به گزارش خبرنگارسرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل، آیت الله جوادی آملی صبح یکشنبه، 12اردیبهشت 1395 در هفتادوششمین جلسه درس خارج فقه در مسجد اعظم ، شرط اساسی کرامت مقام معلم و دوشرط عقل و عدالت را در مورد ولی مورد بررسی قرار داد و گفت: عقل در شروط ولیّ معتبر است چون کسی که عاقل نباشد نمیتواند غبطه مولی علیه را در نظر بگیرد اما عدالت شرط نیست چون هر چند شخص فاسق باشد اما ولیّ فرزند حتی اگر فاسق باشد به سرنوشت بچه خودش علاقهمند است علاوه بر اینکه اطلاقات ادله أب و جدّ شامل أب و جدّ فاسق هم میشود و همچنین اصل عدم شرطیت شیء مشکوک و اصل عدم مانعیت مشکوک المانعیة، شرطیّت عدل و مانعیّت فسق را نفی میکنند.
آیت الله جوادی آملی دو شرط عقل و عدالت از شرایط ولی را بررسی کرد و گفت: عقل در شروط ولیّ معتبر است چون کسی که عاقل نباشد نمیتواند غبطه مولی علیه را در نظر بگیرد اما عدالت شرط نیست چون هر چند شخص فاسق باشد اما ولیّ فرزند حتی اگر فاسق باشد به سرنوشت بچه خودش علاقهمند است علاوه بر اینکه اطلاقات ادله أب و جدّ شامل أب و جدّ فاسق هم میشود و همچنین اصل عدم شرطیت شیء مشکوک و اصل عدم مانعیت مشکوک المانعیة، شرطیّت عدل و مانعیّت فسق را نفی میکنند.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم شرط اساسی کرامت مقام معلّم را دعوت به خدا دانست و افزود: خداوند در آیه سوم سوره مبارکه آل عمران بیان داشته که ارسال رسل و انزال کتب به این خاطر بوده که عالمان دین مردم را به خدا دعوت کنند، نه به خود.
ایشان خاطر نشان کرد به برکت انقلاب رژیم ارباب و رعیتی مادّی در جامعه برچیده شده است اما رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی کماکان آثاری از آن وجود دارد و خطرش هنوز باقی است. ارباب و رعیتی فرهنگی این است که معلم اصرار داشته باشد متعلّم حرف او را بزند و حرف او را منتقل کند و نام او را ببرد و رساله او را پخش کند و مردم را به سمت او دعوت کند که این کای منحوس و نحس است.
آیت الله جوادی آملی گفت: انزال کتب و ارسال رسل طبق این آیه شریفه برای این بوده که شما عالم ربّانی شوید و ربّانی به کسی میگویند که هم «شدید الربط بالرّب» باشد و هم «شدید الربط بالمربوب» و راه رسیدن به این مقام هم این است که انسان از ظرفیّتهایش به خوبی استفاده کند. ایشان خاطر نشان کرد: مجتهد شدن، استاد شدن، مؤلّف شدن، مصنّف شدن حرفه است اما طبق آیه شریفه ﴿لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ امر شدهایم که از این ظرفیتها برای ربّانی شدن استفاده کنیم و اگر اینها این ظرفیت را نداشتند در قرآن به آنها امر نمیشد.
ایشان در بیان خصوصیات مرحوم شهید مطهّری اخلاص ایشان را با اخلاص توصیف کرد و افزود: ایشان آنچه را که میگفت باور داشت و سعی میکرد مشکل روز را بشناسد، و آن را به کتاب و سنّت عرضه کند، و پاسخ مشکل روز را از آنها دریافت کند
استاد درس خارج حوزه علمیه قم با الهام از سیره شهید مطهری گفت: اخلاص این ظرفیت را میآورد، که انسان طعم تلخ دنیا را بچشد و داشتن یا نداشتن مادّی مردم برای او هیچ نگران کننده نیست و این سبکبار بودن و خفیف بودن بار انسان در دنیا است که باعث فلاح و الحاق به خداوند خواهد شد همانطور که امیرالمومنین با عبارت «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا» و پیامبر با عبارت «نَجَا المُخَفَّفُونَ» به این به این مضامین اشاره کردهاند.
