به گزارش سرویس مبانی پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حجت الاسلام محمدحسین طالبی دانشیار فلسفه حقوق پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در مقاله خویش پس از بیان حق تعیین سرنوشت که یکی از حقوق طبیعی انسانهاست و خدای متعال به آنها عطا کرده است در صدد تبیین استیفای صحیح این حق از راه تعیین حاکم برمیآید و در ادامه نقش مردم در زمان حضور و غیبت امام معصوم (ع) را مورد بررسی و تحلیل قرار می دهد.
وی نقش مردم را در تعیین سرنوشت خویش برجسته میخواند و مینویسد: مردم با شرکت مستقیم یا غیر مستقیم در انتخابات تعیین رهبری درصدد استیفای حق خویش برمی آیند.
دانشیار فلسفه حقوق پژوهشگاه حوزه و دانشگاه این نوع مردم سالاری در جهان که امروزه در ادبیات سیاسی به آن مردمسالاری دینی گفته میشود را بهترین نوع مردمسالاری می داند و معتقد است جمهوری اسلامی ایران تنها نمونه عملی این نوع حکومت مردمسالار در جهان است.
خلاصه این مقاله در ذیل تقدیم خوانندگان محترم میشود.
مقدمه
مردمسالاری یا دموکراسی در نگاه اول، واژهای پرطرفدار در میان مردم است؛ زیرا این مفهوم بهطور مستقیم بر اهمیت نظر مردم در امر حکومت دلالت دارد. حکومتهای مردمسالار، یعنی حکومتهای جمهوری، پیشینه نسبتاً طولانی در تاریخ تمدن بشر دارند. تاریخ فلسفه سیاسی از وجود این نوع حکومت در یونان باستان در چند سده قبل از میلاد مسیح(ع) خبر میدهد. امروزه بیشتر نظامهای سیاسی در کشورهای جهان، نظامی جمهوری و مردمسالارند. هویت این نظامهای مردمسالار یکسان نیست؛ هرچند اصل اولی رایج در همه آنها این است که رأی اکثریت مردم برای تعیین حاکم و شیوه حکومت او مورد توجه است.
مردمسالاری در یک دستهبندی عام به مردمسالاری دینی و غیر دینی تقسیم میشود. معنای این امر آن است که هرچند شاکله نظامهای مردمسالار بر اساس رأی بیشتر مردم است، اما محتوای یک نظام مردمسالار، گاه محتوایی دینی و گاهی غیر دینی است. محتوای نظامهای سیاسی مردمسالار غیر دینی نیز یکسان نیست. این نظامهای سیاسی به مکتبهای فکری متنوع در عصر کنونی وابستهاند. برخی از آنها با مکتب اصالت آزادی، نسبتی وثیق دارند. به این نوع نظام سیاسی، «لیبرال دموکراسی» گفته میشود. برخی دیگر از آنها به لحاظ محتوا به مکتب اصالت جامعه گرایش دارند. این نوع نظامهای حکومتی مردمسالار به نام «جمهوری سوسیالیستی» شناخته میشوند. همچنین انواع دیگر نظامهای سیاسی مردمسالار غیر دینی وجود دارند که در جای خود باید به آن پرداخت.
هدف از این نوشتار، اثبات عقلی (و فلسفی) این امر است که بهترین نوع مردمسالاری در یک نظام سیاسی، مردمسالاری دینی، آن هم به شیوه حکومت اسلامیِ پیشوایان معصوم: تحت عنوان «نظام سیاسی امامت» و نیز به شیوه حکومت اسلامیِ جانشینان امام معصوم(ع) در عصر غیبت با عنوان «نظام حکومتی ولایت فقیه» است.
