vasael.ir

کد خبر: ۳۰۰۰
تاریخ انتشار: ۰۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۰ - 28 August 2016
فقه امر به معروف/ استاد شب زنده دار/ جلسه 69

اکراه در تکالیف، امری عقلانی و مبتنی بر سنت جزاء و عقاب الهی است

پایگاه اطلاع رسانی وسائل - آیت الله شب زنده‌دار در درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر پس از اتمام بررسی آیات مورد ادعا در عدم وجوب و ارائه پاسخ به آن در ادامه به بررسی حدیث ابن جریر طبری در این زمینه پرداختند.

به گزارش  سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح دوشنبه، هفدهم اسفند 1394 در جلسه 69 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم، در ادامه ادله مقتضی عدم وجوب، پس از اثبات عدم تعارض مقتضای آیه 256 سوره بقره با امر به معروف و نهی از منکر به بررسی احادیث مورد استفاده در بحث عدم وجوب پرداختند.

خلاصه مباحث گذشته:

لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿256- بقرة﴾.

در جلسه گذشته به بررسی این آیه و تفسیر نهایی از آن پرداخته شد که در نتیجه نمی توان به این آیه برای عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر استدلال نمود.

تکلمه ای نسبت به آیه 256 سوره بقرة(آیه نفی اکراه در دین): مراد از «الدین» خصوص اعتقادات اصلی است(خداوند متعال و برخی از صفات ایشان) و بیان شد که مراد از دین همان معنای علَنی دین است.

و به قرینه این که در فروعات دین(و حتّی ابراز اسلام که بایستی شهادتین بدهد) اکراه وجود دارد-این اکراه در مواردی که اهل کتاب به جامع (اسلام آوردن و یا جزیه دادن) مجبور می شوند نیز وجود دارد و بر اطرافِ این جامع نیز منطبق می شود؛ شاهد این که اگر شخصی مکرَه به انجام دادن احد الامرین بشود که یکی از اطراف بیع باشد و شخص هم با اختیار خود بیع را انتخاب کند، می فرمایند باطل است چرا که اکراه بر آن بیع صدق می کند.

این قرینه حافّه موجب می شود که مراد از دین تنها خصوص اعتقادات قلبی و باطنی نسبت به خداوند متعال و برخی از صفات اصلی او باشد.

اما بقیه اعتقادات به دنبال این اعتقادات اصلی حاصل می شوند به گونه ای که برخی از آن ها تنها مستندشان وحی الهی است.

 

نکته: رابطه «ایمان و علم»

یک بحث دقیقی وجود دارد و آن این است که آیا ایمان خودِ «علم» (به این معتَقَدات) است و یا امری غیر از آن است؛

برخی بر این نظرند که ایمان و التزام و عقد قلبی غیر از علم است و می شود کسی علم داشته باشد و لکن ایمان به آن نداشته باشد.(وحجدوا بها و استیقنتها أنفسهم[1] ).

بنابر این دیدگاه مراد از «الدین» ،«علم» خواهد بود نه «اعتقادات». و همانطور که می دانیم «علم به خداوند متعال و صفات اصلی او» چیزی است که نمی تواند متعلّق امر و نهی[2] قرار بگیرد؛ چرا که مستلزم دور است، اما اگر علم و ایمان(اعتقاد) را یک چیز بدانیم در این صورت مانعی وجود ندارد که مراد از «الدین» را همان «اعتقادات»(به اصل وجود خداوند متعال و برخی از صفات اصلی او) معرفی کنیم.

حاصل این که می خواهیم بگوییم مراد از دین همان عقاید اصلی(که عبارت باشد از خداوند متعال و بخشی از صفات ایشان) است.

تنبیه:

اشکال تخصیص اکثر در این آیه شریفه پیش نمی آید؛ چرا که مقام- به خاطر وجود این قرینه حافّه- از موارد تعدد دالّ و مدلول محسوب می شود.

 

روایات دالّه بر عدم وجوب

سابقاً 3 روایت در این رابطه ذکر شد؛

 

روایت اول: روایت ابن جریر

روایتی است که از جامع الاحادیث الشیعه نقل کردیم و در نهج البلاغه آمده است:

«(وَ رَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ‌ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ[3] بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ) أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ [4] وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمِینَ السُّفْلَى فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینَ‌»[5] .

 

طبق این روایت اگر کسی انکار قلبی کند تنها از عذاب نجات پیدا می کند و اگر کسی به لسان انکار کند از اولی بهتر بوده و اجر هم می برد و در صورتی که با شمشیر(کنایه از مرحله سوم) انکار کند و غرض او اعتلای کلمه الهی و پایین آوردن پرچم ظلم بوده باشد در این صورت از کسانی خواهد بود که«أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینَ‌».

