به گزارش خبرنگارسرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل، آیت الله جوادی آملی صبح سه شنبه، هفده فروردین ماه 1395 در جلسه شصت و سوم درس خارج فقه در مسجد اعظم حوادث بعد از مشروطه و تاثیر آن بر مرجعیت و اهمیت مسئله ولایت فقیه را مورد بحث و بررسی قرار داد وگفت: در تاریخ حوادثی تلخ همچون مشروطه و امثال آن بر مرجعیت اثر خود را گذاشت و باعث شد عدهای در بعضی از مسائل قلمشان بلرزد به همین دلیل بزرگانی مثل شیخ بهائی تأکید داشتند که حرف اول مرجعیت قداست روح و مبارزه با هوی نفس است اما در این میان از فقهائی که در زمینه ولایت فقیه به میدان آمده و علیرغم اقوال مخالف از معاصرین و غیر معاصرین تمام قد از این تئوری دفاع کرده، مرحوم صاحب جواهر است که در کتاب الجهاد آورده است، اگر کسی ولایت فقیه را نپذیرد «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» و این نشأت گرفته از آن جامعهنگری و دید باز ایشان است.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم نکاتی را در رابطه با مرجعیت متذکر شد و بیان داشت: در تاریخ حوادثی تلخ همچون مشروطه و امثال آن بر مرجعیت اثر خود را گذاشت و باعث شد عدهای در بعضی از مسائل قلمشان بلرزد به همین دلیل بزرگانی مثل شیخ بهائی تأکید داشتند که تقلید از مرجع أفضل باید باشد که حرف اول را در این نظریه قداست روح و مبارزه با هوای نفس میزند نه علم و سواد.
وی افزود: این أفضلیت در سیر تاریخی نزولی قرار گرفت و ابتدا به أعلم أعدل و سپس گفتند أعلم باشد و أقوی این است که أعدل هم باشد و سپس به طور کلی کلیه قیود برچیده شد و گفتند مرجع أعلم باشد کافی است. به جز شیخ بهائی فقهای دیگری مثل مرحوم کلینی هم در این قضیه ورود کردند و ایشان در خطبه مفصلّی که در ابتدای کافی شریف آمده، آورده است: «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ وَ اللّهُ المُوَفِّقُ» به این معنا که قطب فرهنگی جامعه دینی عقل است، نه سواد! سواد بیست درصد، آن هشتاد درصد دیگر را باید عقل تهیه کند تا شخص بشود مرجع؛ لذا فریب نمیخورد، فریب نمیدهد، حرفی که با حاشیهاش آبروی کسی را از بین ببرد نمیگوید، رفتار، گفتار و منش او این است، و به طور کلی مصداق آیه شریفه ﴿وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ باید باشد.
آیت الله جوادی آملی ادامه داد: اما در این میان از فقهائی که در زمینه ولایت فقیه به میدان آمده و علیرغم اقوال مخالف از معاصرین و غیر معاصرین نظیر شیخ انصاری، تمام قد از این تئوری دفاع کرده، مرحوم صاحب جواهر است که در کتاب الجهاد آورده است، اگر کسی ولایت فقیه را نپذیرد «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» و این نشأت گرفته از آن جامعهنگری و دید باز ایشان است.
وی افزود: از مخالفین نظریه صاحب جواهر در باب ولایت فقیه میتوان از شیخ انصاری یاد کرد که با تعبیر «اثباته دون خرط القتاد» مخالفت خود را با این نظریه اعلام کرده است. چون قتاده همان درخت پرخار جنگلی است که شباهتی با سیم خاردار دارد و خرط قتاده به معنای دست کشیدن روی شاخه های قتاده و کندن خارها است که طبیعتاً کار بسیار دشواری است، به طوریکه دست فاعل این کار سالم نخواهد ماند؛ آنوقت شیخ انصاری میگوید اثبات نظریه ولایت فقیه کاری است که خرط القتاد راحت تر از آن است و این جمله را هم در کتاب النکاح خودش و هم در شرح ارشاد مرحوم علامه حلی آورده است.
رئیس مرکز بین المللی علوم وحیانی اسرا در ادامه درس خارج نکاح گفت: هر چند افرادی مثل شیخ انصاری با نظریه صاحب جواهر مخالفند اما از معاصرین صاحب جواهر بودند افرادی مثل شیخ حسن فرزند کاشف الغطاء که به خوبی از مسئله ولایت فقیه دفاع کردهاند. شیخ حسن فرزند کاشف الغطاء چون با یک دید باز و گسترده به مسئله نگریسته طوری به شبهات و مناقشات مخالفین پاسخ داده که جواب مناقشات بسیاری از معاصرین ما مثل آقای خویی هم از کلام او استخراج میشود.
وی در ادامه با تشریح نظریه شیخ حسن کاشف الغطا در مورد ولایت فقیه یادآور شد: شیخ حسن کاشف الغطاء میگوید برخی به دلیل عمومیت ادله حکومت برای امام، میگویند سائس و مسئول و رئیس حکومت اسلامی فقط امام باید باشد و لاغیر و دلیل بر چنین ولایتی گستردهای بر غیر امام نداریم الا روایت نبوی «السُّلْطَانُ وَلِیّ مَنْ لا وَلِیَّ لَهُ» که این روایت علاوه بر اینکه ضعف سند دارد منصرف به امام هست. و همچنین مقبوله عمر بن حنظله و معتبره أبی خدیجه و مانند آن که آنها هم دال بر رفع ترافع و مقام قضاوتند و نه بیشتر.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم در جواب مناقشات به روایات ولایت فقیه اظهار داشت: مرحوم شیخ حسن در جواب این مناقشات میگوید: این مناقشات ضعیفاند چون جواز منصب قضاء و افتاء به طریق اولویت دال بر جواز سایر مناصب برای ولی فقیه است چون اگر کسی قبول کرده که فقیه جامع الشرائط میتواند قاضی باشد، این قاضی قانون را باید از چه کسی بگیرد؟ مسلماً باید از خودش بگیرد؛ یعنی میشود جامع الشرائط؛ یعنی میشود مرجع. اگر کسی قبول کرد فقیه جامع الشرائط سِمَت قضای مملکت را دارد؛ قضای مملکت تنها این نیست که دو نفر موجر و مستأجر درباره خانهای یا مغازهای اختلاف داشته باشند، از جزییترین کار شروع میشود تا مسائل مهمهای امثال رژیم حقوقی دریای خزر.