حق تعیین حاکم در پرتو حق تعیین سرنوشت
یکی از حقوق مورد توجه در دانش فلسفه سیاسی، حق مالکیت بر خویشتن یا به تعبیری دیگر، حق تعیین سرنوشت یا حق حاکمیتِ بر خود است. این حق یکی از لوازم حق آزادی است که خدای متعال در اختیار انسان قرار داده و به بشر امر فرموده از آن حفاظت کند. به عبارت دیگر، حق آزادی، همانند حق حیات، یکی از حقوق واجبالاستیفای آدمیان است؛ همانطور که انسان باید از حق حیات خویش مراقبت کند و آن را در معرض خسارت یا نابودی قرار ندهد، باید از حق آزادی خویش نیز بهخوبی حفاظت کند و خود را در معرض هیچ نوع بردگی انسانهای دیگر قرار ندهد. امام علی(ع) در اینباره میفرماید: «برده دیگران مباش؛ زیرا خدا تو را آزاد آفریده است»[1]
حق تعیین سرنوشت یکی از شاخههای حق مالکیت است. مراد از حق مالکیت، شایستگی جواز تصرف در شئ مملوک است؛ به صورتی که هیچکس جز مالک یا بیاذن مالک مجاز نباشد در مملوک تصرف کند. ملک در اینجا منحصر در اموال و نیز امور مادی نیست، بلکه امور معنوی؛ مانند آبرو، اعمال، ویژگیهای شخصیتی و قوای نفس را نیز شامل میشود. هر انسان، همچنانکه مالک اموال خویش است، مالک اعضاء و جوارح، آبرو، قوای نفسانی و صفات شخصیتی خود نیز هست. همه این امور متعلق حق مالکیت انسان هستند.
در یک کلام، هر انسان بهطور تکوینی دارای حق مالکیت نسبت به اموال، اعضای بدن، جان (نفس و قوای آن)، ویژگیهای شخصیتی، حیثیت فردی و اجتماعی و اعمال و اختراعات خویش است. لازمه داشتن حق مالکیت آن است که انسان بر همه این امور تسلط داشته باشد و دیگران بدون اذن او حق تصرف در آن امور را نداشته باشند. دلیل عقلی وجود چنین حقی، علم حضوری هر انسان به تسلط بر نفس خویش و صفات و قوای نفس خویش و تسلط بر اعضای بدن و افعال خویش است.
حاصل آنکه، مدیریت خویشتن در امور فردی و اجتماعی که به حق تعیین سرنوشت معروف شده است، از شاخههای حق مالکیت است. بر اساس این حق، همه مردم بر سرنوشت خویش مسلط هستند. حق تسلط بر سرنوشت خویشتن حقی طبیعی و از انواع حق مالکیت است که خدای متعال آن را همانند حق حیات و حق آزادی، به همه انسانها عطا فرموده و آنها را به مراقبت از این حق فراخوانده است. به تعبیر دیگر، حق حاکمیت بر خویشتن، همانند حق حیات و حق آزادی، از جمله حقوق واجبالاستیفاست.
در اینجا مشکلی توجه خواننده را به خود جلب میکند. از یک سو، حق حاکمیت بر خویشتن حقی است طبیعی که انسانها باید از آن حفاظت کنند. از سوی دیگر، جامعه انسانی باید قانونمند و دارای نظم اجتماعی باشد. جامعه برای حفظ نظم و انضباط خویش نیازمند حاکم است که قوانین موضوعه را اجراء کرده و خطاکاران را از ظلمکردن به دیگران بازدارد. شخص حاکم باید بر دیگران حکومت کند و دیگران باید از او اطاعت کنند تا در زندگی خویش کامیاب شوند.
مشکل تناقض این است که انسانها، از یک سو، باید از حق طبیعی حاکمیت بر خویشتن حفاظت کنند و به کسی اجازه ندهند بر آنان مسلط گردد و از سوی دیگر، برای حفظ نظم اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج باید حق حاکمیت خود را بر خویشتن در امور اجتماعی به حاکم واگذار کنند. این دو حکم عقلی؛ یعنی حکم عقل به وجوب حراست و عدم واگذاری حق حاکمیت بر خویشتن در امور اجتماعی به فردی دیگر و حکم عقل به لزوم واگذاری این حق به حاکم، بهطور ظاهر با هم در تعارض هستند.
