به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجتالاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی روز یکشنبه بیستم دیماه 1394 در جلسه سی و پنجم درس خارج فقه سیاسی در مدرسه عالی فیضیه قم، بحث پیرامون جایگاه مردم در مشروعیت حکومت را ادامه داد.
وی در بحث از دلالت نامه ششم امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه مبنی بر نقش محوری مردم و مقبولیت مردمی در مشروعیت حکومت تصریح کرد: مراد از عبارت «بَایَعَنِی الْقَوْمُ» و برخی فقرات دیگر نامه حضرت امیر علیه السلام بیان مبنای مشروعیت حکومت خود به معاویه نیست؛ بلکه تنها از تحقق خارجی حکومت و فعلیت بخشی آن توسط مردم سخن رانده است.
استاد ایزدهی با رد دلالت عبارت «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» و فقرات دیگر خطبه نود و دوم نهج البلاغه بر مشروعیت ساز بودن اقبال مردمی، بیان این عبارت توسط حضرت امیر علیه السلام را متأثر از شرایط سیاسی جامعه پس از قتل خلیفه و نیز نتیجه دوراندیشی و اطلاع آن حضرت نسبت به وقایع آتی دانست.
تقریر جلسه سی و پنجم فقه سیاسی استاد ایزدهی در ادامه تقدیم میگردد.
عبارات عربی برگرفته از جزوه ولایت فقیه اثر استاد ایزدهی است.
عبارات درون پرانتز اضافات مقرر است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الصلاه و السلام علی اشرف الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد.
مقدمه؛ مرور روایت اول
در جلسه قبل نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه را از نظر دلالت بر نقش مردم در مشروعیت حکومت بحث کردیم.
الف. بحث دلالی؛ حضرت امیر در این نامه فرموده است: «أَنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَابَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُد»[1]؛ یعنی کسانی که با ابابکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من نیز بیعت کردند؛ بنابراین هچنانکه تو در زمان خلفاء از آنها اطاعت کردی از من نیز باید اطاعت کنی.
«بَایَعَنِی الْقَوْمُ»؛ در این عبارت امیرالمؤمنین علیه السلام فقط به بیعت مردم با خود استناد کرده است و اصلاً از مشروعیت الهی خودش سخنی به میان نیاورده است.
«الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَابَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ»؛ در این عبارت، گویی حضرت امیر علیه السلام بیعت مردم با ابوبکر و عمر و عثمان را تجویز کرده است و مجاز دانسته است و سپس بیعت مردم با خود را بیان می کند.
«فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَاروَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُد»؛ می فرماید اگر کسی در صحنه بیعت حضور نداشت بخاطر غیبت خود نمی تواند از اطاعت تمرّد کند؛ چون دیگران بیعت کرده اند. در اینجا لزوم اطاعت فرد غائب را به بیعت مردم با خود مستند کرده است نه به مشروعیت و نصب الهی خود.
ب. بر دلالت این روایت این اشکال وارد که احتمالا ظاهر روایت مراد جدی حضرت امیر علیه السلام نبوده و صدور این کلام در مقام اسکات خصم بوده است.
ج. به اشکال وارده جواب هایی داده شد.
اولاً: نامه حضرت یک سند رسمی و مکتوب بوده است و چنین سندی قابل استناد است هم در زمان حاضر و هم در آینده؛ هم برای مخاطب و هم برای سایرین.
ثانیاً: جز این روایت، روایات دیگری نیز وجود دارد که مؤید ظاهر این روایت و مفاد آن است. در واقع این روایت یک اِخبار واقعی است و بیانگر یک واقعه تاریخی است؛ بنابراین این اشکال که ظاهر کلام، مراد جدّی متکلم نبوده است درست نیست. در اینجا می توان گفت بیعت و حضور مردم باید یک حظ و بهره ای در مشروعیت بخشی به حکومت داشته باشد ولو اینکه حداقل به نحو فعلیت بخشی باشد؛ چون در غیر اینصورت اصلاٌ استناد به آن درست نیست. بنابراین بیعت مردم قطعاً ارزش استناد دارد ولو به مقدار جزئی.
ثالثاً: بیعت مردم اصلاً ملاک مشروعیت و دالّ بر آن نیست. از نظر اهل سنّت نیز ملاک مشروعیت خلفاء بیعت نیست؛ بلکه حکومت ابوبکر را به زعم خود بر اساس اجماع و خلافت عمر را برمبنای استخلاف خلیفه اول و خلافت عثمان را براساس شورا می دانند. بنابراین اهل سنّت بیعت مردم با این خلفاء را نه ملاک مشروعیت آنها بلکه یک امر متأخر نسبت به مشروعیت آنها و در واقع اعلام وفاداری نسبت به کسی که مشروعیت او تثبیت شده است می دانند.