ایشان در ادامه این جلسه وارد مسئله پنجم از مسائل یازدهگانه شد و گفت: چون این مسئله شرایط ولایت را مورد بررسی قرار داده است لذا مناسب بود این مسئله را در همان اوائل و بلافاصله بعد از مسائل «الولیّ من هو» ذکر بکنند در حالی که با گذشت چند مسئله این شرایط را ذکر کردهاند.
رئیس مرکز علوم وحیانی اسراء در بیان این مسئله و شرائط ولایت شرط اوّل را اسلام ولی عنوان کرد و افزود: صِرف اینکه شخصی پدر است ولایت نمیآورد بلکه اگر این مولّی علیه مسلمان است، ولیّ او حتماً باید مسلمان باشد و کافر بر مسلمان ولایت نخواهد داشت و برای این مدعا به چند دلیل تمسک کردهاند. دلیل اول بخشی از آیات است که مضمون حدیث «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق» از آن استفاده شده است که عبارتند از آیه ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ که شأن نزول این آیه مربوط به جوانی است که پدر و مادر مشرک او اصرار کردند که باید دست از این دین جدید برداری و وقتی پیش پیامبر آمد، آیه نازل شد که ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾، مشکلات مالی اینها را حل کن اما در مسائل دینی و اعتقادی و توحیدی حرف آنها را اطاعت نکن.
آیت الله جوادی آملی در ادامه بیان ادلّه اسلام ولیّ به آیه شریفه ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ اشاره کرد و گفت: با استناد به این آیه کافر بر مسلمان در هیچ یک از شئون عادّی، اجتماعی، حکومتی، مادی و معنوی ولایت ندارد و لو پدر، جدّ، وصیّ، حاکم یا هر سِمت دیگری باشد ، جدّ باشد، وصی پدر و جدّ باشد، حاکم کشور باشد، ذلّت مولی علیه بودن مسلم برای کافر را دین امضاء نکرده است.
ایشان افزود برخی گفتهاند: مراد از سبیل در آیه حجت و برهان است به این معنا که هرگز کافر برهانی علیه مسلمان ندارد. اما شهید مطهری و قبل از ایشان مرحوم کاشف الغطاء جواب دادهاند: بله درست است؛ اما معنایش این نیست که این آیه الا و لابد فقط همین معنا را دارد و اگر روایتی مصداقی از مصادیق سبیل را مشخص کرد حصری در کار نیست. ایشان اضافه کرد علاوه بر آیه مذکور آیات دیگری نیز نظیر
استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: علاوه بر آیه مذکور که صریح در مدّعاست آیات دیگری نظیر ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ و همچنین روایاتی مثل «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» نیز به عنوان مؤید میتوانند در اثبات مدعا به ما کمک کنند.
ایشان دو شرط عقل و عدالت را نیز ذیل مسئله پنجم بررسی کرد و گفت: عقل در شروط ولیّ معتبر است چون کسی که عاقل نباشد نمیتواند غبطه مولی علیه را در نظر بگیرد اما عدالت شرط نیست چون هر چند شخص فاسق باشد اما ولیّ فرزند حتی اگر فاسق باشد به سرنوشت بچه خودش علاقهمند است علاوه بر اینکه اطلاقات ادله أب و جدّ شامل أب و جدّ فاسق هم میشود و همچنین اصل عدم شرطیت شیء مشکوک و اصل عدم مانعیت مشکوک المانعیة، شرطیّت عدل و مانعیّت فسق را نفی میکنند.