حضرت آیت الله جوادی در ادامه همین بحث به همهگیر بودن مسائل قضائی اشاره کرد و گفت: اینکه سیزده میلیون پرونده در دستگاه قضا وجود دارد به این معناست که همه مردم جامعه به نحوی با مقام قضاوت فقیه در ارتباطند و اگر کسی این را قبول کرد باید گستردگی قضا را در سایر مسائل نیز قبول کند چون این سیزده میلیون پرونده زندان میخواهد، مأمور اجرا میخواهد برای پرورش اینها دانشگاه و حوزه علمیه میخواهد بودجه و اعتبار میخواهد و علاوه بر این مقام قضاوت به مسائل داخلی ختم نمیشود بلکه در مسائلی همچون پروندههای بین المللی و جهانی نیز تسرّی دارد و این همان کشور داری است و این همان ولایت مطلقه فقیه است.
وی در ادامه به نقد سیاسی و اجتماعی دیدگاه آقای خویی در بحث ولایت فقیه پرداخت و گفت: جریان مشروطه و قتل شیخ فضل الله باعث شد عدهای در عین اینکه در مقام علمیاشان هیچ خدشهای وارد نیست، قلم در دستشان بلرزد و در عین آگاهی از بسیاری از مسائل همه مناقشاتی را که شیخ حسن آورده و ردّ کرده است، ایشان قبول کنند. ایشان افزود، اینها باعث شد علماء به جان هم بیفتند و سرانجام دین رها شد و امثال پهلوی بر سر کار آمدند در صورتی که با حفظ وحدت این مشکلات راهی به جامعه اسلامی نداشت کما اینکه حضرت امیر نیز در کلام نورانی خودشان به این نکته اشاره کردند و فرمودند: «فأعلم وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی» بدان! در نظام هستی، از آدم تا خاتم، از خاتم تا آدم هیچ امتی با اختلاف خیر ندید. لذا اگر علماء این اختلافات را کنار میگذاشتند اسلام به این روز نمیافتاد لذا درست است که مقام علمی آقای مفروغ عنه است اما تنها مسئله علمی نیست.
حضرت آیت الله جوادی آملی در ادامه دلیل اولویت ولی فقیه نسبت به امورات غیر مالی را از کلام مرحوم شیخ حسن کاشف الغطاء تبیین کرد ومتذکر شد: «و ما ورد فی نصب الأئمة(علیهم السلام) بعض أصحابهم قیّماً علی أموال الأیتام دلیل علی جواز الولایة فی غیرها». وقتی در مسائل مالی، ائمه(علیهم السلام) بعضی از افراد را قیّم نصب کردند، مال که مهمتر از امور عادی است.که در آنها هم فتوا اصحاب را داریم و هم ضرورت حفظ نظام را.
رئیس مرکز بین المللی علوم وحیانی اسرا در ادامه به مطلب مهمی یادآور شد و تصریح کرد: بعضی از رعایت ها در گفتار و رفتار علماء یافت میشد که این ها مورد تحسین است اما گاهی این رعایتها به حیطه افتاء کشیده میشد و طوری میشد که چنانچه حادثه تلخی پیش آمد، ممکن بود باعث شود بعضی در فتاوایشان تجدید نظر کنند.
در ادامه نظر شما را به متن تقریر درس 63 نکاح آیت الله جوادی آملی جلب می کنیم
خلاصه درس گذشته
بیان بهترین قول در مسئله ولایت بالغه رشیده/ ناظر بودن احتیاط بر فعل مکلف و احکام تکلیفی / منشأیّت شبهه وجوبیه برای احتیاط / منشأیّت حکم وضعی برای احتیاط / جمعبندی فرعِ ولایت بالغه رشیده / ولایت ولیّ بر مولّی علیهِ مجنون / آثار ولایت، بر مولّی علیهِ مجنون / بررسی ولایت بر مجنونی که اندکی بعد از بلوغ مجنون شده / اهمیت دین اسلام به اقتصاد / فقر عامل خمودگی و رکود در جامعه / اثبات ولایت أب و جدّ بر مجنون با آیه دوازده سوره «نساء» / اثبات ولایت أب و جدّ بر مجنون با آیه ششم سوره «احزاب» / جمعبندی ادلّه ولایت بر مجنون که جنونش منفصل از صِغَر است / مسئله ولایت مولی بر عبد و أمه / اسلام دین آزادی بخش زنان
خلاصه درس امروز
حیطه ولایت حاکم در أمرِ نکاح/ اهمیت مبحث ولایت فقیه در فقه / دید وسیع صاحب جواهر در مسئله ولایت فقیه / دشواری اثبات تئوری صاحب جواهر به رأی شیخ انصاری / طرفداری از تئوری صاحب جواهر توسط فرزند کاشف الغطاء / بررسی مناقشات نظریه ولایت مطلقه فقیه / پاسخ به مناقشات نظریه ولایت مطلقه فقیه توسط فرزند کاشف الغطاء / بازگشت قهری قول قائلین ولایت غیر مطلقه و محدود به ولایت عامه و مطلقه / تبیین لزوم افضلیت همه جانبه مرجع تقلید / تبیین تاریخچۀ نزول صفات مرجعیت / صفات بایسته برای مرجع فرهنگی جامعه از دیدگاه مرحوم کلینی / نقد اجتماعی دیدگاه آیت الله خویی در نظریه ولایت فقیه / رعایت وحدت و جلوگیری از اختلاف مهمترین عامل حفظ دین / اختلافات منشأ سقوط مکتب / تبیین ادله ولایت مطلقه فقیه/ اثبات اولویت در غیر از امور مالی / رعایت همه جانبه مسائل روز توسط علماء / احتمال نشأت گرفتن فتوای شیخ انصاری از وقایع معاصر
مقدمه
مرور و تلخیص مباحث مطرح شده در جلسات قبل