اینکه حضرت امیر علیه السلام در نامه خود فرموده است: «بَایَعَنِی الْقَوْمُ»؛ مراد این نیست که مبنای مشروعیت حکومت خود را به معاویه گوشزد کرده باشد بلکه تذکر این است که مردم بر هر ملاک و مبنایی که باشد با من همچون خلفای پیشین بیعت کرده اند و تو همانطور که از خلفاء فرمانبری داشتی از من نیز می بایست اطاعت و فرمانبری کنی.
با توجه به آنچه گفته شد این روایت در مقام بیان ملاک مشروعیت برای حکومت نیست و تنها از تحقق خارجی حکومت و فعلیت بخشی یا اعلام وفاداری مردم نسبت به حاکم سخن رانده است.
ادامه؛ روایت دوم
«مِنْ کَلَامٍ لَهُ لَمَّا أَرَادَهُ النَّاسُ عَلَى الْبَیْعَةِ بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا یَقُومُ لَهَا الْقُلُوبُ وَ لَا یَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِب وَإِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَلَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمرکُمْ»[2]
امیرالمؤمنین علیه السلام آنگاه که مردم پس از قتل عثمان برای بیعت به سویش هجوم آوردند فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را به دست آورید زیرا به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه انگیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند.
چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفت و راه مستقیم حق ناشناخته ماند. آگاه باشید! اگر دعوت شما را بپذیرم براساس آنچه می دانم با شما رفتار خواهم کرد و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی دهم. اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم».[3]
دلالت روایت
مضافاً إلی أنّ أمیر المومنین لایشیر فی الروایة إلی أمرٍ یدلّ علی کون الإنتصاب الإلهی مصدراً لمشروعیّة الحکومة و الحکّام یمکن أن یستدلّ علی بعض جملات الروایة علی مدّعی کون الناس مصدراً لمشروعیّة الحکومة.
(این روایت نیز از جمله روایاتی است که موهم اثبات نقش مردم در مشروعیت حکومت است. در استدلال به آن برای اثبات جایگاه و نقش مشروعیت بخشی مردم و بیعت آنها می توان گفت: )
علاوه بر آنکه در این روایت حضرت امیر علیه السلام به هیچ امری دالّ بر مصدر بودن انتصاب الهی برای مشروعیت حکومت و حاکم اشاره نمی کند، ممکن است به برخی فقرات روایت نیز برای اثبات نقش مردم در مشروعیت حکومت استدلال شود که در ذیل به آن می پردازیم.
(1)«لَمَّا أَرَادَهُ النَّاسُ عَلَى الْبَیْعَةِ بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ»؛
فقد إستدلّ بالروایة علی کون مصدر ولایة أمیر المومنین هو الناس و بیعتهم و قبولهم للولایة حیث إنّه لو کان الإنتصاب الإلهی یکفی فی تحقّق الحکومة لما یحتاج إلی إرادة الناس و حضورهم بالبیعة بل البیعة المستعمل فی الروایة لیست من قبیل إعلان الوفاء و الولاء بعد ما یتعیّن الحاکم بالمصادر الختلفة للحکومة حیث إنّ الناس ما بایعوا أمیر المومنین بملاک النصّ و الإستخلاف من جانب الرسول(ص) و أنّه منصوب من قبل الله إذ لو کان الأمر هکذا لما تتأخّر ولایتة إلی خمس و عشرین سنة و لم یبایعوا مع الخلفاء الثلاثة سابقاً بل البیعة المذکورة و هی قرار عامّة الناس علی الطاعة و التمکین بالأوامر هو نفس مصدر المشروعیّة.
ظاهر روایت این است که خاستگاه مشروعیت حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام مردم هستند و روایت نقش محوری در مشروعیت حکومت را قبول ولایت از طرف مردم دانسته است؛ چرا که امیرالمومنین علیه السلام خود منصوب الهی بود و مشروعیت الهی داشت و اگر قرار بود نصب الهی برای تحقق حکومت کافی باشد نیازی به حضور و بیعت مردم نبود.
در این روایت مراد از بیعت، صرف اعلام وفاداری نیست بلکه عقد بیعت است؛ چنانکه در جلسه قبل هم گفته شد بیعتی که مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام داشتند با بیعت آنها با خلفاء تفاوت داشت.
ملاک مشروعیت حکومت ابوبکر بیعت مردم نبود چون بیعت مردم با ابوبکر پس از جریان سقیفه بود. عمر بن خطاب نیز بر اساس استخلاف به حکومت رسید و پس از آن بود که مردم با او بیعت کردند. همچنین عثمان با رأی شورا برگزیده شد و بیعت مردم متأخر از انتخاب او بود.
