به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی روز شنبه بیست و ششم دیماه 1394 در جلسه سی و نهم درس خارج فقه سیاسی در مدرسه عالی فیضیه قم بحث پیرامون جایگاه مردم در مشروعیت حکومت را ادامه داد.
وی در این جلسه فرازی از خطبه معروف شقشقیه را مورد بحث قرار داد که حضرت امیر علیه السلام در تبیین چرایی پذیرش حکومت می فرماید: «أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا».
استاد ایزدهی ابتدا تصریح امیرالمؤمنین علیه السلام به «حضور حاضر» را یک دلیل محتمل و قابل ادعا بر جایگاه مردم در مشروعیت حکومت دانست و سپس با استناد به فرازهایی دیگر از خطبه شقشیه ضمن رد این ادعا، دلالت این خطبه را بر نصب الهی به عنوان خاستگاه مشروعیت حکومت مورد تأکید قرار داد.
استاد درس خارج حوزه عملیه قم در بخشی دیگر از بیانات خود عبارت «قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر» در این بخش از خطبه شقشقیه را به معنی آن دانست که مقتضای حاکمیت حضرت امیر علیه السلام امری غیر از مقبولیت مردمی است و نصرت مردمی تنها برای تحقق خارجی آن است.
تقریر جلسه سی و نهم فقه سیاسی استاد ایزدهی در ادامه تقدیم میگردد.
عبارات عربی برگرفته از جزوه ولایت فقیه اثر استاد ایزدهی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الصلاه و السلام علی اشرف الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد.
مقدمه
بحث در روایاتی بود که به ظاهر خود دلالت بر اختیار مردم در انتخاب حاکم و مشروعیت دهی مردم به حاکمیت دارند. در جلسات قبل سه روایت را بررسی کردیم.
ادامه؛ روایت چهارم
روایت دیگر در این زمینه که روایت مشهوری نیز هست و با وجود تشکیک برخی در سند آن تلقی به قبول شده است، خطبه معروف به «شقشقیه» است. در این خطبه شریفه فقره ای که می تواند در زمینه بحث جاری مورد استناد باشد این بخش از خطبه است که می فرماید:
«أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا»[1]
ادعا؛ دلالت روایت بر مشروعیت مردمی
در این بخش از خطبه، امیرالمؤمنین علیه السلام سوگند خورده است و چنین فرموده است که اگر این دو مورد وجود نداشت، آن حضرت حکومت را رها می کرد و نمی پذیرفت: اولاً حضور مردم در صحنه و وجود حجّت بر اینکه آن حضرت ناصرو یاوری دارد؛ ثانیاً عهد خداوند از عالم مبنی بر عدم سکوت نسبت به شکمبارگی ظالم و گرسنگی مظلوم.
در این روایت، امیرالمؤمنین علیه السلام دو علت را برای قبول حکومت بیان فرموده است: حضور مردم و عهد الهی. حضرت چنین نفرموده است که ما خود مشروعیت الهی داشتیم و از جانب خدا منصوب بودیم و بعد از آن مردم با ما بیعت کردند؛ بلکه در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام حضور مردم به عنوان دلیل اول قبول حکومت بیان شده است. مقتضای اولیّت اولویّت است؛ به این معنا که چون حضور مردم به عنوان دلیل اول بیان شده است می توان به اولویت نقش آن در برپایی حاکمیت حاکم پی برد.
از سوی دیگر چون عهد الهی نیز به عنوان دلیل دوم برای قبول حکومت بیان شده است می توان گفت اگرچه حاکمیت با تفویض مردم است اما با وجود انتخاب حاکم توسط مردم، شیوه حکومت داری و رفتار حاکم از سوی خداوند اعلام و تعیین شده است.
بنابراین باید گفت این بیانات حضرت دلالتی بر انتصاب الهی به عنوان ملاک مشروعیت ندارد و بالعکس جایگاه مشروعیت بخشی مردم را می توان نتیجه گرفت. تصریح به «اخذ عهد الهی» از علماء نیز اشاره به وظیفه برقرار کردن عدالت اجتماعی در جامعه دارد و در واقع به شیوه اداره جامعه اشاره دارد.
