایات به حدی نیست که به سنت قطعیه برسد ولی خب این با آنها تعارض دارد. چون آنها میگویند پنج تا است، و ظاهرش حصر است و این دارد تصریح میکند به این که ده تا است، مبنی بر ده تا است. آن میگوید اسلام مبنی بر پنج تا است. خب این هم بحث از آن کردیم و حالا این جا گفته میشود... این تتمهاش را عرض بکنیم. گفته میشود که اینها تعارض دارند، حالا که تعارض دارند یا آنها بر این مقدم هستند به خاطر تراکم و تعدد و قوت اسنادی که آنها دارند و یا اگر این را نپذیرد کسی حداقلش این است که تعارضا تساقطا. نه آنها ثابت است نه این ثابت است. بنابراین نمیتوانیم به این استدلال کنیم برای تعبدی بودن امر به معروف و نهی از منکر چون این مستندش این روایت است، این روایت با آن روایت تعارضا تساقطا. یا آنها مقدم هستند پس این از حجیت میافتد یا اگر این را نپذیریم اینها تعارض میکنند، تساقط میکنند، پس بنابراین به این روایت نمیشود استناد کرد برای تعبدیت امر به معروف و نهی از منکر.
جواب از اشکال دوم
قد یتخلص از این اشکال و آن چه که دیروز ظاهراً عرض کردیم و آن این است که کسی بگوید این روایت نص است در این که مبنی بر ده تا است. آن روایت ظاهر است چون به مفهوم تحدید دارد دلالت میکند، میگوید پنج تا یعنی مازاد بر این پنج تا نیست. آن مفهوم تحدید است، این نص است بر ظاهر مقدم میشود یا این اظهر است آن ظاهر است اظهر بر ظاهر مقدم میشود بنابراین میگوییم آنها که پنج تا گفته میخواست پایههای اهم را بگوید، ده تا پایه دارد اما پنج تای آن از همه اهم است آنها. اینها با این پنج تای دیگه که توی این روایت ذکر شده اینها هم پایه هستند، بنی علیه الاسلام اما به آن قوت نیستند، به آن اهمیت نیستند، پایهها مختلف است دیگه. یک ساختمان پایههایی که دارد اینها با هم دیگه مختلف هستند.
عرض کردیم به این... این را هم جواب دادیم از این که این جمع دلالی اگر یک روایت آن طرف بود، دو تا روایت بود این جا این بود، بله این جمع قابل قبول بود که این طور معنا بشود. اما همان طور که عرض کردیم وقتی متراکم باشد آن طرف، تراکم و اصرار بر یک ادبیات و بر یک بیان آن هم از ائمه مختلف یعنی از رسول خدا(ص) تا ائمه هدای دیگر علیهم السلام این تراکم و اصرار ورزیدن باعث میشود که آن ظهورات تقویت پیدا میکند بعضها ببعض و میشود مثل چی؟ میشود مثل یک نص و این خودش یک مطلبی است که آقای آخوند قدس سره یک کتابی دارند فوائد الاصول، غیر از کفایهشان و حاشیه بر رسائل یک فوائدی ایشان دارند که در بعض چاپهای قبل با خود حاشیه ایشان بر رسائل چاپ شده.
ولی بعداً وزارت ارشاد این دو تا را جدا کرد و دو تا را هم چاپ کرده ولی خیلی مطلوب آن اوائل چاپ شده. شنیدم ظاهراً یا دیدم که چاپ دیگری هم دارد که تصحیح بهتر شده. حالا آن کتاب خیلی پرفایده است، مطالب مهمی در آن فوائد آقای آخوند دارند. یکی از حرفهایی که ایشان زده در آن این است که... قریب به این مضمون. که ما گاهی ظهوراتی داریم که از مجموع حرفها تازه یک ظهوری پیدا میشود و حالا یک بحثهایی در آن جا هست. این ظهورهایی که پیدا میشود گاهی مثل یک عام میشود که احکام عموم و مطلق بر آن بار بشود. یعنی چطور؟ این روایت تنها را با این روایت که میسنجیم نسبتشان عموم و خصوص مطلق نیست ممکن است من وجه باشد.