بنابراین -با توجه به قسمت اول روایت- اگر کسی فقط به انکار قلبی اکتفاء کند از عذاب نجات پیدا کرده و دیگر امر و نهی لسانی و یدی بر او واجب نخواهد بود.

حال اگر کسی وجوب انکار قلبی را از مراحل امر به معروف و نهی از منکر ندانسته و آن را از باب دیگری بداند؛ در این صورت این روایت وجوب امر به معروف و نهی از منکر را به طور مطلق زیر سوال می برد و با ادله وجوب امر به معروف و نهی از منکر تعارض پیدا می کند. و اگر انکار قلبی را از مراحل امر به معروف و نهی از منکر بشماریم در این صورت در ناحیه امر و نهی لسانی و یدی با ادله وجوب تعارض پیدا می کند.

انصاف این است که دلالت این روایت بر مدعای مستدلّ ظاهر است.

پاسخ روایت اول: 2 جواب (اجمالی و تفصیلی)

همانطور که در پاسخ به آیات بیان شد که دو نوع جواب وجود دارد در مقام پاسخ به روایات نیز به همین دو صورت می توان جواب داد:

جواب اول(اجمالی): قرینیّت ادله قطعی بر مراد بودن معنایی غیر از معنای ظاهر از روایت

از آن جا که ادله وافره اطمینان آور بلکه یقین آور بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد در می یابیم که مراد جدّی از این روایت شریفه امر دیگری است اما در این که آن معنا چیست تا با این ادلّه نیز ناسازگاری نداشته باشد بر عهده مفسّر است که آن را بیابد ولکن برای فقیه همین مقدار از جواب برای دفع تعارض کافی است.

مقرر: منصور اسکندری

مشروح این جلسه درس خارج فقه استاد شب زنده دار را می توانید در ذیل ملاحظه بفرمایید:

بسمه تعالی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ الَّتِی انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ کُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ کُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ حَلِیلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْکَرِیمَةَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِیجَةَ الْکُبْرَى صَلَاةً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّی فِی هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَام‏.

 

خلاصه بحث گذشته

بحث در دو آیه مبارکه‌ای که استدلال می‌شد بر آن‌ها بر عدم وجود امر به معروف و نهی از منکر پایان یافت.

بیان شد ظاهر مطلب این هست که مراد از دین عنوان علَمی است و اثبات شد که در فروعات دینیه اکراه وجود دارد، چه فروعات و حتی ابراز الاسلام. ابراز اسلام مانند اینکه گفته می شود ایمان بیاور و الا کشته می‌شوی، یعنی ابراز و حتی آن جایی که بزرگانی فرمودند که زیرا مخیّر هستند بین جزینه دادن و اسلام آوردن، فلذا است که اکراهی بر اسلام نیست، می‌تواند اسلام نیاورد و جزیه بدهد. حق این است که آن جا هم اکراه وجود دارد همانند اکراه بر جامع است مانند این که به کسی بگویند یا خانه‌ات را بفروش به ما یا اجازه بده و الا تو را می‌کشیم. این جا بفروشد باطل است، اجاره بدهد باطل است. چنانکه بر جامع وقتی اکراه شد احد الامرین را باید انجام بدهی و الان می‌کشیم پس بگوید یا اسلام بیاور یا جزیه بده، باید بدهد.   راه تخلصی ندارد این جا. از احد المصادیق تخلص باید بکند به مصداق آخر. این جاها هم اکراه صادق است و لذا در باب بیع و اجاره و امثال این‌ها در آن موارد فقهاء ملتزم به بطلان هستند چنانکه صدق اکراه می‌کند.

 

وجود اکراه در فروع دین به قرینه تکلیف ثابت است

پس بنابراین در فروع به قرینه واضحه‌ای که همه ادیان الهی یک تکالیف در آن هست و دین معلوم است، اصلاً بلاتکلیف نمی‌شود،‌ دین تکلیف می‌شود. پس به قرینه این که حاف به کلام است، همان جور که دارد می‌گوید لا اکراه فی الدین، اصلاً انصراف دارد از احکام و تکالیف دین. این که معلوم است در آن اکراه است. حتی بر بروز اسلام، بر بروز و ابراز اسلام شهادت دادن این هم تکلیف است. پس بنابراین مقصود آن امر اصلی در اسلام است که عقیده باطنی و قلبی به خدای متعال و صفات خدای متعال است. حتی معاد اینگونه نیست.

