به گزارش خبرنگارسرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل، آیت الله جوادی آملی صبح یک شنبه، بیست و نه فروردین ماه 1395 در شصت ونهمین جلسه درس خارج فقه در مسجد اعظم، تسبیبی بودن ولایت وصیّ نسبت به صبیّ و امضایی بودن جعل ولایت را مورد بررسی قرار داد وگفت : جعل ولایت مثل اعتکاف نیست که امری تأسیسی باشد بلکه در ملل و نحل دیگر هم وجود داشته است، همچنیین ولایت وصیّ نسبت به صبیّ از باب اعمال حق بالتسبیب است نه انتقال حقّ و عدم رعایت این نکته باعث اشتباهات و کثرت اقوال در این مسئله شده است جعل ولایت مثل اعتکاف نیست که امری تأسیسی باشد بلکه در ملل و نحل دیگر هم وجود داشته است.
وی غیر قابل انتقال بودن حقّ ولایت را خاطر نشان شد و افزود: ولایت وصیّ نسبت به صبیّ از باب اعمال حق بالتسبیب است نه انتقال حقّ و عدم رعایت این نکته باعث اشتباهات و کثرت اقوال در این مسئله شده است در حالیکه اگر به قول قائلین به عدم ولایت وصیّ، مثل محقّق مراجعه کنیم روشن میشود خود نیز اعمال بالتسبیب را پذیرفتهاند مثلاً محقّق در فرع ولایت سفیه و مجنونی که بعد از بلوغ سفاهت و جنونش عارض شده است میگوید: «و للوصی أن یزوّج من بلغ فاسدَ العقل» به این معنا که وصی ولایت دارد تا تصدّی نکاح فاسد العقل را به عهده بگیرد در حالیکه وصیّ بالاستقلال ولایتی ندارد و از أب یا جدّ به او رسیده است حال سؤال اینجاست که این نقل ولایت است یا إعمال ولایت است بالتسبیب؟ و چون محقّق قائلند ولایت بالقرابة قابل انتقال نیست معلوم میشود وصایت اعمال ولایت است و وصی میتواند ولایت کودک را بر عهده گیرد.
آیت الله جوادی در این جلسه از درس خارج به تفاوت بین ولایت أب و جدّ با ولایت حاکم و وصیّ اشاره کرد و گفت: در ولایت وصیّ و حاکم شرع حتماً باید مصلحت وجود داشته باشد اما در ولایت أب و جدّ همینکه مفسدهای نباشد کفایت میکند. ایشان در تبیین موارد مصلحت خاطر نشان کرد: مصلحت فقط در آمیزش نیست بلکه متدینین برای مواردی مثل راحتی در رفت و آمد یا گرفتن فرزند خوانده یا تماس طبیب نامحرم، و مواردی از این دست، کودک را به عقد شخص دیگری در میآوردند که اینها نیز از موارد مصلحت است و حاکم یا وصیّ میتوانند با مراعات این مصالح نسبت به نکاح کودک اعمال ولایت کنند.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: همانطور که ولایت امام بتمامه و کماله به حاکم داده نشده و در حد خاص خودش است، اینجا هم آن طوری که أب و جدّ ولایت دارند به وصی داده نشده و ولایت او در حدّ خودش است.
رئیس مرکز بین المللی علوم وحیانی اسراء در ادامه این جلسه از درس خارج وارد مباحث اخلاقی شد و خاطر نشان کرد: همان طوری که عبادت سه قسم بود: «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» ، «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» و ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ در ادعیه نیز به همین منوال است و اگر در مفاتیح پانزده قسم مناجات آورده است مثل مناجات محبّین، مناجات طائعین، مناجات مشتاقین، مناجات شاکین، اینها تفاصیل آن اصول سهگانه است. و در کل همه ادعیه مثل صبر و صلاة از وسائل تقرب به درگاه الهی به شمار میروند.
وی در ادامه مباحث معرفتی به شرح و بسط بخشی از دعای هر روز ماه رجب پرداخت و گفت: در این فراز از دعا «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِکَ الْمَأْمُونُونَ عَلَی سِرِّکَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِکَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِکَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِکَ» از خدا آنچه را که والیان امور از خدا مسئلت میکنند درخواست کرده که والیان امور غیر از پیامبران و ائمه و اولیای خدا، ملائکهای هستند که مسئولیتهایی را به عهده دارند مثل کیل و رزق و اماته و احیاء و ... و اینها به اذن خدا با اسماء الهی و همچنین با استعانت از اسم اعظم الهی اموری را بر عهده دارند که قطعاً این کارها مثل اماته و احیاء با صرف لفظ و مفهوم ذهنی اسماء الهی و اسم اعظم صورت نخواهد پذیرفت بلکه تا انگشت و دست سلیمانی نباشد، خاتم سلیمان اثری نخواهد داشت که اهلبیت (علیهم السلام) این مقام را داشتند و در این مسئله هیچ غلوّی وجود ندارد چون هر چه در عالم به غیر از خدا وجود دارد فعل خداست و ممکن است و مشکلی ندارد که خدا آنچه که در جهان فعل دارد از گذشته و حال و آینده به یک موجود ممکنی اعطاء کند مثل ملائکه که کسی در آن شبهه نکرده است اما وقتی از اعطاء همین مقام به اهل بیت سخن به میان میآید استبعاد میکنند و تفره میروند در حالیکه انسان کامل به قرائن موجود در آیات مقامش بالاتر از ملائک است چون خلیفه خدا که انسان کامل است اسماء الهی را بلاواسطه از خدا تعلیم کرده در حالیکه ملائکه این اسماء را با واسطه انسان از خدا گرفتهاند و همچنین دریافت اسماء الهی از خداوند توسط انسان بالتعلیم بوده در حالیکه دریافت اسماء الهی توسط ملائکه با انباء و در حد گزارش بوده است پس پذیرش این مقام نسبت به اهلبیت و انسان کامل بعدی ندارد بلکه اگر نسبت به ملائکه پذیرفته شود نسبت به انسان کامل به طریق اولی پذیرفته خواهد شد چون مقام ملائکه همانطور که گفته شداز دو جهت از انسان کامل پایینتر است.