متن تقریر درس 76 خارج آیت الله جوادی آملی
خلاصه درس گذشته
ضرورت رعایت همه شرائط عقد، در عقد فضولیّ نکاح/توضیحی اجمالی از روایات موجود در باب نکاح فضولیّ/چگونگی شمول عموماتی مانند ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نسبت به عقد فضولی/تشریحِ سیر تاریخی عقد فضولی در فقه/تبیینِ جایگاه اجازه لاحق در عقد فضولی/عدمِ لزومِ وجودِ مجیزبالفعل حین عقد فضولی/دلیل دوم روایی بر صحت عقد فضولی/ روایت اول باب 24 از ابواب نکاح العبید و الإماء/رعایت حقّ الله و عدم رعایت حقّ الناس در عقد فضولیّ/معنای معصیت در قسمت «إِنَّهُ لَمْ یَعْصِ اللَّهَ وَ إِنَّمَا عَصَی سَیِّدَهُ» از روایت مذکور/بررسیِ تسرّیِ حکم ثابت شده برای عبد و أمه به صبیّ و صبیّة /بررسی روایت جلد یازدهم جامع الاصولی جذری/ دلالت این روایت بر آزادی و حرمت زنان در اسلام/متوقّف بودن صحّتِ عقد بر اجازه زن، نشانهای بر احترام و آزادی زنان در اسلام/تبیین مثلیّت اجازه لاحق با اذن سابق/ضرورت رعایت بقیّه شروط عقد، در عقد فضولیّ/بررسیِ دلالت سکوت باکره بر پذیرش عقد /مسئله چهارم از مسائل یازدهگانه/ صحّت اجرای عقد فضولی در نکاح/
خلاصه درس امروز
بیان یکی از شرایط ولایت/ اسلام ولیّ/مسئله پنجم از مسائل یازدهگانه/ شرایط ولایت سبکبار بودن و دوری از دنیا راه نجات و الحاق به خداوند/خصوصیّات اخلاقی شهید مطهّری/راه دست یافتن به مقام عالم ربّانی/تبیین معنای عالم ربّانی/شرط اساسی کرامت مقام معلّم، دعوت به خدا نه دعوت به خود/ تکریم مقام معلّم و بزرگداشت روز معلّم/مسئله پنجم از مسائل یازدهگانه/ شرایط ولایت/بیان یکی از شرایط ولایت/ اسلام ولیّ/عدم ولایت کفّار بر مسلمانان در هیچ یک از امور، حتی مسائل عرفی و اجتماعی /بررسی سعه و ضیق دلالیِ آیه شریفۀ ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾/بیان یکی از شرایط ولایت/ عقلِ ولیّ/بررسی شرطیت عدالت در رابطه با ولیّ /
مقدمه
تشکر و سپاسگذاری از اظهار لطف نسبت به ایشان
بنده هم متقابلاً مقدم شما، سخنان شما، اظهار لطف و صفا و صمیمیت شما بزرگواران، مخصوصاً این دو ستاره فروزان را ارج مینهم و از بزرگواری و لطف شما حقشناسی میکنم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم همه آنچه را که این بزرگواران در نظم و نثر فرمودند به بهترین وجه نصیب شما و همه علاقمندان به قرآن و عترت بفرماید و همه شما را که ستارگان فروزان حوزه و امید آینده هستید و جزء علمای بزرگ و بزرگوار آینده این نظام هستید، همه را مشمول عنایت ویژه ولیّ عصر قرار بدهد و بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[1] چندین برابر خدای سبحان به همه شما بزرگواران مرحمت کند.
تکریم مقام معلّم و بزرگداشت روز معلّم
روز معلم را گرامی میداریم، همه معلمان را ارج مینهیم؛ آن معلمان راحل را امیدواریم خدا با انبیای الهی محشور بفرماید، آن معلمان زنده را خدای سبحان با عمر طولانی توفیق عطا کند، شهید بزرگوارمان مرحوم آیت الله مرتضی مطهّری(رضوان الله تعالی علیه) را با شهدای صدر اسلام و با امام شهداء محشور بفرماید و همه ما را حقشناسان نوشتههای علمی این بزرگواران قرار بدهد و توفیق استفاده از مکتوبات آنها را خدا به ما مرحمت کند.