 

امر به اصول اعتقادات مستلزم دور است

 اصل عقیده به خدای متعال مورد امر نمی‌تواند واقع بشود از طرف خدای متعال زیرا دور لازم می‌آید. به صفات خدای متعال هم مورد امر نمی‌تواند واقع بشود. خدا بفرماید که من را صادق بدان، من را عادل بدان، من را ظالم ندان. این‌ها هم ممکن نیست، امر به این‌ها هم ممکن نیست. زیرا باز دور لازم می‌ُ‌آید. این جا باید این‌ها مسبقاً.... انسان به استدلال به دلیل اعتقاد پیدا کند بر خدای متعال. راه‌ها را نشان داده یعنی منت گذاشته و الا این دارد بیان می‌کند و به سمع و نظر مردم می‌رساند یا عالم در جلوی چشم‌شان قرار داده که از این‌ها بفهمند ولی این‌ها استدلال است امر که نمی‌فرماید. فلذا می‌فرمایند که اکراه در دین نیست. یعنی در خدا باوری و در صفات جمال و جلال خدای متعال اکراهی نیست «قد تبیّن الرشد من الغی» ادله و استدلالات بر وجود خدای متعال و صفات او جل و عزّ آشکار و واضح است. بنابراین این لا اکراه فی الدین در آن ناحیه هست که می‌شود تعلیل بشود به این که اکراهی در این نیست زیرا اکراه بردار نیست. هم می‌شود تعلیل بشود به این اکراهی در آن نیست بر این که راه روشن است نیاز نیست. الان لازم نیست ما بگوییم آقا الان فضا روشن است، اکراهی در این لازم نیست زیرا واضح است احتیاجی به این نیست.

 

سؤال: «فی» به معنای «علی» شده.

جواب: نه «علی» نیست. در دین یعنی عقایدی که در اسلام زیرا جزء اسلام است، این عقیده جزو اسلام است ولی مأمورٌبه نیست. این‌ها جزء اسلام است، در دین هست این، اما مأمورٌ به نیست. هرچی که جزء اسلام است که مأمورٌ به لازم نیست باشد.

 

معنای الدین چیست؟

همان قسمت زیربنایی و اصلی آن که عبارت باشد از عقاید حقه یعنی نه کل عقاید حقه. بله بعد از این که خدای متعال را انسان قبول کرد و این صفاتش را هم قبول کرد بخشی از امور دیگر که راجع به خدای متعال هست از راه فرمایش خدا می‌شود به آن ایمان پیدا کرد، هماننداً وحدانیت او. وحدانیت هم دلیل عقلی دارد، برهان دارد. هم برای کسی که ذهنش به آن دلیل عقلی وفا نمی‌کند می‌گوید خود خدای متعال که صادق است و ظالم نیست و عادل است او دارد می‌گوید ، قل هو الله احد. خای صادق می‌گوید من احد هستم. می‌گوید شریک ندارم. فلذا برخی از بزرگان اهل معقول همانند حاج آقا حسین خوانساری (قدس سره) که فقیه و متکلم و فیلسوف است ایشان در برخی حواشی بر کتب بوعلی ایشان فرموده راه یا تنها راه برای مسأله توحید و اینکه که خدا شریک ندارد همان فرمایش خود خدا است. کأنّ ایشان خود را عاجز دیده از استدلال عقلی و برهان عقلی. می‌گوید تنها راه همین است که خداوند فرمود که دلیل بر وحدانیت فقط همین است که این خدای متعال وقتی ثابت شد و صفاتش برای ما ثابت شد خود دارد إخبار می‌کند که من شریک ندارم. این اخبار بس است و برای معمول انسان‌ها همین قدر کفایت می‌کند وقتی که او دارد می‌گوید و مسلّم است که او صادق است پس قطع پیدا می‌شود، یقین پیدا می‌شود. حالا این یقین از فرمایش خود او حاصل شده باشد، یا این یقین از براهین عقلیه و این‌ها که صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر باشد و .... ادله عقلیه دیگری که در این باب اقامه شده.

 

سؤال: همین اعتقادات را اگر کسی منکر بشود ؟

جواب: منکر یعنی چی؟ منکر اگر مقصودتان این است که جحد لسانی بود نهی دارد. اقرارش برای بخشی امر دارد، برای کسی که مسلمان نبوده این باید اقرار کند. کسی که در  توّلد مسلماً بوده یعنی در انقعاد نطفه‌اش مسلم بوده احد الابوین او، این حالا بحث است که این هم باید اقرار بکند. وقتی بالغ می‌‌شود باید اقرار کند تا بگوییم مسلمان. یا نه این دیگه مسلمان است اگر انکار زبانی کرد از اسلام خارج می‌شود. محل کلام شاید فتوای معروف این است که این احتیاج ندارد به اقرار.