آیت الله جوادی بیان داشت: همانطور که در دعای عرفه به خوبی مشاهده میشود ائمه اطهار ادعیه را با فقر و مذلّت خودشان به ما آموختند که کسی در حقّ آنها دچار غلوّ و گمراهی نشود و اگر این ذوات مقدّس این مقامات را دارند و از فیض نامتنهای خداوند نصیبشان شده است، از طرفی هم در ادعیه به ما یاد دادند یک مخلوق ذاتاً هیچ است تا کسی دچار مضلّت و انحراف نشود .
مشروح این درس در ذیل ارائه می گردد:
خلاصه درس گذشته
تبیین مفهم سفیهِ مالی/ حکم ولایت نکاح در سفیه مالی / حکم ازدواج سفیه مالی قبل از اذن حاکم/ /اهمیّت مسائل مالی در اسلام/ مال عامل قوام و ایستادگی ملّت / همگانی بودن مسائل مالی / چاپلوسی یکی از اثرات فقر / دین عامل عزت و حفظ آبرو در جامعه / بیان حکم شرعی سفیه در اعطاء مال / تبیین ورشکستگی و تفلیس / فرق بین محجور و مفلَّس / فرق بین جریان نکاح دائم و منقطع نسبت به سفیه مالی / حکم زوجه در صورت ازدواج با سفیه بدون اذن حاکم / اولویت ولایت پدر و جدّ نسبت به حاکم شرع در سفه مالی / فرق بین اعمال ولایت وصیّ و حاکم با پدر و جدّ / موارد رجوع به مهرالمثل / تفاوت مهریه در نکاح با ثمن یا مثمن در بیع
خلاصه درس امروز
امضایی بودن مسئله جعل ولایت / حقّ الولایة از سنخ اِعمال بالتسبیب و غیر قابل انتقال / فرق بین ولایت أب و جدّ و ولایت حاکم / تبیین برخی موارد مصلحت در نکاح صبیّ / عمومیت مصلحتی که توسّط حاکم باید مراعات شود / محدودیت ولایت وصیّ و حاکم نسبت به کسی که این ولایت را برای آنها جعل کرده / بحث اخلاقی/ تنویع و تبیین انواع دعا / دعا از وسائل تقرب به درگاه الهی / شرح دعای هر روز ماه رجب / کیفیت قبض روح انسانها / معانی و مفهوم اسماء الهی و اسم اعظم / عدم وجود غلوّ در مفاهیم ادعیه / نامتناهی بودن افعال خداوند / نمایش فقر و مذلّت ائمه اطهار نسبت به خداوند در ادعیه / برطرف شدن توهّم غلوّ با دقّت در معانی ادعیه / آموزش توحید در ادعیه / دعا برای عزم و اراده نشانه مذلّت نسبت به خداوند /
مقدمه
مرحوم محقق در فصل سوم شرایع که مربوط به نکاح دائم هست، اولیای عقد را ذکر کردند، همان طوری که ملاحظه فرمودید، بخشهای مربوط به این فصل سه قسمت بود: یک بخش درباره اینکه «الولیّ من هو»؟، بخش دوم این بود که «المولّیٰ علیه من هو»؟، بخش سوم این بود که «حدود الولایة ما هی»؟. منتها اینها در کنار هر بخشی آنچه که مناسب دیدند حکم بخش دیگر را ذکر کردند و فرمودند: «ولیّ» پدر است و جدّ پدری، وصیّ پدر یا وصیّ جدّ پدری، حاکم شرع و مولا نسبت به عبد و أمه.[1] جریان مولا نسبت به عبد و أمه که محل ابتلاء نیست خیلی بحث نشد. جریان حاکم هم تا حدودی بحث آن گذشت. جریان أب و جدّ هم که مفصّل بحث شد، عمده مسئله وصایت است که آیا وصی پدر، وصی جدّ پدری اینها ولایت دارند یا ولایت ندارند؟ سه قول در مسئله بود که نظر شریف مرحوم محقق این بود که وصی پدر یا وصی جدّ پدری ولایت بر نکاح ندارد، گرچه ولایت بر مال و تربیت و نفقه دادن و اینها را دارد. قول دیگر این بود که وصی بالقول المطلق ولایت بر همه امور صبی را دارد حتی نکاح. قول سوم تفصیل بود، آنجایی که وصیت کننده ـ موصِی ـ تصریح کند و بگوید این وصی سرپرستی نکاح او را هم بگیرد، او ولایت بر نکاح او را هم دارد و اگر تصریح نکند، وصی ولایت بر نکاح ندارد. مختار در مسئله این شد که وصی پدر یا وصی جدّ پدری ولایت بر نکاح دارد مطلقا، مگر آنجایی که یا تصریح کند که سرپرستی نکاح به عهده وصی نیست یا منسبق و منصرف به این باشد که ولایت بر نکاح ندارد. تفصیل این است که اگر تصریح بکند این هست، اگر نه، نه! این در حقیقت همان قولی است که «مطلقا ولایت دارد، مگر اینکه تصریح بکند که او حق ندارد» که این در حقیقت وصیت نیست.