با آن تکی که میسنجیم عموم و خصوص من وجه است، اما این مجموعه این حرفها را که نگاه میکنیم روی هم رفته عرف میفهمد یک کلی این جوری میخواهد بگوید پس دیگه نسبت این روایت را با تک تک آنها نباید بسنجیم، با آن مصطیاد از این مجموعه حرفها که یک کبرای کلی میشود و نسبت این با آن میشود اخص مطلق میسنجیم و آن را آن وقت تخصیص میزنیم.
سؤال: ...
جواب: نه، این را نمیخواهد بگوید. علاوه بر این که قوت صدور ایجاد میکند که علم به صدور میشود، تواتر ایجاد میشود، قوت مضمون ایجاد میکند. مثل این که مثلاً هی از شما سؤال بکنند، بارها از شما سؤال میکنند اعلم علمای اسلام فرض کنید کیه؟ هی میگویید شیخ طوسی است. این آقا آن آقا، صدها مورد از شما سؤال میکنند میگویید شیخ طوسی است. یک جا یک نفری حالا او هم ثقه آمد نقل کرد گفت ایشان فرمودند شیخ طوسی و شیخ مفید. که بابا دهها بار، صدها بار از او سؤال شده فقط گفته شیخ طوسی. یعنی فقط نه که گفته فقط. یعنی او هی گفته شیخ طوسی، شیخ طوسی، بابا اگر این جوری بود یک چند بار دیگه، یک جاهای دیگه هی میگفت و مفید بود. بله اگر یک بار یک جا گفته شیخ طوسی یک بار هم یک جا گفته شیخ مفید حالا گفته، حالا این قابل جمع بود، اما دهها بار، صدها بار این جور بگوید. این میفهمند که این دیگه قابل جمع نیست. این اباء از جمع پیدا میکند. این مطلب را شیخنا الاستاد قدس سره در اطلاقات و عمومات هم میفرمود که ... و این خودش بابٌ که اگر ما یک دهها روایت داریم حالا ایشان شاید پانزده تا میفرمایند. اگر پانزده تا روایت داشته باشیم که مطلق گفتند، مطلق گفتند، مطلق گفتند.... بعد کسی رسیدند پاسخ سؤال که دادند مطلق فرمودند حالا این جا قید میزند. این میفهمیم که نه این جا تقیید نمیشود آن مطلق. بلکه آن مطلق لقوته و اصرار المتکلم علیه قرینه میشود که این جا که دارد یک قیدی میزند افضل افراد را خواسته بگوید. این تصرف در این میشود به قرینه آن. نه این یک دانه بخواهد تصرف در آن مطلقات متعدده و کثیره بکند، آن را تقیید بکند. این جا برعکس عمل میکند. شبیه این که مثلاً در روایات فراوان آمده که هی سؤال کردند گفته إغسل إغسل إغسل، نگفته إغسل ثلاث مرات. هی گفته إغسل... همین طور إغسل... حالا یک روایت آمده سندش هم درست است میگوید إغلسه ثلاث مرات. ایشان میفرماید آنها تقیید نمیشود.
سوال: ما بنی علیه الاسلام را دارد میگوید؟
جواب: همه جا میگوید ... گفتم، توضیح دادم آن روز، دعائم الاسلام هی میگوید پنج تا، یا میگوید پنج تا که کثیر است، نام پنج تا را میبرد، یا آنهایی که به حمل شایع صناعی همان پنج تا را نام میّبرد، کلمه پنج تا را نمیگوید ولی همانها را ذکر میکند میگوید اینها بنی علیه الاسلام. همه جا این جوری میگوید حالا یک روایتی یک کسی آمده نقل کرده این جور شده ما بگوییم دست از آنها برداریم، حداقل این است که اجمال پیدا میکند، تردید پیدا میشود، ظهور و این که آدم تردد پیدا میکند میگوید باید بروم از او بپرسم، نمیدانم. حداقلش این است که این جور میشود.