در واقع حضرت در دو بخش به تبیین امر حکومت پرداخته است. در بخش اول با تصریح به «حضور مردم» ملاک مشروعیت حکومت را بیان می کند و در بخش دیگر با اشاره به عهد الهی از علماء، شیوه حکومتداری مبتنی برعدالت اجتماعی را بیان فرموده است؛ یعنی چنین می فرماید که پس از انتخاب حاکم توسط مردم وی موظف است بر اساس عهد الهی عدالت اجتماعی را برقرار کند.
رفتار بر اساس عدالت اجتماعی نه تنها شیوه سفارش شده به علماء است بلکه حتی می توان گفت فطرت الهی انسان مقتضای آن را دارد؛ امیرالمؤمنین چنین فرموده است که اکنون با بیعت مردم این امکان برای من به وجود آمده است که بر اساس عدالت اجتماعی رفتار کنم. می دانیم که پیش از حضرت امیر علیه السلام عدالت اجتماعی وجود نداشت؛ به این معنا که در حکومت به سرمایه داران نسبت به فقراء و عرب نسبت به عجم و مردان نسبت به زنان توجه بیشتری می شد و میان طبقات مختلف جامعه مسلمین تساوی وجود نداشت و بلکه بر اساس تبعیض جدی رفتار می شد.
جواب و رد ادعا
الف. عدم دلالت بر مشروعیت مردمی
اولاً؛
لایجوز التمسّک بإطلاق الروایة أو ظهورها من دون نظرٍ إلی سیاق الروایة و شرائطه و محیطه خطاب الکلام بل سائر کلمات الإمام فی بدء الروایة. بل لابدّ فی فهم المراد فی الروایة من فهم کلّ کلام الإمام (ع). و لایخفی ما فی هذا الروایة المسمّاة بالخطبة الشقشقیّة من إشتماله علی شکواه (ع) من غصب حقّه المفوّض إلیه من جانب الله و خروج الحقّ عن موقعه کما لایخفی:
«اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى یَنْحَدِرُ عَنِّى السَّیْلُ وَلایَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَطَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً وَ طَفِقْتُ اَرْتَأى بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَد جَذّاءَ اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْیَة عَمْیاءَ یَهْرَمُ فیهَا الْکَبیرُ وَ یَشیبُ فیهَا الصَّغیرُ وَ یَکْدَحُ فیها مُؤْمِنٌ حَتّى یَلْقى رَبَّهُ فَرَاَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذًى، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! اَرى تُراثى نَهْباً».
باید توجه داشت وقتی عبارتی از معصوم در ضمن یک کلام و خطبه صادر می شود نمی توان تنها به ظاهر آن عبارت اکتفاء کرد بلکه باید شأن صدور کلام، فقرات قبل و بعد عبارت و بطور کلی فضایی که در ضمن آن این جمله و عبارت صادر شده است را در نظر گرفت. صرفاً با اتکاء به ظاهر یک عبارت نمی توان به اطلاق آن حکم کرد.
فرض کنید موقع غذا خوردن استاد به شما می گوید کتاب باز نکنید؛ آیا می توان گفت جمله «کتاب باز نکنید» اطلاق دارد و به معنی بد بودن مطالعه کتاب در نظر استاد است؟ البته چنین نیست، با این مقدمه می گوییم این عبارات امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه به منظور بیان ظلم و ستمی است که به حضرت رفته است، مراد و منظور حضرت این است که حق ایشان تضییع شده است و مورد ظلم قرار گرفته است؛ در چنین فضایی این خطبه صادر شده است.
بنابراین به لحاظ روش شناسی روایت باید گفت نمی توان به این عبارت بسنده و استناد کرد و لازم است عبارات قبل از آن را مد نظر داشت. عبارات قبل از این عبارت در خطبه شقشقیه نشان می دهد که حضرت در حال بیان شکوه از غاصبین حق خود است؛ اینکه آنها چگونه با وجود عدم صلاحیت ردای خلافت را بر تن کردند و حضرت بخاطر ناچاری و نداشتن قدرت، تن به این وضعیت داد.