مرحوم محقق در متن شرایع، در یکی از این بخشهای سهگانه کتاب نکاح مسئله ولایت را طرح کرده که «الولیّ من هو»؟ که بخش اول بود، «المولّیٰ علیه من هو»؟ که بخش دوم بود و «حدود الولایة ما هی»؟ که بخش سوم است. در این بخش سوم که صبی و صبیه اگر مجنون بودند حکمشان چیست؟ و اگر این جنون بعد از بلوغ پدید آمد حکم آن چیست؟ و اگر منفصل بود حکم آن چیست؟ و اگر متصل بود حکم آن چیست؟ حکم ولایت پدر و جدّ را ذکر کردند؛ درباره حکم ولایت حاکم شرع فرمودند که حاکم شرع بر کسی که مجنون و سفیه میباشد ثابت نشده است. اگر پدر و جدّ پدری دارد که تحت ولایت آنها میباشد و اگر جدّ پدری ندارد و ضرورت اقتضا کرده است که اینها همسر بگیرند،[1] آنگاه ممکن است براساس «السُّلْطَانُ وَلِیّ مَنْ لا وَلِیَّ لَهُ»،[2] ولایت حاکم شرع ثابت بشود و همچنین اگر این صبی یا صبیه بالغ شدند و بعد از بلوغ این جنون پدید آمد یا سفه پدید آمد، اگر جنون یا سفه متصل به صغرشان باشد که تحت ولایت أب و جدّ هستند؛ اما اگر منفصل باشد، نه دلیل لفظی میگیرد و نه استصحاب؛ دلیل لفظی نمیگیرد، برای اینکه اینها بالغاند و ما دلیلی هم نداریم که بگوید مجنون تحت ولایت پدر است، سفیه تحت ولایت پدر است، دلیلی که داریم این است، نابالغ تحت ولایت پدر و جدّ پدریاند. پس دلیل لفظی نداریم که مجنون یا سفیه تحت ولایت أب و جدّ هستند. اگر جنون و سفه متصل باشد، عرف ابایی ندارد که بگوید این کودک و این بچه قبل از اینکه بالغ بشود تحت ولایت بود، الآن که این حادثه جنون یا سفه پدید آمد، این هم تحت ولایت أب و جدّ است، یا اگر دلیل لفظی نگرفت میشود استصحاب کرد؛ اما اگر این بالغ شد و در ظرف بلوغ عاقل بود، بعد از یک مدتی جنون یا سفه عارض شد جا برای استصحاب نیست، زیرا آن متیقّن سابق مشکوک لاحق نیست و این مشکوک لاحق متیقّن سابق نیست. آن ولایتی که قبل از بلوغ بود یقیناً ساقط شد، این ولایتی که از راه جنون یا سفه میخواهد ثابت بشود این سابقه نداشت تا بگوییم قبلاً پدر یا جدّ پدری ولیّ بودند الآن کماکان. پس نه دلیل لفظی داریم و نه استصحاب، بنابراین میشود مراجعه کرد به عموم ولایت حاکم.
تبیین استصحابِ ولایتِ أب و جدّ در مجنونی که جنونش منفصل از بلوغ است
پرسش: دلیل اوّل که فرمودید استصحاب، حالت فرق کرده است؛ مرحله اوّل سفاهت بوده، مرحله دوّم جنون بوده است؟
پاسخ: نه، حالا فرق بین جنون و سفه نیست، فرق آن است که قبلاً عاقل بود الآن سفیه است. این را عرف میتواند بگوید، درست است که عنوان فرق کرد؛ اما این شخص خارجی و این موجود خارجی تحت ولایت أب و جدّ بود الآن کماکان؛ مثل تغیّر آب که اگر رنگش تغییر کرد، گرچه عنوان فرق کرده؛ اما این موجود خارجی قبلاً تحت این حکم بود الآن کماکان. اگر چنانچه ما بخواهیم روی عنوان بحث بکنیم، بله میگویند عنوان مسافر و حاضر فرق میکند، یا عنوان متغیّر و غیر متغیّر فرق میکند؛ اما اگر روی شخص خارجی باشد، عرف امتناعی ندارد، میگوید این شخص خارجی قبلاً تحت ولایت بود الآن کماکان؛ ولی اگر چنانچه زمان بلوغ عاقل بود، پس آن ولایتی که مربوط به صغر سنّ بود، آن ولایت یقیناً از بین رفت و آن متیقّن سابق مقطوع الزوال است، حالا بعد از بلوغ این حادثه رخ داد و نمیدانیم که تحت ولایت أب و جدّ است یا نه؟ این چون اخیراً حادث شد، گرچه مشکوک است؛ ولی سبق یقین ندارد. ما در استصحاب وحدت یقین و شک میخواهیم، وحدت قضیه متیقّن و مشکوکه میخواهیم، در اینجا آنکه متیقّن سابق بود مشکوک لاحق نیست، اینکه مشکوک لاحق است متیقّن سابق نیست. در این محدوده «ولایت حاکم» میتواند مطرح باشد؛ اما اگر أب و جدّ داشته باشد، بعید است که حاکم ولایت داشته باشد.
حیطه ولایت حاکم در أمرِ نکاح
یک فرمایشی مرحوم محقق در متن دارند، بعد مرحوم علامه، بعد شارحانِ فرمایش مرحوم علامه. شارحان فرمایش مرحوم محقق، گوشهای از مبحث ولایت فقیه را اینجا مطرح میکنند. عبارت مرحوم محقق در متن شرایع این است که فرمودند: ولایت برای حاکم شرع در این محدوده ثابت نیست، «لیس للحاکم ولایة فی النکاح علی من لم یبلغ» حاکم شرع ولیّ نکاح صبی و صبیه نیست، چرا؟ برای اینکه در جای ضروری او ولیّ است، چه ضرورتی دارد که او برای کودک همسر بگیرد؟! کارهای زمین مانده را حاکم شرع بر عهده دارد و اینجا کار زمین مانده نیست، ضرورتی ندارد: «لیس للحاکم ولایةٌ فی النکاح علی من لم یبلغ و لا علی بالغ رشید و یثبّت ولایته علی من بلغ غیر رشید»، اگر چنانچه کسی بالغ بود و رشید نبود بله، اینجا ولایت او ثابت است یا اینکه اگر سفهی عارض شد باز ولایت او ثابت است، چه وقت؟ «إذا کان النکاح صلاحا له»[3] اگر ضرورتی دارد و مصلحت ایجاب میکند که او باید همسر بگیرد، در اینجا او ولایت دارد. دو نکته است: یکی اینکه قبل از بلوغ حاکم شرع هیچ ولایتی ندارد، بعد از بلوغ در صورتی که مصحلت ملزمه باشد، ضرورتی در کار باشد، او ولایت دارد. چرا بعد از بلوغ او ولایت دارد؟ برای اینکه اگر بعد از بلوغ چنین حادثهای پیش آمد، أب و جدّ که ولایت ندارند، این کاری است که زمین مانده و این کار زمین مانده و کار ضروری به عهده حاکم شرع است.