پس بنابراین این اشکال دوم. اگر ما نگوییم تعارض میکند و نگوییم مخالف سنت قطعیه است که به خاطر این که مخالف سنت قطعیه است ما اشکال کردیم، سند را از جهت دوم درست کردیم، از جهتی که مخالف سنت قطعیه است گفتیم شرط حجیت را ندارد. اگر از آن غمض عین بکنیم باز این اشکال وجود دارد که این جا تعارض میکنند، آنها بر این مقدم است. اگر شما از این هم اباء دارید قهراً تعارض میکنند، تساقط میکنند که این دیگه این آخری که تعارض میکنند تساقط میکنند این بنابر فرضی است که قبول نداریم آن فرض را، میگوییم اگر کسی آن حرف را بزند این جور خواهد شد.
خب و آخرین اشکالی که بر استدلال به این روایت هست این است که...
عرض آخری که میخواهیم این جا عرض کنیم این است که کسی میگوید آقا این روایت ما اصلاً اطمینان به این که فرموده مبنی است علی عشرة اسهم ... چون فرمود بنی الاسلام علی عشرة اسهم. بگوییم بنی الاسلام. اشکال این است که همین روایت را در علل الشرایع صدوق... این روایت 36 بود به حسب ترتیب جامع احادیث شیعه روایت 37 بود.
در علل الشرایع همین روایت را نقل میکند:
«أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَبْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْهَاشِمِیُّ قَالَ إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّیْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لِی یَا أَحْمَدُ الْإِسْلَامُ عَشَرَةُ أَسْهُمٍ وَ قَدْ خَابَ مَنْ لَا سَهْمَ لَهُ فِیهَا أَوَّلُهَا شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ هِیَ الْکَلِمَةُ وَ الثَّانِیَةُ الصَّلَاةُ وَ هِیَ الطُّهْرُ وَ الثَّالِثَةُ الزَّکَاةُ وَ هِیَ الْفِطْرَةُ...»
تا آخر، که همان مطالبی که بوده. خب این جا نگفته «بنی علی عشرة اسهم» گفته اسلام ده تا سهم دارد، اما همه این ده تا پایهها هم هستند یا نه. آن روایت میگوید «بنی علی عشره» این روایت ندارد «بنی علی عشرة» و آن که میشود استدلال بر آن بکنیم آن «بُنی» بود که محقق خویی یا صاحب مبانی منهاج الصالحین گفتند نمیشود چیزی که «بنی علیه الاسلام» امر غیر قربی باشد. اما این که اسلام دارای ده تا سهم باشد بعضیهایش قربی نباشد اشکالی ندارد. پایهها نمیشود اما سهام که میشود. این پس بنابراین ثابت نیست. این «بُنی» که در آن جا نقل شده این ثابت نیست.
خب این جا هم از باب آن فوت و فن فنی اجتهادی شما ممکن است بگویید دوران امر بین زیاده و نقیصه است. این «بنی علی عشرة» که آن اضافه دارد این نقل نکرده و اصالة عدم الزیادة میگوید چی؟ میگوید آن روایت خصال و امالی به خصوص که یؤید آن دو تا سند دارد تا محمد بن أبی عمیر، دو سند دارد، در دو کتاب ذکر شده، این هم تأیید میکند اصالة عدم الزیادة را. خب جواب این مسأله این است که از این راه نمیتوانیم تخلص بکنیم به خاطر این که گفتیم کبرای این مسأله کبرای تمامی نیست وفاقاً لحضرت امام قدس سره و بعضی محققین دیگر که در عرف... در شرع که چنین قانونی؛ اصالة عدم الزیادة تعبداً نداریم، این یک اماره عقلایی است، ظنی است، عقلاء هم بر این اتفاق نمیکنند، در مهام امورشان اگر یک وقفنامهای، یک وصیتنامهای وراث هم به ضررشان است، آن گفته مثلاً یک چیز اضافه دارد، این کم دارد این جور نیست که بگویند ... میگویند... نه این که بیایند بگویند اصالة عدم الزیادة.