 

سؤال: اسلام او بالتَبَع است ؟

جواب: نه این اسلامش تبعی نیست. او تا بالغ نشده بالتبع است یا حتی تا ممیز نیست. وقتی ممیز و این‌ها شد حالا باید بگوید. برخیی‌ها فتوا دادند بله. بچه مسلمان هم، یعنی بچه‌ای که پدر و مادرش مسلمان هستند یا احد العمودین او مسلمان هستند این بالغ هم که شد اگر نگوید اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله، این مسلمان حساب نمی‌شود. ولی این فتوای غیر معروف است، فتوای معروف این است که نه، این مسلمان است مگر این که معاذ الله انکار بکند. پس شهادتین دادن، اظهار لسانی کردن، اظهار کردن این‌ها مأمورٌ به است، بله این عقاب دارد، این اکراه دارد نسبت به این.

 

رابطه ایمان و علم

اگر فرد اقرار زبانی داشت اما در باطن بدان اعتقاد نداشت آیا تفاوتی حاصل می شود. این یک بحث دقیقی است که آیا ایمان غیر از علم است یا همان علم است. برخیی قائلند در بحث‌های عقلی و کلامی و هم چنین اصولی در بحث قطع که ایمان و التزام قلبی و عقد قلب غیر از علم است. اگر گفتیم غیر از آن است که می‌شود کسی عالم باشد اما ایمان نداشته باشد. که « وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» (نمل/14) را اگر اینگونه معنا کنیم که یقین دارند ولی جحدوا بها در همان قلب‌شان نه به لسان. می‌شود، اگر کسی بگوید این هست و ایمان این است که عقد قلب کنیم، عقد قلب بر آن چیزی که می‌دانیم.   اگر این را هم گفتیم اشکال ندارد الکلام الکلام، خدای متعال امر می‌کند ای آدم‌هایی که می‌دانید من هستم و این صفات را دارم حالا که می‌دانید ایمان بیاورد ، این جا دور لازم نمی‌آید،. یعنی عقد قلب ایجاد کنید در نفس‌تان. ایمان ایجاد کنید، نکردید عقاب دارد، بله آن هم اکراه در آن جا هم اشکالی ندارد.

 

دستور به علم مستلزم دور است

نمی‌تواند دستور بدهد علم پیدا کن، دور لازم می‌آید. کسی که خدا را هنوز قبول ندارد، شاک است چه دستوری به او بدهیم. آن جا نمی‌شود. خود وجود خدای متعال و آن صفات اصلی که صادقٌ عادلٌ لیس بظالم، این‌ها قابل امر نیست که ما علم پیدا کنیم. اما اگر گفتیم نه این‌ها یک چیز هستند امر به آن ممکن نیست .

 اینکه گفته می شود اگر کسی عالم نبود این عقاب دارد؟ جواب این است که اگر عالم نباشد یعنی واقعاً در نفسش علم پیدا نشده این جا عقابی نیست زیرا معلوم می‌شود مستضعف است یعنی تفحص کرده علم را ولی حاصل نشده. بله اگر کسی دنبال کرد و واقعاً این قدر ضعیف العقل بود که نرسید عقلش به این امر بدیهی عقاب نمی‌شود.

 قبح عقاب بلابیان پس چیست. این عقاب ندارد، اگر بگوییم نه این عقاب دارد. آن که به ذهنش آمده لعل باشد و شکر منعم، ادله شکر منعم یا ادله دفع ضرر محتمل این‌ها وادارش می‌کند که در علم کلام می‌گوییم آن چی که آدم‌ها را وادار می‌کند بروند دنبال خداشناسی. حرف خود خدا که نمی‌شود باشد. چیه آن محرک اصلی که انسان را وادار می‌کند یا همان مسأله شکر منعم است که لعل منعمی باشد. و اگر باشد من باید شکرش را بکنم. پس باید بروم بشناسمش و .... و همان مسأله دفع ضرر محتمل است که آن وادارش می‌کند که یا احتمالش در عقلش ایجاد می‌شود یا بالاخره می‌بیند عده‌ای دارند می‌گویند. می‌گوید لعل این‌ها راست بگویند، درست شاید باشد این همه آدم‌ها دارند می‌گویند به عنوان انبیاء. و به عنوان گروندگان به آن‌ها دارند می‌گویند. یک وقت به این‌ها گوش نمی‌کند پس این تقصیر دارد. یک وقت گوش هم می‌کند، می‌رود دنبالش و نمی‌رسد به مسأله کما این که بسیاری از این اهل خلاف یا کفار، یهودی هستند، نصرانی هستند. این بچه‌ها و این‌ها ولو حالا بچه نه ساله است، ده ساله است، یازده ساله است اصلاً به ذهنش خطور نمی‌کند و این فوت می‌شود.   این که جهنم نمی‌رود که، این که عقاب ندارد که. وقتی به ذهنش اصلاً خطور نکرده، ادله قطعیه عقلیه و نقلیه کتاباً و سنتاً و ما کنّا معذبین حتی نبعث رسولاً و این‌ها عقاب ندارند. و اگر جایی گفتیم باید حتماً اینگونه باشد که خدای متعال به ذهن هر کسی می‌آورد و ما  ر از این نداریم در ذهن‌ها شاید خدای متعال به ذهن همه می‌آورد ولی اگر نیاورد و غفلت باشد یا اگر غفلت نیست دنبالش رفته و واقعاً این قدر ضعف عقل داشته که نفهمیده عقاب ندارد و اگر هم عقاب داشته باشد آن عقابی که اشکال دارد عقاب جعلی است که خدای متعال جعل کند عقاب بفرماید. اما عقاب تکوینی که عکس‌العمل نفس عمل است، خود عمل این چنینی است که اگر این جا عقیده‌ات این جور بود آن جا جهنم است. این نه این که جزا می‌دهند این آن جا این چنین است. إنّما الکلام به این واقع می‌شود که   خدای متعال چرا چنین آدمی را خلق کرده. این همان حرف‌هایی است که دیگه در بحث مسائل کلامی آن جا مطرح است که این‌هایی که خدای متعال می‌داند آخرشان به آن جا ینجر این‌ها را برای چی خلق کرده در نظام خلقت این‌ها دیگه بحث‌هایش در آن جا هست که در نظام احسن این‌ها چه جایگاهی دارند با عدل خدای متعال چه جور جور درمی‌آید، با این‌ها. آن‌ها بحث‌هایی است که در علم کلام مطرح می‌شود خیلی بحث‌های دقیق و عمیقی هم هست که باید از اهلش فرا گرفت.

