به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی روز یکشنبه ششم دیماه 1394 در جلسه سی ودوم درس خارج فقه سیاسی در مدرسه عالی فیضیه قم، بحث پیرامون جایگاه مردم در نظام حکومتی اسلام را ادامه داد و ضمن نقد برخی آراء و بیان نظریه مقبول در این زمینه، مطالبی را بیان داشت که اهم آن در پی میآید.
1. آنچه محل نزاع و معرکه آراء است این است که آیا منصوب و صاحب ولایت یک نفر است یا بیش از یک نفر؟ اما این که فرد یا افراد منصوب، در اعمال ولایت خود چگونه باید مشی کنند به بحث خاستگاه مشروعیت ربطی ندارد.
2. بنا به یک نظریه، مردم در مشروعیت حکومت سهیم بوده و با انتخاب خود حکومت را زعیم سیاسی تفویض میکنند.
3. نظریه مقبول در باب ولایت فقیه این است که حاکم از سوی شارع نصب می شود و دارای ولایت الهی است و نقش مردم نیز فعلیت بخشی به ولایت است؛ یعنی همان ایده ای که درباره ولایت معصوم وجود دارد.
4. بررسی برخی وقایع تاریخی صدر اسلام ما را به نکات قابل تأملی پیرامون نقش مردم در تحقق ولایت الهی حاکم اسلامی رهنمون می سازد. از جمله این فرازهای مهم تاریخی دو مورد است:
الف. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در اوایل بعثت و در زمان حضور در مکّه اگرچه منصوب الهی بود؛ اما بر جامعه ولایت فعلی و فراگیر نداشت؛ حال آنکه در مدینه شاهد حکومت و نفاذ حکم و تحقق ولایت آن حضرت هستیم.
ب. امیرالمؤمنین علیه السلام در مقطعی بیست و پنج ساله از تاریخ به خانه نشینی و دوری از حکومت رضایت داد و در برهه ای پنج ساله حکومت بر مردم را پذیرفت؛ حال آنکه آن حضرت در تمام دوره حیات مبارک خود پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله امام و منصوب الهی بود و از این حیث هیچ تفاوتی میان دو مقطع زمانی عزلت نشینی و حکومتداری آن بزرگوار نیست.
5. در کندوکاو روایی پیرامون سهم مردم در مشروعیت حکومت با دو دسته مختلف روایات مواجه هستیم، یک دسته از روایات محوریت را از آن مردم دانسته است و دسته دیگر به ظاهر خود چنین نقش و سهمی را برای مردم نفی می کند.
تقریر جلسه سی و دوم فقه سیاسی استاد ایزدهی در ادامه تقدیم میگردد.
عبارات عربی برگرفته از جزوه ولایت فقیه اثر استاد ایزدهی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
آقای منتظری در مورد نصب ولایت فقیه از جانب خداوند چند فرض را مطرح کرده است. در فرض چهارم وی معتقد است فرد منصوب به ولایت می بایست با دیگران هماهنگ باشد؛ به تعبیری دیگر، افراد دارای ولایت، بیش از یک نفر هستند اما یک نفر اعمال ولایت می کند و او باید با دیگران اتفاق داشته باشند.
فرض پنجم آن است که مجموع بما هو مجموع به عنوان یک فردی حقوقی منصوب شدهاند و طبیعاً اگر مجموع بما هو مجموع تصمیم بگیرد، تصمیمشان نافذ است وگرنه نافذ نیست. آقای منتظری در نقد فرضیه چهارم آن را خلاف سیرهی عقلاء می داند وقائل است به اینکه چنین فرضی اصلاً تا به حال به وجود نیامده است که یک حاکم در امر حکومتداری موظف باشد با همهی اقران خودش همراه باشد و نخبگان سیاسی همگی در یک قضیه با هم همراه باشند.
ادامه؛ نقد برخی فروض
فروض مطرح شده توسط آقای منتظری را مرور می کنیم. فرض اول این است که همه ولایت فعلی دارند. فرض دوم این است که همه ولایت دارند ولی تنها ولایت یک نفر فعلیت دارد. فرض سوم این است که تنها یک نفر ولایت فعلی دارد و منصوب است.
فروض چهار و پنج اصلاً در عرض سایر فروض نیست. فرض چهار میگوید یکی ولایت دارد؛ اما مشروط به هماهنگی با دیگران. اینجا می پرسیم مشروط بودن به چه معناست؟ شرط و مشروط بودن به خاستگاه ولایت ربطی ندارد و در هر حال حاکم یا یک نفر است یا همگی.
این شرط که اداره جامعه با مشورت و با اتفاق نظر همه باشد این به شیوه اداره جامعه بر میگردد نه به خاستگاه مشروعیت. فرض پنجم هم قابل ایراد است. بنا به این فرض مجموع بما هو مجموع منصوب هستند. می گوییم بالاخره غیر از این نیست که یا یک نفر منصوب است یا همه؛ پس فرض پنجم نیز مانند فرض چهارم خارج از فروض سه گانه نخست نیست.
در واقع نزاع بر سر این است که آیا منصوب به ولایت یک نفر است یا بیش از یک نفر و همه است؛ اما اینکه فرد یا افراد منصوب پس از ولایت فعلی چگونه رفتار کنند و در اعمال ولایت خود بر اساس عدالت یا مشورت با دیگران و غیره رفتار کنند به اصل بحث یعنی خاستگاه مشروعیت مربوط نیست بلکه مربوط به شیوه اداره جامعه و شیوه اعمال ولایت است. بنابراین تنها سه فرض قابل تصور است و فروض چهار و پنج خارج از دائره بحث و فرض است. علاوه بر این فرض پنجم که مجموع بما هو مجموع را حاکم می داند اصلاً قابلیت تحقق ندارد.
آقای منتظری فرض ششمی را نیز مطرح می کند و آن اینکه هر حکومتی- یا به تعبیر وی هر حکومت محلی- حاکمی دارد بدون اینکه میان آنها تنازعی وجود داشته باشد. در نقد این فرض نیز می گوییم فرض بحث ما جایی است که امکان تکثر وجود داشته باشد و اینکه هر حکومتی یک حاکم داشته باشد امر مسلّمی است که در آن مناقشه نیست؛ بنابراین چه بسا این فرض نیز خروج از مدعا است.
مدعایی ورای فروض
آقای منتظری فروض شش گانه ای را مطرح می کند و با ردّ این فروض در پی اثبات این مدعاست که مشروعیت اجمالاً به «عنوان» تعلق گرفته است. مدعای وی این است که هر کسی که فقیه بود دارای ولایت است و در مقام اینکه کدام فقیه اولویت داده شود به نحوی که ولایت او فعلیت پیدا کند، می بایست به رای مردم رجوع شود. بنابراین بنا به نظر وی ملاک رأی مردم و انتخابات است؛ مردم سهمی در مشروعیت دارند و مردم با انتخاب خود امر حکومت را تفویض میکنند.
نظریه مقبول
آنچه به نظر ما قابل دفاع است- اگر نگوییم قابل قبول است- این است که حاکم از سوی شارع نصب می شود و دارای ولایت الهی است و از سوی دیگر مردم نیز جایگاه قابل قبولی دارند.
جایگاه مردم در مشروعیت حکومت به ملاک مقبولیت است؛ به این معنا که مردم ولایت را فعلیّت می بخشند و همان ایده ای که درباره ولایت معصوم وجود دارد در بحث ولایت فقیه نیز صادق است. امام معصوم دارای ولایت الهی است و ولایت او به مردم ربطی ندارد اما مردم با بیعت خود ولایت او را در جامعه فعلی می کنند. در بحث ولایت فقیه هم همین گونه است؛ تنها یک فقیه منصوب به ولایت است و مردم در اصل ولایت او نقشی ندارند بلکه تنها فعلیت بخشی به حکومت و ولایت فقیه بر عهده مردم است.
جایگاه مردم در مشروعیت حکومت؛ تبیین محل بحث
برای فهم جایگاه مردم و نقشی که در مشروعیت یا تحقق حکومت دارند، نکاتی در قالب پرسش گوشزد می شود.
1. چه چیزی موجب میشود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکّه با اینکه پیامبر خدا و منصوب الهی است ولی بر جامعه ولایت ندارد؟ همه آنچه پیامبر در مدینه دارد در مکه هم دارد، پس چگونه است که پیامبر در مکّه ولایت فراگیر ندارد و رهبر جامعه نمیشود؟
2. وقتی از جایگاه و نقش مردم در حکومت ولایی رسول خدا بحث می کنیم، مراد از مردم چه کسانی هستند؟ آیا مردم فقط شامل مؤمنان است یا کفار و منافقین را هم دربر می گیرد؟ چون در مدینه غیر از مؤمنین یهود و منافقین هم بودند.
3. پیامبر خدا در مکه نفوذ کلامش تنها برای مومنان بود و هر چه پیامبر می فرمود آنها گوش میکردند؛ اما در مدینه حکم آن حضرت برای همگان و از جمله کفار نافذ بود و اجرا می شد و بلکه شامل صبیان و مجانین نیز می شد. منشأ این تفاوت چه چیزی بود؟
4. حضرت امیر با وجودی که منصوب الهی بود اما بیست و پنج سال خانه نشین بود و پس از آن، پنج سال حکومت داشت. تفاوت اصلی در این دو برهه زمانی چه چیزی است؟ آیا اقبال مردم باعث اعطاء و ایجاد امر جدیدی می شود یا عدم اقبال مردم تنها فعلیّت بخشی را از ولایت الهی برمی دارد؟
5. در مورد فقهاء نیز همین سؤالات وجود دارد. فرض کنید آقای بروجردی- به عنوان مثال- که تنها مرجع زمان خود بود، چرا با وجودی که همه اوصاف ولایت را دارد اما ولایت فعلی ندارد؟ آیا به این جهت است که مردم ولایت را به او تفویض نکردهاند؟ اشکال، عدم فعلیت است؟
6. گفته می شود که چون مهاجرین و انصار خلفای پس از رسول اکرم- از ابوبکر گرفته تا امیرالمؤمنین علیه السلام- را برگزیدند، حکومت آنها مشروعیت یافته است. جای این سوال است که مردم دیگر بلاد اسلامی چطور؟ مردم بلادی مانند یمن از بیعت با خلفاء اصلاً خبر نداشتند. در فقه اهل سنت است چنین آمده است که تصمیم با امالقری است. سوال این است که مگر چند نفر از مردم تصمیم گرفتهاند؟
7. آیا مردم با تصمیم و انتخاب خود حکومت را تفویض می کنند؟ اگر چنین باشد، آیا اگر مردم حکومت را به زور به کسی واگذار کردند موجب مشروعیت حکومت او میشود؟ حضرت امیر علیه السلام در مقام مجادله میگوید به معاویه میفرماید چرا تو با من بیعت نمیکنی؟ خلفای قبلی را قبول داشتی من هم مثل همانها هستم چه فرقی میکند؟ همان طوری که مردم با آنها بیعت کردند با من هم بیعت کردند. از این فرمایش آن حضرت آیا جزء العله بودن مردم برداشت می شود؟
8. آیا مردم جزءالعله مشروعیت هستند؟ اگر مردم جزءالعله مشروعیت باشند در اینصورت تمکین مردم مشروعیت حکومت را تضمین نمی کند و برای مشروعیت حکومت تمکین مردم لازم است و نه کافی.
مراد از طرح این سؤالات پی بردن به جایگاه مردم در مشروعیت یا فعلیّت حکومت است؛ اینکه مردم چه سهم و حظ و بهرهای از ولایت دارند؟ آیا مردم سهمی از مشروعیّت دارند؟
در جلسات آتی تحلیل قابل قبولی برای این قضیه ارائه خواهیم کرد.
دو دسته ادلّه
پیرامون جایگاه مردم در مشروعیت حکومتی و سهم و حظّ آنها دو دسته روایات وجود دارد. دسته ای از روایات سهمی برای مردم قائل نیست و ولایت را با نصب الهی میداند. در مقابل، دسته دیگری از روایات تاکید فراوانی بر نقش مردم دارد. در آینده وجه الجمع این روایات را بررسی خواهیم کرد. اینکه آیا با هم تعارض دارند؟ اطلاق و تقیید دارند؟ عام و خاص هستند؟ و سایر وجوه محتمل.
مثال های روایی؛ مؤیّد نظر ما
حرف اساسی ما این بود که تنها یک نفر منسوب است. سه مثال متناسب با روایت مطرح می کنیم که نکات بحث ما را اجمالاً تبیین و توضیح میدهد.
و قد یتمثّل الحکومة بتماثیل یساعدنا فی فهم المراد من الحاکم و مصدر مشروعیّته:
(1) قد یتشبّه الحاکم فی المجتمع بالرأس او القلب من البدن. إذ کما ورد فی روایة هشام بن الحکم و محاجّته مع عمرو بن عبید، لابدّ للجسم من أمیرٍ و مدبّرٍ یدبّر أمورهم و هو القلب و هو ناشٍ من مواصفاته و هو منصوبٌ لهذا الأمر:
کَانَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّیَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِیهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِی کَیْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ وَ کَیْفَ سَأَلْتَهُ قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِی مَا کَانَ فِیهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِی مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ ثُمَّ قُلْتُ أَیُّهَا الْعَالِمُ أَ لَکَ عَیْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ قُلْتُ فَلَکَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ قُلْتُ أَ لَکَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ قُلْتُ فَلَکَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ قُلْتُ أَ لَکَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَیِّزُ بِهِ کُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ قُلْتُ أَ وَ لَیْسَ فِی هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ فَقَالَ لَا قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ وَ هِیَ صَحِیحَةٌ سَلِیمَةٌ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَکَّتْ فِی شَیْءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَیَسْتَیْقِنُ الْیَقِینَ وَ یُبْطِلُ الشَّکَّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَکِّ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَیْقِنِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً یُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِیحَ وَ یَتَیَقَّنُ بِهِ مَا شُکَّ فِیهِ وَ یَتْرُکُ هَذَا الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فِی حَیْرَتِهِمْ وَ شَکِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا یُقِیمُ لَهُمْ إِمَاماً یَرُدُّونَ إِلَیْهِ شَکَّهُمْ وَ حَیْرَتَهُمْ وَ یُقِیمُ لَکَ إِمَاماً لِجَوَارِحِکَ تَرُدُّ إِلَیْهِ حَیْرَتَکَ وَ شَکَّکَ قَالَ فَسَکَتَ وَ لَمْ یَقُلْ لِی شَیْئاً
قَالَ فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ یَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَکْتُوبٌ فِی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى.[1]
هشام بن الحکم با شخصی بنام عمرو بن عبید در کوفه مناظره می کند. به او گفت: یک سؤال دارم؛ آیا انسان مثلاً دست دارد؟ گفت بله دست دارد، پرسید دست چه کار میکند؟ گوشش چه کاری میکند و فلان فلان و ... بعد گفت انسان قلب دارد؟ جواب داد بله. پرسید قلب چه کار میکند؟ گفت همه را تنظیم میکند. هشام گفت آیا می شود انسان قلب نداشته باشد و بقیه را داشته باشد؟ گفت نه نمیشود. هشام وارد بحث حکومت می شود و می گوید پس چرا شما بحث امام را مطرح نمیکنی؟
در روایت به نقش محوری و فرماندهی قلب نسبت به سایر اعضا اشاره شده است و تذکر می دهد که در بدن به این کوچکی بیشتر از یک حاکم وجود ندارد. امکان وجود حاکم و فرمانده دوم وجود ندارد؛ چون تداخل حکم و تزاحم رخ خواهد داد و مثلاً یک فرمانده به دست میگوید این کار را انجام بده و فرمانده دیگری میگوید این کار را انجام نده. در جامعه انسانی نیز مانند بدن یک انسان امکان وجود بیش از یک حاکم نیست.
از این روایت و مثال مطرح شده در آن میخواهیم سنخ ولایت را متوجه شویم؛ اینکه ولایت منصوب تنها یک نفر است و ولایت همزمان دومی ممکن نیست و فرض ندارد. مطلب دیگر اینکه اداره یک نفر است و آن یک نفر هم حتماً باید نه منتخب اعضا بلکه متناسب با اداره این بدن باشد.
(2) و قد یتشبّه موقف الحاکم فی المجتمع بشأن الأب فی الأسرة. فکما أنّ الأب ولیٌّ للزوجة و الأولاد و هو ینتصب من جانب الشارع و هذا مرهونٌ لمواصفاته و وظائفه المتناسبة لهذ الأوصاف المشار الیها بما فی قوله تعالی:
الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ.[2]
و أنت تری بأن ولایة الأسرة لو لم یقدر الأب علی تدبیر الأولاد إنتقل إلی الجدّ و لو لم یوجد یفوّض إلی الحاکم و لایفوّض أمره إلی إنتخاب أفراد العائلة من الزوجة و الأولاد.
تشبیه دوم تشبیه حکومت به خانواده است. وقتی بخواهند حکومتها را معنی و تعریف کنند با تشبیه به خانواده معنا میکنند. در مقام مثال، خانواده یک محور برای فهم حکومت است. پدر بد برای خانواده، حاکم بد برای خانواده است. در خانواده تکلیف آن معلوم است. بنا به آیه کریمه قرآن قوام یک خانواده به مرد آن خانواده است. چرا؟ بخاطر فضیلتهای مردانه که مناسب اداره جامعه است و به خاطر اینکه خرجی میدهد.
بنابراین در خانواده، یک نفر به واسطه اوصاف و ویژگیهای خاص خودش حاکم است. حال اگر بجای یک نفر حاکم، دو نفر حاکم بود؛ یعنی هم پدر و هم مادر هر دو حاکم بودند، چه اتفاقی می افتد؟ نتیجه آن خواهد شد که بحث تربیتی برای فرزندان خانواده ثبوتاً از بین خواهد رفت. (در جامعه نیز وضع بر همین منوال است و حکومت جز تحت فرمان یک نفر نمی تواند باشد و اگر غیر از این باشد مسبب هرج و مرج خواهد بود.)
/223/907/م
تقریر: جلال الدین زنگنه