امضایی بودن مسئله جعل ولایت
مطلبی که در این جلسه مطرح میشود این است که جعل ولایت امر تأسیسی نیست یک امر امضایی است، هر ملت و نحلهای برای فرزندان خود در مسئله عقد نکاح یک اولیایی دارد؛ مسئله پدر، مسئله جدّ پدری، این امور خانوادگی یک چیزی نیست که اینها را فقط اسلام آورده باشد و در ملل و نحل دیگر نباشد، اسلام هم امضاء کرده، یک؛ حدود اینها را مشخص کرده، دو؛ وگرنه اینها امضایی است، جعلی نیست، تأسیسی نیست؛ نظیر اعتکاف نیست که شریعت آن را آورده باشد، امضای بنای عقلا و سیره عقلا و مانند آن است، این مطلب اول.
حقّ الولایة از سنخ اِعمال بالتسبیب و غیر قابل انتقال
مطلب دوم که خیلی حسّاس است و در تعیین اقوال و نقد ادله هم بیاثر نیست، آن است که مشکل بسیاری از این بزرگان فقهی(رضوان الله علیهم) این بود که وصی نسبت به نکاح صبی و صبیه، ولایت ندارد برای اینکه ولایت یک حق قرابت است، یک حق خانوادگی است و این حق قابل انتقال نیست. مشکل اساسی این بود که این بزرگان خیال میکردند وصایت نقل ولایت از أب و جدّ است به بیگانه؛ در حالی که وصایت نقل ولایت نیست، إعمال ولایت است بالتسبیب. یک وقت است که خود پدر یا جدّ پدری سرپرستی خود کودک را به عهده میگیرند، یک وقت است که پدر یا جدّ پدری شخصی را معین میکنند که سرپرستی را به عهده بگیرد؛ آن شخص یا وکیل است یا نائب در زمان حیات خودشان، یا وصی است بعد از حیاتشان، این إعمال ولایت است بالتسبیب، نه نقل ولایت باشد. پس این محذوری ندارد.
نشانه اینکه خود محقق و سایر بزرگان هم میپذیرند که وصی میتواند سرپرستی نکاح را به عهده بگیرد عبارت بعدی مرحوم محقق است؛ مرحوم محقق در متن شرایع فرمودند: «و لا ولایة للوصی و إن نص له الموصِی علی النکاح علی الأظهر»؛[2] یعنی وصی نسبت به نکاح ولایت ندارد، گرچه وصیت کننده تصریح هم بکند که شما وصی نکاح این بچهها هستید حق ولایت ندارد «علی الأظهر» «و لا ولایة للوصی و إن نص له الموصِی علی النکاح»؛ این «علی النکاح» مفعول به واسطه است برای «وصی» در نتیجه عبارت میشود: «و لا ولایة للوصیّ علی النکاح و إن نص له الموصِی علی الأظهر»، بعد میفرمایند: «و للوصی أن یزوّج من بلغ فاسدَ العقل»، اگر صبی بالغ شد که از تحت ولایت خارج است، تحت ولایت کسی نیست؛ ولی اگر «بلغ فاسد العقل»، دیگر حالا صبی نیست، صبیه نیست، بالغ است؛ ولی مشکل «جنون» دارد, مشکل «سفه» دارد و محجور است، اینجا را شما فتوا میدهید که وصی ولایت دارد که تصدّی نکاح او را به عهده بگیرد، این برای چیست؟ این نقل ولایت است یا إعمال ولایت است بالتسبیب؟ خود وصی که بالاستقلال چنین سِمَتی ندارد، از طرف أب و جدّ باید باشد، شما هم گفتی که ولایت بالقرابه قابل نقل نیست، اگر قابل نقل نیست، چگونه اینجا منتقل شد؟ معلوم میشود وصایت نقل ولایت نیست، إعمال ولایت است بالتسبیب. اینکه فرمودید: «و للوصی أن یزوج من بلغ فاسد العقل إذا کان به ضرورة إلی النکاح» این فرمایش شما با آن مبنا سازگار نیست؛ پس معلوم میشود که وصایت إعمال ولایت است، یک؛ وصی میتواند سرپرستی نکاح کودک را به عهده بگیرد، دو. میماند یک فرقی که بین ولایت أب و جدّ است با ولایت حاکم و وصی و امثال آن.پرسش: ...؟ پاسخ: دیگری هم دخالت میکند، پس مربوط به وصی نیست. اینکه فرمود وصی میتواند، معلوم میشود «بالوصایه» است، بیگانه که نمیتواند. بیگانه اگر باشد از باب امور حِسبیه واجب کفایی است، «من به الکفایة» نیست؛ اما اینجا «من به الکفایة» هست، کسی که مسئول هست هست؛ حتی به حاکم شرع هم ارجاع ندادند، اگر امور حِسبیه باشد باید حاکم شرع دخالت بکند، ولی اینجا فرمود وصی دخالت میکند.
فرق بین ولایت أب و جدّ و ولایت حاکم
مطلب دیگر این است که بین ولایت أب و جدّ با ولایت وصی و حاکم این فرق هست؛ در مسئله ولایت أب و جدّ لازم نیست که مصلحتی در کار باشد، همین که مفسده نباشد، پدر یا جدّ پدری میتوانند شئون صبی یا صبیه را به عهده بگیرند؛ ولی درباره وصایت یا درباره حاکم، لزوم مصلحت شرط است، نه اینکه نبودِ مفسده کافی باشد. پس یک فرقی که در کتابها اینها اصرار دارند بین ولایت أب و جدّ که ولایت بالقرابة است با ولایت وصی و حاکم شرع قائل شوند این است که در ولایت وصی و حاکم شرع حتماً باید مصلحت باشد؛ حالا چون میگویند برای کودک و برای نابالغ چه مصلحتی است در جریان نکاح؟ آنها دستشان باز نیست که نکاح و عقد کنند برای صبی و صبیّه؛ ولی درباره ولایت أب و جدّ چون لزوم مصلحت شرط نیست، عدم مفسده معتبر است یا وجود مفسده معتبر است، همین که مفسده نباشد پدر یا جدّ پدری میتوانند این کار را انجام بدهند.