شرط اساسی کرامت مقام معلّم، دعوت به خدا نه دعوت به خود
ولی همه اینها یک شرط اساسی دارد و آن این است که قرآن کریم در سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ما انبیاء فرستادیم، کتابها نازل کردیم، علوم نازل کردیم که عالمان دین مردم را به الله دعوت کنند، هیچ معلمی مردم را به خود دعوت نکند. این رژیم ارباب و رعیتی یک رژیم منحوسی بود و یک رژیم منحوسی هم هست؛ آن نحس مادی این رژیم ارباب و رعیتی ـ الحمد لله ـ در این مملکت رخت بربست؛ آن رژیم نحس ارباب و رعیتی فرهنگی کم و بیش هست. رژیم ارباب و رعیتی که به لطف الهی رخت بربست این بود که کسی زمین را آباد میکرد و دیگری مالک بود و این میشد رعیت، او میشد ارباب، هر چه او میگفت این باید اطاعت میکرد و مانند آن، بهره این کار را او میبرد، این میشد رژیم ارباب و رعیتی مادی که به لطف الهی رخت بربست؛ اما یک رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی است که خطرش همچنان هست؛ در سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، هیچ کتابی را نفرستادیم، هیچ حکمتی را نیاموختیم: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛[2] فرمود ما هیچ پیامبری نفرستادیم، هیچ کتابی نفرستادیم، هیچ حکمتی نازل نکردیم که بعضیها این ابزار را بگیرند و معلم مردم بشوند، بعد جامعه را به خودشان دعوت کنند بگویند هر چه ما میگوییم شما بپذیرید! به سَمت ما بیایید ﴿کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾، فرمود این رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی که آن معلم اصرار داشته باشد که متعلّم حرف او را بزند، حرف او را منتقل کند، نام او را ببرد، نام رساله او را ببرد، این یک رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی است، فرمود این کار، کار منحوسی است؛ این کار، کار نحس است: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ﴾ هیچ پیامبری این حق را ندارد، هیچ امامی این حق را ندارد که ﴿أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾ معنایش این نیست که بیایید مرا بپرستید، معلوم است که هیچ پیغمبری و هیچ امامی نمیگوید مرا بپرستید! یعنی میگوید فکر مرا ترویج کنید، حرف مرا ترویج کنید، این یک ارباب و رعیتی فرهنگی است، این خطر و این نحس و این غدّه هست ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾
تبیین معنای عالم ربّانی
پس انبیاء برای چه آمدند؟ کتابها برای چه آمده؟ حکمت برای چه آمده؟ فرمود برای این آمده: ﴿وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ﴾، آنها آمدند به جامعه و به حوزهها بگویند شما عالِم ربّانی بشوید. از وجود مبارک حضرت امیر که فرمایشاتشان را این بزرگوار برای ما نقل کردند، در یکی از بیانات نورانی نهج البلاغه است که «أَنا رَبَّانِیُّ هَذِهِ الْأُمَّة»؛[3] من عالم ربانی هستم! یعنی اگر خدا در سوره «آل عمران» فرمود: ﴿وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ﴾، «أَنا رَبَّانِیُّ هَذِهِ الْأُمَّة» ربّانی به آن عالمی میگویند که هم «شدید الربط بالرّب» باشد و هم «شدید الربط بالمربوب»؛ هم ارتباطش با ربّ العالمین گسستنی نباشد و هم پیوندش با مربوب و تربیت شدهها گسستنی نباشد. این میشود عالم ربّانی «أَنا رَبَّانِیُّ هَذِهِ الْأُمَّة». فرمود: ﴿وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ﴾ عالم ربّانی بشوید.