راه حل این تعارض ظاهری آن است که گفته شود همه انسانها قبل از آنکه مالک خود باشند، مخلوق و مملوک خالق خویش، یعنی خداوند متعال هستند. انسانها بهخودی خود حق ندارند حتی در اعضای بدن خویشتن تصرف کنند؛ چون بدن آنها ملک خداوند است. بر این اساس، تصرف در بدن خویش (چه رسد به تصرف در امور دیگران) نیز به هیچ صورت جایز نیست، مگر آنکه مالک حقیقی آن، یعنی خداوند تعالی اجازه تصرف در آن را داده باشد. حق تسلط و حکومت هر کس بر خویشتن نیز حقی است که اولاً و بالذات حق خداست و او این حق را به انسانها تفویض فرموده است. آنها نباید این حق را در امور اجتماعی به کسی واگذار کنند، مگر آنکه خدای متعال به آنها اجازه واگذاری آن را داده باشد.
به تعبیر دیگر، انسانها حق ندارند بدون اذن خدا فرد دیگری را به عنوان حاکم و فرمانروای خویش برگزینند. حاکم جامعه سرپرست اعضای جامعه در امور اجتماعی است. مسؤولیت حفاظت از جان و مال و نوامیس مردم بر عهده اوست. او وظیفه دارد در آن جامعه قوانینی را اجراء کند که خدای جهان به عنوان خالق و مالک افراد جامعه تعیین کرده است. او وظیفه دارد با اجرای صحیح قوانین اسلام ناب، مردم آن جامعه را به سوی رستگاری و مقام قرب ربانی هدایت کند. بنابراین، واگذاردن حق حکومتِ بر خویش در امور اجتماعی به شخص دیگر، تنها و تنها با اجازة خدای متعال انجامشدنی است؛ زیرا خداوند مالک حقیقی مردم است و تا او اجازه ندهد، مردم نمیتوانند این حق را به دیگری واگذار کنند.
نقش مردم در اجرای حکومت دینی در عصر حضور معصوم(ع)
روشن است که یک جامعه در صورتی به سعادت میرسد که مردم آن جامعه از روی اختیار خویش به حکومت پیامبر و امام معصوم به عنوان نمایندگان خدا در جهان، گردن نهند و هدایتهای آنها را بپذیرند و فرامین آنها را در زندگی خویش عملی سازند. در غیر این صورت، دیگران عنان حکومت را بهدست میگیرند و خواستههای خود را بر مردم تحمیل میکنند و چون دانش خطاناپذیر ندارند، به جای هدایت مردم، آنان را به سوی گمراهی و شقاوت میکشانند؛ چنانکه تاریخ اسلام، بعد از رحلت پیامبر(ص) بر این امر گواهی میدهد.
حتی اگر مردم، حکومت معصوم(ع) را بپذیرند، اما از او اطاعت نکنند به رستگاری نخواهند رسید؛ همچنانکه در عصر حکومت علوی و پس از آن، در زمان حکومت امام حسن مجتبی(ع)، مردم بهخوبی از انسان کامل فرمانبری نکردند و او را در مبارزه با گمراهیها تنها گذاشتند.
همه آنچه گفته شد مربوط به زمانهایی است که انسان کامل در جامعه بشری، همانند انسانهای دیگر حضور ظاهری داشته باشد و مردم بتوانند با او در تماس باشند. حال میخواهیم بدانیم آیا وجوب اطاعت از خلیفةالله به عنوان پیشوای معصوم(ع) سبب زیر پا گذاشتن حق تعیین سرنوشت افراد در جامعه میشود. به بیان دیگر، چگونه میتوان با وجود تعیین رهبر امت اسلامی از طرف خدا، به مردم حق تعیین سرنوشت و انتخاب رهبر داد. آیا حق مردم در تعیین حاکم با نصب پیشوای معصوم(ع) از طرف خداوند سازگار است؟ پاسخ این پرسش، کلید حل یکی از غامضترین و در عین حال، مهمترین مسائل فلسفة سیاسی اسلام است.
