به گزارش خبرنگار سرویس اقتصاد پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل مقاله زیر صرفاً یک مورد از مبانی مورد استفاده در نظریه پردازی اقتصاد متعارف را به بحث میگذارد و نشان میدهد که چگونه میتوان آن را از منظر نظریه پردازی اقتصاد اسلامی مورد توجه قرار داد.
مقدمه
یکی از مهمترین مباحثی که بین اقتصاددانان مسلمان در جریان است بحث در مورد چگونگی نظریه پردازی در حوزه اقتصاد اسلامی است. به عبارت دیگر با استفاده از چه روشی می توان معارف اسلامی را در قالب نظریههای اقتصادی درآورد؟ پاسخ به این سؤال است که نظریه های اقتصادی اقتصاددانان مسلمان را از یکدیگر متمایز کرده است.
نظری که در این یادداشت به عنوان مبنای بحث انتخاب شده مهندسی معکوس اقتصاد متعارف است. در مرحله اول ببینیم اقتصاد متعارف مباحث اقتصادی خود را با استفاده از چه مبانی و روشی مطرح کرده است؟ در مرحله بعد به نقد آن بپردازیم و در مرحله پایانی به نظریه پردازی در اقتصاد اسلامی بپردازیم.
این نوشتار درصدد تحقق این هدف نیست. بلکه صرفاً یک مورد از مبانی مورد استفاده در نظریه پردازی اقتصاد متعارف را به بحث میگذارد و نشان میدهد که چگونه میتوان آن را از منظر نظریه پردازی اقتصاد اسلامی مورد توجه قرار داد.
جایگاه فطرت در نظریه پردازی اقتصاد متعارف
تولد اقتصاد – به تبع تولد علوم انسانی در عصر روشنگری اتفاق افتاد، عصری خاص برای متفکران و فلاسفه اروپا. مهمترین ویژگی این عصر را میتوان افول فلسفه اسکولاستیک دانست. فلسفهای که - ذیل مباحث هستی شناسی آن - انسان به عنوان یکی از مخلوقات الهی، نه در وجودش و نه در شناخت این وجود استقلالی نداشت. در این هستی شناسی جدید، انسان محور تمام مباحث بود. دیگر هدف و دلنگرانی اصلی انسان، به دست آوردن اراده و خواست الهی نبود، این خواست و أرادهی خود انسان بود که تعیین کننده سعادت و کمال او خواهد بود. أرادهای که منوط به محقق کردن استعدادهای عقلانی وجود زمینی اوست. لذا علومی جدید به وجود آمد که ابعاد مختلف این انسان را بشناسد. هر یک از این علوم انسانی به شناخت بعد خاصی از شخصیت و زندگی انسان و نظریه پردازی بر أساس همان بعد میپردازد. اقتصاد نیز از دیدگاه خاص خود به انسان مینگرد. در تمامی بخشها و گرایشهای اقتصاد این انسان است که به عنوان یکی از ارکان آن بخش نقش مهمی ایفا میکند، یا مصرف کننده است یا تولید کننده، یا نیروی کار است و یا اجرا کننده سیاستهای اقتصادی. رفتار انسان در هر بخشی از اقتصاد اصلی ترین موضوع این علم است. بنابراین بسیار مهم است که یک اقتصاددان بداند که از چه دیدگاهی میخواهد به انسان نگاه کند.