راه دست یافتن به مقام عالم ربّانی
از چه راه عالم ربّانی بشویم؟ ﴿لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ یعنی این درس و بحث قرآن و روایات آن ظرفیت را دارد که شما را عالم ربّانی بکند؛ حالا مجتهد شدن، استاد شدن، مؤلّف شدن، مصنّف شدن اینها حرفه است ﴿لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ یعنی این تعلیم و دراست این ظرفیت را دارد که شما را عالم ربّانی بکند، اگر این ظرفیت را نداشت که امر نمیکردند، فرمود این هم راهش هست و این هم مکتب هست و آن هم مقصد و شما میتوانید عالم ربّانی بشوید؛ آن وقت کل دنیا برای آدم سهل است. از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که استفاده کردیم حضرت دید که در کنار کعبه یک کسی دارد تکدّی میکند و گریه میکند، حضرت فرمود: اگر تمام دنیا در دست او بود و میافتاد، او حق نداشت در کنار کعبه خدا گریه کند برای دنیا![4] فرمود شما این ظرفیت را دارید، این قدرت را دارید: ﴿بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾، همین «علم الدراسه»، همین درس این ظرفیت را دارد که شما را عالم ربّانی بکند، همین قرآن، همین روایات، همینها ظرفیت را دارد، برای اینکه اینها از یک جای بلندی آمدند، از یک قلب طیّب و طاهری آمدند، از زبان طیّب و طاهر آمدند و از دستان طیّب و طاهر آمدند، تمام این مسیر، مسیر طیب و طاهر بود تا به ما رسید. فرمود این ظرفیت را این علم دارد که شما را عالم ربّانی بکند و شما را مدرّس بکند ﴿وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾، همین «علم الدراسة» میتواند شما را به «علم الوراثة» برساند.
خصوصیّات اخلاقی شهید مطهّری
شهید مطهّری(رضوان الله تعالی علیه) به واقع با اخلاص درس خواند، آنچه را هم که میگفت باور داشت و درسشناس بود و روزشناس بود، سعی میکرد مشکل روز را بشناسد، یک؛ مشکل روز را به کتاب و سنّت اهل بیت(علیهم السلام) عرضه کند، دو؛ پاسخ مشکل روز را از آنها دریافت کند، سه. این هست؛ یعنی اخلاص این ظرفیت را میآورد، آن وقت انسان طعم تلخ دنیا را میچشد و برای او هیچ نگران کننده نیست که مثلاً دیگری دارد یا ندارد!
سبکبار بودن و دوری از دنیا راه نجات و الحاق به خداوند
خیلی از چیزهاست که ممکن است بعضیها لذت ببرند؛ ولی این مردان الهی، عالمان ربّانی ﴿بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ از او رنج میبرند؛ پس این ظرفیت هست و کاری که انسان در آخر عمر باید انجام بدهد، چرا در وسط عمر انجام ندهد؟! کاری که در آخر عمر به عنوان بازگشت «إلی الله» آدم باید انجام بدهد، چرا در وسط عمر انجام ندهد؟! آن وقت آدم راحت است. یک بیان نورانی از پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) هست که فرمود: «نَجَا المُخَفَّفُونَ»؛[5] اینها که سبکبال هستند نجات پیدا کردند و راحت هستند. همین بیان را وجود مبارک حضرت امیر با آهنگین تعبیر کرده، فرمود: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا».[6] مستحضرید بین خطبههای حضرت امیر و سخنان وجود مبارک پیغمبر(علیهما آلاف التحیة و الثناء) خیلی فرق است؛ آن حضرت متنی سخن میفرماید، ایشان به صورت حماسه یا فصاحت یا بلاغت میفرماید، اصل آن حدیث «نَجَا المُخَفَّفُونَ»، حضرت امیر همان «نَجَا المُخَفَّفُونَ» را آورد به یک آهنگ دیگر، فرمود: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»؛ سبکبار بشوید زود به مقصد میرسید. روز معلم یعنی چنین روزی است، خود حضرت هم خودش را به عنوان معلم معرفی کرده است. من مجدّداً مقدم همه شما، لطف همه شما، صفا و وفای همه شما را اجر مینهم و از این دو شخصیت بزرگوار که نثراً و نظماً عنایتی فرمودند سپاسگزاریم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که به همه شما و این دو بزرگوار، آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت است مرحمت کند.