در مقابل، حقوق واجبالاستیفاء به حقوقی گفته میشود که به هیچ وجه اسقاط آنها بر صاحب حق جایز و روا نباشد. بر صاحب حق لازم است در چنین مواردی از حق خود پاسداری کرده و به هیچ وجه نگذارد چنین حقی از او ضایع شود. نه خود از آن صرف نظر کند و نه اجازه دهد دیگران آن را زیر پا گذارند برای نمونه، حق حیات، یکی از انواع حقوق واجبالاستیفای بشر است. انسانها باید در هر شرایطی از این حق پاسداری کنند. هم خودِ صاحبان حق و هم دیگران مکلفند از چنین حقی حراست کنند. به این دلیل است که آدمیان حق ندارند کاری انجام دهند که به حق حیات آنها آسیب میرساند، نه خود را با دست خود به هلاکت بیندازند و نه به دیگران اجازه دهند زندگی آنان را از بین ببرند. بنابراین، حق حیات با اینکه حق است و انسان میتواند به وسیله آن به سوی مقام انسان کامل نزدیک شود، حقی است که با تکلیف حفظ آن درآمیخته است.
نکته مهم دیگر آن است که خدای متعال که آفریننده انسان است و حق حیات را به انسانها عطا کرده، این حق را بهطور مطلق در اختیار ما قرار نداده است، بلکه او راه استفاده و چگونگی استیفای این حق را به بشر آموخته است. برای مثال، خدا اجازه نمیدهد انسانها از هر طریق ممکن ادامه حیات دهند، بلکه به بشر یاد داده است حتماً از راه حلال، زندگی خویش را ادامه دهد، غذای حلال بخورد، مسکن حلال تهیه کند و ... . بنابراین، حق حیات، حقی واجبالاستیفاست که دستورالعمل استیفای آن را خدای متعال در قالب گزارههای دینی بیان کرده است.
حق آزادی و حق مالکیت نیز همانند حق حیات از حقوق واجبالاستیفاء هستند. این دو حق نیز مانند حق حیات، حقی مطلق نیستند، بلکه خدای متعال دستورالعمل استیفای آنها را به بشر آموخته و شیوه استفاده از آنها را در چارچوبی معین قرار داده است.
حق تعیین سرنوشت نیز یکی از انواع حق مالکیت است. این حق از جملة حقوق واجبالاستیفاست که خداوند آن را به همه انسانها عطا کرده و به آنها چگونگی استفاده از آن را یاد داده است. او فرموده است که مردم در عصر حضور پیشوای معصوم(ع) امر حکومت و تدبیر امور اجتماعی خویش را بهدست شخص غیر معصوم نسپارند، بلکه پیشوایان معصوم را اسوه زندگی خود قرار داده و با اختیار خویش آنان را انتخاب کرده و از آنها پیروی کنند. این انتخاب، پیروی و اطاعتپذیری که به صورتهای گوناگون، خود را نشان میدهد، نقش مشارکتی مردم را در امر حکومت در عصر حضور پیشوای معصوم(ع) در جامعه برجسته کرده است. مردم با تن دادن به حکومت امام معصوم، او را در اجرای فرامین ربانی خدای متعال یاری کرده و جامعه را به جامعهای آرمانی تبدیل میکنند. مردم با اسوه قراردادن حاکم الهی، حیات طیبه را در جامعه ایجاد کرده و آن را گسترش میدهند و به این وسیله خود و جامعه را به مقام قرب خداوندی نزدیک میکنند. مردم با این مشارکت اختیاری، ولیّ خدا را در تشکیل نهادهای اجتماعی عدالتمحور یاری رسانده و از او در تحکیم بنیادهای حکومتی حمایت میکنند.
بنابراین، مردمسالاری دینی در عصر حضور پیشوای معصوم(ع) به معنای آن است که مردم نقش بسیار برجستهای در انتخاب آن حضرت به عنوان حاکم و رهبر جامعه اسلامی و در پیروی از او در جهت سعادتمندی خویش دارند. خدای متعال استیفای حق انتخاب امام را واجب ساخته و از مردم خواسته است با اختیار و اراده آزاد خویش و از روی آگاهی و بصیرت از پیشوای معصوم در زمان خویش پیروی کنند. اگر مردم به پیشوای معصوم(ع) گرایش نداشته و او را به عنوان رهبر امت اسلامی انتخاب نکنند، مسلماً جامعه اسلامی آرمانی تشکیل نخواهد شد و امت اسلامی به سعادت لایق خویش نخواهد رسید. بنابراین، در اندیشه اسلام ناب؛ یعنی بر اساس تفکر شیعه دوازده امامی، مردم نقش بسیار پررنگی در برپایی حکومت اسلامی در عصر حضور پیشوای معصوم(ع) دارند.
