vasael.ir

کد خبر: ۲۹۷۱
تاریخ انتشار: ۰۱ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۹ - 22 August 2016
فقه امر به معروف/ استاد شب زنده دار/ جلسه 68

مقصود از آیه "لا اکراه" نفی اجبار در عقائد است نه احکام و تکالیف

پایگاه اطلاع رسانی وسائل - آیت الله شب زنده‌دار در درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در پاسخ به ممنوعیت نهی از منکر مبتنی بر دلالت عدم اکراه در آیه 256 سوره بقره، ضمن بررسی دلایل هفت‌گانه، بر اساس مقتضی و تطابق صدر و ذیل آیه نهی از کراهت را در عقائد می پذیرد و دلالت این آیه بر رد امر به معروف در تکالیف را رد می نماید.

به گزارش  سرویس مکتب دفاعی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، صبح چهارشنبه، شانزدهم اسفند 1394 در جلسه 68 درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم، در ادامه ادله مقتضی عدم وجوب، ادامه بررسی و نقد از جواب های تفصیلی به آیه 256 سوره بقره را مورد بحث قرار داد.

ایشان با بیان مختصری از ادله پنج‌گانه ذکر شده در درس گذشته به بررسی دلیل پنجم در رد دلالت آیه 256 سوره بقره بر عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر پرداختند.

 

دلیل پنجم: دین حقیقی

در رد ادعای عدم وحوب نهی از منکر مبتنی بر آیه مذکور برخی علما ذکر نموده اند که منظوز از دین در این آیه دین حقیقی و دین منجی است چرا که این دین محصول یقین است و یقین با اکراه حاصل نمی شود. احکام و تکالیف نیز در قسم دین ظاهری است نه باطنی و به همین دلیل آیه نمی تواند امر به معروف و نهی از منکر در این امور را شامل شود.

 

سه احتمال مطرح در مجمع البیان:

1- نهی اکراه مختص ابتدای نشر اسلام

2- نهی اکراه برای اهل کتاب نه مشرکین و مسلمانان

3- اختصاص آیه به قبیله خاص نه تمام مسلمانان

 

دلیل ششم: اکراه به معنای مشقت

برخی اکراه را از مصدر ثلاثی مجرد و به معنای مشقت و مکمل لا حرج تفسیر نموده اند. لکن این تفسیر و معنا از اکراه مخالف ادامه آیه است چرا که ادامه آیه به دنبال بیان چرایی این عدم اکراه است و با معنای مشقت سازگار نیست.

 

دلیل هفتم : دین در آیه به معنای جزا است

عنوان شده دین مطرح در آیه به معنای جزا و این معنا در آیه قصد شده که خداوند در دادن جزای انسان‌ها اکراه و مشقتی ندارد که این تفسیر نیز با لغت و ادامه آیه که در مقام تعلیل است تناقض دارد.

 

امور مشترک در آیه برای رد دلایل هفت گانه

1- جمله خبری است نه انشایی

2- دین به معنای عام و عرفی آن مطرح است

3- فی به معنای فی است نه علی

4- اکراه به معنای وادار کردن و زور است نه اضطرار

5- اکراه ظهور در مشقت ندارد و معنای عرفی آن ملاک است

 

قول مختار: آیه اشاره به عدم اکراه در عقائد دارد نه احکام و تکالیف.

 

مشروح این جلسه درس خارج فقه استاد شب زنده دار را می توانید در ذیل ملاحظه بفرمایید

بسمه تعالی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ الَّتِی انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ کُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ کُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ حَلِیلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْکَرِیمَةَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِیجَةَ الْکُبْرَى صَلَاةً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّی فِی هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَام‏.

 

خلاصه بحث گذشته :

بحث در جواب تفصیلی از استدلال به آیه شریفه «لا اکراه فی الدین» برای عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر بود.

جواب‌های تفصیلی متعددی بیان شده، مطالبی که می‌تواند جواب باشد حالا ممکن است به عنوان جواب از این اشکال مطرح نشده باشد.

رسیدیم به جواب پنجم که در مجمع البیان نقل شده و خلاصه آن مطلب این بود که مقصود از این دین، دین حقیقی و واقعی است نه دینی که فقط به صرف گفتین شهادتین شرعاً محقق می‌شود برای فردی که شهادتین را گفته.

تفاوت اسلام حقیقی و اسلام ظاهری در آیه

در صورتی که در دل تصدیق و باور نباشد این دین واقعی نیست. کما این که کفر هم اگر کفر زبانی باشد کسی مجبور بشود، مقهور بشود بر این که کفر بر زبان جاری بکند این کافر نمی‌شود نه ظاهراً نه واقعاً. اما در آن طرف اگر کسی شهادتین را بگوید ظاهراً اسلام و دین را آورده ولی واقعاً ندارد. آیه شریفه می‌فرماید «لا اکراه فی الدین» یعنی در دین حقیقی اکراهی نیست. این جمله جمله اخباریه است، انشائیه نیست و دارد اخبار می‌فرماید که در دین حقیقی اکراه وجود ندارد چون دین حقیقی آن است که در باور انسان داشته باشد و تصدیق درونی داشته باشد تصدیق درونی هم بوسیله اکراه ایجاد نمی‌شود. پس مراد آیه شریفه این است و با ادله‌ای که می‌گوید باید افراد مسلمان بشوند حتی با آن‌ها جنگید تا شهادتین بگویند با آن‌ها منافات دارد چون اسلام حقیقی نیست، آن اسلام زبانی است. آنچه اینجا نفی می شود اسلام حقیقی است. آن که ما در شرع می‌بینیم که جنگ برای آن می‌شود و مرتد اگر شد کشته می‌شود و این تهدیدات و تخویفاتی که در شرع هست برای اسلام ظاهری است. بنابراین تنافی ندارد. می‌گوید دین حقیقی این جور است پس با ادله امر به معروف و نهی از منکر هم ناسازگاری ندارد چون ادله امر به معروف و نهی از منکر هم مال اعمال ظاهری افراد است کاری به آن امر واقعی و حقیقی ندارد.

هم چنین با خود ادله تکالیف، با آن هم ناسازگاری ندارد چون ادله تکالیف هم مال مرحله ظاهر است. نماز بخوان، روزه بگیر، چه بکن و این‌ها. این مال آن دین حقیقی است نه مال این امور ظاهری. پس بنابراین بین این آیه مبارکه و ادله احکام چه واجبات، چه محرمات و ادله امر به معروف و نهی از منکر و ادله جهاد و ادله حدود و تعزیرات و حکم مرتد، تنافی بین آن ادله و این نیست. آن‌ها همه مال مقام ظاهر است این آیه مال باطن را دارد می‌گوید، دین واقعی و حقیقی را دارد می‌فرماید.

 

سؤال: با ادله تکالیف فرق نمی‌کند؟

جواب: بله. منافاتی ندارد. چرا برای این که آن‌ها مال دین حقیقی نیست مال کار ظاهری است. این فرمایشی است که مرحوم مجمع البیان نقل می‌کند. به این بیان هم می‌شود ملحق کرد که کسی به جای دین حقیقی عبارت دین منجی که قبلاً هم داشتیم که ما یک دین فقهی داریم که احکام فقهی بر آن بار می‌شود که وقتی شهادتین را کسی گفت یجری علیه ما یجری علی المسلمین در طاهر می‌شود بدنش، ارث برده می‌شود و ارث از او برده می‌شود، نکاح و این‌ها جایز می‌شود و در قبرستان مسلمانان دفن می‌شود و هکذا این مسائل بار می‌شود بر او. احکام فقهی. ولی منجی نیست، منجی در قیامت به این نیست که شهادتین را بگوید فقط. باید یقین داشته باشیم این که توی رساله‌های عملیه، در اول رساله‌های عملیه نوشتند باید یقین به عقاید شخص داشته باشد این مال اسلام منجی است. یعنی در قیامت کسی نجات پیدا می‌کند که یقین به عقاید حقه داشته باشد اما اگر در دار دنیا یقین به عقاید حقه ندارد حتی یقین به عدم آن دارد اما اظهار شهادتین می‌کند این مسلمان است. فتوای بسیاری از بزرگان این است که مسلمان است. حتی اگر ما علم داشته باشیم به این که این فقط از روی ترس و برای حفظ جانش هست ولی خودش در نهادش یقین به خلافش دارد مثل منافق است. بعضی‌ها گفتند حتی آن جا که یقین به عدم داشته باشیم آن جا هم لازم نیست که بدانیم عقیده هم دارد یا نه.

تمام الموضوع این است که به لفظ بگوید ولی بزرگانی گفتند نه. حتی در حاشیه عروه هم نگاه کنید فرمودند که می‌دانیم مثل بعضی‌ها که نمی‌خواهیم نام‌شان را ببریم ایمان باطنی نداشتند و حتی لم یؤمنا بالله طرفة‌ عین، ولی احکام اسلام که بر آن‌ها بار می‌شود.

 پس بنابراین این مطلب هم ممکن است این که «لا اکراه فی الدین» یعنی در آن اسلام منجی. آن اسلام منجی اکراهی در آن نیست. چون باید آن جا به آن‌ها یقین پیدا کنیم، آن‌ها را واقعاً قبول داشته باشیم. کسی احکام الهی را قبول نداشته باشد، واقعاً قبول نداشته باشد اهل نجات نیست. در قیامت اهل نجات ممکن است بگوییم نیست.

پس بنابراین اگر این جوری معنا کنیم که احتمال پنجمی بود که در مجمع البیان در کنار احتمالات دیگر ذکر فرموده که آن احتمالات دیگر آن‌ها را عرض نکردیم.

 

احتمالات مطرح در مجمع البیان

1- در ابتدای نشر اسلام که هنوز فراگیر نشده بود گفتند لا اکراه فی الدین، هنوز اسلام نشر پیدا نکرده بوده، مخیّر بوده می‌گفته دل‌تان می‌خواهد اسلام بیاورید ولی بعداً این اختیار سلب شد.

2- لا اکراه فی الدین برای اهل کتاب است نه برای مشرکین و اعراب است. این یک احتمالی است که ذکر شده است. نه اهل کتاب، اکراه در دین برای آن‌ها نیست می‌گویند  یا جزیه بدهید یا اسلام بیاورید. ولی مشرکین حتماً باید اسلام بیاورند دو راه برای آن‌ها نیست.

3- راجع به یک طایفه خاصی از انصار مثلاً بوده این آیه

 احتمالات مطرح در مجمع البیان این امور است و چون این‌ موارد خیلی ضعیف است ذکر ننمودیم.

این احتمالاتی که ذکر شده در مجمع البیان موجود است، اما در تفاسیر عامه و مفردات راغب هست ذکر نگشته ولی این احتمال پنجم که ایشان در إعداد آن‌ها ذکر کرده است بسیار قابل توجه است و امر معتنابهی است که دین را این جوری معنا کنیم. دین حقیقی می‌خواهد بفرماید لا اکراه فی الدین.

سؤال: منظور احکام حقیقی است؟

جواب: همانگونه که عرض کردیم دین دو تا است . دین حقیقی آن است که باور کرده باشی و یقین کرده باشی. همان که در اول رساله ذکر می‌کنند آن است. آن دین حقیقی است. حالا شما کلمه حقیقی هم نخواهید به آن بگویید ما به این تثنیه چیزی نداریم،‌ این عنوان مشیر است. یعنی آن دینی که منجی است و در قیامت کسی آن را داشته باشد ان‌شاء‌الله آن منجی است. اما دینی که لقلقه زبان است، فقط به خاطر این است که از مزایای اسلام برخوردار باشد ولی قبول ندارد این منجی نیست یا این دین حقیقی نیست در واقع. پس این لااکراه فی الدین اگر این جور، این احتمال را بگوییم این هم رفع اشکال می‌شود و محتمل هم هست که در آیه شریفه این مقصود باشد.

سؤال: إنّ الدین، همان دین اسلام است؟

جواب: بله. آن دین اشکالی ندارد که جامع باشد یعنی چه دین واقعی و چه دینی که احکام بر آن بار می‌شود الاسلام است. بله آن دین، این جامع بین الأمرین مقصود است در آن جا. کسی بیاید یهودی بشود، نصرانی بشود این قبول نیست. باید آن دینی که در آیه شریفه که « إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (آل عمران/19) جامع بین الحقیقی و الفقهی هست.

 این هم یک احتمال است. حالا این که احتمال تمام است یا تمام نیست ان شاء‌الله در احتمالات بعدی و مطالبی که بعد می‌گوییم یک مقداری وضعیتش بهتر روشن خواهد شد.

 

احتمال ششم: اکراه از مصدر ثلاثی مجرد به معنای مشقّت

احتمال دیگری که وجود دارد این است که اکراه، ثلاثی مجرد آن یکی کَرْه است یکی کُرْه است. بعضی بین کَره و کُره افتراق قائل هستند و بعضی می‌گویند مطلقا چه کَره و چه کُره این به دو معنا است؛ یکی به معنای تأبی و إبا است؛ زیر بار نرفتن، یکی هم به معنای مشقت است. المشقة. در لغت مراجعه کنید می‌بینید یکی از معانی‌ای که برای کَره ذکر شده همان مشقت است.

 قد یقال که این لااکراه فی الدین مشتق از ثلاثی مجرد و این معنای مشترک لفظی است که به معنای مشقت باشد. پس یعنی لا اکراه فی الدین یعنی مشقت بر عهده افراد در دین گذارده نمی‌شود. در حقیقت وزان این آیه، وزان دلیل لاحرج است، ما جُعل علیکم فی الدین من حَرج. خدا حرج قرار نداده، یرید بکم الیسر و لایرید بکم العسر. این هم همان را دارد می‌گوید که می‌فرماید اکراه در دین نیست یعنی ادخال فی المشقة یا تحمیل مشقت در دین نیست. پس مفادش همان مفاد لاحرج است.

این را هم بعضی احتمال دادند و گفته شده است. احتمال می‌دهم در کلمات علما باشد که وزانش وزان همان لا حرج باشد.

 این هم به حسب لغت لابأس منتها بخواهیم بگوییم ظهور در این دارد، بخواهیم بگوییم تفسیر آیه شریفه این است، این ظهور دارد و خود این را جزو ادله لاحرج بشماریم و قاعده لاحرج را بگوییم این آیه هم قاعده لاحرج را اثبات می‌کند. این نمی‌شود این را گفت چون بالاخره مردد است بین آن معنا و این معنا ولی همین ترتیب برای ما کارساز است چرا که وقتی جزم به این که این آیه معارض با آن ادله است نداریم نمی توانیم بر اساس آن استلال کنیم.

 

اکراه به معنای مشقت با ادامه آیه تنافی دارد

واقع این است که این معنا خلاف ظاهر آیه شریفه است. چون آیه شریفه  بعدش مزیّن است به این ذیل «قد تبین الرشد من الغی» این «قد تبین الرشد من الغی» ظاهرش این است که این در مقام تعلیل برای لا اکراه فی الدین است و وجه آن را دارد بیان می‌کند.  وجه این که مشقت در دین نیست به معنای مشقت نبودن و دین امر شاق به عهده اشخاص گذارده نمی‌شود این نیست که «قد تبین الرشد من الغی» این تعلیل تناسب با این مضمون ندارد. ولی با آن مضمون قبلی تناسب دارد. می‌گوید اکراه در دین نیست، چرا؟ چون واضح است، جایی که واضح است عقول خودشان می‌فهمند لازم نیست قهر و غلبه‌ای داشته باشی، قصدی داشته باشی.

سؤال: سیاق آیه است؟

جواب: سیاق نیست، این تعلیل است، ظاهر این است که این جمله تعلیل بر ماسبق است نه این که مستأنف است و جمله‌ای در کنار جمله‌ای قرار گرفته. «قد تبین الرشد من الغی» یعنی «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»

سؤال: به شرطی که تنزل این جوری باشد؟

جواب: بله ظاهر این است، یعنی ظاهر این است. این تعلیل و معلل، چون وزانش وزان تعلیل است در این جمله. ولی اگر جمله جدا باشد یک مطلب دیگری است. «لا اکراه فی الدین» یک مطلب، یک مطلب دیگه هم داریم همین جا می‌گوییم که «قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت».

سؤال: یعنی منشأ نمی‌خواهد؟

جواب: ظهور عرفی است دیگه، عرف تعلیل می‌فهمد. چون می‌فهمد. ترجمه این جوری می‌کنند یعنی ترجمه در حقیقت ظهور آن ما یفهمه الانسان است که می‌آید در کلامش.

سؤال: سؤال این است که متکلم می‌خواست این دو را به صورت تعلیل و علت و معلل نیاورد باید چگونه می‌آورد. نمی‌توانست به همین صورت بیاورد؟

جواب: حضرتعالی اگر بخواهید مطلبی بفرمایید که آن تعلیل تعلیل نباشد کسی از آن تعلیل ماسبق استفاده نکند نباید به جوری بگوید که در عرف وقتی این را کنار آن می‌آورند یفهم التعلیلیة. باید یک و اعلموا بگویید، یا جدا بکنید آن را در یک سخن دیگه بگویید، نه کنار آن که از می‌فهمند این تعلیل است. وزان این کلام وزان تعلیل است که یک علتی، معللی ذکر شده دارد تعلیل می‌شود به این جهت. حالا کسی که تردید هم در این جهت می‌کند لااقل این است که خود این جمله ایجاب می‌کند که تردید ایجاد می‌کند که آن ... اما البته  دیگه باید جواب علی التردید بده آن وقت. ما می‌خواهیم جواب علی التردید بگوییم نه ظهور دارد در این.

 

سؤال: آیا مشقت و تکلیف با هم تضاد دارند؟

جواب: بله لا اکراه مثل این که پیامبر اکرم(ص) فرمود که «لولا أن أشق علی امتی» اگر نمی‌خواستم که مشقت را ایراد کنم و وارد کنم بر امت‌ام «لأمرتهم بالسواک». لولا أن اشق. این جا هم خدای متعال می‌فرمایند ایراد مشقت نیست در دین من اراده نکردم که مشقت را بر بندگانم وارد بکنم. همه این دستوراتی که داده این‌ها مشقت ندارد، هر جا هم مشقت دارد می‌گوید نمی‌خواهد انجام بدهی. وضو مشقتی شد، مشقت یعنی حرجی شد می‌گوید نمی‌خواهد انجام بدهی، غسل حرجی شد نمی‌خواهد انجام بدهی. امر به معروف و نهی از منکر حرجی شد نمی‌خواهد انجام بدهی، بله چند تا چیز است که فی ماهیته الحرج نهفته شده که آن استثناء می‌شود مثل خود جهاد. این جا هم می‌گوید اکراه در دین نیست به لحاظ غالب احکام نیست.

 

سؤال: لا حرج فی الدین، لا حرج فی الاسلام یک شرایطی را دارد با آن شرایط می‌شود.

جواب: آن شرایط را از کجا به دست آوردید؟ از ادله منفصله دیگه و الا توی دلیل لاحرج که نیست. این جا هم همان می‌آید ضمیمه می‌شود. این آیه هم وزانش وزان آن آیه است. آن جا هر شرط و قیدی به آن می‌زنید این جا هم بزنید. فرقی از این جهت نمی‌کند.

سؤال:  به نظر می رسد انسان مشقت را می پذیرد به شرطی این که عامل رشد انسان تلقی شود ؟

جواب: نه، خیلی‌ از این مستحبات را که راه رشد است اما حالش را ندارند. این روزه گرفتن، این روزه صوم الدهر حالش را ندارند. نماز شب خیلی‌ها نمی‌خوانند، برای چی؟ از رختخواب بلند بشوی، جوان است و فلان است حوصله‌اش را ندارد. با این که می‌داند، قد تبیّن الرشد من الغی. این جور نیست که تبیّن الرشد من الغی، نفس تا تهذیب نشود، مهذب نشود این جوری نیست که زیر بار برود.

سؤال: کجا مشقت‌ ذکر شده است؟

جواب: بله گفتند قبلش بعضی‌ها گفتند نه هر دو به معنای مشقت است. علی هذا المبنا داریم این جوری می‌گوییم حالا چه اصلش کرَه باشد چه کُره باشد هر دو به معنای مشقت است و آیه شریفه معنایش این بشود.

سؤال: ممکن است چون نسبت به این تفسیر شک وجود دارد اعتبارش خدشه دار شود؟

جواب: نه شکی نداریم. غالب را داریم می‌بینیم دیگه، می‌شنویم دیگه. داریم می‌شنویم این غالب را. می‌گوید لاتشرب الخمر لأنّه مسکر. لاتشرب الخمر إنّه مسکر. اگر لإنّه بگوید  تصریح به علت است. اگر بگوید لاتشرب الخمر إنّه مسکر، آدم می‌فهمد این در مقام این لأنّه است. این‌ها دیگه ظهورات عرفی است نمی‌شود استدلال عقلی برای این‌ها کرد.

سؤال: وقت نزول این آیه مهم است. شما طبق آن مفهوم می‌فرمایید که معلوم نیست این‌ها کنار هم نازل شده باشند واقعاً و با این قالب آمده باشد پایین. که این ظهور برای آن درست بشود.

جواب: اگر یک جایی بود که صلاحیت این جهت را هم داشت و ما اطلاع نداشته باشیم بله اشکالی ندارد ولی وقتی علت و معلول باشد ظهور عرفی آن در این است. ظهور عرفی معنایش این نیست که احتمال خلاف نمی‌دهیم. داریم ظهور می‌گوییم.

 

احتمال هفتم : مراد از دین در آیه جزا است

وجه هفتم که دیگه آخرین وجهی است که عرض می‌کنیم که این را هم بعضی گفتند، این است که این دین در این جا اصلاً به معنای این که شما تا حالا می‌گفتید، این سه احتمالی که می‌دادید؛ دین به معنای علَمی یا دین به دین به معنای پذیرش دین یا به معنای تدین و عمل به دین نیست. این دین به معنای جزاء است. مالک یوم الدین، مثل دین آن جا است. یعنی مالک یوم جزا.  حالا این جا لا اکراه فی الدین، خدای متعال دارد می‌فرماید در دین اکراه نیست یعنی در جزا دادن خدا مکره نیست. یفعل ما یشاء؛ به هر کی بخواهد جزا می‌دهد به هر کی بخواهد جزا نمی‌دهد. یفعل ما یشاء و لایسئل عن ما یفعل و یفعل کیف یشاء. خدا اکراهی در جزا ندارد. لا اکراه فی الدین یعنی لا اکراه علی الله تبارک و تعالی فی الجزاء.

 این یک احتمال است چون دین به معنای جزاء در لغةً آمده در کتاب خدا نیز آمده، هر روز بارها تکرار می‌کنیم می‌گوییم مالک یوم الدین. اما اشکال آن باز همان اشکال  قبلی است. همان بیان قبل این جا هم تکرار می‌شود.

 

ظهور لغتی و ادامه آیه با این احتمال تنافی دارد

اولاً استظهار که نمی‌توانیم کنیم یعنی به جزم بگوییم معنای آیه است چون دلیل و قرینه‌ای نیست که متعیّن بشود که دین به معنای جزا باشد. علاوه بر این که همین ذیل اگر بپذیرد کسی که این ظاهر این است که این ذیل تعلیل است برای جمله قبل  این‌ها تناسب ندارد با قد تبین الرشد من الغی که بخواهد علت باشد برای این که خدا مکره در جزاء دادن نیست. این با آن تناسب ندارد. بنابراین، این یک احتمال ضعیف است. این احتمال در مفردات راغب ظاهراً ذکر شده که ایشان یکی از احتمالاتی که در آیه شریفه می‌آورد این است.

 

خلاصه از این هفت احتمالی که ذکر کردیم و اگر استقصاء کنید شاید بیش از ده وجه در کلمات بزرگان و اهل نظر آمده و همه این‌ احتمالات نشان می‌دهد این آیه معنایش چیست و چگونه با ادله دیگه جور در می‌آید این در ذهن‌ها از سلف تا خلف این دغدغه وجود داشت برای این که این دغدغه برطرف بشود هر فکری به یک نتیجه‌ای رسیده و مطلبی را حالا یا به طور جزم یا به طور احتمال بیان فرمودند.

 

امور مشترک در رد احتمالات هفت‌گانه

 فی نهایة المطاف آن چه که اقرب به ذهن می‌آید در تحصیل آیه شریفه و الله العالم، با توجه به چند نکته:

1-  ظاهر جملات خبریه این است که به همان معنای خبر است نه انشاء. اصالة الخبریه فی الجمل الخبریة این یک قاعده است کما این که اصالة الانشاء در جمل انشائیه آن هم یک قاعده است که آیا ممکن است از آن هم بخواهند اخبار بدهند. اما ظاهرش این است که اخبار نیست انشاء می‌خواهند بکنند. اضرب به عنوان اخبار از عجز نیست فأتوا بسورةٍ من مثله، بخواهد اخبار کند از این که شما عاجزید ولی به این صورت دارد بیان می‌فرماید. این‌ها قرینه می‌خواهد پس ظاهر جمله خبریه این است که اخبار دارد می‌کند نه انشاء. و این جا ما دلیلی و قرینه‌ای بر این که حتماً به معنای انشاء بگیریم، دلیل قانع کننده‌ای وجود ندارد .

2-  ظاهر کلمه دین همین این است که خود دین، آن معنی علَمی آن، نه مشربٌ فیه است که پذیرش و قبول در آن اشراب شده باشد، نه عمل، نه مضافی در تقدیر است. این‌ها همه خلاف اصل است و خلاف ظاهر است. دین یعنی دین. همان معنای علَمی. این هم از یک طرف که ظاهر این است که دین که انسان کلمه دین را می‌شنود. به معنای جزا هم قرینه می‌خواهد. پس از این هم از یک طرف داریم.

3-  ظاهر کلمه فی این است که ظرف و مظروف دارد می‌گوید. دین را یک چیزی فرض کرده که ظرف هست و می‌خواهد بگوید در این ظرف اکراه وجود ندارد. پس «فی» این جا ظاهرش همان معنای ظرفیت را می‌دهد را نه به معنای «علی» باشد. ولو در قرآن شریف داریم که بعضی مثال‌ها «فی» به معنای «علی» است. «لأصلبنکم فی جزوع النخل»  به دار که می‌خواهند بزنند توی جزوع نخل که دارد نمی‌زنند که، بر شاخه‌ها و بر تنه درخت به دار می‌آویزند. لأصلبنکم فی جزوع النخل یعنی علی جزوع النخل. این جا هم بعضی‌ها احتمال دادند که این لا اکراه فی الدین یعنی لا اکراه علی الدین، یعنی علی پذیرش الدین، علی قبول الدین. علی العمل بالدین.  اگر آن معنای دوم و سوم را بگیریم این تناسبش این است که این «فی» به معنای «علی» باشد. ولی این خلاف ظاهر است. ظاهر این است که «فی» به معنای خودش است. آن جاها چون به قرینه این که «لأصلبنکم فی جزوع النخل» معنا نمی‌دهد  می‌فهمیم به آن معنا است. اما این جا چنین چیزی نیست. پس الی هنا این جوری می‌شود.

 

4- اکراه ظاهرش این است که همان اکراه به معنای قهر و وادار کردن بالقهر است،‌ به زور، به جبر. جبر نه به معنای این که سلب اختیار بشود. چون حتی در اضطرار هم به فرمایش امام سلب اختیار نمی‌شود. منتها فرق اکراه و اضطرار این است که اضطرار از ناحیه شخص است، اکراه از ناحیه مکرِه است و ممکن است اضطرار گاهی پیدا بشود در اثر اکراه یک شخص، ممکن است در اثر اکراه شخصی هم نباشد در اثر ضرورت‌های دیگر اکراه پیدا می‌شود. مثلاً کسی بیمار است خدای نکرده ناچار است خانه‌اش را بفروشد برای این که صرف بیماریش بکند، این جا اضطرار هست اما مکرهی در کار نیست. گاهی هم آدم مضطر می‌شود یک کاری را انجام بدهد چون مکرهی در کار است،‌ می‌گوید اگر نکنی پدرت را در می‌آورم. اما در هر دو مورد؛ چه در مورد اکراه، چه در مورد اضطرار اختیار وجود دارد این که در بعضی کلمات دیده می‌شود اضطرار می‌گویند در جایی است که سلب اختیار می‌شود این در بعضی کلمات گفته شده این. مرحوم امام این را قبول ندارد، می‌گوید در مورد اضطرار هم اختیار وجود دارد. سلب اختیار نمی‌شود.

سؤال:‌ مثل اینکه مایعی را به اکراه در گلو بریزند؟

جواب: آن اضطرار نیست اصلاً. آن جبر است.

سؤال: وقتی روزه دار  را اجبار می کنند به خوردن آب نیز از همین قسم اجبار است ؟

جواب: آنجا هم بله به اختیار می‌خورد آن آب را. ولی اینکه در این عمل نقش ندارد حرف دیگری است. اما به معنای این که سلب اختیار باشد نیست چرا که مختارانه دارد این کار را می‌کند. مختار است برای خاطر این که نمیرد شرب خمر می‌کند.

5- ظاهر اطلاق مشقت نیست، آن معنایی که بگوییم یعنی در مشقت نمی‌اندازد این هم خلاف ظاهر واژه اکراه است. اگر نگفته بودم که در لغت این است توی ذهن‌ها هم نمی‌آمد. یعنی هم اگر یکی از معنای کُره و کَره باشد یک معانی است که لفظ از آن انصراف دارد باید قرینه باشد تا این که این معنا بشود. مثل خیلی از الفاظی که مشترک است اما نسبت به بعضی از معانی مشترکه انصراف دارد کأنّ آن‌ها هم مثل کالمهجور هستند باید قرینه بیاید مثل عین.

عین 72 تا معنا برای آن ذکر شده اما توی استعمالات کلمه عین فقط یکی دو تا از آن معنای هست که به ذهن می‌آید و انصراف دارد از سایر معانی که مثلاً برای این واژه وجود دارد. پس کلمه اکراه را هم به معنای مشقت گرفتن خلاف انصرافی است که در واژه اکراه هست.  طبق این چند مطلبی که حالا گفتیم تا به حال پس به ذهن می‌آید معنای لا اکراه فی الدین این است که خدای متعال می‌فرماید در دین که مجموعه‌ای از مطالب و قوانین هست من العقائد و الاحکام و الاخلاقیات، این مجموعه در این اکراه نیست. توی این اکراه وجود ندارد. این ظرف اکراه نیست.

 

صورت و حکمت اکراه در دین

در دین بخواهد اکراه باشد به چیست؟ به این قانون‌هایی که اکراه کننده است، در دین بخواهد حرج باشد قانون حرجی در می‌آید. در دین بخواهد اکراه باشد یعنی زور و جبر، قانون‌هایی که زور و جبر همراهش هست. می‌گوید اگر نکنی جهنم می‌برم، اگر چی نکنی این کار را می‌کنم. این هست.  این جا قرینه حافه در کلام موجود است هر کسی می‌شنود می‌بیند. دین که احکام دارد کنارش هم جهنم هست. نکنی جهنم است، عقوبت است و این‌ها هست دیگه. تمام فروعات دینیه که امر دارد یا نهی دارد  کنارش عقوبت ذکر شده بلکه به قول آقای آشیخ محمدحسین رضوان الله علیه محقق اصفهانی اصلاً قوام تکلیف به این است که کنارش عقوبت باشد، چون تکلیف جعل ما یمکن أن یکون باعثاً و داعیاً. تکلیف این است ما یمکن أن یکون باعثاً و داعیاً. و در نفوس عامه مردم صرف بکن و نکن مادامی که کنارش این نباشد باعث و داعی نیست. پس اصلاً جعل عقوبت در کنار تکلیف از مقومات صدق تکلیف است. فلذا است از این بیان استفاده می‌شود که شیخ که فرموده در حدیث رَفع، «رُفع ما لایعلمون» یعنی مؤاخذه ما لایعلمون، می‌گوییم باشه اما گفته شما هم مثل همان است که می‌گوید رُفع التکلیف. چرا؟ برای این که وقتی مؤاخذه را برداشتند معنایش این است که تکلیف برداشته شد. حالا چه «ما» را بگویی تکلیف، چه بگوییم مؤاخذه شما. این هم مرجعش همان است، بازگشتش به همان می‌شود.

 

قول مختار: مقصود از عدم اکراه در عقاید است نه احکام

بنابراین وقتی این آیه نازل شد «لا اکراه فی الدین» همه می‌دانستند احکام دینی مبتنی بر اکراه انشاء می شود پس این احکام و تکالیف مقصود نیست. پس مقصود چیست؟ از این دین ذکر شده در آیه بخشی از دین مقصود است. یعنی بخش عقایدش. در پاسخ به اینکه چرا در عقاید اکراه نیست می توان گفت چون «قد تبیّن الرشد من الغی» وقتی تبیّن الرشد من الغی حاصل شد دیگر نیازی به اکراه و به اجبار نیست و این آشکار است. بنابراین این جمله اولاً جمله اخباری است نه انشایی به خاطر آن اصلی که گفتیم و صرفا در باب عقاید است.

مما ذکرنا آن چه که بعضی بزرگان عصر دام ظلهم، آن اساتیدنا فی المعقول فرمودند که چون ایشان فرموده این انشاء است نه اخبار. خلافاً لعلامه طباطبایی که ایشان هم اخبار گرفته. ایشان فرمود این جمله انشاء است. چرا؟ چون اگر اخبار بگیریم معنایش این است که اکراه در این دین نیست چون عقیده و این‌ها اکراه بردار نیست. استدلال می‌خواهد، لفظ نمی‌تواند معنایش بدون ذلیل قلب به چیزی بشود. ایشان فرموده اگر این بود باید تعلیل این می‌شد که چون عقیده اکراه بردار نیست نه این که بگوید چون «تبیّن الرشد من الغی» ما عرض می‌کنیم درسته که برای عدم اکراه دو تعلیل می‌شود آورد یکی این که آقا اکراه در دین نیست یعنی در آن بخش. چرا؟ چون اصلاً اکراه بردار نیست. دو، تعلیل دیگری هم می‌شود آورد، چرا اکراه نیست؟ چون آن قدر راه روشن است که هر کی نگاه بکند می‌فهمد نیازی به این نیست. این هم تناسب دارد. بنابراین ما می‌توانیم این ظهورها را حفظ کنیم و بگوییم معنای جمله این است که لا اکراه فی الدین مربوط به اصول دین و عقاید است، به قرینه این که دین در آن قسمت فروعات ، احکام و تکالیف واضح است برای همه که ا آن جا اکراه که وجود دارد چون ایعاد به نار است، ایعاد به جهنم است، ایعاد به عقوبت است، انجام بده و الا بابایت را در می‌آورم هست. آن که معلوم است اکراه هست. پس بنابراین مقصود آن بخش است؛ آن بخش عقایدش هست. آن‌ها را می‌خواهد بفرماید. و الله العالم. اگر این جوری معنا کردیم پس با ادله امر به معروف و نهی از منکر دیگه منافاتی پیدا نمی‌کند.

پایان جلسه.

907/120/د

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
اوقات شرعی
۲۹ / ۰۲ /۱۴۰۳
قم
اذان صبح
۰۴:۲۱:۵۱
طلوع افتاب
۰۶:۰۱:۰۶
اذان ظهر
۱۳:۰۳:۲۹
غروب آفتاب
۲۰:۰۵:۰۴
اذان مغرب
۲۰:۲۳:۵۳