پس پایه ای ترین معرفت در اقتصاد متعارف انسان است. در این بین سؤال اساسی که باید بدان پاسخ داده شود این است که در اقتصاد متعارف راه شناخت این انسان، شناخت نیازها و گرایشات او چیست؟
راههای متعارف در علوم اجتماعی مختصر در دو راه میشود؛ راه ذهنی (Subjective) راه عینی (objective). یک اقتصاددان میتواند در کتابخانه خود بنشیند و با استفاده از ذهنیت خود به معرفی انسان بپردازد و یا میتواند به سراغ انسان موجود در جامعه برود و سعی کند آنچه را هست بشناسد. آنچه در اقتصاد افتاده از کدام سنخ است؟
بررسی آرای اقتصاددانان نشان میدهد که شناخت ایشان از انسان و کاربرد آن در اقتصاد از راه ذهنی صورت گرفته است. چرا که اقتصاددانان اولیه همگی از میان فلاسفه برخواستهاند، بنابراین این روش آنها برای شناخت انسان دور از ذهن نیست. انسان شناسی این دوره مبتنی بر انتزاعات فلسفی از وجود انسان است. انتزاعاتی که از درون نگری ذهنی فلاسفهی عصر روشنگری سرچشمه میگیرد. همانطور که «مینی» در کتاب فلسفه و اقتصاد میگوید:
حقیقت عینی تقریباً هرگز نقطهی آغاز تجزیهوتحلیل نبود. در تلاش برای تبیین وجوه جامعه، متفکران اجتماعی با وضع یک اصل که ماورای تجزیهوتحلیل بود، کار خود را شروع میکردند: از یک ویژگی کلی «طبیعت انسانی» یا یک «وضع طبیعی». (مینی، 1375، ص 44)
حال این سؤال را مطرح میکنیم که آن ویژگی کلی طبیعت انسانی که اقتصاددانان به عنوان نقطه آغاز تجزیه و تحلیل خود استفاده کرده اند چیست؟
اولین نظریه را آدام اسمیت – پدر علم اقتصاد- مطرح کرد. اسمیت نفع شخصی را بهعنوان مهمترین عنصر فطری انسان اقتصادی موردنظر قرارداد و با استفاده از آن تحلیل خود را اینگونه آغاز کرد:
نفع شخصی – یا به عبارت اسمیت کوشش طبیعی هر کس برای بهتر کردن وضع و حال خود (ژید و ریست، 1370، ج 1، ص 131) - انسان را بر آن میدارد که برای تأمین مایحتاج خود با دیگران وارد مبادله شود. وی حاصل کار و فعالیت خود را با دیگران به اشتراک میگذارد تا از حاصل کار ایشان بهرهمند شود. دراینبین کمکم کار انسان تخصصی میشود و اینجاست که بحث تقسیمکار به وجود میآید و تقسیمکار نیز سبب به وجود آمدن وابستگی متقابل بین افراد بشر میشود و این وابستگی متقابل سبب پیوند خوردن انسانها به یکدیگر و تشکیل جوامع بشری میگردد (رک. رافائل، 1375، ص 106 – 108 و آنیکین، بی تا، ص 252 و ژید و ریست، 1370، ج 1، ص 109 و 133) .
اسمیت منفعتطلبی را انگیزهی پایه برای تمام رفتارها و پدیدههای اقتصادی که از این رفتارها به وجود میآید، میداند. به عبارت دیگر نقطه آغاز و بنیادی بحثهای اسمیت فطرت انسان است و وی انسان را فطرتاً منفعت طلب میداند.
دومین نظریهای که در این باب مطرح شد و تأثیر شگرفی در پیشرفت و دگرگونی علم اقتصاد داشت، دیدگاه فطری بنتام بود. وی نظریهی خود را بر نگاهی دوباره به سرشت انسان بنیاد نهاد. نظریهای که حاکی از یک فکر و ایدهی ساده و بی پیچوخم در ذهن وی بود.
«طبیعت، بشر را فرمانبردار دو حاکم گردانده است. یکی لذت و دیگری درد. همه تصمیمات ما در زندگی به این دو ]اصل[ برمیگردد. کسی که مدعی شود که خود را از استیلای مستبدانهی آنها رهانیده است، نمیداند که دربارهی چه چیزی سخن میگوید. جستجوی لذت و گریز از درد تنها غایت آدمی است... (جونز، 1358، ج 2، ص 485)
نظریهی بنتام سرآغاز فصل جدیدی در نظریات اقتصادی بود. هرچند بنتام نظریهاش را برای یک سیستم اقتصادی ارائه نکرد، ولی نشر نظریهی او توسط استوارت میل و بعد اقتصادی او سبب شد که این نظریه بهراحتی جای خود را در میان اقتصاددانان باز کند. بهطوریکه اقتصاددانان بسیاری آن را مبنای تحلیل نظریات خود قراردادند، بهنحویکه اقتصاد سیاسی کلاسیکها جای خود را به اقتصاد خرد نئوکلاسیک داد.
این طیف از اقتصاددانان که نقش اساسی در تکامل و پیشرفت علم اقتصاد داشته اند نیز فطرت را نقطه آغازین و بنیادی تحلیل های خود قرار داده اند و انسان را فطرتاً لذت گرا می دانند. پس بدین گونه جایگاه فطرت در نظریه پردازی اقتصاد متعارف تا حدی معلوم شد.
