به گزارش خبرنگار سرویس اقتصاد پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل آیت الله حسن آقا شریعتی نیاسر در بیستمین جلسه خارج فقه ربا که درتاریخ 13 تیرماه 1395در دفترشان برگزار شد ضمن بیان اینکه مبادله کالاهای مجانس مکیل و موزون با تفاضل جایز نیست گفت: چیزی که هست این است که کبری کلی این موضوع معلوم است و بیشتر در مصادیق و موارد آن اختلاف است که ببینیم آن دو چیز از یک جنس اند یا دو جنس حساب میشوند.
وی در ادامه به نظر مرحوم امام پرداخت و افزود: «اللحوم و البان و الدهان یختلف باختلاف الحیوان فیجوز تفاضل بین الحم الغنم و البقر وکذا بین لبنهما او دهنمهما». از نظر عرف مردم روغن گوسفند مرغوب تر از گاو است اما از نظر سلامتی میگویند روغن گاو ملایم تر و سالم تر است ولو اینکه چربی اش کمتر است. اتحاد به تسمیه با دُهن هست ولی کافی نیست حقیقت نوعیه اش باید یکی باشد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم ضمن بیان نظر مرحوم محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفائدة و البرهان افزود:«ِإن الدلیل علی الکلیه غیر واضحٍ و الاسم غیر صادق و الاختلاف ممکن الحقیقة لاختلاف الخواص» ایشان میفرماید فایده کشک کجا و فایده شیر کجا! هر کدام دو عنصر و حقیقتند و دو ماهیت شدند ولو اینکه اصلشان یکی باشد.
وی در پایان به ادله روایات پرداخت وگفت: صحیحهی زراره روایتی از ابی جعفر علیه السلام است که می فرماید «الدقیق بالحنطه و السویق بالدقیق مثلا مثلاَ بمثل لا بأس» زیرا آرد گندم همان گندم است و در اینجا میشود گفت به حکم اصل و خیلی تفاوتی ندارد و تغییر صورت داده است یک مقدار اما تا برسد به یک فعل و انفعالات بیشتر و یک ماهیت دیگر یک مقدار مشکل است.
تقریراین درس در ادامه آمده است:
مبادله کالا
بحث در اینجا بود که مبادله کالاهای مجانس مکیل و موزون با تفاضل جایز نیست. چیزی که هست این است که کبری کلی این موضوع معلوم است و بیشتر در مصادیق و موارد آن اختلاف است که ببینیم آن دو چیز از یک جنس اند یا دو جنس حساب میشوند؛ از مرحوم شهید اول در دروس نقل شده که کبد و قلب و سر گوسفند جزء لحم گوسفند هستند، مثلا؛ اگر دو جگر گوسفند را خواستند مبادله کنند با ترازو بکشند و نباید یکی بیشتر از دیگری باشد حال میخواهد بره باشد یا گوسفند معمولی یا بز. مرحوم شهید اول این را جزو مکیل محسوب کرده است. اما مرحوم سید عکس موضوع را گفته است و در مصادیق خیلی اختلاف وجود دارد و تشخیص این موارد به حسب ازمنه و اقطار و جوامع فرق میکند. الان هم وزن میکنند و اگر وزنی بخواهیم حساب کنیم ربا در آن راه دارد و اگر عددی باشد ربا در آن راه ندارد این چیزها یک ضابطه کلی ندارد و بستگی دارد به عرفیات. مرحوم سید قاطعانه میگوید این ها عددی هستند و اگر تفاضلی در بین باشد ربا محسوب نمیشود.
در مصادیق اختلاف زیاد وجود دارد مثلا یک حیوان اهلی از یک نوع با همان نوع حیوان وحشی آیا یک جنس محسوب میشوند یا دوتا؟
آقای خویی در منهاج این ها را دو نوع جنس محسوب میکند لذا میگویند اگر لحمیاز این حیوان با لحمیاز حیوان دیگر بخواهد مبادله شود مع التفاضل ایرادی ندارد چون یک نوع نیست و دو نوع است. در مورد انواع حیوانات هم همینطور مانند مبادله گاو با گاو میش.