تبیین برخی موارد مصلحت در نکاح صبیّ
مصلحت نکاح هم تنها در آمیزش نیست، سابقاً برای روابط خانوادگی و برای مَحرَمیت این کار را میکردند. اگر مصلحت در این کار باشد حالا یک زنی است که میخواهد عمل جرّاحی بکند و متدیّنه هم هست و ممکن هست که طبیب با او مَحرم گردد، به اینکه دختر کوچک را عقد او میکنند، این زن میشود أم الزوجة و مَحرَم میشود، بعد درمانش را به عهده میگیرد. از این اموری که در خانوادههای متدیّنین رایج بود و الآن هم هست، این مصالح کم نیست. پس مصلحت عقد نکاح تنها آمیزش نیست، برای برقراری مَحرمیت است که در خیلی از موارد مشکل را حل میکند. در خیلی از موارد این بچههایی که ـ پسر بچه، دختر بچه ـ از شیرخوارگاه میآوردند، به هر حال باید با کسی عقد کنند که این مَحرَم دیگری بشود، این شخص فرزند نداشت و رفت از شیرخوارگاه یک دختر بچهای را آورد، این دختر بچه وقتی بزرگ شد، نامَحرَم میشود و مشکل خانوادگی دارد، الآن که نابالغ است او را اگر عقد بکنند برای پدر این صاحبِ خانه، این دختر بچه میشود «معقودة الأب»، وقتی «معقودة الأب» شد، برای پسر میشود مَحرَم. پس این شخصی که رفته از شیرخوارگاه بچهای را آورده، الآن با این بچه مَحرَم میشود و این به منزله بچه اوست. حالا وقتی که بزرگ شد مشکل مَحرَمیت ندارند. آنهایی که معتقدند، متدیّن هستند بدون محرمیت مشکلات فراوانی دارند، اگر پسر بچه را بیاورند که با خانم خانه نامَحرَم میشود بعد از اینکه بالغ شد، دختر بچه را بیاورند با مرد منزل نامَحرَم میشود. آنها که متدیّن هستند به دنبال راه حل هستند و این هم راه حل آنهاست. غرض این است که حالا اینجا آن صبی یا صبیه أب و جدّش مشخص باشد، به اذن أب و جدّ است، نشد به اذن حاکم شرع است، به هر حال از این راه مصلحتی را احراز میکنند. به هر تقدیر میگویند أب و جدّ ولایتشان مقیّد به این است که مفسدهای در کار نباشد؛ اما ولایت وصی و ولایت حاکم مشروط به این است که مصلحتی در کار باشد. پرسش: ...؟
عمومیت مصلحتی که توسّط حاکم باید مراعات شود
پاسخ: مصلحت شرط است برای اصل ولایت داشتنِ حاکم شرع و وصی، اگر مصلحتی نباشد وصی نمیتواند چنین کاری بکند. اگر وصی بخواهد این دختر را به عقد کسی دربیاورد باید مصلحت داشته باشد. حالا یا مصلحت جامعه هست یا چیزی هم برای او به عنوان مَهریه در نظر میگیرند که غبطه او باشد منفعت مادی او تأمین بشود؛ «مصلحة کل شیء» یا «کل شخص بحسبه»، اگر مصلحت باشد این کار را میکنند. الآن این بچههایی که از شیرخوارگاه به منازل افراد میروند، یک مشکل جدّی برای مَحرَمیت دارند. حالا آن شخص ارث میدهد میتواند از مال خودش به او چیزی ببخشد، این مشکلی ندارد؛ منتها باید مواظب باشند که شناسنامه میگیرند مثلاً مشکلات بعدی پیش نیاید؛ ولی اصل مَحرَمیت یک مشکل جدّی است و این قابل حل است.
محدودیت ولایت وصیّ و حاکم نسبت به کسی که این ولایت را برای آنها جعل کرده
حاکم شرع را هم که امام فرمود: «إنِّی جَعَلْتُهُ حَاکِمَا».[3] آن طوری که خود امام ولایت دارد، آنطور را به حاکم شرع ولایت دادند؟ یا نه، «کلٌ بقَدَرِه»، آن طوری که امام(سلام الله علیه) ولایت دارد، آن طور که به حاکم شرع داده نشده است، برای او در حد خاص خودش است. اینجا هم آن طوری که أب و جدّ ولایت دارند به وصی داده نشده است، این برای او به حد خودش است. بنابراین این فرمایشی که مرحوم محقق در متن دارند این تأیید میکند قول به اینکه وصی ولایت دارد و با مبنای ایشان هم خیلی سازگار نیست. اینها یک مطالبی بود که مربوط به بحثهای قبلی بود.
بحث اخلاقی/ تنویع و تبیین انواع دعا
اما حالا چون روز چهارشنبه است وارد بحث بعدی نشویم؛ بحثی که مربوط به دعاهای نورانی ماه پُربرکت رجب هست، بعضیها که اربعین دارند، اربعین آنها از حالا مثلاً شروع میشود، بعضیها که اربعین کلیمی را معتقدند، از اول ذی قعده اربعین میگیرند. این دعاها هر کدامشان یک فصلی از فصول معرفتی است، همان طوری که عبادت یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است، یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[4] است، یا «قرباً» یا «حُبّاً» هست، جملات ادعیه هم همین طور است. ببینید بخشی از این جملات یا دعاها این است که ما را از جهنّم و سوخت و سوز جهنّم و عذاب و جهنّم و عقبات قیامت و اینها نجات بدهید! بخشی از این مناجاتها و ادعیه این است که خدایا! ما را به درجات بهشت و قرب بهشت و امثال آن نازل بفرمایید، برخی از این ادعیه که مناجات محبّین است دارد: خدایا! محبّت خودت، شوق خودت، علاقه خودت، اُنس خودت را به ما بچشان! همان طوری که عبادت سه قسم بود: «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» بود، «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» بود، ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[5] بود، این ادعیه و اذکار هم همینطور است، آنها هم سه قسم است؛ منتها آن پانزده قسمی که دارد مناجات محبّین، مناجات طائعین، مناجات مشتاقین، مناجات شاکین، این تفصیل این اصول سهگانه است. برخی از ادعیه هم که به بخش معرفت برمیگردد، اینها همان مسئله حُبّی است.