اهمیت مبحث ولایت فقیه در فقه
به مناسبت اینکه این مطلب را ایشان فرمودند، شارحان شرایع هر کدام اظهار نظر خاص خودشان را کردند؛ قویترین کسی که در مسئله ولایت فقیه با تمام قد به میدان آمده، همین مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) است که در جلد 21 جواهر، در بحث جهاد آن تعبیر بلند را دارد که اگر کسی ولایت فقیه را نپذیرد «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا»[4] این اصلاً مزه فقه را نچشیده، چه رسد به اینکه فلان باشد.
دید وسیع صاحب جواهر در مسئله ولایت فقیه
آن جامعهنگری مرحوم صاحب جواهر چنین فتوایی را به همراه دارد، برای اینکه این دین به هر حال مجری میخواهد یا نمیخواهد؟ این قانون یک کسی میخواهد که این را بلند کند یا نه؟ اجرا کند یا نه؟ این احکام و حِکَم شریعت یک مسئول میخواهد یا نه؟ یا داده به دست مردم؟ اگر چنانچه کسی بگوید دین را خدا داده به دست مردم که شما بیا اجرا بکن! این قواعد عمیق و عریق دین را چه کسی میشناسد تا بیاید اجرا بکند؟ این تعارضات را چه کسی حل میکند تا اجرا بکند؟ این تزاحمات را چه کسی حل میکند تا اجرا بکند؟ این قواعد دقیق علمی را که برابر این فقه ثابت میشود، این را چه کسی باید حل بکند تا اجرا بکند؟ این است که این تعبیر بلند را مرحوم صاحب جواهر به کار برده ـ در همان جلد 21 جواهر ـ که اگر کسی ولایت فقیه را نپذیرد «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا». اما حالا عدهای که معاصر مرحوم صاحب جواهر بودند، آنها همچنین به دفاع پرداختند.
دشواری اثبات تئوری صاحب جواهر به رأی شیخ انصاری
مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) در مکاسب فرمودند که ولایت فقیه «اثباته دون خرط القتاد» است.[5] همین عبارت را ایشان در کتاب نکاح هم بکار میبرد[6] که شما یک ولایت جامعی را بخواهید برای او ثابت بکنید «اثباته دون اثباته خرط القتاد»؛ یک مَثَلی است که معروف در جامعه عربی است؛ «قتاد» همان درخت پُرتیغ جنگلی است که اصلاً هیچ میوهای ندارد، مگر خار و تیغ درشت و بلند؛ نظیر سیم خاردار است، این را میگویند قتاد. چوب درختها بعضیها نرم است، بعضیها خیلی سفت است؛ چوب درخت انجیر چوب سفتی نیست؛ اگر چوب درخت انجیر را بگیرند برای سقف منزل و تیر سقف درست کنند، این کفایت نمیکند؛ اما چوب درخت انار خیلی محکم و سفت و سِتَبر نسبت به درخت انجیر است. چون چوب بعضی از درختها خیلی محکم است، آنها را برای تیر سقف و مانند آن بکار میبردند. قبلاً که تیرهای فلزی نبود، همین تیرهای اینگونه از درختها را انتخاب میکردند، در جنگ استفاده میکردند، این درخت آزاد که به مراتب قویتر و غنیتر از آهن است، چون آهن بعد از صد سال به هر حال زنگ میزند؛ اما این درختهای آزاد هفتصد سال، هشتصد سال هنوز روی کار هستند و مصون هستند، دقیق هستند، قوی هستند، سالمتر از آهن هستند. درخت «خَدَنگ» از درختهای مُتصلّب و محکمی است که از آن تیر درست میکردند. اینکه مرحوم فردوسی دارد: «من ازشست تو هشت تیر خدنگ»[7] که رستم فخر میکند که من هشت تا تیر خوردم؛ ولی از پا نیافتادم، برای همین جهت است، نه «بخوردم ز تو شصت» مگر کسی میتواند شصتتا تیر بخورد؟! «من ازشست تو هشت تیر خدنگ»؛ «خدنگ» اسم آن درخت قوی جنگلی است که از شاخههای آن و از چوبهای آن تیر میتراشیدند که کار آهن را میکرد. «قتاد» کارش مثل همین درختهایی است که سیم خاردار تولید میکنند. بعضی از درختها مثل توت و امثال آن برگهایش نرم است، آدم اگر یکی از خوشههای توت و امثال توت را از بالا این برگهایش را بچیند با همین انگشتها، فشاری نمیبیند، چون هم آن چوب نرم است و هم این برگ نرم است؛ اما اگر این درخت «قتاد» جنگلی کسی دست ببرد، از بالا تا پایین را بخواهد این تیغهایش را مثل این برگها بریزد دستی برای او نمیماند. این را میگویند «خَرْط». «خَرْط» یعنی انسان دست ببرد بالا، تمام این برگها یا این تیغها را بکشد و جدا کند و بیاورد. این یک مَثَلی است معروف که میگویند «خرط قتاد» آسانتر از این است. این «أصعب من خرط القتاد» است یا «دونه خرط القتاد»، آسانتر از این، آن خَرط قتاد است.
مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) در مکاسب در بحث ولایت فقیه میفرماید اثبات ولایت به آن معنا «دونه خرط القتاد» است. اینجا هم در کتاب نکاح که شرح ارشاد مرحوم علامه حلی است که آن متن آن در باب نکاح است نوشته مرحوم علامه حلی است و شرح آن متعلق به مرحوم شیخ انصاری است، ایشان در این کتاب شریف میفرمایند: «و اثبات ذلک دونه خرط القتاد»[8] که شما چنین ولایتی بخواهید برای فقیه ثابت کنید که همه جا حضور داشته باشد، کار آسانی نیست.
طرفداری از تئوری صاحب جواهر توسط فرزند کاشف الغطاء
مرحوم صاحب جواهر آن بیان دقیق را که دارد و آن کارساز است، مرحوم آقا شیخ حسن ـ فرزند کاشف الغطاء معروف ـ او هم معاصر مرحوم صاحب جواهر بود و چهار سال قبل از مرحوم صاحب جواهر رحلت کرده است. ایشان خوب از مسئله ولایت فقیه دارد دفاع میکند. همان اشکالاتی که مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) در شرح عروه دارند، همان اشکالات را مرحوم آقا شیخ حسن مطرح کردند و پاسخ دادند. مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) میفرمایند که ما دلیل لفظی نداریم، حدیث «السُّلْطَانُ وَلِیّ مَنْ لا وَلِیَّ لَهُ» روایت نبوی است با ضعف سند، «معتبره أبی خدیجه»[9] فقط مسئله قضا را ثابت میکند، دیگر ولایت عامه و امثال آن را ثابت نمیکند.[10] برخی از علماء هم همین فکر را داشتند؛ ولی مرحوم آقا شیخ حسن(رضوان الله علیه) در کتاب شریف انوار الفقاهة، همان فرمایش مرحوم صاحب جواهر را منتها رقیقتر بازگو میکنند، میگویند به اینکه شما که میگویید ولایت فقیه ثابت نشده، برای اینکه «السُّلْطَانُ وَلِیّ مَنْ لا وَلِیَّ لَهُ» روایت نبوی است و از طریق عامه آمده و ضعف سند دارد، مقبوله عمربن حنظله[11] هم حداکثر حاکم بودن را ثابت میکند، اینها تام نیست از همینها میشود ولایت فقیه را کاملاً فهمید. ایشان میفرمایند: «و یظهر من بعض أصحابنا المناقشة فی عموم ولایة الحاکم الشرعی»،[12] گرچه بحث در ولایت فقیه نبود، فقط بحث در این بود که اگر صبی و صبیه
بررسی مناقشات نظریه ولایت مطلقه فقیه
بالغ شدند، ولی رشد ندارند و سفه دارند از تحت ولایت أب و جدّ خارج شدند؛ پس تحت ولایت چه کسی هستند؟ آنجا مرحوم محقق ولایت فقیه را مطرح کردند و بزرگان دیگر هم در این زمینه سخن فرمودند. مرحوم آقا شیخ حسن پسر مرحوم کاشف الغطاء این مطلب را دارند، میفرمایند: «و یظهر من بعض أصحابنا المناقشة فی عموم ولایة الحاکم الشرعی ما عدا الإمام(علیه السلام)» کسی از اصحاب ما در ولایت امام معصوم تردیدی ندارد، نمیگویند دین از سیاست جداست، میگویند سائس و مسئول و رئیس حکومت اسلامی باید امام معصوم باشد، «ما عدا الامام(علیه السلام) الذی هو أولی بالمؤمنین من أنفسهم» چرا مناقشه میکنند؟ «لعدم الدلیل علیها» میگویند ما دلیلی بر ولایت حاکم باللقول المطلق نداریم، «سوی روایة السلطان»، «السُّلْطَانُ وَلِیّ مَنْ لا وَلِیَّ لَهُ» که از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است. این روایت «مع ضعف سندها» چون از طریق ما نیست «لا تنصرف إلا للإمام(علیه السلام)» و «السلطان» منظور امام معصوم است؛ پس ما دلیلی نداریم، مگر همین «السلطان» و مگر اینکه «سوی ما دلّ علی جواز الترافع إلیه کمقبولة عمر بن حنظلة» و معتبره أبی خدیجه و مانند آن که فقط اینها میتوانند قاضی باشند «و هی لا تدل علی الولایة فی غیر القضاء و الافتاء»، اینها فقط میتوانند مرجع فتوا باشند، یک؛ قاضی محکمه باشند، دو؛ اما کشورداری و سیاستمداری دیگر به عهده آنها نیست. این خلاصه اشکال ناقدان است.