نظرمرحوم امام در تحریر
مرحوم امام در تحریر بیان میکند «اللحوم و البان و الدهان یختلف باختلاف الحیوان فیجوز تفاضل بین الحم الغنم و البقر وکذا بین لبنهما او دهنمهما1». از نظر عرف مردم روغن گوسفند مرغوب تر از گاو است اما از نظر سلامتی میگویند روغن گاو ملایم تر و سالم تر است ولو اینکه چربی اش کمتر است. اتحاد به تسمیه با دهن هست ولی کافی نیست. حقیقت نوعیه اش باید یکی باشد مثلا روغن گوسفند میخواهد از میش باشد یا بز را میگویند یکی است اما روغن گوسفند با گاو فرق دارد و تابع نوع حیوان است. در اینکه اسمش لحم است و گوشت است که شکی نیست اما در اینکه از دو نوع شتر و گاو است تفاوت دارد؛ مانند لفظ طعام که فرقی بین طعام ها در لفظ نیست ولی در نوع حقیقی واحد خود دارای اقسام و مصادیقی است. ایشان میفرمایند که فرآورده های حیوانات هم به تبعیت خود حیوانات حکمشان اینطور است و اگر مبدا و مولد که حیوان است شیر و روغنشان یکی بود که یکی محسوب میشود ولی اگر مبداشان یکی نبود دو نوع محسوب میشود و با تفاضل میشود معامله کرد.
مرحوم خویی هم در منهاج نظرشان همین است و ایشان میفرماید «اللحم و الالبان و الدهان تختلف باختلاف الحیوان فیجوز بیع حقة من لحم القلم بحقتین2» این حقه واحد وزن است و در اینجا میگوید اگر دو حیوان نوعا تفاوت داشته باشد مبادله آثارشان با تفاضل ایرادی ندارد و این معامله هم اشکالی ندارد. در مورد حیوان وحشی هم ایشان میفرمایند «الوحشی من کل حیوان مخالفٌ للاهلی» یعنی حیوان وحشی و اهلی دو نوع متفاوتند و اگر خواستند معامله کنند با تفاضل ایرادی ندارد.
مسئله دوم که در جلسه قبل بیان شد؛ هر چیزی با اصل خودش در حکم واحد است، حال چطور از اصول حکم فروع را تشخیص دهیم؟ یعنی هرچه را که از شیر نشو پیدا میکند بگوییم این شیر است و معامله با تفاضل در آن جایز نباشد؛ مثلا روغن یا کره به این گرانی با شیر قابل مقایسه نیست و کدام انسان عاقلی یک کیلو شیر را با یک کیلو کره یا روغن مبادله میکند؟
درتحریر آمده است: «کل شیء مع اصله بحکم جنس الواحد مع اختلاف الاسم» اسمش فرق میکند؛ مثلا شیره کنجد را با خود کنجد بخواهیم یک کیلو اش را معامله کنیم خیلی باهم فرق دارند. در مورد شیر هم اینطورگفته اند «واللبن و الجبن و اللباء و غیره» هر چه از شیر بدست بیاید. «تمر العنب مع خلهما و دبثهما» دبث همان عصاره عنب و تمر است «و کذا الفرعان من اصل واحد الجبن و اللبن و الذب و غیرهما» یعنی خود فروع را بخواهیم معامله کنیم نباید باهم تفاضل داشته باشند و اگر با اصل هم بخواهیم معامله کنیم نباید باهم تفاضل داشته باشند. در اینجاست که صدای مرحوم سید و محقق اردبیلی سخت بلند است و اعتراض دارند به این حرف اما علامه در تذکره عجیب و تقریبا یک صفحه یا بیشتر امثله ذکر کرده است که به فاصله زمین تا آسمان تفاوت بین اصل و فرع هست و حقیقت چیز دیگری است ولی چون مستخرج از آن است میگوید فرع حکم همان اصل را دارد و تنها دلیلی که ایشان میآورد اجماع است.
مرحوم محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفائدة و البرهان میگوید:«ِإن الدلیل علی الکلیه غیر واضحٍ و الاسم غیر صادق و الاختلاف ممکن الحقیقة لاختلاف الخواص3» ایشان میفرماید فایده کشک کجا و فایده شیر کجا! هر کدام دو عنصر و حقیقتند و دو ماهیت شدند ولو اینکه اصلشان یکی باشد.