جایگاه فطرت در نظریه پردازی اقتصاد اسلامی
وقتی صحبت از شناخت انسان میشود باید توجه داشت که صحبت از موجود پیچیدهای همچون انسان، ساده نیست. موجودی که امیرالمؤمنین – علیهالسلام - در مورد او میفرمایند: «تو گمان میکنی که جرم کوچکی هستی و حال آنکه جهانی بزرگ در درون تو بههمپیچیده شده است؟!» (فیض کاشانی، 1415، ص 92) همین پیچیدگی است که سبب شده است هرکدام از فلاسفه، عرفا و یا دانشمندان علوم طبیعی به جنبهای از انسان توجه کنند و جنبههای دیگر مورد غفلت قرار گیرد. اینجاست که ضرورت مراجعه به متون صحیح دینی برای شناخت انسان خودنمایی میکند. کیست که بهتر از آفریدگار انسان، او را بشناسد؟! لذا انسانشناسی دینی که محقق تصویر خود از انسان را مبتنی بر گزارههای وحیانی مینماید، میتواند شناخت صحیحتر و کاملتری از انسان ارائه دهد. هرچند این به معنای نفی انواع دیگر انسانشناسی نیست.
استناد خلقت انسان به خداوند سبب میشود که برای شناخت انسان یک سیر خاص را پیش بگیریم. در این سیر، محور همهی امور خداست. مبدأ عالم وجود ذات بیمنتهاست. هدف انسان و جهان، سیر به خداست. (نصری، 1362، ص 13) توجه به نوع آفرینش، اهداف خلقت و تبیین حیات خاص انسان از جانب خداوند، همگی مسائلی است که بر این شناخت تأثیرگذار است.
بنابراین هرچند اقتصاددان مسلمان نیز مانند اقتصاددان متعارف میتواند فطرت را نقطه آغاز نظریه پردازی خود قرار دهد، ولی باید به این نکته توجه داشته باشد که روش بررسی انسان بین این دو نوع نظریه پردازی متفاوت است، اقتصاد متعارف از روش ذهنی محض و با نگرشی مادی به انسان مینگرد ولی اقتصاد اسلامی از روش وحیانی و با نگرشی مادی – معنوی به انسان نظر میکند؛ پس لزوماً خروجی بحث باید با یکدیگر متفاوت باشد.
انسان شناسی اسلامی دو حیطه دارد که ارتباط تنگاتنگی بین آنهاست. شدت ارتباط این دو حیطه چنان زیاد است که به سختی میتوان آنها را از یکدیگر جدا نمود. در اسلام شناخت انسان اولاً مبتنی بر دادههای خدادادی است، بدین معنی که باید بدانیم خدا چگونه این انسان را خلق کرده است، چه نیروهای بالفعل و بالقوهای در درون انسان قرار داده است. ثانیاً، برای این انسان چه اهدافی تعیین کرده است؛ این اهداف چه ارتباطی با آن خلقت دارد و چگونه میتوان به این اهداف نایل شد؟ کیفیت به فعل رسانیدن نیروهای بالقوه انسان چیست؟ و سؤالهایی از این قبیل که فضایی را در بحث ایجاد میکند که کاملاً جدای از بحثهای انسان شناسی در غرب است.
در قسمت اول، اسلام فطرت خداجوی انسان را به عنوان خلقت انسان به تصویر میکشد. برای این فطرت یک سری نیروهای بالقوه و بالفعل معرفی مینماید. در قسمت دوم نیز کمال وجودی انسان را به عنوان یک هدف کلی و والا معرفی مینماید که با استفاده از دین و آموزههای اسلامی میتوان بدان دست پیدا کرد. در واقع این هدف والا با توجه به همان خلقت در نظر گرفته شده است، بدین معنا که این هدف چیزی جز ارتقای وجودی همان خلقت اولیه نیست. این ارتقا نیز به عنوان یک برنامه تدوین شده با نام دین به بشر عرضه شده است. در نهایت این أراده انسان است که تمامی این أمور را به یکدیگر متصل میکند و به سوی انسان مطلوب حرکت مینماید.