حکمرانی پیشوایان غیر معصوم در عصر غیبت
آنچه تاکنون بیان شد مربوط به زمانی است که رهبر معصوم(ع) در جامعه حضور ظاهری داشته باشد، اما در زمانی که پیشوای معصوم در جامعه حضور ظاهری ندارد، حکم عقل درباره تعیین حاکم چیست؟ به دیگر سخن، اگر زمانی همانند زمان حاضر، انسان کامل در دسترس بشر نباشد و به اصطلاح، عصر غیبت باشد، عقل برای مدیریت جامعه چه کسی را پیشنهاد میکند؟
نظریه عقلی ولایت فقیه
پاسخ عقل این است که چون برنامه دین قبلاً از طرف خدا به وسیله پیامبر و امام، در دسترس مردم قرار گرفته است، در عصر غیبت پیشوای معصوم(ع)، کسی باید مدیریت جامعه را برعهده گیرد که بیشترین شباهت را به انسان کامل، یعنی پیشوای معصوم(ع) در امر اداره جامعه داشته باشد.
مهمترین ویژگیهای انسان کامل در امر اداره جامعه سه چیز است:
نخست، علم به فرامین خدای متعال؛ یعنی علم به مقررات دینی برای هدایت انسانها؛ دوم، دوری از خودخواهی، هواپرستی و منفعتطلبی؛ یعنی داشتن ملکه تقوا و خداترسی در امر اداره امور مردم؛ سوم، توانایی مدیریت جامعه بشری.
از نظر عقل، کسی که در عصر غیبت بیشترین شباهت را به انسان کامل در این سه ویژگی داشته باشد، در امر حکومت بر مردم مناسبتر از دیگران است. به بیان دیگر، اگر کسی در عصر غیبتِ انسان کامل در برآیند این سه امر، سرآمد دیگران باشد، او بهتر از همه و تنها او میتواند و باید مسؤولیت مدیریت و رهبری انسانها را بر عهده گیرد.
نقش مردم در اجرای حکومت دینی در عصر غیبت
دانستیم حق تعیین سرنوشت یکی از انواع حق مالکیت است؛ این حق همانند دیگر حقوق طبیعی بشر، مثل حق حیات، نوعی از انواع حقوق واجبالاستیفاست که خداوند متعال آن را به همة انسانها عطا کرده است. حق تعیین سرنوشت، حقی مطلق نیست؛ یعنی انسانها نمیتوانند هر کسی را که دلشان میخواهد به عنوان حاکم برگزینند، بلکه این حق، حقی مقید است و خدای متعال قیود آن را بیان کرده و شیوه استفاده از این حق را هم در عصر حضور پیشوای معصوم(ع) و هم در عصر غیبت به بشر آموخته است.
خدا فرموده است که مردم در عصر حضور پیشوای معصوم، امر حکومت و تدبیر امور اجتماعی خویش را بهدست شخص غیر معصوم نسپارند، بلکه پیشوایان معصوم را اسوه زندگی خود قرار داده و با اختیار خویش از آنان پیروی کنند.
همچنین، خدای متعال در عصر غیبتِ پیشوای معصوم(ع) شرایطی را برای مردم به منظور استیفای حق تعیین سرنوشت قرار داده است. چون فلسفه آفرینش انسان؛ چه در عصر حضور معصوم و چه در عصر غیبت، رسیدن یا نزدیکشدن انسان به مقام والای انسان کامل است، مردم در عصر غیبت نیز همانند مردم عصر حضور، بهطور مطلق حق تعیین سرنوشت ندارند، بلکه این حق آنها مقید به شرایطی است که در پرتو آن، فلسفه آفرینش تأمین شود. آنان باید کسی را به عنوان پیشوا و حاکم جامعه برگزینند که او بیشترین توان را در میان مردم برای ایجاد حیات طیبه داشته باشد.