پس بنابراین این کبرای این مطلب تمام نیست. و لکن الجواب الصحیح این است که این نقل علل الشرایع افرادی در این هستند که غیر واحدی از اینها اقلاً مجهول الحال هستند. پس این نقل علل اصلاً ثابت نیست تا این که بخواهد قرینه بشود و اشکال درست بکند برای آن نقل قبلی و الا اگر این نقل تمام بود و سندش تمام بود این جای این سخن بود که این اشکال هم وارد بشود.
خب آخرین روایتی که به آن میشود استدلال کرد و قد یستدل بها علی اصالة التعبدبة فی الواجبات و الأوامر این روایاتی است که صاحب وسائل در باب پنجم از ابواب مقدمات وسائل جمع فرموده و هم چنین در جامع احادیث شیعه هم در همان ابواب مقدمات آمده که: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» یا «الاعمال بالنیة» السنه مختلفی دارد و به این روایت شریفه استدلال شده، هم در اصول بعضی استدلال فرمودند، هم در فقه شایع است در کلمات بزرگان که به این استدلال فرمودند برای اثبات تعبدیت اوامر. چون فرموده «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» تقریب استدلال این است که کلمه نیت ولو در لغت به معنای قصد است اما روشن است که «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» از این نیت معلوم است که قصد مراد نیست چون توضیح واضحات است، بله هر کاری بدون قصد که نمیشود.
فاعل مختار کار را با قصد انجام میدهد حالا این چیه که پیامبر و ائمه در جاهای مختلف هی بگویند «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» مثل این که بگویند «إنّما الحیاة بالتنفس» هی روایات داشته باشیم «إنّما الحیاة بالتنفس» حیات و زندگی به این است که آدم نفس بکشد. خب این چیز واضحی است، گفتن ندارد که حالا امام و پیامبر بیاید یک چنین حرفی بزند. پس اگر نیت را بخواهیم به معنای قصد یا همان معنای عرفی و لغوی اولی آن بگیریم یک کلام بیفایدهای است که لایلیق صدوره از آن بزرگواران. پس خود این قرینه میشود که از این نیت چی مقصود است؟ همان که توی کتب فقهی میگویند یعنی قصد قربت، یعنی قصد امتثال.
خب وقتی که این شد پس این روایت دارد میگوید «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» تنها عمل تحقق پیدا میکند با نیت. یعنی اگر نیت نداشته باشد آن عمل تحقق پیدا نکرده و هیچ لازم هم نیست که ما مجاز و این حرفها قائل باشیم چون وقتی شارع عمل را جزء آن، یا شرط آن را نیت قرار داد یعنی قصد قربت قرار داد خب الکل ینعدم بانهدام جزئه و شرطه. آن واقعاً آن عمل نیست، نمازی که رکوع نداشته باشد نماز نیست، نمازی که سجده نداشته باشد نماز نیست، نمازی که نیت قربت نداشته باشد نماز نیست. این جا هم دارد «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ».
خب این هم یک استدلالی است. آیا این استدلال تمام است؟ اگر ما وقت داشتیم خود این روایت یک هفته حداقلش احتیاج به بحث دارد. هم اسناد روایات که سندهایش کجاست و هم دلالتش، چون یک وقت ما محاسبه کردیم شاید مجموع حرفهایی که زده شده در این روایت و کلمات فقهاء 150 احتمال شاید درست بشود که حالا آنها خیلی بخواهیم از روایات طویل البحث و طویل الذیل همین روایت است که این چی میخواهد بگوید، همین جور است که مستدل دارد میگوید «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» یا معنای دیگری دارد.