بنابراین در مورد هر سه خلیفه ملاک مشروعیت، امر دیگری غیر از بیعت مردم است اما در مورد حضرت امیر علیه السلام چنین نیست. در واقع بیعت مردم با امیرالمؤمنین بخاطر واقعه غدیر یا به این خاطر نبود که او منصوب از سوی خداست؛ بلکه آن زمان که مردم برای بیعت به سوی حضرت امیر علیه السلام رفتند گزینه دیگری برای آنها وجود نداشت.
بنابراین از نظر مردم حکومت حضرت امیر علیه السلام ملاکی جز بیعت نداشت؛ چنانکه از دیدگاه اهل سنّت نیز ملاک حکومت حضرت امیر علیه السلام دعوت فراگیرمردمی است، به سخنی دیگر بیعت مردم با خلفاء اعلام وفاداری است ولی بیعت با حضرت امیر علیه السلام اعلام وفاداری نیست؛ بلکه یک قرار عمومی برای اطاعت و تمکین از آن حضرت بود و چنین بیعتی از دیدگاه مردم مصدر مشروعیت و مشروعیت بخش بود، خلاصه اینکه از ظاهر عبارت «لَمَّا أَرَادَهُ النَّاسُ عَلَى الْبَیْعَةِ» چنین به دست می آید که اراده عمومی موجب مشروعیت می شود.
(2) «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی»؛
لو کان أمر الحاکمیّة بید غیر الناس و کان مصدر المشروعیّة هو الإنتصاب من جانب الله لما جاز دعوة الناس إلی الحاکمیّة لأنّه من قبیل السالبة بإنتفاء الموضوع بل نفس القول ب«دعونی و التمسوا غیری» قبول مرجعیّة الناس فی کونهم مصدراً لمشروعیّة الحاکم.
و لقائلٍ أن یقول: إنّ نفس القول إعترافٌ بعدم کونه منصوباً من جانب الله و الرسول و إلّا لما جاز طرد المراجعین الموجبة لتحقّق حاکمیّته الإلهیّة بل هذه العبارة تستوجب القول بعدم إشتراط الأفضلیّة فی الحاکم إذ القول بکون أمیرالمومنین أفضل أفراد أمّته (کما إعترف به الأمّة) لا موجب لإرجاع الناس إلی حاکمیّة الغیر و نفس ردع الناس و إرجاعهم إلی الغیر یستلزم القول بجواز حاکمیّة المفضول کما نقل عن أبی بکر إنّه قال: «أقیلونی فلستُ بِخَیرَکُم» و «ولیّتُکُم و لستُ بِخَیرَکُم».
حضرت فرموده است مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید.
اشکال؛
اشکالی که اهل سنّت وارد می کنند این است که اگر علی بن ابیطالب – علیه السلام – منصوب از سوی خدای متعال است پس چرا در اینجا که حتی مردم داوطلبانه به ایشان رجوع کرده اند آنها را از خود می راند و به دیگری حواله می دهد؟ اینکه می فرماید سراغ دیگری بروید به چه معناست؟ آیا به این معناست که دیگری مشروعیت دارد؟
اشکال دیگر اینکه اگرچه بپذیریم که حضرت امیر علیه السلام افضل امّت بود، ولی آیا جمله «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» دلیل این نیست که برای حاکمیت و حاکم بودن، افضلیت شرط نیست و لازم نیست حاکم، افضل افراد باشد؟ چون اگر غیر افضل سزاوار حاکمیت نیست حضرت امیر علیه السلام نباید در اینجا مردم را به فرد دیگری که قطعاً افضل از او نیست ارجاع دهد. بنابراین خلافت خلفاء را به خاطر مفضول بودن آنها نسبت به حضرت امیر علیه السلام نمی توان امر ناحقی دانست.
چنانکه می دانیم افضل بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به سایرین و حتی نسبت به خلفاء مورد اتفاق است. ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه از قول ابوبکر روایت می کند که او می گفت: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الأفضل» و در مواضع دیگر گفته است: «أقیلونی فلستُ بِخَیرَکُم» و «ولیّتُکُم و لستُ بِخَیرَکُم».
قائلین به نقش مردم در مشروعیت حکومت چنین استدلال می کنند: اینکه حضرت امیر علیه السلام با وجود آنکه از جانب خدا دارای مشروعیت است ولی مردم را اینگونه خطاب می کند و می فرماید «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی»، نشان دهنده آن است که مردم در حاکمیت دارای نقش هستند؛ چون اگر تنها ملاک مشروعیت، انتصاب الهی بود و رجوع و عدم رجوع مردم تعیین کننده نبود و وجهی برای ارجاع مردم به دیگری توسط حضرت امیر علیه السلام وجود نداشت.