دعا از وسائل تقرب به درگاه الهی
در بعضی از ادعیه ما به ذات اقدس الهی عرض میکنیم که شما فرمودید ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾،[6] شما امور فراوانی را به عنوان «وسیله» ذکر کردید، هر کدام از این عبادات «وسیله» است، هر کدام از این خیرات «وسیله» است، فرمود: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾، بعد فرمود: ﴿اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾،[7] معلوم میشود «صلات» وسیله است، «صبر» وسیله است، «توسّل» به اهل بیت(علیهم السلام) هم وسیله است. در بعضی از ادعیه از خدا میخواهیم که خدایا! آن نزدیکترین «وسیله» را به ما معرّفی بکن و آنچه را که ما به عنوان وسیله به او توسّل کردیم او را هم به خودت نزدیک بکن که یک راه نزدیکی بین ما و شما باشد: «و قَرِّبْ وَسِیلَتِی الَیْکَ مِنْ بَیْن الوسائل».[8] گاهی خدا را قَسم میدهیم به اسمای حسنای او، به عزّت او، به کَرَم او، به رأفت او، به ارحم الراحمینی او؛ گاهی به دوستی او. شما ببینید در این دعاهای نورانی هر روز ماه مبارک رمضان، این دعای روز نهم چنین تعبیری دارد: «بِمَحَبَّتِکَ یَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِین»،[9] خدایا! تو را به دوستیات قَسم ای کسی که آرزوی مشتاقان هستی! این دعا و این قَسم با قَسمهای دیگر خیلی فرق میکند، «بِمَحَبَّتِکَ یَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِین»، یک عده مشتاق لقای الهیاند و آرزوی این عده هم لقای الهی است. وقتی ما ائمه(علیهم السلام) را به خوبی بشناسیم، توسّل به آنها برای ما اثرگذارتر هست. این دعای نورانی ماه رجب که هر روز خوانده میشود؛ البته بخشی از آن مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) است، بخشی هم مربوط به درخواست نیازها و اینهاست.
شرح دعای هر روز ماه رجب
در این دعای شریف که جزء توقیع مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) است، به وسیله أبی جعفر محمد بن عثمان بن سعید(رضوان الله علیه) این توقیع شریف از وجود مبارک حضرت به دست ما رسید، اصل آن بعد از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» این است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِکَ الْمَأْمُونُونَ عَلَی سِرِّکَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِکَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِکَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِکَ»[10] همه آن معانیای که والیان امر از تو مسئلت میکنند، من به آن مسئلت میکنم! این یک مضمون خیلی بلندی است. والیان امور، گذشته از انبیاء و اولیاء، این همه مدبّرات امر هستند، این مدبّرات امر برخیها مسئول علماند؛ مثل جبرئیل(سلام الله علیه)، بعضیها مسئول حیاتاند؛ مثل اسرافیل(سلام الله علیه)، بعضیها مسئول کیل و رزق و روزیاند؛ مثل میکائیل(سلام الله علیه)، بعضی مسئول إماتهاند؛ مثل عزرائیل(سلام الله علیه) که بعضی از بزرگان خودشان بالصراحه بیان میکردند که برنامه ما این است که روزی یک مقدار عرض ارادت یا قرآن یا ذکر که به هر حال دستورات دینی روی آن متمرکز هست، اینها را انجام میدهیم و ثواب آن را به پیشگاه حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) تقدیم میکنیم که «عند الحضور» با ما مدارا کند.
کیفیت قبض روح انسانها
بعید است که هر کسی آن توفیق را پیدا کند که وجود مبارک عزرائیل(سلام الله علیه) برای قبض روح او بیاید! این برای اوحدی از اهل ایمان میآید، بقیه مأموریتها را فرشتههای زیر مجموعه حضرت عزرائیل به عهده میگیرند که ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[11] آنها وقتی بیایند کار آدم یک مقداری دشوار است؛ اما آن بخش از آیات که دارد عزرائیل(سلام الله علیه) قبض روح میکند فرمود: ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[12] فرشته مرگ متصدّی امور إماته است، ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ انسان خیلی راحت است و برای کسانی که جزء انبیاء و اولیای الهیاند خود ذات اقدس الهی قبض روح میکند که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ﴾.[13] وقتی از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند اینکه شما میگویید در قرآن اختلافی نیست، ما در سه طایفه در قرآن میبینیم که یک طایفه میگویند توفّی نفوس را فرشتهها به عهده دارند، یک بخشی از آیات میگوید ملک الموت یا حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را به عهده دارد، بخشی از آیات دارد که خود ذات اقدس الهی توفّی میکند؟! فرمود: هر سه حق است، در همه موارد ذات اقدس الهی حضور دارد؛ اما آن محتضر با چه کسی روبهروست؟ محتضر چه کسی را میبیند و جان را به چه کسی تسلیم میکند؟ خیلی دشوار است که انسان مثلاً بلاواسطه ذات اقدس الهی را قابض روح خود بداند.