هم به دلایل عقلی و هم به دلایل نقلی که در جای خود اثبات شده است، خداوند حق حاکمیت را که حق ویژه خود اوست، در عصر غیبت به فردی عطا کرده است که بیشترین شباهت را به پیشوای معصوم(ع) در خصوصیتهای زیر داشته باشد: هم قوه تدبیر و توان مدیریت اجتماعی داشته باشد و هم به لحاظ تقوا و خداترسی، فردی عادل و با تقوا باشد. همچنین حاکم باید به لحاظ فقهی در همة مسائلی که به اداره جامعه و روابط درونی و بیرونی آن مربوط است، مجتهد باشد و بتواند حکم خدا را به درستی در مسائل مستحدثه و غیر مستحدثه پیشآمده از منابع فقهی کشف کند.
نقش مردم در عصر غیبت برای تعیین حاکمی که هم دلیل عقلی و هم دلیل نقلی، اوصاف او را تعیین کردهاند، بسیار برجسته است. مردم با شرکت مستقیم یا غیر مستقیم در انتخابات تعیین رهبری درصدد استیفای حق واجبالاستیفای خویش برآمده و از میان کسانی که دارای شرایط عمومی رهبری در عصر غیبت هستند، کسی را که مناسبتر میدانند، انتخاب میکنند. این نوع مردمسالاری در جهان، بهترین نوع مردمسالاری است که امروزه در ادبیات سیاسی به آن مردمسالاری دینی گفته میشود.
دلیل بهتربودن این شکل از مردمسالاری آن است که مردم ذاتاً و از روی فطرت خویش همواره به دنبال دریافت لذتهای پایدار کمالات حقیقی هستند. همه انسانها حیاتی را میطلبند که در آن مرگ نباشد، قدرتی را میخواهند که در آن عجز نباشد، به دنبال علمی هستند که در آن جهل نباشد، رفاه و آسایشی جاودانه میخواهند. در صورتی آنها به این لذتها میرسند که زندگیشان در شاهراه دین اصیل و غیر تحریفشده قرار داشته و با اراده آزاد خویش حاکمی را برگزینند که از راه اجرای قوانین نورانی ربانی، زمینهساز فراهم شدن لذتهای پایدار کمالات حقیقی برای مردم باشد.
بنابراین، مردم منحصراً در سایه دینداری و بندگی خدای متعال و انتخاب حاکمی شایسته که دارای شرایط عام رهبری است، میتوانند آرزوی فطری و دیرینه خود را عملی سازند. آنها با ایجاد حکومت دینی و با تشکیل جامعهای دارای حیات طیبه تلاش میکنند خود را به فلسفه آفرینش انسان برسانند که همانا رسیدن یا نزدیک شدن به مقام انسان کامل از راه بندگی خداست که بر این اساس، حکومت مردمسالاری دینی بهترین نوع حکومت در جهان است.
جمهوری اسلامی ایران، نمونه موفق مردمسالاری دینی در عصر حاضر
آنچه تاکنون دانستیم تحلیل فلسفی بهترین شیوه حکومت مردمی (مردمسالاری) در جهان بود. اینک میخواهیم بدانیم آیا چنین حکومتی در جهان وجود دارد؟ پاسخ به این پرسش مثبت است. در جهان کنونی یک نمونه از حکومت مردمسالاری دینی که در آن سعی شده است معیارهای حکومتی مطابق با معارف مکتب اهل بیت(ع) داشته باشد، وجود دارد. این حکومت، نظام جمهوری اسلامی ایران است.
این نظام حکومتی دارای دو بعد است: 1. جنبة محتوایی؛ 2. جنبه ظاهری. جنبه محتوایی نظام سیاسی ایران جنبهای دینی است. به بیان دیگر، همه قوانین موجود در کشور ایران؛ اعم از قانون اساسی، قوانین عادی و مقررات موضوعه در دستگاههای مختلف قضایی و اجرایی، برگرفته از معارف مکتب تشیع است. اگر قانونی در این کشور مخالف با قوانین اسلام ناب باشد، اعتبار ندارد. در اصل چهارم قانون اساسی کشور جمهوری اسلامی ایران چنین آمده است:
کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و...