حالا جواب خلاصهای که امروز میخواهیم عرض کنیم این است که اولاً برای این که این نیت را ما بیاییم به معنای قصد قربت بگیریم بعد از این که در لغت نیست، در اینها نیست، اول کلام است. و ثابت نیست این مسأله، این مسأله ثابت نیست که به معنا باشد. ممکن است این نیت به همان معنای قصد باشد ولی این که دارد میفرماید میخواهد را بگوید که یک کسی مثلاً میآید سؤال میکند میگوید ماه شعبان بوده من روزه شعبان را گرفتم بعد فهمیدم ماه رمضان بوده به درد آن میخورد؟ میگوید نه آقا نیت میخواهد، یعنی قصد میخواهد شما که به قصد رمضان نگرفتید. میگوید دو رکعت نماز خواندم به قصد چی، دو رکعت نماز خواندم به قصد نافله بعد فهمیدم که نه دیگه حالا آفتاب زده و گفتم بعداً ... آن میگوید که نه، انما الصلاة قصد میخواهد، شما قصد نافله داشتید قصد صلات فریضه نداشتید. پس بنابراین این جور نیست که اگر نیت را به معنای قصد بگیریم یعنی قصد عمل، قصد عنوان عمل این توضیح واضحات باشد. برای خیلیها این سؤالها پیش میآید که سؤال میکنند.
میگوید آقا «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» باید قصد عنوان عمل را میکردی، قصد عنوان عمل مگر نکردی. نمیگوییم قصد قربت، قصد عنوان عمل را باید کرده باشی. قصد عنوان عمل که نکردی. میگوید آقا یک کسی هی میگفت سلام علیکم سلام علیکم ما باید جواب بدهیم؟ میگوید آقا انما الاعمال بالنیات، این سلام علیکم را هی میخواست حرفش را تصحیح کند یا این جمله را یاد بگیرد، فردا میخواهد برود سخنرانی توی عربها بکند میخواهد قشنگ بگوید یا نه واقعاً شما را قصد کرده. اگر شما را قصد کرده میشود تحیّت به شما و باید جوابش را بدهید. اگر نه، دارد تمرین میکند هی میگوید سلام علیکم، این جوابش واجب نیست. یا یک کسی توی نماز میگوید السلام علینا و علی عبادالله الصالحین. همه اینها صالح هستند ما باید بگوییم علیکم السلام؟ چون سلام کرده به آنها؟ گفت علی عباد الله الصالحین. نه، او اصلاً نمیداند معنایش چیه این، همین جمله را میگوید، آن هم که در نماز واجب است همین تأدیه جمله است به شرط لا یا لابشرط از این که مضمون را بفهمد یا نفهمد، قصد بکند یا نکند.
پس بنابراین این که شما بگویید نیت را به معنای قصد بگیریم توضیح واضحات است و لاینبغی صدوره من المعصومین علیهم السلام، نه این چنین نیست. پس ممکن است به همان معنا باشد پس بنابراین ثابت نمیشود و للکلام تتماتٌ که حالا دیگه خودتان آقایان مراجعه بفرمایید فتحصل مما ذکرنا که لا آیات و لا روایات دلالت نمیکنند بر این که تعبدی باشد.
بقی حکم العقل که گفته میشود که بله حکم عقل این است که شما باید فرمانبرداری بکنید. فرمان را ببرید. فرمانبرداری معنایش چیه؟ یعنی به قصد این که او گفته و الا اگر من همین جور کارم تصادفاً همزمان شد، همراه شد با گفته مولی. او گفته مثلاً پدر گفت نان بگیر، من اصلاً نشنیدم نان بگیر خودم داشتم نان میگرفتم، کسی میگوید فرمان باباش را برد؟ تصادف شده آن نان بگیر او با این که من هم دارم نان میگیریم. نه، فرمانبردار این است که این قصد این بکند که میخواهم امتثال حرف او را بکنم.
خب قد یقال که آن چه که عقل ما حاکم است و مُدرک است این است که باید فرمانبرداری کرد از خدای متعال. فرمانبرداری به این است که به قصد امتثال بیاورید. قصد امتثال کردن یعنی همان تعبدی بودن دیگه. آن مصداق اتّم تعبدیت این است که به قصد امتثال آورده باشی و این حکم عقل است. بنابراین گفته شده دلیل اصلاً نمیخواهد، هر امری مگر این که شارع بگوید لازم نیست به قصد من بیاورید و الا هر جا امر کرده اصل این است که باید به قصد فرمانبرداری... عقل میگوید فرمانش را ببر. این هم دلیل عقلی است که گفته میشود.
اگر فرصت داشتیم بیشتر راجع به این توضیح میدادیم و عرض میکردیم اما فعلاً خلاصةً عرض میکنیم که عقل این حکم را ندارد. بعد از این که میگوید گفتههای مولی علی قسمین است، خواستههای مولی علی قسمین است؛ یک قسمهایی است که مولی اطاعت در آن را میخواهد. یک قسمهایی هست که نه، اگر میگوید قصدش این است که این کار در خارج محقق بشود، بیش از این نمیخواهد. با توجه به این که عقل درک میکند و میداند که دو سنخ امر از مولی و واجب از مولی صادر میشود و در قسم دومش فرمانبرداری لازم نیست چون مقصد مولی آن نیست بنابراین به طور کلی نمیآید. و این که شما بگویید یک اصالة التعبدیهای عقل در مورد اوامر دارد یعنی با این که میداند دو قسم است ولی بگوید اصل مادامی که احراز نکردی اصل کدام است باید بگویی آن قسم اول است، نه چنین چیزی هم در عقل وجود ندارد.
بنابراین برای اصالة التعبدیه هم ما برهان عقلی و دلیل عقلی نداریم. و تحصّل مما ذکرنا که پس بنابراین دلیلی بر این که امر به معروف و نهی از منکر تعبدی باشد وجود ندارد. بنابراین اگر کسی موفق نبود خدای نکرده و معاذالله برای غیر قصد قربت هم امر به معروف و نهی از منکر کرد از عهده این تکلیف برآمده و گناهی ندارد منتها خب ثواب حالا گیرش بیاید یا نه مسألةٌ أخری که البته در معظّم الاحکام فرمود ثواب هم به او میدهند اما این ثابت نیست که بگوییم ثواب هم به او داده میشود.
خب یک امر دیگه هم که دیگه روز آخر است ان شاءالله عرض بکنیم از خصائص امر به معروف و نهی از منکر دو خصیصه را گفتیم.
و اما آخرین خصیصهای که برای... یک خصیصه این بود که فوری است یا فوری نیست.
خصیصه دوم این بود که تعبدی است یا تعبدی نیست.
خصیصه سوم این که ضروری هست یا ضروری نیست که انکارش موجب خروج از دین بشود، منکر آن منکر ضروری باشد.
امام قدس سره در اول تحریر همان بحث امر به معروف فرمودند که «وجوبهما من الضروری» یک این جور عبارتی دارد. فرموده این از ضروریات است.
خب اصل این که رجحان امر به معروف و این که در اسلام امر به معروف و نهی از منکر هست فی الجمله درسته، این ضروری است. هر کسی وارد اسلام یک مقداری بشود ببیند میبیند بله. اما مع خصوصیاته، با جهات مختلف نه اصلاً ضروری نیست، محل کلام است و محل اشکال است.
پس ایشان هم که فرمودند ضروری است مقصودشان ظاهراً همین است که اصل این مطلب از واضحات شریعت اسلام است که در اسلام اصل این مطلب فی الجمله وجوب دارد اما با خصوصیاتش دیگه این چنین نیست. مثل حجاب. حجاب اصلش از واضحات و ضروریات است. اما حدود و ثغورش، وجه و کفین، جهات دیگه اینها این جوری نیست. اصل این که در اسلام حجاب هست من ضروریات اسلام است. اما خصوصیاتش از ضروریات نیست که منکر آن را بگوییم خارج از اسلام است، کافر است، مرتد است و امثال اینها. این جا هم همین جور است.
پایان جلسه
120/907/د