پاسخ به مناقشات نظریه ولایت مطلقه فقیه توسط فرزند کاشف الغطاء
مرحوم آقا شیخ حسن کاشف الغطاء میفرماید این مناقشهای که بعضی اصحاب ما کردند؛ ولی ضعیف است، چرا؟ «لأن تسلیم منصب القضاء و الإفتاء ممّا یؤذن ببقیة المناصب بطریق أولی»[13] شما قبول دارید که فقیه جامع الشرائط مرجع فتواست، او این فتوا را داده به عنوان «سوادٌ علی بیاض» که در جامعه باشد یا باید اجرا بشود؟ فقیه به منزله قوه مقنّنه است؛ منتها قوه مقنّنه باید از کتاب و سنّت بگیرند این هم از کتاب و سنّت گرفته است. مرجع به منزله قوه مقنّنه است و این سِمَتِ فقیه جامع الشرائط است، همین قوه مقنّنه هم مرجع قضاست، شما چه سِمَتی دارید؟ کشورداری که به غیر از اینها برنمیگردد: یکی قانون است، یکی قضا. پس یا خودش اجرا میکند یا زیر مجموعه او اجرا میکنند؛ ولی این دو عنصر محوری به عهده فقیه است و شما قبول کردید از مقبوله عمر بن حنظله و معتبره أبی خدیجه کاملاً به دست میآید که تقنین و قانونشناسی در اسلام ـ ما قانونگذاری نداریم، قانونگذار ذات اقدس الهی است، قانونشناس فقیه جامع الشرائط است ـ داور و قاضی فقیه جامع الشرائط است، کشور هم به همینها وابسته است و چیز دیگری نیست. شما که میگویید ما دلیلی بر ولایت فقیه نداریم، مقبوله را قبول کردید، معتبره را قبول کردید؛ یعنی قانونگذاری را و داوری را قبول کردید. مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) دارد که حداکثر مسئله قضاست، بله خوب! اگر کسی قبول کرده که فقیه جامع الشرائط میتواند قاضی مملکت باشد، این قاضی قانون را باید از چه کسی بگیرد؟ از جایی قانون بگیرد یا قانون را از خودش بگیرد؟ قانون را باید خودش بگیرد؛ یعنی میشود جامع الشرائط؛ یعنی میشود مرجع. اگر کسی قبول کرد فقیه جامع الشرائط سِمَت قضای مملکت را دارد؛ قضای مملکت تنها این نیست که دو نفر موجر و مستأجر درباره خانهای یا مغازهای اختلاف داشته باشند، از جزییترین کار شروع میشود تا رژیم حقوقی دریای خزر
بازگشت قهری قول قائلین ولایت غیر مطلقه و محدود به ولایت عامه و مطلقه
و نمودارش هم این سیزده ـ چهارده میلیون پرونده است، دوازده میلیون یا چهارده میلیون پرونده کار هفتاد میلیون مردم است؛ حالا دوازده میلیون، هر پروندهای دو طرف دارد: یکی شاکی است، یکی مورد شکایت است میشود 24 نفر. این 24 میلیون هر کدام در یک خانوده سه ـ چهار نفریاند، میشود هفتاد میلیون. هفتاد میلیون الآن درگیر دستگاه قضا هستند، مگر میشود شما قبول بکنید که مقبوله عمر بن حنظله، حَکَمیت، حاکمیت و قضا را به فقیه داده؛ ولی رژیم حقوقی دریای خزر را به او نداده است؟! مگر همه قضا و داوری مربوط به این است؟ الآن هواپیماهایی که میخواهند از کشور رد بشوند اول دعواست، آیا اجازه دارند یا ندارند، چه کسی باید داوری کند؟ دریاهایی که ما داریم، زیردریاییها و هر کسی میتواند عبور بکند یا نه؟ ما باید داوری کنیم، آسمان و زمین، زمین و آسمان به عهده قضای اسلامی است. اگر شما «مقبوله» را قبول کردید، «معتبره» را قبول کردید، الاّ و لابدّ باید کشورداری را قبول کنید. این 24 میلیون پرونده زندان میخواهد یا نمیخواهد؟! بودجه میخواهد یا نمیخواهد؟! مأمور اجرا میخواهد یا نمیخواهد؟! قاضی، مگر نظیر همان قضای سابق است که فقط دو نفر موجر و مستأجر بیایند از آقا سؤال بکنند و آقا فتوا بدهد؟! هفتاد میلیون هر روز درگیر محکمه قضاییاند. الآن این دوازده میلیون پرونده همان طوری که تحلیل شد متعلق به 24 میلیون است، این 24 میلیون هر کدام به یک خانوده سه ـ چهار نفره وابستهاند. دانشگاههای عمیق علمی یعنی علمی، سواد یعنی سواد، اینکه از طلبه و امثال طلبه برنمیآید که بیایند بعد از اینکه چند سال درس خارج خواندند بروند رژیم حقوقی دریای خزر را حل کنند، الان ما درگیر هستیم. این دریا مثل صحرا همهاش کوه نیست، همهاش دشت نیست، همهاش درّه نیست؛ بعضیها درّه است، زیر آب اینطور است. نفتهایی که در دشت است، استخراج آن خیلی آسان است که بعضی از این همسایههای پنجگانه که کنار دریای خزر هستند آنجا که دشت است زود میروند نفتهایش را میگیرند، آن قسمتی که با درّه و کوه همراه است استخراج نفت جانکندنها میخواهد، این نفت هم سهم همه است، این نظیر فقه و اصول نیست که با هفت ـ هشت سال خواندن حل بشود، این جان کندن فقهی و حقوقی ده ـ دوازده ساله میخواهد، مگر از هر کسی ساخته است؟ حالا فقیه باید یک دانشگاه داشته باشد یا نداشته باشد تا این مشکل را حل کند؟ اگر شما قبول کردید که جامعه اسلامی کارهای قضایی او را فقیه جامع الشرائط قبول کرد، الاّ و لابدّ باید بپذیرید که مملکت باید دست او باشد. الآن اول دعواست، این هواپیماها میخواهند بیایند بروند، مجاز در ورود هستند؟! زیردریاییها میخواهند بیایند و بروند، در آبهای سرزمینی ما هستند همینجور بیایند و بروند یا حساب و کتابی دارد؟! این چندین دانشکده میخواهد. چه جور میشود که آدم «مقبوله» را قبول داشته باشد، «معتبره» را قبول داشته باشد، بعد بگوید که فقیه فقط میتواند قاضی باشد! قاضی چه باشد؟ قاضی زندان میخواهد، بودجه سنگین میخواهد، هواشناسی، زمینشناسی، دریاشناسی میخواهد، دانشگاه میخواهد! این است که مرحوم صاحب جواهر آن تعبیر را دارد که اگر کسی اسلام را بشناسد، کشور را بشناسد، زندگی را بشناسد، بعد بگوید فقیه ولایت ندارد، «ما ذاق من طعم الفقه شیئا»، این معلوم میشود که فقه و اسلام را نشناخت، مردم را نشناخت، زندگی را نشناخت! پس حرف، حرفِ عمیق آن بزرگوار است.
تبیین لزوم افضلیت همه جانبه مرجع تقلید
مستحضرید جریان مشروطه و غیر مشروطه و این حوادث پیش آمد، شاید این جریان بعضیها را وادار کرد که مثلاً یک مقداری کُند بیایند! گرچه مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) در جریان مشروطه و اینها به آن صورت نبود؛ ولی بعدیها که یک مقدار دستشان میلرزد، برای همان قصّه مشروطه و امثال مشروطه است که «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنْ شُرُور ِأَنْفُسِنَا»، این هست البته. در جریان مرجعیت مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) در این کتاب زبدة الاصول[14] تعبیر این بزرگان این است که تقلیدِ أفضل لازم است. عدل، عدل، عدل، عدل، اولین حرف را عدل میزند، هواکوبی میزند، قداست روح میزند، بعد سواد.