بنابراین انسان پیش از تعلیم توسط دین با انسان پس از آن بسیار متفاوت است. این نکته ای است که در نظریه پردازی اسلامی باید بدان توجه کرد. فطرتی که سرآغاز تحلیل اقتصادی قرار میگیرد آیا فطرت پیش از تعلیم است یا پس از آن؟
فطرت پیش از تعلیم توسط دین
علامه طباطبایی بحث را با بیان یک اصل موضوعه در فطرت انسان شروع مینماید. ایشان با تذکر این اصل که اجتماعی بودن فطری انسان نیست، بلکه استخدام گر بودن انسان است که وی را به زندگی اجتماعی میکشاند، نظریه استخدام را بهطور خلاصه بیان میکند. به نظر ایشان، انسان دارای نوعی از طبیعت است که هرچه را در راستای نفع خود باشد به خدمت میگیرد. اینگونه است که وی، امور طبیعی، اقسام گیاهان و حیوانات را در راه مقاصد حیات خود استخدام میکند. در راستای همین روحیه استخدام گری، وی درصدد برمیآید که دیگر افراد بشر را نیز به خدمت خود وادارد، ولی اینجاست که درمییابد که دیگر افراد انسان نیز مانند او همین طبیعت را دارند و میخواهند او را به خدمت خود بگیرند. در چنین حالتی تضارب منافع پیش میآید. برای حل این تضارب، نیاز به اصولی علمی و قوانینی اجتماعی است که همگان به آن احترام بگذارند و کسی [حاکم یا دولت] باشد که این قوانین را در جامعه پیاده سازد و از نابودی آن جلوگیری کند. در صورت نبود این قوانین و سنن، جامعه از هم میپاشد و نابود میشود. جنس این قوانین از نوع قضایای کلی و عملی است که بدینصورت بیان میشود: واجب است که در فلان اتفاق فلان گونه عمل شود یا حرام است یا جایز است. ولی به هرگونه ای که این قوانین وضع شوند، باید دانست که تابع مصالح و مفاسدی است و مصلحتی که مبدأ این قوانین است، چیزی جز سعادت انسان و جامعهی انسانی نیست (رک. طباطبایی، 1415، ج 16، ص 189 – 193).
فطرت پس از تعلیم توسط دین
معارف دینی بهصورت مستقیم بر فطرت تأثیر میگذارد. بدین صورت که یا گرایشهای فطری را متأثر میسازد و یا شناختهای فطری انسان را. برآیند تأثیر بر گرایش و شناخت ایجاد مفهومی به نام نیاز واقعی است.
اولین مرحله از مراحل یک رفتار نیاز است. در مباحث روانشناسی متعارف، نیاز نوعی احساس کمبود است (رک. هادوی نیا، 1390، ص 29). بحث در همین احساس کمبود است. اولین تفاوت در رفتار انسان اقتصادی مورد تأیید اسلام با اقتصاد متعارف در این قسمت به وجود میآید. رفتار انسان از منظر اقتصاد متعارف مبتنی بر میل و انگیزه است. یعنی اقتصاد متعارف انسان را متحرک بالمیل میداند. در این دیدگاه نفع شخصی (یا لذت) در ابتدا که تصور میشود، انگیزه است، در بین راه قوه محرکه است و در انتها که حاصل میشود، هدف غایی است. اما از منظر اسلام انگیزه الزاماً هدف غایی نیست. این احساس کمبود ممکن است از نوعی گرایش مادی منحرف شده نشأت گرفته باشد و یقیناً چنین نیازی مورد قبول اسلام نیست. نیازی را که اسلام به رسمیت میشناسد، همان است که علامه طباطبایی (ره) در قالب نیاز واقعی مطرح نمود. این نیاز را میتوان احساس کمبود نامید ولی منشأ این احساس گرایشی است که تحت تعلیم شناختها و آموزههای اسلامی است. از همین رو ما بهجای اینکه اولین قدم را میل قرار بدهیم، آن را به نیاز تغییر دادیم. مسئلهای که شاید بتوان ادعا کرد از سوی برخی اقتصاددانان مسلمان موردتوجه قرار نگرفته. ایشان نیز مبنای بحث خود را بر میل و انگیزه قرار داده اند. این اولین وجه افتراق این رویکرد با رویکرد دیگر اقتصاددانان است.
علامه طباطبایی (ره) بحث نیاز واقعی را ذیل تفسیر آیهی فطرت مطرح نمود. نیازهای واقعی از منظر ایشان، آن دسته از احتیاجات است که نفس و طبیعت انسان آن را طلب میکند و عقل نیز آن را تأیید مینماید (طباطبایی، 1415، ج 16، ص 193). در این تعریف تلفیقی بین گرایشها و شناختها شده است. یعنی درواقع نیاز، برآیند گرایش و شناخت است. وقتی گرایش و شناخت با یکدیگر ترکیب میشوند، یک خروجی دارد که نیاز نام میگیرد. طبیعتاً اگر گرایش و شناخت، تصحیح شده باشند و طبق فطرت و تعالیم اسلامی گام برداشته باشند، نیازی که از ترکیب آنها به دست میآید، یک نیاز واقعی است. ولی اگر گرایش و شناخت به حال خود رها شده باشند و یا مورد تربیت غیر اسلامی قرار بگیرند، نیاز برآیند آنها یک نیاز غیر واقعی است که نه تنها باعث دوری انسان از مسیر کمال و هدف خلقت میشود، اثرات ناهنجار اقتصادی نیز به بار میآورد. بنابراین گرایش منفعتطلبی و لذتگرایی بهطور خام و بدون تربیت ملاک نیاز نیستند، بلکه زمانی ملاک برای نیاز واقعی قرار میگیرند که تعدیل و تصحیح شده باشند. یعنی مورد آموزش قرار بگیرد.
اما ملاک عقل برای تشخیص واقعی بودن یا نبودن یک نیاز این است که آیا چنین نیازی در مسیر تکاملی انسان قرار دارد یا خیر؟ نیاز واقعی در راستای تکامل انسان قابل تعریف است. تکامل یعنی گام برداشتن در مسیر کمال، یعنی شیء متکامل که منزل عوض میکند و مراحل را مرحله به مرحله پشت سر میگذارد، گذشته از عدم ثبات و در یک جا متوقف نبودن، یک امر دیگر هم در آن هست و آن این است که این تغییر در مسیر کمال صورت گرفته است، بدین معنی که مبدئی را در نظر گرفتهایم، بعد میگوییم در آن متکامل شده است، یعنی در مرحلهی بعد همان را در مرحلهی عالیتر و به مقدار بیشتر دارد (مطهری، 1389، ص 137).
نتیجه گیری
نقطه آغازین نظریه پردازی اقتصاد متعارف فطرت انسان است. فطرتی که اقتصاددانان غربی بدان توجه میکنند طبیعتی مادی است که با روش درون یابی ذهنی تبیین میشود ولی هرچند در نظریه پردازی اقتصاد اسلامی نیز میتوان فطرت انسان را نقطهی آغازین قرار داد ولی روش وحیانی شناخت فطرت انسانی بسیار متفاوت از روش درون یابی ذهنی است. همین تفاوت در روش سبب میشود که فطرت پس از تعلیم توسط دین فطرتی متفاوت باشد. نتیجه تاثیر آموزه های دینی بر گرایشها و شناختهای انسان به وجود آمدن مفهوم نیاز واقعی است. برآوردن این نیاز میتواند به عنوان هدف فعالیتهای اقتصادی مد نظر قرار گیرد. نقطه آغازین تحلیل رفتار اقتصادی انسان مسلمان نیز میتواند همین مفهوم قرار گیرد.
منابع:
1. آ.آنیکین (بی تا)، تاریخ علم اقتصاد، ناصر گیلانی، (بیجا) تیرنگ.
2. جونز، و، ت، (1358) خداوندان اندیشهی سیاسی، علی رامین، تهران، امیرکبیر.
3. رافائل، دیوید، دیچز، (1375) ادم اسمیت، عبدالله کوثری، تهران، طرح نو.
4.ژید، شارل و ریست، شارل، (1370) تاریخ عقاید اقتصادی، کریم سنجابی، ج 1، تهران، دانشگاه تهران، چاپ سوم.
5. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، (1415) تفسیر الصافی، تهران، صدر، چاپ دوم.
6.طباطبایی، محمد حسین، (1415) المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، الاعلمی.
7.مطهری، مرتضی (1389) فطرت، تهران، صدرا، چاپ بیست و یکم.
8.مینی، پیرو و. (1375) فلسفه و اقتصاد، مبادی و سیر تحول نظریهی اقتصادی، مرتضی نصرت و حسین راغفر، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
9. نصری، عبدالله، (1362) مبانی انسانشناسی در قرآن، تهران، فیض کاشانی، چاپ دوم.
10.هادوی نیا، علی اصغر (1390) "رفتارشناسی اقتصادی انسان مادی گرا از دیدگاه قرآن کریم"، اقتصاد اسلامی، سال یازدهم، شماره 43، پاییز، ص 27 – 54.
سیدناصر علم الهدی طلبه درس خارج و دانشجوی مقطع دکترای اقتصاد اسلامی
702/323/ع