این. بنابراین این توضیح را اضافه کردم برای این که باز روشن بشود که ما می‌خواهیم لا اکراه فی الدین، این دینی که در این جا هست به آن قرینه حافه به کلام و آن چیزهایی که عرض کردیم پس می‌شود همان عقاید اصلی که عبارت باشد از خدای متعال و بخشی از صفات خدای متعال نه کل صفات خدای متعال که این‌ها زیر بناهای دین هست و خطوط اصلی اصلی ادیان الهی است در همه ادیان الهی و منه الاسلام.

 

تخصیص اکثر بودن انحصار دین در اصول اعتقادات

این تخصیص موجب تخصیص اکثر نیست چرا که از ابتدا حاف به قرینه است و بنابر همین قرینه لاینعقد الاطلاق و العموم و به همین دلیل هنگامیکه انسان این کلام را می شنود بدلیل قرینه شمول کل را برداشت نمی کند بلکه همان اصول اعتقادات در ذهنش نقش می بندد و بنابراین تخصیص اکثر نیست.

 

سؤال: در برخی از اصول هم اکراه وجود دارد مانند نبوت و ولایت آیا این امور نافی استدلال نیست؟

جواب: اکراه در آن موارد هست. برای این که خداوند می فرماید وقتی به من علم پیدا کردی و من را قبول داری این پیامبر است، این معجزه‌اش هست باید ایمان به او بیاوری. اطیعوا الله و اطعیوا الرسول، باید ایمان به او بیاوری. بله آن اکراه در آن هست هیچ اشکالی هم ندارد. باید بیاوری و الا پدرت را در می‌آورم. این اکراه است. به ولایت اکراه است، بله. ملتزم هم هستیم. در باب ولایت اکراه هست. به ولایت امیرالمؤمنین باید معتقد باشیم و اگر نباشیم عذاب می شویم. یعنی عقاب می‌کنم. صدیقه طاهره را ایمان باید به آن داشته باشی، به عصمتش، به خصوصیاتش، به حبش، به وجوب اطاعت او، به وجوب حب به او باید ایمان بیاوری. نداری نعوذ بالله. این‌ها اشکالی ندارد و اکراه هم در آن جا هست.

 

سؤال: آن‌هایی که شک می‌کنند چی؟

جواب: آن‌هایی که شک می‌کنند اگر دنبال بکنند و بروند شک‌شان را بزدانید که بحمدالله خدای متعال ادله را واضح کرده «قد تبیّن الرشد من الغی» اگر واقعاً یک کسی رفت دنبال این و نرسید بینه و بین الله، شبهاتی در ذهنش بود که نرسید خدای متعال او را عقاب نخواهد کرد. این که این قدر ما آدم کافر می‌بینیم همه‌ جهنمی هستند نه. آن‌هایی جهنمی هستند که معذور نباشند. آن‌هایی که معذور هستند جهنمی نیستند.

 

سؤال: این همه انبیاء آمدند همین مطلب و ادله را بیان کردند و اکثر از مردم هم همین طور که شما فرمودید کافر هستند یعنی همگان علم به این امر ندارند.