تبیین تاریخچۀ نزول صفات مرجعیت
مرجع تقلید باید أفضل باشد، سخن از أعلم نیست؛ یعنی «علمِ» صد درصد، «عقل» صد درصد، «عدل» صد درصد، چنین کسی مرجع دینی است. بعد کمرنگ شد، شده أعلمِ أعدل، از این کمرنگتر شد، أعدل شده أقویٰ، أقویٰ این است. قبلاً به صورت صریح بود که «الأعلم الأعدل» «الأعلم التقیٰ». بعد از «الأعلم» و «الأقوی» این است که أتقیٰ هم باشد. بعد از أقویٰ به أحوط وجوبی رسید. فقیه أعلم، أحوط لزومی این است که أتقیٰ باشد. بعد کمرنگ شد، شده أعلم و أتقیٰ به أحوط استحبابی. بعد بیرنگ شد، شده أعلم. شما این مراحل را طی کنید، همین که مرجع أعلم شد کافی است. پس حرف اول را عقل میزند.
صفات بایسته برای مرجع فرهنگی جامعه از دیدگاه مرحوم کلینی
خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند ـ بر طلبهها یعنی بر ماها مطالعه این متون جزء وظیفههای اولیه ماست، ما هر وقت یک جلدی از کافی که چاپ میشد میگرفتیم مطالعه میکردیم. مطالعه حدیث برای ما مثل مطالعه آیه قرآن ضروری است ـ مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) یک خطبه مفصّلی دارد که چهار ـ پنج صفحه است و مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) این خطبه را شرح کرده،[15] این خطبه را حتماً ببینید. پنج ـ شش صفحه است، آخرین خط مرحوم کلینی این است که «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ وَ اللّٰهُ المُوَفِّقُ»[16] قطب فرهنگی جامعه دینی عقل مردم است، نه سواد! سواد بیست درصد، سی درصد، یا پنجاه درصد است، آن هفتاد درصد، یا شصت درصد، یا پنجاه درصد دیگر را باید عقل تهیه کند تا شخص بشود مرجع؛ لذا فریب نمیخورد، فریب نمیدهد، حرفی که با حاشیه این حرف، آبروی کسی را از بین ببرد نمیگوید، رفتار، گفتار و منش او این است، این ﴿وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[17] قدر متیقّن آن برای مراجع است. فرمود بعضیها وقتی در جامعه راه میروند، مردم او را میبینند روشن میشوند، میگویند دین این است. ﴿وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾. «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ وَ اللّٰهُ المُوَفِّقُ».
نقد اجتماعی دیدگاه آیت الله خویی در نظریه ولایت فقیه
حالا آن جریان مشروطه و آن اختلاف و آن شهادت مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری و اینها شاید کمکم باعث شد که این بزرگان یک مقداری مثلاً دستشان میلرزد، وگرنه، نه در سواد و فضل و علمیّت و مقام بزرگ و بزرگواری مرحوم آقای خویی میشود خدشه کرد، نه در نقدهای دیگر؛ ولی حوادث جور دیگر بود. این اختلافها را مرحوم آقای خویی یقیناً دید، همین فرمایشات این بزرگان را، اینها جزء فقهای رایج نجف بودند، نجف مهد این فرمایشات بود، مهد فقه بود، کاشف الغطاء و بیت کاشف الغطاء، بحرالعلوم و بیت او، این بیوتات، بیوتات نورانی بودند، چگونه میشود که مرحوم آقای خویی این حرفها را ندیده باشد؛ اما همین حرفهایی که مرحوم آقا شیخ حسن نقل میکند و رد میکند، همین حرفها را مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) قبول کرده است.
رعایت وحدت و جلوگیری از اختلاف مهمترین عامل حفظ دین
غرض این است که همه مسائل برای صبغه علمی آن نیست، صبغههای مشروطیت و امثال آن و آن فحول علماء و به جان هم افتادن و سرانجام دین را رها کردن و پهلوی بیاید و با این دین بگیرد بازی بکند و اینها شد. این است که تمام گفتارها، کردارها و رفتارهای ما مبادا به جایی برسد که خدای ناکرده شکافی بین مسئولین، بین مردم، بین مسئولین و مردم پیدا بشود. این بیان نورانی حضرت امیر را نگاه کنید، به یک کسی خطاب کرد، فرمود در بین امت اسلامی بیش از من کسی نیست که مردم را به وحدت دعوت کند. خطاب کرد به آن شخص فرمود: «لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ] عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی»،[18] فرمود: «فَاعْلَمْ» بدان در بین امت اسلامی از من هیچ کس بهتر مردم را به وحدت دعوت نکرده است و بدان که «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی»،[19] بیان نورانی حضرت در نهج البلاغه است. ما حرم مشرّف میشویم میگوییم «کَلامُکُم نُورٌ»،[20] «کَلامُکُم نُورٌ»؛ یعنی باید اینها را ببینیم.
اختلافات منشأ سقوط مکتب
فرمود بدان! نظام هستی این است، از آدم تا خاتم، از خاتم تا آدم هیچ امتی با اختلاف خیر ندید. این را حضرت از راه تاریخ نمیگوید، اگر از راه تاریخ بگوید، از آینده چه جور خبر میدهد؟ فرمود: «لَمْ یُعْطِ» خدای سبحان «أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی» اگر تاریخ باشد شما چندتا کتاب تاریخ آنجا بود خواندید، از جمیع امم از آدم چه خبر دارید؟ این بر اساس همان علم غیب حضرت است. «إلی یوم القیامة» را چگونه خبر میدهی؟ این بر اساس علم غیب حضرت است. فرمود از آدم تا کنون از الآن «إلی الابد» هیچ جامعهای با اختلاف خیر ندید، ما اگر سعی کنیم خودمان را مطرح کنیم، یک لغزندهگاهی ایجاد کردیم که همه ما سقوط میکنیم. این است که گفتار ما، رفتار ما، نوشتار ما باید اینجور باشد، وگرنه مقام علمی حضرت آقای خویی که حشرش با انبیاء و اولیاء باشد «مفروغ عنه» است، همان فرمایشی که دیگران گفتند و اشکال کردند، مرحوم آقای خویی همان را اشکال میکنند، چه جور میشود اینها را ندیده باشد؟! پس تنها مسئله علمی نیست.