معانی و مفهوم اسماء الهی و اسم اعظم
به هر تقدیر در این دعا داریم آنچه که متولّیان امور از تو میخواهند یا با او کار میکنند، من معرفت اینها، مبانی اینها، معالی اینها مظهریت اینها را از تو میطلبم: «أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِکَ»، نه معنا؛ یعنی مفهوم تصوری اینها، مفهوم تصوری اینها یک صفت ذهنی است، این که مشکل را حل نمیکند. اینکه میگویند اگر کسی اسم اعظم داشته باشد میتواند مرده را زنده کند، نه یعنی این لفظ را بر زبان جاری کند بتواند در عالَم اثر بگذارد یا این مفهوم را از ذهن بگذراند بتواند این اثر را داشته باشد، این طور نیست! اینکه میگویند: گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی[14] آن انگشت میخواهد، آن دست میخواهد تا اثر بکند، وگرنه صِرف لفظ یا صِرف مفهوم که اثری ندارد؛ البته ثواب خاص خودش را دارد؛ اما بتواند یک مردهای را زنده کند، یک کاری را انجام بدهد نیست.
عدم وجود غلوّ در مفاهیم ادعیه
«أَسْأَلُکَ بِمَا نَطَقَ فِیهِمْ مِنْ مَشِیَّتِکَ»؛ حالا ملاحظه بفرمایید برخیها خیال کردند که اینها غلوّ است، ببینیم غلوّ است یا نه، غلوّی در کار نیست؛ «فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِکَلِمَاتِکَ وَ أَرْکَاناً لِتَوْحِیدِکَ وَ آیَاتِکَ» خدایا! آن مشیئتی که درباره اینها ظهور کرده است، اینها را معدِن «کلمات» خودت قرار دادی! «کلمات» هم کلمات لفظی را میگویند که قرآن کلمات الهی است، هم وجودات خارجی را میگویند کلمات الهی که فرمود اگر دریاها مرکّب بشوند، درختها قَلم بشوند؛ ﴿مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[15] نمیتوانند کلمات الهی را بنویسند؛ چه کلمات تکوینی، چه کلمات تشریعی. برخیها که شخصیتهای والای معنوی تو هستند «کلمه» تو محسوب میشوند که ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾،[16] درباره مسیح(سلام الله علیه) آمده است که او «کلمة الله» است، اینها معدِن کلمات تو هستند، به هر کدام یک از این معانی که وصف بشوند، رکن توحید تو هستند در جهان، اگر وحدانیت تو بخواهد ظهور بکند به برکت این ذوات قدسی است و آیات و علامت قدرت تو هستند. «وَ مَقَامَاتِکَ الَّتِی لَا تَعْطِیلَ لَهَا فِی کُلِّ مَکَانٍ» هیچ جا جای عُطله و بیکاری نیست، در همه مقامات هر شیئی در جای خودش هست، هر موجودی کار خودش را انجام میدهد، به وساطت این ذوات قدسی؛ «یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ» هر کس تو را شناخت به وسیله اینها شناخت؛ اگر برهان حصولی باشد علوم اینها حضور دارد، برهان شهودی باشد وجود اینها حضور دارد؛ «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْکَ وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ» تمام احتمالی که، یا توهّمی که برخیها برای غلوّ کردند، همین جملههاست. مستحضرید که موجود یا «واجب الوجود» است یا «ممکن»؛ غیر خدا هر چه باشد فعل خداست، فعل خدا میشود «ممکن». وقتی «ممکن» شد ذاتاً میشود فقیر. ذات اقدس الهی غنی محض است که حقیقت نامتناهی است اگر چیزی فعل خدا شد؛ یعنی مخلوق هست، عابد هست؛ خدا خالق است این مخلوق، خدا معبود است این عابد و تمام هویت این را ذات اقدس الهی داده است. حالا اگر خدای سبحان آنچه را که در جهانِ فعل دارد که امکان است، از گذشته و حال و آینده، اینها را اگر به یک موجود ممکنی دارد مشکلی دارد؟! حالا شما درباره جبرئیل و اسرافیل و اینها که حامل عرش هستند مشکلی ایجاد نمیکند، انسان کامل که معلّم اینهاست مشکلی پیدا میشود؟! انسان کامل خلیفه ذات اقدس الهی است که فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾،[17] این ﴿جَاعِلٌ﴾ هم اسم فاعل نیست، صفت مُشْبهه هست به وزن اسم فاعل. این معنای ثبوتی را میرساند، نه معنای حدوثی را. خلیفة هم «تاء» آن، «تاء تأنیث» نیست، «تاء» مبالغه است؛ مثل عقیله بنی هاشم که به همان نسبت که وجود مبارک زینب کبریٰ(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم است، حسین بن علی(سلام الله علیه) هم به همان معنا عقیله بنی هاشم است، این «تاء» که «تاء تأنیث» نیست، «تاء» مثل «تاء» خلیفة است. ما یک خلیف داریم و یک خلیفه، مثل عالم داریم و علّامه؛ این علّامه «تاء»ی آن مبالغه است، خلیفة «تاء»ی آن مبالغه است، عقیلة «تاء»ی آن مبالغه است. این انسان کامل خلیفه خداست، این خلیفه اسمای الهی را با تعلیم خود ذات اقدس الهی یاد گرفته ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾،[18] بعد همین خدای سبحان به خلیفه خود میفرماید به اینکه ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[19] این همه فرشتهها که در برابر تو سجدّه کردند، تو در حدّ انباء و گزارش این اَسماء را به آنها منتقل بکن! اگر آن ذوات پُربرکت فرشتهها میتوانستند بلاواسطه این فیض را از خدای سبحان دریافت بکنند، خدای سبحان که فیضش دائم است، او «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّة»[20] است، همین اسماء را بلاواسطه به ملائکه یاد میداد و اگر ملائکه آن حق را داشتند که در حدّ علم از این اسماء باخبر بشوند نه در حد انباء و گزارش، خدا میفرمود «علمهم بأسماء هؤلاء»! دیگر نمیفرمود ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾؛ معلوم میشود مقام آن فرشتهها از دو جهت از انسان کامل پایینتر است.
نامتناهی بودن افعال خداوند
حالا به هر تقدیر آنچه در که جهان امکان واقع میشود فعل خداست؛ البته نامتناهی هم هست، برای اینکه انسان وقتی نشئه دنیا را رها میکند وارد برزخ، بعد وارد قیامت، بعد وارد بهشت میشود، دیگر ابدی است، اینها فعل خداست که نامتناهی است؛ منتها نامتناهی لایقفی است. پس همه اینها که امور غیر متناهی هستند غیر متناهی لایقفی، اینها ممکنات هستند فعل خدا هستند. اگر ذات اقدس الهی به آن صادر اول که از همه اینها جلو است، این فعل را و این علم را که فعل خداست به او عطا بکند، این مشکلش چیست؟ اگر به جبرئیل بدهد مشکلی ندارید، حالا به انسان کامل بدهد مشکل دارید؟! در این دعا این است که فرقی بین انسان کامل و آفریدگار او نیست، مگر اینکه یکی خالق است دیگری مخلوق، یکی معبود است دیگری عابد، یکی واجب است دیگری ممکن، یکی غنی است دیگری فقیر.
نمایش فقر و مذلّت ائمه اطهار نسبت به خداوند در ادعیه
این ادعیه را که ائمه(علیهم السلام) به ما آموختند، با آن فقر و مذلّت خودشان به ما آموختند که یک وقتی کسی خیال نکند همان یک بُعدی باید بیاندیشند. شما این دعای نورانی روز عرفه وجود مبارک امام سجاد را در صحیفه سجادیه بخوانید در آنجا وجود مبارک امام سجاد بعد از اینکه عظمت و جلال الهی را بازگو میکند، عرض میکند «أَنَا بَعْدَ ذَلِکَ أَقَلُ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[21] خدایا! برای تو از من پَستتر موجودی در عالَم نیست! «أَنَا بَعْدَ ذَلِکَ أَقَلُ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ چرا؟ برای اینکه این همه فیوضاتی که هست از ناحیه خداست، خودش را که میبیند میگوید من هیچ چیزی ندارم!
برطرف شدن توهّم غلوّ با دقّت در معانی ادعیه
اگر این چند مطلب کنار هم قرار بگیرد دیگر توهّم غلوّ و اینها نیست: یکی اینکه این حوزه، حوزه امکان است، فعل خداست، فعل خدا را که کسی با خدا نمیسنجد. در حوزه امکان ممکن است این علوم را ذات اقدس الهی به فرشتهای از فرشتگان حامل عرش عطا بکند، این را که شما مشکلی ندارید؟! حالا اگر به معلّم ملائکه داد مشکل دارید؟ بخش بعدی آن است که اینها بالصراحه میگویند هیچ چیزی مال ما نیست، این تنها فرمایش امام سجاد در دعای عرفه صحیفه سجادیه که نیست، «أَنَا بَعْدَ ذَلِکَ أَقَلُ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ خدایا! از من پَستتر در عالَم احدی نیست، چرا؟ برای اینکه دیگران، بیچارهها خودشان را میبینند، من خودم را هم نمیبینم! دیگران ممکن است اسلامی حرف بزنند؛ ولی قارونی فکر بکنند و بگویند ما چند سال درس خواندیم زحمت کشیدیم عالِم شدیم؛ ولی ما چنین حرفی نمیزنیم. دیگران این عقده را دارند که بگویند ما کار کردیم مال پیدا کردیم، طوری که قارون میگوید، یا ما خودمان درس خواندیم عالِم شدیم، آنطوری که حوزی و دانشگاهی میپندارند، فرمود ما چنین حرفی نمیزنیم. نعمتهای فراوانی دادی، همه از آن توست، «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[22] اگر همه این نعمتها مال توست پس از ذات ما چیست؟ جز فقر! این برای ذات اینها، در حقیقت فیض خدا نامتناهی است نه مستفیض. فیض خدا نامتناهی باشد کجایش غلوّ است؟ «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ» این تعبیر مؤنث و جمع مذکر سالم آوردند؛ نظیر همان اوائل سوره مبارکه «بقره» است که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ﴾، یک جا ضمیر مؤنث میآورد ﴿کُلَّهَا﴾، بعد بلافاصله ضمیر جمع مذکر سالم میآورد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ﴾؛ یعنی اینها الفاظ نیستند، اینها مفاهیم نیستند، اینجا هم فرمود: «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ»، وقتی عبد شد تمام است، جا برای غلوّ نیست. این ذاتاً بنده است؛ یعنی هیچ چیزی ندارد؛ اما فیض تو چقدر است؟ فیض تو نامتناهی است؛ «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ» ما ـ إن شاء الله ـ وقتی بهشت رفتیم میشویم موجود نامتناهی، دیگر حدّی ندارد، تا کی بمانیم! چند سال بمانیم؟ چند میلیارد سال بمانیم؟ اینطور نیست؛ «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ» بستن آنها، گشودن آنها بداست؛ همان طوری که آسمان و زمین، اینها بسته بودند اول آسمان و زمین یک موجود به هم مرتبط بودند، ما اینها را باز کردیم[23] فتق و رتق اینها به دست توست؛ «بَدْؤُهَا مِنْکَ وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ» آغاز و انجامشان نزد توست؛ «أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ»؛ مستحضرید این معاضدت، مساعدت، اینها از امور تکوینی گرفته شده، انسانی که با دست کار انجام میدهد، اگر با این بخش بین مُچ و آرنج که این را میگویند «ساعد»، اگر با این قسمت با یکدیگر همکاری بکنند، میگویند مساعدت کردند؛ یعنی این ساعدها ساعدها، مشکل را حل کرد؛ اگر باربرداری طوری باشد که بازو لازم باشد، آن بخش میانی بین آرنج و کتف را میگویند «عَضُد»، اگر از عضد کمک بگیرند میگویند معاضدت کردند؛ معاضدت کردن، مساعدت کردن از این دو بخش از دست گرفته شده است، جامع آن کارهایی که با دست انجام میشود، اینها عضد مأموران شما هستند، اینها مشکلگشای مأموران شما هستند، موانع را اینها به اذن تو برمیدارند، ذائد هستند با «دال» و «ذال»؛ یعنی طرد میکنند آن موانع را، آن مشکلات را برمیدارند؛ «وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ» آنها مبلغان الهیاند؛ «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ حَتَّی ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»، هیج جایی از عالم از نور علی و اولاد علی خالی نیست، از انبیا خالی نیست، از اولیا خالی نیست از صدیقه کبریٰ(سلام الله علیهم اجمعین) خالی نیست. در همه مراحل به اذن تو ظهور دارند، نه تنها ما میتوانیم از نور اینها کمک بگیریم و برای ما «وسیله» باشند، موجودات دیگر هم همینطورند، آنها هم میتوانند وسیله بگیرند؛