امیرالمؤمنین علیه السلام بیان می فرماید که چگونه بر سر دو راهی قرار گرفته بود. آیا می بایست بدون قدرت و یاور در پی احقاق خود باشد یا اینکه صبر پیشه کند و از سرناچاری وضعیت پیش آمده را بپذیرد. سرانجام و ناگزیر تصمیم به صبر می گیرد و خار در چشم و استخوان در گلو تحمل می کند؛ در حالی که میراث خود را به دست دیگران غارت رفته می بیند.
اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام از میراث خود سخن می گوید دلالت براین دارد که این مردم نیستند که منشأ مشروعیت حکومت هستند؛ چون در غیر اینصورت جای این اشکال بود که کسی بگوید مردم به دیگران اقبال کردند و آنها را انتخاب کردند پس چرا با وجود عدم انتخاب امیرالمؤمنین علیه السلام توسط مردم، آن حضرت باز هم از میراث به یغما رفته خود سخن می گوید؟
این چه میراثی است که با اقبال و عدم اقبال مردم ثابث بوده و بلکه تصرف حکومت توسط دیگران یا انتخاب دیگران به حاکمیت باعث تضییع و هدر آن می شود؟ امیرالمؤمنین علیه السلام در عبارات قبل از این عبارت خلافت را میراث خود و حق خود می داند که توسط دیگران به غارت رفته است.
بنابراین صدر روایت دلالت بر این دارد که خاستگاه مشروعیت حکومت نه انتخاب مردم بلکه انتصاب الهی است و اقبال و انتخاب مردم در مشروعیت بخشی نقشی ندارد؛ همچنانکه با رویگرانی مردم حاکم منصوب الهی تغییر نمی کند.
ثانیاً؛
یفهم من هذه العبارة أیضاً أنّه فی بیان القضیّة الخارجیّة و لا بیان القاعدة القضیة الحقیقیة الکلّیّة المشتملة علی جمیع الأزمنة و الأمکنة. لما فی الروایة من کونه فی صدد بیان الوقائع الّتی حدث بعد فوت النبّی (ص) بل لقول الإمام (ع): «لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ»
جدای از قرینه ی صدر روایت و دلالت آن بر خلاف مدعا، باید گفت حتی اگر تنها مستند ما همین عبارت باشد باز هم نمی توان ادعای مشروعیت مردمی را از آن نتیجه گرفت. عبارت «لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا» یک قضیه خارجی و بیانگر واقعه ای است که در خارج اتفاق افتاده است و نمی توان گفت در صدد بیان ملاک است؛ به عبارتی دیگر این عبارت قضیه حقیقی نیست. اگر در یک مورد، احتمال خارجی بودن قضیه ای داده شود نمی توان به آن قضیه به عنوان دلیل استناد کرد.
ثالثاً؛
کما یظهر من بدء الروایة إنّ هذه العبارة لاتدلّ علی إبتناء المشروعیّة علی رأی الناس لما فی إستخدام کلمتین «وجود الناصر» و «قیام الحجّة». إذ موقف الناس فی هذه الروایة کونهم ناصرین للإمام فی تحقّق غایات الدین فی المجتمع. بل التعبیر بقیام الحجّة لامعنی له إلّا و أنّ أمیر المومنین (ع) منصوب من قبل الله و لایجوز له المکث أو الرفض فی تصدّی منصب الولایة محتجّاً بأنّ مع وجود المقتضی لتحقّق الحکومة و عدم وجود المانع عنها بل بیعة المواطنین لایجوز ردّ دعوة المواطنین و الخبراء و الکبراء. فعلی هذا یکون موقف الناس فی الحکومة هی تحقّق حاکمیّة الولیّ المنصوب من قبل الله.
حضرت امیر علیه السلام در بیانات خود عبارت «وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر» را به کار برده است؛ یعنی اقامه حجت بر اینکه یاری کننده ای وجود دارد. بیان این عبارت در صورتی درست است که انتصاب آن حضرت من قبل الله باشد و تنها برای تحقق خارجی حکومت نیازمند مشارکت و مساعدت مردم باشد.