تبیین ادله ولایت مطلقه فقیه/ اثبات اولویت در غیر از امور مالی
ایشان میفرمایند به اینکه «لأن تسلیم منصب القضاء و الإفتاء ممّا یؤذن ببقیة المناصب بطریق أولی»، طریق اولویت آن هم این است که بازگو شد. بعد «و ما ورد فی نصب الأئمة(علیهم السلام) بعض أصحابهم قیّماً علی أموال الأیتام دلیل علی جواز الولایة فی غیرها». در مسائل مالی، ائمه(علیهم السلام) بعضی از افراد را قیّم نصب کردند، مال که مهمتر از امور عادی است. «لأنّ ولیّ المال یتولّی غیره و فی قضاء ضرورة النظام و فتاوی الأصحاب بعموم الولایة کفایة فی ذلک»؛[21] ما دو دلیل داریم: اصحاب فتوا دادند؛ نظام اسلامی به هر حال صاحب میخواهد یا نمیخواهد؟ یعنی این چهل جلد جواهر یک متولّی میخواهد که اجرا بکند یا نکند؟ یا همینطور باید رها بشود؟ این مکتب را چه کسی باید اجرا بکند؟ بدهیم به دست هر کس؟! این بیان، بیان لطیفی است، این عقل است. شما نظام را بررسی کنید، این چهل جلد جواهر را چه کسی باید اجرا بکند؟ جواهردان باید اجرا بکند، چه کسی باید اجرا بکند؟!
رعایت همه جانبه مسائل روز توسط علماء
به دست مردم بدهید؟! خدا رحمت کند شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای را، اینکه شعری میگفت به اینکه «خم غدیر، خم وحدت، خم نیمه شعبان» ایشان فرمودند که یک وقتی به من اعتراض کردند که اینکه شعر نشد! مگر میشود گفت: مِی، بعد بگویی مِی غدیر، مِی خم غدیر! فرمود: من هم قبول دارم که شعر راه خاص خودش را داشته باشد؛ اما آنقدر اگر بزرگان مثل حافظ و امثال حافظ میگفتند مِی، دیگر اینطور نبود که شما از منزل تا دانشگاه بروید، ده ـ دوازده تا مغازه شراب فروشی سر راهتان باشد. آنوقت این چیزها نبود، وقتی میگفتند مِی، همان حرفی بود که خود حافظ گفته بود که خمها همه در جوش و خروشند ز مَستی ٭٭٭ وان مِی که در آن جاست حقیقت نه مجاز است[22]
میدانستند که منظور از مِی چیست. «خمریه» دارد سید مرتضی، غالب این بزرگان «خمریه» دارند؛ این «خمریه» همان است که در قرآن کریم فرمود: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾[23] نهر شراب در بهشت است، نه یک خُم شراب. آنها میفهمیدند که دارند چه میگویند. ما اگر بگوییم شراب، میگوییم فلان، این آقا وقتی که از کنار شراب فروشی رد میشود خیال میکند که ما همان را میگوییم. ما ناچاریم بگوییم «مِی غدیر مِی وحدت»! قبول دارم که این با شعر نمیسازد؛ ولی آن وقت فرق میکند. غرض این است که حیثیت همه فقهاء، عظمت همه فقهاء، آبروی همه فقهاء باید محفوظ باشد و اگر چنانچه حادثه تلخی پیش آمد، ممکن است باعث بشود که بعضی از آقایان در فتاوایشان تجدید نظر کنند.
احتمال نشأت گرفتن فتوای شیخ انصاری از وقایع معاصر
لذا این عبارت «دونه خرط القتاد» در صفحه 153 کتاب النکاح مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) است. اینها آن طلیعه استبداد صغیر و استبداد کبیر و آن حکومتها را دیدند، آن اختلافات مشروطه اول و مشروطه دوم و استبداد صغیر و استبداد کبیر و اینها را دیدند، کمکم زمینه شد برای شهادت مرحوم آقا شیخ فضل الله که از دایره خود علماء هم بیرون نمیرفت دیدند؛ لذا کمکم دست آنها در این فتوا یک مقداری میلرزد. حشر همه اینها با اولیای الهی. 424/907/س
پاورقی:
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص220 و 221.
[2] المغنی لابن قدامة، المقدسی، موفق الدین، ج7، ص32.
[3] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص221.
[4] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج21، ص397.
[5] کتاب المکاسب، الشیخ مرتضی الأنصاری، ج3، ص553.
[6] کتاب النکاح، الشیخ مرتضی الأنصاری، ص153.
[7] فردوسی، شاهنامه، داستان رستم و اسفندیار، بخش28؛ «من ازشست تو هشت تیر خدنگ ٭٭٭ بخوردم ننالیدم از نام و ننگ».
[8] کتاب النکاح، الشیخ مرتضی الأنصاری، ص153.
[9] الکافی-ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج7، ص412.
[10] العروة الوثقی-جامعه المدرسین، السیدمحمدکاظم الطباطبائی الیزدی، ج5، ص607 و 308.
[11] الکافی-ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص67.
[12] انوار الفقاهة، کتاب النکاح، لکاشف الغطاء، حسن، ج1، ص25.
[13] انوار الفقاهة، کتاب النکاح، لکاشف الغطاء، حسن، ج1، ص25 و 26.
[14] زبدة الاصول، السیدمحمدصادق الروحانی، ص165.
[15] الرواشح السماویة، المحقق الداماد، ص39.
[16] الکافی-ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص9.
[17] انعام/سوره6، آیه122.
[18] شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج18، ص75.
[19] شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج10، ص33.
[20] من لا یحضره الفقیة، الشیخ الصدوق، ج2، ص616.
[21] أنوار الفقاهة ـ کتاب النکاح، لکاشف الغطاء، حسن، ج1، ص26.
[22] دیوان حافظ، غزل شماره40.
[23] محمد/سوره47، آیه15.