جواب: نه، نگفتیم همه مردم می‌دانند. گفتیم قد تبیّن، یعنی ادله واضحه دارد بحمدالله. «أ فی الله شک فاطر السماوات و الارض» حالا اگر یک کسی تخلف من العموم به این که در یک چیزهایی واقع شده بله واقع می‌شود ولی خدای متعال خود دارد سؤال تعجبی می‌کند «أ فی الله شکٌ» یا جاهای دیگری که این سؤال‌ها را از نفوس انسان‌ها می‌کند که کی از خدا راستگوتر است. آخه کی؟ برای این که دروغ گفتن داعی می‌خواهد، کسی دروغ می‌گوید که یک منفعتی در دروغ گفتنش هست، یک عجزی دارد یا یک چیزی را می‌خواهد لایه پوشی کند. خدا چه احتیاجی دارد که بخواهد دروغ بگوید. ببینید...

 

سؤال: آن‌هایی که کافر شدند پس چه؟

جواب: این‌هایی که کافر شدند مناشئی دارد یکی این که یا به ادله توجه نکردند یا یک شبهاتی باورشان شده یا این که این‌ها نفوس‌شان هست. یعنی استبکاراست، استکبار هست که نمی‌گذارد. در تاریخ هست که نقل شده یک عالم اهل سنت با شاگردانش مسافرت می‌کرد یکی از شاگردانش در مسیر برخی کتاب‌هایی مطالعه می‌کرد که در خلافت امیرالمؤمنین سلام الله علیه بود. این وقتی آن کتاب‌ها را مطالعه کرد، ادله را دید یقین برای او حاصل شد که بله خلیفه بلافصل بعد از پیامبر ایشان است. ولی نفس او قبول نمی‌کرد این را، اقرار به این بکند. شاگردش را خواست گفت که قبول داری که من عالم و استاد تو هستم گفت بله. عالم گفت اگر من چیزی بگویم گوش می‌کنی؟ گفت بله. گفت من مطالعه کردم به این رسیدم ولی نمی‌توانم اقرار کنم. حالا من از تو می‌خواهم این متکا را بگذاری روی دهن من بنشینی تا من خفه بشوم. این آدم این جا اقرار نمی‌کند، چقدر آدم باید عقلش ناقص باشد که نفهمد که حالا این جا اقرار نمی‌کنی آن جا را چه کار می‌کنی. قیامت را چه کار می‌کنی، عذاب و عقاب الهی را چه کار می‌کنی. حالا این جا اقرار نکن. بالاخره گناه و نفس و امثال این‌ها پناه بر خدا، این قدر این‌ها هست که گاهی باعث بشود انسان حقایق را انکار کند.

 

یک وقتی جناب آقای آل طه که از منبری‌های خیلی خوب قم بودند حالا دیگه ایشان بیمار هستند. انصافاً هم منبری باسواد، هم خوش بیان، هم مخلص، خیلی از سخنرانان بسیار خوب در قم بودند. من خودم از ایشان شنیدم که گمان می‌کنم منزل مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی بود ایشان منبر بود، خود آقا هم شاید نشسته بودند. ایشان از قول آقای گلپایگانی نقل کرد که ما یک رفیقی داشتیم در درس آقای حاج شیخ با هم رفیق بودیم. یعنی همدرس بودیم حالا رفیق نه، همدرس بودیم، می‌شناختیم، آشنا بودیم. این دوست ما مریض شد، در سن هفتاد، هشتاد سالگی. من رفتم عیادتش مرحوم آقای گلپایگانی به عیادت این همدرس درس آقای حاج شیخ رفته بود. گفت این در بستر بیماری بود که در همان بستر هم فوت شد یعنی در همان بیماری. به من گفت که نعوذ بالله خدا ظلمی که به من کرده ؟ حالا نزدیک وفاتش و از دنیا رفتنش هست می‌گوید خدا ظلمی که به من کرده به هیچ کس نکرده. چه ظلمی؟ گفت من و تو هر دو شاگرد آقای حاج شیخ بودیم، هم سن و سال بودیم، تو شدی آیت‌الله العظمی، مجتهد و به اصطلاح مرجع تقلید و فلان و این‌ها ولی من را اصلاً کسی نمی‌شناسد. حالا ببینید آدم در آخر کار بعد از هفتاد هشتاد سال عمر کردن حالا که می‌خواهد از این دنیا برود یک حسادت یا یک چیزی باعث می‌شود خدا را نعوذ بالله ظالم ببیند. این‌ها یک خطراتی است که بر سر راه انسان وجود دارد و انسان اگر حواسش به این چیزها نباشد فقط سر اصالة الاطلاق و اصالة العموم و استصحاب و برائت و اشتغال، همه‌اش در این‌ها باشد به آن چیزها فکر نکند خدای نکرده به این چیزها مبتلا می‌شود و انسان باید بیش از همه آن‌ها به این چیزها توجه داشته باشد که این عاقبتش ان شاء الله ختم به خیر بشود.

 

سؤال: در تکالیف هم باید اعتقاد وجود داشته باشد؟

جواب: نه ما آن‌ها را باید اطاعت بکنیم، لازم نیست اعتقاد داشته باشیم. تکالیف را باید اطاعت بکنیم نه اعتقاد داشته باشیم. شما تازه روایت تام السند و الدلالة باشید که فلان چیز واجب است ولی احتمال می‌دهید راوی اشتباه کرده، نمی‌توانید اعتقاد پیدا کنید. ما به احکام که نمی‌توانیم اعتقاد پیدا بکنیم. بله اگر یک جا قطع پیدا کردیم خدای متعال فرموده یک حکمی را که این علم محصول یک دلیل متواتری باشد، ص قرآنی باشد یا اجماع قطعی می توان اعتقاد یدا کرد و الا ما چه جور اعتقاد پیدا بکنیم؛ مگر ما دلیل داریم که باید اعتقاد پیدا کنیم به فروع که مثلاً در عند التکلم سهواً بالکلام الآدمی، سجده سهو واجب است. باید امتثال کنیم بدون اعتقاد.

 

سؤال:‌ پس اینکه خداوند می فرماید (ما انزلناه بایمانه) چه می شود؟

جواب: «ما انزلناه بایمانه» یعنی این همان است که خدا فرموده. پیامبر همان را منتقل کرده که خداوند فرستاده و ما این را باید اعتقاد داشته باشیم. بله امر داریم، این خود اکراه دارد در این جا. یعنی ما واجب است برویم دنبال اعتقاد و علم به این که پیامبر در احکام سهم ندارد. و این که از قِبل خود چیزی نمی‌فرماید. و هر چه او می‌فرماید همان است که خدای متعال به آن امر کرده و این‌ها همه اکراه در آن هست یعنی واجب است ما برویم علم به این پیدا بکنیم و این‌ها همه اکراه در آن هست.

 

سؤال: منظور از اکراه که می فرمایید امور اخروی است؟

جواب: نه، اولاً همه‌اش این جور نیست. شراب نخور و الا همین جا می‌گویم که حد به تو بزنند. یا این که تعزیرت کنند. هم عقابت کنند که دیگه مال پنجاه سال هم نیست. هم در دنیا حدود را جعل کرده، تعزیرات را جعل کرده. هر گناهی تعزیر دارد. برخی‌هایش حد دارد، برخی‌هایش تعزیر دارد. تعزیر هم اگر تکرار شد فرمودند سه بار، برخی‌ها فرمودند چهار بار، قتل است. آن فتوا داریم دیگه. برخی‌ها فرمودند سه بار اگر تعزیر شد مثل اینکه سلام به او می‌کنند جواب نمی‌دهد. تعزیر شده، دوباره سلام کردند جواب نداد، تعزیر شد. دوباره سلام کردند به او جواب نداد تعزیر شد، دفعه چهارم می‌کشندش.

 

سؤال: حاج آقا ببخشید این مستلزم لغویت نمی‌شود ؟

جواب: نه، جواب همین است که می‌گویند اسلام اینگونه است، دین‌ها اینگونه است. می‌گوید آقا دین که اصلش پایه اولی‌ آن، ریشه اولی آن این‌ها که اکراه در آن نیست. توجه به این مسأله می‌گوید پایه اولش این است. این را هم که قبول کردیم بقیه‌اش دنبالش می‌آید. ببینید این زنجیره‌ای است که دنبالش می‌آید. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏» این از آن جاهایی است که اگر الف را گفتی تا آخرش باید بروی. خدا را قبول کردی این خدا خدایی است که نمی‌شود رهایت کرده باشد. باید دین برایت فرستاده باشد.

آن خدا خدایی است که کار لغو نمی‌کند، آن صفاتش را وقتی فهمیدی. همین جور خلقت کرده برای چی؟ یک هدفی دارد. این هدف که دارد پس بنابراین آدم می‌فهمد که بنابراین باید ارسال رسل بکند و می‌فهمد باید قیامتی باشد و الا یک زحماتی در این جا و بعدش هم نابودی توجیه ندارد، عالم توجیه ندارد اگر معاد در کار نباشد، اگر نبوت در کار نباشد، اگر انزال کتب و ارسال رسل نباشد عالم توجیه ندارد، لغو محض است. این زحمت دادن به عده‌ای و خلق کردن و زحمت به آن‌ها دادن. این کسی که از اول عمرش تا آخرش مریض است. ولی اگر بگویی بابا این درست است ولی این یک عاقبت شایان توجه و باشکوهی دارد. این‌ها همه جزاهای کذا دارد که بعداً غبطه می‌خورد. سالم‌ها به حال این غبطه می‌خورند، این‌ها است، این معاد است که توجیه می‌کند خلقت را.

پس بنابراین آن پایه اولی در آن اکراهی نیست  که این روشن است، اکراه پذیر هم نیست. آن که درست شد هر آدم عاقلی که درست محاسبه بکند می‌بینید این‌ها بعدش دنبالش می‌آید. فلذا عقاید حقه خیلی پیچیده نیست. این‌ها این قدر پیچیدگی ندارد. کسی با همین ادله واضحه توجه بکند به این‌ها ایمان پیدا می‌کند.

 

سؤال: در مورد مرتد چطور چون به علت شک در همین اصل که باید غیر اکراهی باشد کشته می شود و این اکراهی است؟

جواب: نه، آن جا هم باز همین جور است. ببینید مرتد به او گفته می‌شود، اظهار نکن. اگر کسی در نفس خود شاک بشود ولی اظهار نکند مرتد نیست. اگر کسی در نفسش شاک بشود. سر کلاس نشسته خدای نکرده یک استاد ناجوری آمد در عقایدش تشکیک کرد، یک حرف‌هایی سر کلاس زد که تشکیک کرد این ساعت‌هایی در این شک ماند ولی انکار نکرد. آمد رفت سراغ این و آن و کتاب خواندن و از اهلش سؤال کردن که شکوکش را برطرف کند یکی دو روز هم شاید طول کشید. این مادامی که اظهار نکند این مرتد نیست. ارتداد به اظهار است.   بنابراین آن جا بله اشکالی ندارد می‌گوید آقا اظهار نکن.

 

بررسی روایات مطرح در عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر

این آیات مبارکات. و اما سه تا روایت داشتیم که به آن سه تا روایت هم تمسک شده بود برای عدم  وجوب امر به معروف و نهی از منکر.

 

روایت اول: روایت ابن جریر طبری

روایت أولی راویتی بود که از جامع احادیث شیعه خواندیم. که این روایت در نهج البلاغه هست.

«وَ رَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ...»

«عَلَى الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً....»

این خود أبن أبی لیلی فقیه، فی ما کان یحض به الناس، وقتی مردم را تشجیع می‌خواهد بکند این إبن أبی لیلی مردم را بر جهاد، این سخن را گفت. گفت:

«إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ...» سلم و برئ من عذاب الله دیگه. این «وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ...» اما اگر به لسانش بیاید انکار کند این اجر هم به او داده می‌شود. آن قبلی اجر ندارد فقط «سلم من عذاب الله و برئ» این دومی اجر هم دارد. «وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ» این آدمی که به لسانش گفته از آن که انکار قلبی کرده افضل است. «وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمِینَ هِیَ السُّفْلَى فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نُوِّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِین‏.» برخیی‌ها هم همانند فیض الاسلام «نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِین‏» اعراب گذاشتند.

این روایت شریفه گفتیم دلالت می‌کند بر چی؟ بر این که اگر کسی فقط انکار قلبی بکند کفی. حالا او اگر انکار قلبی را غیر از باب امر به معروف بدانیم، باب آخر غیر امر به معروف و نهی از منکر بدانیم، وظیفه آخری بدانیم می‌گوید همین کفایت می‌کند. امر به معروف افضل است. کسی که آن کار را بکند. اگر هم بگوییم از مراتبش هست پس این دلالت می‌کند بر این که آن مراتب بعدی واجب نیست همین مرتبه آسان که انکار قلبی باشد همین. کسی این را انجام بده برئ و سلم. این دلالت می‌کند بر عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر و انصافاً دلالةٌ ظاهرةٌ.

در مقام جواب از این، ما همان طور که آیات را گفتیم دو جور جواب داریم؛ یک جواب اجمالی که بالاخره بعد توفر ادله داله بر وجوب و آن‌ها علم اجمالی داریم که این یک جوابی دارد ولو حالا تفصیلاً ندانیم چیه آن جواب که در جلسه بعد مورد بررسی قرار می دهیم.

پایان جلسه

پی نوشت

 [1] النمل‌، الجزء 19، الصفحة: 378.

[2] مراد از امر و نهی الزامی است که از ناحیه شارع صورت بگیرد وگرنه از ناحیه ادله ای چون «وجوب شکر منعم»، «وجوب دفع ضرر محتمل»، این الزام وجود دارد و دور نسبت به آن ها پیش نمی آید.

[3] فاعل، عبدالرحمن بن أبی لیلی الفقیه است؛ یعنی در زمانی که ایشان مردم را به سمت جهاد تشویق می نمود این روایت را از امیرالمومنین علیه السلام نقل می کند.

[4] ای: من عذاب الله.

[5] نهج البلاغة، ص: 482‌.

907/120/د

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۱ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۳۰:۴۰
طلوع افتاب
۰۶:۰۷:۰۹
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۴
غروب آفتاب
۱۹:۵۸:۵۵
اذان مغرب
۲۰:۱۷:۲۳