ایشان میگوید که اگر ما شک کردیم که آیا این معامله درست است یا خیر، اصل عدم است و اشکالی ندارد و یکی هم عمومات باب بیع جواز بیع را میرساند الا بخَرَج و بنابراین حکم به جواز معامله و تفاضل میکنیم. آنچه جلوی ما را در این کار گرفته است این است «الا أن کلام الاصحاب ذلک» اصحاب و علما گفته اند هر فرعی به اصلش ملحق میشود.
اما مرحوم آقای خویی در این مورد در منهاج میفرماید «کل اصل مع ما یتفرع عنه جنس الواحد و کذا الفروع بعضها مع بعض مع الحنطة و الدقیق و الخبز و کالحلیب و اللبن و الجبن و اذب و السمن و کالبُصر و الرطب و التمر و الدبث» دبث همان عصاره تمر است و ایشان هم تعمیم میدهد.
ولی آنچه را که هست مرحوم سید اینجا میفرمایند: «المشهور علی أن کل جنسٍ مع ما یتفرع علیه و یعمل منه کالجنس الواحد» مشهور اینطور گفته اند که متفرعات ملحق میشود به اصول. «و لا یجوز تفاضل بینه و بین الفروعه» این مقابه مشهور است و خود ایشان در ادامه میگوید «و کذا لا یجوز تفاضل بین فروعه بعضها مع البعض» این هم نمیشود. «فلا یجوز التفاضل بین الحنطة و الدقیقها وادلقیقها و سریقها و لا بینهما و بین االدقیق الشعیر و سویق الشعر کما لا یجوز بین الشعیر و بینهما» چون این ها حکم واحد هستند «و لا بین الحنطة أو الشعیر و الخبز منهما و لا بینهما و بین الهریسه» هریسه همان حلیم است و اگر بخواهی معامله کنی باید یک کیلو گندم بدهی و یک کیلو حریصه! «ولا بین العرز والطبیخه4» مثلا یک کیلو پلوی پخته با یک کیلو برنج خام. این دو حقیقت است یا یک حقیقت؟ در تذکره آمده است «الاجماع علی هذه الکلیه» یعنی کلیه فروع و فرآورده ها ماده ای را محکوم به حکم اصلش است و استدلال کرده است به چند روایت:
ادله روایات ربا
از ابی جعفر علیه السلام از صحیحهی زراره است «الدقیق بالحنطه و السویق بالدقیق مثلا مثلاَ بمثل لا بأس5» زیرا آرد گندم همان گندم است و در اینجا میشود گفت به حکم اصل و خیلی تفاوتی ندارد و تغییر صورت داده است یک مقدار اما تا برسد به یک فعل و انفعالات بیشتر و یک ماهیت دیگر یک مقدار مشکل است.
موثقه سماعه «عن العنب بالذبیب» سوال میکند انگور را با کشمش. کشمش هم همان انگور است. اینجا حضرت فرمود «لا یصح الا مثلا بمثل» «قلت و الرطب و التمر؟6» حضرت فرمود آن هم مثلا بمثل است و همین طور است. روایت از صحیحه زراره و محمد بن مسلم هم در این زمینه هست و یکی هم مرسله علی ابن ابراهیم است که در این مورد ذکر کرده است اما از محقق اردبیلی ایشان نقل کرده است که میفرماید «التأمل فی هذه الکلیه» یعنی در این کلیتی که آقای علامه ذکر کرده است که تامل باید کرد. «بعدم انطباقها علی القوانین و عدم صدق الاسم الخاص علی الجمیع» به سرکه دیگر نمیگویند انگور! مثلا میشود کسی برود مغازه و بگوید دو کیلو سرکه میخواهم و به او دو کیلو انگور بدهند؟ این تناسبی ندارد و کسی به انگور سرکه نمیگوید. «و عدم الاتحاد فی الحقیقة و لذا لو حلق» یک موید دیگری هم ایشان میگوید که البته زیاد درست نیست و آن این است که ایشان میگویند اگر کسی قسم بخورد که اگر چنین شود من دیگر سرکه یا انگور نمیخورم؛ و قسم خورد بر ترک خوردن سرکه. حال اگر انگور بخورد آیا قسم خود را شکسته است؟ این ادله فقط موید هست چون مسئله باب ربا غیر از باب های دیگر است.