گویی قبول حکومت توسط آن حضرت فی نفسه لازم است ولی بخاطر وجود مانع از قبول استنکاف می کند و اکنون پس از رفع مانع از یک سو و اقبال مردم برای برپایی حکومت از سوی دیگر، حضرت، حجّت را بر خود تمام شده می داند. به سخنی دیگر می توان گفت چنین تعبیری از سوی حضرت به معنی آن است که مقتضای حاکمیت حضرت امیر علیه السلام ابتدائاً و فی حد ذاته وجود داشته است و برای تحقق خارجی آن تنها نصرت مردم نیاز است. حضرت می فرماید «حجت بر من تمام شد» به این دلیل که ناصر – و نه حاضر– پیدا کرده ام؛ یعنی اکنون شرایط به نحوی است که اولا با نبود غاصبین، مانعی در جهت اخذ حق خودم ندارم و ثانیاً کمک کار هم پیدا کرده ام.
بنابراین باید گفت بنا به این روایت نقش مردم تنها تحقق حاکمیت حاکم منصوب الهی است.
ب. دلالت بر عدالت اجتماعی
ادعا شد که حضرت امیر علیه السلام در بخش دیگری از خطبه که می فرماید: « وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ...»، با اشاره به عهد الهی از علماء، شیوه حکومتداری مبتنی برعدالت اجتماعی را بیان فرموده است؛ به این معنا که حاکم بر اساس عهد الهی وظیفه دارد عدالت اجتماعی را در جامعه برقرار کند.
در جواب می گوییم این فقره، مطلب جدیدی را بیان نمی کند بلکه در راستای بیان عهد الهی و بیان یکی از وظایف اصلی حاکم اسلامی است. دلیل تأکید حضرت بر عدالت نیز این است که پیش از حکومت حضرت امیر علیه السلام عدالت اجتماعی آنچنانکه لازم بود در جامعه پیاده نمی شد و یکی از دلایل عمده قیام مردمی اعتراض به تبعیض اجتماعی بود.
روایت پنجم
«قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ عَنْ مَلَإٍ وَ إِذْنٍ إِنَ هَذَا أَمْرُکُمْ لَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِ حَقٌّ إِلَّا مَنْ أَمَّرْتُمْ وَ قَدِ افْتَرَقْنَا بِالْأَمْسِ عَلَى أَمْرٍ وَ کُنْتُ کَارِهاً لِأَمْرِکُمْ فَأَبَیْتُمْ إِلَّا أَنْ أَکُونَ عَلَیْکُمْ أَلَا وَ إِنَّهُ لَیْسَ لِی دُونَکُمْ إِلَّا مَفَاتِیحُ مَا لَکُمْ مَعِی وَ لَیْسَ لِی أَنْ آخُذَ دِرْهَماً دُونَکُمْ فَإِنْ شِئْتُمْ قَعَدْتُ لَکُمْ وَ إِلَّا فَلَا آخُذُ عَلَى أَحَد».[2]
این روایت مجال واسعی برای بحث مشروعیت مردمی دارد. روایت می فرماید هیچ کس در امر حاکمیت حقی ندارد مگر اینکه شما او را به امارت بگمارید، پیش از این در امر حکومت من و شما با یکدیگر اختلاف نظر داشتیم و من امر شما را نمی پسندیدم. اکنون شما ابا کردید الا اینکه من بر شما حکومت داشته باشم. من کلید دار شما هستم و بدون اذن شما نمی توانم حتی درهمی بردارم. اگر بخواهید من کناره می گیرم و گوشه ای مینشینم.
این روایت فقرات متعددی دارد که می توان به ظاهر آن برای اثبات نقش مردم در مشروعیت دهی به حاکمیت استدلال جدی کرد.
فقرات: «إِنَ هَذَا أَمْرُکُمْ» و «لَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِ حَقٌّ إِلَّا مَنْ أَمَّرْتُمْ» و «کُنْتُ کَارِهاً لِأَمْرِکُمْ فَأَبَیْتُمْ» و«فَأَبَیْتُمْ إِلَّا أَنْ أَکُونَ عَلَیْکُمْ» و «إِنَّهُ لَیْسَ لِی دُونَکُمْ إِلَّا مَفَاتِیحُ مَا لَکُمْ» و«فَإِنْ شِئْتُمْ قَعَدْتُ لَکُمْ».
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
223/906/م
تقریر: جلالالدین زنگنه
[1] نهج البلاغه، خطبه 3 شقشقیه
[2] ابناثیرجوزى، الکامل فى التاریخ، ج 3، صص 193-194. بحار الانوار، ج32، ص8