جواب اشکال؛
أوّلاً: إنّ ذیل الکلام شاهدٌ علی علّة قوله و المراد من ردع الناس و إرجاعهم إلی الغیر. حیث إنّه تنبّأ عن الحوادث اللاحقة و کان الموجب لعدم تهیّأه و عدم قبول دعوة الناس إحتجاجٌ منه علیهم فی الأیّام اللاحقة و هو المراد من قوله: «فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا یَقُومُ لَهَا الْقُلُوبُ وَ لَا یَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ» و التاریخ یشهد بصحّة عملة و تنبّؤه».
اولاً: اینکه حضرت امیر علیه السلام فرمود «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» به خاطر وقایعی است که بعدها رخ داد و آن حضرت از ابتدا آن حوادث را می دید و پیش بینی می کرد؛ از همین روست که پس از آنکه به مردم می فرماید مرا رها کنید، اضافه می کند: «زیرا به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه انگیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند. چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفت و راه مستقیم حق ناشناخته ماند». تاریخ گواهی داد که عمل حضرت و پیشگویی ایشان صحیح بود.
ثانیاً: و الفرق بین کلام أمیر المومنین و ابی بکر کما نقل عن إبن إبی الحدید ظاهر لأنّ علیّاً (ع) لم یقل إنّی لا أصلح لمنصب الولایة لکنّه کره الفتنةَ و أبو بکر قال کلاماً معناه أنی لا أصلح للخلافة لقوله لست بخیرکم و من نفى عن نفسه صلاحیته للإمامة لا یجوز أن یعهد بها إلى غیره.[4]
ثانیاً: شما کلام «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» از امیرالمؤمنین را در کنار قول ابوبکر که گفت: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الأفضل» قرار می دهید و نتیجه می گیرید که خلفاء اگرچه نسبت به علی بن ابیطالب علیه السلام افضل نبودند اما خلافت آنها بر حق و صحیح بود چون افضلیت حاکم شرط نیست.
حال آنکه بین دو کلام صادره از امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوبکر فرق آشکاری وجود دارد؛ امام علی علیه السلام هرگز صلاحیت خود برای منصب ولایت را رد نکرد، بلکه بخاطر کراهت از فتنه ای که در آینده رخ می داد مردم را از خود می راند؛ در حالیکه ابوبکر صریحاً میگفت «لستُ بِخَیرَکُم» و صلاحیت خود را برای خلافت را رد می کرد.
و إلی هذا أشار بعض عباراته الآخر فی إستنکافه عن تولّی أمور المجتمع الإسلامی إذ الکلام و لاسیّما فی الأمور السیاسیة لابدّ و أن یلاحظ فی شرایط المجتمع حیث أنّ جوّ محیط المجتمع فی هذا الزمان متأثّر عن قتل عثمان و لایبعد لأن یتّهم الحاکم الجدید بقتل الحاکم السابق حتّی یهیّأ نفسه للحکومة (کما یجری مثل هذا فی الحکومات الناشئة من الإنقلابات فی العالم) و تصدّی الإمام فی منصب الولایة من دون تأمّل و إشتیاقٍ یجعله فی إتّهامٍ فی قتل الخلیفة الثالثة و لهذا نقل عن أمیر المومنین فی مواد آخر ما یکون بهذا القصد و الغرض:
«دعونی و التمسوا غیری»، «فأنا لکم وزیرا خیر منی لکم أمیرا»، «وَإِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَلَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمرکُمْ».
ثالثاً: هجوم مردم برای بیعت با امیرالمؤمنین در شرایطی بود که مردم عثمان را به قتل رسانده بودند. در چنین شرایطی اگر حاکم جدید از روی اشتیاق و بدون تأمل منصب حکومت را می پذیرفت و بر جای حاکم مقتول می نشست و زمام امور را به دست می گرفت، بعید نبود در مظان اتهام شراکت در قتل حاکم قبلی قرار گیرد.
بنابراین شرایط سیاسی جامعه اقتضاء می کرد حضرت امیر علیه السلام در پذیرش حکومت درنگ کند و بلکه برای دوری از هرگونه اتهام، از پذیرش حکومت خودداری کند؛ چنانکه در جریان فتنه ای که منجر به قتل عثمان شد نیز حضرت تمام سعی خود را مبذول داشت که خلیفه کشته نشود و تا آنجا که ممکن بود از او حمایت کرد.
بنابراین دلیل اینکه پس از قتل خلیفه به مردم می فرماید مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید یک وجه آن نشان دادن عدم رغبت خود به حکومت برای مردم است؛ برخی اقوال دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام نیز با همین وجه گفته شده قابل توجیه است؛ مانند: «فأنا لکم وزیرا خیر منی لکم أمیرا» یا «وَإِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَلَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمرکُمْ».
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
/906/223/م
تقریر: جلالالدین زنگنه
[1] نهج البلاغة، نامه 6
[2] نهج البلاغة، خطبه 92
[3] نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی
[4] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص169