به گزارش خبرنگارسرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل، آیت الله جوادی آملی صبح چهارشنبه ، نوزده اسفند ماه 1394 در جلسه 56 درس خارج فقه در مسجد اعظم، در ادامه مباحث عقد نکاح، فرق بین عقل و بنای عقلاء و باطل بودن توسعه احکام مسائل مالی به مسئله تشکیل خانوده را مورد بررسی قرار داد وگفت: عقل مثل حجیت قطع، عدم اجتماع امر و نهی، از سنخ علم و استدلال است، اما بنای عقلا از سنخ فعل و کار است. که «فعل» حجت نیست، مگر اینکه در مرآی شارع قرار بگیرد و شارع امضا بکند، و یا سیره متشرعه باشد که کشف از رضای معصوم بکند.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم در مورد فرق بین عقل و بنای عقلا یادآور شد: عقل از سنخ علم و استدلال است، مثل اینکه حجیت قطع را عقل به عهده دارد، عدم اجتماع امر و نهی را عقل به عهده دارد، آیا امر به شئ مقتضی نهی از ضد است ضد خاص یا ضد عام، عقل به عهده دارد. اگر گفتند حکم عقل؛ یعنی علم، از سنخ علم است.
وی در ادامه این مطلب تصریح کرد : علم اصول با بنای عقلا سامان میپذیرد که ابزار کار است، وعقل این بنای عقلا را مدیریت میکند، و در جاهایی هم خودش مستقیماً دخالت میکند؛ مثل مسئله اجتماع امر و نهی، اجتماع امر و نهی آیا جایز است یا جایز نیست؟ گرچه در درون عقلا هست، فطرتشان هست که جمعپذیر نیست؛ اما آن فتوای اساسی مربوط به عقل است که آیا این میشود یا نمیشود؟ امر به کجا متوجه است؟ نهی به کجا متوجه است؟ آیا این دو در جایی با هم برخورد دارند تا بگوییم اجتماع این دو محال است؟ یا برخورد ندارند تا بگوییم اجتماع این دو جایز است؟ مصداق مجمع دو تا عنوان است، اینها متحد در مصداقاند؟ یا متحد در صدقاند نه در مصداق؟ که خیلی از اصولیین به این راه نرسیدند فضلاً از توده مردم! یا نه، در همان عالَم مفهوم با هم گیر دارند؟! اینها فتوای عقل است.
آیت الله جوادی آملی با اشاره به قاعده فقهی باطل بودن توسعه احکام مسائل مالی به مساله تشکیل خانواده بیان داشت: اگرچه ما درباره ولایت بر نکاح بحث میکنیم که مسئله فقهی است، لکن از آن یک قاعده فقهی هم استنباط میشود، زیرا اگر بحث در ولایت أب و جدّ در مسائل مالی بود، در همان حوزه مال انسان ممکن بود توسعه بدهد؛ ولی از مسئله مال به مسئله تشکیل خانواده نمیتواند توسعه بدهد، چون نکاح أهم از مال است، اهمیت نکاح از مال باعث میشود که اگر أب و جدّ در مسئله مال بر صغیر و صغیره ولایت داشتند، نمیتوانیم بگوییم در مسئله نکاح ولایت دارند؛ ولی اگر در مسئله نکاح ولایت داشتند، میتوانیم بگوییم که در مسئله مال هم ولایت دارند. برای اهمیت مسئله نکاح از آن طرف تلازم نیست یعنی اگر أب و جدّ بر صبی و صبیه ولایت نداشتند در مسئله مال نمیتوانیم بگوییم در مسئله نکاح هم ولایت ندارند؛ ولی اگر در جایی نسبت به نکاح ولایت نداشتند، میشود گفت در مسئله مال هم ولایت ندارند.
وی درمورد عدم ولایت وصی بر مولی علیه گفت: در مسئله وصی میگویند که وصی ولایت بر نکاح ندارد چون در بین اولیای عقد به غیر از پدر و جد پدری تنها حاکم شرع است که ولایت بر عقد داشته و اگر کسی هم غیر از این دو ولایت داشته باشد باید با اجازه حاکم شرع باشد.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم در مورد وظیفه ولیّ نسبت به مولی علیه اظهار داشت:، «ولیّ» باید غبطه و مصلحت «مولّی علیه» را مراعات بکند که اگر یک وقت عمداً رعایت نکرد و معصیت کرد ولایت او باطل است، و اگر سهواً رعایت نکرد ولایت ندارد؛ ولی معصیتی نکرده است.
رئیس موسسه بین المللی وحیانی اسراء در پایان درس خطبه ای را از حضرت امیرالمومنین از جوامع التوحید مرحوم کلینی در جواب شبهه مادیون بیان کرد و گفت: مادیین و ملحدین میگویند که شما که میگویید خدا جهان را که خلق کرد، خدا جهان را «من شیء» خلق کرد یا «من لاشیء» خلق کرد، اگر جهان را از یک ماده موجود قبلی خلق کرد، پس آن ماده قبلاً بود و خدا ندارد! اگر «من لاشیء» خلق کرد، «لاشیء» که عدم است، عدم که نمیتواند ماده برای چیزی باشد! آدم از عدم که نمیتواند خانه بسازد! از عدم که نمیتواند زمین بسازد! امر هم از دو نقیض بیرون نیست، «الله» یا «من شئ» خلق کرد، پس آن شیء سابقه وجود دارد و ازلی است و ـ معاذ الله ـ خدا ندارد، یا «من لاشیء» خلق کرد «لاشیء» که عدم است و عدم که نمیتواند مبدأ قابلی باشد! ، این شبهه ملحدان بود.
وی در جواب این شبهه بیان کرد : مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) میفرماید که علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) به این شبهه در 1400 سال قبل پاسخ داده و آن این است که اینکه گفتید شئ از دو نقیض بیرون نیست حق است، اینکه گفتید «من شئ» خلق بکند باطل است این هم حق است، واینکه گفتید «من لا شئ» خلق بکند آن هم حق است؛ اما اساس کار این است که شما نقیض را نمیشناسید! نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است، نه «من لا شئ»! «نقیضُ کلٍ رفعٌ أو مرفوعٌ»، نقیض «من زید»، «لا من زید» است، نه «من لا زید»؛ چون «من لا زید» موجبه معدوله است، موجبه معدوله که نقیض موجبه محصّله نیست. پس عظمت این خطبه در این است که به مادیون فهماند، درست است که رفع نقیضین مثل جمع نقیضین محال است؛ اما نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است، نه «من لا شئ ، بعدها مرحوم میرداماد این را باز کرد.
در ادامه نظر شما را به متن تقریر 56 درس خارج نکاح آیت الله جوادی آملی جلب می کنم
خلاصه درس گذشته
محور روایت پنجم در مورد ولایت بر عقد / اشکال حمل ولایت برادر بر وصی / موثق بودن برقی / حمل روایت اخ بر وصایت ، وکالت ، تقیه / معنای جائز در روایت / عدم معارض بودن روایت هفتم با روایات نفی کننده ولایت برای عمو ومادر / کاسته شدن ارزش روایت به خاطراضطراب درمتن / نادرست بودن رمی به ضعف کل روایات /عدم توثیق ابراهیم بن میمون /روایت ابراهیم بن میمون و ابی المغراء/ مخدوش کردن استقلالیت پدر / اثبات ولایت برای مادر /مستقل بودن ولایت پدر
خلاصه درس امروز
عدم ولایت وصی بر نکاح/ فرق بین پسر و دختر در ولایت / نادرست بودن توسعه مال به خانواده / تاثیر قید رشیده در بیان حکم ولایت / اقوال پنجگانه در مورد دختر رشیده /تفصیل اقوال پنجگانه در مورد ولایت بر دختر رشیده / منشا اقوال پنجگانه در مورد ولایت بر دختر / باطل بودن تشریک در ولایت از دیدگاه مرحوم محقق / حق دخالت دختر بالغ و رشیده در نکاح / فرق بین عقل و بنای عقلاء / فعل بودن بنای عقلا / عدم متکی مباحث الفاظ به آیه و روایات / موضوعات علوم عقلی / موضوعات علوم عقلی / سامان پذیرفتن اصول با بنای عقلا / مدیریت بنای عقل بوسیله عقل / شبهه مادیون و حل آن با خطبه امیرالمومنین / تعریف نقیض من شی از بیان نورانی امیرالمومنین
مقدمه
مرحوم محقق در متن شرایع دو عنوان در فصل سوم ذکر کرد که مسئله ولایت بر صبی و صبیّه و همچنین ولایت بر بالغ و بالغه را مطرح فرمودند. بخش اول که مربوط به ولایت بر صبی و صبیّه بود، روشن شد که فرقی بین دختر و پسر نابالغ نیست، هر دو در تحت ولایت پدر و جدّ پدریاند؛ مادر، عمو، دایی و مانند آن ولایت ندارند؛ ولایت پدر و جدّ پدری بر اینها در نکاح، این نکاح را از فضولی بودن بیرون میآورد، میشود نکاح صحیح؛ چه اینکه نکاح متزلزل و خیاری نیست، نکاح لازم است تا بالغ بشود؛ از روایات باب سه تا روایات باب دوازدهم این مطالب را تأیید میکند. اگر در روایتی حصر ولایت در پدر بود که منافی با ولایت جدّ است، این با نصوص باب دیگر که ولایت جدّ را ثابت میکند قابل حل است و اگر از بعضی روایات بر میآید که مادر ولایت دارد، با ادله دیگر منتفی است و اگر از بعضی از روایات برمیآید برادر ولایت دارد، محمول بر وصایت و وکالت و امثال آن است. تنها کسی که بر نابالغ؛ یعنی پسر نابالغ و دختر نابالغ ولایت دارد پدر هست و جدّ پدری؛ البته آن سه قسم دیگر که ولایت حاکم شرع باشد، ولایت وصی باشد و ولایت مولا بر عبد و أمه باشد هم که مسئله ولایت مولا از بحث خارج است.
عدم ولایت وصی بر نکاح
اما مسئله ولایت وصی، در مسئله وصی میگویند که وصی ولایت بر نکاح ندارد «کما سیظهر» ـ إنشاءالله ـ. تنها حاکم شرع است که میتواند؛ ولی در همهٴ موارد ولایتهای یاد شده، «ولیّ» باید غبطه و مصلحت «مولّیٰ علیه» را مراعات بکند که اگر یک وقت عمداً رعایت نکرد معصیت کرد و ولایت او باطل است، سهواً رعایت نکرد ولایت ندارد؛ ولی معصیتی نکرده است. اینها تا حدودی مربوط به بخش اول بود که درباره صبی و صبیه بود؛ یعنی پسر نابالغ و دختر نابالغ.
فرق بین پسر و دختر در ولایت
اما بخش دوم که مربوط به پسر بالغ و دختر بالغ هست، بین پسر و دختر فرق گذاشتند. در قبل از بلوغ بین اینها در احکام یاد شده فرقی نیست؛ ولی بعد از بلوغ، اگر پسر بالغ و رشید باشد از تحت ولایت بیرون میآید؛ ولی دختر اگر بالغ و رشید شد آیا از تحت ولایت بیرون میآید یا نه؟ «فیه اقوال خمسه». بعد از فراغ از اینکه اگر این دختر بالغ بود؛ ولی رشد نداشت هم چنان تحت ولایت هست، پس فرق است بین پسر و دختر بالغ که اگر هر دو بالغاند و هر دو رشید هستند، پسر با بلوغ و رشدش از تحت ولایت پدر و جدّ خارج میشود و مستقل میشود؛ ولی دختر اگر بالغ و رشید باشد، آیا از تحت ولایت خارج میشود یا نه؟ «فیه اقوال خمسه». بعد از فراغ از اینکه اگر رشیده نباشد هم چنان تحت ولایت هست، چه اینکه پسر هم اگر رشید نباشد تحت ولایت است. در اوائل سوره مبارکه «نساء» در مسائل مالی فرمود: ﴿وَ ابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ﴾ فرمود: ﴿فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾[1] شما باید اینها را بیازمایید، اگر رشد اقتصادی دارند مال اینها را در اختیارشان قرار بدهید، اگر رشد اقتصادی ندارند نه! وقتی مسئله مال این طور شد که با آزمون باید حل بشود، مسئله نکاح و خانهداری و مدیریت خانه به طریق اُولیٰ است.
نادرست بودن توسعه مال به خانواده
مطلب بعدی آن است که گرچه ما درباره ولایت بر نکاح بحث میکنیم که مسئله فقهی است، لکن از آن یک قاعده فقهی هم استنباط میشود، زیرا اگر بحث در ولایت أب و جدّ بود در مسائل مالی، در همان حوزه مال انسان ممکن بود توسعه بدهد؛ ولی از مسئله مال به مسئله تشکیل خانواده نمیتواند توسعه بدهد، چون نکاح أهم از مال است، اهمیت نکاح از مال باعث میشود که اگر أب و جدّ در مسئله مال بر صغیر و صغیره ولایت داشتند، نمیتوانیم بگوییم در مسئله نکاح ولایت دارند؛ ولی اگر در مسئله نکاح ولایت داشتند، میتوانیم بگوییم که در مسئله مال هم ولایت دارند. از آن طرف تلازم نیست برای اهمیت مسئله نکاح؛ یعنی اگر أب و جدّ بر صبی و صبیه ولایت نداشتند در مسئله مال نمیتوانیم بگوییم در مسئله نکاح هم ولایت ندارند؛ ولی اگر در جایی نسبت به نکاح ولایت نداشتند، میشود گفت در مسئله مال هم ولایت ندارند؛ مثل بعد از بلوغ.
تاثیر قید رشیده در بیان حکم ولایت
فرمایش مرحوم محقق در بخش اول گذشت؛ اما در بخش ثانی این است: «و هل یثبت ولایتهما علی البکر الرشیدة»، رشیده قید است که اگر رشیده نباشد هم چنان تحت ولایت هست. اگر دختر بالغ شد و رشید شد، آیا تحت ولایت هست یا نه؟ پنج قول در مسئله است، منشأ اقوال پنجگانه روایات متعدّد است. پس تحریر صورت مسئله مشخص شد، اقوال بالاجمال نه بالتفصیل مشخص شد که پنج قول هست؛ منشأ اقوال خمسه روایات متعدّده است و در کیفیت استنباط از روایات؛ ارجاع بعضی به بعضی، تقدیم بعضی به بعضی و جمع بین اینها، چون به حسب اختلاف نظر مختلف است، فتوا هم مختلف است؛ اما صبی؛ یعنی پسر اگر بالغ و رشید بشود این چنین نیست، چون در خصوص مال اینطور است در خصوص نکاح هم نصوص خاصه داریم یا دلیل شامل حال او نمیشود که ﴿وَ ابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ﴾ فرمود: ﴿فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾، شما صبی را بیازمایید، اگر رشد اقتصادی ندارد مال را به دست او ندهید، اگر رشد اقتصادی دارد مال را به او بدهید: «و هل یثبت ولایتهما علی البکر الرشیدة فیه»،
اقوال پنجگانه در مورد دختر رشیده
اقوال خمسه است که آن را مرحوم محقق ذکر نکردند، فرمود: «فیه روایات» که این روایات متعدّده منشأ اقوال متعدّده شد. «أظهرها سقوط الولایة عنها»، آنچه که از مجموعه روایات باب نکاح برمیآید این است که پدر و جدّ پدری نسبت به دخترِ بالغ و رشید ولایت ندارند: «سقوط الولایة عنها و ثبوت الولایة لنفسها»، این خودش ولیّ امر است و صاحب اختیار خودش است، پدر یا جدّ پدری ولایت ندارند. «فی الدائم و المنقطع»[2] چه در عقد دائم، چه در عقد منقطع. این اشاره به آن اقوال پنجگانهای است که بیان کردند.
تفصیل اقوال پنجگانه در مورد ولایت بر دختر رشیده
آن اقوال پنجگانه این است که برخیها میگویند این هم چنان تحت ولایت پدر و جدّ پدری هست، استمرار ولایت پدر و جدّ پدری نسبت به بالغه رشیده، مثل غیر بالغه هست. در خصوص ثیّب ممکن است که نظرشان با این موافق نباشد؛ ولی اگر بکر رشیده باشد که تعبیر محقق بکر رشیده است، میگویند ولایت مستمر است. قول دوم «سقوط الولایة» است بالقول المطلق؛ یعنی دختر وقتی بالغ شد و رشید شد، هیچ ولایتی پدر و جدّ پدری نسبت به او ندارند، نه در عقد منقطع و نه در عقد دائم. قول سوم آن است که سقوط مطلق یا ثبوت مطلق نیست، تشریک ولایی است بین خودِ دختر و بین پدر یا جدّ پدری؛ یعنی دو تایی باید با هم تصمیم بگیرند، اینطور نیست که پدر مستقل باشد یا خود دختر مستقل باشد. این «تشریک الولایة» بین خود دختر و بین پدر یا جدّ پدری، اختصاصی به نکاح دائم یا منقطع ندارد در هر دو هست. قول چهارم ثبوت ولایت است در نکاح دائم و سقوط ولایت است در نکاح منقطع. قول پنجم عکس این است؛ «ثبوت الولایة» در نکاح منقطع و «سقوط الولایة» در نکاح دائم.
دیدگاه مرحوم شهید در مسالک در مورد ولایت در نکاح منقطع و دائم
مرحوم شهید در مسالک دارد: خود محقق در درس که فرمود عکس آن هست؛ یعنی قول چهارم این است که ولایت در نکاح دائم هست در نکاح منقطع نیست، قول پنجم این است که ولایت در نکاح منقطع هست در نکاح دائم نیست، مرحوم شهید در مسالک میفرماید که از محقق سؤال شده است که قائل این قول کیست؟ «فلم یجب» جوابی ندادند![3] یعنی نظر شریفشان یا در ذهنشان نبود یا مصلحت نبود، به هر حال چنین قولی را ایشان نقل میکنند، برابر آن نقل هم مرحوم شهید ثانی در مسالک اقوال را پنج میدانند.
منشا اقوال پنجگانه در مورد ولایت بر دختر
منشأ این اقوال پنجگانه هم روایات پنجگانه است. پس آنچه در دستور کار است بررسی روایات باب هست و کیفیت جمعبندی این روایات هست از نظر نص و ظاهر، أظهر و ظاهر، مطلق و مقید، عام و خاص و ترجیحهای سندی یا ترجیحهای جهت صدور و جمعبندی نهایی که کدام یک از این اقوال خمسه حق است.
باطل بودن تشریک در ولایت از دیدگاه مرحوم محقق
آنطور که مرحوم محقق فرمودند اظهر «سقوط الولایة» است «عنها»، یا تشریک است. فرمود «و لو زوّجها أحدهما لم یمض عقده إلا برضاها» عقد میشود فضولی، اگر چنانچه ولایت ندارند، این عقد میشود فضولی؛ نه این که با هم باید نظر بدهند که بشود تشریک در ولایت که قول سوم بود. اگر أب یا جدّ ولایت ندارد و با این حال عقد کردهاند این عقد میشود فضولی، نه عقد متزلزل. در باب صغیر و صغیره آنجا سخن از امضا و امثال آن مطرح بود؛ یعنی اگر او بخواهد این عقد را لازم بکند میتواند، یا خودش لازم هست؟ ولی اینجا که فرمود: «لم یمض الا برضاها»؛ یعنی عقد فضولی است، هیچ فرقی بین پدر و بیگانه نیست: «أشهرها سقوط الولایة عنها و ثبوت الولایة لنفسها فی الدائم و المنقطع و لو زوّجها أحدهما لم یمض عقده إلا برضاها و من الأصحاب من أَذن لها فی الدائم دون المنقطع»
حق دخالت دختر بالغ و رشیده در نکاح
یکی از اقوال پنجگانه این است که دختر وقتی بالغ شد و رشیده است، در نکاح دائم حق دارد و در نکاح منقطع حق ندارد، «و منهم من عکس»؛ اینجاست که مرحوم شهید ثانی در مسالک میگویند که قائل این قول کیست؟ که در نکاح دائم ولایت نیست؛ ولی در نکاح منقطع ولایت است! «و منهم من أسقط أمرها معهما فیهما و فیه روایة أخری»، «منهم»؛ یعنی بعضی از فقهاء «أسقط» امر این دختر را با پدر و جدّ در نکاح منقطع و در نکاح دائم؛ یعنی ولایت هم چنان مستمر است. او نه در نکاح دائم صاحب نظر است و نه در نکاح منقطع، نه در برابر جدّ صاحب نظر است و نه در برابر پدر.
قول پنج تشریک در ولایت بر عقد
«و فیه روایة أخری دالة علی شرکتهما فی الولایة حتی لا یجوز لهما أن ینفردا عنها بالعقد»،[4] این میشود قول پنجم. پس تشریک هست، سقوط مطلق هست، ثبوت مطلق هست، تفصیل بین دائم و منقطع، تفصیل بین منقطع و دائم.
شرکت بین دختر و کل واحد از آنها. این دو طرف هست؛ آنجا که اصل ولایت پدر و جدّ به نحو استقلال ثابت شد، در باب یازده و دوازده ثابت شد که پدر مستقلاً ولایت دارد و جدّ هم مستقلاً ولایت دارد. اینجا سخن در این است که پدر با دختر یا جدّ با دختر باید مشورت بکنند و نظر بدهند تا این عقد صحیح باشد، وگرنه عقد فضولی است، نه اینکه عقد، عقد خیاری است.حالا روایات مسئله میماند.
فرق بین عقل و بنای عقلاء
یک بحث درباره اصول مطرح بود که اصول را عقل اداره میکند یا بنای عقلا؟ دو مطلب است: یکی اینکه فرق بین عقل و بنای عقلا چیست؟ عقل از سنخ علم است از سنخ استدلال است، مثل اینکه حجیت قطع را عقل به عهده دارد، عدم اجتماع امر و نهی را عقل به عهده دارد، آیا امر به شئ مقتضی نهی از ضد است ضد خاص یا ضد عام، عقل به عهده دارد. اگر گفتند حکم عقل؛ یعنی علم، از سنخ علم است.
فعل بودن بنای عقلا
اما بنای عقلا از سنخ فعل است از سنخ کار است. عقل وقتی سخن میگوید، اگر برهانی باشد حجت را با خود دارد، خودش حجت است؛ ولی بنای «عقلا» فعل است. بنای عقلا به هیچ، به هیچ؛ یعنی به هیچ وجه حجت نیست، مگر اینکه به امضای شارع برسد، وگرنه دارند کاری انجام میدهند و یک سنّتی هست که میکنند، این چه دلیل است بر حجیت شرعی؟! پس مطلب اول این است که بین عقل و بنای عقلا یک فرق دقیقی است؛ عقل از سنخ علم است که اجتماع امر و نهی را، اقتضای امر، نهی از ضد و مانند آن را عقل به عهده دارد که از سنخ «علم» است و حجت، بنای عقلا از سنخ «فعل» است و «فعل» حجت نیست، مگر اینکه در مرآی شارع قرار بگیرد و شارع امضا بکند، یک؛ یا سیره متشرعه باشد که کشف بکنیم از رضای معصوم، دو. پس عقل علم است بنای عقلا فعل است عقل حجت را با خودش دارد، بنای عقلا باید حجت بشود.
عدم متکی مباحث الفاظ به آیه و روایات
مطلب دوم این است که در اصول مخصوصاً مباحث الفاظ، از اول تا آخر جلد اول کفایه را که ملاحظه کنید، هیچ؛ یعنی به هیچ وجه به آیهای و به روایتی متّکی نیست، عقل دارد مدیریت میکند. عقل دارد مدیریت میکند یعنی چه؟ یعنی ارزیابی میکند بنای عقلا را، در ارزیابی بنای عقلا، عاقلانه مدیریت میکند. بنای عقلا را بررسی میکند، یک؛ و فتوا میدهد که به هیچ وجه بنای عقلا حجت نیست، دو؛ این بنای عقلا را در مرآی شارع قرار میدهد، سه؛ و دو کار از شارع دریافت میکند: یکی اینکه شارع رفتار عقلا را اینگونه مشاهده کرد و ساکت بود، دوم اینکه شارع خودش در محاورات و دستورها و نامهها و کتابها و کتابتها همینطور حرف میزند، نمیگوید ظاهر حجت است؛ ولی با ظاهر دارد عمل میکند؛ مثلاً اگر سندی آوردند، قبالهای آوردند، وقفنامهای آوردند، وصیتنامهای آوردند، برابر ظاهر آنها دارد حکم میکند، این چهار و پنج؛ عقل با مدیریت این امور پنجگانه اصول را تأمین میکند، نه اینکه اصول با عقل بگردد! اصول در بحث قطع و در برائت عقلیه که قبح عقاب بلابیان و اشتغال یقینی و برائت یقینی میخواهد، اینجا فتوای عقل است؛ اما ظاهر حجت است، ظاهر روایت حجت است، موثقه حجت است، امر دلالت بر وجوب دارد، امر دلالت بر تکرار ندارد، امر دلالت بر سیلان و امثال آن ندارد، دلالت بر فوریت ندارد، همه اینها را از بنای عقلا حساب میکند مینویسد، میگوید این بنا در مرآی شارع بود این را مینویسد، شارع مقدس نسبت به این ردع و ردی نکرد این را مینویسد،
روش و منش شارع مقدس را چنین میبیند، اینها را جمعبندی میکند و میگوید «ظاهر» حجت است، «اظهر بر ظاهر» مقدم است، «نص بر ظاهر» مقدم است، مفهوم داریم، منطوق داریم، در محیط قانونگذاری عام و خاص داریم، در محیط قانونگذاری مطلق و مقید داریم.
موضوعات علوم عقلی
ولی وقتی از محیط فقه و اصول بیرون آمد، محیط قانونگذاری نشد، محیط علوم عقلیه شد، میگوید ما عام و خاص نداریم، مطلق و مقید نداریم؛ اگر گفتیم عام و خاص یکی نقیض دیگری است، یک باطل است یقیناً؛ یعنی موجبه کلیه نقیض سالبه جزئیه است، سالبه جزئیه نقیض موجبه کلیه است. ما در «فلسفه» اول تا آخر، آخر تا اول، اصلاً عام و خاص نداریم، مطلق و مقید نداریم، در «کلام» همینطور است، در «ریاضیات» همینطور است، در «فیزیک» همینطور است، در «شیمی» اینطور است، مگر در علوم عقلی ما عام و خاص داریم؟ که فلان جا عام است این را تخصیص بزنیم! هر جا باشد تخصّص است، اگر تخصیص باشد فوراً میگویند یقیناً یکی باطل است؛ یعنی موجبه جزئیه نقیض سالبه کلیه است و یقیناً یکی باطل است؛ سالبه جزئیه نقیض موجبه کلیه است یقیناً یکی باطل است. پس فضای قانونگذاری، فضای بنای عقلا، فضای امضاء صاحب شریعت، فضای عام و خاص است و و مطلق و مقید است و ظاهر و اظهر است و نص و ظاهر است و امثال آن.
موضوعات علوم عقلی
اما وقتی به فضای علوم عقلی برسیم، هیچ؛ یعنی هیچ، هیچ کدام از این ابزار در آنجا کارآیی ندارد. اگر گفتیم عام و خاص یقیناً یکی باطل است، اگر گفتیم مطلق و مقید یقیناً باطل است. ما در مسائل ریاضی بگوییم اینطور هست، دو دوتا چهارتاست الاّ در فلان جا، چون همه مسائل ریاضی از سنخ دو دو تا چهارتاست؛ یعنی محمول، محمول؛ یعنی محمول ضروری ذاتی موضوع است؛ ذاتی بودن غیر از بدیهی بودن و ضروری بودن است؛ ممکن است یک محمولی ذاتی موضع باشد و نظری و پیچیده باشد. ذاتی؛ یعنی محمول از موضوع جدّا نمیشود، این معنای ذاتی بودن است، این دو قسم است: یا ضروری است مثل دو دو تا چهارتا، یا نظری است، مثل اینکه 2505، ضرب در 476، تقسیم بر 204، بعلاوه 2506، منهای 450 چند میشود؟ انسان باید یک ساعت قلم بگیرد و فکر بکند و بنویسد! هر چه درآمد ذاتی است؛ یعنی محمول ذاتی موضوع است؛ منتها نظری است نه ضروری. ما اصلاً در علوم استدلالی عام و خاص و مطلق و مقید و ظاهر و اظهر و اینها را نداریم، این فقط در علوم نقلی است، آن هم «فیما یرجع الی الامور العملیه»؛ یعنی در حکمت عملی.
سامان پذیرفتن اصول با بنای عقلا
بنابراین علم اصول با بنای عقلا سامان میپذیرد که ابزار کار است، یک؛ عقل این بنای عقلا را مدیریت میکند، دو؛ در جاهایی هم خودش مستقیماً دخالت میکند؛ مثل مسئله اجتماع امر و نهی، اجتماع امر و نهی آیا جایز است یا جایز نیست؟ گرچه در درون عقلا هست، فطرتشان هست که جمعپذیر نیست؛ اما آن فتوای اساسی مربوط به عقل است که آیا این میشود یا نمیشود؟ امر به کجا متوجه است؟ نهی به کجا متوجه است؟ آیا این دو در جایی با هم برخورد دارند تا بگوییم اجتماع این دو محال است؟ یا برخورد ندارند تا بگوییم اجتماع این دو جایز است؟ مصداق مجمع دو تا عنوان است، اینها متحد در مصداقاند؟ یا متحد در صدقاند نه در مصداق؟ که خیلی از اصولیین به این راه نرسیدند فضلاً از توده مردم! یا نه، در همان عالَم مفهوم با هم گیر دارند؟! اینها فتوای عقل است.
مدیریت بنای عقل بوسیله عقل
بنابراین عقل مدیریت بنای عقلا را به عهده میگیرد و اصول را تحویل میدهد. یک؛ یعنی یک ذرّه از آیات قرآن و روایات در علم اصول نیست.
شرح خطبه فدکیه
ما بارها گفتیم و میگوییم این خطبه فدکیّه و خطبه نورانی حضرت زهرا(سلام الله علیها) باید درس بشود، اما چه کسی درس بگوید؟ این گوی و این میدان! این کفایه نیست که آدم بفهمد! یک جان کندنِ چندین ساله میخواهد. حالا چند جمله اولیاش را نگاه کنید. در بحث تفسیر ما این جمله را آوردیم؛ مرحوم کلینی مستحضرید که ایشان از اول تا آخر این هشت جلد کافی از خودشان حرفی ندارند، فقط روایت نقل میکنند، یک چند جایی طبق ضرورت فرمایشی دارند؛ یکی فرق بین صفت ذات و صفت فعل؛ یکی در باب «جوامع التوحید»، در باب «جوامع التوحید» یک خطبهای از وجود مبارک حضرت امیر نقل میکند، میگوید این خطبه که وجود مبارک حضرت امیر بار دوم برگشت برای تجهیز نیرو علیه امویان در جریان صفّین، یک خطبهای خواند، «استنهض قائماً» و این خطبه را خواند. ـ این را مرحوم کلینی در جلد اول کافی در باب «جوامع التوحید» این فرمایش را دارد ـ ، فرمود علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) در این هنگام خطبهای خواند که «بأبی و أمی» پدر و مادرم فدای او! این را کلینی دارد، «بأبی و أمی فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»، اگر تمام جن و انس جمع بشوند، «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ» اگر تمام جن و انس جمع بشوند پیغمبری، در بین اینها نباشد، امامی در بین اینها نباشد، بخواهند مثل این خطبه بیاورند نمیتوانند[5] ؛ آن وقت این خطبه را نقل میکند و میگوید
شبهه مادیون و حل آن با خطبه امیرالمومنین
یک مشکل اساسی این مادیین دارند که با این خطبه حضرت امیر حل میشود. آن مشکل اساسی مادیین چیست؟ میگویند مادیین و ملحدین میگویند که شما که میگویید خدا جهان را که خلق کرد، خدا جهان را «من شیء» خلق کرد یا «من لاشیء» خلق کرد، از چه خلق کرد؟ اگر جهان را از یک ماده موجود قبلی خلق کرد، پس آن ماده قبلاً بود و خدا ندارد! اگر «من لاشیء» خلق کرد، «لاشیء» که عدم است، عدم که نمیتواند ماده برای چیزی باشد! آدم از عدم که نمیتواند خانه بسازد! از عدم که نمیتواند زمین بسازد! امر هم از دو نقیض بیرون نیست، «الله» یا «من شئ» خلق کرد، پس آن شیء سابقه وجود دارد و ازلی است و ـ معاذ الله ـ خدا ندارد، یا «من لاشیء» خلق کرد «لاشیء» که عدم است و عدم که نمیتواند مبدأ قابلی باشد! انسان از عدم خانه بسازد!؟ از عدم دیوار بسازد؟! این جا سنگی نیست، گِلی نیست، آجری نیست، از سنگ معدوم دیوار بسازیم؟! این که معقول نیست و امر هم که خالی از این دو نقیض نیست، این شبهه ملحدان بود. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) میفرماید که علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) به این شبهه در 1400 سال قبل پاسخ داد و آن این است که اینکه گفتید شئ از دو نقیض بیرون نیست حق است، اینکه گفتید «من شئ» خلق بکند باطل است حق است، اینکه گفتید «من لا شئ» خلق بکند حق است؛ اما اساس کار این است که شما نقیض را نمیشناسید! نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است، نه «من لا شئ»! «نقیضُ کلٍ رفعٌ أو مرفوعٌ»، نقیض «من زید»، «لا من زید» است، نه «من لا زید»؛ چون «من لا زید» موجبه معدوله است، موجبه معدوله که نقیض موجبه محصّله نیست. این یک کلینی میخواهد.
تعریف نقیض من شی از بیان نورانی امیرالمومنین
فرمود علی بن ابیطالب گفت که بله خارج از نقیضین نیست؛ ولی شما نمیدانید که نقیض «من شئ» چیست؟ نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است؛ آن وقت ما با یک زبان باز به شما پاسخ میگوییم، میگوییم: «خلق الله الاشیاء لا من شئ»؛ یعنی او نوآور است، نه «من لا شئ»، نه اینکه «عدم» مبدأ باشد! او بدون ماده آفرید، او مبدِء است، نوآور است، هم ماده میآفریند و هم به ماده صورت میدهد. پس عظمت این خطبه در این است که به مادیون فهماند، درست است که رفع نقیضین مثل جمع نقیضین محال است؛ اما نقیض «من شئ»، «لا من شئ» است، نه «من لا شئ[6] » بعدها مرحوم میرداماد این را باز کرد.[7]
این خطبه نورانی را وجود مبارک حضرت امیر چه وقت ایراد کرد؟ پنجاه سال بعد از هجرت و 25 سال بعد از اینکه خانهنشین بود؛ ولی صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) همین بیان نورانی را 25 سال؛ یعنی 25 سال، 25 سال قبل از علی بن ابیطالب در اوّل این خطبه نورانی فدک ذکر کرد، فرمود: «خَلَقَ الأشْیَاءَ لا مِنْ شَئ» این میشود زهرا. فرمود: «خلق الاشیاء لا من شئ». 25 سال بعد علی بن ابیطالب چنین حرفی زد. حالا روشن شد که چرا وجود مبارک فاطمه(سلام الله علیها) طوری بود که مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی در باب «موالید الائمه»(علیهم السلام) در باب «مولد الزهراء»(سلام الله علیها) دارد به صورت «کان»، «کان»؛ یعنی «کان»؛ «کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیل[8] مرتّب» در طی این 75 روز یا 95 روز وجود مبارک جبرئیل(سلام الله علیه) بر آن حضرت نازل میشد و اسرار را میگفت و حضرت تحویل میگرفت و به وجود مبارک علی بن ابیطالب میگفت و آن را حضرت امیر یادداشت میکرد. این یک بار و دو بار که نیست، این «کان» مفید استمرار است. «کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیل»، «کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیل» این «کان»، «کان» است. حالا این خطبه را شما باید مثل درس بخوانید، این مثل کفایه نیست که بعد از هشت ده سال درس خواندن حل بشود! اگر یک سلسله علومی بود که انسان عاقلانه محیط فکریاش را اداره میکرد، بله میتوانست این خطبه را درس بخواند، درس بگوید، بحث بکند! حالا شما این گوی و این میدان! آن خطابه برای استرداد فدک مطلب دیگر است، آن خطابه بعد از این خطبه است. اول با خدای خود سخن میگویند بعد با مردم، بعد رو کرد «ایها الناس، ایها الناس، اینها الناس»! آنها کاملاً قابل فهم است، برای کسی که آشنا به این اصطلاحات باشد و آشنا به مسائل قرآنی باشد. حالا حضرت استدلال کرده به آیه، فرمود: «أَ تَرِثُ أَبَاکَ وَ لَا أَرِثُ أَبِی» فرمود این ﴿وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ﴾[9] هست، ﴿یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾[10] هست، به این آیات استدلال کرده، «أَ تَرِثُ أَبَاکَ وَ لَا أَرِثُ أَبِی» آیا در قرآن یک چیزی هست که شما بهتر از ما میدانید؟! ما خاندان قرآن هستیم. اینها بله قابل فهم است، اینها را میگویند خطابه؛ اما آن چند سطری که خطبه است و با خدا دارد سخن میگوید، فرمود: «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ کَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولُهَا[11] » اینها را چه کسی میفهمد؟ میگویید نه! بحث بکنید! این گوی و این میدان! چهطور میشود اخلاص تأویل کلمه «لا إله الا الله» هست؟
فرق تفسیر با تاویل
ما یک تأویل داریم، یک تفسیر؛ تفسیر یا به ظاهر است یا به باطن. تأویل از سنخ تفسیر نیست، ذات اقدس الهی میفرماید که در قیامت تأویل قرآن میآید ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾[12] تأویل از سنخ تفسیر نیست، تا آنجا که لفظ است و مفهوم است و موضوع است و محمول است، سخن از تأویل نیست؛ آنچه که این معارف عُول و رجوع دارد به او؛ یعنی وجود خارجی، این میشود تأویل.
طیّب و طاهر نگه داشتن صحنه دل،
حالا بنا شد چهارشنبه ما درباره اخلاص بحث کنیم! فرمود طیّب و طاهر نگه داشتن صحنه دل، تأویل کلمه «لا إله إلا الله» است. خیلی از ما برابر آیه ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[13] گرفتار این شرک ضعیف هستیم، یک مَن و مایی در آن هست، وگرنه این رقابتها و اختلافها و این نظرها برای چیست؟ ما میخواهیم به نظام خدمت بشود؛ اما من باید بکنم نه شما! این یعنی چه؟ فلان شخص باید خدمت بکند نه شما! این یعنی چه؟ یعنی «لا إله إلا أنا و هو»، بازگشت آن همین است. آیهای که دارد: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛ یعنی اکثر مؤمنون رقیقهای از شرک در آنها هست، این آقا دارد این کار را انجام میدهد. این را غزالی در همان إحیاء نقل کرد؛ بعدها مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در المحجة البیضاء این را بازگو کرد،[14] گفت اگر کسی چهل سال امام جماعت یک مسجدی بود در یک شهری، بعد یک آقایی پیدا شد که مردم به او استقبال کردند، این اگر هیچ؛ یعنی هیچ، هیچ گِلهای نکرد و نگفت عجب خوشاستقبال و بدبدرقهاند، ما چهل سال زحمت کشیدیم، این معلوم میشود برای رضای خدا داشت کار میکرد؛ اما اگر از این به بعد گِلهاش شروع شد، معلوم میشود که چهل سال در خدمت خود بود. اینها را گفتند. بالاخره این مسجد «امام» میخواهد یا نه؟ حالا چه زید چه عمرو! اگر اینطور باشد این بیان نورانی صدیقه کبریٰ است فرمود: «جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا» تا ذهن است و لفظ است و مفهوم است و قضیه است، تأویل نیست؛ تا عمل خارجی نیاید تأویل «لا اله الا الله» نیست، آن هم عمل خالص. خلوص که بیاید میشود تأویل «لا اله الا الله» فرمود ما این را داریم و در دلها پیوند با این کلمه را تضمین کرده است «وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا» آنگاه «وَ أَنَارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولُهَا» جا برای استدلال و برهان باشد،
بله حوزه و دانشگاه در بخش سوم؛ یعنی سوم میتوانند کار بکنند؛ اما اول «جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا» بعد «وَ أَنَارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولُهَا» آنجا که تعقل و استدلال باشد، بله حوزه و دانشگاه، بعد از درس و بحث میتوانند بفهمند و اما این کلمه «لا اله الا الله» عُول و رجوع آن به چیست؟ به این است که دل طیب و طاهر باشد و فقط او را قبول داشته باشد. این است که از خدای سبحان به برکت این بیبی و اهل بیت(علیهم السلام) بخواهیم که هم تأویل اینها را، هم موصول اینها را، هم معقول اینها را به جوامع ما مرحمت کند و ما را محروم نکند! /424/907/س
پاورقی:
[1] نساء/سوره4، آیه6.
[2] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص220.
[3] مسالک الأفهام، الشهیدالثانی، ج7، ص121.
[4] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص220.
[5] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص136.
[6] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص134 و 135.
[7] التعلیقة علی اصول الکافی(میرداماد)، النص، ص329 و 330.
[8] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص458.
[9] نمل/سوره27، آیه16.
[10] مریم/سوره19، آیه6.
[11] الإحتجاج، الطبرسی، ج1، ص133.
[12] اعراف/سوره7، آیه53.
[13] یوسف/سوره12، آیه106.
[14] المحجة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج1، ص279.