جنبه ظاهری و شکلی نظام حکومتی ایران، جمهوری است؛ یعنی بر اساس خواست اکثر مردم بنا شده است. به تعبیر دیگر، نظام جمهوری اسلامی ایران نظامی مردمسالار است. مردم در این نظام سیاسی همهکارهاند؛ هم رهبر را بهطور غیر مستقیم انتخاب میکنند؛ یعنی با تشکیل مجلس خبرگان رهبری و انتخاب نمایندگانی برای آن مجلس در انتخاب رهبر و حاکم اسلامی؛ یعنی ولی فقیه ایفای نقش میکنند و هم او را در وضع قوانین نافع از راه انتخاب نمایندگان مجلس قانونگذاری به نام مجلس شورای اسلامی یاری میدهند و هم اینکه در اجرای قوانین در جامعه به رهبر خود کمک میکنند؛ بدین صورت که فردی را از میان خویش به عنوان رئیس جمهور و مسؤول دستگاه اجرایی کشور برگزیده و به رهبر معرفی میکنند.
مردمسالاری در کشور ایران به عنوان یکی از اصول قانون اساسی مورد تأکید واقع شده است. این امر، نه تنها در امور کلان قانونگذاری و اجرای آن مورد توجه است، بلکه در امور جزئی کشور و رسیدگی به اوضاع استانها، شهرها، روستاها و نظایر آن نیز اهمیت دارد. در اصل ششم و هفتم قانون اساسی میخوانیم:
در جمهوری اسلامی ایران، امور کشور باید به اتکای آرای عمومی اداره شود از راه انتخابات: انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر آنها یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد.
طبق دستور قرآن کریم: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» و «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ»، شوراها، مجلس شورای اسلامی، شورای استان، شهرستان، شهر، محل، بخش، روستا و نظایر اینها از ارکان تصمیمگیری و اداره امور کشورند.
امروزه بیش از 36 سال از عمر جمهوری اسلامی ایران میگذرد. هیچ کشوری در دنیا در این 36 سال به اندازه کشور ایران انتخابات برگزار نکرده است. بنابراین، نظام سیاسی ایران، مردمسالارترین نظام سیاسی در جهان است.
نتیجهگیری
نتایج بهدست آمده از این نگارش امور زیر است:
1ـ انسان برای رسیدن به فلسفه آفرینش باید به حوزه حقوق و تکالیف خود به خوبی واقف بوده و آن را عملی سازد.
2- خدای متعال به عنوان آفریننده و مالک انسان، منشأ همه حقوق و تکالیف بشر است.
3- حق تعیین سرنوشت، یکی از حقوق واجبالاستیفای انسان است.
4- عقل بشر به تنهایی نمیتواند مصادیق حاکم مناسب را تعیین کند، بلکه خدای متعال که منشأ حق است، پیشوایان معصوم (ع) را به عنوان راهنمایان و رهبران انسانها برای ایجاد حیات طیبه معرفی کرده است.
5- عقل بشر با اقتباس از فلسفه تعیین امام توسط خدای متعال، شرایط رهبر غیر معصوم را در عصر غیبت تعیین میکند. ملاک اصلی عقل برای تعیین پیشوا در نظام سیاسی اسلام توانایی حاکم در هدایت مردم به سوی کمالات بشری است.
6- مردم نقش بسیار مهمی در تعیین حاکم اسلامی، هم در عصر حضور پیشوای
معصوم(ع) و هم در عصر غیبت دارند. به این دلیل، مردمسالاری دینی با تفسیری که ارائه شد، بهترین نوع مردمسالاری است.
7- جمهوری اسلامی ایران، نمونه عملی نظام سیاسی مردمسالار دینی در عصر غیبت است.
8- اگر مردم جهان با فلسفه آفرینش خویش بهخوبی آشنا شوند، اسلام ناب را به عنوان بهترین برنامه هدایتگر بشر شناخته و از آن پیروی میکنند. آنگاه در صدد اصلاح حق تعیین سرنوشت خود برآمده و حاکمی را برای رهبری خود انتخاب میکنند که عقل ربانی بشر شرایطش را تعیین کرده است. در سایه تعیین رهبر مناسب، در جامعه آرمانی خویش حیات طیبه را برپا کرده و به دنبال آن به سعادت فردی و اجتماعی میرسند./ر/504/229
[1] . نهج البلاغه، نامه31