مسئله پنجم از مسائل یازدهگانه/ شرایط ولایت
حالا چند جمله از فروعات مرحوم محقق در متن شرایع بخوانیم. مرحوم محقق یازده مسئله را در فصل سوم مربوط به اولیای عقد فرمودند؛ مسئله پنجم مربوط به شرایط ولایت است: «الخامسه اذا کان الولی کافراً فلا ولایة له و لو کان الأب کذلک تثبت الولایة للجدّ خاصة و کذا لو جنّ الأب أو أغمی علیه و لو زال المانع عادت الولایة و لو اختار الأب زوجا و الجدّ آخَر فمن سبق عقده صح و بطل المتأخر و إن تشاحا قدم اختیار الجدّ و لو أوقعاه فی حالة واحدة ثبت عقد الجدّ دون الأب».[7]
قبلاً ملاحظه فرمودید که سه بخش محور بحث بود: یکی «الولیّ من هو»؟ یکی «المولّیٰ علیه من هو»؟ یکی «حدود الولایة ما هی»؟ نظم طبیعی اقتضا میکرد که مرحوم محقق بعد از بیان اینکه «الولیّ من هو»؟ شرایط ولایت را هم همان جا ذکر بکند، نه اینکه اصل ولایت را در مسئله اول و دوم ذکر بکند، شرایط ولایت را در مسئله پنجم ذکر بکند. در مسئله «الولیّ من هو»؟ فرمودند پدر، جدّ پدری، وصی پدر یا وصی جدّ پدری، حاکم شرع و همچنین مولا نسبت به عبد و أمه ولایت دارند، آیا این بالقول المطلق است؟ ولیّ چه مسلمان چه کافر چه عاقل باشد چه مجنون چه سفیه چه مغمیٰ علیه چه عادل چه غیر عادل باشد ولایت دارد یا نه؟ مناسب بود شرایط ولایت اولیاء را در همان کنار «الولیّ من هو»؟ ذکر بکنند؛ ولی با گذشت چند مسئله این شرایط را ذکر میکنند.
بیان یکی از شرایط ولایت/ اسلام ولیّ
فرمودند شرط ولایت ولیّ اگر مولّیٰ علیه مسلِم است، اسلام ولیّ است، صِرف اینکه شخصی پدر است و شخصی پسر، این ولایت نمیآورد؛ اگر این مولّیٰ علیه مسلمان است، ولیّ او حتماً باید مسلمان باشد، کافر بر مسلمان ولایت ندارد. مسئله جنون، مسئله إغما، مسئله سَفَه، مسئله سَکران، اینها یک سلسله مسائلی است که ادله اینها با اینهاست؛ اما مسئله اسلام یک امر تعبّدی است که غیر مسلمان نمیتواند بر مسلمان ولایت کند. اصل اوّلی این بود که هیچ کسی تحت ولایت دیگری نیست، هیچ کسی ولایت بر دیگری ندارد این اصل اوّلی بود، هر کسی آزاد خلق شد؛ اما در جریان ولایت أب و جدّ و وصی اینها و حاکم که ثابت شد؛ ولی این بالقول المطلق ثابت نیست. به چند دلیل تمسک کردند که کافر بر مسلمان ولایت ندارد: یک بخشی از آیات است که مضمون این حدیث از آن آیات استفاده میشود که: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق»؛[8] هیچ مخلوقی نمیتواند بر مخلوق دیگر حکمرانی کند به چیزی که معصیت خداست، «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». در سوره مبارکه «لقمان» و بعضی از سور، ذات اقدس الهی به فرزندان دستور میدهد که از پدر و مادر اطاعت کنید، عقوق و عصیان آنها را مرتکب نشوید ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾.[9] شأن نزول این بخش از آیات این است که در صدر اسلام یک جوانی اسلام آورد، پدر و مادر مشرک او اصرار کردند که باید دست از این دین جدید برداری؛ این جوان هم آمد حضور پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد پدر و مادر من اصرار دارند که من دست از اسلام بردارم. آیه نازل شد که شما در مسائل مادی و دنیایی با آنها نیکرفتار باشد ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾، مشکلات مالی اینها را حل کن، کارهای دنیای اینها را اصلاح کن؛ اما در مسائل دینی و اعتقادی و توحیدی حرف آنها را اطاعت نکن.[10]
عدم ولایت کفّار بر مسلمانان در هیچ یک از امور، حتی مسائل عرفی و اجتماعی