آموزش توحید در ادعیه
لکن همین ادعیه که به ما عظمت اینها را یاد میدهد، چون خودشان ارکان توحید هستند، توحید را هم به ما یاد میدهند، همین امام سجاد(سلام الله علیه) در دعای نورانی ابوحمزه ثمالی آنجا به ما آموخت که به خدا عرض کنیم، خدایا! «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ»[24] خدایا! کسی که بخواهد به طرف تو بیاید راه نزدیک است، این همه که ما وسائل ذکر کردیم، نه برای اینکه این همه مراحل را طی بکند تا به لقای تو برسد، «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ»، بین تو و بین بنده تو فقط گناه بنده تو حاجب و پرده است، «أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ»؛ یعنی بین انسان و خدای انسان گناه انسان حاجب است، این را هم اینها به ما آموختند. بنابراین در فلسفه و کلام یک بخش آن قابل حل است، معمولاً راه علل و معلول را طی میکنند و یک سلسله علل و سلسله باید برسد و تا به «الله» برسد؛ اما راه اهل معرفت گذشته از امضای آن، پیمودن این راه هم هست، این چنین نیست که راه علل چون تسلسل محال است، سرسلسله علل خداست که خدا در آن آغاز قرار دارد، نه! ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾،[25] اگر یک حقیقت نامتناهی است همه جا حضور دارد؛ منتها ما با ظهور او کار داریم، با حضور او کار داریم، اگر ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾، پس همه جا حضور دارند؛ لذا هم در دعای ابوحمزه ثمالی این هست، هم در دعای 27 رجب هست،
دعا برای عزم و اراده نشانه مذلّت نسبت به خداوند
دعای 27 رجب هم از دعای نورانی است که امام کاظم(سلام الله علیه) 27 رجب سال قبل که به طرف زندان عباسیان ملعون برده میشد، این دعای نوارنی را خواندند و 25 ماه رجب سال بعد که تقریباً یکسال بود، بدن مطهّرش را از زندان درآوردند، دعای امام کاظم در 27 رجب که به طرف زندان برده میشد همین بود که خدایا! «أَنَّکَ لَا تُحْجَبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ عَزْمُ إِرَادَةٍ یَخْتَارُکَ بِهَا»،[26] خدای من! من فهمیدم بهترین توشه توحید است، تو که فرمودی: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾[27] خدایا! من «عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ» کسی بخواهد سفر کند توشه میخواهد، نماز و روزه و همه اینها زاد و راحله است؛ اما «عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ عَزْمُ إِرَادَةٍ یَخْتَارُکَ بِهَا» یک اراده شکستناپذر و عزم قطعی که فقط تو را طلب بکند این توشه ماست، من هم با این توشه دارم میآیم. پس اگر این ذوات مقدّس این مراحل برایشان هست، اینها را به ما یاد دادند، آنها را هم به ما یاد دادند؛ یعنی ذاتاً ما هیچ هستیم، یک مخلوق ذاتاً هیچ است؛ آن وقت فیض خدا نامتناهی است؟ بله فیض خدا نامتناهی است. این فیض را اگر به فرشته حامل عرش بدهد مشکلی ندارید، حالا به انسان کامل بدهد که معلم آنهاست، این مشکل پیدا میشود؟ این چه غلوّی است. 424/907/س
پاورقی:
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص220 و 221.
[2] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص221.
[3] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص67.
[4] علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ص57.
[5] بقره/سوره2، آیه165.
[6] مائده/سوره5، آیه35.
[7] بقره/سوره2، آیه45.
[8] إقبال الأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج1، ص273.
[9] إقبال الأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج1، ص234.
[10] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص803.
[11] انعام/سوره6، آیه61.
[12] سجده/سوره32، آیه11.
[13] زمر/سوره39، آیه42.
[14] حافظ، غزل شماره483.
[15] لقمان/سوره31، آیه27.
[16] آل عمران/سوره3، آیه45.
[17] بقره/سوره2، آیه30.
[18] بقره/سوره2، آیه31.
[19] بقره/سوره2، آیه33.
[20] المصباح-جنه الامان الواقیه وجنه الایمان الباقیه، ابراهیم الکفعمی العاملی، ص647.
[21] صحیفة سجادیة، ترجمه حسین انصاریان، ج1، ص267.
[22] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص63.
[23] انبیاء/سوره21، آیه30.
[24] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص583.
[25] حدید/سوره57، آیه4.
[26] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص162.
[27] بقره/سوره2، آیه197.