مرحوم سید می فرماید: «و لعل وجه التأمل او تمامیة ما ذکرهُ ایضاً» یعنی حرف علامه تمام نیست «بعض الافراد الکلیه الاتحادَ» فیه فی الحقیقة. اینجا وحدت ندارد نه در حقیقت و نه در اسم. هم اسمش اسم دیگر است و هم واقع اش حقیقت دیگر است. عرض کردم خرما و سرک خرما یا انگور و سرکهی انگور که باهم فرق دارند مرحوم سید میفرماید: «عدم استفادة الکلیه من الاخبار المذکورة اذ مختصص بمثل الحنطة» ایشان قائل به تفصیل است و میگویند در جاهایی که تغییر کمی در صورت است و در ماهیت نیست را میپذیریم و میگوییم ملحق به اصلش است اما در جایی که حقیقت عوض میشود و یک چیز دیگری میشود، هم اسماً هم حقیقتاً و هم عنصراً در اینجا ما قبول نمیکنیم و ما دائر مدار وحدت عرفی هستیم و اتحاد عرفی باید باشد و اینجا اتحاد عرفی وجود ندارد لذا معامله با تفاضل ایرادی ندارد لذا ایشان میفرماید «عدم استفادة الکلیه من الاخبار المذکورة اذ مختصص بمثل الحنطة7» و این چند روایتی عرض شد هم ناظر بر تغییر سطحی و صورتی است و ماهیتی نیست. در هیچکدام مسئله سرکه و انگور نیست «فلا دلالة فیها علی اتحاد مثل حبیب و زید من الکل منها و دعوی الا تمام» حال این دفع دخل مقدر است مرحوم سید و میخواهد بگوید إن قلت که ما قول به فصل نداریم یعنی هر که گفته است در مثل حنطه و دقیق حنطه جایز نیست، در حنطه و هریسه هم گفته جایز نیست و در حلیمش هم گفته جایز نیست؛ یعنی قائل به فصل نداریم و این را هم قبول نداریم که قول به فصل نداشته باشیم «و دعوی الاتمام بعد قول بالفصل کما تری» یعنی همانطوری که میبینی و چشمانت را باز کن و اگر دقت کنی میبینی که این خلاف واقع است و به اصطلاح تعبیر تندی هم هست این عبارت «کما تری» «و اجماع التذکرة ممنوع» این را که علامه دعوی اجماع کرده قبول نداریم «مع المثل الهریسه» شما حلیم را با خود گندم یا جو مقایسه میکنی. «مرکب من الحنطة» هریسه مرکب از گندم و غیر گندم و آب و نمک و گوشت و «کما إنه الخل مرکب من الماء و التمر» تعلیل در اخبار اتحاد حنطه و شعیر «لا یمکن الاجزاء به المقتضی اجراء الحکم اتحاد مع استحالة شیء» گاهی اوقات میشود یک چیزی از یک چیز دیگر متولد میشود که ما میگوییم در اینجا وحدت نوعیه دارند که میگوییم ریشه در اصل دارد اما برخی اوقات چیزی از چیزی متولد میشود اما تبدل حقیقت پیدا میکند مانند آنچه عرض کردیم مانند خرما که میشود نمک، حال وقتی خرما را در نمکدان انداختند این تولید شده از خرما نیست و این استحاله است و تبدل حقیقت است در اینجا میگوییم وحدت نیست.
پی نوشت:
1- مختصر النافع:ص109
2- مبانی منهاج الصالحین:ج8 ص186.
3- مجمع الفائده،ج8ص485
4- تکمله العروه الوثقی ج1 ص28.
5- من لایحضر الفقیه:ج3 ص280.
6- کافی: ج10 ص 138.
7- تکمله العروه الوثقی: ج1ص29.
مقرر : مهدی ذوالفقاری
906/323/ع