پس اگر آنها بخواهند ولایتی داشته باشند نسبت به مسائل اعتقادی، چنین چیزی نیست؛ لکن اصلاً تدبیر و اداره شئون یک مسلمان به وسیله کافر ولو در مسائل عادی، میشود یا نمیشود؟ آن را از آن آیه نمیشود استفاده کرد؛ لکن از این آیه ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾[11] استفاده کردند. به چند دلیل گفتند کافر بر مسلمان ولایت ندارد و لو پدر باشد، جدّ باشد، وصی پدر و جدّ باشد، حاکم کشور باشد، کافر بر مسلمان ولایت ندارد ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾، مسلمان باید فرمانروایی بکند، ولو در مسائل دینی نیست، این ذلّت را دین امضاء نکرده است، ولو در مسائل عادی که شما اینطور شهرتان را اداره کنید ـ کاری به مسائل اعتقادی ندارد، کاری به نماز و روزه ندارد ـ اینطور تجارت کنید، اینطور نظافت کنید، آنطور درمان کنید، روی روال علمی هم دارد کار میکند، میفرماید این را حق ندارد. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، حالا کافر به معنایی که خوارج را شامل میشود، غلات را شامل میشود، منافق را شامل میشود یا نه؟ الآن آن مقداری که هست یعنی کافر، که اسلام را شرط کردند؛ حالا در داخله اسلام مرتد و غیر مرتد هست، جزء فروعات بعدی است که ذکر میکنند، خوارج و منافقان جزء کفّارند یا نه، ذکر میکنند، اگر کسی مرتد شد دوباره توبه کرد، آیا ولایتش برمیگردد یا نه؟ دوباره ذکر میکنند. اصلش این است که اسلام شرط ولایت والی است ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾
بررسی سعه و ضیق دلالیِ آیه شریفۀ ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾
شبههای که هم مرحوم شهید،[12] هم مرحوم کاشف الغطاء،[13] بعدها در فرمایشات فقهای بعدی آمده این است که روایتی در ذیل این آیه است: ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ منظور از این سبیل، یعنی حجّت و برهان، هرگز کافر برهانی علیه مسلمان ندارد، علیه اسلام ندارد، حجّت برای مسلمان است، برهان برای مسلمان است او برهان ندارد. میفرماید عیبی ندارد اینکه حصر نمیکند معنای آیه را! میگوید به اینکه کافر در مقام احتجاج و استدلال نمیتواند اسلام را، مسلمان را مجاب کند، این بله درست است؛ اما معنایش این نیست که این آیه الا و لابد همین را میخواهد بگوید! اگر یک روایتی آمده است مصداقی از مصادیق سبیل را مشخص کرده است، این حصر نیست. بنابراین روایت هم سر جایش محفوظ است تام است؛ یعنی هیچ کافری علیه مسلمان برهان ندارد، بله درست است؛ اما معنایش این نیست که این آیه فقط همین را میگوید. پس این نقد را این دو بزرگوار و سایر بزرگوران و فقهاء به آن اشاره کردند و پاسخ دادند. ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ که نفوذ داشته باشد، مدیریت و تدبیر او را به عهده بگیرد، این حق را ندارد. آنگاه آیهای که دارد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾[14] این ظاهرش در صدد حصر است؛ یعنی اینها میتوانند یک ولای متقابل داشته باشند، دیگری حق ولایت ندارد، یا تعبیر «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»[15] این هم میتواند شاهد باشد. اما این «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» نشان میدهد که صبغه اسلامی معیار است؛ حالا اگر یک کافری کاری به صبغه اسلامی شهر ندارد، جزء محاورات و عرفیات دارد اداره میکند، آیا این را هم از این «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» میشود نفی کرد؟ یا نه، ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ از آن میشود نفی کرد، او اگر فرمانروا باشد، مدیر جامعه باشد، مدبّر جامعه باشد این با ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ﴾ قابل حل است؛ اما «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» و مانند آن نمیشود. چه اینکه درباره کفّار دارد که کفّار ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾[16] این نفی نمیکند که کافر نمیتواند والی مسلمان بشود، استفاده آنها در حد تأیید ممکن است اما نه در حد تعلیل؛ اما این آیه بسیار آیه قوی است که ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾، چه پدر باشد، چه جدّ باشد، چه وصی پدر و جدّ باشد، چه حاکم کشور باشد و مانند آن. پس اگر پدر یا جدّ کافر بودند حق ولایت ندارند، این شخص میشود «ممن لا ولیَّ له»، اگر «ممن لا ولیّ له» بود، حاکمی در کشور وجود داشت که او تحت ولایت حاکم است و اگر نبود «من به الکفایه»؛ واجب کفایی است که مردم امورش را تأمین بکنند. پس اگر جدّ کافر بود یا پدر کافر بود حق ندارد؛ حالا در این جهت فرق نمیکند که کفر اصلی باشد یا ارتداد باشد و اگر چنانچه این کفر و یا ارتداد به توبه برگشت، بله ولایت برمیگردد. پس کافر نمیتواند ولیّ مسلِم باشد، چه پدر باشد چه جدّ پدری چه وصی اینها؛ البته بعضی از ادلهاش و شبهاتش ممکن است باشد.
بیان یکی از شرایط ولایت/ عقلِ ولیّ
اما مسئله عقل که عقل معتبر است، قهراً جنون، إغما و سَفه مزاحم است این دلیلش با خودش است، چون باید غبطه مولّیٰ علیه را در نظر بگیرد. آن کسی که عاقل نیست غبطه خودش را در نظر نمیگیرد چه رسد غبطه مولّیٰ علیه را. دلیل اینکه ولیّ نمیتواند مجنون باشد، مغمیٰ علیه باشد، سفیه باشد و سَکران باشد در حال مستی، اینها روشن است؛
بررسی شرطیت عدالت در رابطه با ولیّ
اما عادل باشد یا نه؟ این لازم نیست. ممکن است در مسائل مالی، مالِ این مولّیٰ علیه را به دست فاسق ندهند اما درباره نکاح و امثال آن که او به سرنوشت بچههای خودش هم علاقمند است، این را نمیشود نفی کرد که اگر پدر فاسق بود و عادل نبود ولایت ندارد، این نظیر امامت جمعه نیست که عدالت شرط باشد، این ولایت بر فرزند ولو پدر عادل نباشد که نشود به او اقتدا کرد؛ ولی این ولایت سر جایش محفوظ است و ما دلیلی بر این نداریم، اطلاقات ادله ولایت جدّ شامل میشود؛ نه فسق را مانع میدانند و نه عدل را شرط کردند. اگر فسق مانع نبود یا عدل شرط نبود، اطلاقات ادله أب و جدّ اینها را شامل میشود. منتها این سه دلیلی که ذکر میشود یک مقداری بحث میخواهد که آیا ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ وزانش نظیر ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ هست؟ یا وزانش نظیر «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» هست؟ یا نه، این شاخص است و آنها در حدّ تأیید؟/424/
پاورقی:
[1] انعام/سوره6، آیه160.
[2] آل عمران/سوره3، آیه79.
[3] مفردات فی غریب القرآن، الراغب الاصفهانی، ص184.
[4] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص211.
[5] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص364.
[6] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج1، ص301.
[7] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص222.
[8] دعائم الإسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص350.
[9] لقمان/سوره31، آیه15.
[10] الدر المنثور فی تفسیر المأثور، السیوطی، ج5، ص165.
[11] نساء/سوره4، آیه141.
[12] مسالک الأفهام، الشهیدالثانی، ج7، ص166 و 168.
[13] أنوار الفقاهة(کتاب النکاح)، الشیخ حسن کاشف الغطاء، ص34.
[14] توبه/سوره9، آیه71.
[15] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص334.
[16] انفال/سوره8، آیه73.